(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 31  شهريور 1389- شماره 19746

پژوهش هاي مستشرقان درباب نهج البلاغه
مي خواستم شعري براي جنگ بگويم
ادبيات آيين دفاع
سپيدنامان



پژوهش هاي مستشرقان درباب نهج البلاغه

محمد طالبي
كتاب نهج البلاغه از جمله برجسته ترين متون ادبي عربي و سمبل فصاحت و بلاغت زبان است كه مورد توجه ادباي جهان اسلام قرار دارد و پيوسته به تلخيص، شرح و تاثيرپذيري آن پرداخته اند. گستره توجه به نهج البلاغه، تنها مختص مسلمانان نيست و انديشمندان غربي نيز مجذوب اين اثر بي همتا شده اند؛ چنانكه طي قرون 15و 16 ميلادي و هم زمان با آغاز مطالعات اسلامي در غرب، برخي مشاهير خاورشناس مانند سيلوستر دوساسي silvesteredesacy به متون برجسته ادب عربي علاقه مند شدند كه نهج البلاغه از مهم ترين آنهاست. در اين دوران مهم ترين علت توجه خاورشناسان به نهج البلاغه اهميت ادبي آن بود و طبعا براي تعميم و تعلم اين زبان، آنها ناگزير از يادگيري مهم ترين نصوص ادب عربي بودند و نهج البلاغه در زمره آنها بود.
در سال 1806 فلاشير خاورشناس شهير آلماني، كتابي حاوي برگزيده هاي ادب عربي را با نام «نثر اللئالي» به آلماني ترجمه و منتشر ساخت و «سيمون اوكلي» c.okley در كتاب تاريخ سازان به ترجمه انگليسي 169 نمونه از حكمت هاي امام علي(ع) پرداخت. اين نهضت ترجمه اي بعدها نيز تداوم يافت. به گونه اي كه ويليام يول، w. yule خاورشناس انگليسي در 1832 به ترجمه صدكلمه از حكم اميرمومنان(ع) پرداخت و آن را در «ادينبورو» منتشر ساخت. ليكن توجه به اين متن برجسته ادبي تنها اختصاص به خاورشناسان و متخصصان ادب عرب نداشت و بعدها مستشرقان شهيري چون «ايگناتس گلدزيمر» i. goldziher، «تئودور نولدكه» t. noledkeh و «كرنكو» kronkow نيز پژوهش هايي را درباب سخنان امام علي(ع) به سامان رساندند كه باعث توجه بيشتر جريان خاورشناسي به نهج البلاغه شد. اما شايد بتوان گفت كه پژوهش هاي جدي درباره نهج البلاغه از قرن بيستم و با تلاش مستشرقاني چون «كلمان هوار» c.huart، «رژي بلاشير» r. blachere و «گيب» gibb- كه بيشتر به حوزه خاورشناسي فرانسه تعلق دارند پي ريزي شد.
يكي از آغازگران اين جريان، «كلمان هوار» است. براي مثال او در مقاله «نهج البلاغه » دايره المعارف مختصر اسلام، سخناني را بيان كرد كه تا حد زيادي با آراي خاورشناسان پيش از او تفاوت داشت.هوار با نقل آراي شرقي ها، قضاوت هاي علي(ع) را با قضاوت هاي داوود و حضرت سليمان(ع) مقايسه كرد و ستايش شرقيان نسبت به نهج البلاغه را مطرح نمود. هم وطن او، «رژي بلاشر» در كتاب تاريخ ادبيات عرب، ضمن بحث از فن خطابه در ادبيات منثور عربي، از خطبه هاي خطيب ترين خليفه راشد بن علي(ع) و گردآوري آنها در نهج البلاغه سخن به ميان آورد؛ اما مورخ فرانسوي نويس ادب عربي، «م.عبدالجليل» كه تاريخ ادبيات او به سال 1943 ميلادي در پاريس منتشر شد، ابتدا نسبت به نثرهاي منسوب به صدراسلام ترديد كرد و نوشت:
«شايسته است در مجموعه آثار ادبي منسوب به علي(ع) بيشتر دقت كنيم.» با اين حال مباحث وي نسبت به پژوهش هاي جاري خاورشناسان داراي تمايزاتي بوده است. به عنوان نمونه، او برخلاف عرف و عادت غربيان به تجزيه و تحليل محتواي نهج البلاغه پرداخت و تصريح كرد كه هيچ دليل قاطعي بر ناصحيح بودن كل نهج البلاغه در دست نيست و اين مطلبي است كه تا پيش از او هيچ خاورشناسي آن را مطرح نكرد.
پس از وي، «گيپ» نيز ضمن بحث از ادب عربي در عصر آل بويه، مدون اصلي نهج البلاغه را معين نكرده و آن را به «شريف رضي» يا «شريف مرتضي» نسبت داد؛ هرچند او در باب استناد خطبه هاي امام علي(ع) كه وي آن را «شاهراه بلاغت» مي ناميد- ترديدي روا نداشت و از شهرت فراوان آن در ميان شيعيان و اهل سنت ياد كرد. بعد از كتاب گيب، روند داوري ها درباره نهج البلاغه رو به بهبودي نهاد.براي مثال: «مختار جبلي» نويسنده مسلمان مقاله «نهج البلاغه» در دايره المعارف اسلام ليدن، نخستين بحث از اصالت نهج البلاغه را متعلق به ابن خلكان دانسته كه ذهبي و ديگران بعدها آن را تكرار كرده اند. وي با رد نظر محققاني چون «دوسلان» و استناد به آثار مشاهير خاورشناسان و نسخ خطي متعدد، اذعان داشت كه تمامي نسخه هاي نهج البلاغه از آن علي(ع) بوده و گردآورنده آن شريف رضي است.«كليفورد ادموند باسورث» c.e.Bosworth خاورشناس «كثيرالتاليف» انگليسي در مقاله نهج البلاغه در دايره المعارف ادبيات عربي 1998 ميلادي، فهرست وار به دستاوردهاي پژوهش هاي خاورشناسي درباره نهج البلاغه اين چنين اشاره كرد:
«اين كتاب مجموعه اي از خطب، رسائل، عهود و حكم است كه به طور سنتي، به علي«ع» نسبت داده مي شود و مسلمانان سبك فصيح و آراسته آن را يكي از آثار برجسته نثر عربي مي دانند.»
او در ادامه، آراي شيعيان و بزرگان ادب عرب را در تائيد اصالت كتاب آورد و با توجه به پژوهش هاي افرادي چون واگليري نوشته است:
«بي ترديد بخش هاي قابل ملاحظه اي از كتاب نهج البلاغه به ويژه بخش هاي تاريخي و خطب نهج البلاغه مي تواند از سوي خود علي«ع» نگاشته شده باشد؛ زيرا در آن عباراتي كه اسناد يا سلسله ناقلانش به عصر حضرت بازمي گردد، موجود است.»

 



مي خواستم شعري براي جنگ بگويم

قيصر امين پور
مي خواستم شعري براي جنگ بگويم
ديدم نمي شود
ديگر قلم زبان دلم نيست گفتم:
بايد زمين گذاشت قلم ها را
ديگر سلاح سرد سخن كارساز نيست
بايد سلاح تيزتري برداشت
بايد براي جنگ
از لوله تفنگ بخوانم
با واژه فشنگ
مي خواستم
شعري براي جنگ بگويم
شعري براي شهر خودم- دزفول -
ديدم كه لفظ ناخوش موشك را
بايد به كار برد
اما
موشك
زيبايي كلام مرا مي كاست
گفتم كه بيت ناقص شعرم
از خانه هاي شهر كه بهتر نيست
بگذار شعر من هم
چون خانه هاي خاكي مردم
خردوخراب باشدو خون آلود
بايد كه شعر خاكي و خونين گفت
بايد كه شعر خشم بگويم
شعر فصيح فرياد
- هرچند ناتمام-
گفتم:
در شهر ما
ديوارها دوباره پر از عكس لاله هاست
اينجا وضعيت خطر گذرا نيست
آژير قرمز است كه مي نالد
تنها ميان ساكت شبها
بر خواب ناتمام جسدها
خفاشهاي وحشي دشمن
حتي ز نور روزنه بي زارند
بايد تمام پنجره ها را
با پرده هاي كور بپوشانيم
اينجا
ديوار هم
ديگر پناه پشت كسي نيست
كاين گور ديگري است كه استاده است
در انتظار شب
ديگر ستار گان را
حتي
هيچ اعتماد نيست
شايد ستاره ها
شبگردهاي دشمن ما باشند
اينجا
حتي
از انفجار ماه تعجب نمي كنند
اينجا
تنها ستارگان
از برجهاي فاصله مي بينند
كه شب چقدر موقع منفوري است
اما اگر ستاره زبان مي داشت
چه شعرها كه از بد شب مي گفت
گويا تر از زبان من گنگ
آري
شب موقع بدي است
هر شب تمام ما
با چشمهاي زل زده مي بينيم
عفريت مرگ را
كابوس آشناي شب كودكان شهر
هر شب لباس واقعه مي پوشد
اينجا:
هر شام خا مشانه به خود گفتيم
شايد
اين شام،شام آخر ما باشد
اينجا
هر شام خامشانه به خود گفتيم
امشب
در خانه هاي خاكي خواب آلود
جيغ كدام مادر بيدار است
كه در گلو نيامده مي خشكد؟
اينجا
گاهي سر بريده ي مردي را
تنها
بايد ز بام دور بياريم
تا در ميان گور بخوابانيم
يا سنگ و خاك وآهن خونين را
وقتي به چنگ و ناخن خود مي كنيم
در زير خاك گل شده مي بينيم:
زن روي چرخ كوچك خياطي
خاموش مانده است
اينجا سپور هر صبح
خاكستر عزيز كسي را
همراه مي برد
اينجا براي ماندن
حتي هوا كم است
اينجا خبر هميشه فراوان است
اخبار بارهاي گل و سنگ
بر قلبهاي كوچك
در گورهاي تنگ
اما
من از درون سينه خبر دارم
از خانه هاي خونين
از قصه ي عروسك خون آلود
از انفجار مغز سري كوچك
بر بالشي كه مملو روياهاست
- - روياي كودكانه ي شيرين
از آن شب سياه
آن شب كه در غبار
مردي به روي جوي خيابان خم بود
با چشمهاي سرخ و هراسان
دنبال دست ديگر خود مي گشت
باور كنيد
من با دو چشم مات خودم ديدم
كه كودكي ز ترس خطر تند مي دويد
اما سري نداشت
لختي دگر به روي زمين غلتيد
و ساعتي دگر
مردي خميده پشت و شتابان
سر را به ترك بند دو چرخه
سوي مزار كودك خود مي برد
چيزي درون سينه ي او كم بود....
اما
اين شانه هاي گرد گرفته
چه ساده و صبور
وقت وقوع فاجعه مي لرزند
اينان
هر چند
بشكسته زانوان و كمر هاشان
استاده اند فاتح و نستوده
- بي هيچ خان و مان
در گوششان كلام امام است
- فتواي استقامت و ايثار-
بر دوششان درفش قيام است
باري
اين حرفها داغ دلم را
ديوار هم توان شنيدن نداشته است
آيا تو را توان شنيدن هست؟
ديوار
ديوار سرد و سنگي سيار
آيا رواست مرده بماني
در بند آنكه زنده بماني؟
نه
بايد گلوي مادر خود را
از بانگ رود رود بسوزانيم
تا بانگ رود رود نخشكيده است
بايد سلاح تيز تري برداشت
ديگر سلاح سرد سخن كارساز نيست...

 



ادبيات آيين دفاع

مجتبي حديدي
شعرآييني ازحقيقتي كه درماورا هستي وجود دارد آغاز
مي شود.باتوجه به نكات فلسفي در شعر آييني؛پس اشعارخيام نيز آييني محسوب مي شودو اگر بازتر فكر كنيم؛هر ادبياتي آييني است.يا اينكه ما اصلا ادبيات غير آييني نداريم.ادبيات آييني ادبياتي جدي محسوب مي شود؛چون امري جدي در ميان است.روي هم رفته هميشه ادبيات با نوآوري وسيلان همراه است.ايجاد فضاهاي نو درقالبها وفرمهاي بديع و شناخت حوزه زباني متفاوت در راستاي عملكرد ادبيات است.
انتقال پيام ومعارف اصيل ازاين كانال انجام مي پذيرد.ادبيات
روي هم رفته مقوله اي انساني است وتغيير وتحول درآن لازمه زبان است.اگرجنگ پيش نمي امد ما ادبيات دفاع مقدس نداشتيم.جنگ بستري براي بروز انسانيت بود.حتي كساني كه
مي توانستند در موضوعات ديگر عرض اندام كنند؛به سوي جنگ آمدند و درزمينه دفاع وفضاي رزم توانايي خود را به نمايش گذاشتند.روي هم رفته ژانرهاي مختلفي ازادبيات جنگ؛مختصاتي مانند گزارش نويسي را در ادبيات دفاع مقدس به وجود آورد و چيزي فراتر از خاطره نويسي و زندگي نامه نويسي تا اوايل دهه هفتاد نداشتيم.اما پس ازپايان قطعي جنگ وبازگشت آزادگان؛ما با يك منشور ادبي يا يك تكثير حوادث روبرو شديم كه هركسي را ميتوانست راوي كند.اين ادبيات سنگر است كه حفظ شده بود.اين قالب برتر است كه اين ادبيات آييني را در ميان گوني هاي ماسه كشانده بود.به معبر.به سربند سرخ وسبز.وميرود تلاقي عناصر تكنيكي وادبيات جديد با عشق وآيين شهادت باشد.در بحث ادبيات آييني اين بحث وجود دارد كه كسي با اعتقاد مي رود ومي نويسد ويا از او مي نويسند وتاريخ از او تجليل
مي كند.امروز تفاوت در اين است كه ادبيات آييني در تلفيق خود به جنگ تحميلي يك مشكل اساسي دارد.مشكل اين است كه اين ادبيات هم عصر با ماست وبه سختي مي پذيريم كه ادبيات دفاع مقدس آخرين ادبيات آييني اين مرزو بوم است.تفاوتي بين ادبيات آييني و ادبيات دفاع مقدس نيست.چرا كه در هردو خلاقيت وجود دارد.نفي ستم پذيري وافتخار حسيني امري همگاني است.ادبيات آييني ما در كربلا اموزش لازم را ديده است.تاثير ادبيات عاشورا بر مردم اين مرز و بوم يعني زنده بودن يك نهضت وادامه آن.ادبياتي كه از عاشورا روزي خود را مي گيرد هرگز
نمي ميرد.مايا كوفسكي مي گويد:شعر زاده يك سفارش اجتماعي است.پس وقتي يك سفارش تبديل به اپيدمي
مي شود؛ما با يك مضمون بزرگ طرف هستيم وبه آن مقوله
مي پردازيم.خاصيت جنگ اين بود كه هنر پروري نمود.البته دور شدن از خود جنگ ضرباتي را به پيكر ادبيات دفاع مقدس زد.ابعاد عاطفي وخشن جنگ تحميلي يك ادبيات از پيش تعيين شده وضد ونقيض براي ما نيست.
به طور مثال بسياري از كتب شعر نشان دهنده دور شدن از فضاي جنگ و ارزشهاي انساني آن دوران است.هرچند مانند مجموعه ازنخلستان تا خيابان عليرضا قزوه ازقوانين شعري به دور باشد اما صراحت وآزادي بيان دارند ومشروعيت خود را از ديدارهاي جنگي مي گيرند.
در ادبيات دفاع مقدس(كه در پرانتز ميتوانم به آن ادبيات آيين دفاع بگويم)ديدگاه رويايي وفانتزي وپلاستيك به كار نمي ايد.بلكه حقيقتي بزرگ در ابتدا جلوه
مي كند و جايي براي فكر باقي نمي گذارد.امام مي فرمايد:«امريكا شيطان بزرك است وحتي رييس جمهور امريكا در جستجوي خداست اما خود نمي داند«بله آييني بودن جنگ هشت ساله در اين است كه در جبهه ها حق عليه باطل مي جنگند وباطل را چيزي جز جلوه ديگر گون حق نمي دانند.
به خاطر تمام اعتقادات ايدئولوژيكي نام ان واقعه جنگ باقي نماند؛وادبيات دفاع از همين نقطه آغاز شد.به همين اعتبار ادبياتي به نام ادبيات جنگ شكل گرفته بود و پس از جنگ ساختار آن به دفاع تغيير كرد.جنگ ودفاع دو كلمه قدرتمندند كه ساختار زيرين خود را شكل مي دهند و ايفاي قدرت زباني
مي كنند.گواينكه المان تصويري ورواني كه ما براي دفاع قايليم براي جنگ قايل نيستيم.ادبيات به خودي خود امري اجتماعي وانساني است.هرچند ادبيات جنگ يا دفاع باشد.در جنگ نيازها وكمبود ها پررنگ مي شوند و ادبيات مخالفين نيز شكل
مي گيرد.طبعا جنگ يك حادثه اجتماعي است وامري خدادادي نيست.پس رزمنده اي كه احتياج به تشويق ومشروعيت براي
تير اندازي به سوي دشمن دارد . آن خانواده اي كه سوگ ديده است ودلاوراني كه بايد تمجيد شوند و جاويدالاثرهايي كه براي خود ادبيات دردناكي را رقم مي زنند؛هركدام حوزه گفتار خود را دارند.اين يعني حوزه ادبيات پايداري.هميشه پايان جنگ ركود ادبيات را به دنبال مي آورد.اما در ايران ما وقتي هنوز با اين ركود مواجهه نشديم يعني نه تنها نجنگيديم؛بلكه عملي مخالف انجام داده ايم.ما دفاع كرده ايم. ما جنگهاي بيشماري را در تاريخ اين مرزو بوم مي خوانيم ؛اما صرفا براي فتوحات؛ بسط قلمرو و كشور گشايي بوده اند.آنها ادبيات ماندگار پايداري را رقم نزده اند.سبكي از آنها نيز به جا نمانده وادبيات آن نوع جنگ در كلمه كشتگان جنگ پايان مي پذيرد.اين دقيقا رويدادي اجتماعي نيست وصاحب نظر؛شاه يا طبقه مسلط بوده است.ديگر كسي نمي آيد حمله اشرف ومحمود افغان را به اصفهان در زمان سلطان حسين صفوي تبديل به شعر كند.اصلا در اين مورد كسي علاقه اي به شعر گويي ندارد .گذشته از اينها اثر وواژه تازه اي هم خلق نمي شود.در يك كلام به تاريخ صفويه رجوع
مي كنيم ومي بينيم كه جنگ يكي از ذخاير مهم تاريخ صفويه بوده است.هرچند كنش پذيري وخرد جمعي و تاثير گذاري اش در آن زمان قابل بررسي است.
پس دفاع مقدس سه ويژگي خاص دارداول اينكه صرفا به امر ودستور طبقه حاكم نبوده است و طيف اجتماع با تمام اجزا خود با آن در حال زندگي بوده است.ثانيا آنقدر به زمان حال وحاضر نزديك است كه نمي توانيم آييني بودن آن را به سادگي بپذيريم.ثالثا ارتزاق خود را از فرهنگ عاشورا مي گيرد.
اگر فرهنگ ما جنگ بود؛دفاع كردن ومظلوميت را به دشمن واگذار مي كرديم. اما مي بينيم اينطور نيست.به ادبيات دفاع مقدس كه برگرديم ؛مي بينيم در نوارها وفيلم هاي بايگاني
فيلم هايي از آزادي خرمشهر وشكست حصر آبادان و... وجود دارد؛ كه ما امروز بيشتر از آن
نمي توانيم مطلبي به ادبيات پايداري اضافه نماييم.چرا كه از يك سو شعراي نسل سوم فضاي جنگ را درك نكرده اند،اما جنگ در بستر مجروحان شيميايي ادامه دارد.از سويي ديگر ارادت قلبي،رحمت،عطوفت،مضامين ادبيات دفاع مقدس شده است و ياد وخاطره اي لطيف از خشونت ذاتي جنگ عجيب است وما را مبهوت مي سازد.شايد به دليل گذشت ايام است.به قول صائب تبريزي:هرچه رفت از عمر ياد آن به نيكي مي كنند چهره امروز در ايينه فردا خوش است.
مخاطب امروز اين ادبيات؛هنوز جنگ ومردم جنگ را از نزديك حس مي كندو ارتباط برقرار
مي نمايد.كساني كه مدعي عدم هر نوع برقراري ارتباط با جنگ تحميلي هستند در اقليت دشمن قرار دارند.تنها اهل بيت ودفاع مقدس وآيين انتظار، شعر آييني ما نيستند و حتي به قول بعضي ها شعر اعتراض هم مي تواند شعرآييني باشد.چرا كه اهل بيت ودفاع مقدس در بستر اعتراض روييده اند.اما ديالكتيك اعتراض نبايد جايگاه مقدس خود را با بدل خود تعويض نمايد.وسعت انديشه وگستردگي روحاني نبايد فراموش شود.به قول هانري هاينه:آنجا كه روح بزرگ تجلي كرد قتلگاه شد.مطلب ديگر اينكه اگر بدانيم همه چيز در توليد خلاصه
مي شود،وبدانيم كه ما مي توانيم ادبياتي را توليد كنيم كه ارتباط ظاهري به ادبيات آييني نداشته باشد،اما در باطن همان مضمون را يادآ ور باشد به بهترين وجه توانسته ايم هم گسترش ادبيات آييني وحفاظت آنرا به عهده بگيريم وبه نشر آن بدون مشكل ترجمه براي صدور انقلاب به پيش برويم.ما در كشوري هستيم كه زمان ما دراين دوره به پس وپيش انقلاب تقسيم نمي شود.ما به دوران تا جنگ وبعد از جنگ متعلقيم.ادبيات آييني ؛آيين اين كشور است.دقيقا در دوره اي هستيم كه يا الشعرا تلاميذ الرحمن يا غير آن.وقتي قالب هاي شعري وموسيقي آنها را بررسي
مي كنيم(مثل وزن رباعي)
مي بينيم همه قوالب شعري نغمه آييني دارند.داراب نامه وسمك عيارو اميرارسلان ومثنوي هايي كه شاعران ساخته اند،نمي توانند در ادبيات آييني امروز جايگاهي داشته باشند.چون هم مسايل ملي را رعايت نكرده اند وهم جامعه امروز ايران سهمي از آنها ندارد.
اساسا با نگاهي ظريف تر
مي بينيم همانطور كه عاشورا حتي در ادبيات وضرب المثل اثرگذاشت.مثل شمر هم جلودارش نمي شود،جنگ توانسته اين رفتار را با ادبيات ايران انجام دهد.ادبيات آييني در سي سال اخيرپيشرفتهاي بسياري از ديدگاه فني وهنري نموده است وتشكيل حوزه ادبيات پايداري را نموده است و يقينا ماندگار است .اما به درستي به آن پردازش
نمي شود.ترمينولوژي عاشورا ودفاع مقدس وپايداري هنوز به نقطه تلاقي مشترك نرسيده است.
هرچند كم شدن نگاه ها باعث كم شدن ارزشها نيست.پيدا نمودن ارتباطات بيشتر حسي با دفاع مقدس كه حقيقتا انسان را به سوي حقيقت سوق مي دهد نيز در حيطه ادبيات آييني است.ادبيات آييني جنگ وسپس دفاع مقدس زير نگاه باورهاي اصيل تعريف شد وحماسه در ادبيات ما داراي تعريف رئاليستي شد.با انقلاب و به خصوص دفاع مقدس ،مفاهيم ارزشي مانند
زنده شدن دين وسنتها از ابتدا تعريف شدند.اما نگاه متفاوت جوان امروز،فقط مي تواند با استفاده ازتكنيك هنري وادبي،به سوق دادن آن ياري برساند.واقعا اگر جنگ وآموزه هاي پير جماران نبود؛كساني چون علي معلم دامغاني؛حميد سبزواري،موسوي گرمارودي،طاهره صفارزاده،سيد حسن حسيني،قيصر امين پور،احمد عزيزي،محمود شاهرخي وعباس براتي پورونصرالله مرداني درچه نوع ادبياتي به سر مي بردند؟اما از آنجا كه هميشه مسافر كسي ديگر است وسفر نامه نويس شخصي ديگر،زياد نمي توان توقع داشت.ما نبايد به زور محفل ونشست وبزرگداشت اين آتش را شعله ور سازيم.هميشه هنرمند در حين اتفاق هنري حضور ندارد.
امروز تنشهاي سياسي در نسل سوم،اثرات نامطلوب ايدئولوژيكي به جا گذاشته است.وتفسيرهاي شخصي از دفاع مقدس ،مشخصا ادبيات آن را دچار زباني شخصي تر خواهد كرد.فاصله دفاع مقدس از اجتماعي بودن آن(كه زماني درصدر جامعه بود)به اضافه تنزل به برداشت شخصي از آن،مي رود كه دفاع مقدس را دوباره تبديل به جنگ تحميلي در اذهان بنمايد.وقتي همه چيز و همه كس سياسي بشود؛ روح حقيقت در هيچ چيز نباشد.همه چيز به عنوان يك پديده قابل نقد ديده مي شود.
قضيه الهي بودن دفاع مقدس،در حد يك تنش اجتماعي پايين مي آيدو تنديس آن در موزه افكار به جا مي ماندو تاريخ بايد به آن بپردازد وحتي تاريخ سازي از دست مي رود.
همچنين تفكيك اديبان جنگ كه در ادبيات تئاتر وسينما وشعر وداستان دفاع مقدس پرچم دارند،با ديگراني كه مي خواهند خالصانه وارد حيطه دفاع شوند،اثرات نامطلوبي به جا مي گذارد.چرا كه ما ايراني هستيم وداراي ذايقه بهاري مي باشيم.هدف نبايد كنگره ها وجشن ها باشد.
در آن صورت ما بايد به ادبيات كنگره ها بپردازيم وبه آيين جشنواره ها ودفاع از ايدئولوژي.
ادبيات آييني ودفاع مقدس نبايد فراموش شود نه حاشيه ها.ادبيات كودك ونوجوان نيز از اين مقوله مستثني نيست كه به پردازش درستي نرسيده است وتنها در زمان هشت سال دفاع مقدس پربار تر خود را به منصه ظهور رسانيد.اما اگر باز به تفاوتها برگرديم،بين دهه60 و70 تفاوتهايي هست كه فضاي ادبي را رقم مي زند.رزمنده وجانباز دو نفر محسوب مي شوند و آزاده واسير دوشخص ديگر،حتي اگريك نفر باشند.آنكس كه سال 59 به امر پير جماران رفته بود در سال 69 با واژه امام راحل برخورد مي كند.نگاهي كه جدايي وفراق مي بيند ديگر يك چشم شورانگيز نيست.و نوشتار آن نوعي ديگر
مي شود.مضامين جنگ وارد ادبيات دفاع مي شوندو گويي ادبيات دفاع مقدس ،خودآييني ديگر است.ايجاد واژگان ،
فضا سازي،رئال جادويي در نهايت
مي روند ضمير هفتم را بسازند.ضمير جمع تر ،
جامع تر.ديگر اينكه هنرمند امروزي فضاي جنگ را تجربه نكرده است وتنها به ديده ها وشنيده ها اكتفا مي كند.اين قضيه بين طيف وسيعي از هنرمندان جنگ ديده و جنگ نديده ايجاد جدايي مي كند.سينما وشعر
دفاع مقدس امروز در حالت ديگري قرار گرفته است و مي توان حتي به راحتي فاصله از دفاع را در آن ادبيات مشاهده نمود.سالهاي جنگ يعني ادبياتي خيلي دور از نسل امروزكه مي توانيم آنرا فقط در لبنان وفلسطين وادبيات انها مشاهده كنيم.دغدغه هاي مربوط به جنگ را آنها امروز در
جريان اند.به قول امام راحل :«دفاع مقدس ميراث بزرگي است.»
اين ميراث در طيف ارتباط خود به عاشورا دلبستگي خاصي دارد كه با همين تفاوت با تمام
پايداري ها فرق دارد.چرا كه زنده بودن آن بسته به عاشورا است.سخن آخر اينكه پس
زمينه هاي اجتماعي پررنگ با موضوعاتي مدرن تر كه جنك را ذره بيني تر در معرض ديد همگان بگذارد ،لازمه ماست.
اين موضوع در گرو ارتباط بيشتر با فضاي خانواده هاي بازماندگان شهدا و مفقودين وارتباط فرهنگي تر با آزادگان وجانبازان است.

 



سپيدنامان

جواد نعيمي
صداي نفس نفس هر صبح، كه از كناره افق و گلگوني شفق، تا سواحل دور دست نور و فلق، و تا فرداها و فرداها ره مي سپارد، و مفسر عشق را همراهي مي كند، ذهن درياي حماسه را روشن مي سازد، و خورشيدهاي در خون تپيده آزاده را كه قامت به قامت، بر پهنه ايمان از شط سرخ خون خدا وضو ساخته و قامت بسته اند، به ديدگان بشريت تاريخ مي كشاند. خروش حماسه، در گوش جهان مي پيچد و شعله هاي جوانمردي و رادي، هيمه هاي تجاوز و ستم را مي سوزاند. و مدرسين مبارزه و مقاومت و ايمان را، بر فراز منبري از نور، به ايراد خطابه شورانگيز هدفداري و آرمانگرايي وامي دارد.
به ياد بياوريم وداع سرخ ياران آشنايي را كه دلداده غربت حق بودند و به ياد تصويري از خيمه هاي سوخته آل الله در كنار تپه هاي شني سامان عشق، و به ياد آن سردار كه نهال دستانش را براي ياوري دين، در علقمه قلمه زد، و صباحي چند نگذشت، كه از همان نهال بالنده، دستها به پاسداري ايمان و نگاهباني خورشيد، از زمين روييد، و پاجوشها و جوانه ها، فزوني يافتند و به هم برآمدند، و از همه سو، اشجار تنومند سربركشيدند و با ترنم نسيم عشق و ايثار، و خلوص و رادي، راه بر اهريمنان زشت سيرت بستند و مكتب را پاس داشتند، و جان بر سر عقيده دادند.
و چه شگفت بودند آن درختهاي ايستاده، كه در همه عاشوراهاي هشت ساله، و در تمامي كربلاهاي ايران زمين، حتي با سر بريده ايستادند، و خون گلوي اسماعيل گونه خويش را به رگهاي ريشه دوانده در دل جاودانگي سپردند، تا حماسه هاي ناميرا را رقم زنند. و اينك همه آنچه داريم، حاصل جمع شورگستريها و رادمرديها و دلاورپيشگي هاي آن شاهدان گرانقدر است كه دل به دلدار سپردند، از همه چيز و همه كس بريدند و چونان مرغكاني سبكبال، تا آشيان فردوسي خويش، پريدند.و دلا، هان! كه به غفلت نماني از ياد و پاسداري از راهشان، كه شهيدان، پي ريزان هستي و پيروزي مايند. و شهيدان، آفرينندگان شور و شعور و حماسه و مقاومت و بيداريند. و ما وارثان آن جان باختگان در راه عدالت و حق و آزادي هستيم.
و ما تداوم دهندگان خط سرخ آنانيم، و بايستي كه هماره به هوش و به گوش باشيم، و حرمت دار حريم آن پروانه هاي عاشق باشيم. آن عزيزان والا كه با آرزوي پيمودن «طريق القدس» از روح «ثامن الائمه(ع)» مدد جستند، و هميشه و هماره در «محرم» و «رمضان» و «عاشورا» ايثارگرانه و شجاعانه به نبرد با پليديها و پستيها پرداختند، و از كيان اسلام و عظمت قبله نخستين «بيت المقدس» پاسداري كردند. مردان حماسي و آزاده اي كه به تأسي از سالار شهيدان، و سفير والامقامش «مسلم بن عقيل» بر كافران و منافقان تاختند، و سر از پيكر آنان انداختند. مردان مردي كه در صحنه ها چونان «بدر» درخشيدند و حيات را جلوه اي ديگر بخشيدند. براي آنها، هدف و وظيفه مطرح بود، و در اين راه چه تفاوت محسوسي است بين «كربلا» يا «قدس»؟ كه هر سرزميني كه كربلايي باشد، مقدس است.
و اينجاست كه خيل «خيبر»گشايان تاريخ عشق، سپيدروتر از آفتاب، با جامه هايي سرخ، به لقاي حضرت دوست راه يافتند.
آنان، آن بزرگواران، آن فرشته سانان، كه برترين جزء هستي خويش را، نثار اعتلاي جاودانه ترين مكتب كردند، زندگاني جاويد يافتند، و از هر قطره پربركت خونشان، بدون شك، صدها و هزارها و بلكه بگو دريايي از خون مي تراود، و بر پيكره اجتماعات وارد مي شود، و شمع شب افروز بشريت را برمي افروزد. و راه را روشن مي سازد، تا راهبانان، راهيان عشق را رهنمايي كنند و تا رسيدن به نور مطلق هدايتشان كنند. و مگر نشنيده اي آن كلام بلند و نوراني رسول(ص) را- كه درود ما و تمامي فرشتگان خدا، و همه بشريت بر او باد- كه فرمود:
«هيچ قطره اي در مقياس حقيقت، و در نزد خداوند، از قطره خوني كه در راه خدا ريخته شود، برتر نيست.»پس شهيدان را مقامي از اينگونه است.
و خون مطهرشان چنين ارج و قربي دارد. آنها نمرده اند، كه خونشان ضامن حيات است. آنها از حفظ جان به حفظ ايمان برتري يافتند. آنها حماسه مقاومت انسان مسلم را فرياد كردند. آنها، آن راهيان شرف و ايثار، آن «انصارالله»كه با سرود «والفجر» دروازه هاي صداقت و خلوص را گشودند و به «فتح» و «ظفر» و «نصر» دست يافتند، اكنون شاهد و نگران مايند كه چسان از دستاوردهاي حماسي آنان پاس مي داريم و چگونه قدم به راهشان مي گذاريم.
بياييد شهيدان را هرگز از ياد نبريم!

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14