(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 11 مرداد 1389- شماره 19706

نوانديشي ديني و روش شناسي آن
شرايط جهاني در آخرالزمان



نوانديشي ديني و روش شناسي آن

آيت الله مصباح يزدي
نوانديشي به معناي بازانديشي درافكار و ديدگاه هاي ديگران، به منظور دست يابي به آرا و نظريه هاي جديد در حوزه دين و معارف ديني ممكن و بلكه ضروري است. همچنين به دليل وجود آموزه ها و احكام ظني و متغير در دين، و به دليل لزوم مصونيت از دچار شدن به ركود و تحجر ديني اين نگاه اهميت بيشتري پيدا مي كند. اما نوانديشي ديني همانند هر حوزه معرفتي و فكري ديگر و به دليل اهميت و حساسيت خاص آن، بيشتر از ساير موضوع ها، نيازمند ابزار و روش هاي صحيح و كارآمد است. در نوشتار حاضر، پس از تعريف نوانديشي ديني و بيان ماهيت و قلمرو آن، پيش نيازها، شرايط و قواعد راهبردي و به عبارت ديگر، روش شناسي نوانديشي ديني مورد بحث و واكاوي قرار گرفته است. اينك بخش نخست مطلب را كه از دو فصلنامه علمي تخصصي پژوهش سال اول شماره دوم انتخاب شده را با هم از نظر مي گذرانيم.
طرح مسئله
ويژگي بارز و تمايزگر انسان از ساير موجودات، وجود نيروي تفكر و تعقل در اوست. اين نيروست كه گاه در قالب حس كنجكاوي او را به جست وجو در تحقيق براي كشف حقايق عالم و در نورديدن مرزهاي دانش وادار مي سازد. تلاش براي معلوم كردن مجهولات و دست يابي به معلومات جديد و نو، براي انسان لذت بخش و ارضاكننده حس حقيقت طلبي و كمال جويي او و از مظاهر آن است. البته اين امر حد و مرزي ندارد؛ نه از جهت طولي و نه به لحاظ عرضي. انسان هر قدر هم كه دانش جديدي كسب كند، چه به صورت عمق بخشي و كشف لايه هاي زيرين معرفت در يك رشته خاص باشد و چه به صورت گسترش سطحي معلومات در حوزه هاي گوناگون معرفتي- حتي دين و معرفت هاي ديني- باز هم عطش حقيقت طلبي در او خاموش نشده، بلكه با گسترش معلومات و دانسته ها شديدتر خواهد شد.
اما زماني كه قرار است اين نوگرايي و نوطلبي در حوزه علم و معرفت، به ويژه در قلمرو دين و دين پژوهي، در قالب نوانديشي و نوآوري بروز و ظهور يابد، مسئله شكل حادتر و دقيق تري به خود گرفته، از اهميت بيشتري برخوردار مي گردد. از آنجا كه نوانديشي و نوآوري در دين، نسبت دادن مطالبي به دين است كه در فرهنگ و سنت رايج در آن دين جديد و غيرمعهود مي باشد و از سويي چون دين پديده اي الهي و فرابشري است، نيازمند تخصص كافي در شناخت دين و روش هاي آن است. به عبارت ديگر،دين پژوه و به ويژه كسي كه قصد دارد در حوزه دين و معارف ديني به نوانديشي و نوآوري بپردازد، هم بايد از محتواي دين و معارف آن آگاهي كافي داشته باشد و هم در روش شناسي آن و به كارگيري روش ها و شيوه هاي پژوهش در دين از مهارت كافي برخوردار باشد.
اصولا براي انديشيدن و تحقيق كردن در علوم مختلف، روش هاي گوناگوني وجود دارد؛ به گونه اي كه حتي علمي به نام «متدولوژي» تدوين شده است كه روش تحقيق در هر علمي را معين مي كند. در اين علم، مشخص مي شود كه در هر يك از شاخه هاي علوم، چگونه و با چه روشي بايد تحقيق كرد تا به نتيجه صحيح رسيد. اينكه اين روش را چه كسي تعيين مي كند و چگونه بايد از آن استفاده كرد، موضوع ديگري است، اجمالا طبيعت مسئله بايد نشان دهد كه راه حلش چيست و براي حل آن از چه روشي بايد استفاده كرد. روش تحقيق در فيزيك با پژوهش در رياضيات فرق دارد و همين طور پژوهش در بسياري از علوم ديگر. تحقيق در تاريخ هيچ شباهتي به تحقيق در شيمي ندارد. در شيمي براي حل مسائل بايد مواد را در آزمايشگاه با هم تركيب كنيد و از آزمايش ها نتيجه بگيريد. در اينجا مشاهده و آزمايش هاي عيني لازم است و تغييرات بايد ثبت شود تا بتوان نتيجه گيري كرد. اما آيا در تاريخ هم مي توان آزمايش كرد؟ آيا براي اينكه بدانيم رستم در چه زماني بوده، كجا زندگي مي كرده و با چه كساني جنگيده است، بايد به آزمايشگاه مراجعه كنيم؟ اين روش در تاريخ به كار نمي آيد. در تاريخ براي حل مسائل بايد به اسناد و مدارك رجوع كرد. بايد كتاب ها، سنگ نوشته ها، آثار باستاني و... از زمان هاي مختلف را به هم ضميمه كرد تا قضيه اي كشف و مسئله اي حل شود.
انواع روش هاي تحقيق
به طور كلي علماي متدولوژي روش ها را به سه دسته كلي تقسيم كرده اند:1
الف) روش هاي تجربي؛ در علومي مثل فيزيك، شيمي، زيست شناسي، زمين شناسي، هواشناسي، معدن شناسي و نظاير آن مي توان از روش تجربي استفاده كرد. البته تجربه انواع مختلفي دارد، ولي سبك مشترك همه آن علوم روش تجربي است.
ب) روش هاي نقلي و تاريخي؛ دسته ديگري از علوم وجود دارد كه در آنها بايد صرفا از اسناد و مدارك استفاده كرد. تاريخ، مثال روشن اين دسته است.
ج) روش هاي عقلي- تحليلي؛ در مسائلي كه صرفا عقلي است، مثل مسائل علم منطق، الهيات- فلسفه الهي- رياضيات، به ويژه رياضيات تحليلي، تنها روش حل مسائل، روش تحليلي و عقلي است. يعني صرفا از عقل مي توان استفاده كرد؛ آن هم با روش تحليلي و هيچ چيز ديگري نمي تواند نتيجه بخش باشد. در هيچ آزمايشگاهي نمي توان معلوم كرد كه معادله درجه دوم چگونه حل مي شود؛ اين مسئله تجربه بردار نيست؛ زيرا موضوع آن تعدادي عدد محض است؛ چيزي نيست كه عينيت داشته باشد تا بتواند متعلق تجربه واقع شود. حتي گاهي عدد هم نيست، بلكه صرفا نمادهايي است كه علائم قراردادي مفاهيم اند.
اكنون پرسش اين است كه روش شناسي نوانديشي ديني چيست و آيا اصول و ضوابط خاصي بر نوانديشي ديني حاكم است؛ اگر چنين است آن اصول كدامند؟ هدف مقاله حاضر معرفي اجمالي روش شناسي نوانديشي ديني و تبيين برخي از قواعد راهبردي آن است. مطلب را با توضيح مختصري درباره حقيقت نوانديشي ديني آغاز مي كنيم.
چيستي نوانديشي
نوانديشي به معناي از نو درباره مسائل فكر كردن است؛ يعني افراد به پژوهش ها و نظريه هاي گذشتگان اكتفا نكرده، درصدد باشند از طريق بازانديشي در افكار پيشينيان بر مبناي مقدمات يقيني تر و به كار بردن روش صحيح تر، به نتايج نو و جديد دست يابند. براساس اين تعريف، عنصر اصلي نوانديشي، تفكر و انديشه است كه در صورت همراه بودن با دو شرط مزبور- ابتنا بر مقدمات يقيني تر و به كار بردن روش صحيح تر- مي تواند منجر به نوآوري و توليد علم جديد گردد.
واژه «انديشيدن» يا «فكر كردن» معناي خاصي دارد كه در اين بحث بايد به آن توجه داشت، وگرنه موجب برخي سوءبرداشت ها و سوءتفاهم ها خواهد شد. فكر منطقي و استدلالي بر مقدماتي مبتني است كه تنظيم آن مقدمات انسان را به يك نتيجه خاص مي رساند، اما اگر فكر كردن بدون مقدمات منطقي باشد، نتيجه اي كه از آن گرفته مي شود، اعتبار نخواهد داشت. براي مثال، انسان گاهي اموري را تصور مي كند يا حدس مي زند و يا اوهام و خيالاتي به ذهن او خطور مي كند كه احياناً خودش هم مي داند تصورات باطلي است. در اين موارد گفته نمي شود «او فكر مي كند؛ اين طور نيست كه هر چه به ذهن انسان آمد، فكر باشد2. حقيقت فكر كردن اين است كه انسان از مقدماتي شروع كند و به يك نتيجه منطقي برسد؛ «الفكر حركه الي المبادي و من المبادي الي المراد».3 فكر يك فعاليت ذهني است كه به شكل يك حركت منظم انجام مي گيرد؛ به اين صورت كه موضوعي به ذهن انسان مي آيد و ذهن فعال مي شود؛ درباره اش مي كاود و مقدمات مناسبي براي آن پيدا مي كند. وقتي به آن مقدمات رسيد، آنها را تنظيم مي كند. پس از آن بار ديگر به آن نقطه اول برمي گردد؛ جايي كه حركت خود را از آنجا آغاز كرده بود.
نمونه هاي زيادي در اين زمينه وجود دارد. ما هميشه و در هر موضوعي همين گونه عمل مي كنيم؛ ابتدا مشكلي در يك زمينه خاص مثل اقتصاد، فرهنگ، سياست و... براي ما پيش مي آيد و درصدد برمي آييم آن را حل كنيم. اولين چيزي كه وارد ذهن مي شود خود همين مشكل است و ما مي خواهيم درباره آن فكر كنيم. اما فكر كردن از لحظه اي شروع مي شود كه ذهن از اين مشكل به طرف مقدمات سير مي كند؛ يعني در معلومات خود جست وجو مي كند تا چيزهايي را بيابد كه به كمك آنها اين مشكل را حل كند. اين بدان دليل است كه در ميان معلومات انسان، همه چيز به همه چيز مربوط نيست. بنابراين، بايد در بين دانسته هاي خود جست وجو كرده، معلوماتي را پيدا كرد كه مربوط به آن موضوع و مشكل باشد و بتوان براي حل اين مشكل از آنها استفاده كرد. بنابراين، ذهن در بين دانسته هاي خود جست وجو مي كند و مسائل متناسب با مشكل را مي يابد؛ سپس آنها را تنظيم و در آخر به نتيجه نهايي رسيده و مشكل را حل مي كند.
اين مقدمات گاهي يقيني 4 و غيرقابل شك اند و گاهي معلوماتي هستند كه در آنها ابهام وجود دارد. اگر آن مقدماتي كه مي خواهيم در فكر از آنها اسفاده كنيم «بين» و هيچ ابهامي نداشته باشند، نتيجه اي هم كه با تنظيم آنها به دست مي آيد يقيني خواهد بود و نمي توان در آن ترديد كرد. اين گونه استدلال ها و فكرها كه انسان را به نتيجه يقيني مي رسانند، فراوان وجود دارد. مسائل ابتدايي رياضي يكي از مثال هاي ساده اين موضوع است. پرتقال فروشي چند جعبه پرتقال خريد؛ مقداري از آن خراب شد و بقيه را به فلان قيمت فروخت. حالا او سود كرده يا زيان و اگر سود كرده است چقدر؟ مقدماتي كه در اينجا بايد به آنها رجوع كنيم، همان اعداد و ارقامي است كه در اين مسئله داده شده است؛ اگر اينها روشن و يقيني باشند و به شكل صحيح تنظيم شوند، انسان را به جواب روشن و قطعي مي رسانند. در اين گونه مسائل كه فرمول هاي زياد پيچيده اي ندارند و زود به نتيجه مي رسند، انسان مطمئن مي شود كه نتيجه همين است و هيچ اشتباهي نكرده است؛ اما اگر فرمول ها پيچيده باشند و حل مسئله به زمان زيادي نياز داشته باشد، چه بسا انسان در بين حساب كردن اشتباه كند و مثلا به جاي عمل جمع، تفريق انجام بدهد يا بالعكس و يا عدد را اشتباه كند و به جاي آن عدد ديگري بنويسد و در نتيجه به پاسخ درست نرسد. با اين حال، فراوان اتفاق مي افتد كسي كه رياضيات را به درستي فراگرفته و مقدمات استدلال را هم به درستي انتخاب كرده و تنظيم مي كند، به نتيجه يقيني مي رسد؛ اما اگر مقدمات استدلال اشكال داشته باشد و يا به شكل صحيح تنظيم نشده باشند، نتيجه صحيح به دست نخواهد آمد.
در ساير مسائل فكري و حتي مسائل سياسي نيز چنين روندي وجود دارد. وقتي يك مشكل سياسي پيش مي آيد، چگونه بايد آن را حل كرد؟ در اينجا سياست مدار مانند دانش آموزي مي انديشد كه مي خواهد مسائل رياضي را حل كند؛ يعني مقدماتي تنظيم مي كند و به نتيجه اي مي رسد. در اينجا نيز اگر مقدمات يقيني باشد، نتيجه يقيني است؛ هرچند در مسائل سياسي مقدمات يقيني خيلي زياد نيست و درنتيجه، پيش بيني يقيني هم نسبت به نتايج كم اتفاق مي افتد. بسياري از سياست مداران فكر مي كنند نتيجه هم مي گيرند، اما درست از آب درنمي آيد؛ زيرا مقدمات آن يقيني نيست و يا به شكل صحيح كنار هم چيده نشده اند.
پس اولاً مقصود از انديشيدن، هر چيزي نيست كه به ذهن انسان بيايد، بلكه سيري است منظم از يك مسئله به مقدماتش و سپس بازگشتن از مقدمات به نتيجه؛ ثانياً هر نوع انديشيدني لزوماً به نتيجه درست منجر نمي شود، بلكه انسان گاهي اشتباه مي كند؛ مانند حسابگري كه در حساب ها اشتباه مي كند. نتيجه درست هنگامي به دست مي آيد كه اولاً مقدمات فكر و استقلال يقيني باشد و ثانياً سير به مقدمات، عالمانه و با مهارت انجام گرفته باشد و در تنظيم آنها اشتباهي رخ نداده باشد. اما از آنجا كه فكرهاي داراي نتيجه يقيني بسيار كم و درصد افكار صحيح يقيني كه قابل ترديد نباشد- نسبت به آنهايي كه قابل ترديدند- خيلي كمتر است، نتايجي هم كه گرفته مي شود صددرصد قابل اطمينان نخواهد بود؛ مگر در جايي كه مقدمات صددرصد يقيني و فاصله مقدمات بانتيجه هم كم باشد؛ به گونه اي كه انسان در اين فاصله ها كمتر اشتباه كند.
آن گونه كه تاريخ علم نشان مي دهد، در علوم مختلف بسياري از مسائل وجود داشته كه بشر درباره آنها انديشيده و به نتايجي رسيده است؛ اما بعدها معلوم شده است كه آن نتايج اشتباه بوده اند. علت آن اين است كه يا در فكر كردن از مقدمات يقيني استفاده نشده و يا در تنظيم مقدمات اشتباه شده است؛ به تعبير منطق دانان، يا ماده قياس نقص داشته است يا صورت قياس.
بنابراين، مقصود از نوانديشي آن است كه افراد به پژوهش ها و نظريه هاي گذشتگان اكتفا نكرده، درصدد باشند ازطريق بازانديشي در افكار پيشينيان بر مبناي مقدمات يقيني تر و به كار بردن روش صحيح تر به نتايج نو و جديد دست يابند. به عبارت ديگر، فرض كنند كه اين مسئله حل نشده است و از نو تحقيق كنند و راه حلي براي آن بيابند. دراين صورت است كه علم پيشرفت و سطح معلومات بشر افزايش مي يابد. افزون بر اينكه در عمل هم نتايج بهتري خواهد داشت.
اكنون اين پرسش مطرح مي شود كه آيا مسائل ديني كه يكي از زمينه هاي فكري انسان است و نياز به فكر كردن دارد، مشمول نوانديشي و نوآوري مي باشد؟ يعني آيا بايد در دين و مسائل ديني هم از نو فكر، و مطالب و آراي جديدي مطرح كنم؟ آيا اصلاً نوانديشي در دين مطلوب است و موجب تكامل آن مي شود يا نه؟ اگر آري، آيا هر فكر جديدي كه در دين مطرح مي شود مقبول و معتبر است يا اينكه ميان افكار جديد كه در دين مطرح مي شود تفاوت وجود دارد؟ اگر تفاوتي هست معيار آن چيست و چگونه مي توان افكار جديد معتبر را از افكار غيرمعتبر تمييز داد؟ اين پرسش ها جدي است و نتايج عيني هم به دنبال دارند. تأثيراتي كه پاسخ به آنها در زندگي عملي دين داران مي تواند داشته باشد، غيرقابل انكار است. بنابراين، درخور هرگونه تأمل و پژوهش مي باشند.
نوانديشي ديني
پيش از اين گفتيم كه پژوهش در هر علم و هر شاخه اي از علوم، روش خاصي دارد كه براي حل مسائل آن علم بايد از آن روش استفاده كرد.يكي از مهم ترين و شايع ترين علل وجود خطا و اشتباه در افكار انسان، استفاده از روش نادرست و يا كاربرد نادرست روش صحيح است. براي مثال، در طب قديم همه مواد را به دو دسته كلي تقسيم مي كردند؛ برخي از آنها طبيعت و مزاج سرد داشتند و دسته اي ديگر داراي طبيعت گرم بودند. هر يك از اين دو قسم نيز يا تر هستند و يا خشك. بنابراين، اشيا در چهار دسته كلي قرار مي گيرند: الف) گرم و خشك؛ ب) گرم و تر؛ ج) سرد و خشك؛ د) سرد و تر. اين تقسيم بندي مبناي همه مسائل طب بود و تمام بيماري ها را براساس همين دسته بندي درمان مي كردند. براي مثال، مي گفتند فلاني سردي كرده است و بايد چيز گرمي به او داد تا بيماريش برطرف گردد يا برعكس. اين روشي بود كه در طب قديم به آن عمل مي شد؛ اما آيا اين روش براي تشخيص بيماري ها صحيح است؟
با كشف ابزارهاي دقيق تر براي تجربه و گسترش شيوه هاي تجربه و پيدايش طب شيميايي، معلوم شد اين روش كليت ندارد و براي درمان همه بيماري ها و حل همه مسائل طب نمي توان از آن استفاده كرد. به طور كلي، وقتي در علوم نادرستي يا كافي نبودن روش هاي گذشته معلوم شد، بايد از روش هاي صحيح و جديد استفاده كرد تا به نتايج صحيح تر يا يقيني تر دست يافت.
اكنون بايد ديد كه آيا اين گونه خطاها و اشتباه ها كه منشا آنها به كار بردن روش هاي نادرست و يا استفاده نادرست از روش هاي صحيح است در پژوهش هاي ديني نيز اتفاق مي افتد يا خير؟ به عبارت ديگر، آيا براي نوانديشي و نوآوري در حوزه دين و مطالعات ديني نيز بايد روش هاي درست را شناخت و آنها را به كار برد؟ اگر چنين است، آن روش ها كدامند؟ بنابراين، براي حل مسئله نوانديشي در دين، ابتدا بايد خود دين و روش هاي تحقيق در آن را شناخت. با تحصيل اين شناخت، مي توان صحت و سقم افكار و انديشه هاي ديني گذشتگان و روش هايي را كه آنان در فهم دين به كار برده اند ارزيابي، و روش صحيح تر و متقن تر را در اين زمينه- به فرض وجود- كشف كرد.
دين و روش هاي تحقيق در آن
جامعه شناسان و ديگران براي دين تعريف هاي گوناگوني ارائه كرده اند كه غالبا با يكديگر قابل جمع نيستند. بررسي تك تك آنها ما را از بحث اصلي دور مي كند و بي فايده است. در اينجا مقصود ما از دين، معناي «آيين» و مجموعه اي از اعتقادات نيست. در اين معنا، بت پرستي نيز نوعي دين است. حتي مي توان بي ديني را نيز يك نوع دين تلقي كرد؛ كسي كه معتقد است خدايي و پيغمبري نيست، به اين معنا دين دار است؛ اين هم نوعي اعتقاد است. خداوند متعال در سوره كافرون خطاب به مشركين مي فرمايد: «لكم دينكم ولي دين» (كافرون:6) دين شما مال خودتان»؛ يعني مشركان نيز دين داشتند و آن بت پرستي بود. مقصود ما از دين مجموعه اي متشكل از سه بخش اعتقادات، اخلاق و احكام است. اموري وجود دارد كه بايد به آنها معتقد بود؛ مانند اعتقاد به اينكه خدا و قيامتي هست و... مصداق بارز اين اعتقادات همان اصول دين است. امور ديگري وجود دارد كه انسان بايد براساس آنها خودسازي كند و از اين طريق ملكاتي كسب كند اين مسائل جزو اخلاق است و نهايتا، دسته سومي نيز وجود دارد كه مستقيما به رفتار انسان ها مربوط مي شود؛ يعني احكام فردي و اجتماعي كه فقه متضمن آنهاست. علومي كه بر اين سه مقوله منطبق اند عبارتند از: كلام، اخلاق و فقه.
اكنون بايد ببينيم روش تحقيق در هر يك از اين سه بخش چيست. طبعا هر يك از آنها روش خاصي براي تحقيق دارد؛ مسائل كلام را با روش عقلي و نقلي اثبات مي كنند؛ برخي از اعتقادات را فقط با دليل عقلي مي توان اثبات كرد؛ نظير اعتقاد به وجود خدا و اثبات لزوم نبي؛ براي اثبات وجود خدا نمي توان از دلايل تجربي يا نقلي استفاده كرد.
بنابراين، روش تحقيق در بخشي از اعتقادات ديني روش تحليلي و استفاده از برهان عقلي است و روش هاي تجربي و ديگر روش ها در آن كاربردي ندارند.برخي ديگر از اعتقادات با دليل نقلي اثبات مي شوند؛ مانند نبوت انبياء نبوت پيغمبر اسلام و امامت ائمه(ع) و يا مسئله غدير و جانشيني اميرالمؤمنين(ع) غدير مسئله اي تحليلي نيست، بلكه يك حادثه عيني است كه در تاريخ اتفاق افتاده است. براي حل مسئله تاريخي بايد از روش نقلي و تاريخي استفاده كرد و آن بررسي اسناد و مدارك است و راه ديگري ندارد.
در زمينه اخلاق، اصل و قواعد كلي را با عقل اثبات مي كنيم، ولي جزئيات اخلاق، به ويژه اخلاق ديني را بايد از آيات و روايات استخراج كنيم. در فقه نيز اغلب از دلايل نقلي استفاده مي شود، ولي گاهي با ادله عقلي نيز برخي از مسائل فقهي اثبات مي گردد. اينكه نماز صبح دو ركعت است يا بيشتر و يا كمتر، از راه تجربه يا تفكر عقلي به دست نمي آيد، بلكه فقط با مراجعه به اسناد و مدارك بايد حل گردد. به عبارت ديگر، ما بنده خدا هستيم و بايد به دنبال جلب رضايت خدا باشيم؛ اما رضايت خداوند را نمي توان در آزمايشگاه و با مشاهده و تجربه و در اين زمينه خاص، از طريق تفكر عقلاني محض به دست آورد، بلكه بايد ديد خداوند در اين مورد به پيغمبر خود چه فرموده است. براي كشف اين مطلب بايد به اسناد و مدارك ديني نظير روايات مراجعه كرد. بنابراين، اينكه گاهي گفته مي شود براي كشف احكام ديني بايد تجربه كرد و مثلاً ديد آيا با دو ركعتي خواندن نماز صبح احساس بهتري به انسان دست مي دهد يا با سه ركعتي خواندن آن، و يا به رؤيا و مكاشفات شخصي استناد گردد، سخن بيهوده و باطلي است. براي تحقيق و اثبات اينكه خدا از ما چه خواسته است، بايد ببينيم خداوند چه فرموده است؛ نه اينكه به هوس ها، خيالات و حالات خود استناد كنيم. با اين روش ها نمي توان در دين نوآوري و نوانديشي كرد.

 



شرايط جهاني در آخرالزمان

باقر امين زاده
در مقاله حاضر نويسنده با اشاره به وجود چالش بنيادين ميان دو جريان ماديگرا و توحيدي در مورد نظام آفرينش و آفريدگار آن، از وقوع دو جنگ جهاني در آخرالزمان با استناد به آيات قرآن و تفاسير معتبر خبر مي دهد كه با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
براي يهوديان، عصر طلايي در گذشته تاريخي آنان يعني عصر حضرت سليمان(ع) قرار دارد؛ البته اين بدان معنا نيست كه اميدواري به آينده ندارند؛ چرا كه آنان نيز همانند مسيحيان در انتظار مسيح موعود(ع) هستند كه در آخر زمان ظهور مي كند و يهوديان را به عصر طلايي باز مي گرداند. با اين تفاوت كه يهوديان در انتظارتولد مسيح موعود(ع) و مسيحيان در انتظار بازگشت مجدد آن حضرت(ع) به سر مي برند؛ چنان كه يهوديان، تولد وي را به معناي اقتدار قوم يهود مي دانند كه موجبات چيرگي ايشان بر همه اقوام و نژادهاي بشري مي شود و مسيحيان، بازگشت وي را به معناي اقتدار مسيحيت به عنوان يك دين بر همه بشريت مي دانند.
در اين ميان، مسلمانان نيز عصر طلايي را در آينده مي جويند كه با تولد حضرت مهدي موعود(عج) بنا بر تفكر برخي از اهل سنت، يا بازگشت و ظهور از پرده غيبت، بنا بر تفكر برخي ديگر و به ويژه شيعيان، تحقق مي يابد و آينده جهان چنان كه قرآن به صراحت وعده داده در اختيار اسلام و مسلمانان قرار مي گيرد و دين غالب بر جوامع بشري مي شود (توبه، آيه33) و عصر طلايي در سايه حكومت و ولايت آن حضرت(ع) پديد مي آيد و مؤمنان صالح، وارثان زمين مي شوند. (انبياء، آيه 105)
با نگاهي گذرا به انديشه هاي آخرالزماني در شرايع و مذاهب ديگر ابراهيمي و غيرابراهيمي مي توان رگه هايي از اين انديشه عصر طلايي در آينده را مشاهده كرد. به عنوان نمونه در ميان زرتشتي ها چنين تفكري وجود دارد و يا در ميان بوداييان بازگشت بوداي دوازدهم مطرح شده است.
براساس همه باورهاي مذهبي به جز باور نژادي قوم يهود، در آخرالزمان به جاي جنگ هاي قبيله اي، نژادي و قومي، جنگ امت ها در عرصه جهاني پديد خواهد آمد و يك انديشه و تفكر جهاني، بر زندگي بشر چيره مي شود و نظام زندگي را سامان مي بخشد و بهشت با ظرفيت هاي دنيوي را رقم مي زند و سعادت و خوشبختي را براي مؤمنان به همراه آورده و صلح و عدالت و امنيت و آسايش و آرامش را براي بشريت نويد خواهد داد.
آينده موهوم و موعود بشر در زمين
از زماني كه انسان خود را در طبيعت دنيا يافت، اين انديشه در وي پديد آمد كه از كجا آمده و به كجا مي رود و هدف از آمدنش در اين طبيعت زميني و دنيوي چيست؟ از همان آغاز نيز دو جريان در برابر هم به پاسخ گويي و تفسير اين پرسش ها پرداختند. جريان نخست كه از آن به نام هاي گوناگوني چون دهريون، داروينيسم دهري، كافران و مانند آن ياد مي كنند بر اين باور است كه مجموعه آفرينش براساس تصادف انجام گرفته و هيچ شعور عاقل و خردمندي در پس اين دنيا نيست تا موجودات را به هدفي بيافريند و آن را مديريت نمايد. بنابراين اصالت را به دنيا داده و زندگي را جز همين دوره كوتاهي نمي دانند كه موجودي چون انسان مي آيد و زندگي مي كند و سپس مي ميرد و نيست و نابود مي شود.
در برابر اين جريان دهري، جريان ديگري قرار دارد كه براي هستي، موجودي عاقل، مدبر و مدير و حكيم و مانند آن قايل است كه از آن به خداوند ياد مي كند. بنابراين زندگي دنيوي بخشي از حقيقت بزرگ تري است كه از آن به جهان هستي ياد مي شود و موجودات به هدف و انگيزه اي از سوي خداوند آفريده شده اند.
البته جريان دوم خود به دو دسته اصلي تقسيم مي شوند؛ چراكه برخي افزون بر اين كه خداوند را آفريدگار مي دانند براي او نقش پروردگاري نيز قايل مي شوند كه معنا و مفهوم آن، پذيرش معاد، حساب و كتاب، ربوبيت خداوندي بر كليات و جزئيات هستي و آفريده ها و مانند آن است. در مقابل، عده اي تنها خداوند را آفريدگار مي دانند و پروردگاري را به ديگران مي سپارند و يا اصولاً اعتقادي به ربوبيت و پروردگاري در عالم ندارند. برآيند چنين تفكري آن است كه بسياري از آموزه هاي قرآني چون معاد و حساب و كتاب و مانند آن باطل و تفكري غلط است. خداوند همين دنيا را آفريده و زندگي نيز چيزي جز همين زندگي دنيوي نيست.
درخصوص آفريدگاري خداوند نيز مذاهب گوناگوني است كه مذهب تكامل دارويني يكي از آن هاست. بدين معنا كه خداوند تنها موجود نخست را آفريد و آن موجود نخست در فرآيندي به تكامل رسيد و انواع و اقسام گوناگون موجودات از گياهان و جانوران را با توجه به تغييرات محيطي و مانند آن سبب شد. درحالي كه برخي ديگر، بر اين باورند كه خداوند هر موجودي را بيرون از دايره نظام تكامل آفريده است و اين گونه نيست كه مثلاً انسان از نوعي ميمون تكامل يافته آفريده شده باشد و در يك زماني جهشي صورت گرفته باشد، بلكه هر گياه و جانوري ازجمله انسان به صورت ابداعي با صورت مستقيم از سوي خداوند آفريده شده است.
به هرحال، براي پاسخ به پرسش اصلي، دو جريان اصلي در برابر هم قرار گرفته و تاكنون نيز اين تقابل ادامه يافته است. براساس تفكر دهري، جهان در نهايت نابود مي شود و چيزي از دنيا باقي نخواهد ماند. انسان ها براي اين كه زندگي بهتري داشته باشند بايد از برخي از منافع فردي چشم بپوشند و به منافع جمعي بينديشند. بنابراين اصول اخلاقي و قوانين تنها براي مديريت جامعه بشري در برابر خوي درندگي است تا نسل آدمي را از ميان نبرند. اين پشتوانه همه اصول اخلاقي و قوانين بشري است. بنابراين آينده بشر تنها در دست خود اوست. پس اگر براساس عقل خود عمل كند آينده اي روشن و درغير اين صورت آينده اي مبهم و تيره و تار خواهد داشت. روحيه تجاوزگري بشر را نمي توان جز به عقل جمعي مديريت كرد.
در برابر جريان دهري، جريان توحيدي بر اين باور است كه زندگي انسان همواره تحت ربوبيت و پروردگاري همان آفريدگار و خالقي است كه جهان را آفريده است و چون خداوندي حكيم است به هدفي اين دنيا و آفريده هايش را آفريده است. بنابراين، حتي اگر زندگي دنيا به پايان مي رسد، خداوند به هدف كمالي، آن را آفريده است؛ چرا كه خداوند كمال مطلق است و كمال را دوست مي دارد و جهت گيري هستي را به سوي كمال قرار داده است. بدين ترتيب آينده از وضعيت موهوم به وضعيت موعود و خوب و كمالي تغيير مي يابد.
جنگ حق و باطل و خير و شر
اما اين پرسش مطرح مي شود كه باوجود حضور قوي باطل و شر، چگونه اين آينده موعود و طلايي و كمال تحقق خواهد يافت؟ چراكه با نگاهي به تاريخ بشريت به سادگي مي توان دريافت كه بشر همواره در برابر شر قرار داشته و كم تر دوره خوش و خوب و كمالي را تجربه كرده است.
خداوند در قرآن گزارشي از نخستين جنگ نرم ميان آدم(ع) و ابليس به عنوان نمادهاي خير و شر، ايمان و كفر سخن به ميان آورده است. در اين جنگ نرم، ابليس با بهره گيري از ابزارهايي چون تزيين باطل به حق، وسوسه، دروغ، فريب و وعده هاي نادرست و باطل در جامعه خير و صلاح، توانست آدم(ع) را فريب دهد و بر او تسلط يابد و به اهداف شوم خود برسد كه عريان شدن و برهنگي و آشكار شدن زشتي هاي آن حضرت (ع) از جمله آثار آن است.
البته ابليس پس از هبوط آدم نيز بيكار ننشست و با ايجاد حسادت و نفوذ در قلب قابيل موجب شد تا هابيل را بكشد و اولين جنگ سخت را فرزندان آدم (ع) تجربه كنند كه به خونريزي و قتل انجاميد.
دو جريان تاريخي ايمان و كفر و حق و باطل در طول حضور بشر بر زمين همواره درگير بودند و موجبات قتل و غارت بسياري شدند. اين جريان تا پايان تاريخ بشر ادامه خواهد يافت و تنها در دوره عصر ظهور است كه جريان ايمان چيره مي شود و صلح و عدالت جهاني بر زمين تحقق مي يابد و شر و باطل از صحنه اجتماعي جامعه خارج مي شود و از قدرت و توان مي افتد. اين چيرگي حق و عدالت و ايمان پس از آن رخ مي دهد كه جنگ جهاني ميان دو جريان پديد مي آيد و در نهايت با پيروزي حق و عدالت و ايمان بر باطل و ظلم و كفر، عصر طلايي آغاز مي شود.
جنگ جهاني نهايي
از برخي گزارش هاي قرآني اين معنا به دست مي آيد كه دو جنگ جهاني در آخرالزمان رخ مي دهد، يكي جنگي است كه ميان حق و باطل و ايمان و كفر و عدالت و ظلم رخ مي دهد كه نتيجه آن پيروزي اسلام و عدالت است و با ظهور حضرت مهدي (عج) و بازگشت حضرت عيسي (ع) همراه است و با رجعت مومنان صالح و حكومت برخي از امامان (ع)، جامعه جهاني عدالت محور پديد مي آيد.
ديگري جنگي است كه پيش از قيامت و برپايي آن پديد مي آيد و آن زماني است كه آخرين حجت الهي از زمين مي رود و باشهادت و يا مرگ وي، ديگر حجتي بر زمين نمي ماند. در اين زمان است كه «لولاالحجه لساخت الارض علي اهلها، زمين بر اهلش خراب مي شود».
بنابر تفسير دوم، وجود حجت بيروني و ظاهري، عامل بهره مندي انسان از حجت باطني و عقل است؛ چرا كه خلفاي الهي هستند كه عقل را به انسان افاضه مي كنند و با فقدان حجت ظاهري، عقل، كارآيي خود را از دست مي دهد. از اين رو سخن از قوم ياجوج و ماجوج مي شود كه بيانگر انسان هاي بي خردي است كه به هيچ اصل عقلاني باور ندارند و با جنگ و خونريزي، جهان را به پايان مي رسانند.
خداوند در آيات 98 و 99 سوره كهف مي فرمايد: قال هذا رحمه من ربي فاذا جاء و عد ربي جعله دكاء و كان وعد ربي حقا و تركنا بعضهم يومئذ يموج في بعض و نفخ في الصور فجمعناهم جمعا؛ گفت: اين رحمتي بود از جانب پروردگار من و چون وعده پروردگار من، در رسد، آن را زير و رو كند و وعده پروردگار من راست است و در آن روز آنان را رها مي كنيم تا موج آسا بعضي با برخي در آميزند و همين كه در صور دميده شود، همه آنها را گرد خواهيم آورد.
علامه طبرسي در تفسير آيه مي نويسد: به باور پاره اي منظور اين است كه، در روز خروج «ياجوج» و «ماجوج» امواج فرشتگان و آدميان با يكديگر مخلوط مي گردند، چرا كه خروج آنان از نشانه هاي رستاخيز است. (مجمع البيان، طبرسي، ذيل آيه)
به نظر علامه طبرسي، خروج ياجوج و ماموج از نشانه هاي رستاخيز و پايان جهان است. بنابر اين، ظاهرا اين است كه اين خروج پس از حكومت عدالت جهاني رخ مي دهد.
اما برخي آن را به جنگ جهاني پيش از حكومت موعد نسبت مي دهند، چرا كه پيش از قيامت و پايان جهان، مي بايست حكومت جهاني اسلام و عدالت و ايمان وحق برپا شود و پس از برپايي چنين حكومتي است كه قيامت آغاز مي شود. به سخن ديگر، جنگ جهاني پيش از حكومت جهاني مهدوي (عج) مي باشد و اين حكومت تا پايان تاريخ و رخداد عظيم قيامت و رستاخيز ادامه مي يابد.
به نظر مي رسد كه مراد از زير و رو شدن كوه ها آن است كه در اين دوره به سبب فن آوري ها، كوه هاي طبيعي و ديوارها و سدهاي غيرطبيعي و ساخته انسان نيز نمي تواند جلودار مردم باشد و آنان را از انتقال از يك سرزمين به سرزمين ديگر باز دارد؛ چرا كه هدف از سدسازي در برابر اقوام ديگر براي جلوگيري از نفوذ ايشان است و هنگامي كه هواپيما ساخته شود و يا فن آوري هاي ديگر ايجاد شود ديگر چيزي چون كوه و سد نمي تواند به عنوان مانع به شمار آيد. بنابراين، در زماني كه كوه به هر علتي چون ساخت هواپيما نمي تواند مانع از جا به جايي اقوام باشد، درآن زمان جنگي بزرگ رخ مي دهد و مساله جنگ حق وباطل و ايمان و كفر و عدالت و بي عدالتي با غلبه ايمان و عدالت به پايان مي رسد.
علامه طباطبايي دراين باره مي نويسد: مراد اين است كه در آن روز از شدت ترس و اضطراب آن چنان آشفته مي شوند كه دريا در هنگام طوفان متلاطم مي گردد و مانند آب دريا به روي هم مي ريزند و يكديگر را از خود مي رانند، در نتيجه نظم و آرامش جاي خود را به هرج و مرج مي دهد و پروردگارشان از ايشان اعراض نموده و رحمتش شامل حالشان نمي شود و ديگر به اصطلاح وضعشان عنايتي نمي كند.
پس اين آيه به منزله تفصيل همان اجمالي است كه ذوالقرنين دركلام خود اشاره كرده و گفته بود:«فاذاجاء وعد ربي جعله دكاء» و نظير تفصيلي است كه درجاي ديگر آمده كه:«حتي اذا فتحت ياجوج و مأجوج و هم من كل حدب ينسلون و اقترب الوعد الحق فاذا هي شاخصه أبصار الذين كفروا يا ويلنا قد كنا في غفله من هذا بل كنا ظالمين»؛ و به هر تقدير تا روزي كه راه ياجوج و ماجوج باز شود و آنان از هر جانب پست وبلند زمين شتابان در آيند،آن گاه وعده حق بسيار نزديك شود وناگهان چشم كافران از حيرت فرو ماند و فرياد كنند اي واي بر ما كه از اين روز غافل بوديم و سخت به راه ستمكاري شتافتيم. (سوره انبياء آيات 96 و 97) اين جمله از ملاحم يعني پيشگويي هاي قرآن است.
علامه طباطبايي در ادامه آورده است:اگر اشكال شود كه دراين عصر كه تمامي دنيا به وسيله خطوط هوايي و دريايي و زميني به هم مربوط شده و به هيچ مانعي چه طبيعي از قبيل كوه و دريا و يا مصنوعي مانند سد و يا ديوار و يا خندق بر نمي خوريم كه از ربط امتي با امت ديگر جلوگيري كند؟ و با اين حال چه معنا دارد كه با كشيدن سدي داراي اين صفات و يا هر صفتي كه فرض شود رابطه اش با امت هاي ديگر قطع شود؟
در دفع اين اشكال آن چه به نظر مي رسد اين است كه كلمه «دكاء» از «دك» به معناي ذلت باشد، هم چنان كه در لسان العرب گفته:«جبل دك» يعني كوهي كه ذليل شود.(لسان العرب،ج10، ص 424) و آن وقت مراد از «دك كردن سد» اين باشد كه آن را از اهميت و از خاصيت بيندازد به خاطر اتساع طرق ارتباطي و تنوع وسائل حركت و انتقال زميني و دريايي و هوايي ديگر اعتنايي به شان آن نشود. پس درحقيقت معناي اين وعده الهي، وعده به ترقي مجتمع بشري در تمدن ونزديك شدن امت هاي مختلف است به يكديگر، به طوري كه ديگر هيچ سدي و مانعي و ديواري جلو انتقال آنان را از هر طرف دنيا به هر طرف ديگر نگيرد و به هر قومي بخواهند بتوانند هجوم آورند. مؤيد اين معنا سياق آيه: «حتي اذا فتحت ياجوج و مأجوج و هم من كل حدب ينسلون» است كه خبر از هجوم ياجوج و ماجوج مي دهد و اسمي از سد نمي برد. البته كلمه «دك» يك معناي ديگري نيز دارد، و آن عبارت از دفن است كه در صحاح گفته:«دككت الركي» اين است كه من چاه را با خاك دفن كردم (صحاح، ج 4، ص 1584) و بازمعناي ديگري دارد و آن اين است كه كوه به صورت تل هاي خاك در آيد كه باز در صحاح گفته:«تدكدكت الجبال» يعني كوه ها تل هايي از خاك شدند، و مفرد آن «دكاء» مي آيد. (همان) بنابراين ممكن است احتمال دهيم كه سد ذوالقرنين كه از بناهاي عهد قديم است به وسيله بادهاي شديد در زمين دفن شده باشد و يا سيل هاي مهيب، آب رفتهاي جديد پديد آورده و باعث وسعت درياها شده در نتيجه سد مزبور غرق شده باشد كه براي به دست آوردن اين گونه حوادث جوي بايد به علم ژئولوژي مراجعه كرد. پس ديگر جاي اشكالي باقي نمي ماند و ليكن با همه اين احوال وجه قبلي موجه تر است وخدا بهتر مي داند.
به هرحال، جنگ آخر الزماني رخ خواهد داد و در آن زمان مردم به حال خود رها خواهند شد و مردم مبتلا به هرج و مرج وجنگ با يكديگر مي شوند و چنان كه از مجمع البيان فهميده مي شود روز خروج ياجوج و ماجوج در روزهاي پاياني دنياست كه از نشانه هاي قيامت و علايم رستاخيز مي باشد و درآن زمان جنگ و هرج و مرج فراگير رخ مي دهد كه همه جهان را در برمي گيرد. (مجمع البيان، ج 5 و 6، ص 766 و نيز الميزان، ج 13، ص 366)
به نظر مي رسد كه اين خروج پيش از حكومت حضرت مهدي (عج) است و اين جنگ جهاني درآن زمان اتفاق مي افتد ودر نهايت حق بر باطل پيروز مي شود؛ هرچند كه اين احتمال نيز داده مي شود كه اين هرج و مرج پس از پايان حكومت هاي عادل آخرالزمان و فقدان حجت ظاهر الهي اتفاق مي افتد و مردم هم چون وحوش به جان هم افتاده و يك ديگر را مي درند و نابود مي كنند و قيامت با انفجار زمين و ستارگان آغاز مي شود. بنابراين جنگ آخرالزماني پيشگويي است كه قرآن از آن خبر مي دهد.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14