(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 11 مرداد 1389- شماره 19706

غفلت
...به حرمت سالهاي عاشقي
عقاب پير
ما را چه مي شود؟
رابطه
باز خواني كتاب «بياييد ماهيگيري بياموزيم» مصائب نقد



غفلت

مانا شهيدي
نگارنده هفته گذشته تاكيد كرد؛ هنرمند پيش از آن كه هنرمند باشد، «داور» است! اين داور مي كوشد بر پايه معيارهاي برآمده از باورها، احساسات، دانش و تجربيات خود، نسبت به زيستن، خويشتن و دنياي پيراموني اش، دست به داوري بزند و نتايج داوري خود را در قالب «اثر هنري» به مخاطب عرضه كند.
حال بايد بگويم؛ هنرمند با اثر خود و در واقع با نتيجه داوري خود درباره پديده ها، افقي از نگاه و باور را پيش روي مخاطب قرار مي دهد. مخاطب نيز بسته به باور، ميزان خرد و هوش، دانش و تجربه خود، از نتيجه داوري هنرمند بهره مند مي شود. اين بهره مندي ممكن است به ساخت باوري تازه در ذهن مخاطب بيانجامد و يا او را دچار دغدغه نمايد.
از اين رو هنرمند به اتكاء اثر هنري اش باورساز تلقي مي گردد. او مانند معماري، بناي انديشه و ذهن مخاطب را پايه گذاري مي كند و بدان شكل مي دهد.
متأسفانه در سطح جهان، آثار هنري- اغلب- نه بر پايه درستي يا نادرستي نتيجه داوري هنرمند، بلكه مبتني بر اعمال جلوه هاي زيباشناختي و بكارگيري فن آوري هاي ساختاري و انطباق بخشي ميان ساختار و محتوا، ارزيابي مي شوند. يعني، اگر گفته مي شود مثلاً «مسخ» «فرانتس كافكا» اثري قابل تحسين است، اين عبارت بيشتر به ساختار كتاب، نگاه دارد و نه «درستي» نتيجه داوري نويسنده نسبت دنياي خود و پيراموني اثر!
بايد پرسيد؛ چنين اتفاقي آيا از منظر ارزشهاي الهي پذيرفته است؟ آيا مي توان يك اثر هنري را به صرف زيبايي و ساختاري منسجم ارزشمند قلمداد كرد؟
آيا منطقي است يك اثر هنري را فارغ از قدر و قيمت نتيجه داوري تعبيه شده در آن يا «محتواي» باورساز اش، ارزيابي نمود؟ آيا مي شود ميان «جذابيت ساختاري» و «نتيجه داوري» مرزكشي كرد؟ بايد تاكيد كرد جذابيت ساختاري اگر مهم است اما پيش از آن «درستي» نتيجه داوري اهميت دارد!
تماشاي گلي زيبا، مخاطب را به وجد و بهجت دروني «آني» مي رساند. اما اگر همين گل، ساختمان ذهني و باور ما را در هم كوفت و يأسي هولناك و هراسي گنگ را در وجودمان تنيد، چه؟ آيا صرفاً زيبايي گل، مي تواند ما را از پيامدهاي رواني و ذهني يأس و هراس برهاند! مسلماً پاسخ منفي است!
پس از پيروزي انقلاب اسلامي، اهميت «نتيجه داوري» جاي گرفته در متن اثر هنري، درك گرديد و جشنواره هاي رنگارنگ اغلب كوشيدند نتيجه داوري را نيز به محك بگذارند! اين اتفاق كمك كرد كه بسياري از هنرمندان براي انجام يك داوري درست، تلاش كنند و زحمت بكشند.
حال، روشن است كه اگر تلاش ياد شده در ايران و در هر كجاي دنيا، ريشه دار شود و بروزي عميق يابد، مي توان گفت راه براي تحقق هنر متعهد، چيزي كه جاي خالي آن در عرصه هنر و فرهنگ جهان كاملاً پيداست، رو به همواري است!

 



...به حرمت سالهاي عاشقي

پژمان كريمي
31 شهريور سال 1359، ارتش كاملا مجهز بعث عراق، با حمايت نظامي، اطلاعاتي و اقتصادي 80 دولت، به مرزهاي جمهوري اسلامي ايران تجاوز كرد.
اين حمله غافلگيرانه و سراسري سه هدف اساسي داشت:
يك- جدا كردن استان نفت خيز خوزستان كه بغداد آن را «عربستان» مي ناميد.
دو- سرنگون كردن نظام جمهوري اسلامي ايران كه دست چپاولگر آمريكا را از منابع و ثروت سرزمين مان قطع كرد و الگويي شد براي نهضت هاي آزادي بخش اسلامي!
سه- تثبيت موقعيت ژاندارمي رژيم بعث در سطح منطقه استراتژيك خاورميانه در نبود نظام پهلوي.
تجاوز ارتش بعث درحالي رخ داد كه ايران همچنان با بي نظمي و بي ثباتي طبيعي ناشي از رخداد انقلاب اسلامي سال 57 روبرو بود. ارتش و نيروهاي انتظامي، مرحله پاكسازي از عناصر ضدمذهبي را طي مي كردند. كشور، سازمان اطلاعاتي و امنيتي نداشت. نيروهاي مذهبي عنان كارهاي اداري را كاملا در دست نگرفته بودند. احزاب و گروهك هاي معاند، آزادانه و گسترده، در سطح كشور فعاليت مي كردند. از همه بدتر؛ پنج منطقه كردستان، سيستان و بلوچستان، آذربايجان، خوزستان و تركمن صحرا، صحنه جنگ هاي تجزيه طلبانه و قومي بودند.
با اين احوال، درنهايت چه رخ داد؟
آيا كشور به دست گروهك ها و اشرار داخلي و بيگانه متجاوز تجزيه شد؟
آيا نظام جمهوري اسلامي سرنگون گرديد؟
در اوج ناباوري جهانيان؛ به يمن رهبري داهيانه و مقتدرانه حضرت امام خميني(ره) و ايمان الهي و فداكاري انقلابيون مسلمان، تجزيه طلبان و اشرار ضدانقلاب، سركوب شدند و بقاياي برخي از آنان، ذليلانه به آن سوي مرزها و به ويژه به درون خاك عراق فرار كردند. ارتش بيگانه متجاوز هم كه با روياي فتح چند روزه تهران، تاختن آغازيده بود، پس از هشت سال مقاومت ملت ايران كه در شرايط تحريم تسليحاتي و اقتصادي شكل گرفت، بي افتخار و سرخورده، به پشت مرزها عقب نشست. اتفاقي كه؛ پيروزي بزرگ ايران در جنگ تحميلي و نابرابر را رقم زد!
بايد گفت خلق حماسه بزرگ و بي مانندي چون دفاع مقدس و سركوب ضدانقلاب وابسته، بي ترديد مرهون رزمندگاني است كه با اخلاص و جانانه، به دفاع از اسلام، نظام اسلامي و ايران و ايراني برخاستند. به عبارتي ديگر استقلال، آزادي و بالندگي امروز ايران و پابرجايي نظام جمهوري اسلامي، برخاسته از ايمان و فداكاري بهترين فرزندان اين سرزمين است!
بنابراين اگر بگوئيم احترام به مدافعان دين و ناموس ميهنمان و پاسداشت دستاوردهاي فداكاري آنان، وظيفه ديني، انساني و شهروندي يكايك ما ايرانيان است، گزاف نگفته ايم!
اما در ميان ما، قشر هنرمند به عنوان روشنگران و هدايتگران فرهنگي جامعه، مسئوليتي و وظيفه اي گرانتر از شهروندان عادي برعهده و گرده دارند. آنها مي بايست با اتكا به هنر خود، چيستي و آموزه هاي حماسه تاريخ ساز رزمندگان اسلام و مقاومت ملت ايران را در برابر جهان كفر و استبداد و استكبار، در قالب آثار هنري، همواره زنده نگه دارند و براي آيندگان به يادگار گذارند.
مخاطب امروز و نسل آينده، بايد بداند انقلاب اسلامي چرا و چگونه رخ داد و چه دستاوردهايي داشت!
بايد بداند، دشمنان ايران و نظام ديني ايران چه كساني اند و براي دستيابي به مطامع شان چه ها و چه جنايت ها كردند!
بايد بداند استقلال و آزادي و هر آنچه ارزش و موجب بالندگي كشور است، چگونه و به چه قيمتي به بار آمد و نگاهباني شد و مي شود! بايد بداند زيرا «حق» مخاطب امروز و نسل آينده و متضمن بقاي كشور و نظام است!
باعث تأسف است كه بدانيم برخي از هنرمندان- هر چند اندك- نسبت به حماسه بزرگ دفاع مقدس بي اعتنا هستند و برخي رويكرد به اين رخداد بي مانند را با «اما»، «اگر» و «منت» همراه مي كنند!
چندي پيش يكي از نويسندگان و كارگردانان سينما، با حضور در برنامه «هفت» شبكه سوم سيما، تأكيد كرد «به دليل سختي هاي كار دفاع مقدس، ديگر فيلمي در اين خصوص نمي سازد.»
واقعا جاي شگفتي و تأسف دارد!
فرض كنيم انجام كار هنري درباره دفاع مقدس- به ويژه در زمينه سينما- همراه سختي هاي جانكاه و ملال آور است. آيا وجود سختي- به هر شكل و به هر ميزاني- بهانه اي منطقي براي گريز و شانه خالي كردن از مسئوليت خطير هنرمند در برابر حماسه اي در اندازه «دفاع مقدس هشت ساله ملت ايران» است؟
پس موضوع احترام به مدافعان سال هاي عاشقي و حماسه و ضرورت انتقال مفاهيم و ارزش هاي نهفته در اين مقطع شكوهمند به نسل هاي ديگر چه مي شود؟ مگر هنرمند در برابر تاريخ و هويت و ارزش هاي جامعه و دين خود، مسئول تلقي نمي شود؟
هنرمندي كه نسبت به دفاع مقدس تعلق خاطر دارد و خود را يك سرباز يا رزمنده جبهه فرهنگي مي داند، در هر حال و شرايطي، رو به موضوع «دفاع مقدس» مي كند. چنين فردي، خود و هنرش و لحظه لحظه زندگي اش را وقف دفاع مقدس و ارزش هاي ملي و ديني آن مي سازد.
از طرف ديگر ؛ چه چيزي مشكل تر از بذل جان و فداكاري است؟
رزمندگان ما از خانواده و موقعيت شغلي و اجتماعي و آسودگي و دارايي گذشتند. رفتند و اسلحه به دست، در برابر دشمن سينه سپر كردند تا كشور و هويت من و تو و ما، رنگ تجاوز نگيرد.
كاري كه آن دلاوران حماسه ساز انجام دادند سخت و بزرگ بود يا كار من هنرمند در روايت حماسه آنان؟!
انصاف بدهيد؛ كار كداممان؟!
آن رزمندگان ابرمرد، در پاسخ به نداي «هل من ناصر...» امامشان، «نه» نگفتند. نگفتند «سخت» است؛ نمي شود؛ دل كندن از خانواده و دنيا مشكل است. نگفتند چرا «فلاني» نمي رود؛ پس ما هم نمي رويم! نگفتند اگر برويم و در برابر دشمن بايستيم، از جيفه دنيا چه چيز نصيب ما و خانواده مان مي شود؟ براي جنگيدن و فداكاري شان شرط و شروط نگذاشتند! اما دردا كه برخي و برخي از هنرمندان، براي روايت حماسه آن حماسه سازان، از سختي ها مي ترسند. سختي را بهانه مي كنند. شرط مي آورند. منت مي گذارند. قهر مي كنند. اين و آن را به كمك مي خوانند. غر مي زنند و...! آن هم در چه برهه اي از زمان؟! در زماني كه جهان استكبار تنها در بخشي از خصومت و رزم هايش صدها تلويزيون و راديو و خبرگزاري و نشريه را به زبان سليس فارسي، مأمور اسلام زدايي و نفي هويت «ايراني» كرده است!
در اين شرايط، ما در كجائيم و به كجا مي رويم؟!
چقدر دنيايمان را كوچك و محدود به خود كرده ايم!
يك بار ديگر خودمان را، هويت مان را، تاريخ مان را، هنرمان را و مسئوليت ديني، انساني، شهروندي و رسالت هنرمندي مان را به ياد آوريم.
بدانيم هنرمندي به تعالي مي رسد كه ناظر به تعهداتش رفتار كند. در غير اين صورت، حديث نفس گفتن و مشق «خويشتن» كردن، سرگرم «دنيا» بودن است كه با ذات هنر و هنر متعالي بي نسبت است!.

 



عقاب پير

عشقت گرفت آن جنگل انبوه از من
باشد بهاران مال تو، اندوه از من
ديگر چه مي خواهد جنون عافيت سوز
جز، بال و پر در شعله ي انبوه، از من؟
دنبال چشمت بودم و مانده نشاني
در رد پاي آهوان كوه، از من
گرچه عقاب پيرم، اما باز، مانده ست
در قله ها، بال و پري بشكوه از من
چون آذرخشي، شعله در جانم فكندي
درهم شكست آن قامت نستوه، از من
اين عرصه عشق ست و من تسليم تقدير
سنگ از تو و آيينه مجروح، از من

 



ما را چه مي شود؟

هنوز، درخت زمين را مي كاود
جوانه مي زند
سايه مي بخشد
ميوه تعارف مي كند
هنوز، ماديان، كره اش را
مي پايد
و آهو، بچه اش را
هنوز، باران
يعني زندگي
مزرعه
يعني زندگي
تلاش، يعني زندگي
وقتي پرنده، جوجه هايش را
فراموش نمي كند
وقتي زمين با درخت
و درخت
با آدمي
مهربان است
ما را چه مي شود؟
دوست داشتن
هنوز
همان دوست داشتن است

 



رابطه

ديري است اين كه رابطه ام با خدا كم است
چيزي ميان سينه من گوييا كم است
با كلبه، با سياهي خود خو گرفته ام
ايمان من به پنجره يا نيست، يا كم است
اي باد سينه سوخته! آهسته تر بكوب
گرداب، سخت و تجربه ناخدا كم است
ماييم و شرمساري يك خوشه زندگي
نوبت اگر چه هست در اين آسيا، كم است
اي كوشش نشسته! به جايي نمي رسي
پايي برهنه ساز كه دست دعا كم است
يا ايهاالخلوص! دو دستم به دامنت
كاري بكن، كه رابطه ام با خدا كم است

 



باز خواني كتاب «بياييد ماهيگيري بياموزيم» مصائب نقد

«اگر به من يك ماهي بدهي
مرا يك وعده غذا داده اي
اگر دو ماهي بدهي
دو وعده غذا داده اي
اما اگر روش ماهيگيري را به من بياموزي
يك عمر مرا غذا داده اي.»
مطلب را با يك ضرب المثل ژاپني آغاز كرديم، كه به عنوان جوهره نقد و نقادي در ابتداي كتابي كه به همين منظور انتشار يافته، آورده شده. كتاب «بياييد ماهيگيري بياموزيم».
محتواي اين كتاب 190 صفحه اي، مطالبي است درباره نقد ادبي و نويسنده آن «محمدرضا سرشار» با زباني ساده و شيرين، انواع نقد ادبي و اصول و قواعد آن را براي خواننده توضيح داده، سپس به مطالب جنبي و پيراموني اين ابزار مهم در رشد و اعتلاي ادبيات داستاني پرداخته است. سرشار در مقدمه كتابش مي نويسد: «شما مي دانيد كه آدم همه اش نبايد دنبال كارها و مطالب ساده باشد. همه كارهاي ما نبايد به خاطر سرگرمي و خوشي هاي پيش پا افتاده باشد. گاهي هم بايد به خودمان قدري سختي بدهيم و چيزهاي كمي مشكل تر را ياد بگيريم. در غير اين صورت، هميشه معلوماتمان در يك حد خواهد ماند. هرگز پيشرفت نمي كنيم، و هيچ وقت نمي توانيم كمكي به بهبود زندگي خودمان و ديگر انسانها بكنيم. دشمنان ما هم چيزي جز اين نمي خواهند. آنها مي خواهند كه مردم ما، تمام وقت خود را با كارهاي ساده و پيش پا افتاده بگذرانند. بچه ها فقط بازي و تفريح كنند، بزرگترها فقط دنبال كارهاي روزانه و خوش گذراني هاي پيش پا افتاده باشند، و خلاصه، هر كس سرش به چيز كم اهميتي گرم باشد. در عوض، خود آنها از همان كودكي، بچه هايشان را با مسائل مهم آشنا مي كنند و به كارهاي با ارزش علاقه مند مي سازند. نتيجه اش چه مي شود؟ ما هميشه عقب مي مانيم. بچه هاي ما وقتي بزرگ شدند، از نوشتن يك قصه خوب عاجزند، يك فيلم سينمايي يا تلويزيوني خوب نمي توانند بسازند، يك نمايشنامه خوب نمي توانند بنويسند و اجرا كنند. از ساختن يك دستگاه يا ماشين مورد نياز كشور عاجزند، نمي توانند يك بيمار سخت را از مرگ نجات دهند، قادر نيستند مشكلات كشور خودشان را حل كنند، حتي از تهيه گندم و برنج و گوشت مصرفي خودشان هم عاجزند... و الي آخر. آن وقت چه طور مي شود؟ به ناچار دست به دامن همان دشمنان مي شوند.» نويسنده كتاب، به دنبال اين سخنان و نيز واقعياتي ديگر در همين زمينه، خواننده را به آرامي براي ورود به بحث اصلي كتاب آماده مي سازد و حس كنجكاوي او را با كلماتي دلنشين برمي انگيزد. او در ابتداي مقاله هاي اصلي كتابش، در بخشي با عنوان «نقد يعني چه» به زبان ساده مي گويد: «نقد يعني تشخيص خوب از بد.»
سپس به عنوان مثال توضيح مي دهد كه: نمي دانم تا به حال گذارتان به مغازه طلافروشي افتاده است يا نه؟ وقتي به آن جا قدم مي گذاريد، همه گوشواره ها، النگوها، دستبندها و انگشتري ها را مثل هم مي بينيد. به نظرتان مي آيد كه از نظر جنس با هم فرقي ندارند و اگر تفاوتي هم هست، در شكل ظاهري آنهاست. اما وقتي درباره قيمت آنها مي پرسيد، مي بينيد كلي با هم تفاوت دارند. مثلا دو تا گوشواره، اندازه و وزن شان يكي است، اما گاه قيمت يكي، چند برابر ديگري است.
از شنيدن اين موضوع تعجب مي كنيد. اما طلافروش براي شما توضيح مي دهد كه مثلا گوشواره اولي، جنس طلايش خيلي بهتر از دومي است، عيارش 81 است، در حالي كه عيار دومي 41 است. البته اين كه نتوانسته ايد بفهميد كدام يك از گوشواره ها طلاي بهتري دارد، تقصير شما نيست. به راستي، تشخيص اين موضوع براي من و شما مشكل است، اما خود طلافروشها، با تجربه اي كه دارند و روشهاي علمي اي كه بلدند، به راحتي مي توانند بفهمند كه هر طلايي عيارش چقدر است، و در واقع چقدرش طلاي خالص است و چقدر از فلزات ديگر در آن وجود دارد. اين كار طلافروشها، در حقيقت نوعي نقد است، منتها نه نقد ادبي. مي گويند در قديم، طلافروشها سنگ مخصوصي داشتند كه به آن سنگ محك مي گفتند. با ماليدن اين سنگ به طلا، مي فهميدند كه خالصي و ناخالصي آن چقدر است. بر همين اساس امروزه گاهي به جاي كلمه نقد، اصطلاح محك زدن را هم به كار مي برند. به بياني ديگر، نقد ادبي همان محك زدن آثار ادبي است. كار نقد ادبي، در حقيقت همان تعيين خالصي ها و ناخالصي هاي اثر ادبي است. چرا؟ براي آن كه قدر و ارزش آن اثر ادبي را تعيين كند. اما چطور مي شود قدر و ارزش يك اثر ادبي را معين كرد؟ اين كار مرحله هايي دارد و بايد قدم به قدم جلو رفت.»
نويسنده كتاب به دنبال اين مطالب، كارهاي عمده اي را كه منتقد قبل از نقد يك كتاب بايد انجام دهد برشمرده، و معتقد است كه ما مثلا اگر بخواهيم كتاب قصه اي را نقد كنيم، بايد اول آن را خوب بخوانيم. آن قدر خوب كه تقريباً هيچ نكته اي از آن از نظرمان پنهان نماند. البته بعضي آثار ادبي كه بسيار عميق و پيچيده هستند حسابشان جداست. بعد بايد بفهميم كه نويسنده با نوشتن آن قصه چه چيزي را مي خواسته بگويد: مرحله بعد آن است كه ببينيم آيا نويسنده، توانسته است منظورش را درست به خواننده اش برساند يا نه. همچنين اين نكته را بررسي كنيم كه نويسنده، تا چه حد از آثار نويسندگان هم دوره يا قبل از خود تأثير گرفته است. يا آن كه تا چه حد در آثار نويسندگان هم عصر يا پس از خود، تأثير داشته است. سپس وقت كنيم و ببينيم خوبي ها و بدي هاي آشكار و پنهان قصه چيست؟ زيبايي ها و زشتي هاي آن كدام است و نويسنده، چه نوآوري ها و ريزه كاري هاي هنري در نوشتن آن به كار برده است.
بعد از همه اين كارهاست كه مي توان قدر و قيمت هنري آن قصه را تعيين كرد و به قول نويسنده كتاب: «بنابر اين، اولاً نقد كار چندان ساده اي نيست.
ثانياً: تنها عيب جويي و ايرادگيري از يك قصه را نمي توان نقد آن قصه ناميد. مگر آن كه هيچ عنصر خوب و زيبايي در آن نباشد.»
كتاب «بياييد ماهيگيري بياموزيم» به دنبال روشن ساختن ماهيت نقد و نقادي، و مراحل مختلف آن به زباني در خور عموم، به بيان خصوصيات يك منتقد مي پردازد و معتقد است كه نقد كار آساني نيست. كار هر كسي هم نيست. كسي كه مي خواهد قصه نقد كند. بايد داراي مطالعات و اطلاعات زيادي در اين زمينه باشد. تقريباً تمام قصه هاي قوي موجود را خوانده باشد. تقريباً تمام كتابها و مقاله هايي را كه درباره ويژگي هاي قصه نوشته شده خوانده باشد، و داراي ذوق هنري سالم باشد. در اين صورت است كه كسي اجازه دارد به نقد قصه بنشيند با اين حال، داشتن ذوق هنري سالم، و اطلاعات عميق و وسيع درباره قصه، تنها قسمتي از كار است. ناقد بايد يك ويژگي مهم ديگر هم داشته باشد و آن عدالت و انصاف است.
نويسنده كتاب بياييد ماهيگيري بياموزيم، كار ناقد را از جهتي مثل كار قاضي دادگستري مي داند، و مثال مي زند: «يك قاضي، هر قدر هم درس خوانده و در رشته خودش آگاه باشد ممكن است در مواردي قضاوت درستي نكند. مثلاً ممكن است با يكي از دو طرف دعوا، دوستي و آشنايي داشته باشد و به ناحق، به نفع او رأي دهد. يا به عكس، امكان دارد با يكي از آنها دشمني داشته باشد و به زيان او حكم كند. همچنين، بر اثر بي حوصلگي، خستگي، ناراحتي و يا مسائلي از اين قبيل، دقت لازم را در بررسي جرم به عمل نياورد و رأي اشتباه بدهد. گاهي هم قاضي هايي ديده مي شوند كه اگر متهمي به آنها رشوه بدهد به ناحق اسباب آزادي او را فراهم مي سازند يا حداقل جرم او را سبك مي كنند. اينها خلافهايي است كه ممكن است حتي از يك قاضي درس خوانده و بسيار با سواد هم سر بزند. از يك ناقد بسيار آگاه و با ذوق نيز ممكن است در نقد، چنين خطاهايي سربزند، و اين ناقد هر قدر مشهورتر باشد، زيان كارش بيشتر مي شود. تنها در يك صورت مي توان اميدوار بود كه اين طور حق كشي ها در نقد پيش نيايد، و آن هم زماني است كه ناقد، عادل و با انصاف، خداشناس ومؤمن، و درستكار و پاك باشد.»
نويسنده در پايان مقاله، توضيح اين مطلب را ضروري دانسته كه هرگاه قرار است نقد بخوانيم، بايد قبلاً ببينيم نويسنده آن نقد كيست. آيا اصلاً هنرشناس هست؟ آيا در آن زمينه داراي مطالعه و آگاهي كافي هست؟ آيا شخص خداشناس و عادلي هست؟
به دنبال اين زمينه چيني ها براي تبيين هنر نقد و نقادي، به مقالات ديگري در كتاب بر مي خوريم كه سعي در روشن ساختن چگونگي به وجود آمدن نقد، و علت وجودي آن دارد. اين مطالب، در دو مقاله با عنوانهاي «نقد ادبي از چه زماني به وجود آمد؟» و «ناقدان از كجا مي فهمند كه يك اثر هنري، قوي يا ضعيف است» تشريح شده است.
در بخش ديگر، نويسنده فايده هاي نقد و ضرورت آن را بيان مي كند: نقد به نويسندگان كمك مي كند تا قوتها و ضعفهاي خود را بشناسند و سريعتر راه پيشرفت و تكامل را بپيمايند.
- نقد به خوانندگان كمك مي كند تا از اثر، بيشترين بهره ممكن را ببرند.
- نقد باعث مي شود كه نويسندگان فريبكار نتوانند خواننده را گمراه كنند.
-نقد، قدر و قيمت واقعي آثار هنري را تعيين مي كند.
- نقد باعث بالا رفتن ميزان سليقه هنري مردم و در نتيجه، پيشرفت ادبيات مي شود.
-نقد مردم را در انتخاب كتاب ياري مي دهد.
سپس، در پيش گفتاري بر دومين بخش بحث، با عنوان «آفات نقد» مي نويسد: «تا اين جا صحبتهاي ما درباره فايده هاي نقد بود. اما متأسفانه، نقد هميشه با سود و بركت و نيت خير ناقدان همراه نبوده است. البته، نقد اگر درست و بدون غرض صورت گيرد، همه اش خير و بركت است، هم براي صاحب اثر، هم براي خوانندگان آن و هم براي ادبيات آن كشور، و حتي جهان. اما معمولا اين طور نيست. مسائل مختلفي باعث مي شود كه نقد گاهي همراه سود، زيان هم برساند. گاهي حتي ضررش بيشتر از سود آن باشد.»
نويسنده كتاب «بياييد ماهيگيري بياموزيم.» دليل اين موضوع را در دو نكته مي داند. اولا، سوءاستفاده هايي كه از نقد شده و آفتهايي كه اغلب باعث ناسالم و آلوده شدن نقدها گرديده است. و دوم، اينكه جز آدمهاي عاقل و آنهايي كه از نظر اخلاقي رشد زيادي پيدا كرده اند، همه از اين كه مورد انتقاد قرارگيرند مي ترسند و بدشان مي آيد. و مي نويسد: «آدمهاي معمولي، اغلب مايلند كه از آنها تعريف شود و مورد تحسين قرار بگيرند. حال اگر كسي پيدا شد كه حتي از راه دلسوزي، خوبي ها و بدي ها و قوتها و ضعفهاي آنان را در كنار هم گفت، از دست او عصباني مي شوند. در حالي كه از امام جعفر صادق(ع) نقل مي كنند كه فرموده: محبوب ترين برادران من كساني هستند كه عيبهاي مرا به من هديه كنند.»
در مورد اين كه آيا ناقدان، از نويسندگان اثر مورد نقد بيشتر و بهتر مي فهمند؟ نويسنده كتاب مذكور، معتقد است كه: «اگر ناقدي ضعفهاي اثر نويسنده اي را گفت، معني اش اين نيست كه از آن نويسنده هنرمندتر و بزرگتر است. اين تصور غلطي است كه بايد از ذهن هنرمندان، و همچنين از ذهن خود ناقدان و نيز از ذهن خوانندگان پاك شود. خلق هنري موضوع ديگري است و نقد هنري موضوعي ديگر. اين دو را اصلا نبايد و نمي توان با هم مقايسه كرد.»
در مقاله اي با عنوان «آثار بدنقد براي ناقد»، نويسنده كتاب به يك مشكل اساسي كه در همه زمانها در ارتباط با نقد و نقادي وجود داشته اشاره مي كند. اين مشكل، كه معمولا از كمبودها و نداشتن اطلاع از روند فكري دوطرف سرچشمه مي گيرد، باعث مي شود كه اغلب منتقدان از نقد آثار نويسندگاني كه از خصوصيات اخلاقي او از نزديك آشنايي ندارند، پرهيز كنند، و بنابراين تنها به نقد آثاري بپردازند كه توسط آشنايان خود او و يا اطرافيانش نوشته شده است. ضرر اين كار به نويسندگان هم برمي گردد، طوري كه آثار آنها را فقط دوستان منتقدش نقد مي كنند و بنابراين از ديدگاههاي ديگري كه ممكن است افراد ديگري درباره آثار او داشته باشند محروم مي ماند. مقاله «آثار بد نقد براي ناقد» نيز سعي در رفع اين سوءتفاهم دارد و مي نويسد: «نويسندگان، معمولا از ناقدان دل خوشي ندارند. يك دليل آن، سوءاستفاده هايي است كه از نقد شده و آفتهايي است كه نقد را تهديد مي كند. دليل ديگرش به خود نويسندگان برمي گردد. كمتر كسي پيدا مي شود كه مايل باشد ديگران عيبها و نقصهاي كارش را در سطحي وسيع (مثلاً در يك كتاب يا مجله) بگويند و چاپ كنند. بخصوص كساني كه ضعفهايشان بيش از قوتهايشان باشد، از اين بابت بيشتر ناراحت مي شوند. در نتيجه اگر كسي پيدا شد كه دست به نقد اثرشان زد، كينه او را به دل مي گيرند. اين كينه، گاهي به خاطر آن است كه فكر مي كنند ناقد با آنها دشمني دارد و مي خواهد آنها را بكوبد و بي اعتبار كند.گاهي هم ممكن است بدانند كه او، قصد بدي درباره آنها ندارد، اما اصلاً نتوانند تحمل كنند كه كسي به آنها بگويد بالاي چشمتان ابروست. يعني اعتقاد دارند كه حق دارند هرچه به ذهن و قلمشان جاري شد، بنويسند و چاپ كنند و به خورد خلق خدا بدهند، اما هيچكس نبايد به آنها بگويد چرا چنين كرديد، يا اگر فلان قسمت را فلان طور مي نوشتيد بهتر مي شد.
اگر هم ناقدي پيدا شد و جسارت چنين كاري را به خود داد، آن وقت است كه كينه او را به دل مي گيرند و منتظر فرصتي مي مانند تا انتقام خود را از او بگيرند. اين انتقام گيري اغلب به صورت برخوردهاي شخصي و قهر و غيبت كردن از ناقد جلوه مي كند. اگر هم نقدكننده، خود، نويسنده هم باشد كه ديگر واويلا. آثارش را زير ميكروسكوپ مي گذارند و هزار عيب و ايراد بي جا و بجا در آن پيدا مي كنند و بر سر كوچه و بازار فرياد مي زنند. اين مشكلات ناقد، تنها در رابطه با غريبه ها نيست. دوستان او هم، اغلب مشكل بسيار بزرگي هستند. و واي به حال ناقد، اگر اثر دوستي را، آن طور كه بايد و شايد نقد نكند. آن وقت است كه بايد همه دلخوري ها و گله گذاري ها و هزار جور بي مهري ها را به جان بخرد. جالب اين جاست كه عده اي از نويسندگان، مثلاً قصه اي را مي نويسند و در شمارگان دهها هزار نسخه چاپ و منتشر مي كنند، آنگاه اگر كسي كارشان را نقد كرد، با حالتي گله آميز به او مي گويند: «چرا نقد كتاب من را چاپ كردي؟ تو اگر نيت خيري داشتي، بايد اين قوت و ضعفها را به طور خصوصي به خود من مي گفتي.»
نويسنده كتاب «بياييد ماهيگيري بياموزيم» پس از اين سخنان دلنشين، تأكيد مي كند كه: «البته در امر به معروف و نهي از منكر، ما وظيفه داريم عيبهاي اشخاص را در بوق و كرنا نكنيم. در قدم اول بايد عيبها را به نحوي كه هيچ كس نفهمد به طور خصوصي به خود آنها بگوييم. اما آيا در مورد ادبيات و نقد ادبي هم وظيفه ديني ما همين است؟ مثلاً اگر كتابي در تيراژ چند ده هزار نسخه چاپ شد و در اين كتاب، بدآموزي هاي هنري و غيرهنري وجود داشت، نبايد اين را به خوانندگان كتاب بگوييم؟ نبايد به كساني كه قرار است آن سم بدآموزي كتاب به روحشان تزريق شود (يا شده است) ضد آن سم را تزريق كنيم تا بيمار نشوند، يا حداقل از بيماري نميرند؟»
نقد در بسياري موارد، تبديل به سلاحي براي تسويه حسابهاي شخصي و كوبيدن رقيبان و مخالفان است. عكس اين قضيه هم هست. يعني استفاده از نقد، براي بزرگ كردن نابجاي نويسندگان دوست و آشنا و همفكر.
محمدرضا سرشار نويسنده كتاب «بياييد ماهيگيري بياموزيم» در اين مورد مي نويسد: «نويسنده اي، نويسنده اي ديگر را رقيب سرسختي براي خود مي بيند. يكي از راههاي تسويه حساب (البته راه ناجوانمردانه آن) اين شده كه نويسنده اولي بيايد بر كتاب نويسنده رقيبش، نقدي غرض آلود بنويسد و به اين وسيله، آبرو و اعتبار هنري و گاه شخص او را از بين ببرد. گاهي اين مخالفتها، كاملاً براساس رقابتها و دشمني هاي شخصي و خصوصي است. به اين ترتيب كه فلان ناقد، با فلان نويسنده سرچيزي دعوايشان مي شود. آن وقت آن ناقد مي آيد تلافي شكستش در دعوا را، با يك نقد غيرعادلانه بركتاب آن نويسنده جبران مي كند. متأسفانه غرض ورزي در نقد، آن قدر صورت گرفته كه به جرأت مي توان گفت: درصد نقدهاي غرض آلود، بسيار بيشتر از درصد نقدهاي سالمي است كه نوشته شده است. نوع ديگر اين نقدها، آنهايي است كه وسيله اي براي نان قرض دادن دو نفر يا دو گروه به يكديگر است.
به اين ترتيب كه ناقدي با يك نويسنده، دوست و همفكر است. به همين خاطر، سعي مي كند در نقدش، كتاب آن نويسنده را بسيار بهتر و قوي تر از آن چه كه هست معرفي كند. حب و بغض، هر دو از بزرگترين آفتهاي نقد هستند. البته بعضي ناقدان زرنگند. اين زرنگي و اين حب و بغض، به قول نويسنده كتاب «بياييد ماهيگيري بياموزيم» باعث مي شود كه اين ناقدان، در مورد دشمنان و دوستان، معمولاً، هم ضعفها و هم قوتهاي آشكار اثر آنها را بازگو كنند. اما با يك تفاوت، ضعفهاي آثار مخالفان را زير ذره بين قرار مي دهند و آنها را چندين برابر بزرگ مي كنند. در حالي كه از آن طرف، قوتهاي آثار دوستان را زير ذره بين مي گذارند و چند برابر جلوه مي دهند. اگر هم اثر دوستانشان، ضعف پنهاني داشته باشد آن ضعف را بازگو نمي كنند، همان طو ركه اگر اثر يكي از مخالفان، قوت پنهاني داشته باشد آن را به خوانندگان نقد نشان نمي دهند. به اين ترتيب، اثر خوب و قوي يك نويسنده مخالف، آن طورها كه بايد قوي معرفي نمي شود، حال آن كه اثر متوسط و نه چندان قوي يك نويسنده دوست بارها قوي تر از آن چه كه هست معرفي مي گردد.
همچنين يكي ديگر از راههاي انتقام گيري از مخالفان، ناديده گرفتن آثار قوي يا قابل توجه آنهاست اين نيز از جمله روشهايي است كه تحت عنوان توطئه سكوت در نقد مشهور شده است. يعني بعضي ناقدان، وقتي به اثري قوي از نويسنده اي مخالف خود بربخورند، چشمهايشان را به روي آن مي بندند و... شتر ديدي نديدي، اصلا اسمي از آن به ميان نمي آورند.
كتاب «بياييد ماهيگيري بياموزيم» به دنبال بحث هاي دلنشين خود راجع به نقد، به تعريف و تشريح كسي كه اثري را به نقد مي نشيند، مي پردازد، چگونگي حالات روحي و رواني او را از دو جنبه مثبت و منفي بررسي مي كند و در اين مورد، به مسائل حساسي كه يك منتقد خوب ملزم به رعايت آن است اشاره كرده، پرده از برخوردهاي ناشي از رابطه ها و هدفهاي شيطاني بعضي منتقدان وابسته به گروهها و جريانهاي سياسي و اجتماعي برمي دارد. سپس در رهگذر اين افشاگري، ناقد را به نوعي يك اصلاح كننده و راهنما معرفي مي كند كه لحن و بيان او در تاثيرگذاري حرفش نقش بسيار زيادي دارد. او با تكيه بر اين اصل مسلم، كه سخن را اگر حتي حق هم باشد، با لحن بد و زننده اي بر زبان يا قلم بياوريم، بيشتر از آن كه باعث اصلاح شود، تاثير بد و زيان بخشي برجا خواهدگذاشت، تاكيد مي كند كه از تك تك كلمات نقد بايد بوي خيرخواهي و بزرگواري به مشام برسد. چرا كه هنرمندان، اكثراً افراد بسيار حساس و زودرنجي هستند. روح لطيف آنان، با كلامي خشن و زننده به سادگي آزرده مي شود و گاهي تا آخر عمر نمي توانند اثر اين آزردگي را از جان و دل خود پاك كنند. حتي گاهي شده كه يك نقد نيشدار و زننده، باعث شده كه هنرمندي تا مدتها دست از آفرينش هنري بشويد و نتواند اثر جديدي به وجود آورد. البته اين حرفها به آن معني نيست كه ناقد حق ندارد از بي ذوقي و ساده پسندي يا حقه بازي و سوءاستفاده هاي مختلف صاحب يك اثر چشم بپوشد. اصلا منظور اين نيست. با كسي كه هنرش را تبديل به وسيله اي براي ياري به ظلم و به گمراهي كشاندن مردم و انحراف آنان تبديل كرده است بايد با قاطعيت برخورد كرد. آن كس كه هنري ندارد و با دزدي از آثار اين و آن مي خواهد به نان و نامي برسد، بايد رسوا شود. اگر هنرمند متوسطي به زور و ضرب تبليغات يا زد و بند با اين ناقد و آن ناقد، بي جهت در ذهن مردم بزرگ شده بايد او را سرجايش نشاند.
دربخش پاياني كتاب، نويسنده براي نشان دادن نمونه هايي از نقد، هفت كتاب داستان را هدف تجزيه و تحليل قرار داده و نقاط قوت و ضعف هركدام را برشمرده است. كتاب «بياييد ماهيگيري بياموزيم»، روي هم رفته خواندني و زيباست و به ويژه براي داستان نويسان و منتقدان جوان مي تواند به عنوان اولين گامها براي شناخت اين شاخه هنري موثر باشد. به ويژه آن كه لحن كتاب بسيار خودماني و روان نوشته شده و اين مسئله به جاذبه كتاب و درنتيجه جذب محتواي آن كمك فراواني نموده است.
با نقل بخشي زيبا و خواندني از كتاب «بياييد ماهيگيري بياموزيم» به مرورمان دراين كتاب پايان مي دهيم: «مي گويند نمايشنامه اي زيبا و قوي را در حضور رياضي دان مشهوري روي صحنه آوردند. وقتي نمايشنامه تمام شد، نظر رياضي دان را راجع به آن پرسيدند: او بي ذره اي ترديد گفت: «اين نمايش چه چيزي را ثابت مي كند؟»
منظور از آوردن اين نمونه آن است كه: هركس از ديد خودش به دنيا و مسائل آن نگاه مي كند. رياضي دان درهمه چيز، دنبال اثبات قضيه اي مي گردد، تاجر به دنبال سود مادي، معلم به دنبال آموزش و تعليم و تربيت و غيره. متاسفانه بسياري از افراد، مثل آن رياضي دان، دچار كج فهمي در هنر هستند- و واي به روزي كه چنين افرادي بخواهند مثلا راجع به يك كتاب قصه نظر بدهند- و واي بركساني كه به خاطر نام و اعتبار اين افراد بخواهند نظر اينها را درباره آن كتاب بپذيرند. البته نمي خواهم بگويم اين افراد اصلا حق نقد كتاب ندارند.
چرا... يك كتاب رياضي را بايد يك رياضي دان باتجربه نقد كند، يك كتاب فلسفي را حتما بايد يك فيلسوف نقد كند، اما وقتي پاي يك اثر هنري به ميان مي آيد وضع فرق مي كند. ناقد آثار هنري بايد حتما داراي ذوق و تربيت هنري صحيح و كافي باشد. بدون دارا بودن اين ويژگي، نقد يك اثر هنري كاري ناجوانمردانه و مضر است. مضر براي خالق اثر، و براي خوانندگان نقد و حتي براي هنر آن جامعه.
اثر هنري داراي روح، ريزه كاري ها و ظرافتهاي خاصي است كه جز هنرمندان يا اشخاص داراي تربيت و ذوق هنري سالم، نمي توانند آنها را بفهمند و حس كنند. ناقدي كه داراي اين ويژگي ها نباشد، نخواهد توانست ناهماهنگي ها و بي تناسبي هاي اثر هنري را متوجه شود. در نتيجه، هم بسياري از زيبايي ها و قوتها و هم بسياري از زشتي ها و ضعفها، از زير نظر او خواهندگريخت. چنين ناقدي چه بسا عيبها را حسن، و حسن ها را نقص ببيند؟

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14