(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 7 مرداد 1389- شماره 19701

عنايت امام زمان(عج) به شيعيان
دليل به هلاكت نرساندن كفار
مفهوم حكومت
معني صراط المستقيم
نقش امام زمان(عج) در عصر غيبت
بررسي ملاك ارزشمندي «تواضع» به عنوان ويژگي عبادالرحمن تواضع بندگي تقرب به خدا



عنايت امام زمان(عج) به شيعيان

قال الامام المهدي(عج): انا خاتم الاوصياء، بي يدفع البلاء من اهلي و شيعتي.
امام مهدي(عج) فرمود: من وصي آخرينم، به وسيله من بلا از خانواده و شيعيانم دفع مي شود.(1)

1- الغيبه، شيخ طوسي، ص 285

 



دليل به هلاكت نرساندن كفار

شخصي از امام صادق(ع) پرسيد: مگر علي(ع) در دين خدا نيرومند نبود؟
امام فرمود: آري نيرومند بود.
او پرسيد: پس چرا علي(ع) بر اقوامي (از افراد كافر، بي ايمان و منافق) مسلط گشت، ولي آنها را به هلاكت نرساند.
امام فرمود: يك آيه از قرآن، مانع اين كار بود. او پرسيد: كدام آيه؟
امام فرمود: در قرآن كريم سوره فتح آيه 25 مي خوانيم:
«لو تزيلوا العذبنا الذين كفروا منهم عذابا اليما» و اگر مؤمنان و كافران از هم جدا مي شدند، كافران را عذاب دردناكي مي كرديم.
سپس فرمود: خداوند وديعه هاي مؤمني در صلب اقوام كافر و منافق داشت و علي(ع) هرگز پدراني كه در صلب آنها، اين وديعه ها بودند نمي كشت، تا آنها ظاهر گردند... و همچنين قائم ما اهل بيت يعني حضرت ولي عصر(عج) ظاهر نمي شود تا اين امانتها آشكار شوند.(1)

 



مفهوم حكومت

پرسش:
مفهوم حكومت در آموزه هاي قرآني چه تفاوتي با مفهوم حكومت در اصطلاح سياست و علوم سياسي متعارف دارد؟
پاسخ:
از جمله مفاهيم اساسي در قرآن كريم و آموزه هاي آن حكومت مي باشد. حكومت از ماده حكم است. حكم در لغت به معناي منع و بازداشتن براي اصلاح و كار محكم و استوار است و حكومت به معناي جلوگيري شخص از ظلم و ستم مي باشد. حكومت و حكم، هر دو به معناي داوري كردن، فيصله دادن و نيز به معناي استقرار، ثبوت، اتقان و قاطعيت در رأي آمده است.
در اصطلاح سياست و علوم سياسي نيز حكومت و حكم به معناي فن كشورداري و تدبير و انديشه در اداره و تنظيم امور داخلي و خارجي كشور مي باشد.
بنابر اين در اصطلاح به فن تدبير مدن و آيين كشورداري تعريف شده است، نه به معناي فرمانروايي و خودكامگي كه هرگونه آزادي و استقلال در انديشه و عمل افراد را سلب مي كند. در اين زمينه ارسطو مي گويد: «كشورداري، عالي ترين شكل نمادين يك جامعه مي باشد و هدف آن، چيزي جز تدبير و انديشه گرايي و جلب منافع و حفاظت مصالح و دفع مفاسد آن جامعه به وجه احسن نيست» (مهدي حائري يزدي، حكمت و حكومت، ص 58)
مفهوم حكومت در آموزه هاي قرآني معنا و مفهومي فراتر از آن چيزي كه در علوم سياسي متعارف از آن بحث مي شود، دارد. حكومت هر چند به معناي فرآيند اعمال سياست ها و تصميم گيري از سوي مقامات رسمي در دستگاه سياسي است، ولي در مفهوم قرآني آن با كار ويژه هايي كه براي آن بيان مي شود، مفهومي فراتر پيدا مي كند كه مي توان گفت: حكومت در آموزه هاي قرآن، خلافت و ولايت از سوي خداوند براي بسترسازي درجهت كمال يابي بشر است. از اين رو، همه چيز در محور توحيد و تكامل انساني، معنا و مفهوم مي يابد.
در اين راستا حكومت به معناي سلطه و فرمان، يكي از مراتب توحيد بوده و تنها خداوند حاكم برمال و جان انسان ها است. پس مي تواند براي اداره امور بشر و كمال يابي او شخصي را از جنس بشر مشخص كند تا از جانب او حكومت كند. منظور از حكومت در اينجا همان حكومتي است كه در قرآن از آن به عنوان حكومت مطلوب ياد شده است؛ حكومت مطلوبي كه خدايي، صالح و در راستاي كمالات انساني مي باشد.
در قرآن براي بيان مفهوم حكومت از واژگاني چون حكم، ملك، خلف و ولي استفاده شده است.

 



معني صراط المستقيم

فرزندي از پدرش پرسيد: پدر! روزي چند بار در نماز مي گويي: اهدناالصراط المستقيم؟
پدر گفت: در نمازهاي يوميه، 10بار. چطور مگر؟
فرزند گفت: ما از خداوند متعال، حداقل روزي ده بار مي خواهيم كه ما را به راه راست هدايت فرمايد. راه راست چيست؟
پدر اندكي انديشيد و گفت: راه راست، راه راست است ديگر!
فرزند گفت: همين!
پدر گفت: حقيقت اين است كه من همينقدر مي دانم اما اين را هم مي دانم كه تو با اين پاسخ قانع نشده اي، امروز كه براي نماز جماعت به مسجد رفتيم از دوستم كه از من بيشتر با قرآن مأنوس است مي پرسيم.
فرزند گفت: چه خوب!
پس از نماز ظهر و عصر، پدر و فرزند نزد يكي از مربيان قرآن مسجد رفتند و پدر سؤال را مطرح كرد.
مربي قرآني نگاه مهربانانه اي به پدر و فرزند كرد و گفت:
صراط مستقيم، كه همان راه راست است، راه خداوند متعال است: ان ربي علي صراط مستقيم يعني: پروردگارم بر راه راست است(1)
راه راست، طبق آيه 61 سوره ياسين، راه پرستش خداوند و كمال انسان است. راه درست زندگي و راه پاكان اولاد آدم يعني: پيامبران، ائمه اطهار(ع) صديقان، شهدا و صالحان است كه طبق آيه 69 سوره نساء، خداوند سبحان نعمت را بر آنها تمام كرده است.
سپس مربي قرآن نگاه نافذي در چشم نوجوان سؤال كننده كه مبهوت سخنان مستدل و نرم او شده بود انداخت و گفت: قانع شدي؟
پسر جوان گفت: بله حاج آقا، ممنونم. راه راست، راه كمال انسان است. پدر نوجوان از مربي قرآن تشكر كرد و گفت: گاهي وقتها، ايشان سؤالاتي را مطرح مي كند كه من نمي توانم به آن ها پاسخ كامل بدهم. نمي دانم چكار كنم؟
مربي قرآن گفت: من در خدمتم. هرگاه او سؤالي داشت، پس از نماز جماعت خدمت برسيم! اگر توانستم بطور كامل جواب او را بدهم كه در خدمتم و اگر نتوانستم هم...
نوجوان گفت: اگر نتوانستيد چه كنيم؟ اي كاش شماره تلفن هايي را به اينكار اختصاص مي دادند كه بتوانيم ضمن تماس، به پاسخ پرسشهايمان برسيم و...
مربي قرآن گفت: بله اي كاش...، اما اگر من نتوانستم پاسخ دهم از قرآن كريم بهره مي گيريم كه در اين خصوص مي فرمايد:
فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون
اگر نمي دانيد، از اهل علم بپرسيد. ما هم از كسي كه خوب و دقيق مي داند مي پرسيم تا به جواب مطلوب برسيم.
1- هود 56 و آل عمران 51
2- نحل 43

 



نقش امام زمان(عج) در عصر غيبت

پوريا كريمي
در مقاله حاضر نويسنده با تشريح چگونگي تعليم اسماء الهي در وجود انسان كه از آن به استعدادها و توانمنديهاي خدايي تعبير مي شود، نقش انسان كامل از جمله امام زمان(عج) را در ربوبيت كمالي هستي و موجودات به اذن خدا مورد بررسي قرار داده است كه با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
در انديشه شيعي، امامت از جايگاه بس والايي برخوردار است. امام به عنوان انسان كامل، در مقام خلافت اللهي قرار مي گيرد. قرآن براي خليفه خداوند در زمين به عنوان جانشيني كه محل استقرارش زمين است، كار ويژه و نقش خاصي را بيان كرده است. از آن جايي كه همه موجودات هستي به انسان (آدم عليه السلام) به عنوان موجود كامل و برتري كه حامل همه اسماي الهي است، سجده كرده و او را به عنوان معلم (بقره آيه 34 تا 30) برگزيده اند تا در نقش ربوبيت طولي ، آنان را به كمال لايق ايشان برساند، لذا او به عنوان خليفه خداوند، مي بايست همگان را تعليم و آموزش و پرورش دهد تا هر موجودي به كمال دست يابد. اين مسئله حتي نسبت به ابليس نيز صادق است. ابليس هر چند كه از پذيرش استادي و ربوبيت و خلافت انساني سرباز زد، ولي به طور تكويني نمي تواند بيرون از دايره قدرت خليفه و انسان كامل قرار گيرد.
او نيز در راستاي رسيدن به هر كمالي كه لايق اوست مي بايست از ربوبيت طولي انسان كامل بهره گيرد. سرباز زدن ابليس و تكبر و خود بزرگ بيني او (بقره آيه 34) به بهانه اين كه خلقت او از ماده برتري به نام آتش است، (اعراف آيه 12 و نيز سوره ص آيه 76 سوره حجر آيه 33) به اين معنا نيست كه ابليس از انسان كامل برتر است و در كمالات بر او مقدم مي باشد.
نقش ويژه انسان كامل
آن چه بر پايه آموزه هاي قرآني و روايي معتبر، مسلم است، نياز همه موجودات جهان به انسان كاملي است كه به عنوان جانشين مي بايست به صورت جعل تكويني و تعليم و پرورش ربوبي طولي، آنان را به كمال برساند. اين كار ويژه و نقش انسان كامل در هستي است. البته قرآن تاكيد دارد كه اين نقش را انسان كامل در زمين به عنوان محل استقرار و پايگاه به انجام مي رساند.
در گزارش قرآن آمده است كه انسان كامل(آدم) به طور مستقيم و به صورت جعل تكويني به دانش هايي دست يافت كه از آن به اسما تعبير شده است. از گفت وگو ميان فرشتگان و خداوند در ملا اعلي و مجادله اي كه صورت مي گيرد، اين معنا به دست مي آيد كه اين علوم به صورت نعمت و هبه اي الهي بود كه در انسان سرشته و نهادينه شده است. تعبير «اني جاعل» به معناي جعل و قرارداد اعتباري نيست، بلكه امري تكويني است، هم چنان كه تعليم الهي درباره آدم به معناي تعليم و آموزش مفاهيم نيست، بلكه مي توان از آن به تعليم ايجادي و يا علم حضوري و شهودي وجودي تعبير كرد.
انسان، مظهر اسماي الهي
علم الهي يا همان اسما به معناي تحقق هريك از آن نام ها در انسان است. اگر فرض را براين قرار دهيم كه هر نامي، يك استعداد و توانايي ذاتي در انسان است و براي خداوند صد نام و يا هزار نام دانسته باشيم، به غيراز اسما و نام هاي مستاثر او كه خاص وي مي باشد و كسي را نرسد تا به آن نام ها و توانايي ها دست يازد، در اين صورت انسان برخوردار از صدنام و يا هزار نام الهي است كه به صورت تحقق عيني در وجود او نهادينه شده است. از اين رو، فرشتگان مقام عليين و ديگر فرشتگان ملك و ملكوت و ناسوت و ديگر موجوداتي كه تالي تلو انسان هستند و ما آنان را به نام جن مي شناسيم، در مقامي پايين تر قرار گرفته اند و به جهت فقدان اسم و يا اسمايي نمي توانند نقش خليفه و جانشيني را ايفا كنند؛ زيرا خليفه بايد در اموري كه براي خلافت و جانشيني برگزيده شده از همان توانايي برخوردار باشد كه او جانشين وي شده است. اگراز اسماي الهي خلاقيت و احيا و اماته را برشماريم، خليفه كسي است كه مي بايست از توان خلاقيت و آفرينش و احياي و اماته (زنده كردن و ميراندن) در طول قدرت الهي برخوردار باشد. بنابراين انسان كامل از چنين توان و مقامي برخوردار است و فرشتگان در ملا اعلي به اين اقرار مي كنند. آنان پس از آن كه به خداوند مي گويند ما موجودات تسبيح گو و تقديس گري هستيم، خداوند از ايشان مي پرسد كه آيا غير از اين امور و توانايي به چيز ديگري قادر و توانا و دانا هستند؟ آنان مي پذيرند كه چون درمقام معلوم (سوره صافات آيه 164) خود قرار دارند، نمي توانند از امور و دانشي وراي آن چه تعليم ديده اند، برخوردار باشند. آنان به جهت وجود عقلاني خود تنها به نام ها و اسمايي دست مي يابند كه جزو تنزيهات است و در مقام تشبيه ذات قرار نمي گيرند و نمي توانند خداوند را به شنوا و بينا و مانند آن تشبيه كنند بلكه تنها مي توانند بگويند كه او ناشنوا و نابينا نيست كه مقام تقديس و تسبيح است. در حقيقت گزاره هاي ايشان گزاره هاي سلبي است و اسمايي كه در حق ذات الهي به كار مي برند، اسماي تنزيهي است كه نقصي را از ذات برمي دارد. اين مقام معلوم به گونه اي است كه آنان ناتوان از اين هستند كه حتي به صورت تعليم مستقيم از خداوند از آن برخوردار گردند. از اين رو درمقام انباء و اخبار از آن قرار مي گيرند و خداوند به آدم به عنوان نمونه انسان كامل در هنگامه آفرينش، امر مي كند كه به ايشان تنها برخي از توانايي خود را آشكار سازد و اين گونه است كه آدم تنها به اخبار و انباي توانايي خود مي پردازد و آن را به فرشتگان مي شناساند.
فرشتگان پس از دريافت توانايي آدم و شناخت اجمالي از آن به واسطه گزارش آدم، به آن حضرت به عنوان خليفه الهي ايمان مي آورند و ولايت او را باور كرده و به اطاعت از او سجده مي كنند. اما ابليس كه خود را جنس برتر يافته ابا مي كند و سرباز مي زند. ابليس اين مسئله را مي داند، ولي نمي خواهد بپذيرد كه آدم از پست ترين عناصر موجود در هستي ساخته شده، از توانايي خاصي برخوردار است. عنصر گل و خاك، عنصري است كه از نظر انفعال و پذيرش در پايين ترين حد در ميان عناصر هستي قرار دارد. خاك مي تواند هرچيزي را پذيرا باشد. از اين رو توانايي و استعداد ذاتي دارد تا از پست ترين تا عالي ترين را در خود تحقق بخشد. لذا انسان در زمين مستقر مي شود تا هم خود كمالات خويش را دراين مكان بروز و ظهور دهد و هم پست ترين ها را با خود به كمال برساند. امري كه در حال انجام است و حتي ابليس نيز همانند ديگر جنيان و هر موجود ناشناخته ديگري، از انسان بهره مي گيرند و استعدادهاي خود را مي نمايانند.
نقش ولي عصر(عج) در زمين
اكنون كه مقام والاي انسان كامل شناخته شد، به خوبي مي توانيم بگوييم كه نقش حضرت ولي عصر(عج) به عنوان خليفه و انسان كامل در مقام مستقر خود در زمين چيست؟ آن حضرت(ع) به عنوان انسان كامل، هر موجودي را به كمال خود مي رساند، هرچند كه از نظر ما انسان ها در مقام غيب قرار دارد و حضور مستقيمي درعرصه جامعه انساني به ظاهر نشان نمي دهد.
حضرت ولي عصر(عج) در مأموريت اخير خود در عصر غيبت به انسان كمك مي كند تا استعدادهاي خود را با بهره گيري از وحي و آموزه هاي الهي سامان دهد و آنها را آشكار نمايد. برخي از توانايي ها و استعدادهاي موجود در انسان به اين شكل بروز و ظهور خواهد يافت كه حضور مستقيمي ازسوي خليفه و انسان كامل انجام نگيرد. با اين همه از آن جايي كه در انديشه هاي شيعي و برپايه آموزه هاي قرآني و روايي معتبر، انسان كامل، هدايت جامعه انساني را در هرحال در دست دارد، نقش ولايتي او را نبايد ناديده گرفت. آن حضرت به عنوان ولايت و سرپرستي جامعه بشري، جامعه را چنان هدايت و راهنمايي مي كند كه درنهايت به هدف اصيل خود برسد. اين هدايت به گونه اي است كه برخي از افراد به طور مستقيم و غيرمستقيم، جامعه را برپايه دستورهاي آن حضرت مهار و هدايت مي كنند و از راهنمايي او برخوردار مي گردند.
امام مهدي (ع) در عصر غيبت همانند هر انسان كامل و خليفه و امامي به اداره هستي در طول ربوبيت الهي مي پردازد. بنابراين دور نيست كه در اماته و احيا و شفا و مانند آن در حق و درباره انسان ها نيز اقدام كند و برخي از دشمنان عنود را بكشد و به اعجازي مرده را زنده و بيماري را شفا دهد. البته اين امور در حق آن حضرت از امور مهم و اصلي شمرده نمي شود. هدايت همه موجودات هستي به سوي كمال مطلق ماموريتي است كه خداوند به ايشان داده است. (بقره آيه38)
سخن ديگر آنكه آن حضرت، تنها پيشواي انسانها نيست، بلكه جنيان نيز پيشوايي او را پذيرفته اند و بدان باور دارند، چنان كه امامت و پيشوايي و پيامبري حضرت محمد(ص) را پذيرفته اند. (سوره جن) از اين رو آن حضرت(ع) هرچند از ديدگان ما نهان و از منظر ما غايب است، اما درنزد ديگر مكلفان (جنيان) حاضر است و آنان از ايشان به طور مستقيم بهره مند مي باشند.
اگر بخواهيم درباره نقش امام زمان(عج) درعصر غيبت به عنوان انسان كامل، خليفه الهي، امام و والي سخن بگوييم، مثنوي هفتادمن كاغذ مي شود و بايد دراين خصوص همه مواردي را كه قرآن براي انسان كامل و خليفه خداوند در زمين برشمرده و يا روايات معتبر براي انسان كامل و امام ذكر كرده، بيان كنيم. از اين رو در اين نوشتار به همين اندازه بسنده مي گردد.

 



بررسي ملاك ارزشمندي «تواضع» به عنوان ويژگي عبادالرحمن تواضع بندگي تقرب به خدا

آيت الله مصباح يزدي
در قرآن كريم، مجموعه هايي از آيات وجود دارند كه صفات ممدوح و مطلوبي را تحت عناوين خاصي ذكر كرده اند؛ از جمله آنها برخي آيات است كه صفات عبادالرحمان را برشمرده اند.
«تواضع» از جمله صفاتي است كه براي عبدالرحمان ذكر شده است. اين صفت، با عبوديت پروردگار تناسب تام دارد. در مقابل تواضع، «تكبر» قرار دارد كه قرآن آن را موجب رانده شدن ابليس از درگاه خداوند برشمرده است. در كتاب هاي اخلاقي، «تواضع» جزو صفات حميده ذكر شده و در كتاب هاي منطقي هم آن را به عنوان «آراء محموده» جزو مقدمات قياس مي پذيرند؛ چرا كه نزد همه عقلا پذيرفته شده است.
اما ملاك واقعي ارزشمندي تواضع تأثير آن در تقرب انسان به خداست، نه پذيرش و خواست مردم. راه تقرب به خدا هم تنها عبوديت پروردگار است. در مقاله حاضر كه از شماره 114 ماهنامه معرفت انتخاب شده، موضوعات فوق مورد بررسي قرار مي گيرد كه با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
در قرآن كريم، مجموعه آياتي هست كه صفات ممدوح و مطلوبي را تحت عناويني معرفي كرده است.
يكي از مجموعه آياتي كه اين گونه اوصاف را جمع آوري كرده و تحت يك عنوان قرار داده آيات آخر سوره «فرقان» است. (و عباد الرحمن الذين يمشون علي الارض هونا...)
1- مشي فروتنانه
اولين بحثي كه خداوند ذكر مي كند اين است: (الذين يمشون علي الارض هونا)؛ كساني هستند كه روي زمين با آرامي و فروتني راه مي روند. اين ويژگي بندگان رحمان است كه روي زمين فروتنانه راه مي روند؛ با سبكي، با آرامي، بي تكلف. اين وصف اول آنهاست.
2- برخورد سالم با جاهلان
سپس مي فرمايد: (و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما.) به طور طبيعي، پيش مي آيد كه بندگان شايسته خدا در جامعه با كساني مواجه مي شوند كه شايسته نيستند و آنها با انگيزه هايي با اينها برخورد مي كنند، بي احترامي مي كنند، توهين مي كنند، حتي تهمت مي زنند، استهزا مي كنند، تحقير مي كنند و حتي گاهي هم فحش مي دهند و يا بالاتر از آن. در چنين موقعيت هايي كه با افراد نابخرد مواجه مي شوند و مورد خطاب آنها قرار مي گيرند، اينها سخني سالم، بي تنش و بدون پرخاشگري بر زبان مي آورند، يا لفظ «سلام» را مي گويند؛ مثلا، احترام مي كنند؛ به جاي اينكه با پرخاشگري هايشان، با بي ادبي هايشان مقابله كنند، احترام مي گذارند. حالا خصوص لفظ «سلام» خصوصيت دارد يا نه، منظور اين است كه با سخن سلامت آميز و سخن سالم پاسخ مي دهند. اين دو بحث در اين آيه درباره اوصاف عبادالرحمان ذكر شده است.
تناسب عبوديت با فروتني
بحثي كه وجود دارد اين است كه اين دو صفت چه خصوصيتي دارند كه در صدر اين اوصاف ذكر شده اند و ارزشي كه براي اين گونه رفتار استفاده مي شود- فروتني كردن، آرام حركت كردن؛ يعني بدون تكلف و بدون تكبر برخورد متواضعانه داشتن، و حتي با نابخردان مؤدبانه رفتار كردن- چه خصوصيتي دارد كه به عنوان اوصاف عبادالرحمان ذكر شده است؟ در اينجا، اين سؤال مطرح مي شود كه عبادالرحمان حتما مفلحان هستند، پس چرا در اوصاف مفلحان، كه جاهاي ديگر ذكر شده، بيشتر بر نماز و عبادت و ايمان آنها تكيه شده است؛ مانند: (قد افلح المومنون الذين هم في صلاتهم خاشعون)، اما اينجا ابتدا تواضع و فروتني آنها ذكر شده است؟ چرا نفرموده عبادالرحمان كساني هستند كه ايمان به غيب دارند و نمازشان را با خشوع مي خوانند- آن گونه كه در اول سوره «مومنون» آمده است؟
البته اينكه بخواهيم جواب قطعي بدهيم كه حتما منظور خدا اين بوده و حكمتش اين است، خيلي از دهان ما بزرگ تر است؛ اما اين احتمال داده مي شود كه ممكن است در اين مقام بلاغت اقتضا مي كرده؛ خدا مي داند و اوليائش كه از طرف او از علم هاي الهي بهره مندند. ما هر چه مي گوييم احتمالات و ظنيات است. به هر حال، شايد نكته اش در اين باشد كه تعبيراتي كه درباره بندگان شايسته خدا انتخاب مي شوند از قبيل متقين، مفلحين و امثال اينها، با اين تعبيري كه در اين آيه به كار رفته، از لحاظ مفهوم با هم تفاوتي دارد. اينجا اصلا با كلمه «عبد» شروع شده و عبادالرحمان ويژگي شان در «عبد» بودنشان است و آنچه با عبد بودن سازگاري دارد فروتني و خود كم ديدن است- البته نه به معناي مذمومش- خود را نديدن، خود را در مقابل خدا چيزي حساب نكردن؛ (عبدا مملوكا لايقدر علي شيء) (نحل/75)؛ به همين دليل، چون عنوان «عباد» آمده است، مناسبت دارد با چيزي كه مقتضايش فروتني است. آنچه با عبد بودن ضديت دارد خودبزرگ بيني و تكبر است. اين با عبد بودن هيچ سازگار نيست و آنچه همه رجم شدگان (رانده شدگان) از درگاه الهي به آن مبتلا شدند، كه در راسشان ابليس بود، همين استكبار بود؛ «انا» گفتنش بود:(و استكبر و كان من الكافرين) (بقره/34) در مقابل، آنچه مقتضاي عبوديت است فروتني است. به هر حال، اين هم نكته اي است.
اين آيه ابتدا با وصف فروتني شروع مي كند، با اين تعبير كه عبادالرحمان با آرامي و بي تكلف و دور از تكبر، روي زمين حركت مي كنند. بعضي از مفسران فرموده اند: اين يك تعبير كتابي است، حاكي از اينكه زندگي شان متواضعانه است، وگرنه صرف راه رفتن خصوصيتي ندارد، فقط جنبه نمادين دارد. آرام راه مي روند، يعني اصلا مشي زندگي شان مشي متواضعانه است. آنچه در جامعه به چشم مي خورد اين است كه اينها در راه رفتنشان هم متواضع هستند؛ شانه هايشان را بالا نمي كشند قرآن وقتي مي خواهد تكبر بعضي افراد را وصف كند، مي فرمايد: (ثاني عطفه)(حج/9) اينها اين جور نيستند، تبختر ندارند، سرشان را شق نمي گيرند، متواضع هستند، آرام راه مي روند، آرام سخن مي گويند. حالا هر كدام از اينها كه باشد، «راه رفتن» به عنوان نمادي از تواضع مورد استفاده قرار گرفته است. مسئله «تواضع» در قرآن كريم و به نظر اولياي دين، صفت بسيار ممدوحي است. به همين دليل، در آيات مزبور، به عنوان اولين وصف عبادالرحمان ذكر شده است.
جايگاه فروتني در نظام ارزشي انساني
خوب است در اينجا به يك نكته توجه كنيم: اينكه ما مي گوييم: تواضع خوب است و معمولا در كتاب هاي اخلاقي هم آن را جزو صفات حميده ذكر مي كنند در مقابل تكبر- همان گونه كه دروغ گويي را در مقابل راست گويي- ارزش اين كارها به چيست؟ چرا آدم، فروتن مي شود؟ مگر متواضع باشد چه مي شود؟ وقتي آدم متواضع باشد چه چيزي گيرش مي آيد؟ يا به تعبير فني تر، ملاك ارزشمندي تواضع چيست؟ چرا تواضع ممدوح است وارزشمند؟ در كتاب هاي اخلاقي، معمولاً وقتي مي خواهند اين صفت را ذكر كنند مي گويند: آدم متواضع در جامعه محبوب است، مردم به او علاقه دارند، به او احترام مي گذارند، به حرفش گوش مي دهند و اگر خواسته اي داشته باشد به آن توجه مي كنند. بعكس، آدم متكبر را هيچ كس دوست ندارد و نمي خواهد با او برخورد بكند و مردم از او فرار مي كنند. بنابراين، معلوم مي شود تواضع خوب است و تكبر بد؛ يعني دليل اينكه تواضع ارزشمنداست و در مقابلش تكبر ضدارزش، اين است كه مردم اين جور دوست دارند. پس كاري كنيد كه مردم دوستتان بدارند؛ متواضع باشيد تا مردم دوستتان بدارند. تكبر نكنيد كه مردم از شما بدشان بيايد. درجامعه مطلوب باشيد تا مردم به شما احترام بگذارند. اگر تكبر كنيد مردم دوستتان ندارند و به شما بي احترامي مي كنند. در نتيجه، منزوي مي شويد. اين در فرهنگ عمومي است.
حتي در كتاب هاي منطق هم ارزش هاي اخلاقي را به عنوان «آراء محموده»، جزو مقدمات قياس ذكر مي كنند كه در جدل و خطابه از آنها استفاده مي شود. معنايش اين است كه وقتي مي گويند راست بگوييد، براي اين است كه عقلا راست گفتن را مي پسنديد و اين براي عقلا ممدوح است. اينكه فلان چيز بد است و زشت است؛ چون عقلا آن را مذمت مي كنند. «آراء محموده»» يعني آرائي كه عقلا مي پسندند و آنها را ستايش مي كنند. بعكس «آراء مذمومه» چيزهايي هستند كه اگر كسي مرتكب شود عقلا او را نكوهش مي كنند. اين تا حدي واقعيت است. عقلا همين جورند؛ از بعضي چيزها خوششان مي آيد و از بعضي چيزها بدشان مي آيد.
ملاك واقعي ارزشمندي صفات و افعال
اما آيا واقعاً ارزش اين صفات به همين است؟ وقتي مي گوييم: فلان صفت ارزشمنداست و از صفات حميده و فضايل اخلاقي است، يعني كاري كه آدم بكند مردم خوششان مي آيد، دوستش مي دارند و ستايش مي كنند؟ اين را عرض كردم كه تنها يك فرهنگ عمومي عرفي نيست، حتي منطقدان ها هم اينها را به عنوان «آراء محموده» تلقي مي كنند. اگر بخواهيم فني تر بحث كنيم، در فلسفه اخلاق، مي گويند: پشتوانه ارزش فقط خواست مردم است. به فرض، اگر عقلا «دروغ گويي» يا «تكبر» را خوب مي دانستند، دروغ گويي يا تكبر خوب مي شدند؛ چون ملاك اين است كه عقلا چه مي پسندند. اما آيا در نظام ارزشي اسلام هم همين طور است؟ قرآن وقتي مي فرمايد: (و عباد الرحمن الذين يمشون علي الارض هونا) چرا چنين است؟ آيا چون مردم خوششان مي آيد و آن را دوست دارند بايد چنين كاري بكنيم؟ قرآن مي خواهد همين را بگويد؟ در اين صورت، كساني كه چنين كنند عبادالرحمان هستند يا عبادالناس؟ اگر اين جور باشد كه آدم كاري بكند كه مردم خوششان بيايد پس در واقع، مردم را مي پرستد. چرا اين كار را مي كند؟ چون مي بيند ديگران خوششان مي آيد و از او تعريف مي كنند. چنين كاري را عباده الناس بناميم اولي است يا عباده الرحمان بناميم؟
حقيقت اين است كه در نظام ارزشي اسلام، خوبي ها و بدي ها، ارزش ها و ضدارزش ها فقط تابع خواست مردم نيستند، بلكه ملاك خوبي يا بدي آنها به واسطه تاثيري است كه اينها در سعادت و شقاوت حقيقي انسان دارند و چون ملاك سعادت «قرب به خدا» است، در قرب به خدا تأثير دارند. درست است كه ما در مكالمات عمومي، به زبان مردم سخن مي گوييم، اما خداي متعال به خاطر فضل و كرم و لطف و عنايتي كه دارد تا حتي المقدور همه انسان ها را به راه راست هدايت كند، از منطق هاي عرفي هم گاهي استفاده مي كند، از جدل هم استفاده مي كند، از خطابه هم استفاده مي كند. آنجا كه با اولي الالباب سخن مي گويد (آنها كه اهل مغزند)، براي آنها از برهان استفاده مي كند، اما وقتي با عامه مردم (كساني كه عقلشان ضعيف است) سخن مي گويد با زباني صحبت مي كند كه آنها جذب شوند.
براي نمونه، قرآن وقتي مي خواهد مردم را به جهاد تشويق كند- جهاد يعني جانتان را براي خدا بدهيد- مي فرمايد: (ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و أموالهم بان لهم الجنه .) (توبه/111) در اين مقام، بايد همه تشويق شوند به اينكه جانشان را در مقابل رضوان الهي و ثواب اخروي بدهند. درنهايت، هدف پيروزي حق و اسلام است، اما بعضي جاها قرآن مي فرمايد: (و عدكم الله مغانم كثيره تأخذونها) (فتح/ 02) خدا براي اين جهاد، به شما غنيمت هايي وعده داده؛ غنيمت هاي زياد: (مغانم كثيره ) در اين نوع تربيت، حتي مردم را به غنيمت هم وعده مي دهد. اين براي رعايت ضعفاست وگرنه مؤمنان خالص براي غنيمت به جبهه نمي روند. اما براي اينكه حتي اينها هم از لطف الهي محروم نمانند، خدا گاهي با اين زبان با مردم صحبت كرده است.
حقيقت اين است كه در اين ارزشي كه ما براي تواضع قايليم و تكبر را ضدارزش مي دانيم، يك راز حقيقي نهفته است. واقعاً اينها در سعادت و شقاوت انسان و رسيدن او به قرب يا دور شدن او از قرب الهي تأثير حقيقي دارند. اينها قراردادي نيستند و حسن و قبح آنها به خاطر اين نيست كه عقلا خوششان مي آيد يا از آن مذمت مي كنند. اگر چنين باشد واقعاً تواضع چه نقشي در نيل انسان به سعادت و قرب الهي دارد؟ و تكبر و خودبزرگ بيني و فخر كردن و به خود باليدن و خودپسندي چه ضرري به سعادت آدم مي زند؟ آدم نمازش را بخواند، روزه اش را بگيرد، حجش را برود، به جهاد برود، زكات بدهد، يا اينكه نه، متكبر باشد، اين چه ضرري به او مي زند؟ در اين، چه نكته اي نهفته است كه عبادالرحمان اولين وصفشان اين است كه متواضعند؟
اگر مي خواهيم اين عنوان عبادالرحماني را درك كنيم بايد برگرديم به اينكه اساساً اسلام ملاك ارزش را چه مي داند كه البته اين بحث عميقي است كه بايد در جاي خودش مطرح مي شود. اما- في الجمله- اسلام آمده است تا انسان ها به كمال خودشان برسند. همه دستورات اسلام و راهنمايي هاي انبيا براي اين است كه انسان ها در نطفه خفه نشوند، جوانه زندگي شان زود پژمرده نشود، بلكه رشد كند و به كمالي كه لازم است برسد. آن كمال چيست؟ كجاست؟ وقتي كامل مي شوند به كجا مي رسند؟ ابتدا نمي توانيم آن را بفهميم؛ اما به هرحال، همه ما دوران كودكي خودمان را گذرانده ايم. به يك بچه چقدر مي توانند تفهيم كنند كه فلان مقام عالي علمي يا معنوي يا مقام هاي دنيوي چقدر اهميت دارد؟ او از يك اسباب بازي بيش از همه اينها خوشش مي آيد. اگر- مثلاً- از اسم «شاه» و «سلطان» و مانند اينها هم گاهي خوشش مي آيد براي اين است كه در اسباب بازي هايش شاه بازي مي كند، وگرنه او چه مي داند سلطنت يعني چه؟ مقامات عالي يعني چه؟
ما نسبت به كمالاتي كه انسان هاي شايسته بايد به آن برسند، واقعاً كودكيم. خوشا به حال آنها كه ترقي كردند. اما امثال ما نسبت به آن چيزي كه بايد بدان برسيم، نسبت به آن واقعيت انساني، واقعاً كودكيم. تعارف ندارد، شكسته نفسي هم نيست، حقيقت است. نمي توانيم بفهميم «انسان كامل» چگونه است. نمي توانيم بفهميم اميرالمؤمنين(ع) يعني چه. علي(ع) چگونه بود كه علي شد؟ به كجا رسيد؟ هر قدر هم به مغزمان فشار بياوريم و كتاب و بحث و تحقيق داشته باشيم به يك هزارمش هم نمي رسيم. طمعش را هم نداشته باشيم كه بفهميم. براي ما وقتي مي خواهند بگويند، چه بايد بگويند؟ مي گويند: دستورات خدا را عمل كنيد تا كامل شويد. مي گوييم: كامل شويم چه جور مي شويم؟
بهترين تعبيري كه همه اديان انتخاب كرده اند و جزو فرهنگ ديني شده- نه تنها فرهنگ اسلام و فرهنگ شيعه، بلكه تمام اديان- آن مفهوم عالي كه همه آن را بالاترين ارزش مي دانند «قرب خدا» است. حتي مشركان هم مي گفتند: «ما نعبدهم الا ليقربونا الي الله زلفي» (زمر 3)؛ ما بت ها را هم كه مي پرستيم براي اين است كه به خدا تقرب پيدا كنيم؛ بت ها وسيله اي شوند تا به تقرب خدا نايل شويم. آنچه را آنها هم مي خواستند «قرب الي الله» بود. «زلفي» تعبير ديگري از «قرب» است و در اين آيه، مفعول مطلقي است با لفظي ديگر؛ يعني يقربونا الي الله تقريبا. پس مشركان هم عالي ترين ارزششان «قرب به خدا» بود. ديگر از اين بالاتر ديگر چه تعبيري بگويم؟ آدم به جايي برسد، آن قدر ترقي كند كه به خدا نزديك شود. ديگر چه تعبيري بهتر از اين مي توانيم بگوييم. منتها قرب نسبي است؛ يكي يك پله مي رود، ديگري ده تا، يكي هم مراتبش ميل به بي نهايت دارد.
راه تقرب به خدا
براي اينكه انسان قرب به خدا پيدا كند، راه كلي اش چيست؟ اين هم در مفاهيم ديني، تقريبا به طور يكنواخت پذيرفته شده كه ريشه اين مفاهيم و اين فرهنگ از انبيا بوده و به ساير فرهنگ ها سرايت كرده است. در صورت اديان منحرف هم اين مفاهيم مشاهده شده است. پيداست كه ريشه اش از اينجاست؛ چون مفهوم صحيح بلندي است، راهش هم پرستش است. اگر كسي بخواهد قرب به خدا پيدا كند بايد خدا را بپرستد؛ عبادت خدا. آنها هم كه بت پرستند پرستش را دارند؛ مي گويند: اگر آدم بخواهد به آن قرب برسد بايد پرستش كند. مفهوم «پرستش و عبادت» چيزي است كه در همه اديان وجود دارد. اصلا دين را با همين مفهوم مي شناسند. پيداست كه اين مفاهيم ريشه اي از تعاليم انبيا گرفته شده است: «و ان من امه الا خلافيها نذير.» (فاطر 42) به هرحال، بالاترين ارزش ها قرب به خداست كه خودش امر ذومراتبي است؛ اما راه كلي اش «پرستش» خداست. بنده شدن و بندگي كردن چيزي است كه با روح بندگي تناسب دارد؛ همان تواضع و فروتني. اما چيزي كه هيچ سازشي با روح بندگي ندارد خود بزرگ بيني است. بنده نمي تواند در مقابل آقايش بزرگي داشته باشد. «عبدا مملوكا لا يملك لنفسه نفعا و لا ضرا.»
اگر آدم مي خواهد به كمال برسد، به قرب خدا برسد بايد بنده شود. بنده بايد همه چيز را از خودش نفي كند؛ بگويد: در مقابل خدا هيچم. اين يك حالت رواني نفساني است كه آدم خودش را كوچك مي داند. آنكه حد ضرورت است كوچك بودن در مقابل خداست. بايد خدا را بندگي كرد. مرتبه اي از بندگي در همه اديان وجود دارد. چنين نيست كه تنها در اسلام پرستش خدا يك فضيلت باشد: «و لقد بعثنا في كل امه رسولا ان اعبدوا الله.» (نحل 63) اين واجب مشترك بين همه اديان و سرلوحه دعوت همه انبياست. همه انبيا حرفشان همين است. روح دعوت و تعاليم انبيا پرستش خداست. پرستش خدا با خودبزرگ بيني و «انا» گفتن جور درنمي آيد. آنجا خاكساري مي خواهد اين ملكه خودكوچك بيني غير از خود كم بيني است- كه خودش در روان شناسي عيبي است. نمي گويم كه آدم خودش را فقط در مقابل خدا چيزي نبيند و براي خودش در مقابل خدا چيزي قايل نباشد، بلكه در مقابل بندگان خدا هم بايد چنين باشد؛ چون آنها بنده خدا هستند و در اين جهت مشتركند كه هر كس هرچه دارد از خداست. بنابراين، نسبت به آنها هم بزرگي فروشي معنا ندارد. ما همه مثل هم هستيم؛ همه بنده خدا هستيم. پس نبايد به ديگران بزرگي فروخت.
بنابراين، «تواضع» به عنوان يك ارزش عام مطرح مي شود؛ صفتي ممدوح و يك حالت نفساني؛ صفتي است كه با بنده بودن سازگاري دارد. اين آدم را به طرف بندگي مي كشاند. اما اگر آدم گردن شق باشد و دايم «من» بگويد و خود را برتر از همه ببيند و خودش را يك سر و گردن بلندتر از ديگران تصور كند؛ بخواهد همه را مرتبه مادون خود قرار دهد، اين با پرستش سازگار نيست. چنين آدمي خداپرست نمي شود.
ملاك ارزشمندي تواضع
پس سرّ اينكه تواضع يك ارزش الهي است، اين نيست كه ارزش عرفي است و در فرهنگ عام هم مطرح است و عقلا آن را ستايش مي كنند؛ يعني كاري بكن كه مردم دوستت بدارند. آن ارزش حقيقي نيست. اگر ضدارزش نشود در بعضي مراحلش، ارزش هم نيست. اينكه آدم همه اش در فكر اين باشد كه كاري بكند كه ديگران دوستش بدارند يعني: همه خداي او هستند، درحالي كه مؤمن بايد فقط نظرش اين باشد كه من چه كنم كه خدا خوشش بيايد، هرچند همه بدشان بيايد. انبيا اين گونه بودند؛ حرف هايي مي زدند كه همه مردم بدشان مي آمد. آنها را رمي مي كردند، به جنون و سفاهت و حماقت متهم مي كردند. مي گفتند: به نظر ما، خدايان ما بر تو خشم گرفته اند و عقلت را از بين برده اند كه مي گويي فقط خداي يگانه را بايد پرستيد. انبيا دايم با همين جور مردم سر و كار داشتند كه به آنها توهين مي كردند، استهزا مي كردند، آنها را مي زدند، مي كشتند، از شهر بيرون مي كردند، زندان مي كردند، در چاه زنداني مي كردند. اگر بنا بود آنها كاري بكنند كه مردم خوششان بيايد راهش اين نبود.
اما مؤمن موحد نظرش به اين است كه چه كند خدا خوشش بيايد. هركس ديگر مي خواهد خوشش بيايد يا نيايد. پس نبايد ملاك ارزش اين باشد ما كاري بكنيم كه مردم دوستمان بدارند، مردم به ما احترام كنند. اين حرف ها براي بچه ها خوب است، براي ضعيف العقول خوب است، كه بگويند: جهاد برويد تا غنيمت به دست بياوريد. اما براي كساني كه داراي شعور و معرفت باشند، رشدي كرده باشند، نبايد اين جور حرف زد. به جاي اينكه بگويند كاري بكنيد كه مردم خوششان بيايد، بايد گفت: كاري بكنيد كه خدا خوشش بيايد، خواه مردم خوششان بيايد يا نيايد.
پس ملاك ارزش نبايد تعريف مردم باشد. ملاك ارزش چيست؟ آنچه انسان را آماده پرستش مي كند چيست؟ كسي آماده پرستش مي شود و با پرستش عبدالرحمان مي شود كه حالت «تواضع» داشته باشد. با تكبر، چنين چيزي ميسر نخواهدشد.


 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14