(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 7 مرداد 1389- شماره 19701

جابه جايي قدرت از آتلانتيك به اقيانوس آرام
شكل گيري قطب هاي جديد قدرت در جهان



آيا قاره آسيا قدرت آينده خواهد بود؟
جابه جايي قدرت از آتلانتيك به اقيانوس آرام

گردآوري و تنظيم: محمد معرفي
اشاره :
تاريخ جهان سرشار از پيدايش و نابودي امپراتوري هاي گوناگوني است كه در برهه اي از زمان قدرت يافته و سپس افول كرده است.
بريتانيا نزديك ترين امپراتوري به دوران معاصر است كه روزگاري خورشيد در آن غروب نمي كرد، اما اكنون خود دنباله روي امپراتوري ديگري به نام «آمريكا» است.
گذشته از اينكه، چگونه ايالات متحده آمريكا توانست پس از جنگ جهاني دوم و خلأ قدرت در جهان و توانايي مالي، انساني و ابزاري سيطره خود را بگستراند، اين را بايد درنظر داشت كه از مدت ها پيش نشانه هاي اضمحلال در آن به ظهور رسيده است.
گيرافتادن آمريكا در باتلاق افغانستان و دست و پا زدن براي بيرون رفتن از مرداب عراق از جمله نشانه هاي بارز افول اين امپراطوري در عصر حاضر است.
آمريكايي ها كه روزگاري مهم ترين تكيه گاه خود را در اقتصاد خود مي دانستند با بحران مالي اخير، آن چنان بر زمين خوردند كه به گفته صاحبنظران، تا ده ها سال گرفتار پيامدهاي آن خواهند بود.
پيدايش قدرت هاي جديدي در صحنه شطرنج سياست جهان نيز از جمله نشانه هاي افول سيطره آمريكا از ديد كارشناسان به شمار مي رود.
شكل گرفتن قدرت اقتصادي چين با تكيه بر توليد داخلي و ارزش افزوده در آن، پيدايش بلوك جديد اقتصادي در آسيا به نام «آسه ان» و... نشانه هاي ديگري بر تغيير و تحولات جهاني است كه جهان پس از آمريكا را رقم مي زند.
اگرچه نمي توان در دنياي معاصر نقش روسيه را از نظر قدرت اقتصادي و سياسي و توانايي هاي نظامي ناديده گرفت اما به عقيده بسياري از صاحبنظران سياسي تحولات جهاني، مسكو تنها به عنوان تماشاگر و حتي دنباله رو آمريكا در مسائل مختلف ايفاي نقش مي كند.
همچنين شكل گرفتن تركيه جديد با اهداف و سياست هاي شفاف و مشخص و پا گذاشتن آن به صحنه تحولات منطقه در آسيا، موضوعي است كه از نظر تحليل گران مسائل منطقه اي و جهان قابل تامل است.
در مقاله حاضر سعي شده است با نگرش به برخي تحولات، نقش آسيا به عنوان قدرت نوظهور در جهان مورد بحث و بررسي قرار گيرد.
برخي استراتژيست هاي جهان براين اعتقادند كه به زودي قدرت اقتصادي و استراتژي از اقيانوس آتلانتيك به اقيانوس آرام يا از اروپا و آمريكا به آسيا منتقل خواهد شد.
اگر به دقت به اين موضوع توجه كنيم، درخواهيم يافت كه بيان اين مسئله زياد هم خالي از حقيقت نيست و دراين راستا، اتفاقاتي در منطقه درحال رخ دادن است كه قابل اغماض نيست.
سفر «هيلاري كلينتون» وزير خارجه آمريكا در هفته هاي اخير به سه كشور اوكراين، لهستان، گرجستان و پس از آن به جمهوري آذربايجان كه در قاره آسيا قرار دارد و مناقشاتي با ارمنستان در مورد قره باغ دارد قابل توجه است.
چرا كه منازعات موجود در بين آذربايجان و ارمنستان و نقش تركيه در توازن منطقه اي، موضوعي نيست كه از ديد آمريكايي ها پنهان بماند. براين اساس سردمداران كاخ سفيد، در تلاش هستند كه بدون اينكه تركيه اين توازن را به نفع جمهوري آذربايجان و خود برهم بزند، خود راسا وارد شده و آن طور كه مي خواهند آن را حل و فصل كنند.
عراق نيز به عنوان كانون بحران در قاره آسيا يكي ديگر از كشورهايي است كه آمريكا در تلاش است كه منافع خود را با آن گره بزند و از قبل اشغال آن منافع خويش را براي سلطه در منطقه حفظ كند.
افغانستان نيز به عنوان كابوس براي آمريكايي ها، هم اكنون در اختيار آمريكا براي پيشبرد منافع و اهداف آن است. گرچه آمريكا و ناتو تاكنون تلاش كرده اند استراتژي هاي مختلفي براي تسلط براين كشور اجرا كنند، اما بسياري از اين نقشه ها با مقاومت مردم نقش بر آب شده است.
آمريكا و نيروهاي آتلانتيك شمالي (ناتو) اين موضوع را به خوبي دريافته اند كه تسلط بر اين كشور به سهولت امكان پذير نيست اما با وجود اين، همچنان از عبرت هاي تاريخي درس نگرفته و به اشغالگري خود ادامه مي دهند.
استراتژيست هاي آمريكايي و ناتو در مورد افغانستان بر اين اعتقادند كه حفظ سلطه بر افغانستان بسيار دشوار و سخت است و از طريق جنگ هاي كلاسيك امكان سيطره طولاني براين كشور وجود ندارد.
تجربه تلخ شكست بزرگترين نيروي نظامي منطقه در دهه 80 ميلادي (اتحاد جماهير شوروي) در افغانستان، هنوز فراموش نشده است. رفت وآمدهاي مقام هاي آمريكايي (وزير خارجه و وزير دفاع) به منطقه قفقاز، موضوعي بي ربط با تحولات قاره آسيا نيست درحالي كه اين مناطق فاصله چنداني با مرز جمهوري اسلامي ايران كه درگير نبردي سياسي با ايالات متحده آمريكا از سال ها پيش تاكنون است، ندارد.
همه اين موضوعات نشان مي دهد كه آسيا، تلاش مي كند خود را از يوغ سلطه نيروهاي بيگانه خارج و خود مستقل تصميم گيري كند. اما اين فرصت ها زماني تحقق خواهد يافت كه بحران هاي منطقه اي حل و فصل شود تا جاي پايي براي قدرت خارجي وجود نداشته باشد.
تركيه در آسيا
گرچه قاره آسيا در اكثر سال هاي گذشته همواره با بحران هاي سخت و نفس گيري مواجه بوده است، اما توانسته است با پايداري و مقاومت بحران ها را پشت سر بگذارد و به سوي آينده اي روشن گام بردارد.
تركيه نيز مي تواند به عنوان نمونه بارزي از حركت آسيا به سوي جهان جديد در اين راستا باشد. استفاده از فرصت هاي به وجود آمده براي نشان دادن خود در حل و فصل مسائل منطقه اي و حتي جهاني توسط تركيه به خوبي قابل اثبات است.
مانورهاي تركيه در مسائل مختلف منطقه اي براي درفشار قراردادن آمريكا و اروپا، نشان داد كه اين كشور قادر است اهداف مورد دلخواه خود را به دست آورد.
موضوع حمايت از آرمان فلسطين، تاكيد بر داشتن تكنولوژي هسته اي توسط ايران به حمايت از حاكميت جمهوري آذربايجان در منطقه قره باغ از جمله مانورهاي تركيه جديد در قاره كهن آسيا است كه نشان داد قدرتي جديد در حال شكل گيري است. كشور تركيه كه روزگاري بي چون و چرا سلطه پذيري آمريكا را بر خود پذيرفته بود، اكنون در تلاش است خود را از يوغ اين استثمار بيرون كشيده و حرفي براي گفتن داشته باشد.
به عقيده استراتژيست هاي آمريكايي و عمدتاً صهيونيست، تركيه در فكر زنده كردن امپراطوري گذشته خود كه در جنگ جهاني دوم از بين رفت در قاره آسيا است.
ولي با نگرش عميق و بي طرفانه به تحولات داخلي تركيه، اين موضوع را درخواهيم يافت كه پس از غلبه اسلامگراها بر لائيك ها در بيشتر زمينه هاي داخلي، نگرش اين كشور نسبت به تحولات منطقه و جهان تغيير كرده است.
پاكستان، قدرت خاموش آسيا
سخن گفتن از آسيا بدون در نظر گرفتن پاكستان، موضوع جالبي نيست، گرچه اين كشور هنوز هم بحران هاي سياسي و نظامي فراواني را در درون خود دارد و نتوانسته است بر آنها غلبه كند، اما اين را بايد در نظر داشت كه كشوري قدرتمند و مسلمان در آسيا است كه علاوه بر اينكه مي تواند از خود در برابر بحران ها محافظت كند، در مقابل توفان ها نيز سرخم فرو نخواهد كرد.
آمريكايي ها نيز با درك اين موضوع كه كشور پاكستان در حال تبديل شدن به يك قدرت منطقه اي است، بدشان نمي آيد كه آن را در درون مشغول به خود كنند و هرچند گاه با علم كردن موضوعي سياسي، ضمن برهم زدن توازن سياسي در آن، به اهداف مدنظر خود دست يابند.
آمريكايي ها، زيركانه از موضوع هسته اي بودن اسلام آباد به عنوان يك كشور مسلمان ابراز نگراني مي كنند، اما در واقع از اين موضوع براي سرپوش گذاشتن بر اهداف سياسي خود بهره مي برند، تا مبادا اين كشور مسلمان در آينده در قاره آسيا قدعلم كند. به راه انداختن موضوع طالبان در پاكستان آن هم با كمك عربستان، چيزي نيست كه از انظار مردم آن كشور و جهانيان پنهان مانده باشد، اما به هر حال كاخ سفيد با دستاويز قراردادن آن، گاه و بيگاه با دخالت خود آن كشور را ناآرام مي كند. پاكستان هرچند آهسته قدم هايي را براي اثبات وجود خود در آسيا برداشته است اما، از ديد مفسران مسائل منطقه اي، گام هايي قابل توجه نيست. سفر رئيس جمهور پاكستان (آصف علي زرداري) به چين و گفت وگو با سران پكن در مورد مسائل اقتصادي، تجاري و هسته اي و امضاي قرارداد براي پيشرفته كردن نيروگاه اتمي پاكستان در منطقه «تشاشعا»، نشان دهنده يك پيمان جديد استراتژيك در آسيا است. گرچه اين هم پيماني مي تواند براي پاكستان و چين مفيد باشد، اما شايد نتواند در مقابل نزديكي استراتژيك آمريكا و هند، حرفي براي گفتن داشته باشد.
سياست سنتي آمريكا در قاره آسيا، جلوگيري از نفوذ چين زردپوست در آن است و چه بهتر كه اين سياست از طريق هم پيماني با هند به اجرا درآيد.
در هر حال قاره آسيا به عنوان صحنه اي از سياست جهاني اكنون تبديل به محلي براي كشمكش ها شده است كه آمريكا به عنوان يك قدرت درگير آن است.
دنبال كردن سياست هاي آمريكا در منطقه، مي تواند شاه كليدي براي پي بردن به اهداف اين كشور باشد و در اين راستا مي توان به اين موضوع اشاره كرد كه كاخ سفيد در سال 2008 در حالي كه با هندوستان معاهده هسته اي امضا مي كند و او را از انزوا بيرون مي كشد، در مقابل از دادن امتيازاتي مشابه دهلي نو به پاكستان خودداري مي كند.
در حالي كه چين به عنوان يك قدرت منطقه اي، اين موضوع را تهديدي براي خود ارزيابي كرده و تلاش مي كند، با استفاده از نيازهاي اتمي پاكستان، با آمريكا به مقابله برخيزد.
به هر صورت جهان پس از آمريكا، در اينجا و در قاره آسيا در حال شكل گيري است و قدرت هاي منطقه اي در آن در حال رشد هستند و پيمان هاي منطقه اي قوي نيز در حال پيدايش است و همه اين موضوعات از تكوين يك جهان جديد بدون آمريكا به عنوان قدرت غالب حكايت مي كند.
چين و پاكستان، هند و ژاپن، تركيه و ايران، همه اينها قدرت هاي جديدي هستند كه بر اين موضوع دلالت مي كنند كه جهاني جديد در حال شكل گيري است كه مركز آن آسيا خواهد بود.
افغانستان، پاشنه آشيل آمريكا
شكل گيري قدرت هاي جديد در آسيا و مركز قدرت جهان شدن اين قاره، چالش جديدي است كه آمريكا با آن مواجه شده است.
آمريكا كه اكنون در باتلاق افغانستان گرفتار شده است، در تلاش است كه به نوعي خود را از اين معضل نجات دهد، اما فعلا ترجيح داده است فقط وعده بدهد كه مثلا تا دو يا چند سال ديگر از اين كشور خارج خواهد شد. برگزاري كنفرانس اخير كشورهاي حامي مالي افغانستان اگر چه از سوي آمريكا مورد استقبال قرارگرفت، اما بار ديگر نشان داد كه سردمداران كاخ سفيد به جز وعده چيزي در مشت خود ندارند.
به گفته «بروس ريدل» مقام سابق دستگاه اطلاعات و جاسوسي آمريكا «سيا» آمريكا در مرحله اول براي خروج خود از مشكلات افغانستان بايد از كشورهاي منطقه استفاده كند.
به اعتقاد اين مقام سابق سيا، در حال حاضر، افغانستان براي آمريكا مشكل آفرين شده است و كاخ سفيد، صدها ميليارد دلار براي اين كشور اشغال شده هزينه مي كند، حال آنكه اين منابع مالي را براي حل مشكلات بسياري نياز دارد كه در داخل با آن مواجه است.
اين مقام امنيتي آمريكا بر اين اعتقاد است كه پاكستان در افغانستان در دو سوي جبهه بازي كرده است و كاخ سفيد بايد تلاش كند كه پاكستان فقط به يك سوي ميدان جنگ هدايت شود. به همين علت بايد از كشورهايي در اين راستا استفاده شود كه بر پاكستان نفوذ دارند كه چين يكي از اين كشورها است، چرا كه پكن، اصلي ترين منبع تأمين تسليحات و تجهيزات نظامي است كه پاكستان به آن نياز دارد.
گرچه اين موضوع برخلاف ديدگاه سنتي آمريكا در مورد چين خواهد بود، اما لاجرم، آمريكا براي نجات خود از باتلاقي كه در افغانستان برايش به وجود آمده است، بايستي، نفوذ اژدهاي زرد را در آينده بپذيرد.
به گفته كارشناسان روابط بين الملل، بايد منتظر ماند و ديد كه آمريكا عملا در اين زمينه چه اقداماتي صورت خواهد داد.در تأييد اين ديدگاه مي توان به مقاله روزنامه انگليسي فايننشال تايمز اشاره كرد كه در گزارشي تحت عنوان «سياست غرب» در افغانستان در يك تقاطع قرار گرفته است»، آمريكا و غرب را دچار توهم كرده است.
اين روزنامه انگليسي نوشت: سياست غرب در افغانستان و جنگي كه «باراك اوباما» در اين كشور به ارث برده است، در يك تقاطع قرار گرفته است كه يكي از اين راه ها، خروج از جنگ افغانستان و ديگري ادامه عمليات پرهزينه است.
به عقيده تحليل گر اين روزنامه، اگر چه گزينه اول به لحاظ سياسي، گزينه مناسبي براي توجيه بسياري از مقامات داخلي آمريكا است كه نگران اعزام سرباز از سوي ديگر كشورها به افغانستان هستند، اما احتمال وقوع حملات تروريستي بسيار بيشتر وجود دارد و بعيد نيست كه ايالات متحده به اوضاع منطقه اي قبل از حادثه 11سپتامبر بازگردد.
فايننشال تايمز در ادامه اين مطلب به بركناري ژنرال «استنلي مك كريستال» فرمانده سابق نيروهاي ائتلاف در افغانستان به سبب انتقاد از عملكرد دولت آمريكا در اين جنگ و روي كار آمدن ژنرال «ديويد پترائوس» پرداخته و متذكر شده است: بسياري از مقامات بلندپايه افغاني پيش از اخراج مك كريستال، اين كار را فاجعه بار خوانده بودند.
فايننشال تايمز جنگ افغانستان را جنگي منفور مي نامد كه هيچ پاياني براي آن نمي داند و پيش بيني مي كند كه اين جنگ هزينه و عواقب سنگيني براي دولت آمريكا درپي داشته باشد.
اين روزنامه آمريكايي در پايان نتيجه گيري مي كند كه هم اكنون زمان تصميم گيري براي آينده جنگ افغانستان فرارسيده است، كه آيا تغيير مسير جنگ به گونه اي كه خوب باشد يا خروج از اين كشور كداميك مي تواند مدنظر باشد.
تاكتيك هاي شكست خورده
برگزاري كنفرانس كشورهاي حامي مالي افغانستان بار ديگر نشان داد كه راه حل خروج از بحران در اين كشور، را نمي توان در اين گونه نشست ها پيدا كرد، بلكه مشكل اصلي خود آمريكا و نيروهاي چندمليتي در اين نقطه از قاره آسيا است.
هرچند كه 9سال از جنگ نيروهاي ائتلاف به رهبري آمريكا در افغانستان سپري مي شود، اما پس از گذشت اين همه سال، نه تنها، صلح و ثبات در اين كشور برقرار نشده است، بلكه آمريكايي ها، دچار صدمات و خسارات فراواني شده اند و بيش از پيش تنفر و انزجار مردم را موجب شده اند.
تاكتيك هاي نخ نما شده آمريكا كه طي اين 9سال يكي پس از ديگري بطلان خود را نشان داد، حكايت از سردرگمي سردمداران كاخ سفيد و هم پيمانان غربي آنها را دارد.
به طور مثال، آمريكا در سال گذشته ميلادي حدود 100هزار سرباز به افغانستان اعزام كرد، اما عملا حتي اعزام50 هزار نيروي اضافي در سال جاري، گره اي از كار اين ابرقدرت بازنكرد، بلكه، بيشتر از گذشته آن را گرفتار مشكلات داخلي كرد.
همچنين افزايش شمار نيروهاي آمريكايي و ائتلاف نه تنها، تاكنون شورشيان طالبان را به عقب نشيني وادار نكرده، بلكه افزايش اين نيروها، با رشد تحركات نظامي طالبان عليه نيروهاي خارجي روبه رو بوده است.
روياي 9ساله آمريكايي ها اين بوده است كه جنگ با طالبان را به نقطه اي برسانند كه پس از خروج نيروهاي اين كشور از افغانستان، از ظهور مجدد طالبان در اين كشور جلوگيري كند.
در اين راستا، سخنان «جوبايدن» معاون رئيس جمهور آمريكا، جالب توجه به نظر مي رسد كه مي گويد: خروج ارتش آمريكا از افغانستان تابستان آينده (ژوئيه سال 2011) آغاز خواهد شد، اما ممكن است در ابتدا تنها چند هزار نفر بازگردانده شوند.
اين سخنان در حالي عنوان مي شود كه همگان بر اين اعتقادند كه جنگ نيروهاي آمريكايي و ائتلاف پيشرفت چنداني در افغانستان نداشته است.
به راه انداختن تبليغات پر سر و صدا براي عمليات كوچك نظامي يكي ديگر از تاكتيك هاي آمريكا در مدت 9 سال اشغال افغانستان به شمار مي رود كه هر چند يك وقت، كاخ سفيد با استفاده از ابزارهاي رسانه اي اقدام به آن مي كند.
در اين راستا جالب توجه است بدانيم كه كاخ سفيد در حال حاضر تمام تلاش خود را به عمليات ماه هاي آينده نيروهاي ائتلاف در قندهار متمركز كرده است تا مثلا طالبان را در اين كشور زمين گير كند و براي اين منظور، آمريكا در شرايط كنوني، اميدهاي فراواني به پاكستان براي سركوب طالبان در افغانستان دارد.
به همين دليل بود كه پيش از برگزاري كنفرانس حاميان مالي افغانستان، هيلاري كلينتون وزير خارجه آمريكا، به عنوان نخستين كشور آسيايي به پاكستان سفر كرد و قول و قرارهاي فراواني براي اعطاي كمك هاي اقتصادي و تسليحاتي به اسلام آباد داد.
كلينتون در جريان اين سفر درباره تلاش هاي «حامد كرزاي» رئيس جمهور افغانستان براي مذاكره با شبه نظاميان طالبان با همتايان پاكستاني و افغان خود گفت وگو كرد.
اين در حالي است كه روابط كابل و اسلام آباد همواره با بي اعتمادي روبه رو بوده است، هر چند كرزاي اخيراً از نقش پاكستان براي كمك به روند صلح استقبال كرده بود، با وجود اين، كلينتون در سفر اخير خود به پاكستان تلاش كرد تا اسلام آباد را بيش از گذشته براي مقابله با شورشيان طالبان ترغيب كند، اگرچه ريچارد «هولبروك» نماينده آمريكا در افغانستان و پاكستان، نقش اسلام آباد را براي مقابله با شورشيان طالبان مبهم و يا نامفهوم مي داند.
آمريكا، عامل ناامني
به اعتقاد كارشناسان، دستيابي به صلح و ثبات در افغانستان از طريق مشاركت عملي كشورهاي همسايه و راه حل هاي منطقه اي امكان پذير است، زيرا نيروهاي بيگانه مستقر در افغانستان، همواره به دنبال حفظ منافع خود در اين كشور بوده اند و صلح و جنگ را براساس حفظ اين منافع تعريف مي كنند.
واقعيت امر اين است كه مردم افغانستان پس از سه دهه جنگ و خونريزي در اين كشور، به دنبال صلح و ثبات پايدار در كشورشان هستند و متأسفانه حضور 9ساله نيروهاي آمريكايي و ناتو، تاكنون صلح و ثبات را براي اين كشور جنگ زده به ارمغان نياورده است. بنابراين، دستاورد سفر اخير كلينتون به منطقه را بايد در ادامه سياست هاي آمريكا در جهت حفظ منافع منطقه اي اين كشور در قاره آسيا ارزيابي كرد.
اين واقعيت را بايد باور داشت كه مقام هاي آمريكايي، هرگز با دست هاي پر در منطقه حاضر نشده اند و بلكه دست هاي پر، زماني براي مردم منطقه و افغانستان معني دار خواهد بود كه صلح و ثبات را براي آنان به ارمغان آورد، در حالي كه حضور نيروهاي آمريكايي، همواره مخل صلح و آرامش آنها بوده است.
ابهام در خروج از افغانستان
سردمداران كاخ سفيد هرچند وقت يك بار اعلام مي كنند كه نيروهاي آمريكايي در فلان تاريخ از خاك افغانستان خارج مي شوند و البته سال 2011 تا سال 2014 به عنوان سال هاي خروج از اين كشور اشغالي اعلام شده است.
با وجود تلفات سنگين نيروهاي ناتو و آمريكا در افغانستان از جمله كشته شدن 103 سرباز در ماه ژوئن و 60 نفر در ژوئيه مقامات واشنگتن و متحدان آنها، قصد ندارند، روند خروج نيروهاي نظامي خود را از اين منطقه آسيا سرعت بخشند.
در حالي كه به نوشته روزنامه روسي «نيزاويسيما يا گازيه تا» ماه ژوئن و ژوئيه را مي توان براي آمريكا و نيروهاي ناتو، سخت ترين ماه ها طي مدت زمان اشغال افغانستان عنوان كرد.
اين در حالي است كه رسانه هاي انگليس از طرح خروج مرحله به مرحله نيروهاي بين المللي و تحويل كنترل اوضاع به نيروهاي امنيتي افغان خبر داده اند.
اين طرح تا پايان سال 2014 به اجرا گذاشته خواهد شد و به موجب آن نيروهاي خارجي خاك افغانستان را ترك خواهند كرد، اما تا آن زمان قدرت هاي خارجي به حمايت لازم براي تقويت نيروهاي بين المللي در افغانستان ادامه مي دهند!
«باراك اوباما» رئيس جمهور سياهپوست آمريكا نيز قبلا اعلام كرده بود كه خروج نيروهاي آمريكايي در اواسط سال 2011 آغاز مي شود، ولي بسياري از سناتورهاي جمهوري خواه، مخالف تعيين زمان خروج نيروها از افغانستان هستند.
اما گذشته از اين وعده هاي اشغالگران، مردم افغانستان بر اين باورند كه اشغالگران تنها با روبه رو شدن با مقاومت، خاك اين كشور را ترك خواهند كرد و به خودي خود، تمايلي به خروج ندارند.
البته ديويد كامرون نخست وزير انگليس در گفت وگو با راديو سراسري آمريكا براي اينكه از قافله عقب نماند، انتقال مسئوليت هاي امنيتي به نيروهاي افغان تا سال 2014 را هدفي واقعي و قابل اجرا دانست!
در بيانيه پاياني كنفرانس بين المللي كابل از برنامه دولت افغانستان به رياست حامد كرزاي، براي تحقق صلح و آشتي در افغانستان و آشتي با گروه هاي مسلحي كه با سازمان هاي تروريستي بين المللي ارتباط نداشته و به قانون اساسي افغانستان احترام بگذارند، استقبال شد. شركت كنندگان در اين كنفرانس، درباره كمك هاي بين المللي اختصاص يافته به افغانستان تأكيد كردند كه نيمي از كمك هاي بين المللي اختصاص داده شده به كابل به ميزان ميلياردها دلار بايد از طريق بودجه دولت در اختيار اين كشور قرار بگيرد.
شركت كنندگان در اين كنفرانس، همچنين حمايت خود را از كرزاي مبني بر اينكه، نيروهاي مسلح اين كشور، فرماندهي عمليات نظامي در افغانستان را تا پيش از سال 2014 برعهده بگيرند، اعلام كردند. در بيانيه پاياني كنفرانس بين المللي كشورهاي داوطلب كمك به افغانستان در كابل تأكيد شد، نظاميان خارجي تا سال 2014 خاك افغانستان را ترك كنند.
گرچه هدف اين كنفرانس دست يافتن به توافق درباره خروج تدريجي نيروهاي بين المللي از افغانستان و تنظيم برنامه بازسازي اين كشور جنگزده است، اما دست يافتن به آن در آينده نزديك امكان پذير نيست.
منبع: خبرگزاري ها و روزنامه المصريون

 



شكل گيري قطب هاي جديد قدرت در جهان

اشاره :
فروريختن ستون هاي قدرت آمريكا و غرب پس از بحران هاي داخلي و مشكلات خارجي از پايان دوره سلطه و مديريت آن حكايت مي كند و بيش از هر زمان ديگر بروز يافته است.
«پاسكال بونيفاس» يكي از بزرگ ترين تحليل گران امور راهبردي فرانسه و استاد حقوق بين الملل در مؤسسه مطالعات سياسي پاريس، در مصاحبه اي با مركز مطالعات الجزيره تأكيد كرد كه جهان سلطه غرب در اروپا بويژه در آمريكا رو به فروپاشي است و سقوط آن آغاز شده است.
بونيفاس كه در نيمه دهه هشتاد عضو گروه سوسياليست پارلماني در «جمعيت ملي فرانسه» بوده است، در اين مصاحبه ابراز عقيده كرد كه اين سال ها، آغاز پايان راه دنياي سلطه غرب است.
¤ ¤ ¤
جهاني كه در آن غربي ها سلطه داشتند رو به پايان است
مدير مؤسسه روابط بين الملل و امور راهبردي «ايريس» و عضو كميته مشورتي سازمان ملل در امور خلع سلاح و استاد مؤسسه مطالعات اروپا در دانشگاه پاريس كه در سابقه علمي خود صاحب چهل كتاب در مسائل راهبردي به عنوان سياست خارجي فرانسه و مسائل هسته اي و توازن قدرت هاي راهبردي و نزاع در خاورميانه و اثر آن بر جامعه فرانسه و توازن قوا در امور بين الملل است، در پاسخ به اين سؤال كه تصوير جديد جهان معاصر چه خواهد بود؟، گفت: آن جهاني كه در آن غربي ها سلطه داشتند رو به پايان است.
بونيفاس در پاسخ به سؤالي مبني بر اينكه وي در كتاب «درك جهان» خود تأكيد كرده است كه «جهان تغيير كرده است... ديگر كاپيتان ها آن را رهبري نمي كنند و ديگر تصويري ساده و هميشگي آن جهاني كه گفته مي شد آمريكا آن را هدايت مي كند، گذشته است»، گفت: نخستين درسي كه ما (غربي ها) گرفته ايم اين است كه جهاني كه غرب بر آن حاكم بود، يعني جهاني كه به قدرت غرب تن داده بود و اين وضعيت در پنج قرن ادامه يافته بود و در آن، قدرت در دست غرب سپس آمريكا بود، ديگر تغيير كرده است. اين جهان در حال متلاشي شدن و فروريختن است.
بونيفاس كه يكي از منتقدان رژيم صهيونيستي و فرانسه است، از زمان انتشار كتاب مشهور خود به نام «چه كسي جرأت مي كند، از اسرائيل انتقاد كند؟» به عنوان نويسنده اي شناخته مي شود كه بيشترين جرأت را در نقد اسرائيل و دنياي غرب دارد و با ديدگاه تفكيك واقعيت جغرافيايي از واقعيت سياسي براي فهم تغييرات جهاني تلاش كرده است.
بونيفاس در ادامه افزود: هر چند اكنون و در مرحله كنوني دشوار است كه در پژوهش هاي خود اعلام كنيم كه جهان در حال چند قطبي شدن است و آمريكا هنوز بر باقي قدرت ها برتري دارد ولي با اين همه، نمي توانيم بگوييم كه اكنون يك نظام تحت شعار «تك قطبي» بر دنيا حكومت مي كند زيرا آمريكا ديگر به تنهايي قادر نيست دنيا را رهبري و مشكلات جهاني را حل كند، در نتيجه ما در مقابل وضعيتي جديد و دنيايي تازه قرار گرفته ايم كه به سوي چند قطبي شدن كه شامل قدرت هاي مختلف است، حركت مي كند.
پايان سيطره آمريكا و غرب
بونيفاس در ادامه در پاسخ اين سؤال الجزيره كه «آيا ما اكنون شاهد آغاز پايان دوره آمريكا در رهبري جهان هستيم؟» تأكيد كرد: عصر ما، تنها آغاز پايان دوره رهبري آمريكا در دنيا نيست، بلكه ابتداي انتهاي سيطره نظام غرب به معناي كامل آن شامل آمريكا و اروپا بر دنياست. اين جهان غرب آن چنان كه از ابتداي قرن19 اعمال قدرت مي كرد، ديگر به تنهايي قادر نيست اراده خود را بر همه كشورهاي دنيا تحميل كند.
بونيفاس در ادامه در پاسخ به اين سؤال كه «ولي زماني كه شما از مفهوم مديريت جديد جهان چند قطبي سخن مي گوييد، محور اين مديريت چيست؟ آيا قدرت نظامي ديگر به تنهايي براي تنظيم امور جهان و تعيين طرف برتر كافي نيست» گفت: قدرت نظامي ديگر به تنهايي براي مديريت جهان كافي نيست وگرنه آمريكايي ها در عراق پيروز مي شدند.
براي نمونه، عراق و شكست آمريكا در آن، نشان داد، كه نيروي نظامي هرچند عاملي مهم است ولي براي حل مشكلات كافي نيست و بايد با عوامل و ابزارهاي ديگري همراه شود كه اين امر خود نشان مي دهد قدرت، شكل هاي مختلفي دارد.
بونيفاس افزود: سلطه نظامي ديگر تعيين كننده توازن قوا در آينده نيست و ابعاد اقتصادي فكري به خود گرفته است و داراي ابعاد اطلاعاتي شده است.
ملاحظه مي كنيم كه اكنون رقابت بر سر تأثيرگذاري با ارائه تصوير است. اين امر در ظهور شبكه سي.ان.ان و سپس شبكه الجزيره به عنوان جايگزيني جديد كه به حوزه فرهنگي، خلاف فرهنگ رسانه اي سلطه جوي غربي وابسته است، نمود يافت. پس از اين ورود چيني ها و روس ها به اين ميدان از طريق راه اندازي شبكه هاي تلويزيوني بين المللي است كه در آمريكاي لاتين نيز شبكه هاي بين المللي براي همين هدف راه اندازي شده است.
امروز قدرت، قدرت نظامي، اقتصادي، فناوري و بويژه اطلاعاتي است و اين قدرت به جهان انديشه ها و ا نتشار تصويرهايي كه چه بسا بيشتر حوزه قدرت را در تأثيرگذاري خلاصه مي كند، مرتبط است.
فلسطين نماد ظلم و نبود عدالت در جهان
بونيفاس در پاسخ اين پرسش الجزيره كه «با توجه به تغييراتي كه عنوان كرديد، در خاورميانه چه مسئله اي در اولويت قرار دارد؟» گفت: طبيعتا مسئله صلح فلسطين و اسرائيل مهم ترين و بزرگ ترين مسئله جهان و هدف، اصلي بايد تحقق صلح عادلانه و براساس قوانين و قطعنامه هاي بين المللي باشد.
به نظر من صلح نبايد به زور تحميل شود همانطور كه صلح در گرو واقعيت نظامي معين كه طرف پيروز برطرف شكست خورده ديكته كرده است، نيست. اين موضوع به اعتقاد من مهم ترين مسئله در مرحله آتي در منطقه است. زيرا اين منازعه بيش از حد طولاني شده است و برخلاف اينكه از لحاظ جغرافيايي محدود است، ولي داراي آثار سياسي و رواني بر جهان عرب و اسلام و حتي سراسر جهان است.
مسئله فلسطين در اين روزگار نماد ظلم و نبود عدالت، براي جهان عرب است. مسئله فلسطين و اختيار مردم فلسطين در تعيين سرنوشت خود مسائلي است كه فقط زماني از آن صحبت مي شود كه مسئله با منافع معيني در سطح بين الملل و سياست ]غرب[ مرتبط است، اصولي كه زماني كه نوبت به مسئله و حقوق فلسطين مي رسد، ناديده گرفته مي شود.
اين تحليل گر مسائل سياسي افزود: بسياري تاكنون بر مسئله فلسطين استناد كرده اند تا رفتار خود را توجيه كنند. بهانه بسياري از تحركات خشونت بار مانند بهانه برخي دولت ها در تداوم سلطه آنان بر ملت ها از اين جمله است.
درهمين راستا، تروريسم، هرچند انگيزه هاي بسياري دارد اما مسئله فلسطين، بهانه اي براي گسترش دادن ايدئولوژي آن در سطح جهان عرب شده است و القاعده، هرچند در ابتدا به مسئله فلسطين توجهي نداشت ولي بعدها آن را بهانه اي براي گرفتن نيرو و تشكيك در تلاش برخي كشورهاي عربي كرد.
وي افزود: بنابراين موضوع فلسطين بهانه اي شد تا القاعده افكار خود را منتشر كند و در نتيجه به نظر من حل معضل القاعده در گرفتن بهانه فلسطين از ايدئولوژي القاعده و در نتيجه تضعيف آن است. همانطور كه اين مسئله درخصوص بسياري از دولت هاي عربي صدق مي كند و از مسئله فلسطين به عنوان بهانه اي براي ادامه سلطه سياسي خود استفاده مي كنند.
بزرگنمايي كردن موضع ايران، فراموش كردن فلسطين
بونيفاس در ادامه در پاسخ به اين سؤال كه «در زمان كنوني موضوع ايران، موضوع فلسطين را تحت تاثير قرار داده است و اكنون توجه غرب به اين موضوع به طوركلي بيشتر شده و حتي توجه غربي ها بيش از هراس روزانه آنان از گروهك القاعده است. اين موضوع را چگونه تحليل مي كنيد؟ «گفت: درست است. اكنون در غرب موضوع ايران مسئله فلسطين را تحت الشعاع قرار داده است و در واقع نوعي رويكرد سياسي- ايدئولوژيك در اروپا وجود دارد كه معتقد است بايد از ايران سخن گفت. هرچه ما از ايران بيشتر صحبت مي كنيم، در نتيجه از درد و مصيبت مردم فلسطين كم تر سخن به ميان مي آوريم.
طرفداران اين رويكرد معتقدند هرگاه از ايران سخن مي گويند و اعلام مي كنند كه ايران خطر نخست در منطقه است، اين امر مانع پرداختن به مشكل فلسطين و در نتيجه سبب آسايش بيشتر اسرائيل مي شود زيرا در اين صورت اسرائيل خود را درمعرض تهديد نخواهد ديد.
بونيفاس افزود: از همين رو، در پشت پرده پرداختن به موضوع ايران عوامل و انگيزه هاي حقيقي و همچنين ساختگي وجود دارد و برخي به طور عمد در غرب خطر ايران را بزرگ جلوه مي دهند تا كسي از مصيبت مردم فلسطين سخن نگويد.
سناريوهاي حمله محدود به ايران
بونيفاس در ادامه مصاحبه خود با مركز مطالعاتي الجزيره، با اشاره به تهديدات غرب عليه ايران تاكيد كرد حتي هر سناريوي حمله به ايران هرچند محدود هم باشد، ناممكن است و اين امر منطقه را دچار تلاطم مي كند.
بونيفاس كه صاحب و مولف كتاب هايي است مانند: «درك جهان (2010)»، «چرا اينقدر تنفر؟ (2010)»، «به سوي جنگ جهاني چهارم (2009) در نقد ايده برخورد تمدن هاي ساموئل هانتينگتون (2005)»، «چه كسي جرات مي كند از اسرائيل انتقاد كند؟ (2004)»، «مشكلات جهان عرب (2004)»، «فرانسه عليه امپراتوري (2003)»، «جنگ هاي آينده (2001)»، «عبرت هاي 11 سپتامبر (2001)» و «آيا فرانسه هنوز قدرتي بزرگ است؟ (1998)»، در پاسخ به اين پرسش كه «شما درخصوص مشكل غرب با ايران در مارس 2008 در مقاله اي اعلام كرديد كه قدرت و هوش ايراني ها سبب شد كه آنان از وضعيت منطقه به سود خود استفاده كنند و خود را از فشار جهاني رها كنند و حتي تيتر گزارش خود را به صورت «تنها پيروز جنگ آمريكا در عراق، ايران است» انتخاب كرديد، آيا هنوز هم همين اعتقاد را داريد؟» گفت: بله هنوز هم اين تحليل را باور دارم.
بونيفاس افزود: اين تحليلي است كه معتقد است برنده منطقه اي جنگ آمريكا در عراق، ايران است و برنده بين المللي آن چين است. چرا؟ زيرا آمريكا در اين جنگ ضعيف شد. در عرصه راهبردي وقتي مي بينيم كه بزرگ ترين قدرت نظامي نمي تواند در جنگ با گروه هاي مسلح متفرقه، عامل تعيين كننده باشد يا حتي بدتر از آن، در نتيجه چنين جنگي دچار شكست اخلاقي شده است، بايد گفت كه آمريكا ضعيف شده است.در مقابل چين، دراين جنگ مشاركت نكرد و رشد خود را در نتيجه سياست باز خود بر روي جهانيان ادامه داد.
نمايشگاه جهاني شانگ هاي يكي از نشانه هاي پيشرفت و رشد قدرت كنوني چين است كه پيش از آن برگزاري بازي هاي المپيك تاكيدي بر اين موفقيت چين بود، علاوه بر اين، چين تنها كشوري است كه توانسته است تاكنون به سلامت از بحران مالي جهاني خارج شود.
وي در ادامه به ايران نيز اشاره كرد و افزود: در سطح منطقه اي ايران توانست خود را از رقيب منطقه اي خود عراق، رها كند.علاوه بر اين ايران در همين كشور نفوذ سياسي بسياري از طريق راي دهندگان كه ايدئولوژي ديني شيعي دارند به دست آورده است و ايران اكنون تقريبا بازيگر اصلي منطقه است.
بونيفاس در پاسخ سؤالي ديگر مبني بر اينكه «آيا شما هنوز همان تحليل خود را كه مي گويد «آمريكايي ها وارد حلقه اي خالي شدند قبول داريد؟» گفت: خير. ديگر آن تحليل كارايي ندارد. معتقدم كه اين دايره و حلقه تهي با تصميم اوباما براي خروج از عراق باز شده است، هرچند آمريكا پيش از اين مي توانست خود را از اين حلقه خالي رها كند.
اگر آمريكا در سال 2003 پس از پيروزي در جنگ و پس از سرنگوني رژيم صدام از عراق خارج مي شد، در چنين گردابي كه اكنون در آن گيرافتاده است، قرار نمي گرفت و در آن صورت آمريكايي ها را ناجي مي دانستند نه اشغالگر، كه امروز با همين ديد به آن نگريسته مي شود. از زمان تصميم آمريكا براي خروج از عراق، آمريكايي ها توانستند از اين حلقه خالي و دامي كه براي آنان آماده شده بود، خارج شوند.
اين تحليلگر فرانسوي در پاسخ به سؤالي درباره احتمال ماجراجويي آمريكاعليه ايران به عنوان كشور ديگري جز عراق و افغانستان تاكيد كرد: هر سناريويي براي حمله به ايران، سناريويي فاجعه بار خواهد بود. زيرا اقدام نظامي عليه ايران هرچند محدود باشد و تنها به حمله به تاسيسات هسته اي ايران ختم شود از لحاظ لجستيكي عملياتي شبه محال است و تلاطمي فروشان در خليج]فارس[ و خاورميانه ايجاد مي كند و بايد بگوييم كه احتمال چنين خطري در زمان كنوني بسيار كمتر از دوره رياست جمهوري جرج بوش پسر است.
دموكراسي با ابزار نظامي
بونيفاس فرانسوي بار ديگر در خصوص عراق در پاسخ به اين مطلب كه «مداخله آمريكا در عراق، نوعي رقابت انتخاباتي و دموكراتيك، هرچند به طور نسبي در عراق ايجاد كرده است» گفت: بگذاريد راحت اعلام كنيم كه دموكراسي زير ]چكمه هاي [ اشغالگران، دموكراسي حقيقي نيست و علاوه بر اين تداوم عمليات انتحاري مانع نمي شود كه اميد خود را براي ايجاد دمكراسي واقعي پس از پايان اشغال، از دست بدهيم. البته ميزان خشونت ها در مقايسه با سال گذشته و ميزان دخالت آمريكا در روند انتخاباتي و حضور نظاميان و شهرهاي عراق در مقايسه باسال گذشته كمتر شده است، در عين حال شاهد هستيم كه عراقي ها هم حاكميت خود را كم كم باز مي يابند ولي هنوز كشوري كه داراي حاكميت كامل (كه خود از شروط تحقق دموكراسي است) نشده است.
بونيفاس در ادامه در پاسخ به اين سؤال كه «آيا مي توان هنوز از اصطلاح دموكراسي در جهان عرب سخن گفت؟» تصريح كرد: از آنجا كه اين امر عملا واقع نشده است و دموكراسي طرحي قابل اجرا باقي مانده است، بايد كه از اين اصطلاح درباره جهان عرب سخن گفت و اين واقعيت نبايد مانع اين ديدگاه شود كه معتقد است هنوز در جهان عرب برخلاف سيطره دولت هاي سلطه جو، اندكي آزادي وجود دارد.
در عين حال معتقد نيستم كه مي توان دموكراسي را با مداخله خارجي و با دخالت نظامي برقرار كرد، زيرا دموكراسي نتيجه سازوكارهاي داخلي است نه خارجي.
بونيفاس در ادامه افزود: اين هم مهم است كه سياق جغرافيايي سياسي و تداوم منازعه اعراب و اسرائيل بهانه اي براي برخي دولت هاي ]عربي[ است كه تا به سوي روند دموكراتيك شدن حركت نكنند. اين امر همان دستاويز برخي دولت ها است وقتي كه موضوع به محاصره و فشارهاي خارجي مرتبط مي شود.
ولي هنگامي كه به باقي كشورهاي دنيا و بويژه آمريكاي لاتين كه به كشورهاي دموكراتيك تبديل شده اند و همچنين به آفريقا مي نگريم كه دموكراسي در آن رشد كرده است و زماني كه به آسيا مي نگريم كه شاهد روندي سريع به سوي دموكراسي است، درمي يابيم كه روند دموكراسي در كشورهاي عربي از باقي نقاط جهان عقب مانده تر است.
اين تحليل گر فرانسوي به علل عقب ماندگي جهان عرب از روند دموكراتيك شدن كشورهاي جهان اشاره كرد و گفت: موانعي در اين راه وجود دارد و منازعه اعراب و اسرائيل، مانع اصلي در اين خصوص به شمار مي رود. همچنين نفوذ قدرت هاي بزرگ و رويكرد و تمايل برخي دولت هاي عربي كه پادشاهي نيستند به موروثي كردن حكومت خود از حمله موانع در راه دموكراتيك شدن كشورهاي عربي است.
علاوه بر اين ما شاهد هستيم كه چيزي كه آن را جنگ با «تروريسم اسلامي» مي نامند، علت جديدي براي محدود كردن آزادي ها و پيشرفت به سوي دموكراسي شده است و اين امر شبيه آن چيزي است كه سال هاي پيش مقام هاي كمونيستي از آن به عنوان مانعي بر سر راه دموكراسي سود مي بردند و اين امر امروز متأسفانه رخ داده است، همه اين موارد از جمله موانع تحقق نظام دموكرات در جهان عرب است.
وي با اشاره به گروهك القاعده نيز گفت: در زمان كنوني مشاهده مي كنيم كه گروهك القاعده رو به نابودي است و قدرت آن براي اقدام به حمله محدود شده است در عين حال نمي گوييم كه القاعده تمام شده است و در آينده هيچ قدرتي براي اجراي عمليات ندارد. ولي به خوبي شاهديم كه قدرت تحرك آن بشدت كاهش يافته و البته ممكن است كه فردا خبرحادثه انفجاري را در اينجا يا آنجا بشنويم ولي در هر حال قدرت القاعده كم شده است.
بونيفاس در پايان اين مصاحبه تصريح كرد: به هر حال معتقدم در بلندمدت اگر توانستيم پرونده فلسطين را براي هميشه ببنديم و اگر جامعه جهاني توانست خود را دموكراتيك كند و جامعه مدني در درون آن توانست خود را آزاد كند، اين بهترين راه براي مقاومت در برابر تروريسم است.
منبع : فارس

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14