(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 15 تير 1389- شماره 19687

نتيجه خوش رفتاري با خانواده
خدمت مخلصانه
بنده احسان
تپش قلم
تربيت فرزند و غيرت انساني و الهي زبان حال، تأثيرگذارتر از زبان قال
تقوا، معيار كرامت انسان
راز جاودانگي قرآن



نتيجه خوش رفتاري با خانواده

قال الباقر(ع): من حسن بره باهله زيد في عمره.
امام باقر(ع) فرمود: هركس با اهل و عيالش خوش رفتار باشد، به عمرش افزوده مي گردد.(1)

1- تحف العقول، ص 305

 



خدمت مخلصانه

در سيره طيبه امام سجاد(ع) آمده است؛ هنگامي كه آن حضرت با كارواني به سوي مكه براي انجام مراسم حج حركت مي نمود با مسئولين كاروان شرط مي كرد كه او را معرفي نكنند تا كاروانيان او را نشناسند و در مسير راه، آن حضرت بتواند به آنها خدمت كند.
در يكي از سفرها شخصي او را شناخت و به كاروانيان گفت: آيا مي دانيد اين شخص كيست؟
آنها اظهار بي اطلاعي كردند، او گفت: اين شخص علي بن الحسين(ع) است. آنها دويدند و به دست و پاي امام افتادند و بوسه زدند و عذرخواهي كردند كه ما تو را نشناختيم وگرنه نمي گذاشتيم اينگونه به زحمت افتاده و به ما خدمت كني...
چرا خودت را به ما معرفي نكردي؟ امام سجاد(ع) فرمود: «من يك بار با كارواني به سوي حج رفتم، افراد كاروان مرا شناختند، احترام شاياني به من كردند، آن گونه كه پيامبر(ص) را احترام مي كنند. (در نتيجه بجاي اينكه من به آنها خدمت كنم، آنها به من خدمت مي كردند) از اين رو دوست دارم ناشناس باشم.» 1

1- عيون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 145

 



بنده احسان

پرسش:
اينكه در روايت آمده است انسان بنده احسان است به چه معنا است و چگونه مي توان از راهكار احسان محبوبيت و مقبوليت فردي و اجتماعي را كسب نمود؟
پاسخ:
مردم، بنده احسان و نيكي اند. سرشت انسان ها گرايش به قدرداني از صاحب نعمت دارد و دل به كسي مي سپارد كه از دست او چيزي گرفته باشد و عشق كسي را در سينه مي پرورد كه از وي احسان و خيري ديده باشد.
از ره گذر نوع دوستي و خدمت صادقانه به بندگان خدا مي توان به محبوبيت در دل ها رسيد. از رسول خدا(ص) پرسيدند: محبوب ترين مردم كيست؟ حضرت فرمود: آن كس كه وجودش براي مردم سودمندتر باشد (كافي، ج 2، ص 164)
از قرآن مجيد استفاده مي شود آن چه سود مردم باشد، پايدار و جاويد خواهد بود و آن چه سودمند نباشد، مانند كف روي آب، به زودي از ميان مي رود و اثري از آن باقي نمي ماند. خداوند متعال مي فرمايد:
اما كف ها به بيرون پرتاب مي شوند؛ ولي آن چه به مردم سود مي رساند، در زمين مي ماند. خداوند اين چنين مثال مي زند (رعد-17)
تلاش مستمر پيامبران در رفع نيازهاي مردم و خدمت رساني به خلق خدا، يكي از رموز محبوبيت آنان بود. امام صادق(ع) در تفسير آيه شريفه (و جعلني مباركاً اين ما كنت) (مريم-31) كه درباره حضرت عيسي(ع) نازل گشته است، مي فرمايد: مقصود از (جعلني مباركاً) «جعلني نفاعاً» مي باشد؛ يعني خداوند عيسي(ع) را براي مردم بسيار سودمند قرار داد. امام علي(ع) مي فرمايد:
سبب المحبه الاحسان؛ (غررالحكم و دررالكلم، ج 4، ص 121)
احسان به ديگران، مايه جلب محبت و دوستي است.
هركس به مردم نيكي كند، در دل ها جاي مي گيرد.
فريدون فرخ فرشته نبود
زمشك و ز عنبر سرشته نبود
به داد و دهش يافت آن نيكويي
تو داد و دهش كن، فريدون تويي
اين حقيقت را پيش از هر چيز در حديث نبوي مي خوانيم كه فرمود:
سيدالقوم خادمهم؛ ميزان الحكمه، ج 2، 1380) سرور هر گروهي، خدمت گزار آنان است.
محبوبيت بيش از حد افرادي چون جهان پهلوان تختي را بايد در عنصر كارگشايي و خدمت گزاري وي جست و جو كرد. او از هر وسيله مشروعي استفاده مي كرد، تا گرهي از مشكلات مردم را باز كند و باري از روي دوش آنها بردارد.

 



تپش قلم

عباسعلي كامرانيان
q صداي اعمال ما آنقدر قوي و صادقانه است كه نمي گذارد قال و قيل زبانمان به گوش اهل انديشه تأثير بگذارد!
¤ ¤ ¤
q اگر انسان ها مي دانستند كه با هم بودنشان محدود است، محبتشان به هم نامحدود مي شد!
¤ ¤ ¤
q از در تصميم انديشمندانه بيرون برويد تا در پشت ديوار ترديد، ديوانه وار محبوس نشويد.
¤ ¤ ¤
q هر لحظه، عمري است كه اگر ضايع شود، جبران نمي شود!
¤ ¤ ¤
q زبان، پرده دار و پرده در، شخصيت انسان دانا و بشر نادان است.
¤ ¤ ¤
q شيطان علما، عالم شياطين است!
¤ ¤ ¤
q وقتي قدرتمندي در سايه عجب مفتون «رقص قدرت» است، شياطين مماس با او در حال زمينه سازي «زوال شوكت» اويند.
¤ ¤ ¤
q ستمگران و ستمديدگان نمي توانند در دهكده جهاني همزيستي مسالمت آميز داشته باشند مگر اينكه يكي فداي ديگري شود!
¤ ¤ ¤
q وقتي به اجراي عدالت مي انديشم، قدرتمندان را مقروض مي بينم!
¤ ¤ ¤
q چشم عاشق، خلاصه درياست.
¤ ¤ ¤
q اگر از رموز توسعه مسلمانان صدر اسلام غافل شويم، در برهوت الگوهاي دروغين، واپس مي رويم!
¤ ¤ ¤
q هركس اندكي غفلت كند، «نفس اماره» خود او را به جاي خداي او به او غالب مي كند!
¤ ¤ ¤
q اگر سازنده زندگي نباشي، بازيچه آن مي شوي!

 



تربيت فرزند و غيرت انساني و الهي زبان حال، تأثيرگذارتر از زبان قال

آيت الله شيخ مجتبي تهراني
در شماره هاي گذشته گفته شد كه غيرت از محبت ناشي مي شود و اولين و مؤثرترين محيط كه شديدترين محبت غالباً در آنجاست و بايد بالاترين غيرت نيز از آن نشأت بگيرد، محيط خانوادگي انسان است. رابطه محبتي ميان پدر و مادر با فرزند، غيرت نسبت به خانواده را ايجاد مي كند و اين غيرتشان اقتضا مي كند كه فرزند را در دو بعد انساني و الهي تربيت كنند و نيز اشاره شد كه طريق تربيت عبارت است از دو راه سمعي و بصري، كه اين روش، روش الهي است. با هم ادامه مطالب معظم له را پيرامون راههاي تربيت فرزند از نظر مي گذرانيم. گفتني است اين مطلب از پايگاه اطلاع رساني ايشان انتخاب شده است.
معناي تربيت
از اين جلسه به بعد به طور مستقل وارد اصل بحث تربيت مي شويم كه اولا تربيت يعني چه؟ اگر بخواهيم تربيت را در يك مرتبه نازله و در بعد اخلاقي تعريف كنيم معناي تربيت در يك عبارت اين است. «روش رفتاري و گفتاري دادن به غير، به طوري كه اين روش، ملكه او بشود.» اين را تربيت مي گويند. كسي را تربيت كردن يعني اينكه روش رفتاري و گفتاري به او ياد داده شود. تربيت در بعد اخلاقي اين است و اگر اين ملكه، او شد، به اين معنا كه هروقت كاري انجام مي دهد، براساس روش رفتاري و گفتاري باشد كه مربي به او آموزش داده، ملكه او شده است و مي گويند: مربي او را تربيت كرده است.
نتيجه تربيت
دوگونه تربيت داريم؛ هم تربيت حسن داريم و هم تربيت بد داريم. مي گويند: مربي او خوب يا بد كه اين طور تربيت شد. مردم وقتي يك كار خوب را از بچه مي بينند، مي گويند: اينها ثمرات تربيت است. مثلا فرض كنيد اگر فرد، عملي يا حرفي، رفتار و گفتاري انجام بدهد كه بر هيئت حسنه است و عقلا و شرعاً پسنديده و سزاوار است، مردم مي گويند: اين ثمره تربيت است. يعني اين كار از آن ملكه اي كه براي او حاصل شده، تراوش مي كند. يعني كارهايي كه مي كند، كارهايي است كه هم عقل و هم شرع مي پسندد. اين ثمره تربيت است كه از او ديده مي شود. بعد هم مي گويند: آدم مؤدبي است. اگر هم كارهايش از جنبه شرعي خوب بود، مي گويند: مؤدب به آداب شرعي است.
تربيت از ديدگاه اهل معرفت
اهل معرفت تعريف خاصي از تربيت دارند و بحث هايي دارند. آنها مسئله تربيت و ادب را در سه رابطه مطرح مي كنند. مي گويند: تربيت در رابطه با قلب و عقل و نفس آدمي است. آدم بايد هم قلب خودش را تربيت كند، هم عقلش را و هم نفسش را. چگونه قلب تربيت و ادب مي شود؟ يا اينكه چگونه عقل ادب مي شود؟ و... آنها در يك مرحله بالاتري وارد مي شوند كه نمي خواهم به آن بحث بپردازم؛ فقط تذكر دادم كه آن مباحث جاي خودش را دارد و اصطلاحات خودش را هم دارد. ما فعلا بحثمان راجع به تربيت، در يك سطح پايين تر، در بعد اخلاقي به معناي روش رفتاري دادن و روش گفتاري دادن به ديگري است.
روش ياددادن روش
ياددادن اين روش رفتاي و روش گفتاري به غير يك روش مي خواهد. من چگونه به بچه بگويم آنگونه كه عقل مي پسندد و آنطور كه شرع مي پسندد، حرف بزن و عمل كن؟ همين گفتن و ياددادن چه روشي دارد؟ چگونه به او بياموزم؟ اين همان مطلبي است كه جلسه گذشته اشاره كردم. اين بايد به روش الهي باشد كه البته روش الهي، عقلاني هم هست. خدا از دو راه سمعي و بصري، ابناء بشر را تربيت كرده است. اين روش تربيت الهي است.
زبان حال گويايي
اگر براي تربيت هردو راه بصري و سمعي ممكن باشد، اين بحث مطرح است كه كدام موثرتر است؟ گفتيم كه روش رفتاري و گفتاري براي آموختن به غير، بايد با هم باشد؟ اما اينجا بحث در تاثيرگذاري بيشتر است. كدام يكي، اثرش قوي تر است؟ حالا جواب را در يك قالب تقريبا همگاني مي ريزم. «يك زبان حال داريم و يك زبان قال». زبان حال، گوياتر است يا زبان قال؟ زبان حال بردش قوي تر از زبان قال است. البته اين بحث كه اشاره مي كنم، تمام اينها متن معارف ماست و از روايات گرفته شده است.
زبان حال در رابطه با كارهاي ديداري و شنيداري و رفتاري مطرح است. عبدالله بن عباس مي گويد: «قيل: يا رسول الله اي الجلساء خير؟ قال: من يذكركم الله رويته و يزيد في علمكم منطقه و يرغبكم في الاخره عمله» (وسايل/ 12/23) به پيغمبر اكرم گفته شد: بين همنشين ها، كدام يك از آنها خوب است؟ حضرت فرمود: آنكه ديدارش شما را به ياد خدا بيندازد، كلامش فهم شما را بارور كند و كردارش رغبت شما را به آخرت بيفزايد.
تاثير معاشرت در تربيت
سه خصوصيت را پيغمبرگفتند؛ 1- ديداري، 2-گفتاري، 3-رفتاري. اول فرمود: آن كسي كه وقتي او را مي بيني، با ديدن او به ياد خدا بيفتي! كه تو به ياد خدا بيفتي نه آنكه اين مطلب را از صفر به تو ياد دهد. يادآور خدا باشي! توحيد در نهاد تو هست. اين همان حرفي است كه جلسه گذشته با يك روايت ديگر گفتم كه بذر توحيد، درنهاد همه ما هست. بذر تربيت چه در بعد الهي آن و چه در بعد انساني اش، همه در وجود انسان هست؛ به عنوان عقل عملي و عقل نظري. اول از نظر ديداري، به چهره او كه نگاه مي كني به ياد خدا بيفتي. دوم؛ وقتي حرف مي زند به علم تو بيفزايد، يعني ناداني را از تو بكاهد. سوم؛ عمل او را كه نگاه مي كني، تو را به آخرت ترغيب كند.
در اينجا ديدار و رفتار، هر دو لسان حال دارند؛ (اول و آخر روايت) ديدن كه مسلماً لسان حال است. هيكل او را نگاه مي كني، ياد خدا بيندازد. همين هيكل با تو حرف مي زند. خيلي چيزها نشان مي دهد كه انسان، انسان الهي است يا شيطاني؟ اين شكل و قيافه خودش زبان حال است. اول حضرت لسان حال را مطرح كرد كه در اين، شبهه اي نيست. حال سؤال اين است كه چرا اول به لسان حال اشاره كردند؟ روايت از علي(ع) است: «لسان الحال اصدق من لسان المقال (غرر الحكم/ 153) حضرت فرمود: زبان حال راستگوتر است از زبان قال.
تأثيرگذاري ظاهر پدر و مادر در تربيت فرزند
از نظر تربيت، وقتي بچه مي خواهد تربيت شود، آنكه برد بيشتر دارد، پيكره و پوشش پدر و مادر اوست. هيكل پدر و مادر را بچه مي بيند و اين ديدن بيشتر از گفتنهاي پدر و مادر بر روي او تاثير مي گذارد. پدر را مي بيند، مادر را مي بيند، تشخيص بدهد كه او از نظر پيكره اش، انسان است يا حيوان است؟ من بايد اينها را بگويم. من طبق روايت بحث مي كنم.
آيا مي داني تشبه رجال به نساء حرام است كه حالا خودت را در لباس و هيبت نساء درآوردي و شبيه زنان كرده اي؟ اين بحث در فقه سرجايش بحث شده است؛ الآن بحث تربيتي است. فرزند نگاه مي كند و مي بيند و تشخيص مي دهد. وقتي نگاه مي كند، قوه شهوتش بروز و ظهور پيدا مي كند يا فطرت الهي اش؟ گفتيم همه بذرها در اين بچه هست؛ شهوت هست، غضب هم هست. با اين ديدن، به ياد شيطان مي افتد- يذكركم- يا به ياد خدا مي افتد؟ بعد معنوي اش فعال مي شود يا شهوتش؟ به ياد حيوان مي افتد، يا به ياد خدا مي افتد؟
پس با زبان حال پيكره ات و هيكلت، او تربيت مي كني. او اين صحنه ها را عكسبرداري مي كند و فوري در روحش بايگاني مي كند. اسم بايگاني روحش را مي گذاريم «حافظه». اتاق بايگاني او حافظه اوست. همينطورهر چيزي كه مي بيند، عكسبرداري مي كند و به حافظه اش مي سپارد. اين فقط تاثير هيكل است.
راستگويي را با راستگويي بياموز
«و يزيد في علمكم منطقه» دوم؛ حرف كه مي زند، بايد حرف هايش به قدري درست باشد كه شبيه به ديداري بشود. حالا اين يعني چه؟ من يك روايت مي خوانم بعد آن را معنا مي كنم. علي (ع) فرمود: «خير اخوانك من دعاك الي صدق المقال بصدق مقاله (وسايل/12/23)» بهترين برادرانت آن كسي است كه با راستگويي اش تو را به راستگويي بكشاند.
اين هماني است كه عرض كردم. آنجا كه كلام جنبه اخباري دارد، بايد به نحوي باشد كه شبيه به ديداري است. حتي ما در محاورات روزمره خودمان، از آن تعبير به ديداري مي كنيم، مي گوييم: ديدم راست مي گفت! ديدي يا شنيدي كه راست مي گفت؟ ديدم دروغ مي گفت! ما هم اين تعبيرات را داريم، چون آنقدر روشن است كه كانه صحت آن را مي بينيم. پدر! مادر! با بچه تان كه صحبت مي كنيد و حرف مي زنيد، مواظف حرفهايتان باشيد كه جلوي او دروغ نگوييد! راستگويي را با راستگويي بياموز. اينها معارف ما است. آيا مي خواهي روش گفتاري به او آموزش دهي؟ اينگونه روش گفتاري مي دهند. اين از طريق سمعي است. قبلي بصري بود. راست بگو! چه به او، چه در حرف ها و نقل هايي كه او مطلع است راست بگو! هم به بچه راست بگو، هم جلوي بچه راست بگو! نگذار دروغ گفتن را ياد بگيرد!
زيرا بچه ها از خودتان ياد مي گيرند و به خودتان تحويل مي دهند. معروف است كه حرف راست را از بچه بشنو! اين يعني چه؟ يعني اين هنوز در درونش دروغ شكل نگرفته، هنوز آن فطرت از بين نرفته، راستي و درستي، درون او هست، اگر پدر و مادر جور ديگر عمل مي كنند، برخلاف فطرت اين بچه است. تمام اينها ريشه دارد در نهاد هر انساني كه راستگويي حسنه است و دروغ بد است.
خوب عمل كردن ما بهترين آموزش
مي رويم سراغ رفتاري آن، در آن روايت داشت «و يرغبكم في الاخره عمله» اينجا علي (عليه السلام) در اين روايتي كه خواندم فرمود: «خير اخوانك من... و ندبك الي افضل الاعمال بحسن اعماله» بهترين برادرانت كسي است كه... تو را با بهترين كارهايي كه جلو تو انجام مي دهد به بهترين كارها دعوت بكند. كه اين هم دوباره روشي بصري است.
از اين دو طريق سمعي- بصري، فرزند تربيت مي شود. آن هم به اين نحو كه در روايت آمده است؛ هم ديداري، هم شنيداري و هم رفتاري. اين به بزرگ ترها هم اختصاص ندارد. اتفاقاً بچه زودتر مي گيرد. اثر تربيت هم اين است كه فرزند با بكارگيري روش گفتاري و رفتاري خاصي كه آموخته و برايش ملكه شده، هرچه انجام مي دهد، چه گفتار و چه كردار، كارهايش عقلا و شرعاً نيكو باشد.
آيا تربيت كردن نياز به قصد تربيت دارد؟
در بحث تربيت اولاً ما به طور غالب رابطه اي تنگاتنگتر از رابطه پدر و مادر با فرزند نداريم. دوم اين رابطه تنگاتنگ هم در يك مقطع زماني خاص است كه روح طفل از نظر اثرپذيري در آن مقطع، هم سريع تر و هم عميق تر است.
سوم، در باب تربيت يك مسئله اي مطرح است كه اين روايات هم گوياي همين است و آن اينكه: آيا تربيت از عناوين قصديه است؟ يعني در تربيت، قصد و نيت مدخليت دارد تا اينكه تحقق پيدا كند يا نه؟ يك سنخ از امور است كه در آنها تا نيت نكني در خارج تحقق پيدا نمي كند؛ مثل عبادات. نماز را تا نيت نكني، نماز نيست. خم و راست شدن را نماز نمي گويند. گاهي در گذشته راجع به فلسفه عبادات و راجع به نماز مي گفتند: نماز، ورزش صبحگاهي و شبانگاهي است. اينها تا اين اندازه از معارف دورند و با آن اجنبي هستند!! درباره روزه هم تا نيت نكني «روزه» تحقق پيدا نمي كند. نيت، ركن نماز و روزه است. اينها اموري هستند كه نيت و قصد در تحقق آنها مدخليت دارد. لذا مي گوييم از عناوين قصديه هستند و نيت، ركن آنهاست.
اما يك سنخ امور هستند كه از عناوين قصديه نيست و نيت نقشي در آنها ندارد. چه نيت بكني، چه نيت نكني، تحقق پيدا مي كند؛ مثل آموزش. ما مي گوييم وقتي مربي مي خواهد كسي را تربيت كند آيا بايد قصد تربيت داشته باشد يا لازم نيست؟ در اين روايات كه سؤال شده بود، باچه كسي رابطه تنگاتنگ داشته باشم؟ سه خصوصيت مطرح شد؛ يكي ديداري، يكي شنيداري وبعد هم مسئله گفتاري و مسئله رفتاري و كرداري را هم بعداً مي گوييم و اصلاً به اينكه نيت بكند يا نكند، كار ندارد. يعني با يك كسي رابطه تنگاتنگ پيدا كن كه پيكره او را ببيني اثر داشته باشد. حالا او مي خواهد اين پيكره اش را ساخته باشد براي اينكه به تو چيزي را ياد بدهد يا نه. اراده، قصد و نيت كرده باشد، يا نكرده باشد. چون تربيت از عناوين قصديه نيست و قصد در آن دخالت ندارد. بخواهي يا نخواهي، حرف كه مي زني اثر مي گذارد و آموزش مي گيرد؛ حالا قصد بكني يا نكني. همين كه فرزند به حرف زدن پدر و مادر گوش مي دهد، اثر مي پذيرد. خود عمل تأثير مي گذارد نه عمل همراه با نيت. روايات را ديديد كه همه بر روي اين مسئله تأكيد داشت.
مواجهه با شايستگان، انسان را به سوي شايستگي مي كشاند
اين روايتي كه من مطرح كردم براي اين بود كه مي خواستم بگويم نفس رابطه، مطرح است. اصلاً نفس مواجهه با فرزند، آموزش است. يك روايتي است از امام زين العابدين(ع) مي فرمايد: «مجالسه الصالحين داعيه الي الصلاح (كافي/1/02)» نشست و برخاست با نيكوكاران، دعوت كننده به سوي نيكي و شايستگي است.
همين رابطه و مواجهه با شايستگان، انسان را به سوي شايستگي مي كشاند. بخواهي يا نخواهي، مي كشاند. چه آن شخص شايسته و صالح، اراده كرده باشد يا اراده نكرده باشد.
اسوه هاي قرآني
اينكه مي گوييم: تربيت آموزش دادن است، يعني روش رفتاري و گفتاري دادن است؛ اين نكته ظريف را دارد كه كسي كه مي خواهد روش بدهد، لازم نيست اين روش دادن را اراده كرده باشد. لذا مي بينيم در اصطلاح قرآني، هم راجع به پيغمبر داريم، هم راجع به حضرت ابراهيم- هر دو تا را تحت يك عنوان مطرح مي كنند- كه تعبير به اسوه مي كند. اينها اسوه هستند. يعني اينها روش مي دهند، حالا مي خواهد روش دادن را قصد بكنند يا قصد نكنند.
درباره پيغمبر مي گويد: «لقد كان لكم في رسول الله أسوه حسنه لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكرالله كثيراً» (احزاب/02)
درباره حضرت ابراهيم مي فرمايد: «قد كانت لكم أسوه حسنه في ابراهيم والذين معه» (ممتحنه/4)
پدر و مادر بايد اسوه حسنه باشند
اسوه در لغت به معناي مقتدا و پيشوا است. هر محيطي كه انسان در آن محيط ساخته مي شود، آنجا براي خودش يك اسوه دارد. در محيط خانوادگي پدر و مادر اسوه اند. در خانه هم براي فرزند آموزش خوب جا مي افتد. چون هنوز فرزند به آن حدي كه استقلال پيدا بكند، نرسيده است و تحت تكفل و حمايت آنها است. اگر بخواهيم اين مطالب را در قالب قرآني بريزيم، بايد بگوييم: پدر بايد اسوه حسنه باشد! مادر بايد اسوه حسنه باشد! در سه رابطه ديداري، شنيداري و گفتاري و كرداري. اين بايد اسوه حسنه باشد. قصد هم اينجا مطرح نيست. يعني وقتي فرزند پيكره پدر را مي بيند، دارد از او الگو مي گيرد. پدر بخواهد يا نخواهد، دارد فرزندش را آموزش مي دهد.
مادر بايد اسوه حسنه باشد. همان پيكره اش، خودش و تبعاتش؛ هم خودش و هم پوشش او، كه نزديك ترين تبعه اوست. چه پوشش خودشان، چه پوششي كه به تن فرزندشان مي كنند. پوششي را كه پدر دارد، بخواهد يا نخواهد، دارد به فرزندش اين پوشش را آموزش مي دهد. پوششي كه مادر دارد، چه بخواهد و چه نخواهد، دارد از طريق ديداري، آموزش مي دهد.
او به فرزندش حيا، عفاف و پاكدامني آموزش مي دهد؟ يا سركوب كردن حيا در درون او را آموزش مي دهد؟ حيا از فطريات است. حيا يك بحث مستقل است. آيا دارد شكوفا مي كند حيا را در درون فرزند؟ يا دارد اين فطرت را در درون او سركوب مي كند؟ تو كدام يك از اينها را انجام مي دهي؟ بحث اينكه اراده كردي يا نكردي، قصد كردي يا نكردي نيست؛ اندامت را كه اينگونه پوشاندي، همين پوشش تو، بخواهي يا نخواهي به بچه آموزش مي دهد. چه پدر، چه مادر، خودشان و نزديك ترين تبعات آنها، يكي پيكره شان، بعد هم آنچيزي كه به پيكره شان مي پوشانند، اين به بچه آموزش مي دهد. اين مباحث كاملا حساب شده و دقيق، همه با آنچه كه خداوند در نهاد هر انساني به وديعه گذاشته، همسو است. پيكره ات بايد به گونه اي باشد كه آنچه كه خدا در نهاد او قرار داده، آن را شكوفا كند نه سركوب.
پس اين سه خصيصه، براي تربيت فرزند نقش اساس و زيربنايي دارد؛ يعني پدر و مادر درجنبه هاي ديداري، شنيداري و رفتاري، بايد براي فرزند اسوه حسنه باشند.
پوشش حضرت زهرا(س) هنگام ايراد خطبه فدك
درباره حضرت زهرا(س) مي گويند زماني كه ايشان در رابطه با قضاياي فدك، به مسجد رفتند وجمعيت هم همه آنجا بودند كه خطبه معروفشان را خواندند.
نقل شده حضرت هنگام خروج «لاثت خمارها علي رأسها»(بحار/ 92/022)
«لاث» به معناي پيچيدن است، مي گوييم «لاث العمامه علي رأسه» خمار چيزي بزرگتر از روسري هاي فعلي بوده، يعني سر و گردن و همه اينها را مي پوشانده، وقتي كه خبردار شدند كه مردم از مهاجر و انصار درمسجد جمع شدند، حضرت بلند شدند و خمار را به سر مباركشان بستند، به نحوي كه تمام سر و گردن راپوشاند، «واشتملت بجلبابها»، جلباب يك پوشش سراسري بوده كه روي لباس بوده الان در مناطق عرب نشين تعبير به عبا مي كند، ما مي گوييم:پوشش برتر؛ چادر. اين را هم برسرشان انداختند كه تمام بدن پوشيده شد.
«و اقبلت في لمه من حقدتها و نساء قومها» يعني حضرت همراه با گروهي هم سن و سال ها، هماهنگ ها از ياران و اعوان خودشان حركت كردند. اول مسئله پوشش شخصي بود كه چگونه خودش را پوشاند، بعد مسئله همراهان. اينجا درباره اين پوشش و نحوه خروج، دو احتمال وجود دارد؛ يكي اين است كه هنگامي كه اعوانشان را خبر كردند و آمدند دور حضرت زهرا راگرفتند، براي اين بود كه وقتي حضرت زهرا مي خواهند خارج شوند، در بين اين اجنبي ها، حتي پيكره اش را هم نبينند. حتي پوشش چادر آنقدر بلند بود كه وقتي حضرت مي خواستند حركت كنند، بخشي از اين پوشش، زير پاي حضرت مي رفته است. من اينها را خواندم براي اين كه مي گويند حضرت زهرا تشريف بردند مسجد و حتي در بين آنها، خطبه هم خواندند؛ اما چگونه رفتند؟ با چه وضعي رفتند؟ با اينكه خمار بود، پوشش سراسري بود، آنقدر هم بلند بوده كه زير پاهايشان مي رفته، دوباره خبر كرد كه دور او را بگيرند تا حتي اجنبي ها پيكره او را نبينند.
حضرت زينب (س) درمجلس يزيد
دختر او زينب هم وقتي كه درمجلس يزيد بود آنجا كه خيلي آتشين شروع كرد به صحبت كردن، يزيد را مخاطب قرار داد و گفت: «أمن العدل يابن الطلقاء تخديرك حراترك و امائك و سيرك بناه رسول الله سبايا قد هتكت ستور ههن و أبديت وجوههن. (بحار/54/751)»، آيا اين از عدالت است اي پسر آزاد شده ها؟ كه همسرانت را و كنيزانت را پشت پرده ببري كه نامحرم نبيند؟ درحالي كه دخترهاي پيغمبر را در شهرها گردش بدهي؟ پرده حشمت آنها را هتك كني؟ چهره هاي اينها را آشكار كني كه مردهاي اجنبي ببينند؟
ببينيد ما پير و اينها هستيم؟ ما تربيت شده اينها هستيم، جامعه ما آيا اين است؟ آيا شما زهرايي و زينبي هستيد؟

 



تقوا، معيار كرامت انسان

صادق مرزبند
انسان، اشرف مخلوقات
انسان در ميان موجودات هستي و آفريده هاي الهي از كرامت و شرافت طبيعي و ذاتي برخوردار است؛ زيرا جان وي از «روح الهي» نشأت گرفته كه در «نفخت من روحي» بيان شده است و هم چنين به واسطه «تعليم اسماي الهي» از دانش و علم خاص بهره مند گشته است كه هيچ موجودي را به آن دسترسي نيست و حتي ابليس كه از نظر كالبد و جسمي در مرتبه برتر است؛- زيرا از آتش خالص (مارج النار) آفريده شده، درحالي كه آدمي از گل (الطين) آفريده است،- و نيز هر آفريده ديگر ناچار است تا در مرتبه پايين تر از انسان قرار گيرد و به سجده اطاعت درآيد و مظهريت انسان را در خلافت ربوبي بپذيرد.
كرامت و شرافت آدمي در نزد خداوند و هم چنين در ميان خود وي نيز برپايه همين دو مبناست. به اين معنا كه هر كسي كه حافظ كرامت الهي در خود باشد و فطرت خويش را حفظ كند و از پليدي دور باشد، شريف تر و كريم تر است. از اين رو خداوند، معيار كرامت و شرافت انسان را نزد خود تقوا قرار داده و فرموده: ان اكرمكم عندالله اتقاكم؛ بزرگوارترين شما در نزد خدا باتقواترين شماست.
براساس همين ملاك و معيار، هر كسي كه از پليدي و زشتي پرهيز مي كند و در رفتارهاي فردي و اجتماعي، تقوا را مراعات مي كند، عزيز و گرامي داشته مي شود. بنابراين اصل و نسب هر كسي همان خوي و منش آدمي است كه شاكله وجودي او را شكل مي بخشد و شخصيت وي را مي سازد.
كرامت سلمان
مي گويند جماعتي در مسجد گردهم نشسته بودند. سخن از اصل و نسب شد. هر كس درباره تبار و طايفه خود چيزي گفت. نوبت به «روزبه» رسيد، برده اي ايراني با اربابي يهودي به نام عثمان بن اشهل كه به واسطه رسول خدا(ص) آزادي اش را بازيافته بود. او برخلاف ديگران، خود را اين گونه معرفي كرد؛ «من سلمان پسر عبدالله هستم. گمراه و گمشده بودم، خداوند عزوجل به بركت محمد(ص) هدايتم كرد. فقير بودم، خداوند غني و توانگرم ساخت به بركت محمد(ص). و برده بودم، خداوند به بركت محمد(ص) آزادم كرد». پيامبر كه از راه رسيد و ماجرا را شنيد، فرمود: «اي جماعت قريش! اصل و تبار و بزرگي مرد به دين اوست و شخصيت وي اخلاق او، و ريشه و اصالتش، عقل اوست هيچ كس از اين افراد بر تو برتري ندارند مگر به تقوا و اگر تقواي تو بيشتر باشد تو بر آنان برتري.
«يا معشر قريش ان حسب الرجل دينه، و مروءته خلقه، و أصله عقله. قال الله عزوجل: (انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا) قال النبي لسلمان: ليس لأحد من هؤلاء عليك فضل الا بتقوي الله عزوجل، و ان كانت تقوي لك فأنت أفضل (روضه الكافي ص 181، بحار الأنوار ج 22 ص 282).
اين گونه است كه سلمان فارسي (روزبه پسر خشبوذان) با اين معرفت و فروتني خود به مقاماتي دست يافت كه براي بسياري از مردم دست نيافتني است؛ زيرا به مقام «سلمان منا اهل البيت» دست يافت و به عنوان شريف اهل بيت پيامبر(ص) نايل شد و سلمان محمدي(ص) شد. بي دليل نبود كه پيامبر بارها در تفسير آيه هايي از سوره هاي مائده، جمعه و محمد(ص) كه دلالت بر آمدن قومي مومن و جانشين مسلمانان از دين برگشته مي كرد، دست بر شانه جناب سلمان مي زد و با مضامين نزديك به هم مي فرمود: «آن قوم كه خدا در قرآن آنان را ستوده، اين مرد و هم ميهن هاي او هستند. به جانم سوگند اگر دين و ايمان و دانش در ستاره ثريا باشد، مردماني از تبار اين مرد و از فرزندان فارس به آن دست خواهند يافت.»
كرامت ابوالفضل عباس(ع)
اين كه حضرت ابوالفضل عباس بن علي(ع) به مقام كرامت رسيده براي اين است كه همانند سلمان، شخصيت خويش را به تقوا و ايمان گره زده و جاودانه گشته است. مرحوم محدث قمي، در كتاب شريف مفاتيح الجنان آورده است. شيخ اجل، جعفربن قولويه قمي (متوفي 367 ق) در كامل صفحه 258 به سند معتبر از ابوالحمزه ثمالي روايت كرده كه حضرت امام جعفر صادق(ع) در زيارت عمويش عباس(ع) فرمود: أشهد لك بالتسليم و التصديق و الوفاء و النصيحه لخلف النبي صلي الله عليه و آله المرسل و البسط المنتخب و الدليل العالم و الوصي المبلغ و المظلوم المهتضم فجزاك الله عن رسوله و عن اميرالمؤمنين و عن الحسن و الحسين صلوات الله عليهم فضل الجزاء بما صبرت و احتسبت لعن الله من قتلك و لعن الله من جهل حقك و استخف بحرمتك و لعن الله من حال بينك و بين ماء الفرات؛ گواهي مي دهم براي تو كه حضرتت مقام تسليم و تصديق و وفا داري و خيرخواهي را در حد كمال داشتي نسبت به حضرت حسين فرزند پيغمبر(ص) و سبط برگزيده رسول و رهبر داناي خلق و وصي پيغمبر و رساننده حكم خدا (و اركان و حقايق احكام دين) به خلق؛ آن امام مظلوم جور و جفا كشيده پس خدا تو را از جانب رسولش و از جانب اميرالمؤمنين و از جانب حضرت حسن و حسين صلوات الله عليهم، بهترين پاداش عطا كند، به واسطه آن صبر و تحمل مصايبي كه در ياري برادرت كردي، پس دار سعادت عقبي ترا نيكوست. خدا لعنت كند كسي را كه تو را به قتل رسانيد و خدا لعنت كند كسي را كه حق تو را ندانست و حرمتت را شكست و خدا لعنت كند كسي را كه بين تو و آب فرات حايل گرديد (و تو را از آب رسانيدن به تشنگان حرم حسين منع كرد).
مقام تسليمي كه در اين عبارت بر وجود آن در حضرت عباس شهادت مي دهيم، غايت درجات ايمان است؛ زيرا ايمان در حد كمال و غايت، به شكل تسليم، ظهور و بروز پيدا مي كند. از اين رو اسلام واقعي و ايمان را يكي دانسته اند و حضرت ابراهيم(ع) خود را اول المسلمين مي داند كه بر اسلام و تسليم بوده است؛ زيرا وي در ميان همه پيامبران به مقامات عالي رسيد و اولين پيشوايي بود كه خداوند وي را بدان مقام و منزلت به سبب تسليم، نايل نموده است. انسان اگر بخواهد به قرب الهي دست يابد بايد در برابر اوامر و نواهي خداوند تسليم محض باشد. به هر حال مقام تسليم، برترين درجات قرب الهي است كه خاص پيامبران و بندگان صالح خداوندي است.
ديگر ويژگي حضرت عباس تصديق است. در اين سلام بر آن حضرت(ع) گواهي مي دهيم كه او اهل تصديق بود. خداوند در آياتي از قرآن، پيامبران بزرگ خويش را به اين عنوان مشرف فرموده و آنان را تصديق كننده معرفي كرده است.
حضرت در وفا نيز در اوج بود و غايت وفاداري را نشان داد. از اين رو به عنوان يكي از چهار ويژگي آن حضرت مورد توجه و تأكيد قرار گرفته است. در زيارت آن حضرت(ع) است كه: «و أوفي جزاء أحد ممن و في ببيعته و استجاب له دعوته و أطاع ولاه أمره؛ تو وفادارترين كس در بيعت بودي و دعوت امام حسين(ع) و مولا را اجابت كرده و امرش را اطاعت نمودي.
همان تسليم موجب شد تا وي هم چنين اهل نصيحت صادق شد و ما او را به نصيحت گري بشناسيم. نصيحت وي همانند ديگران نبود كه از سر عافيت طلبي و يا دلسوزي، كلامي مي گويند و حركتي نمي كنند. نصيحت آن حضرت به همه امت بود كه مي بايست در برابر امام خويش چگونه اهل تسليم و تصديق و وفا به پيمان باشند. بنابراين او تجلي آيات الهي است و مصداق اتم و اكمل برادري ايماني و اطاعت از ولايت امر است كه خداوند در قرآن به اطاعت مطلق ايشان فرمان داده است و آنان را به همين اطاعت مطلق به عصمت ستوده و ياد كرده است. از اين رو در بيان مفهوم نصيحت در متن زيارت آن حضرت(ع) آمده است: أشهد و أشهد الله انك مضيت علي ما مضي به البدريون و المجاهدون في سبيل الله، المناصحون له في جهاد أعدائه المبالغون في نصره أوليائه الدابون عن أحبائه؛ تو همانند اصحاب بدر و مجاهدان در راه خدا عمل كردي و چون ايشان در جهاد با دشمنان نصيحت كردي و در نصرت ياران مبالغه كردي و در دفاع از دوستانش تلاش نمودي.
بنابراين بايد گفت كه امام صادق(ع) در اين سلام خاص خود، عمويش عباس(ع) را به صفاتي ستوده كه بيانگر كرامت و شرافتي است كه خداوند انسان را بدان كرامت و بزرگواري بخشيده است.

 



راز جاودانگي قرآن

علي سلماسي
قرآن كتاب جامع
قرآن، مهم ترين، كامل ترين و جامع ترين كتاب آسماني است. راز جاودانگي آن اموري چند است از جمله يكي از دلايل اين جاودانگي غناي محتوايي، گستره معنايي و مفهومي، فراگيري موضوعي و جامعيت آن مي باشد.
اين كه پيامبر گرامي(ص) فرموده است: اوتيت جوامع الكلم؛ جوامع كلمات به من داده شده است (نهج الفصاحه، ص 195) به معناي اين مي تواند باشد كه به وي قرآن بخشيده است؛ زيرا قرآن، كتابي شگفت است كه با كم ترين عبارات بيشترين و كامل ترين محتوا را با خود همراه دارد. از اين رو آن را جوامع الكلم نيز گفته اند: لقله الفاظها و كثره معانيها. هرچند كه هدف اصلي قرآن، هدايت است ولي اين بدان معنا نيست كه حاوي بسياري از حقايق هستي نباشد، بلكه حتي مي توان ادعا كرد كه قرآن
«تبيانا لكل شي» و بيانگر هر چيزي است چنان كه خود چنين ادعايي را مطرح كرده است. لذا معصوم مي فرمايد: «ما همه رخدادهاي هستي را تا قيام قيامت از خود كتاب الله استخراج مي كنيم و بر پايه همين باور و اعتقاد است كه معصومان(ع) از بطون هفت يا هفتادگانه قرآن سخن به ميان مي آورند؛ زيرا قرآن را كسي فرستاده است كه داراي سه ويژگي آگاهي، توانايي و خواهاني است. به اين معنا كه خداوند آگاه و عالم به همه چيزي است: «لايعزب عنه مثقال ذره في السموات و لا في الارض؛ كوچك ترين چيز در آسمان و زمين بيرون از علم و آگاهي خداوند نيست. چنان كه از اين توانايي نيز برخوردار است كه هرآن چه مي داند را بيان كند بي آن كه در محذوري قرار گيرد و همچنين خواسته است تا هر آن چه را نياز بشر است بيان كند و در مقام بيان آن نيز مي باشد. تنها مشكلي كه در اين ميان وجود دارد، ظرفيت زباني و تحمل واژگاني است كه زبان عربي تا اندازه اي اين مشكل را برطرف نموده است. براين اساس مي توان گفت كه قرآن، كتابي جامع و فراگير است كه هر آن چه نياز بشر است در آن بيان شده است بي آن كه كم و كاستي در آن وجود داشته باشد. اين گونه است كه: «الله تجلي في كلامه؛ خداوند در كلام خويش يعني قرآن تجلي يافته است، ولي قرآن، «تجلي اعظم» الهي مي باشد.
ظرفيت بي پايان معنايي قرآن
علم مطلق الهي در كنار قدرت مطلق و خواسته و مشيت او موجب شده است تا قرآن در جايگاهي ويژه قرار گيرد و چيره بر همه كتب آسماني و وحياني شود. زبان عربي نيز به سبب تاب و توان بالايي كه دارد مي تواند اين جامعيت را فراهم آورد و مشكل چهارم را حل كند. اين گونه است كه زبان عربي با همه محدوديت هايش، از گنجايش فوق العاده اي برخوردار مي باشد و مي تواند هر آن چه خدا خواسته را در خود حفظ كند و نگه دارد.
قرآن تنها كتاب وحياني و الهي است كه به سبب ظرفيت بي پايان معنايي و مفهومي اش مي تواند پاسخ گوي تمامي نيازهاي بشر در زندگي دنيوي و بلكه اخروي او باشد. ا زاين رو به عنوان كتاب مهيمن الهي مطرح شده است. راز جاودانگي قرآن را مي توان در همين پاسخ گويي و ظرفيت بالاي آن دانست كه نوعي سيطره و چيرگي طبيعي نسبت به ديگر كتب آسماني و دانش هاي انساني براي آن به همراه مي آورد.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14