(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 26 تير 1389- شماره 19693

فرصت تماشا
دو شعر از :مرضيه اسكندري
پرواز نماز
بر و بچ سلام
پرواز شاپرك ها
رمز پيروزي
لطايف الخروسيه
نيمكت آخر
خداحافظ صفحه مدرسه
كدام تيم آقا ؟
به مناسبت 21 تير روز كشف توطئه ي كودتاي آمريكايي در پايگاه هوايي شهيد نوژه همدان
شكستي دوباره و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين



فرصت تماشا

لطف تو هميشه شامل ما باشد
عطرنفست هميشه هر جا باشد
وقتي كه نقاب مي گشايي از رو
اي كاش كه فرصت تماشا باشد

عطر تو
تمام باغ با بويت وضو كرد
تو را هر قلب خسته جستجو كرد
تو را گلهاي عاشق مي شناسند
مشام باغ با عطر تو خو كرد
قنبر يوسفي

 



دو شعر از :مرضيه اسكندري
پرواز نماز

وقتي اذان مي گن بايد
آماده نماز بشي
بري وضو تو بگيري
گرم راز و نياز بشي
------
فرشته ها وقت نماز
دور و برت وول مي خورن
اونايي كه نماز نخونن
از شيطونا گول مي خورن
-----
نماز و دوست دارم چرا؟
سفارش پيامبره
مثل هواپيما نماز
آدمو بالا مي بره
------
يواش يواش آدما رو
مي بره تا پيش خدا
بريم سر نمازمون
تا كه بريم اون بالاها

پيش خدا

آب وضو تبركه
قدرشو بايد بدوني
بعد وضو بايد بري
نماز عالي بخوني
نماز كار پيامبراس
اماما اونو مي خونن
آدماي خيلي خوبم
قدر نماز و مي دونن
وقتي كه نماز مي خوني
داري پيش خدا مي ري
پيش خداي مهربون
يعني داري بالا مي ري
به اين دليل بچه ها
نماز خيلي دوس دارم
خيال نكن كه من واست
دارم ادا درمي آرم

 



بر و بچ سلام

از آنجا كه همه تان دو شغله يا شايد هم چند شغله هستيد و وقت نداريد بايد تند تند حرف بزنم. خرده نگيريد به من. تازه شايد بيايند بگيرندتان به جرم دو شغله بودن. نمي شود كه هم دانش آموز بود هم نويسنده؟ مي دانيد كه قانون است. دو شغله نبايد بود. مخصوصاً دو شغله بودن ما كه خطرناك است. آخر يك هو مثلاً جو مي گيرمان مي آييم هر چه در مدرسه مي گذرد مي گذاريم كف دست روزنامه. بد مي شود ديگر. براي خودمان البته مي دانيد كه... دفتر و دوربين مداربسته و...
خب در كل مي خواستم بگويم كه ول كن اين حرف ها را. يك كاري كه مي كنم و پيشنهادم اين است شما هم بكنيد اين است كه اگر اشتباهي ديديد توي رفتار كادر مدرسه با دانش آموزان حتماً بگوييد. حتماً بنويسيد. اصلاً من يك جورهايي واجب مي دانم بنويسيد. امر به معروف و نهي از منكر واجب است. مي دانيد كه نگوييد فلاني فتوا مي دهد. مخصوصاً شما كه توان نوشتن داريد بايد بنويسيد. بايد بگوييد. لازم هم نيست كه توي اين صفحه بيايد نوشته شما. به كادر مدرسه بنويسيد و خوب هم بنويسيد و البته كه مؤدبانه بنويسيد. قشنگ و محكم و مستدل بنويسيد. نوشتن تان را با زندگي تان، با درستان، با مدرسه تان با وجودتان تركيب كنيد. نويسنده تا وجودش نويسنده نشود نويسنده نيست. به هر رو جدا نكنيد نوشتن را از دانش آموزي. سلام به نويسنده هاي آينده!
نجمه پرنيان/ جهرم

 



پرواز شاپرك ها

طاهره ذوالفقاري
يك... دو... سه... گل هاي قالي چه قدر زيادند... من كه بيشتر از پنج تا بلد نيستم... مريم با خودش پچ پچ مي كند... آخر حوصله اش سر رفته است. ديگر تابستان شده و هواي بندر داغ تر از هميشه. الان هم كه بعدازظهر است و ديگر اوج گرما و نورافشاني خورشيد خانم.
-مامان! حوصله ام سررفته، مي خوام برم كوچه بازي كنم!
-نه مريم جان، نمي شه مادر، مگه نمي بيني چه قدر شوق آفتاب زياده...
هم گرمازده مي شي، هم آفتاب سوخته.
-آخه پس چي كار كنم؟
-عزيزم، برو نقاشي بكش، بعد بيار من نمره بدم...
مريم سراغ مدادرنگي و دفتر نقاشي مي رود... اول مي خواهد خورشيد را بكشد.
اما...- نه! خورشيد خانم از دستت ناراحتم... به خاطر تو مامانم نذاشت برم بازي... مريم يك ابر زيبا مي كشد كه مشغول باريدن است... باران... چه قدر دلم براي يك روز باراني تنگ شده... مريم در همين فكر و خيال ها غرق بود كه صداي مادر رشته خيالش را پاره كرد.
مريم، برو در رو باز كن..... زنگ مي زنن...
مريم به طرف در مي رود...
-كيه؟ اومدم- سلام باباجون، چرا امروز زود اومدي- سلام دخترگلم
حالت چه طوره؟ خوبي؟
نه زياد، حوصله ام سررفته، ولي مامان نمي ذاره برم كوچه بازي كنم...
-حالا اگه من يه خبر خوب بهت بدم چي؟ حالت بهتر مي شه؟
-چه خبري؟- امروز از اداره مرخصي گرفتم و رفتم فرودگاه، تا بليط هواپيما بگيرم تا همگي با هم چند روز بريم دوبي، منزل عمو جان.
-آخ جون، خيلي دوستت دارم بابا...
مريم از وقتي اين خبر را شنيده ديگر دل توي دلش نيست.
دخترك با شور و شوق زياد جريان مسافرت را براي دوستانش تعريف مي كند:
-خونه عموم، تو دوبيه، خيلي مهربونه... يه دختر داره اسمش بهنازه، الان مدرسه مي ره، خيلي دوستش دارم...
اون هر وقت مياد ايران، براي من نقاشي مي كشه و مياره منم مي خوام براش نقاشي بكشم...
مريم هر روز كه از خواب بلند مي شود زمان سفر را از مادرش مي پرسد و مادر هر بار روي يكي از بليط ها را برايش مي خواند:
-اينجا نوشته تاريخ پرواز
12/4/1367 يعني دوازدهم تير پرواز مي كنيم.
-كي مي شه دوازدهم تير برسه، چه روز خوبي مي شه...
اصلا بهترين روز مي شه. من تا حالا پرواز نكردم. يعني منم مثل شاپرك ها پرواز مي كنم؟ خدايا چه قدر خوب!
فردا دوازدهم تير است... مادر چمدانها را مي بندد و مريم فقط در فكر پرواز... او ديگر به شاپرك ها حسودي نمي كند. آخر خودش هم مي خواهد مثل آنها بپرد.
امشب آن قدر در فكر پرواز بود كه خوابش برد...
صبح كه مادر بيدارش كرد، هنوز در حال و هواي خواب ديشب بود.
-چي شده. مريم جان، زود باش مادر، دير مي شه، جا مي مونيم ها!
-مامان، ديشب يه خواب قشنگ ديدم... خواب ديدم يك عالمه شاپرك از توي دريا در اومدند و پرواز كردند به طرف آسمون چه قدر دلم مي خواست با اونا مي رفتم.... خيلي قشنگ بود...
-حتما تعبير خوبي داره... حالا زود حاضر شو كه دير شده.
-حالا ديگه به فرودگاه رسيده اند. مريم اما هنوز در فكر خواب ديشب است. هنوز هم حسرت پرواز شاپرك ها يادش نرفته است.
- مامان چقدر بچه هاي كوچيك اينجا هستن، اونا هم با ما سوار هواپيما مي شن؟
- بله دخترم، اونا هم با پدرو مادراشون اومدن كه سوار هواپيما بشن.
- من مي تونم باهاشون دوست بشم؟
- معلومه كه مي توني.
همه بچه ها خوشحال بودند، شوق سفر براي روشن كردن چراغ شادي در دنياي كودكانه شان كافي بود. با هر لبخند كودكانه آنها برق شادي در چشمان پدر ومادرها چشمك مي زد، آخر شادي آنها همه دنياي بزرگترها بود.
وقت رفتن كه شد مريم در دلش مي گفت: يعني مي شه وقتي از بالاي دريا رد مي شويم من يك بار ديگه پرواز شاپرك ها را ببينم؟ خيلي قشنگ بودند.... مي خوام به مامان هم نشون بدم.
موقع پريدن هواپيما كمي ترس در دل مريم افتاد اما وقتي دستان پدر و مادر را روي دستانش حس كرد، آرام شد، خيلي دلش مي خواست زودتر برسند.
نقاشي بهناز را هم كه كشيده بود، با خودش آورده بود.
يك دشت پر از گل و شاپرك.
كم كم خواب بر روي پلك هايش سنگيني مي كرد... آرام آرام به خواب رفت. اما صداي مهيب انفجار را شنيد و... انگار باز هم خواب مي بيند...
او حالا دو بال دارد و به همراه شاپرك ها مي پرد. شاپرك ها او را هم با خودشان به آسمان مي برند... اما اين ديگر خواب نيست... او واقعا دارد پرواز مي كند....
هرچند كه ديو سياهي مي خواست تمام گل ها را در آتش كينه خود بسوزاند اما شاپرك ها هميشه هواي گل ها را دارند. اين قصه مريم و ده ها انسان بي گناه ديگر بود كه در فاجعه حمله ناو آمريكايي به هواپيماي ايرباس جمهوري اسلامي ايران از دل آتش كينه آمريكا براي هميشه به آسمان پركشيدند اما نام و يادشان هميشه در دل آب هاي نيلگون خليج فارس باقي مانده است.
قصه گل هايي كه حالا زينت بخش باغ بهشت اند اما عطر دل انگيزشان پهنه آبي خليج فارس را پر كرده است...

 



رمز پيروزي

هيچ انساني نمي خواهد در كارهاي خود، حتي امور روزانه، ناموفق باشد. خواست پيروزي، ذاتي انسان است. منتها رسيدن به آن، مقدماتي لازم دارد كه بايد آنها را بشناسيم. هر كاري راه خودش را دارد. اگر به كوچك ترين كارها هم بينديشيد؛ مثلا به كارگري و كشاورزي، مي بينيد كه اين دو كار هم روش هايي دارد كه بايد آن ها را شناخت و به كار برد. بيل زدن و خاك برداري كردن، شيوه خود را مي طلبد و دانه در خاك نشاندن و محصول از آن برداشتن شيوه خود را.
به همين ترتيب، ده ها و صدها شغل و كار ديگر كه هركدام مقدمات، دانش و روش خود را دارند. در هر يك از اين هزاران شغل و پيشه، اگر بخواهيد وارد شويد براي رسيدن به پيروزي، نخست بايد راهكار آن را بيابيد و بشناسيد و در آن ممارست كنيد. از همكاران خود و تجربياتشان استفاده كنيد. از كار خسته نشويد. بسياري از اين كارها، درس هايي را مدون شده با خود دارند. مي توانيد آن ها را مطالعه كنيد و به كار ببنديد و البته خسته نشويد. هيچ كس پزشك و معلم و كشاورز و نجار و مجسمه ساز به دنيا نيامده است. همه اين ها كودكاني بوده اند كه نخست خواستند آنگاه توانستند. شما هم مثل آنانيد. اگر بخواهيد مي توانيد قله هاي پيروزي را درنورديد؛ به شرط آنكه در اين خواستن، صادق باشيد و پافشاري كنيد. لحظه اي از آموختن وانمانيد و از شكست نهراسيد. آنگاه درمي يابيد كه دست يافتن به پيروزي چندان هم دشوار نيست. به شرط آنكه بخواهيد.
بيژن غفاري ساروي از ساري

 



لطايف الخروسيه

گويند كه در محيطي مجازي، بزرگ مرد اديبي با دوستان اينترنتي اش بر سر مسائل هوا و فضا بحث مي نمود!
در آن حين خروسي را خدمت اديب آوردند پوست كنده! و گفتند تا امر كن كه چه نوع طعام از آن سازيم تا تناول كني؟!
مرد اديب نگاهي حسرت بار بدان حيوان انداختي و بگفتي: من عمري با اين حيوان هم سفره بودم، چگونه طعامي خورم از آنچه پرورده ام!
و سر بر باليني نهاد و جان تسليم كرد! از غم هجران يار ديرين ...
احمد طحاني / يزد

 



نيمكت آخر

توصيه هاي مشاورادبي (داستان)
¤ آقاي: خ- خالي باف:
عيب عمده داستان هاي شما اين است كه مايه چاخان درآن كم است اگر آثارتان قبول نمي شود به اين خاطر است كه دروغ هاي شما چندان شاخ دار نيست به هرحال جوان هستيد پس فرصت داريد پس آن قدر بنويسيد و خط بزنيد كه خطتان خوب شود.
¤ آقاي ص صبوري:
داستان صف بسيار جالب بود. ولي زياد طولاني بود (منظورم طولاني بودن داستان است نه طولاني بودن صف) براي همين باعث خستگي مي شود (هم داستان طولاني هم صف طولاني) در ضمن پرداخت داستان صف بسيار شتاب زده بود گويا مي خواستيد زودتر صف را تمام كنيد (منظور داستان صف است) چون خودتان هم فهميديد طولاني شدنش نمي ارزد (هم داستان زياد طولاني هم صف طولاني) به هرحال نياز به تجربه بيشتري دراين زمينه داريد. (هم در نوشتن داستان هم ايستادن در صف) موفق باشيد و مطالعه كنيد و صبور باشيد (داخل صف).
¤ خانم رويا رويايي:
گفتيد تازه كار هستيد اين را از دروغ هايي كه سرهم كرديد مي شد فهميد. اگر داستان هاي شما چاپ نمي شود. به اين خاطر است كه ما نمي خواهيم با كارهاي آدم هاي تازه كاري مثل شما خوانندگان كهنه كارمان را از دست بدهيم!
قنبر يوسفي- آمل
نيمكت آخر
در انتظار آثار طنز شما
دوستان است .

 



خداحافظ صفحه مدرسه

بشنو از ني چون حكايت مي كند
از جدايي ها شكايت مي كند
سلام آقاي عزيزي،مي خواستم از خداحافظي خودم با شما و بچه هاي مدرسه بگويم.
آشنا شدن من با صفحه ي مدرسه باعث رشد ادبي من شد.چون تا به حال نويسندگي و شاعري نكرده بودم! و هيچي بلد نبودم. و صفحه ي مدرسه موتور هنر ادبي ام را روشن كرد.
در صفحه ي مدرسه دوستان زيادي پيدا كردم، و از مطالبشان در زندگي ام استفاده كردم. از شعرهاي خانم رضاييان،نجمه پرنيان، الهام ملكي، و چند تا ديگر كه كم كار شده اند. و از داستان ها ي جلال فيروزي و محمد حيدري و ديگران.
وقتي با صفحه مدرسه آشنا شدم. خيلي دوست داشتم بچه هاي مدرسه را ببينم. به همين خاطر شروع كردم به ملاقات ها اولين بار با شما بود در روزنامه كيهان كه اگر يادتان باشد غافلگير شديد.
چند باري هم قم رفتم براي ديدار حيدري با اين نيت كه شانسي در حرم خانم معصومه عليهم السلام ببينمش، اما نشد. در وبلاگش نظر دادم اما جوابي نداد. از داستان هايش تعريف كردم باز هم جوابي نداد!
تا اينكه شركت واحد اتوبس راني تهران پدرم را باز خريد كرد به شهر خودم رفتم،يعني تبريز. ولي من و صفحه ي مدرسه جدا كه نشديم، پيوندمان بيشتر شد. و همين باعث ديدار با جلال فيروزي در ساوه و محمد جواد رحماني در تهران شد.
خلاصه من و صفحه ي مدرسه رابطه اي ناگسستني داريم. و من اين صفحه را دوست دارم.
آقاي عزيزي،من انساني هستم كه زندگي ام در اتفاقات و ماجراهاي مختلفي گذشته است.
الان فقط همين را مي خواهم بگويم كه ان شا الله بيستم تير بنده سربازي خواهم رفت.
و مدتي را از صفحه ي مدرسه دور مي شوم.اما اين صفحه در روح و جانم نشسته است.
دوست دارم وقتي آرشيو صفحه ي مدرسه را بعد از سربازي مي خوانم، پيشرفت آن را ببينم. اميد دارم كه شما و بچه هاي مدرسه من را حلال كنيد، اگر مطلبي نوشته ام كه اذيت شده ايد و خداي نكرده وقتتان را گرفته است؛ من را ببخشيد. و اجازه دهيد در آخر مطلبم چند تا چيز بگويم.
دوست دارم پيشرفت داستان نويسي جلال فيروزي كه هر روز بهتر از ديروز مي نويسد را بعد از سربازي بخوانم.
داستان هاي دفاع مقدس جديدي از محمد حيدري بخوانم.
شعرهاي تازه ي خانم رضائيان را در صفحه ي مدرسه و ضميمه ي دوچرخه نشريه همشهري بخوانم.
دوست دارم مقاله هاي خوب و حرفه اي تر را از خانم پرنيان بخوانم. بخصوص شعرهاي بلندشان.
دوست دارم مطالب طنز قنبر يوسفي را بخوانم.
دوست دارم باز هم از مطالب بچه هاي ديگر استفاده كنم.
و دوست دارم شعرها و نمايشنامه هاي ديني و البته داستاني از شما آقاي عزيزي در كيهان بخوانم.
و در آخر از تمام بچه هاي صفحه مدرسه تقاضا دارم صحبت هاي فنچك را جدي بگيرند.
اللهم صلي علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
با اجازه، بنده ي حقير خدا
وحيد بلندي روشن

 



كدام تيم آقا ؟

جناب عزيزي سلام
نمي دانم بايد اسمش را چه حسي گذاشت. امروز كه مطلب فنچك را خواندم، حس غريبي پيدا كردم. ما كه در حد نوشتن و تحرير كردن نيستيم، اما گفتيم براي كسي كه خط خطي هايمان را مي خواند، چيزي بنويسيم. شايد كورسويي باشد كه ما هم از نورش استفاده كنيم. فقط اميدوارم كه ناراحت نشويد.
نظر به خواندن مطلب «فنچك»بر آن شديم تا كمي آب بنوشيم و چيزي را شبيه آخر شاهنامه بنويسيم. (طي تحقيقات انجام شده، ميزان فسفر موجود در آب محله ما دو برابر استاندارد كره مريخ اعلام شده است). همچنين نظر به « در دست تعمير بودن» حس چشايي اينجانب، خواهشمند است تا نسبت به اعلام طعم موجود، خود را قلقلك دهيد.
كدام تيم آقا؟ مگر تيمي هم وجود دارد؟ اصلا اين چه تيمي است كه اعضاي آن حتي يك بار هم در كنار هم نبوده اند؟ قدر مسلم وقتي از «تيم» صحبت مي شود، مشخصه هاي خاصي در ذهن تداعي مي گيرد.البته اگر قصدتان تغيير دادن نام «تيم» به «باشگاه» است، به نظر بنده اگر ابتدا به «ليگ» و سپس به«لامبورگيني» تبديل شود بهتر است. راستي، منظورتان از جدي نگاه كردن همان نگاه عصباني است؟
ـ « در نظر داريم آثار رسيده را بررسي كنيم».
-}كف، جيغ، تشويق و تشويش حضار{
ـ در اين كه شكي نيست. ابتدا بررسي و سپس هم انتخاب عكس مناسب.
- } پاره شدن حنجره حضار از شدت هيجان و جيغ و صوت بلبلي{
البته براي بررسي هاي بيشتر مي توانيد از ذره بين و براي بررسي هاي فوق دقيق از ميكروسكوپ كمك بگيريد.
براي جدا كردن آثار برتر از نوقلم ها هم راهكارهاي بسياري وجود دارد. مثل سيم خاردار، ميدان مين، تك تير انداز، گروه ضربت، موانع طبيعي و ... .
اما باز بودن مدرسه در تابستان. مي بخشيد بنده كه «دانش، گاهي» هستم چه؟ يعني تابستان بايد بيايم و و دوباره از مدرسه شروع كنم.
ترم هاي تابستاني در مدرسه برگزار مي شود؟
¤¤¤
خب، خب، خب. از هر طنز كه بگذريم حقيقت تلخ تر است!
مسئول گرامي صفحه!
مگر سال گذشته بچه ها نگفتند«نقد» ؟ مگر كلمه نقد با بررسي
نمي آيد؟ مگر بچه ها نخواستند كه به مطالب نمره دهيد؟ مگر لپ كدامشان «آموزش» نبود؟
چه شد كه بعد يك سال به اين نتيجه رسيديد؟ يعني چند هر از گاهي نكته ي قابل اشاره اي يافت نمي شد؟ از وقتي كه بچه ها نظرشان را سال گذشته اعلام كردند تا كنون چه تعداد مطلب در صفحه منتشر شده است؟ يعني تمام آنان نامبر وان بوده و ... . بگذريم. همين كه همت كرديد خوب است. ان شاءالله اخبار سال 1390 صداي كلنگ اين طرح را پخش خواهد كرد.
اما مطلبي كه تحت عنوان جدا كردن آثار برتر از نوقلم ها عنوان كرديد.به نظرتان بهتر نيست بجاي جدا كردن، آنها را مشخص كنيد. منظور اينكه بجاي استفاده از علامت يا نوشته اي خاص براي همه طرح ها ( برتر و نوقلم ها) كه باعث تبديل صفحه به يك عكس نجومي از يك كهكشان شود، مراحل پيشرفت طرح ها را مشخص كنيد. درباره تفكيك طرح ها مي توانيد از نماد و اشكال خاص استفاده كنيد. اشكالي كه مختص صفحه شوند. مثلا براي نشان دادن مراحل پيشرفت يك نوقلم تا طرح برتر را با ده مرحله نشان دهيد. به عنوان مثال يك نو قلم در كنار اسمش يك ستاره مي درخشد، بعد مدتي كه كمي پيشرفت كرد، يك ستاره تبديل به دو ستاره مي شود و اين ستاره ها تا تعداد »سه« افزايش مي يابند. سه مرحله هم براي يك شكل ديگر مثل ماه. و چهار مرحله هم براي شكلي ديگر مثل خورشيد.
تقريبا مطلق صفحه به دست بچه ها رقم مي خورد. اما اگر قرار است كه بدست بچه ها رقم بخورد، بايد عالي رقم بخورد. اما عالي رقم خوردن مديون خوب نوشتن است كه خوب نوشتن هم مديون يك چيز و آن «آموزش» و «اطلاعات» است. آموزش يك نياز مبرم و اساسي است. حالا كه بچه ها براي خودشان مسئوليت گذاشته اند و براي صفحه فعاليت مي كنند، ترتيب يك آموزش فشرده، يك نقد يك ستون آموزشي در صفحه و ... توقع چنداني نيست. هست؟ ماست فروشي نيست كه به ماستش بگويد ترش است اما بايد ديد كه ماست شيرين اين بقال تا كي مشتري دارد. ايرادها را گوشزد كنيد تا رفع شود. اين امر باعث بالا رفتن كيفيت قلم ها و در اثر آن كيفيت صفحه مي شود. كيفيت يك صفحه هم كه مسلما رابطه مستقيمي با مخاطبش دارد. عضو گيري جديدتان هم بايد بر همين مبنا باشد؛ آموزش.
راستي، سال گذشته بچه ها يه چيزايي در قالب نظر براي صفحه فرستاده بودند. اگر بنده آن مطالب را خواب نديده باشم و حقيقتا در صفحه چاپ شده باشد، بد نيست كه يه بار ديگه بهشون نظر بندازيد.
جلال فيروزي

 



به مناسبت 21 تير روز كشف توطئه ي كودتاي آمريكايي در پايگاه هوايي شهيد نوژه همدان
شكستي دوباره و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين

چند روز پيش يكي از بچه هاي مدرسه در مورد 21 تير روز حمله به مسجد گوهر شاد عليه كشف حجاب مطلبي رو با عنوان حجاب نوشته بود .
بعد از خوندن اين مطلب يادم افتاد كه در 21 تير كودتاي نوژه هم اتفاق افتاده .
با خودم گفتم آدم بچه همدان باشه ولي درباره ي پايگاه نوژه چيزي نگه و ننويسه ديگه آخر كم لطفي و بي مراميه .
به خاطر همين ، يه مورد هم من به وقايع تاريخي روز 21 تير اضافه مي كنم كه تقريبا كامل كامل شه .
خودتون كه مي دونيد ، بعد از انقلاب آمريكايي ها
به هر دري مي زدن كه
ريشه هاي انقلاب اسلامي رو كه به دست باغبان بزرگ انقلاب كاشته شده بود از بين ببرن .
سي سال پيش يعني سال 59 تو چنين روزهايي بود كه تصميم گرفتند كودتايي رو عليه نظام شكل بدن و با وارد كردن ضربه ي آني به انقلاب مراكز مهمي از جمله قم ، تهران و اقامتگاه امام رو بمباران و يا اشغال كنن . و به خيال خودشون كار انقلاب رو يكسره كنن و با ساقط كردن نظام ، حكومتي به اصطلاح سوسيال دمكرات رو در ايران
برقرار كنن .
اين نامرداي بزدل حتي كارشون رو با سازمان«سيا» هم هماهنگ كرده بودند و درباره حفظ بني صدر هم توصيه هاي خيلي زيادي بهشون
شده بود .
خلاصه نفوذ نيروهاي انقلابي و مومن تو كودتاچي ها و از همه بالاتر لطف و عنايت خدواند ، باعث شد كه اين كودتاي شومشون هم مثل كودتاي ديگشون يعني كودتاي طبس ناكام بمونه و باز هم طعم حقارت و شكست رو بچشن .
احسان اصغري
همدان

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14