(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 20  مرداد 1389- شماره 19714

عقل ناقص - عقل كامل
بنيان هاي نظري فرهنگ غرب در بوته نقد

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




عقل ناقص - عقل كامل
بنيان هاي نظري فرهنگ غرب در بوته نقد

نوشته : مهدي جمشيدي
همان گونه كه پيش از اين گفته شد، به دليل تعارض عقل و دين در آيين مسيحيت، كليساي كاتوليك قرون وسطي براي حفظ اقتدار مسيحيت عقل و عقلانيت را محدود يا طرد كرد. پس از به حاشيه رانده شدن كليسا و دين در دوران مدرنيته، عقل در تفكر مدرن بر همان جايگاهي نشست كه دين در تفكر سنتي بر آن تكيه زده بود.
در دوران مدرنيته، خصوصيت بارز عقل گرايي انكار هر نوع معرفت فراعقلي (شهودي، و حياني و...) و نفي يا ترديد كردن در ابعادي از هستي است كه فراتر از افق ادراك عقلي انسان مي باشد. بدين ترتيب، عقل به تنهايي و بدون احساس نياز به هدايت الهي، عهده دار راهبري انسان و تدبير جامعه غربي شد.
به عنوان مثال، اولين استدلالي كه «دكارت» در نظام معرفت شناختي خود مطرح مي كند، اين است كه اگر چه من در همه چيز و از جمله در وجود خود شك مي كنم، ولي در اين كه شك مي كنم (يا مي انديشم) شكي ندارم. بنابر اين، اولين اصل مورد قبول دكارت همان «شك و تعقل» است كه وجود «خود» را بر اساس آن اثبات مي كند و مي گويد: «من مي انديشم،پس هستم».
همچنين، «كانت» اگر چه براي اشيا واقعيتي فراسوي آنچه به عقل مي آيد، قبول كرد، ولي آن را ناشناختني خواند و رابطه انسان با آن را به طور كامل قطع كرد.
«هگل» نيز كوشيد تا نظام عقلاني جهان را تبيين كند و مدعي شد كه آنچه انديشيدني نيست، وجود ندارد و هر چه هست، انديشيدني است. هستي در انديشه هگل، واقعيتي عقلاني دارد؛ به اين معنا كه گرچه بشر به حقيقت بسياري از امور پي نبرده است، ولي هر چه در واقع هست، مي تواند براي فكر روشن شود. با رشد اين ديدگاه، مفاهيم و گزاره هاي موجود در معرض نقادي عقلي قرار گرفتند و مفاهيم و گزاره هايي كه هويت فراعقلي داشتند، انكار يا طرد شدند. هگل معتقد بود، انساني كه تبيين عقلي كاملي از خود و جهان نداشته باشد، از حقيقت خود و هستي «غافل و بيگانه» است.
سده هاي هفدهم و هجدهم كه دوران حاكميت عقل گرايي بود، همه باورها و تمام ابعاد زندگي فردي و اجتماعي انسان، با حذف مباني و مبادي الهي، درصدد توجيه عقلاني خود برآمدند و «ايدئولوژي هاي بشري» كه از هويتي صرفاً عقلاني برخوردار بودند، جايگزين سنت هاي ديني يا ظاهراً ديني) شدند.
البته معنا و مفهومي كه برخي از متفكران غربي از عقلانيت ارائه مي كرده اند، بيشتر ناظر به فرآيند حسابگري جزئي ذهني بوده است. به عنوان مثال، ماكس وبر كه «رفتار عقلاني معطوف به هدف» را مشخصه فرهنگ و تمدن مدرن غرب مي داند، در حقيقت به نقش بنيادي علم سكولار در اين نظام اجتماعي توجه دارد، زيرا عقلانيت در نظر او عقلانيت فلسفي نيست، بلكه عقل حسابگر جزئي است كه در افق ديدگاه او به گونه اي آزمون پذير با نام علم به تحليل پديده ها مي پردازد. هدف نيز در ديدگاه او آرمان هاي ارزشي و اخلاقي و حقايق ازلي و ابدي را شامل نمي شود، بلكه هدف هاي سوداگرايانه قابل دسترسي و دنيوي است1.
مي توان تعريف و معناي «عقل» را از منظر كاركردهاي آن روشن كرد مهمترين كاركردهاي عقل عبارتند از:
1- ايجاد مفاهيم كلي. عقل مي تواند از صورت هاي ذهني حاصل از ادراك حسي، از طريق «تجريد» (حذف ويژگي هاي مختص به هر يك از ادراكات جزئي) و «تعميم» (سرايت دادن به همه افراد نوع)، مفهوم كلي بسازد. به عنوان مثال، «حسن» «علي» و... همه «انسان» هستند و «انسان» يك مفهوم كلي است.
2- حكم كردن در قضايا. هر قضيه اي حداقل از سه جزء تشكيل شده است: «موضوع»، «محمول» و «حكم به وجود يا عدم نسبت ميان آن ها». در قضاياي عقلي، عقل مي تواند عهده دار بيان حكم شود. مثلاً، عقل حكم مي كند كه عدد دو،زوج است.
3- استدلال و استنتاج. از تركيب دست كم دو قضيه معلوم پديد مي آيد و در نتيجه آن، مجهولي كشف مي شود. به عنوان مثال، «انسان» حيوان است» و «هر حيواني حساس است»؛ پس: انسان، حساس است».
4- تجزيه و تركيب. تجزيه يك مفهوم به چند مفهوم ديگر، مانند تجزيه مفهوم «انسان» به مفاهيم «حيوان» «ناطق» و تركيب چند مفهوم با يكديگر، مانند تركيب مفاهيم «حيوان» و «ناطق» (كه اجزاء ماهيت انسان اند) و تحقق مفهوم «انسان».
چالش و نقد:
1- شناخت عقلي، خود دليلي بر وجود «معرفت شهودي» است و اين مسئله اي است كه شيخ الرئيس بوعلي در موضوع «معرفت نفس» به اثبات رسانده است. از نظر او، انسان محال است كه اولاً و در ابتدا، از راه «اثر خود»، «خود» را بشناسد؛ زيرا انسان قبل از شك يا انديشه و قبل از آن كه به مفاهيم و قضاياي بين و اولي يا مفاهيم و قضاياي برهاني (اثر ذهني) يا به رفتار و كردار خارجي خود (اثر عيني) علم پيدا كند، به حقيقت «خود» آگاه مي شود. بيان بوعلي مستقيما متوجه نظريه اي است كه چند سده پس از او توسط «دكارت» ارائه مي شود. برهان بوعلي اين است كه اگر شما به عنوان مثال گمان ببريد كه از راه «انديشه»، وجود «خود» را اثبات مي كنيد، در مقدمه اي كه از آن براي رسيدن به نتيجه استفاده مي كنيد، دو صورت قابل تصور است:
اول، اگر در مقدمه، انديشه به صورت مطلق و بدون قيد ذكر شود، در اين حال استدلال به صورت «انديشه هست، پس من هستم» درمي آيد. اين استدلال باطل است؛ زيرا از انديشه مطلق، وجود فردي خاص اثبات نمي شود.
دوم، اگر در مقدمه، انديشه مقيد به «من» باشد و گفته شود «من مي انديشم، پس هستم»، اين استدلال نيز باطل است؛ زيرا در جمله دوم، نتيجه جديدي كه از «انديشه» پديد آمده باشد، حاصل نشده است، بلكه آنچه در جمله اول بوده تكرار شده است، چون در جمله اول «من» در كنار «انديشه» ذكر شده است. اگر در جمله اول، «من» شناخته نشده باشد از صرف «انديشه» نمي توانيم وجود «من» را دريابيم.
بنابراين، شناخت «من» بر شناخت «افعال و اثرات من» تقدم دارد و استدلال دكارت، مخدوش است مگر اينكه صرفا جدلي در برابر شك گرايان باشد2. به عبارت ديگر، اشتباه اساسي دكارت اين است كه توجه نكرده بود كه «من هستم» شك بردار نيست- چون «من» را با علم حضوري مي يابيم- تا از راه «من فكر مي كنم» بخواهيم آن شك را رفع كنيم3.
2- يكي از دلايل مهمي كه متكلمين اسلامي براي اثبات ضرورت بعثت انبياء الهي مطرح كرده اند، به نقصان و ناكافي بودن عقل انسان براي هدايت و تشخيص سعادت زندگي فردي و اجتماعي او اشاره دارد؛ بدين معني كه انسان تنها با تكيه بر دريافت هاي عقلي خود نمي تواند به يك برنامه جامع و كاربردي براي چگونه زيستن دست يابد. از اين رو، حكومت الهي اقتضا مي كند كه خداوند، هدايت خود را براي انسان، كامل نمايد و افزون بر عقل (پيامبر درون)، وحي (پيامبر برون) را نيز به انسان عرضه كند تا «وحي» و «عقل» در كنار يكديگر، عهده دار هدايت انسان و وصول وي به سعادت شوند. استاد مطهري در اين باره مي نويسد:
«در اين كه نيروي عقل و تفكر و انديشه براي تدبيرهاي جزئي و محدود زندگي، ضروري و مفيد است، بحثي نيست ]... اما[ در دايره كلي و وسيع چطور؟ آيا انسان قادر است طرحي كلي براي همه مسائل زندگي شخصي خود كه همه را دربرگيرد و منطبق بر همه مصالح زندگي او باشد بريزد؟ ]...[ بالاتر اينكه انسان موجودي اجتماعي است، زندگي اجتماعي هزارها مسئله و مشكل برايش به وجود مي آورد كه بايد همه آنها را حل كند و تكليفش را در مقابل همه آنها روشن نمايد، و چون موجودي است اجتماعي، سعادتش، آرمان هايش، ملاك هاي خير و شرش، راه و روشش، انتخاب وسيله اش، با سعادت ها و آرمان ها و ملاك هاي خير و شرها و راه و روش ها و انتخاب وسيله هاي ديگران آميخته است، نمي تواند راه خود را مستقل از ديگران برگزيند، سعادت خود را بايد در شاهراهي جستجو كند كه جامعه را به سعادت و كمال برساند. و اگر مسئله حيات ابدي و جاودانگي روح، و تجربه نداشتن عقل نسبت به نشئه ما بعد نشئه دنيا را در نظر بگيريم، مسئله بسي مشكل تر مي شود. اينجاست كه نياز به يك مكتب و ايدئولوژي، ضرورت خود را مي نماياند؛ يعني نياز به يك تئوري كلي، يك طرح جامع و هماهنگ و منسجم كه هدف اصلي آن، كمال انسان و تأمين سعادت همگاني است، و در آن، خطوط اصلي و روش ها، بايدها و نبايدها، خوب ها و بدها، هدف ها و وسيله ها، نيازها و دردها و درمان ها، مسئوليت ها و تكليف ها مشخص شده باشد و منبع الهام تكليف ها و مسئوليت ها براي همه افراد بوده باشد ]...[ اين چنين مكتبي را چه كسي قادر است طرح و پي ريزي كند؟ بدون شك عقل يك فرد قادر نيست. آيا عقل جمع قادر است؟ آيا انسان مي تواند با استفاده از مجموع تجارب و معلومات گذشته و حال خود چنين طرحي بريزد؟ اگر انسان را بالاترين مجهول براي خودش بدانيم، به طريق اولي، جامعه انساني و سعادت اجتماعي مجهول تر است! پس چه بايد كرد؟ ]...[ اينجا است كه اگر ديدي راستين درباره هستي و خلقت داشته باشيم، نظام هستي را نظامي متعادل بدانيم، خلأ و پوچي را از هستي نفي نمائيم، بايد اعتراف كنيم كه دستگاه عظيم خلقت اين نياز بزرگ را، اين بزرگترين نيازها را، مهمل نگذاشته و از افقي مافوق افق عقل انسان، يعني افق وحي، خطوط اصلي اين شاهراه را مشخص كرده است (اصل نبوت). كار عقل و علم، حركت در درون اين خطوط اصلي است. ]...[ دستگاه عظيم خلقت كه نيازهاي كوچك و غيرضروري را مهمل نگذاشته است، چگونه ممكن است ضروري ترين نيازها را مهمل بگذارد؟!»4
عقل مي فهمد كه بسياري از «مسائل جزئي» زندگي فردي و اجتماعي را نمي فهمد و در اين موارد، احتياج به راهنماي غيبي و معصوم دارد و شارع حكيم بايد راهنمايي جامعه انساني را به عهده بگيرد. از اين رو، از «جزئيات دين» نمي توان با عقل حمايت كرد؛ زيرا جزئيات در حيطه برهان عقلي قرار نمي گيرند. به عنوان مثال، اين كه «چرا نماز صبح دو ركعت است؟» يا «چرا فلان ماهي حرام است؟» را عقل درنمي يابد عقل هم از اقامه برهان بر جزئيات دين، قاصر است و هم از ارائه دليل بر بطلان آن ها. از اين رو، حق داوري درباره آنها را ندارد5.
درواقع، معارف «دين» را در نسبت با «عقل» مي توان در سه گروه جاي داد:
اول، «معارف فراعقلي دين» كه عقل قادر به درك و فهم آن ها نيست.
دوم، «معارف عقلي دين» كه عقل قادر به درك و فهم آن ها است.
سوم،«معارف فرو عقلي دين» كه عقل با آن ها متعارض است.
دراسلام- والبته درهرآيين توحيدي تحريف نشده ديگري -گروه سوم موضوعيت ندارد. بنابراين، تنها دو گروه اول و دوم قابل بررسي هستند. 6
3-تعبير تفكيك آميز «عقل» و «دين» و پنداشت تقابل بين آن دو صحيح نيست؛ زيرا دين مجموعه معارف «عقل» و «نقل» است، نه چيزي در برابر عقل، به عبارت ديگر، اصل دين و احكام آن را بايد از دو راه عقل و نقل اثبات كرد.
برهان عقلي، همانند دليل معتبر نقلي از الهامات الهي است كه درظرف انديشه هاي بشر تجلي يافته است. بنابراين؛ چون دليل عقلي همتاي دليل نقلي، حجت خدا و نيز از الهامات الهي است، اگر كسي با سرمايه عقلي به سراغ متون مقدس نقلي برود چيزي از آن استنباط كند، مانند آن است كه به كمك آيه اي، معناي آيه اي ديگريا به كمك روايتي، معناي آيه اي را معلوم كند.عقل برهاني، «منبع دين» است و فتوايش همان فتواي دين است. از اين رو،اگر كسي برخلاف آنچه كه برهان عقلي ثابت كرد، عمل كند، درمعاد محكوم مي شود. البته اگر كسي با تفحص ناقص يا روش هاي مغالطه به سراغ فهم متون مقدس برود، غبار بشريت چون هاله اي برگرد محتواي مقدس ديني مي نشيند و آن را غبار آلود مي كند. 7
هرچند عقل درمواردي كه نقل، فتوا ندارد (ما لانص فيه)، مي تواند«حكم شرعي» صادر كند، 8 اما بايد اين نكته مهم را نيز درنظر داشت كه:
«اگر عقل را يكي از منابع حقوق و ادله فقه قلمداد مي كنند، به اين معنا نيست كه درحقوق وفقه اسلامي دو دسته احكام وجود دارد. يكي از آن خداي متعال و ديگري از آن عقل، بلكه در نظام اسلامي فقط حكم خدا معتبر است. حكم عقل هم به طور مستقل واجد ارزش نيست، بلكه تنها از آن رو اعتبار دارد كه نشانگر حكم شرعي و فرمان خداوند متعال است.» 9
4-مسئله «تعارض عقل ودين»، يك مسئله اسلامي و بومي ما نيست، بلكه خاستگاه غربي داد. توضيح اينكه در آيين هاي يهوديت و مسيحيت و به طورخاص دركتاب هاي مقدس اين دو آيين، گزاره ها و آموزه هايي وجود دارند كه حاكي از ضديت عقل و دين هستند. به عنوان مثال، دركتاب مقدس شجره ممنوعه كه آدم ازخوردن ميوه آن نهي شده بود، «علم و آگاهي» معرفي شده است. همچنين آموزه هاي تثليت، عشاي رباني، مرگ فديه وار عيسي براي نجات انسان و آمرزش گناه جبلي او،فرود آمدن خداوند ازآسمان و كشتي گرفتن او با يعقوب و مغلوب شدن خداوند و... از مصاديق ديگر اين تعارض هستند.
البته اين ديدگاه هاي ناصواب را نمي توان به كتاب مقدس حقيقي و وحياني نسبت داد؛ زيرا روشن است كه - حتي ازنظر يهوديان و مسيحيان - كتاب مقدس فعلي مورد تحريف قرارگرفته و آنچه كه برپيامبران ايشان نازل شده، نيست. قديمي ترين كتاب يهوديان، سيصد سال پس از مرگ موسي (ع) وكهن ترين انجيل ها، پنجاه سال پس از عروج عيسي (ع) نوشته شده است!حتي درتورات آمده كه موسي (ع) درفلان تاريخ از دنيا رفت! آيا امكان دارد كه اين جمله، وحي الهي برموسي (ع) باشد، درحالي كه موسي (ع) درحيات دنيوي به سرنمي برده كه وحي بر وي نازل شود؟!
درباره تعارض عقل دين، چهار صورت قابل تصور است:
اول- تعارض ميان دليل عقلي (يا علمي) يقيني با دليل نقلي يقيني. اين صورت در تعاليم اسلام وجود ندارد.
دوم- تعارض ميان دليل عقلي يقيني با دليل نقلي ظني. در اين حال، تقدم با دليل يقيني است.
سوم- تعارض ميان دليل عقلي ظني با دليل نقلي يقيني . حكم اين نوع از تعارض مطابق مورد دوم است.
چهارم- تعارض ميان دليل عقلي ظني با دليل نقلي ظني كه درحوزه آموزه هاي اسلامي وجود دارد اما به دليل ظني بودن هردو طرف، مشكل آفرين نيست و دستيابي به حكم قطعي در اين باره، متوقف بر يقيني شدن يكي از طرفين است. 10
5- در«اصول دين» برهان عقلي قبل از نقل موضوعيت مي يابد؛ زيرا ابتدا عقل حكم مي كند كه خداوند وجود دارد، انسان به دين محتاج است و.. از اين رو، اولين منبع معرفتي انسان در زمينه مسائل جهان شناختي عقل است، نه نقل. 11
6-عقل مصطلح فلسفي كه به معناي استنتاج مسائلي نظري از بديهيات و بين كردن مطالب غيربين است، درمتون نقلي دين مورد بهره برداري قرار گرفته است. آيات زيرا از اين قبيل اند. 12
«ام خلقوا من غيرشيء ام هم الخالقون» 13
آيا انسان ها بدون مبدأ فاعلي خلق شده اند يا خودشان خالقند؟!
براساس اين آيه، اولاً انسان براساس تصادف و اتفاق به دنيا نيامده است، بلكه آفريدگاري دارد؛ زيرا از نظر عقلي محال است فعل بدو فاعل باشد. فعل بدون فاعل تصادف است و محال است كه تصادفي در ايجاد عالم باشد. ثانياً فاعل موجودات، خودشان نيستند، چون دور لازم مي آيد و دور،محال است. ديگري از سنخ خودشان نيز آنها را خلق نكرده است، چون در اين صورت، تسلسل لازم مي آيد و تسلسل نيز محال است. قرآن با اين كه كلمه عقل را در اين آيه به كار نبرده اما مطلب را با برهان عقلي تبيين كرده است.
«لو كان فيهما الهه الا الله لفسدتا»14
اگر در زمين و آسمان جز خدا، خداياني ديگر وجود داشت، قطعاً زمين و آسمان تباه مي شدند.
زيرا هر خدايي ذات و اراده و قدرت مستقل دارد و در نتيجه، دو اراده و قدرت و علم خواهيم داشت كه پيامد آن فساد عالم است. تعدد خدايان، مايه فساد نظام عالم است؛ اما در سلسله به هم پيوسته آفريده هاي خداوند، هيچگونه تفاوت و گسيختگي نيست، پس فرض تعدد خدايان محال است.
«ادع الي سبيل ربك بالحكمه والموعظه الحسنه و جادلهم بالتي هي أحسن»51
]اي پيامبر![ مردم را با برهان و اندرز نيكو به راه پروردگارت فراخوان و با بهترين شيوه با آنان مجادله كن. مقصود از حكمت در اين آيه، همان حكمت مصطلح فلسفي است.
«ان في خلق السموات والأرض ]...[ لايات لقوم يعقلون»16
به يقين در آفرينش آسمان ها و زمين، نشانه هايي بر وجود خداوند است كه خردمندان درمي يابند.
عقل در آياتي از اين قبيل نيز، همان عقل نظري و فلسفي است.
انبياء، مردم را دعوت به ايمان مي كردند و براي دعوت به ايمان، از حجت، حكمت و استدلال استفاده مي كردند. پيداست كه اگر چيزي برهان پذير نباشد، قابل «دعوت عقلي» نيست، حال آنكه اولوالالباب و صاحبان عقل به ايمان دعوت شدند. قرآن در بيش از سيصد آيه انسان را به تعقل فرا مي خواند. افزون بر اين، در اسلام پذيرش «اصول اعتقادي» بايد با تكيه بر تحقيق و تعقل صورت پذيرد، نه تقليد و تعبد. از نظر اسلام «ايمان محققانه» ارزشمند است، نه «ايمان مقلدانه».
7- از نظر اسلام ابزارهاي شناخت در انسان عبارت است از حواس جسمي، قوه تفكر و استدلال، تزكيه و تصفيه نفس و مطالعه آثار علمي ديگران.17 بنابراين، روش ها و ابزار شناخت محدود به عقل نيست. البته وسيله شناخت بايد با موضوع شناخت تناسب داشته باشد و اين موضوع و متعلق شناخت است كه تعيين مي كند چه وسيله و ابزاري را بايد به كار گرفت. به عنوان مثال، محسوسات و امور تجربي از طريق حواس درك مي شوند و مفاهيم و امور ذهني از طريق عقل.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پي نوشت ها:
1- حميد پارسانيا، علم و فلسفه، تهران: انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ سوم، 3831، ص.158
2- همو، حديث پيمانه، تهران: دفتر نشر معارف، چاپ پنجم، 1380، ص .121
و: محمدتقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، جلد اول، شركت چاپ و نشر بين الملل سازمان تبليغات اسلامي، چاپ دوم: 1379، صص 174- 1.17
3- مرتضي مطهري، مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، جلد چهارم: انسان در قرآن، تهران: انتشارات صدرا، چاپ سوم، 1386، ص.60
4- همو، مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، جلد اول: انسان و ايمان، تهران: انتشارات صدرا، چاپ بيست و ششم، 1384، صص 57-53.
همچنين نگاه كنيد به: محمدتقي مصباح يزدي، آموزش عقايد، تهران: شركت چاپ و نشر بين الملل سازمان تبليغات اسلامي، چاپ پنجم، 1380، صص 180-77.1
5- عبدالله جوادي آملي، دين شناسي، قم: نشر اسراء، چاپ اول، 1381، صص 176-27.1
6- محمد حسين زاده، مباني معرفت ديني، قم: مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، چاپ ششم، 1382، صص 70-67.
7- دين شناسي، صص 130-62.1
8- همان، ص 132.
9- محمدتقي مصباح يزدي، حقوق و سياست در قرآن، قم: مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، چاپ اول، 1384، ص .152
10- مباني معرفت ديني، صص 82-80.
11- دين شناسي، ص131.
12- همان، صص 951-65.1
13- سوره طور، آيه 35.
41- سوره انبياء، آيه 22.
51- سوره نحل، آيه 125.
61- سوره بقره، آيه 164.
71- مرتضي مطهري، مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، جلد سوم: وحي و نبوت، تهران: انتشارات صدرا، چاپ نوزدهم، 1348، 104.
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14