(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 14 تير 1389- شماره 19686

شليك ژنرال به استراتژي اوباما پترائوس جانشين مك كريستال در افغانستان شد



شليك ژنرال به استراتژي اوباما پترائوس جانشين مك كريستال در افغانستان شد

سبحان محقق
به زحمت مي توان طي دو هفته اي كه گذشت، مطلبي را در نشريات مهم يافت كه در آنها از بركناري ژنرال «استنلي مك كريستال»، فرمانده نيروهاي آمريكايي و ناتو در افغانستان توسط «باراك اوباما»، رئيس جمهور آمريكا، استقبال شده باشد و يا طي اين مدت سخني را از يك تحليلگر و كارشناس در شبكه ها و رسانه هاي پنج قاره جهان شنيده باشيم كه گوينده اش از وضعيت فعلي نيروهاي آمريكايي و ناتو در افغانستان تعريف كرده باشد. اين در حالي است كه قريب به اتفاق ناظران، جايگاه آمريكا را در افغانستان شكننده و حتي در آستانه شكست توصيف كرده اند و آنهايي كه دل نگران آينده آمريكا و اروپا هستند، توصيه ها و پيشنهادات خود را به كاخ سفيد ارائه كردند و هنوز هم اين جريان ادامه دارد! كه در جاي خود برخي از مهمترين آنها را اشاره مي كنيم.
اما، چيزي كه مهم است و در همين مدخل بحث قصد شرح و انكشاف آن را داريم، اين است كه موج نگراني غربي ها و اين همه دست و پا زدن آنها در مورد افغانستان، كاملا بجاست و آنها عمق ماجرا را خوب درك كرده اند و اصولا به خاطر همين است كه از كاخ سفيد و شخص اوباما مي خواهند تا دير نشده، چاره اي بينديشد و دست به اقدامي بزند. البته، برخي از واقع گرايان معتقدند كه ديگر دير شده است و واشنگتن بايد طعم تلخ شكست را رسماً بچشد و راه حل هايي كه اين طيف ارائه مي دهند، عموماً حول و حوش خروج آبرومندانه آمريكا و ناتو از افغانستان دور مي زند.
در اينجا ايده شكست آمريكا در افغانستان را فعلا در حد يك فرضيه در نظر مي گيريم و سعي مي كنيم كه با بررسي كلي اوضاع، جمعبندي و تحليل خود را ارائه دهيم و قضاوت و نتيجه گيري را نيز برعهده مخاطبان عزيز قرار دهيم. شرايط فعلي نيروهاي آمريكايي و ناتو در افغانستان، وضعيت شبه نظاميان طالبان، نقاط ضعف و قوت استراتژي اوباما، راهكارهاي «ديويد پترائوس» كه جانشين مك كريستال در افغانستان شده است، علل واقعي بروز اصطكاك ميان اوباما و مك كريستال، ظرفيت هاي بالفعل ايالات متحده براي ادامه دادن جنگ در افغانستان از جمله موضوعاتي است كه براي رسيدن به يك پاسخ درست، مورد توجه قرار خواهيم داد.
پيروزي مصلحت بر ضرورت
ماجراي بركناري مك كريستال، چنان جنجالي را در پي داشت كه واقعاً نمي توان تا گذشته نزديك، مصداقي مشابه آن را ذكر كرد.
بسياري از رسانه ها و تلويزيونهاي آمريكايي و اروپايي روي ويژگي هاي فردي اين فرمانده بركنار شده انگشت گذاشته اند و مثلا به نقل از وي گفتند كه اوباما از حضور در جلساتي كه ژنرال هاي چهار ستاره باشند واهمه دارد و در اين جلسات خودش را مي بازد! و يا اينكه مك كريستال اوباما و دستيارانش و بخصوص شخص «جوزف بايدن»، معاون رئيس جمهور را به هيچ مي گرفت و از آنها با الفاظ ركيكي مثل «حيوان» ياد مي كرد.
اما، تحليلگران و رسانه هاي وابسته به جمهوريخواهان و نومحافظه كاران كه طيف مخالف رئيس جمهور آمريكا و دموكرات ها را تشكيل مي دهند، عمدتاً به محتواي ايراداتي كه مك كريستال طي گزارشات خود، متوجه رئيس جمهور مي كرد، تكيه مي كنند و استراتژي اوباما در افغانستان و اصولا عملكرد 16 ماه اخير او را به باد انتقاد مي گيرند.
اما اين دو طيف، يعني طيفي كه بر ويژگي هاي شخصي و روانشناختي فرمانده بركنار شده تكيه مي كنند (و عمدتاً دموكرات و يا از طرفداران رئيس جمهور هستند) و آنهايي كه انگشت اتهام را به سمت استراتژي و عملكرد اوباما مي گيرند، در يك چيز مشترك هستند و آن، نگاه سطحي به ماجراست و عمدتاً به تحولات روزمره توجه دارند.
مي توان همه اين صورتبندي ها و جنبش ها و موضعگيري ها را برهم زد و از افقي كاملا متفاوت به مسئله نگريست و از اين طريق، به حقيقت ماجرا نزديكتر شد؛ ژنرال مك كريستال يك نماينده تمام عيار براي يك امپرياليسم جنگ طلب است و د رمورد افغانستان، همه ضرورت هاي ايجاد يك هژموني كامل بر اين كشور و شكست طالبان و ساير شورشيان را درك مي كند. واقعيت هاي تاكتيكي و سوق الجيشي در نبردهاي گسترده و محدود را مي داند. لذا، اگر وي نفرات و نيروهاي جديد، آن هم در حد و اندازه ده ها هزار نفري را طلب مي كرد، واقعاً از سر ضرورت بود. اما، داس مصلحت اوباما اين ضرورت را گردن زد! كدام مصلحت؟ همان مصلحتي كه او را سال گذشته واداشت همزمان با افزايش نيرو (به درخواست مك كريستال)، عقب نشيني پس از 16 ماه از افغانستان را نيز مطرح كند. به عبارت ديگر، اين مصلحت به خاطر فشار افكار عمومي در آمريكاست كه ديگر جنگ (چه درعراق و چه در افغانستان) را نمي خواهد و از رئيس جمهور نيز مي خواهد كه به وعده «تغيير» عمل كند. اين مصلحت سياسي اوباما را وداشت كه فرمانده جنگ طلبش را بركنار كند، فرماندهي كه هر روز نيروها و تجهيزات بيشتر مي خواست تا با مشت آهنين خود، بهتر از پس شبه- نظاميان طالبان برآيد.
اما در اين ميان، صراحت لهجه مك كريستال و زبان سرخ وي نيز متغيري بود كه بهانه كافي به دست اوباما داد. مك كريستال وقتي در جمع فرماندهان زيردستش از ستادي و عملياتي و تا جاسوسي قرار مي گرفت، چنان از اوباما و دستيارانش بدگويي مي كرد كه تا حد رئيس يك جمع تبهكار و مافيايي تنزل مي كرد و همين به همراه مطالبي كه در گفت وگو با نشريه «رولينگ استون» عليه بايدن و ديگر دستياران اوباما گفت (25 ژوئن /5 تير)، اين فرصت را به رئيس جمهور داد كه او را بركنار كند و همه سوابق درخشان اين ژنرال 56 ساله را ناديده بگيرد.
مك كريستال حضور در كره جنوبي در سال 1981 به عنوان افسر اطلاعات و عمليات، حضور در عمليات «سپر صحرا» و «طوفان صحرا» تا سال 1993 به عنوان فرمانده عمليات مشترك، فرماندهي عمليات ويژه از سال 2003 تا سال 2008 در عراق و فرماندهي ايساف و نيروهاي آمريكايي در افغانستان طي سال هاي 2008 و 2009 و ابقا در اين پست توسط رئيس جمهور را در كارنامه خود دارد. اما الآن اين ژنرال چهارستاره پس از خوش خدمتي هاي فراوان به ايالات متحده و فرماندهي جنگ هاي نابرابر عليه كشورهاي اسلامي و كشتار نظاميان و غيرنظاميان بي گناه، در واكنش به اقدام اوباما، از ارتش كناره گرفت.
واقعيت هاي صحنه و پشت صحنه نبرد
اگر بخواهيم آنچه در افغانستان مي گذرد را در يكي دو جمله خلاصه كنيم، اين مناسب ترين گزاره است: طالبان در هيچ جا نيست،ولي در همه جا حضور دارد! اين نبردي كه 9 سال ادامه دارد و تا اينجا «طولاني ترين جنگ آمريكا» لقب گرفته است، اگر شرايط نبرد به همين منوال باقي بماند، ممكن است صدها سال هم طول بكشد!
بي جهت نبود كه مك كريستال در گزارش 66 صفحه اي سال گذشته خود به «رابرت گيتس» وزير دفاع آمريكا، شرايط افغانستان را بسيار منفي ارزيابي كرد و اعزام نيروهاي بيشتر را خواستار شد. تحولات پس از آن نيز ثابت كرد كه حق با اين ژنرال بازنشسته است.
در عمليات بزرگ ولايت هلمند كه هزاران نظامي ناتو و آمريكايي و ادوات سنگين و مدرن به كار گرفته شد، تقريباً هيچ دستاوردي براي واشنگتن نداشت؛ اشغالگران هر چه گشتند، شبه نظاميان طالبان را نيافتند! و درعوض، دست به كشتار غيرنظاميان زدند.
اين عمليات ثابت كرد كه استراتژي جنگي اوباما چقدر پوچ و بي ارزش است، و قرار بود كه بلافاصله پس از آن، عمليات در ولايت قندهار آغاز شود، اما حملات انتحاري طالبان در پايتخت (كابل) شدت گرفت و حملات چريكي در مناطق شرقي افغانستان گسترش يافت. همه اينها ترديد اوباما را بيشتر كرد و او تا لحظه حاضر، عمليات قندهار را انجام نداد كه نداد.
اكنون اين طالبان است كه صحنه نبرد را مشخص مي كند و هر وقت و هرجا كه بخواهد، ضربه خود را به دشمن وارد مي كند.
هر روز شرايط براي نظاميان خارجي در افغانستان سخت تر مي شود، تا آنجا كه ماه گذشته ميلادي (ژوئن) تعداد تلفات نيروهاي آمريكايي و ناتو از مرز 100 تن نيز گذشت و ركورد ماه هاي ديگر در 9 سال اخير را شكست و هيچ بعيد نيست كه ماه جاري ميلادي (ژوئيه) اين ركورد را هم بشكند.
نارضايتي در آمريكا و كشورهاي عضو ناتو
اين افزايش تلفات، به همراه فشارهاي معيشتي و اقتصادي، نارضايتي عمومي در غرب را شديدا افزايش داده است.
تحت همين فشارهاست كه اروپائيان يكي يكي از افغانستان خارج مي شوند؛ جرياني كه از هلند آغاز شده و به ديگر كشورها نيز سرايت كرده است. خبرگزاري رويتر در مورد انگليس گزارش داد كه مردم اين كشور از افزايش تلفات نيروهاي انگليسي در افغانستان، به شدت ابراز نگراني مي كنند و از مقامات كشورشان مي خواهند نيروها را از افغانستان بازگردانند. اين فشارها به قدري زياد است كه «ديويد كامرون» نخست وزير انگليس، را به تناقض گويي انداخت، وي از يك طرف، نسبت به طولاني شدن اين جنگ به شدت ابراز نگراني كرد و از طرف ديگر نيز، حضور نيروهاي انگليسي در افغانستان را ضروري دانست و حتي گفت اين حضور، حداقل تا پنج سال ديگر ادامه مي يابد!
اما، شرايط در آمريكا نيز بهتر از انگليس و اروپا نيست؛ طبق يك نظرسنجي كه مجله «نيوزويك» انجام داد، حدود 53 درصد مردم آمريكا با نحوه مديريت جنگ افغانستان توسط اوباما مخالف هستند و تعداد كساني كه هنوز باور دارند دراين كشور پيروز مي شوند، به حدود 40 درصد رسيده است. اين درحالي است كه درهمين زمستان گذشته، 55 درصد مردم آمريكا از نحوه مديريت جنگ افغانستان توسط اوباما راضي بودند و تنها 27 درصد ابراز نارضايتي مي كردند.
علت نارضايتي آمريكايي ها، تنها به افزايش شمار تلفات در افغانستان محدود نمي شود، آمريكايي ها فشار جنگ و سياست هاي ميليتاريستي دولت شان را بر سطح معيشت خود و افزايش ماليات ها كاملا لمس مي كنند؛ هم اكنون ايالات متحده در 50 كشور جهان 750 پايگاه نظامي دارد و 255 هزار سرباز اين كشور در خارج (به استثناي عراق و افغانستان) مستقر هستند. از اين تعداد، حدود 116 هزار نيرو در اروپا، حدود 100 هزار در ژاپن و آسياي جنوب شرقي و بقيه در مناطق ديگر مستقر هستند. مخارج نظامي، 19 درصد مخارج فدرال و حداقل 44 درصد درآمد مالياتي ايالات متحده را مي بلعد.
طبق گزارشات، دو جنگ عراق و افغانستان تا الان براي واشنگتن، حدود هزار ميليارد دلار هزينه داشته است و طي سال مالي جاري نيز 200 تا 250 ميليارد دلار بر آن اضافه مي شود.
برخي منابع غيررسمي، هزينه جنگ هاي آمريكا پس از 11 سپتامبر سال 2001 تاكنون را حدود 3000 ميليارد دلار برآورد كرده اند.
كارشناسان مي گويند علت اصلي بحران اقتصادي كنوني كه آمريكا و اروپا و كل جهان را فراگرفته، همين هزينه هاي گزاف جنگ و لشكركشي هاي آمريكا و كشورهاي متحد است.
اين تحولات يكبار ديگر بر تز انديشمنداني چون «هري مگداف»، «پل سوئيزي» «ولاديميرلنين» و ديگران صحه مي گذارد كه كم و بيش معتقد بودند اگر گسترش ارضي، بزرگترين خطر براي امپراتوري هاي سابق بود، هزينه هاي اقتصادي گزاف نيز امپرياليست هاي توسعه طلب نوين را به زانو درمي آورد. هزينه هايي كه ماشين جنگي كشورهاي امپرياليست مي بلعد.
به هرحال، درميان مردم آمريكا حمايت از سياست هاي ميليتاريستي روند نزولي دارد و به نظر نمي رسد كه رئيس جمهور و ديگر سران كاخ سفيد و واشنگتن يكبار ديگر بتوانند افكار عمومي را در جهت عمليات تازه و ماجراجويي هاي جديد بسيج كنند.
اوباما و ديويد پترائوس
استراتژي اوباما دو بعد داشت؛ يكي افزايش نيرو در افغانستان و ديگري عقب نشيني از افغانستان تا 16 ماه ديگر.
اكنون بسياري از كارشناسان اين استراتژي را ناكارآمد و معيوب مي دانند؛ مهمترين پيش فرض اوباما در استراتژي فوق، اين بود كه طي اين مدت 16ماهه، دولت و ارتش افغانستان آنقدر قوي مي شوند كه بتوانند جاي نيروهاي خارجي را بگيرند و پيش فرض ديگر نيز موفقيت ناتو و آمريكا در عمليات نظامي آتي عليه طالبان است. در مورد اين فرض دوم به قدر كافي توضيح داده شد كه چطورعمليات هلمند، پوچ و بي معني از كار درآمد و هيچ تاثير قاطعي برطالبان نداشت، اما در مورد پيش فرض نخست لازم است در اينجا توضيحاتي داده شود.
از منظر گسترش سيطره و حاكميت، طي يكسال اخير دولت افغانستان نه تنها حضور و نفوذ خود را دربسياري از ولايات شرقي و جنوبي از دست داد، بلكه اين سيطره بر كابل نيز ضعيف تر شد.
علاوه بر آن، آمريكايي ها علنا دولت كابل را به فساد متهم مي كنند و اين اتهامات تا آنجا بالا گرفت كه «حامد كرزاي» رئيس جمهور افغانستان، عليه آمريكا موضع گرفت و مجادله ميان واشنگتن و كابل كماكان ادامه دارد.
كرزاي پي در پي كشتار غيرنظاميان توسط اشغالگران را محكوم مي كند، از فرماندهان ناتو و آمريكايي خواسته است بدون هماهنگي با دولت كابل، دست به عمليات جنگي در افغانستان نزنند، با ايران گرم مي گيرد و خودش به طور مستقل، با سران طالبان پنهاني مذاكره مي كند. همه اينها باعث مي شود شكاف ميان كابل و واشنگتن بيشتر شود و غرب نتواند بر كرزاي به عنوان يك شريك مورد اعتماد تكيه كند.
لذا مي بينيم كه هردو مفروض محوري استراتژي اوباما، نادرست بوده و در نتيجه، اين استراتژي اعتبارش را كاملا از دست داده است. با اين وجود، رئيس جمهوري آمريكا هنگام جايگزين كردن ژنرال «ديويد پترائوس» به جاي مك كريستال در افغانستان، بر اين نكته تاكيد كرد كه هيچ تغييري در استراتژي وي در مورد افغانستان ايجاد نخواهدشد.
خود انتخاب پترائوس به عنوان فرمانده نيروهاي آمريكايي و ناتو در افغانستان نيز نشانه خوبي براي گفته اوباماست زيرا، ناظران غربي، پترائوس را بله قربان گوي رئيس جمهور آمريكا مي دانند.
با اين حال، اين فرمانده جديد براي آنكه قافيه را نبازد و لااقل بتواند از كنگره آمريكا رأي موافق بگيرد، گفته است كه طرح هايي براي افغانستان درسر دارد. وي گفت: اولين كارش مشخص كردن نقش ها و عملكردهاي نظامي عليه نيروهاي شبه نظامي است و مي خواهد كاري كند كه جنگ، عليه طالبان آسان تر شود. اما، آيا اين كلي گويي ها مي تواند به زعم غربي ها، براي افغانستان ثبات بياورد و شرايط جنگ را به نفع غرب تغيير دهد؟ واقعيت اين است كه طالبان تاكتيك هاي جنگي آمريكا را واقعا با چالش مواجه كرده است.
پترائوس زماني كه درعراق نظاميان آمريكايي را فرماندهي مي كرد، از تاكتيك قديمي ارتش آمريكا كه قدمت آن به جنگ با سرخپوستان در قرن هاي 18 و 19 برمي گردد، بهره گرفت. در اين تاكتيك، از بوميان عليه بوميان استفاده مي شود. در عراق شوراهاي بيداري ايجاد شد و نيروهاي عشاير وسني عليه تروريست ها به كار گرفته شدند. اين شوراها تا حدودي موفق عمل كردند. پترائوس احتمالا در افغانستان نيز از اين تاكتيك استفاده مي كند اما با توجه به ساختار قومي افغانستان، بعيد به نظر مي رسد كه اين طرح نيز جواب دهد.
گزينه هاي پيش روي اوباما
پيشنهادات محافل سياسي، رسانه اي و تحقيقاتي آمريكايي و اروپايي به رئيس جمهور آمريكا، كه مبحث پاياني و بعدي ما را تشكيل مي دهد، عمدتا روي عقب نشيني و نجات از گرداب جنگ افغانستان دور مي زند. اما ما در اينجا مي خواهيم ذهنيت اوباما را به عنوان يك بازيگر خردمند، حدس بزنيم و انتخابي كه وي از ميان بديل هاي موجود و پيش روي خود خواهد كرد را از هم اكنون گمانه زني كنيم.
مسلما، رئيس جمهوري آمريكا تصميمي را به اجرا درمي آورد كه براي منافع اين كشور بيشترين سود و كمترين زيان را داشته باشد. با اين مقدمات، بديل ها را يكي يكي شناسايي مي كنيم و منافع و مضار آنها را نيز حدس مي زنيم.
عقب نشيني فوري: اگر كاخ سفيد بخواهد نيروها را از افغانستان خارج كند، احتمالي ترين چيزي كه رخ خواهد داد، سقوط كابل به دست طالبان است و اين با شكست خفت بار آمريكا مساوي است و واشنگتن بايد منتظر تكرار حملات عليه منافع خود در همه جاي جهان و حتي داخل آمريكا باشد و نظام هاي محافظه كار و متمايل به غرب منطقه اي در معرض خطر قرار مي گيرند و علاوه بر آنها، دولت اتمي پاكستان نيز به احتمال زياد به دست طالبان محلي سقوط مي كند.
پس، اتخاذ چنين تصميمي از جانب واشنگتن، محال به نظر مي رسد.
ادامه يافتن استراتژي موجود: اين چيزي است كه هم اوباما و هم «آندرس فوك راسموسن» دبيركل ناتو، آن را گوشزد كرده اند و اوباما حتي پس از بركناري مك كريستال، درياسالار «مايكل مولن»، رئيس ستاد مشترك ارتش آمريكا را به افغانستان و پاكستان اعزام كرد تا وي به سران دو كشور اطمينان دهد كه استراتژي اوباما تغيير نخواهد كرد.
اگر واقعا اين استراتژي ادامه يابد، وضعيت فرسايشي موجود ادامه پيدا مي كند، و اين چيزي است كه «لئون پانه تا»، رئيس سازمان «سيا» در گفت وگو با شبكه «اي.بي.سي» آمريكا، آن را اينگونه بيان مي كند كه روند جنگ در افغانستان، «سخت تر» و در عين حال «كندتر» شده است.
مقامات آمريكايي خوب مي دانند ادامه يافتن روند كنوني، سرانجام خوشي براي آنها ندارد و حداقل در اين شرايط بحراني مي تواند بخش زيادي از اندوخته ها و بودجه دولت آمريكا را ببلعد و علاوه بر ماشين نظامي، اقتصاد ايالات متحده را با چالش هاي جدي تر و مهمتري مواجه كند و حتي اين روند تصاعدي تلفات نظاميان نيز مردم را مقابل دولت قرار خواهد داد و اين مخالفت هاي مردمي و گسترش اعتراضات خياباني ضدجنگ، عرصه را بر آمريكا و دولت هاي اروپايي تنگتر مي كند.
عمل به وعده خروج: اوباما وعده داده است كه تا تابستان سال آينده همه نظاميان را از افغانستان خارج كند و اين مستلزم عملي شدن دو پيش فرضي بود كه تحقق نيافتن آنها قبلا توضيح داده شده است و لذا، كاملا به ضرر منافع آمريكاست.
جايگزين كردن كشورهاي اسلامي: اين طرح كه اخيرا توسط دبيركل ناتو اعلام شد، عملي نيست، زيرا هم افغان ها و هم مردم كشورهاي مبداء اين حضور را به نيابت از آمريكا و غرب تلقي مي كنند و شرايط براي دولت هاي اعزام كننده نيرو سخت خواهد شد. به علاوه، انگيزه چندان قوي اي براي اين حضور وجود ندارد و خطرات احتمالي بعدي براي اين كشورها از امتيازات سياسي، اقتصادي، تجاري و مالي اي كه غرب به اين كشورها خواهد داد، به مراتب بيشتر خواهد بود.
نسل كشي و يا سركوب گسترده: اين شيوه اي است كه مغول ها قبلا در افغانستان به كار گرفته اند. در شرايط حاضر، هر چند انگيزه كافي براي اين اقدام وجود دارد، ولي گستردگي رسانه هاي ارتباطي و نظارت افكار جهاني بر آنچه كه در افغانستان مي گذرد، اين اختيار را از اشغالگران سلب كرده است. فشار افكار عمومي به حدي است كه آمريكا و ديگر متحدان را مجبور مي كند پس از هر حمله به غيرنظاميان و كشتار آنان، فورا عذرخواهي كنند و يا كميته تحقيق تشكيل دهند تا شرايط را آرام كند.
همراه كردن مردم افغان با آمريكا: تاريخ ثابت كرده است كه افغان ها تحت هيچ شرايطي با اشغالگران كشورشان دوست و همدل نمي شوند. برخي از جامعه شناسان درصدد هستند كه ريشه ها و دلايل مذهبي براي آن پيدا كنند، و برخي به دنبال علل ديگر مي گردند. قوم پشتون كه حدود 45 درصد جمعيت افغانستان را تشكيل مي دهد، مدعي هستند تنها قومي بوده اند كه توانسته اند در برابر لشكر اسكندر مقدوني در عصر باستان بايستند و آن را شكست بدهند.
شكست خفت بار ديگري را نيز انگليسي ها در قرن نوزدهم تجربه كرده اند و معروف است كه از لشكر بزرگ آنها فقط يك نفر زنده ماند تا خبر شكست را به فرماندار انگليسي درهند برساند!
شوروي سابق نيز كه درسال 1379 دست به اشغال افغانستان زد، به مدت حدوداً يك دهه با مجاهدين افغان سرگرم نبرد بود و بالاخره با عقب نشيني از اين كشور، توانست خود را از حملات پي درپي و خردكننده چريكي نجات دهد. البته حمله مغول ها در قرن سيزدهم ميلادي يك استثناء است و علت غلبه آنها بر مردم افغان نيز نسل كشي گسترده بوده است و اين نسل كشي در شرايط حاضر نمي تواند تكرار شود.
تطميع مالي و اقتصادي: بدين ترتيب كه آمريكا بخواهد جهت احياي زيرساخت ها، ايجاد اشتغال و افزايش رفاه عمومي مردم افغانستان، حاتم بخشي بي حساب و كتاب بكند. اجراي اين سياست، دو پيش فرض لازم دارد، نخست اينكه دولت واشنگتن از توان مالي بسيار بالا برخوردار باشد و دوم در افغانستان امنيت و ثبات تا حدودي برقرار باشد و اجازه كارهاي عمراني و ساخت و ساز را بدهد. همانطور كه مي دانيم در شرايط حاضر هيچكدام از اين شرايط فراهم نيست.
با وجود اين، فرض كنيم كه آمريكا موفق به اجراي سياست فوق شود، باز هم هيچ تضميني وجود ندارد كه شبه نظاميان بخواهند سلاح خود را بر زمين گذارند.
لذا، مشاهده مي شود كه هيچ راه حل قابل تصوري براي آمريكا وجود ندارد كه بخواهد آبرومندانه به جنگ افغانستان پايان دهد.
همسويي جمهوري اسلامي ايران با آمريكا براي حل بحران افغانستان، آنطور كه برخي از تحليلگران غربي پيشنهاد مي كنند نيز امري تقريباً محال است؛ ايران چه به دلايل ايدئولوژيك و اعتقادي و چه به دلايل سياسي، هرگز آمريكا را براي غلبه براي افغان ها ياري نخواهد كرد. اصولاً طرح چنين بحثي به لحاظ سياسي، منطقي نيست، زيرا براساس تجربيات سه دهه اخير، كاملاً روشن است كه آمريكا و غرب پس از غلبه بر بحران افغانستان، مزاحمت هاي خود را عليه كشورمان بيشتر خواهند كرد. بنابراين، خلاصي دادن دشمن، امري كاملاً غيرعقلاني است.
شكست كامل
احتمالاً به خاطر داريم كه درماه هاي قبل از حمله گسترده آمريكا به افغانستان درسال 2001، برخي از خوشبينان به طعنه مي گفتند تاكنون كارگران افغان به كشورهاي همسايه و منطقه مي رفتند تا درآمد كسب كنند، ولي به زودي و پس از آنكه دلارهاي بي حساب و كتاب آمريكايي همراه ماشين جنگي آنها وارد افغانستان شده است، جريان معكوس خواهد شد و كارگران ايراني، پاكستاني، هندي و تاجيك، به افغانستان مي روند تا به آلاف و الوف برسند و برگردند!
اما، آيا الان چنين ذهنيتي وجود دارد؟ و آيا كسي مي تواند جرأت چنين افاضاتي را داشته باشد؟ درهمين كشور خودمان، آيا در دور دست ترين نقاط و روستاها شاهد نيستيم كارگران افغان به هركار مشقت آوري تن مي دهند؟ اين خود به تنهايي و به خوبي نشان مي دهد كه آمريكايي ها با افغانستان چه كرده اند. شاخص هاي ديگر نيز شكست آمريكا را كاملا برملا مي كنند؛ در عرصه نظامي، نه دولت كابل و نه اشغالگران بر بسياري از مناطق كنترلي ندارند و شرايط و محل نبرد را شبه نظاميان مخالف تعيين مي كنند. طبق آمارهاي رسمي، رقم تلفات نيروهاي ناتو و آمريكايي، روندي تصاعدي دارد و در ماه گذشته ميلادي، ركورد تلفات شكسته شد.
در زمينه توليد مواد مخدر نيز، شرايط كاملا نااميدكننده است؛ در زمان حاكميت طالبان و اواخر دهه 1990، بين 100 تا 130 تن ترياك در افغانستان توليد مي شده است. اين مقدار در سال 2009 به رقم باور نكردني 8300 تن رسيد و اين روند صعودي همچنان ادامه دارد!
حتي برخي منابع خبري و شخص «حامد كرزاي» از مشاركت اشغالگران در توليد و تجارت پرسود مواد مخدر و سودهاي ده ها ميلياردي آنها خبر مي دهند. وقتي همه اين شاخص ها را كنار هم قرار مي دهيم و بن بست آمريكا براي ادامه ماجراجويي هاي نظامي را هم در نظر مي گيريم، متوجه مي شويم كه غرب در افغانستان كاملاً شكست خورده است و هر حركت نظامي جديد، مي تواند شرايط را براي آمريكا و ناتو سخت تر بكند.
توصيه هاي جورواجور به اوباما
بسياري از مطبوعات و مراكز تحقيقاتي و شخصيت هاي مطرح آمريكايي و اروپايي، چه آنهايي كه مخالف جنگ هستند و چه موافقان، بركناري مك كريستال را يك نقطه عطف در جنگ افغانستان دانسته و به همين خاطر و با مخاطب قراردادن كاخ سفيد و شخص اوباما، پيشنهاداتي را براي اداره جنگ و يا پايان دادن آن، ارائه مي كنند، كه مرور سريع و ايجازگونه آنها، خالي از لطف نيست و اتفاقاً، مي تواند بسياري از ابعاد مسئله را روشن كند.
«هنري كيسينجر» كه خود زماني وزير خارجه آمريكا بود و جزو محافظه كاران نسل قديمي تر محسوب مي شود، از جمله كساني است كه به شرايط موجود واكنش نشان داده است. وي در گفت وگو با «فاينشنال تايمز»، در مورد خروج از افغانستان هشدار داد و گفت كه افكار عمومي بايد براي نبردي طولاني آماده شود. كيسينجر تاكيد كرد كه خروج نيروهاي آمريكايي از افغانستان در تابستان 2011 (طبق استراتژي اوباما) «مكانيسم شكست» را فراهم مي كند. به پيشنهاد اين كهنه سياستمدار آمريكايي، اوباما بايد در استراتژي خروج خود تجديدنظر كند، زيرا اهداف اين استراتژي بر دولت كابل متكي است كه نفوذي بر ساير مناطق افغانستان ندارد. كيسينجر خواستار ادامه جنگ با طالبان تا زماني است كه اين گروه تضعيف شود.
مشخص است كه اگر كاخ سفيد بخواهد اين استراتژي پيشنهادي كيسينجر را تا به آخر ادامه دهد، زيربار فشارهاي مالي و اقتصادي آن، كمر خم مي كند و پيامدهاي سنگين و غيرقابل پيش بيني سياسي آن را نيز، چه در داخل و چه در خارج، بايد بپذيرد. نشريه «امريكن فري پرس»، پيشنهاد ديگري دارد و تصريح مي كند كه خروج از افغانستان، تنها راه معقول پيش روي آمريكاست. اين نشريه شكست آمريكا در افغانستان را يك حقيقت مي داند و به واشنگتن توصيه مي كند كه از اين گرداب خارج شود.
ژنرال «ديويد ريچاردز»، فرمانده ارتش انگليس، در گفت وگو با شبكه چهار «بي .بي.سي»، اظهار داشت: زمان آن فرا رسيده است كه با دشمنان ناتو در افغانستان مذاكره كنيم، تا راه خروج نيروها از اين كشور هموار شود. به گفته وي، مذاكره با طالبان حتي مي توانست زودتر از اين آغاز شود. نخست زير انگليس، نيز اظهارات مشابهي داشت و گفت: نيروهاي خارجي نمي توانند به طور گسترده و براي مدت نامحدودي در افغانستان بمانند.
دبير كل ناتو همانطور كه قبلاً اشاره شد، طرح مشاركت دادن كشورهاي اسلامي در افغانستان را به زبان آورد. به زعم وي، اين كار باعث مي شود تا افغان ها دريابند جنگ كنوني، جنگ عليه اسلام نيست.
پيشنهاد سران هشت كشور صنعتي نيز تقويت و اصلاح دولت كابل است. اين هشت كشور در اجلاس اخير خود در كانادا، اعلام كردند كه كرزاي فقط پنج سال فرصت دارد كه نيروهاي امنيتي افغانستان را به قدر كافي قدرتمند سازد و اصلاحات لازم را بخصوص در نهاد قضايي كشورش ايجاد كند.
«جان مك كين»، سناتور جمهوريخواه آمريكا، استراتژي اوباما و به ويژه آن بخش از اين استراتژي كه به خروج نيروها از افغانستان در ژوئيه 2011 (مرداد سال آينده) مربوط مي شود را مورد انتقاد قرار داد. به گفته مك كين، استراتژي مذكور، سياسي است و با واقعيات نظامي همخواني ندارد. حتي دموكرات هاي آمريكا و افرادي مثل «استنلي هوبر» رهبر اكثريت دموكرات ها در مجلس نمايندگان اين كشور نيز نسبت به شرايط جاري در افغانستان، ابراز نگراني مي كنند. اما، افراد وابسته به اين جريان، پيشنهاد مشخصي را مطرح نمي كنند.
در ميان گردانندگان ضدجنگ پايگاه هاي اينترنتي مهم، «آنتي وار»، كاهش نيروها و مذاكره با طالبان را پيشنهاد كرد، «كامن دريمز»، جنگ افغانستان راحتي در خوشبينانه ترين حالت، يك شكست براي آمريكا دانست و پيشنهاداتي را براي پايان دادن آن مطرح كرد. پايگاه «اينفورميشن كلي يرينگ هاوس» هم جنگ افغانستان را «بدتر از كابوس» توصيف كرد كه تنها به حزن و اندوه و هزينه هاي ميلياردي مي افزايد و خواستار پايان آن شد.
نشريه آمريكايي «فارن پاليسي» كه در واقع، ارگان وزارت خارجه اين كشور محسوب مي شود، نوشت: با احتساب شاخص «هزينه- فايده»، بايد گفت كه اين جنگ هيچ فايده اي براي آمريكا نداشت و ندارد. به گونه اي كه بي ثمري آن، آه از نهاد حتي آنهايي كه زماني معمار و طراح اين جنگ بوده اند، نيز برآورده است. اين نشريه پيشنهادي ارايه نكرد.
«فلينت لورت»، مشاور پيشين امنيت ملي آمريكا در زمان دولت «جرج بوش»، از كاخ سفيد مي خواهد ميانه اش را با تهران ترميم كند و از اختلاف افكني ميان آمريكا و ايران دست بردارد، تا از طريق جلب همكاري دولت ايران، در جنگ افغانستان پيروز بيرون آيد. هر چند اين پيشنهاد خيلي ايده آلي و دور از ذهن به نظر مي رسد، ولي اظهار آن توسط يك نومحافظه كار، اوج استيصال آمريكايي ها در جنگ افغانستان را نشان مي دهد.
«هافينگن پست» كه اين نيز يك روزنامه آمريكايي است، جنگ افغانستان را پرهزينه، بي رحمانه و مصيبت بار توصيف و از رهبران آمريكا خواست به آن پايان دهند. به نوشته اين روزنامه، بركناري مك كريستال، يك تلنگر به جامعه آمريكا بود تا متوجه شوند استراتژي آمريكا در افغانستان شكست خورده است.
روزنامه «گلف نيوز» نيز بركناري ژنرال مذكور را نشانه خوبي براي آمريكا ندانست و در تحليل مفصل خود، راهكار نظامي در افغانستان را كلا زير سئوال برد و از اوباما خواست به تلاش هايي دست بزند كه باعث جلب حمايت مردم افغانستان شود و به پاكستان نيز به عنوان عامل مهم ثبات بخش در مرزهاي افغانستان توجه كند.
جمعبندي
در يك نگاه كلي به همه اين تحولات و تحليل ها، متوجه مي شويم كه اوضاع براي آمريكا و شخص اوباما اصلا مساعد نيست و در واقع مدتي است كه واشنگتن عملا در افغانستان شكست خورده است.
اما، بسياري از تحليلگران غربي معتقدند كه آمريكا مكانيسم هايي را در اختيار دارد كه مي تواند از بحران ها به طور موفقيت آميز عبور كند و هنوز هم اين ظرفيت را دارد كه از جنگ افغانستان سربلند بيرون آيد.
اما، مخالفان نيز استدلال هاي خودشان را دارند. برخي از منظر سياسي به مسئله مي نگرند و معتقدند امپرياليسم آمريكا هر چند از بحران هاي بزرگي چون بحران اقتصادي سال 1939، جنگ ويتنام، جنگ سرد، ... بيرون آمده است، ولي اكنون بار هزينه هاي نظامي بر دوش ايالات متحده به قدري سنگين است (بيش از 1000 ميليارد دلار از 11 سپتامبر سال 2001 تاكنون) كه ديگر نمي تواند از زيربار آن قدعلم كند. يا به مشكلاتي كه اوباما همزمان با آنها مواجه است، مثل بحران اقتصادي داخلي، جنگ ها و هزينه هاي نظامي خارجي و اخيرا نيز بحران لكه نفتي خليج مكزيك، اشاره مي كنند و مي گويند هر كدام از آنها به تنهايي مي توانند دولتي را فلج كنند. به اعتقاد اين دسته از تحليلگران، بحران هاي سه گانه فوق، شكست را بر آمريكا تحميل مي كنند و يا لااقل، باعث مي شوند كه شخص اوباما و حزب او از دور دوم انتخابات رياست جمهوري (2012) حذف شوند.
تعدادي نيز نگاهي تاريخي به قضيه دارند و عقيده دارند افغانستان سرزميني است كه امپراتوري هاي بزرگ اسكندر مقدوني، بريتانيا و روسيه در آنجا طعم شكست را چشيده اند و پس از اين شكست، راه اضمحلال را در پيش گرفته اند. اكنون نيز تقدير اين است كه امپرياليسم آمريكا هم شكست نهايي خود را در افغانستان تجربه كند.
واقعيت اين است كه براي آمريكا فقط عناصر سخت افزاري قدرت در بخش نظامي مانده است و بيشتر اهرم هاي نرم افزاري قدرت مثل منادي و پيشگام توسعه بودن، پرچمدار دموكراسي در جهان بودن، بهشت و آمال انسان هاي روشنفكر و آزاده بودن را از دست داده است. اين كشور اگر در جنگ افغانستان شكست بخورد و در مسير تامين انرژي آمريكا و دسترسي به بازار اختلال ايجاد شود، احتمالا با بحران هاي حاد سياسي در داخل و خارج مواجه خواهد شد و از جايگاه ابرقدرتي به زير خواهد آمد.
منابع:
- information clearing House
- خبرگزاري هاي داخلي و خارجي
- wikipedia

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14