(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 14 مرداد 1389- شماره 19709

ما و امپراطوري فكري غرب -بخش نخست

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




ما و امپراطوري فكري غرب -بخش نخست

نظام فكري مسلط بر دنياي معاصر، نظام واحد و يكپارچه اي است كه در طول قرون اخير و در نتيجه تكوين و بسط غرب مدرن، شكل گرفته است. سيطره اين نظام فكري آن چنان گسترده است كه در دنياي معاصر، حتي نمي توانيم مفاهيم و واژه ها را مطابق نظام فكري خويش معنا كنيم! «فرهنگ واحد جهاني»، مدافع نظام فكري غرب است و آن را از طريق «نظام آموزشي» خود به طور مرتب بسط مي دهد. نظام آموزشي مذكور، تعاريف و معاني خود را از مفاهيم و واژه ها، به ديگر فرهنگ ها تحميل مي كند و تعاريف و معاني خارج از اين قلمرو را به رسميت نمي شناسد. بدين ترتيب، دنياي معاصر مظهر «سيطره فرهنگي نظام ارزشي غرب» است كه جهاني و فراگير شده است. به عنوان مثال، امروز ديگر نمي توان در تقدس دموكراسي يا ضرورت توسعه ترديد كرد! حتي نمي توان ادعا كرد كه نظام آموزشي در انقلاب اسلامي بايد مبتني بر تعليم و تربيت قرآني باشد! تمام الفاظ و مفاهيم از پيش تعريف شده اند؛ آنچنان كه كسي حق ندارد تعريف متفاوتي با آنچه كه مقبول و مطلوب نظام فكري تمدن غرب است، ارائه كند. در غير اين صورت، در دنياي معاصر غربي شده، طرد و به حاشيه رانده خواهد شد. ما اكنون در دوران سيطره فرهنگي غرب بر جهان زندگي مي كنيم؛ دوراني كه الفاظ و تعابير در جهت اهداف استكباري و شيطاني غرب معنا مي شود و از هر سو، با ظهور تفكر متفاوت و مستقل مقابله مي شود.
غرب مدرن، داراي نوعي هويت فرهنگي و فكري است كه محصول فلسفه و جهان بيني خاصي مي باشد. سياست و اقتصاد از لحاظ نظري، فرع بر مقوله فرهنگ هستند؛ هرچند اكنون فرهنگ در بند استثمار سياست و اقتصاد گرفتار شده است:
نظام امروز جهان يك امپراطوري شر است با حاكميت آمريكا ]...[ و حرف ما اين است كه اين امپراطوري فقط يك امپراطوري سياسي نيست. لازمه آن كه اين امپراطوري تحقق تمام پيدا كند آن است كه فرهنگ غرب نيز بر سراسر جهان حاكميت يابد و غرب اگرچه در جهت بسط حاكميت سياسي خويش به مراتب از اعمال زور سود مي جويد اما فرهنگ خويش را با زور نمي قبولاند. فرهنگ غرب، بشر را از درون تسخير مي كند، چراكه در خواسته ها و اهداف با نفس اماره اشتراك دارد و بر همين اساس، سرسپردن به غرب قبول ولايت شيطان است.(1)
فرهنگ غرب، همان فرهنگ مشهورات و مقبولات عصر ماست كه امپرياليسم رسانه اي غرب، مرتب آن را تكرار مي كند تا در افكار عمومي جهانيان، تثبيت و دروني شود و ناگفته پيداست كه غرب در اين مسير، دستاوردها و موفقيت هاي كم نظيري را نصيب خود كرده است، چراكه:
در هيچ يك از اعصار تاريخ، سابقه نداشته است كه فرهنگي بتواند تا اين حد و در اين وسعت و عمق، فرهنگ هاي ديگر را در خود منحل سازد و اين چنين بر روح و جان ديگر امت ها تسلط پيدا كند و همه آنچه را كه وجه مشخصه اقوام و ملت هاي مختلف در همه اعصار بوده است؛ يعني دين، زبان، فرهنگ، تاريخ، هنر، معماري، آداب و رسوم و غيره را به تبعيت از خود، تا آنجا تغيير دهد كه امروز در كوچكترين و دورافتاده ترين ده كوره هاي ايران و تركيه و يونان نيز مردم لباس اروپايي مي پوشند، خانه هاي خويش را به سبك اروپايي ها- البته با تقليدي بسيار زشت و ناشيانه- مي سازند، آداب و رسوم تمدن غربي را تقليد مي كنند و حتي در زبان شان به تبعيت از غرب، تغييرات اساسي رخ نموده است. امروز يك دانشجوي چيني در همه تفكرات خويش دقيقاً با همان معيارهايي به موضوعات مختلف مي انديشد كه يك دانشجوي كاليفرنيايي. نظريات اين دو درباره تاريخ، تمدن، هنر، سياست، زندگي، تربيت فرزندان، همسرداري، طب، روح، جسم، آسمان، زمين ... با كمي تفاوت يكسان است، و تفاوت ها نيز- اگر موجود باشد- در ريشه ها و معاني نيست، بلكه در فرعيات و نتايج است.(2)
بنابراين، غرب، خود براي ما يك مسئله است. مسئله «غرب»، بي ارتباط با مسائل و دغدغه هاي فكري و فرهنگي جامعه ما نيست؛ زيرا ما در خارج از امپراطوري فكري و فرهنگي غرب به سر نمي بريم، آنچنان كه به خود اجازه نمي دهيم كه متفاوت با نظام معرفتي و ارزشي غرب بينديشيم يا اظهارنظر كنيم. در چارچوب همين تفكر بيمار و آفت زده است كه مي پنداريم جامعه ما درحال گذار از «سنت» به «مدرنيته»- يعني همان مسيري كه غرب طي كرده است- مي باشد.
اما چرا ما قادر به شالوده شكني و اعتراض نيستيم؟! چرا تفكر كنوني غرب در نظام سياسي، نظام اقتصادي و نظام فرهنگي ما نفوذ كرده است؟ و چرا ما اين نفوذ را در نسبت با مسير اسلام و آرمان هاي انقلاب اسلامي، نوعي «آسيب» و «انحراف» تلقي نمي كنيم؟!
اگر انقلاب اسلامي ريشه در يك نظام فكري مستقل از غرب- يعني اسلام- دارد، ديگر نمي تواند دست نياز به سوي تمدن غرب دراز كند و آنگونه بينديشد كه غرب مي انديشد. انقلاب اسلامي بايد «نظام ارزشي» متناسب با نظام فكري خويش را بپروراند تا بتواند «استقلال فرهنگي» خود را حفظ كند.
انقلاب اسلامي، انقلاب در ارزش هاست. اين واقعيت اقتضا مي كند كه در تعامل با غرب و استفاده از الگوها و روش هاي آن، حساسيت زيادي از خود نشان بدهيم و فراموش نكنيم كه تساهل ورزيدن در حوزه ارزش ها و اصول اسلام، به معني از دست رفتن ماهيت و غايت انقلاب اسلامي خواهد بود. چنانچه «نظام ارزشي واحد جهاني»- كه همان نظام ارزشي غرب است- را بپذيريم بايد خود را كشوري «جهان سومي» و «توسعه نيافته» بينگاريم و غايت خود را «توسعه يافتگي» تعريف كنيم و به اصول «دموكراسي»- در معناي مصطلح غربي آن- به عنوان يك ضرورت سياسي و اجتماعي گردن نهيم و...! حال آن كه بايد پرسيد:
«ما با پذيرش خود به عنوان كشور «عقب افتاده» و پذيرش غرب به عنوان «پيشرفته» چه چيزي را پذيرفته ايم؟ ]...[ مگر «پيش و «پس» كجاست كه آن ها «پيش»رفته باشند و ما «پس» مانده؟ ]...[ پذيرش همين يك معنا در سراسر كره زمين كافي است براي آن كه هيچ انقلابي ايجاد نشود، چرا كه اگر غايت انقلاب درنهايت همان است كه غربي ها به آن دست يافته اند، ديگر چه انقلابي؟! ]...[ هر تحولي اگر در جهت دستيابي به «توسعه يافتگي» باشد «رشد» است و اگرنه، واپس گرايي و ارتجاع. و مگر غايت انقلاب اسلامي چه بود؟ توسعه يافتگي يا رشد اقتصادي؟ حصول دموكراسي؟!»(3)
و متأسفانه تعبيراتي از اين دست، هم «زبان» و هم «تفكر» ما را آلوده و التقاطي كرده است:
«بيماري زبان را دست كم نگيريم؛ بيماري زبان يعني بيماري ادب و فرهنگ، يعني بيماري تفكر و تعقل، يعني سرگشتگي و گم گشتگي و انحراف تاريخي در مسير و مصير (بازگشتن، عاقبت امر).»(4)
همچنين بايد گفت:
«اگر ما مدعي رجعت به معاني قرآني و روايي هستيم- و به همين دليل نيز در دنيا ما را بنيادگرا مي خوانند- بايد رفته رفته الفاظ را با معاني قرآني آن استعمال كنيم؛ نه با معاني مخدوش و مصطلح.»(5)
اهميت و ضرورت حساسيت مندي در زمينه صيانت از «هويت ديني انقلاب اسلامي» تا آنجاست كه علامه مطهري(ره) در آخرين ماه هاي حيات منحصر به فرد خويش، بارها و بارها در اين رابطه هشدار مي داد. ايشان تصريح مي كرد كه «من بيشتر روي استقلال فكري، فرهنگي و مكتبي تكيه مي كنم»؛(6) زيرا خطرناك ترين نوع استعمار، «استعمار فرهنگي» است.(7) درواقع، لازمه و پيش نياز استعمار اقتصادي يا سياسي، استعمار فرهنگي است.(8) وي اصرار مي ورزيد كه «اگر به استقلال فرهنگي دست نيابيم، شكست خواهيم خورد!».(9) از نظر ايشان، استعمار فرهنگي عبارت است از پروژه اي فرهنگي كه در آن، غرب تلاش مي كند تا هويت فرهنگي ديگر جوامع بشري را تحقير و استحاله، و سپس فرهنگ خويش را در ميان آن ها بسط و نشر بدهد.(10) استقلال فرهنگي نيز به معني تكيه بر «جهان بيني و ايدئولوژي اسلامي» به صورت ناب و خالص و فارغ از نگرش التقاطي به آن است.(11) نظريه هايي همچون «بازگشت به خويشتن اسلامي» و «بيداري اسلامي» نيز در راستاي دستيابي به همين استقلال فرهنگي ملت هاي مسلمان مطرح شده اند.(12)
گزاره هاي پيش گفته كه از سوي نظريه پرداز انقلاب اسلامي طراحي و تدوين شده اند، مباني نظري نظام فرهنگي مطلوب انقلاب اسلامي را تشكيل مي دهند؛ انقلابي كه اولا هويت اصيل آن «اسلام» است، يعني انقلابي اسلامي ست نه صرفا اقتصادي يا آزاديخواهانه يا معنوي يا سياسي(13)؛ ثانيا حاصل نهضتي است كه «همه چيز را با رنگ و بوي اسلامي طلب مي كرد»؛ آزادي، استقلال، عدالت، رفاه اقتصادي، معنويت، سياست و ...(14)
پس اين حقيقت قابل انكار نيست كه:
اگر كسي تصور كند كه انقلاب اسلامي ايران، همچون ديگر انقلاب هايي كه در قرون اخير اتفاق افتاده است، داراي وجهه اي صرف سياسي مي باشد، سخت در اشتباه است. در اصل رودررويي انقلاب اسلامي ايران با تفكر غربي است و ما ان شاءالله در آينده اي نه چندان دور، شاهد يك رجعت همه جانبه فرهنگي به اصول و مباني اسلام خواهيم بود و خواهيم ديد كه چگونه تمدن اسلام، مبتني بر همين رجعت وسيع فرهنگي، تحولات عظيمي را در اركان و ظواهر حيات اجتماعي انسان ايجاد خواهد كرد و نظامات تازه اي را در همه زمينه هاي علمي، فرهنگي، سياسي و مدني برقرار خواهد داشت.(15)
به راستي نمي توان ادعا كرد كه حاصل و ره آورد تمدن غرب براي بشريت- چه شرقي و چه غربي- «سعادت» بوده است؛ زيرا «سعادت انساني امري ست مركب و مؤلف از سعادت روح و بدن»،(16) نه فقط پيشرفت هاي تكنولوژيك و افزايش قدرت غلبه انسان بر طبيعت مادي و اين درحالي است كه فرهنگ و تمدن غرب، از لحاظ ابعاد اخلاقي و معنوي نه تنها به تعالي و پيشرفت بشريت كمك نكرده، بلكه خود مانعي در برابر اين سير و حركت است، تا آنجا كه مي توان تصريح كرد كه «اين ها هيچ قصدي جز بردگي و بندگي ملل ضعيف و بيچاره هاي روي زمين ندارند!».(17)
با اين حال، مشاهده مي شود كه همچنان نوعي گرايش و اقبال نسبي به سوي فرهنگ و تمدن غرب وجود دارد. چرا بايد چنين باشد؟! به تعبير علامه طباطبائي، «چرا رويه اجتماع غربي با مذاق جامعه بشري موافق تر است تا رويه اجتماع ديني؟!(18)». ايشان خود در پاسخ به اين پرسش مهم، به اختلاف ميان رويكرد جامعه ديني و غربي اشاره كرده و توضيح داده است كه از يك سو، «اسلام مي خواهد آزادي در لذات و شهوات و لهو و لعب و سبعيت و درندگي را از مردم سلب كند ]...اما[ چنين رويه اي موافق با طبع عمومي مردم نيست!»(19)، و از سوي ديگر، در رويكرد جامعه غربي، اخلاق و باورهاي ديني از حوزه امور عمومي و تحت تدبير جامعه خارج، و فردي و بي اهميت و آزاد قلمداد مي شوند و به سلايق و گرايش هاي شخصي يا جمعي- كه همه متغير و بي ثبات اند- وابسته اند؛ به طوري كه در اثر تغييرات ارزشي و دگرگوني سلايق فردي يا جمعي، گاه پست ترين افكار يا اعمال در جوامع غربي متداول مي شوند.(20) اين دقيقاً معناي «آزادي غربي» - اباحي گري- است؛ يعني «نفس آدمي هرچه بخواهد و هوس كند حق دارد، مگر آنكه با هوي و هوس اجتماع مزاحم باشد.»(21) به اين سبب، روشن است كه طبع حيواني بشر كه طبع اولي او نيز هست، به نظم اجتماعي غربي، بيشتر روي خوش نشان مي دهد و به آن متمايل تر است.
جامعه ما يك «جامعه مصرف زده» است و اين مصرف زدگي در همه شئون حيات اجتماعي ما متداول گشته است. يكي از بزرگ ترين مصارف روزانه هر يك از ما و نهادها و نظام هاي اجتماعي ما،«غرب» است! آري، ما هر روز «غرب» را مصرف مي كنيم بدون آنكه به خود فرصت و جرأت چون و چرا كردن درباره آن را بدهيم. متأسفانه حتي آنجا كه به سراغ شناخت عميق غرب نيز رفته ايم، به «غرب نگاري» بسنده كرده و حق «غرب كاوي» را از خود سلب نموده ايم! آيا زمان آن فرا نرسيده كه از «تجليل غرب» دست برداشته و به «تحليل غرب» روي آوريم؟! آيا تفكر غرب نمي تواند و نمي بايد به عنوان يك سوژه و شناسه مورد نقد و بررسي انتقادي قرار گيرد؟!
آن گروه از عالمان و متفكران اسلامي كه در دوران معاصر، از «احياي تفكر اسلامي» و «بازگشت به خويشتن» سخن گفته اند، در واقع به مستحيل شدن هويت اسلامي مسلمين و جامعه اسلامي در گرداب فرهنگ و تفكر غربي اعتراض كرده اند. حقيقت اين است كه برپايي «فرهنگ و تمدن اسلامي» و «نظام سازي اسلامي» تنها از رهگذر «نقد ديگري» و «خوديابي» ميسر و ممكن است. اگر در مواجهه با تمدن غرب، طرد و نفي مطلق شيوه ناصوابي است، پذيرفتن و برگرفتن مطلق نيز به همان اندازه خطاست! ما بايد قدرت تفكر انتقادي خويش را در اين رويارويي اجتناب ناپذير تاريخي و سرنوشت ساز فعال نماييم. البته واضح است كه بازسازي هويت اسلامي، مستلزم نقد مستدل و انديشه برهاني ست، نه تقابل شعاري و احساسي! اگر خواهان خارج شدن از هويت چندپاره و التقاطي كنوني خويش و دستيابي به هويت ناب اسلامي هستيم و اگر قصد داريم به جاي مصرف فرآورده هاي علمي و فرهنگي غرب، خود مستقلاً توليد كنيم و استعدادها و قابليت هاي خدادادي و ذخاير و منابع اسلامي خويش را به كار اندازيم، راهي جز آنچه گفته شد وجود ندارد. غرب مدرن، هويت سكولار خود را - غالباً با سازوكارهاي نامحسوس فرهنگي- به ديگر ممالك تحميل كرده است. هويت ما يك هويت تحميلي و نشانگر سلطه و استيلاي فكري و فرهنگي غرب است. روحيه تقليد و دنباله روي و خودباختگي نيز به عنوان يك معضل مضاعف، اين هويت تحميلي را در نهاد ما تثبيت كرده و مسير رشد و شكوفايي اجتماعي و تمدني ما را مسدود ساخته است. جوامع اسلامي امروزي در مقابل فرهنگ و تمدن غرب، مبتلا به بيماري تحقير خود و ستايش ديگري شده اند. آيا از طريق «ترجمه غرب» مي توان تمدن سازي و جامعه پردازي ديني نمود؟! آيا در مرداب «خودباختگي و تقليد»، امكان توليد فكر علمي و ديني وجود دارد؟! آيا عبارت زير كه گفته يكي از عالمان معاصر غربي است، حقيقت ندارد؟!
«مهم ترين عامل مؤثر بر مطرح شدن نظريه هاي گوناگون در كشورهايي چون ايران كه آكادمي هاي قوي ندارند، گزينش مترجمان است.»(22)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پي نوشت ها:
.1 سيد مرتضي آويني، آغازي بر يك پايان، تهران: نشر ساقي، چاپ سوم، 1383، صص 123-.122
.2 سيد مرتضي آويني، توسعه و مباني تمدن غرب، تهران: نشر ساقي، چاپ دوم، 1376، ص.178
.3 آغازي بر يك پايان، صص 113- .112
.4 همان، ص .113
.5 همان، ص .157
.6 مرتضي مطهري، پيرامون انقلاب اسلامي، تهران: انتشارات صدرا، چاپ پانزدهم، 1377، ص.65
.7 همان، ص .160
.8 همان.
.9 همان، ص .164
.10 همان، ص .160
.11 همان، ص .164
.12 همان، ص .118
.13 همان، ص .49
.14 همان، ص .54
.15 توسعه و مباني تمدن غرب، ص .179
.16 سيد محمدحسين طباطبايي، روابط اجتماعي در اسلام، قم: انتشارات آزادي، ]بي تا[، ص.33
.17 همان، ص .38
18- همان، ص .27
19- همان، ص .25
20- همان، صص 27-.26
21- همان، ص .27
22- جفري الكساندر، «نظريه اجتماعي و جامعه شناختي نوين»، ترجمه محمدرضا جلايي پور، ماهنامه آيين، شماره ده، ص .85
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14