(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه اول مهر 1389- شماره 19747

وقوع در چاه
آثار محبت الهي
راهكار غلبه بر غرور علمي
مناظره عارف و شيخ در كنار كعبه
همنشين تو از تو به بايد...
از صراط مستقيم تا صراط حميد



وقوع در چاه

قال الامام علي(ع): من حفر لاخيه بئراً، اوقعه الله فيه.
امام علي(ع) فرمود: هر كس براي نابودي برادر مسلمان خود چاهي بكند، خداوند خود او را در آن چاه مي اندازد1.

1-غررالحكم، ج2، ص 681

 



آثار محبت الهي

در رابطه با محبت و عشق الهي در اخبار حضرت داود (ع) آمده است: اي داود! به زمينيان برسان من دوستدار كسي هستم كه دوستدار من است و همنشين كسي هستم كه همنشين من است و مونس كسي هستم كه به ذكر من انس دارد و يار كسي هستم كه يار من است و انتخاب كننده كسي هستم كه انتخاب كننده من است و فرمانبر كسي هستم كه فرمانبر من است، كسي مرا به صدق و حقيقت دوست ندارد مگر اينكه او را براي خود مي پذيرم و چنان به او محبت مي ورزم كه احدي از خلق خود را بر آن پيشي نمي دهم، كسي مرا به حق بخواهد، مي يابد و كسي كه غير مرا بخواهد مرا نمي يابد، اي اهل زمين آنچه بر آن از غرور دنيايي هستيد، دوراندازيد و به سوي كرامت و مصاحبت و هم نشيني من آييد، با من انس بگيريد تا با شما انس بگيرم و به سوي محبت و دوستي شما بشتابم كه من طينت عاشقانم را از طينت ابراهيم خليلم و موساي كليمم و محمد برگزيده خود آفريدم، من دل هاي مشتاقان را از نور خود آفريدم و به وسيله جلالتم آنها را نعمت بخشيدم. 1

 



راهكار غلبه بر غرور علمي

پرسش:
براي اينكه بتوانيم بر صفت ناپسند غرور علمي غلبه نماييم چه سازوكاري را بايد در اين زمينه بكار گيريم؟
پاسخ:
يكي از راهكارهاي غلبه بر غرور علمي، تأكيد بر مجهولات و گستردگي آنها در برابر معلومات انسان است به طور طبيعي اگر دانش پژوه همواره اين نكته را مدنظر داشته باشد كه حجم دانسته ها و دانايي او در برابر مجهولاتش بسيار اندك و ناچيز است، هيچ گاه به خود اين جرأت را نمي دهد كه درباره هر چيزي اظهارنظر كرده و خود را كارشناس تمام عيار در همه عرصه ها بداند. قرآن كريم در اين زمينه مي فرمايد: و ما اوتيتم من العلم الا قليلا- از دانش و علم، جز اندكي به شما داده نشده است (اسراء- 85) از اين رو همواره در دعاها تأكيد شده كه انسان خود را در برابر آن معبود عالم، جاهل معرفي كرده و به عجز و ناتواني علمي خود در برابر علم ازلي و ابدي الهي اعتراف نمايد. امام حسين(ع) در دعاي عرفه مي فرمايد: «الهي اناجاهل في علمي، فكيف لااكون جهولا في جهلي» خدايا من در علم خودم جاهل هستم پس چگونه در جهل خودم جاهل نباشم.
راهكار ديگري كه براي غلبه بر اين خصلت ناپسند مي توان ارائه داد اين است كه انسان پيوسته بايد مشغول «نقد خويش» و ارزيابي دقيق و بي گذشت روحيات خود باشد. چرا كه گاهي امر بر خود عالم و متعلم مشتبه مي شود و او خود را مصون و مبرا از هر عيب و نقصي مي پندارد. سيد عبدالله شبر در كتاب اخلاق خود صفحه 119 سخني دقيق و قابل تأمل دارد كه ذكر آن خالي از لطف نيست. او مي گويد: «برخي از صاحبان علم كه دچار غرورند، در عين حال كه اخلاق باطني را دانسته و به آفت ها آشنايند، ولي فكر مي كنند كه از اخلاق ناپسند به دورند و نزد خدا، والاتر از آنند كه امتحان شوند و امتحان، مختص عوام است. و هرگاه عوامل و نشانه هايي از كبر و رياست طلبي و برتري جويي آشكار مي شود (در مقام توجيه و دفاع از خود) مي گويند: اين كبر نيست، بلكه عزت دين و ابزار شرافت علم و ياري دين خدا و به خاك ماليدن دماغ مخالفان است و هرگاه زبان به بيان حسودانه درباره همرديفان خود مي گشايند آن را «حسد» نمي پندارند و مي گويند: «اين خشم گرفتن به خاطر حق و رد دشمني و ستم اهل باطل است. و اگر «ريا» به خاطر آن بگذرد، مي گويند: غرض از اظهار دانش و بيان عمل، تشويق مردم به تبعيت است، تا به دين خدا رهنمون شده، از عقاب خدا نجات يابند. آري شيطان اين گونه كار زشت را در نظرشان زيبا جلوه مي دهد.»
نويسنده اي داستاني طنزگونه نوشته و ترسيم كرده است كه دانش آموزان يك كلاس، براي آنكه غرور علمي معلم خود را كه خود را «همه چيزدان» مي دانست، بشكنند، تصميم گرفتند سركلاس از او بپرسند كه «جزاير لانگرهانس» كجاست؟ او هم شروع مي كند به بافتن جواب و اينكه توي درياي مديترانه و شمال كانال سوئز است و... بچه ها مي زنند زير خنده و يكي مي گويد: استاد «لانگرهانس» توي لوزالمعده است و نتيجه مي گيرند كه اگر معلم كه نمي دانست، فقط يك «نمي دانم» گفته بود، مسئله حل بود و هيچ عيبي هم به شمار نمي رفت و دستاويز خنده بچه ها هم قرار نمي گرفت.
شهيد ثاني(ره) در كتاب منيه المريد خود در باب آداب تدريس آورده است:
«بيست و سوم» از آداب معلم، آنكه وقتي چيزي مي پرسند و يا در هنگام تدريس، نكته اي پيش مي آيد كه آن را نمي داند، بگويد: «نمي دانم يا نمي فهمم يا بگذار مراجعه كنم و بعد بگويم؛ تا شاگردان و معاشرانش هم به آن عادت كنند و هنگام نياز اين عبارت را به كار برند و بدانند كه گفتن «نمي دانم»، نه تنها از منزلت انسان نمي كاهد، بلكه رفعت و والايي را مي افزايد و درددل ديگران، عظمت مي آفريند. كسي از گفتن نمي دانم سرمي پيچد كه يا علمش كم يا تقوايش اندك و ديانتش ضعيف باشد، چون مي ترسد با گفتن آن، از چشم مردم بيفتد و اين، جهالت ديگري از اوست».

 



مناظره عارف و شيخ در كنار كعبه

عباسعلي كامرانيان
نمازجماعت صبح تمام شده بود و عارفي پس از نماز و طواف خانه خدا، عده اي را ديد كه در گوشه صحن مسجدالحرام نشسته اند و واعظي برايشان صحبت مي كند.
عارف به جمع مزبور نزديك شد و شنيد كه شيخ سخنران در حال بيان سخناني در تأييد مذهب وهابيت و حمله به ساير مذاهب اسلامي و تكفير آنهاست. مدتي ساكت شد سپس دست خود را به علامت سؤال بالا برد.
شيخ نگاهي به او كرد و اعتنا نكرد و گفت: اكتبوا اسألتكم. سؤالاتتان را بنويسيد!
عارف برايش چنين نوشت: وظيفه خطبا و وعاظ دعوت مردم به وحدت و توحيد است. شما چرا در كنار خانه خدا، دعوت به تفرقه و تكفير پيروان ساير مذاهب اسلامي مي كنيد؟!
شيخ نگاهي به سؤال كرد و آنرا در دست خود مچاله نمود! سپس به ادامه سخن پرداخت.
عارف دوباره دست خود را بلند كرد و با صداي بلند گفت: يا شيخ! مسأله (سؤال دارم!)
عده اي از كساني كه در حال شنيدن سخنان شيخ بودند به سوي او توجه كردند و زمزمه اي در بين جمع ايجاد شد.
شيخ گفت: اسكت! اجلس! ساكت باش و بنشين!
عارف مطالبي را به زبان عربي با جمع حاضر در ميان گذاشت كه ترجمه آنها چنين است: اي شيخ! اينجا حرم امن الهي، محل نزول جبرئيل امين و ملائكه، محل طواف انبياء و اولياي الهي و جايگاه حضور پاكان و پاكيزگان، موحدان و مؤمنان بهشتي سيرت و دل در گروه حق نهاده است!
اينجا مركز دعوت همگاني رسول اكرم(ص) از همه مردم جهان براي گرايش به توحيد و وحدت و دوري از كفر، شرك، نفاق، بت پرستي و اختلاف بوده است!
اما!
همين كه به كلمه اما رسيد بغض گلويش را فشرد و اشك از ديدگانش به روي گونه هايش چكيد. شيخ مات و مبهوت شده بود و گروه حاضر كاملا به سوي عارف برگشته بودند و با نگاههاي مشتاق به سخنانش گوش مي دادند. در اين هنگام كه سكوت بر جمع حاضر حاكم شده بود جواني از بين اين جمع فرياد زد: احسنت يا اخي! يعني: جواب خوبي بود اي برادر!
عارف ناليد: اما اكنون شما و امثال شما از كنار خانه خداوند مهربان، اختلاف و نفرت مي پراكنيد! بدانيد كه با اينكارتان هم گرفتار گناه خودتان مي شويد و هم به قول خداوند متعال در قيامت بار گناهان كساني را كه فريب داده و به وادي اختلاف و تنفر افكنده ايد را بايد بر دوش بكشيد. سپس با صوت دلنشيني آيه 52 سوره نحل را تلاوت كرد:
ليحملوا اوزارهم كامله يوم القيامه و من اوزار الذين يضلونهم بغير علم الا ساء مايزرون
آنها بايد روز قيامت، (هم) بار گناهان خود را بطور كامل بر دوش كشند؛ و هم سهمي از گناهان كساني كه بخاطر جهل، گمراهشان مي سازند. بدانيد كه آنها بار سنگين بدي را بر دوش مي كشند!سپس سر خود را به زير انداخت و رفت و اين در حالي بود كه شيخ همچنان مبهوت به او مي نگريست و جمع حاضر نيز متفرق شده بودند!

 



همنشين تو از تو به بايد...

آيت الله شيخ مجتبي تهراني
موضوع اين مباحث راجع به تربيت به معناي روش رفتاري و گفتاري دادن بود و گفته شد در بين محيط هايي كه انسان درون آنها ساخته مي شود، موثرترين آنها محيط خانوادگي است. اين مسئله نيز مطرح شد كه در تربيت آنچه نقش اساسي و جنبه زيربنايي دارد؛ عنصر حيا و پرده داري است كه امري فطري است و در هر انساني وجود دارد. بعد مواردي از آيات و روايات مطرح شد. در اين قسمت حضرت استاد پيرامون تدريجي بودن تربيت و ضرورت معاشرت با نيكان سخن گفته است كه اينك با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
يكي از مواردي كه در باب تربيت مطرح شده اين است كه مربي در يك حال خاصي، از تربيت ديگران نهي شده است؛ كه در اين حال ديگري را تربيت نكن! خود اين يك مسئله است. جهت آن هم اين است كه ممكن است در اين حال نتيجه مطلوب را نگيري، بلكه نتيجه عكس بشود. درباره پيغمبر اكرم نقل شده كه «نهي رسول الله(ص) عن الادب عند الغضب [وسائل/ 28/48] رسول خدا از تأديب به هنگام خشم، نهي فرمودند.
يعني زماني كه خشمگين شدي، تربيت نكن! ادب همان تربيت است. در روايتي از علي(ع) آمده است: «لا ادب مع الغضب (غرر/303)» ادب كردن، هنگام خشم ممكن نيست.
احتمال جسارت فرزند
تربيت همراه غضب، اصلا تربيت نيست. چون آنچه كه در باب تربيت نقش زيربنايي دارد و براي تأديب و تربيت مي خواهيم از آن استفاده كنيم، حياء و پرده داري است. اگر بخواهي در آن حال كه خشمگين هستي، فرزندت را تربيت كني، چون هنوز نتوانستي خودت را كنترل كني، ممكن است حركتي از تو سر بزند كه اين موجب پرده دري شود. چون عصباني شده اي ممكن است يك دفعه يك حركتي از تو سربزند- اعم از گفتار و كردار- كه موجب پرده دري و بي حيايي شود. مثلاً موجب شود كه طرف مقابل، جلوي تو بايستد، يعني بر اثر اين روش تو نتيجه عكس دهد. تو با اين كار پرده دري كردي. آن پرده داري و حيايي كه براي تربيت فرزند زيربنا بود را دريدي. تربيت در اين موقعيت ديگر فايده ندارد. چون محور و زيربنا، پرده داري است نه پرده دري، ببينيد اين مسئله اي را كه من مطرح كردم، جنبه عيني دارد و مربوط به معارف قرآني و روايي ماست. من خطابه بلد نيستم. شعار هم بلد نيستم؛ من ضد شعارم و اهل شعورم. آدم بايد نسبت به معارف ديني اش شعور پيدا بكند. اگر مي خواهد اصلاح بكند، بداند كه اصلاح بر محور شعور است نه شعار. در اين حال خشم و غضب، بدان كه روايات از تربيت نهي كرده اند. دليل آن را هم گفتم؛ براي اين است كه بايد در تربيت، حياء و پرده داري در فرد شكوفا شود. در تربيت محور، پرده داري و حياست.
در هنگام تربيت ديگران، چه قصد بكني، چه نكني، تربيت صورت مي پذيرد و فرزند روش عملي را از تو مي آموزد. اما اگر يك وقت هم قصد كردي، باز هم تربيت صورت مي پذيرد. قبلاً گفته شد قصد در تربيت مدخليت ندارد، يعني تربيت نسبت به قصد، «لا به شرط» است، (يعني لازم نيست نيت و قصد باشد تا تربيت انجام شود.) «به شرط لا» نيست. (يعني لازم نيست كه نيت و قصد نشود تا تربيت صورت پذيرد) آدم چه قصد بكند، چه قصد نكند، آموزش داده مي شود. چه آموزش ديداري، چه گفتاري، و چه كرداري.
اما معناي آن اين نيست كه اگر قصد كردي اين ديگر تربيت نيست. يك وقت اشتباه نشود.
برخورد تربيتي، با اشاره و كنايه
در معارفمان به ما آموخته اند آنجايي كه قصد مي كني ديگري را با گفتارت تربيت كني- كه گاهي هم با كردار ممكن است؛ ولي اينجا گفتار روشن تر است - دو راه را پيش بگير: 1- تلويح (اشاره)، 2- تعريض (كنايه)! براي اينكه انسان اگر بخواهد ديگري را تربيت كند و قصد تربيت داشته باشد، در خانواده با كسي مواجه است كه هنوز خوبي را از بدي تشخيص مي دهد. مي خواهي به او بگويي: «اين كار زشت است؛ نكن! يا اين كار خوب است؛ انجام بده!» او هنوز حسن و قبح را مي فهمد. عقل عملي اش را از دست نداده. ما مي گوييم. عاقل است. هنوز عقل عملي اش را از دست نداده و مسخ نشده است. خصوصاً در محيط خانواده، بچه هنوز خوب و بد را مي فهمد در اينجا مي گويند، روش تربيتي - چون متناسب با مكان هاست- تلويحي يا تعريضي باشد.
پرهيز از صراحت لهجه در مواخذه
علي(ع) فرمود: «عقوبه العقلاء التلويح(غرر/ 56)» عقوبت كردن عقلاء با تلويح (اشاره) است.
اگر ديديد بچه كار بد كرده و مي خواهيد مؤاخذه اش بكنيد، با تلويح او را مؤاخذه كنيد. تلويح در مقابل تصريح قرار مي گيرد و تلويح به معناي اشاره است. ما هم در مكالمات، محاورات عرفيه و حتي نوشته هامان مي گوييم: تلويحاً مطلب را به او فهماند؛ يعني با اشاره. صراحت لهجه به خرج نده! چون پرده دري مي شود. اثر آن از بين مي رود. اگر بچه را مي خواهي تربيت كني؛ كار بد كرده، كار زشت كرده، با اشاره از او بازخواست كن!
روايت دوم از علي(ع) «التعريض للعاقل اشد عتابه (غرر/ 215)» كنايه براي عاقل شديدترين عتاب ها است.
تعريض، كنايه است. مثلاً انسان بگويد يك كسي بود چنين كاري كرد و چنين و چنان شد. نگو تو كردي! تو اين كار را كردي، تو آن كار را كردي! اگر صريحاً بگويي معلوم مي شود خودت بايد تربيت شوي. روش تربيت اين نيست. بايد با ظرافت عمل كني.
نگاه كنيد اسلام، چقدر ظريف برخورد مي كند! روش تربيت در اسلام، همسو با فطرت انساني است. اصلاً، زيربناي تربيت و اصلاح، حياست.
آنجايي كه مي خواهي روش رفتاري و گفتاري به ديگري بدهي، خيلي بايد مراقب باشي كه پرده دري نكني؛ تا اثر داشته باشد.
ملكه شدن حيا در فرزند
آنجايي كه قصد تربيت داريد، بايد مراقب باشيد كه حيا صدمه نخورد؛ بلكه اين استعداد را مثل بقيه استعدادها و قوه هايي كه خداوند در انسان نهفته است، روز به روز بايد در فرزند شكوفا كنيد! بايد رو به فزوني برود، شدت و قوت بگيرد و به صورت ملكه دربيايد. آن وقت، رفتارها، كردارها و گفتارهايش همه اصلاح مي شود. پس مسئله، رابطه مستقيم بين تربيت و پرده داري و حياست و الا اگر حياء نباشد ديگر تربيت هيچ معنايي ندارد.
تربيت شدن غير ارادي است
همان طوري كه در مسئله تربيت كردن، گفتيم قصد مدخليت ندارد و تربيت از عناوين قصديه نيست. تربيت شدن هم همين گونه است. از عناوين قصديه نيست و قصد نمي خواهد. خواه ناخواه تحقق مي يابد و اثر مي گذارد. در آموزش دادن روش ها، قيد نشده است كه فرستنده اش بايد قصد كند تا تربيت انجام شود. مثلا هيكل پدر و مادر- هم ديداري، هم گفتاري و هم شنيداري اش- فرستنده است. بخواهي، نخواهي، دارد پخش مي كند و به بچه روش رفتاري و گفتاري آموزش مي دهد؛ قصد هم لازم ندارد. در گيرنده هم وضع همين طور است. گيرندگي بچه هم قصد نمي خواهد و قصد در آن هم مدخليت ندارد كه لازم باشد بچه قصد كند كه تربيت بشود، تا تربيت بشود. خواه ناخواه است. نه در فرستنده اش اراده تربيت- به اين معنا- مدخليت دارد، نه در گيرنده اش.
چون ما بحثمان راجع به خانواده و فرزند بود، تذكر بدهم كه ممكن است شخص وارسته اي باشد و در برخورد با افراد فاسد، منحرف نشود. اينگونه اشخاص قبلا موضع گيري كرده اند و اين برخورد روي آنها اثر ندارد. يك وقت اشتباه نكنيد! انسان وارسته قبلا موضع گيري و جبهه گيري كرده، حرف هاي بي ربطي كه از دهان يك فاسد درمي آيد، روي او اثر ندارد. او مي فهمد كه اين آدم چه موجودي است. اين خارج از بحث ماست.
همان گونه كه تربيت كردن منوط به قصد كردن نيست، تربيت شدن در اين محيط ها هم همينگونه است. آن وقت فرزند وقتي بالا مي آيد و بعد از محيط خانوادگي، وارد محيط آموزشي مي شود، همينگونه است كه تا وقتي از نظر تربيتي ساخته نشده، در اين محيط جديد تغيير مي كند. بدان كه تا وقتي ساخته نشده، خراب شدنش ارادي نيست. خراب شدن و فاسد شدن تو ارادي تو نيست. بخواهي يا نخواهي در همين سه بعد ديداري، شنيداري و كرداري، فاسد خواهي شد.
خيال نكني بيمه شدي! در باب تربيت، اين خبرها نيست. اولياي خاص خدا جاي خودشان را دارند و الا همه ما در معرض اين فساد هستيم. خيال نكني سن و سال و اين چيزها مدخليت دارد! خيال كردي مثلا پدر مصونيت دارد؟ مادر مصونيت دارد؟ اصلا و ابدا، نه پدر و نه مادر، هيچ كدام مصونيت ندارند. اين حرف ها نيست. هميشه در معرض خطري و به صورت غيرارادي خراب مي شوي.
تدريجي بودن تربيت
تربيت تدريجي الحصول است و دفعي الحصول نيست. به اين معني كه با تكرار شخص صالح مي شود. بايد تكرار بشود تا شخص فاسد بشود. چه در رابطه با آموزش هاي ديداري، چه گفتاري و چه رفتاري. با يك دفعه تربيت نمي شود. لذا مي گوييم تربيت تدريجي الحصول است، دفعي الحصول نيست. من اين را در باب «حال» و «ملكه و خصلت» عرض كردم كه فرق بين اين ها چيست؟ حال: حالت و كاري است كه انسان يك دفعه انجام مي دهد. فرض كنيد من -در بعد ديداري- يك نگاهي كنم، در يك لحظه عكسبرداري كنم؛ اين حال است. اما اگر اين در من بماند، ثبت و ضبط مي شود به طوري كه فراموش نكنم، اين ملكه و خصلت است كه با يك بار هم حاصل نمي شود. شما هم چيزي را بخواهي حفظ كني، با يك بار حفظ نمي شوي. وقتي تكرار شد به صورت ملكه درمي آيد. اول حال است، يك چيزي روي روح مي آيد، و نقشي مي گذارد. اما چه وقت عمق پيدا مي كند و به صورت روش درمي آيد كه در من اثر مي گذارد؟ آن موقعي است كه به صورت ملكه دربيايد. ملكه چگونه پيدا مي شود؟ با تكرار. مدام بيايد، مكرر شود؛ هرچه بيشتر، عمق آن هم بيشتر!
در مباحث قبل گفته شد كه كودك اينگونه است كه اولا خزانه ذهن او، اتاق بايگاني او، خالي است و در حافظه اش چيزي ندارد، تو مي آيي مدام، به او نقش مي دهي و در آنجا مطلب مي گذاري. ثانيا چون هيچ چيز ندارد، زود مي گيرد. هم سريع مي گيرد و هم عميق. اما من و تو اينقدر بيچارگي به سرمان آمده است كه هرچه مي آيد، حواسمان پرت مي شود. ولي او اينگونه نيست.
لذا در اينجا، تربيت براي او به تدريج به صورت يك ملكه و روش مي شود. آن وقت فرق بين كساني كه ملكه يك كاري در آن ها هست با كسي كه ملكه آن كار را ندارد، اين است كه آن كسي كه ملكه دارد، خيلي با سهولت آن كار را انجام مي دهد و برايش فشار ندارد؛ اما آن كسي كه ملكه اش را ندارد، كار برايش همراه با فشار است. وقتي در فرزند حالت خوبي ملكه بشود، هنگامي كه او به كاري مخالف و ضد آن برخورد كند، جبهه گيري مي كند. خود او جبهه گيري مي كند. چون تو به او روش دادي و اين ملكه اش شده است. به اين آساني كار بد انجام نمي دهد، جبهه گيري هم مي كند. در باب صلاح اينگونه است، فساد آن هم همينطور است. اگر- نعوذ بالله- روش فاسدي به او بدهي، به آساني عمل مي كند.
اثر تربيتي روابط محبت آميز
ما رواياتي در دو باب داريم كه همين معناي تدريجي الحصول بودن در آنها هست و به آن اشاره مي كند؛ يك باب مصاحبت، و يك باب مجالست. مصاحبت و مجالست يعني رابطه تنگاتنگ؛ رابطه تنگاتنگي كه از چاشني محبت برخوردار است. فرض كنيد يك كسي است كه در محل كار خود نشسته است و همه گونه مشتري مي آيد؛ جنس مي خرد و مي رود. اين را مصاحبت و مجالست نمي گويند. اينگونه هم نيست كه اين رفت و آمد در او اثر عميق بگذارد. بلكه ممكن است كه خود او فاسد باشد بعد هم وقتي يك فاسد ديگري بيايد و با او برخورد كند، اين فسادش را تر و تازه كند. فيل او ياد هندوستان كند. اين يك بحث جدايي است. اشتباه نكنيد! در باب مصاحب، مجالست، رابطه تنگاتنگ ميان انسان ها كه از يك چاشني محبت هم برخوردار باشد، مطرح است.
قوي ترين رابطه هاي محبتي و تنگ ترين رابطه در محيط خانواده بين پدر و فرزند، مادر و فرزند است. ما مي بينيم اسلام خيلي دقيق شده. مراقب باش اين رابطه تنگاتنگ وقتي مكرر مي شود، تكرار، موجب فساد مي شود! البته اسلام آنجايي كه صالح باشد، تأييد و تأكيد مي كند. آنجايي كه فاسد باشد اعلان خطر مي كند و هشدار مي دهد. همه اين ها گوياي اين معناست كه اين مجالست و مصاحبت، تنگاتنگ است و زياد هم است؛ مراقب آن باشيد.
همنشيني با خوبان مايه نجات
علي(ع) فرمود: «ليس شي ادعي لخير و انجي من شر من صحبه الاخيار(غرر/414) هيچ چيزي به اندازه همنشيني با خوبان، انسان را به خير نخوانده و از بدي نجات نمي دهد.
هيچ چيزي دعوت كننده تر و جاذب تر به سوي خير و صلاح از همنشيني با خوبان نيست. همنشيني با نيكان آدم را به سمت خوبي مي كشد. زباني نيست، عملي است. خواه ناخواهي است. رابطه تنگاتنگ اثر حسن مي گذارد. مصاحبت با افراد نيكو و وارسته، تو را به صلاح مي كشد و از شر نجات مي دهد. همين مصاحبت و همراهي، ناخودآگاه روي تو اثر مي گذارد.
بعد در يك روايتي علي(ع) خيلي زيبا اين را توضيح مي دهد؛ مي فرمايد: «صحبه الاشرار تكسب الشر كالريح اذا مر بالنتن حملت نتنا(همان/ 431) همنشيني با بدان، بدي مي آورد؛ مانند نسيمي كه از لجن زار مي گذرد و بوي بد مي گيرد.
اگر با آدم هاي فاسد رابطه تنگاتنگ پيدا كردي- كه اين رابطه چاشني محبت هم داشته باشد- روي تو اثر مي گذارد و تو را هم فاسد مي كند. بعد مثال مي زند. مي گويد: مصاحبت تو با او، مثل يك باد مي ماند كه اگر به يك شي بدبويي برخورد كند، اين باد، بوي بد را همراه خودش مي برد. همين كه از روي نجاست عبور كرد- همين مصاحبت- بوي بد را همراه خودش مي برد. تو هم اگر با افراد فاسد مصاحبت داشته باشي- چه رسد كه چاشني محبت هم باشد و تنگاتنگ باشد- بوي بد آن، به تو هم مي رسد، تو هم بدبو مي شوي!
معاشرت با علما، مايه تزكيه نفس
در باب مجالست، علي(ع) مي فرمايد: «جالس العلماء يزدد علمك و يحسن ادبك و تزك نفسك (همان/ 430) با علما نشست و برخاست كن كه علمت را زياد، ادبت را نيكو و جانت را پاك مي سازد.
با افراد فهميده و وارسته، رابطه تنگاتنگ برقرار كن كه به فهم و شعور تو مي افزايد. ادب همان تربيت است. خوب تربيت مي شوي. از نظر امور نفسانيت، اين رابط، نفس تو را تزكيه مي كند. يعني اين نفسي كه خبيث و سركش است همين رابطه او را مهار مي كند؛ صرف رابطه! يعني چه بخواهي، چه نخواهي، اين ارتباط اثر مي گذارد. حضرت در جايي مي فرمايد: «جليس الخير نعمه، جليس الشر نقمه (همان/924)» همنشين خوب نعمت و همنشين بد بلاست.
اين روايات گوياي همين مطلب است كه در تربيت تداوم، مطرح است. مصاحبت و مجالست تداوم دارد. اينكه مي گويم تدريجي الحصول است به اين خاطر است. اين روايات، هم غيرارادي بودن را مي رساند، هم تدريجي الحصول بودن را. نفس اين رابطه تنگاتنگ- خصوصاً كه چاشني محبت هم داشته باشد- اثر خودش را مي گذارد. هم نقش سازندگي دارد، هم نقش تخريبي. حال اگر آن رابطه ديداري، گفتاري و كرداري تو با يك انسان وارسته باشد، براي تو وارستگي مي آورد. «نعوذ بالله- اگر از آن طرف باشد، مثل اينكه بادي از روي نجاست بگذرد، يك چيز بدبو همراه خودت مي بري؛ بخواهي يا نخواهي.
باتوجه به آنچه گفته شد مي توان نتيجه گرفت كه مساله تربيت بر محور حيا و پرده داري است و اساس كار اين است. دوم؛ قصد و نيت در مساله تربيت- چه در ارتباط با مربي و چه در رابطه با مربا- نقش ندارد. سوم؛ تربيت تدريجي الحصول است، دفعي الحصول نيست.
مجالسي كه خدا بد مي داند
روايتي در وسائل در كتاب امر به معروف و نهي از منكر، باب 83 حديث 11 آمده است. روايت هم روايت نسبتاً مفصلي است: عن ابي عبدالله(ع) «قال: ثلاثه مجالس يمقته الله و يرسل نقمته علي اهلها فلا تقاعدوهم و لا تجالسوهم(وسايل/ 16/262)» امام صادق(ع) فرمود: سه مجلس هست كه خدا از آن مجالس خشمگين است و نقمتش را بر اهل آن مجلس مي فرستد. پس شما به آنها نرويد! با اين ها ننشينيد! با اين ها رابطه برقرار نكنيد!
يكي از آن مجالس، مورد نظر من است؛ چون مي فرمايد سه مجلس. «... و مجلساً ذكر أعدائنا فيه جديد و ذكرنا فيه رث» مجلسي كه دشمنان ما جديد شمرده مي شوند. اين جنبه شخصي ندارد. بحث شخص نيست. يعني آن كساني كه با روش ما سر ناسازگاري دارند، روششان جديد تلقي شود. اعداء ما، در روش با ما ناهمگون اند. در جاهايي كه به كساني كه با روش ما مخالفند، متجدد مي گويند، نباشيد. اعداء ما در آنجا جديد خوانده مي شوند. مي گويند: اين ها نوآورند، روشنفكرند. «و ذكرنا فيه رث» ما را رث مي دانند. رث يعني كهنه؛ از ما، بعنوان «كهنه» ياد مي كنند. مي گويند اين روشنفكر است، آن سنت گراست.
مي گويند: آقا اين حرف ها قديمي شده، كهنه است. به ما مي گويند: كهنه! يعني روش ما كهنه است. وگرنه خود من را كه نمي گويند: كهنه شده! روش ما را مي گويند.
مي گويند اين حرف ها كهنه شده! اين ها واپس گرايند! املند! مرتجعند! سنت گرايند! كسي كه مخالف آنها مي گويد روشنفكر است. متجدد است.
اگر غير از اين حرف ها در مناقب اهل بيت هيچ چيزي نبود، كافي بود. كأنه امام صادق(ع) امروز من و تو را دارد مي بيند. آن موقع بحث تجدد و اين حرف ها نبود. يك روز مي آيد كه روش و سنت الهي و انساني مي شود: كهنه گرايي، واپس گرايي؛ و نظرات مقابل آنها مي شود: نوآوري، روشنفكري، تجدد. چرا امام از شركت در اين مجالس نهي مي كند؟ به خاطر اينكه خواه ناخواه اين مجالس روي تو اثر مي گذارد. خدا نسبت به اين مجلس ها خشمگين است و نقمتش را بر اينها فرو مي ريزد. هم لاتقاعدوا دارد، هم لاتجالسوا. چون شما كه آدم وارسته نيستي، خواه ناخواه اثر مي پذيري. آن وقت آنجاست كه ديگر وا مصيبت است.
تربيت انساني و الهي، فضيلت انسان بر حيوانات
ما حرفمان اين بود كه معارفمان همه بر محور فطرت بشر است. اين هايي را كه گفتيم، تمام بر محور خلقت بشر است. اكتسابي نيست، تحميلي نيست. اسلام در امور تربيتي، از درون ما گرفته به ما تحويل داده. مي گويد هماني كه در خود تو هست، بيا و همان را شكوفا كن! انسان باش! تو انساني، بعد انسانيت را بايد شكوفا كني! تو بعد معنويت، الهيت را بايد شكوفا بكني! البته بعد حيواني داري، اما به مقدار كافي رشد پيدا كرده و كافيست. فضيلت تو بر حيوانات فقط در اين رابطه است. چرا مي روي در اين مجالس، بعد هم فريب اين حرف ها را مي خوري؟

 



از صراط مستقيم تا صراط حميد

محمد عظيمي
درمقاله حاضر نويسنده با تشريح معني ومفهوم كمال و تمام، از وجود آداب دركنار احكام و آموزه هاي عقلي و ديني سخن گفته و بر گزينش برترين ها در همه زمينه ها تاكيد مي كند. اينك با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
اين گونه نيست كه راه كمالي تنها يك راه باشد؛ زيرا راههاي كمال گاه راه ناتمامي نيز خواهدبود ولي گاه از ويژگي تماميت نيز بهره مند مي شود. بدين جهت از آن به راه برتر ياد مي شود؛ زيرا از دو ويژگي كمال وتمام برخوردار است.
واژه كمال در برابر ناقص قرار مي گيرد. به اين معنا اگر چيزي از اجزايش ناقص باشد ديگر كامل نيست. به عنوان نمونه اسلام، مجموعه اي از آموزه هاي بينشي و نگرشي است كه در قالب معارف و احكام حقوقي و اخلاقي شكل نهايي يافته است. اگر بطور مثال ولايت كه جزيي از اجزاي اسلام است، درميان معارف و احكام آن نباشد، اسلام ديني ناقص خواهدبود. از اين رو با آمدن فرمان الهي در نصب اميرمؤمنان علي(ع) به عنوان نخستين ولي الله و امام معصوم ازچهارده معصوم(ع)، خداوند سخن از اكمال دين به ميان مي آورد، زيرا اين نقص عمده و اساسي از دين اسلام برطرف شده است.
اما تماميت به اين است كه چيزي از همه جنبه ها و جهات در اوج قرارگيرد. به اين معنا كه اگر براي چيزي ازظرفيت صد به عنوان نهايت آن سخن گفته شود، اين چيز همان صد را دارا باشد به گونه اي كه فراتر و برتر ازآن قابل تصور نباشد. اين جاست كه از تماميت آن چيز سخن به ميان مي آيد.
زماني كه ولايت اميرمؤمنان علي(ع) به طور رسمي در عيد غديرخم ابلاغ شد و آن حضرت(ع) اين منصب را از سوي خداوند توسط حضرت محمد(ص) به دست آورد، دين اسلام به تماميت خود رسيد، زيرا ديگر نه تنهاكم و كسري نداشت، بلكه در اوج نهايي خود قرارگرفت، به گونه اي كه نمي توان تصوري برتر از اسلام ولايي داشت. (مائده، آيه3)
به سخن ديگر، اگر شخص با شهادتين مسلمان مي شود و از كفر بيرون و به دايره اسلام و مسلماني وارد مي شود، با پذيرش ولايت اميرمؤمنان(ع) به عنوان نخستين ولي الله به دايره ايمان وارد مي شود. اين گونه است كه اسلام ولايي، او را به دايره ايمان خاص وارد مي كند كه ديگران بيرون از آن خواهندبود، هرچند كه شخص هم چنان با عدم پذيرش اسلام ولايي از دايره اسلام عام بيرون نمي رود و مسلمان باقي مي ماند. با اين همه نمي توان چنين شخصي را مصداق آيه دارنده اسلام كامل و تمام دانست. البته ناگفته نماند كه ايمان به ولايت اميرمؤمنان علي(ع) به معناي ايمان به همه امامان معصوم(ع) است؛ زيرا انكار هريك به معناي انكار همگي است.
عقل و دل
اگر به آموزه هاي عقل نگاه كنيم، مجموعه اي از احكام را مي يابيم كه از آن به عنوان احكام مستقل عقلي ياد مي شود. اين احكام به شكل احكام حقوقي و اخلاقي خودنمايي مي كند كه برخاسته از منشايي چون زشت و زيبا وخوب و بد است. آن دسته كه درجايگاه خوب و بد عقلاني قرارمي گيرند به عنوان احكام حقوقي از ديگر احكام جدا مي شوند. دسته ديگري كه درجايگاه زشت و زيبا قرار دارند، به عنوان احكام و بايد و نبايدهاي اخلاقي دسته بندي مي شوند.
اما در همين احكام عقلاني مي توان، دسته ديگري از آموزه ها را يافت كه در شكل بايد و نبايدهاي ظريف تر دسته بندي شده و به عنوان آداب از آن ها ياد مي شود. آداب بيش از آن كه عقلاني باشد، با دل و عواطف و احساسات ارتباط دارد و برخاسته از سلايق انساني است.
ما همواره با مجموعه اي از بايد و نبايدهايي آشنا هستيم كه تحت عنوان آداب دسته بندي شده اند. به عنوان نمونه از آداب سفره، آداب مهماني، آداب شاگردي، آداب قرائت قرآن، آداب توبه و مانند آن سخن به ميان مي آيد. اين مجموعه، به ظرايف و نكات لطيفي اشاره مي كند كه رعايت آن نه تنها خوب و بايسته است، بلكه شايسته و زيباست. در اين مجموعه توجه، بيش از آن كه به بد و خوب امري باشد به زشت و زيباي عمل است؛ زيرا توليدكنندگان آداب مي خواستند برتر از دست يابي به كمال به تماميتي در آن امر برسند و پس از دست يابي به خوب و بايد عملي، زيبايي و شايستگي آن را نيز داشته باشند. اين گونه است كه اگر براي قرائت قرآن تنها در احكام به طهارت به عنوان يك بايد توجه دارند، به رو به قبله نشستن، در دست گرفتن قرآن، حضور قلب، دوزانوي ادب نشستن، استماع و گوش دادن دقيق، تدبر و دقت در الفاظ و مفاد آيات و مانند آن به عنوان آداب قرائت قرآن نيز توجه مي دهند تا اين گونه افزون بر خوبي و بايدي به زيبايي و شايستگي نيز برسند. بنابر اين، اگر كسي به تمام احكام و آداب قرائت قرآن توجه كند و آن را به جا آورد، افزون بر بايستگي به شايستگي امر توجه يافته و افزون بر خوب به زيبايي نيز دست يافته است. از اينرو هم كمال آن را دارد و هم تمام آن را به دست آورده است.
راه برتر، راه ستوده
در آموزه هاي قرآني، مواردي ديگر براي كمال و تمام بيان شده است. از جمله مي توان به مساله صراط مستقيم اشاره كرد. براساس آموزه هاي قرآني صراط مستقيم همان اسلام و مجموعه معارف و احكام آن است. كسي كه تمام آموزه هاي اسلامي را بپذيرد و بدان پاي بند باشد، در صراط مستقيم است كه در معناي همان بايد و خوب است. اما فراتر از اين خوب مي توان به راه برتري دست يافت كه در قرآن از آن به راه حميد و ستوده تعبير شده است كه در معنا و مفهوم تماميت راه مستقيم است.
اگر در صراط مستقيم از حقوق و احكام سخن به ميان مي آيد وكف اسلام و ايمان، مجموعه اي بايد و نبايدها و اطاعت به عمل بدان است. سطح تمام آن، صراط حميد و ستوده است. در اين سطح تمام، رفتار مومنان به گونه اي است كه زيبايي آن، بيننده را به وجد مي آورد و ستايش را به اوج مي رساند.
در اين جا ديگر سخن از خوب و بد تنها نيست، بلكه زشت و زيبا نيز مي باشد. بنابر اين اگر تا پيش از اين تنها سخن از حقوق همسران بود، در اين مرتبه سخن از احسان و عفو و گذشت همسران مي شود. اگر تا پيش از اين تنها مدار و محور، تعيين حدود و مقررات و قوانين زناشويي است، از اين پس سخن از مودت و محبت و عشق ميان ايشان است كه زندگي خانوادگي را مديريت مي كند. اگر پيش از اين عقل و شريعت و قانون حكومت مي كرد، از اين جا ديگر، دل و زيبايي و شايستگي هاست كه حكومت مي كند.
اگر پيش از اين سخن از بد و خوب كلام و گفتار بود، از اين پس سخن از زشت و زيباي كلام است. اگر پيش از اين خداوند به كلام متين، خوب و مانند آن دعوت مي كرد و فرمان مي داد، از اين پس به سوي پاكيزگي در سخن، دعوت و هدايت مي كند. اين گونه است كه هدايت از صراط مستقيم به صراط حميد تبديل مي شود. پس انساني مي جويد كه تنها داراي پندار نيك، گفتار نيك و كردار نيك نباشد، بلكه در همان مراحل چنان پاكيزه سخن بگويد و رفتار نمايد كه شايسته ستايش باشد. اين همان راه برتري است كه خداوند در آيه 24 سوره حج بيان مي كند و از مومنان مي خواهد تا در اين راه برتر گام بردارند و چنان پاكيزه بينديشند و سخن بگويند و رفتار نمايند كه مورد ستايش قرار گيرند. اين همان تماميت پس از كمالي است كه انسان مومن بايد در جست وجوي آن باشد. آثار چنين راه برتري، نگاهي زيباشناسانه به هستي، گفتار و كردار و عمل در چارچوب هاي زيباشناختي دل است كه در شكل آداب فراتر از احكام حقوقي و اخلاقي است. اين گونه است كه افزون بر راه مستقيم و خوب و بايسته به راهي برتر و زيبا و شايسته اي مي رسيم كه در كمال خود در اوج تماميت و نهايت است. بنابر اين همه چيز هستي، نه تنها خوب و كامل است بلكه زيبا و تمام است.
البته اين درخواست انتخاب مسير برتر در ميان همه راه هاي راست و درست، همواره در هر زماني از سوي خداوند تكرار شده است. از گزارش آيه 145 سوره اعراف چنين بر مي آيد كه حتي يهوديان موظف بودند تا در ميان راه هايي كه در تورات براي ايشان مشخص شده، به نيكوترين و بهترين آن ها عمل كنند. از اين رو مي فرمايد: و كتبنا له في الالواح من كل شيء موعظه و تفصيلا لكل شي ء فخذها بقوه و امر قومك ياخذوا باحسنها، براي موسي در الواح تورات از هر چيزي پندي وموعظه اي و تفصيل هر چيزي را نگاشتيم. پس آن را با تمام قدرت بگير و مردمانت را فرمان ده تا بهترين آن را بگيرند و عمل كنند.
بنابر اين، انتخاب بهترين راه، فرمان حضرت موسي (ع) از سوي خداوند به قوم يهود بود. چنان كه فرمان خداوند به مسلمانان نيز اين است كه راه برتر را برگزيند و حتي ميان خوب و خوب تر، زيبا و زيباتر، پسنديده و پسنديده تر، پاك و پاك تر، ترها و ترين ها را برگزيند.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14