(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 15 تير 1389- شماره 19687

كوچه بهشت
جوانه هاي زندگي
براي دختر كوچكم
زبان گريه
روال
براي آخرين روز انجمن ادبي ما در كانون شهيد فهميده خداحافظي
... و چه بي صدا تنها شديم!
تيم ادبي و هنري مدرسه
دو نامه به يك دوست
رشد استعداد
حجاب
بعد از امتحان
باغ پرندگان



كوچه بهشت

تو كوچه بهشت بيا مشت بهار و واكنيم
قايم بشيم پشت درخت همديگرو صدا كنيم
بچه بشيم داد بز نيم فرار كنيم قهر بشيم
بزرگ نشيم كه گرگ بشيم حمله به بره ها كنيم
قسم به آسمون بيا يه قل دو قل بازي كنيم
اين همه سنگ روي زمين سفيداشو سوا كنيم
يه وقت اگه بزرگترا با همديگه دعوا كنن
بريم بشون بخنديم و دعواشونو جدا كنيم
تو كوچه اونقد بدويم كه خستگي خسته بشه
بعد شكست خستگي بريم تو جا لالا كنيم
مادر كه گفت بسه ديگه بريد رو درس و مشقتون
از ترس فردا مدرسه لاي كتابو واكنيم
دلم گرفته بچه ها براي وقت بچگي
پاشيم بريم روپشت بوم بادبادكي هوا كنيم
بچگي رو گرفتن و يه آقا بستن بهمون
كاشكي دوباره بچه شيم كفش كوچيك به پا كنيم.
امير عاملي

 



جوانه هاي زندگي

بچه هاي خوب و نازنين!
شاعرانه است، شاعر شما شدن
در هوايتان، قدم زدن
با شما رفيق و آشنا شدن
با نگاه كنجكاوتان
جور ديگري، نگاه مي كنيد
صاف و ساده ايد و مهربان
چشم پوشي از گناه مي كنيد
دستتان براي دوستي دراز
چشمتان هميشه جستجوگر است
راستگو و پاك و يك دل ايد
مهرباني شما، به عالمي سر است
خوش به حالتان، جوانه هاي زندگي
راستگوتر از شما نديده ام
در خيال ام از شما، براي خود
نقش يك فرشته را كشيده ام
قاسم فشنگ چي

 



براي دختر كوچكم
زبان گريه

دلت هنوز كودك است
و سهمش از غم اندك است
براي حجم غصه ها
دلت چقدر كوچك است
به دست مهربان عشق
دلت چو بادبادك است
لبان كوچك تو هم
ميان غنچه ها تك است
زبان گريه ات رساست
به حرف ديگري شك است
قنبر يوسفي
مربي كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان آمل

 



روال

دنيا
منطق سرش نمي شود
پايين بيا
از نردبام اما و اگر
اتفاق ها
هميشه مي افتند....
ياسمن رضاييان/ 17 ساله/ تهران

 



براي آخرين روز انجمن ادبي ما در كانون شهيد فهميده خداحافظي

سوار بال هاي شيشه اي خاطره مي شوم و به ديارهاي گذشته به روزهاي سبز آشنايي و در كنار هم بودن سفر مي كنم ؛ به روزهايي كه همه در كلاس پشت نيمكت هاي خشك و سرد در اتاقي كوچك دور هم جمع مي شديم كلاسي كه تخته سياه كوچك مقابل پنجره اش شاهد باريدن تك تك دانه هاي سفيد و كوچك برف بود ؛ كلاسي كه خنده در آن روا بود و معلمش صورتك به رو نداشت !
صداي خنده ي بچه ها از پشت در چوبي و كوچك كلاس شنيده مي شد و معلم با بچه ها صميمي و مهربان بود ؛ معلمي كه تنها آرزويش پيشرفت بچه هايش بوده ، بچه هايي كه هر روز ساعت ها پشت نيمكت هاي سرد و بي روحي كه باروح لطيف بچه ها زنده مي شد ، مي نشستند و منتظر آمدن حرف هاي معلم مي شدند .
به روي ديوارهاي كلاس اميد و نشاط بود كه نقش نمايي مي كرد و سرما جرأت وارد شدن به كلاس را نداشت، چرا كه دل هاي بچه ها در كنار هم گرم ،گرم ، گرم بود
. واين آدم برفي بود كه تنها پشت پنجره هاي مستطيلي شكل كلاس با حسرت به نظاره مي ايستاد ، به اميد اينكه روزي او هم پشت نيمكت هاي چوبي كلاس بنشيند آداب نوشتن بياموزد.
بال هاي اسب خيال مرا به طرف كلاس هدايت كرد ، اما ديگر صداي خنده ي بچه ها از پشت در كلاس شنيده نمي شد، چراغ ها خاموش بود .
اتاقي كه سرما و سكوت در آن پر شده بود پنجره بسته بود و آدم برفي كف زمين خوابيده بود و پتوي داغ و سياه آسفالت را روي خودكشيده بود ؛ ناله هاي دربلند بود . حتي ديگر صداي شستن استكان نعلبكي ها و قل قل سماور مش رحمت به گوش نمي رسيد.
اين صداي خداحافظي و اندوه بچه ها ومعلم بود و بازهم تلخي روز آخر كلاس ، يادم مي آيد ، روزي تلخ در عين حال شيرين . روزي كه بچه ها پاي تخته سياه كلاس كه با كشيدن گچ روي تنه اش صداي گريه اش بلند مي شد، يادگاري مي نوشتند و افسوس روزهايي كه رفت را مي خوردند ؛ روزهاي كه ديگر بر نمي گردند. و راجع به اولين روزهاي كلاس و آشناي با هم صحبت مي كردند و افسوس لحظه اي كه غروب آخرين روز كلاس فرارسيد ومعلم با صدايي بلند گفت : خداحافظ بچه ها !
برايتان آرزوي موفقيت مي كنم ؛ اميدوارم كه روزي شما جزو بهترين نويسندگان و شاعران كشورمان ايران شويد . بعد هم براي رسيدن به اين آرزوي قشنگ همه باهم صلوات فرستاديم .
با رفتن او كلاس نيز تعطيل شد و آدم برفي خوابيد و كاغذ ديواري سبز اميد از روي ديوار ريخت و ...
خداحافظ !
فاطمه شهيدي / دبيرستان فجرالسلام
14 ساله از تهران
عضو انجمن شاعران و نويسندگان
كانون شهيد فهميده منطقه13 تهران

 



... و چه بي صدا تنها شديم!

چه دلگيرم امشب! چقدر زود دو سال تمام شد؛ دو سالي كه بهترين بود و هر چه زيبايي است از آن است. دوستانم، دبيرانم؛ آه! ارابه سنگين زمين چه پر سرعت گريخت! و چه بي صدا تنها شديم! چه روزهايي كه در دفترچه خاطرات قلبم هك شدند و ماندني اند. در خاطرم هست؛ پاي كوبي هايي كه كرديم و روزها در تحريم بوديم. مي بينم؛ كوله هايمان را كه چه پرعشق توشه راهمان هستند، چشماني كه چه پرنور مأنوس تاريكي قلب هايمان هستند. مي بينيم دستاني كه چه خالي خواهان گرمي دل يكديگرند.
و چه آرام و بي صدا از هم دور شديم- چه كسي آينده را تضمين مي كند؟ حافظه خاطراتمان تا چند سال توانايي يادآوري گذتشه را دارد؟ چه سخت است! چشمان پرنور يكديگر تا چند سال مي تواند جاده پرپيچ و خم زندگي را روشنايي بخشد؟ چه كسي مي داند؟ من كه اين كنج به تنهايي خود دلگيرم، مي توانم تا چند دهه قلب خود را آلوده كنم؟ چه زمان زودگذر است! اي كاش مي شد فهميد كه لحظه ها از چه اين قدر گريزان اند؟... چشمانم را مي بندم... همه را به ياد دارم؛ تمام آن لحظه هاي بودن را به ياد دارم؛ مي بينم همه را كه چه پرنشاط و پرخروش به يكديگر مي نگريستيم! چه كسي به چنين روزي مي انديشيد؟ آه! دوران راهنمايي... دوراني كه تمام خاطرات خوب را از تو دارم خداحافظ!... چقدر اين كلمه سخت و سنگين است! چه پربار و غمگين از لبانم مي گذرد! خداحافظ!
كوثر احمدي
سوم راهنمايي- شاهد اشراق
14 ساله. قم

 



تيم ادبي و هنري مدرسه

از ميان نوجوانان و جوانان نويسنده شاعر و هنرمند عضو جديد مي پذيرد .

 



دو نامه به يك دوست

مهدي فاطمه سلام. مي دانم روزي خواهي آمد با عطر گل ياس. با پرچم عدالت و ذوالفقارحيدر. آن روزي كه دست مباركت را به ديوار كعبه مي گذاري با صدايي رسا و طنين انگيز خودت را معرفي مي كني؛ مي گويي انا مهدي. بدان نورت جهان را روشن مي كند و وجود با بركتت زمين را پر از رحمت. صداي رسايت دل كافران را مي لرزاند. ولي دل مشتاقان و عاشقانت را لبريز از عشق و محبت مي كند. با آمدنت همه دردها درمان و همه مشكلات حل مي شود. يا اباصالح المهدي بيا كه دلمان بي تاب و بي قرارت شده.
سلامي به بوي خوش آشنايي. سلام به يوسف زهرا(س)، گل نرگس باغ محمدي(ص) سالهاست كه همه پروانه ها به دور شمع مي چرخند و به عشق آمدنت كه شمع پروانگي را احساس كند. بدان دلمان تنگ و جام صبرمان لبريز شده و جز آه كشيدن و افسوس كاري از دستمان برنمي آيد. زندگي مان سراسر انتظار و بي خبري شده، ولي جمعه ها شور و شوق عجيب قلبمان را فرا مي گيرد. حال غريبي داريم. سعي مي كنيم روزمان را به دعا و نيايش پر كنيم و براي سلامتي و فرجت دعا كنيم. بي قرارتر از گذشته هستيم كه اين جمعه تو خواهي آمد. ولي وقتي خورشيد آرام آرام غروب مي كند، غمگين تر مي گوييم كه اين جمعه هم آمد ولي تو نيامدي.
الهام ملكي

 



رشد استعداد

ممكن است در هر يك از ما انسان ها چندين و چند توانايي و استعداد وجود داشته باشد كه معمولا يك يا چند قدرت از آن قوا را در طول حياتمان مي پروريم و به بقيه اجازه رشد و نمو مي دهيم يا فرصت آن را نمي يابيم. درست مانند گياهي كه از زير زمين ساقه برمي آورد؛ قدرت بالندگي داشته باشد؛ اما امكانات آب و خاك و آفتاب به او فرصت رشد ببخشند يا از رشد او ممانعت به عمل آورند. هر انسان آگاه و مشتاق تعالي از همان دوران نوجواني و جواني بايد بكوشد تا بارزترين قدرت و استعداد خود را در زمينه هاي علمي، ادبي و هنري و فني بيابد. در اين مسير، خانواده و جامعه، سهم اساسي برعهده دارند. وقتي استعداد شناخته شد آنگاه تربيت و تقويتش آسان مي گردد. وقتي از پرورش استعداد اصلي خود فارغ شديد همزمان مي توانيد به توانايي هاي ذاتي ديگر خود نيز بپردازيد. هيچ بعيد نيست كه مثلا طبيبي، شعر بگويد يا حقوقداني، نقاشي كند يا فيلسوفي، مجسمه بسازد. همچنان كه در طول تاريخ داشتيم بزرگاني را كه هريك در آن واحد، استعدادهاي گوناگوني را به منصه ظهور و بروز مي رساندند. خيام رياضيدان، رباعي مي سرود و ابن سيناي فيلسوف به كار پزشكي مي پرداخت.
بيژن غفاري ساروي
از ساري

 



حجاب

به مناسبت 21 تير روز عفاف و حجاب:
سلام! خوبيد؟ دوست داريد با هم توي اين تابستون گرم يه قاچ هندوانه بخوريم؟ پس بسم الله...
آره داشتم ميگفتم كه 21 تير چه روزيه ... روز قيام خونين مسجد گوهرشاد عليه كشف حجابه.
خلاصه اين روز بهانه اي شد تا براتون از تنوع چادرهايي كه تو بازار اومده صحبت كنم. چادرهاي ملي دانشجويي .
حتما استفاده كن. راستي اگه خريدي يكي هم واسم بخر. اين يك تبليغ نيست اين يك ترويج حجاب كامل است. به قول شاعر:
اي زن به تو از فاطمه اين گونه خطاب است
زيبنده ترين زينت زن حفظ حجاب است
نفيسه سادات فاطمي قمي . تهران

 



بعد از امتحان

با ديدن جواب سوالات رنگ از رخسارم پريد. اصلا نمي دانستم بايد چه كار كنم به هيچ عنوان فكر نمي كردم كه اينقدر غلط داشته باشم. قبل از امتحان با بچه ها قرار گذاشته بوديم كه بريم زمين چمن اما با افتادن چنين اتفاقي ديگه دوست نداشتم برم، آنقدر كلافه بودم كه دلم مي خواست فقط گريه كنم، فرياد بكشم از طرفي انگار كسي داشت به من مي گفت هرچه قدر دوست داري كفر و لعنت بگو به هر كسي كه دلت مي خواهد اما از طرفي ديگر انگار كسي مانع اين كار مي شد انگار مي خواست بگه: آرام باش و حتي در اين شرايط هم خدا را شكر كن، دنيا كه به آخر نرسيده، تازه اولين امتحان است مي تواني با تلاش بيشتر خودت را آماده امتحان هاي ديگر كني. گيج شده بودم سرانجام تصميم گرفتم خون سردي خودم را حفظ كنم و تا اعلام نتايج صبر كنم. خدا را شكر بقيه امتحان ها را هم با موفقيت پشت سر گذاشتم.
سرانجام روز موعود فرا رسيد و مادرم براي گرفتن كارنامه به مدرسه رفت، گوشه اي از اتاق نشستم و شروع كردم به دعا كردن: «خدايا خودت هم خوب مي دوني زحمت زيادي براي امتحانات كشيدم، مگه خودت نيستي كه مي گي از تو حركت از من بركت، خوب من هم در حد توان خودم كار كردم و حتي خيلي از شب ها تا دير وقت بيدار مي موندم پس حالا نوبت تو است كه عنايتي به من داشته باشي. ناگهان در همين حال زنگ در به صدا درآمد، در را باز كردم و زود كارنامه ام را از مادر گرفتم، باور كردني نبود اما واقعا مي شد عنايت و لطف خدا رو به طور واضح حس كرد!
نويد درويش (قاصدك)
نوشته شده در بهمن ماه 1388
بازنويسي درتيرماه 1389

 



باغ پرندگان

نيم روز گرم تير ماه بود، زمين خواران با نيت تصرف جنگل براي كاربردهاي آينده، با عنوان باغ پرندگان، درختهاي رشيد چهل ساله چنار را به دم گرسنه و بي احساس اره برقي سپرده بودند. كلاغ هاي آشيان ويران شده با جيغ هاي اعتراض گونه در آسمان با پيچ و قوسي هراسناك به دور دستها پر مي كشيدند و دامن لكه ابرها را سيه پوش مي كردند. شاخه هاي تناور به خاك مي غلطيدند و آشيانه ها بوسه بر خاك مي ساييدند و جوجه پرندگاني كه هنوز بال و پري نياراسته بودند، چه مظلومانه با دهان نيمه باز جان مي دادند! پرندگان زيبا با ترك آشيانه وحشت زده از كوچ ناهنگام، هراسناك با منتهاي قدرت، نيرو را به پرو بال سپرده به دور دست ها مي گريختند. لاشه هاي چنارهاي فروغلطيده در خاك پايان جنگي نابرابر را مظلومانه پذيرفته بودند. اين صحنه دلخراش بر سينه احساسم چنگ مي زد و اشكي ناخواسته، از گوشه چشمم جويبار مي كشيد. از خود راضي هاي ويرانگر از شادي در پوست خود نمي گنجيدند. گروهي ناكاردان بي احساس با لبخند پيروزي، براي احداث آلاچيق و احداث قفس هاي چوبين براي باغ پرندگان، چنارهاي در خاك غلطيده را خريدارانه بررسي مي كردند و مسرور از اين پيروزي با علامت گذاري، چنارهاي تازه جان سپرده را انتخاب مي كردند. دل گرفته و غمگين در اسارت پرندگان شاد و آزادي كه به زودي در اين جنگل مرده آزادي را در باغ وحش با نام بي مسماي باغ پرندگان از دست خواهند داد، گنگ و گيج ناباورانه اين شبيخون ويرانگر را نظاره گر بوده و طنين آوايي حزن آلود و گوش خراش آزارم مي داد. مرگ جنگل و پرنده به قيمت قفس اسارت باغ پرندگان چه دردناك بود و اشكهايم بر خاك جنگل مرده، بوسه مرگ مي داد.
قاسم فشنگ چي (رنج)

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14