(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 5 مهر 1389- شماره 19750

گفت وگو با جانباز آزاده علي بخشي زاده
پايم را با انبردست جراحي كردند!
براي اسرا نامه مي نوشتم
ابر تا بارانتان رانده است،
آنهايي كه از پشت خنجر مي زدند



گفت وگو با جانباز آزاده علي بخشي زاده
پايم را با انبردست جراحي كردند!

علي كمالي
قسمت نخست اين گفت وگو كه در صفحه ديروز تقديم شما شد به ارائه خاطرات و سوابق پيش از اسارت جانباز آزاده حاج علي بخشي زاده اختصاص داشت.
خاطراتي تامل برانگيز از همرزمي با شهيد چمران در ستاد جنگ هاي نامنظم تا حماسه هاي مردمي در پشت جبهه ها و...
اين پيشكسوت دوران جهاد و شهادت همچنين اصرار فراوان داشت بر اين موضوع كه جوانان اين ديار در دوران هشت سال دفاع مقدس فقط براي دفاع از اسلام و قرآن و به فرمان امام خميني(ره) به جبهه ها شتافتند و نه صرفا براي آزادي قطعه اي از خاك وطن.
قسمت دوم و پاياني گفت وگو با حاج علي بخشي زاده را از نظر مي گذرانيم.
¤ چه طوري اسير شديد؟
- در بهمن ماه سال 1361 قرار بود در غرب دزفول و در منطقه شوش تا مرز يعني از انتهاي فكه تا حدود 30 كيلومتر بالاتر، يك عملياتي انجام شود. اين عمليات قرار بود تا ده مرحله به طور پي درپي به مصداق آيه قرآن كه مي فرمايد «والفجر و ليال عشر» صورت بگيرد يعني والفجر دهگانه اي براي آزادسازي كل عراق.
من در آن عمليات كه والفجر مقدماتي نام داشت در گردان حبيب ابن مظاهر لشگر حضرت رسول(ص) تيپ سلمان بودم خدا رحمت كند، شهيد «شعرپسند» فرمانده تيپ مان بود.
به گردان ما دستور دادند كه از نقطه رهايي 60 كيلومتر در خاك عراق پيش روي مي كنيد. شصت كيلومتر رفتن تو دل عراق آنهم در حالي كه حدود 10-12 كيلومتر از آن را منطقه رملي تشكيل مي داد كه بسيار سختي بود. در واقع ما بايد مرز را رد مي كرديم از روي اتوبان عماره و سليمانيه هم عبور مي كرديم بعد هم به عمق عراق مي زديم. من ماكت اين عمليات را ديده بودم چون آن موقع در گردان مسئوليت داشتم و ماكت را در جلسات توجيهي ديده بودم.
در عمق خاك عراق هم بايد تاسيسات نفتي «بزرگان» را كه در آن فرمانده تيپ سوم عراق «ماهر عبدالرشيد» مستقر بود را مي گرفتيم به گردان ما گفته بودند شما فقط بايد ماهر عبدالرشيد را بگيريد.
خب، عمليات والفجر مقدماتي دو مرحله داشت. مرحله اول عمليات به دليل اينكه عراق بچه هاي شناسايي ما را به همراه كالك هاي عمليات گرفته بود لو رفته بود ما اين موضوع را وقتي اسير شديم فهميديم.
¤ چند روز قبل از عمليات اينها را گرفته بودند؟
- حدود يك ماه قبل از عمليات، خلاصه اينكه عراق آماده مقابله بود وقتي ما رسيديم پشت خط ديديم عراق به فاصله چند متر از هم دهها دوشكاچي را كنار هم چيده و آنها هم مدام مشغول تيرتراش زدن هستند. اين وضعيت شهداي زيادي از ما گرفت من اين حالت را كه ديدم چون تجربه عملياتهاي قبلي را مثل عمليات چزابه، كوت، بيت المقدس و... را داشتم گفتم اگر ما مستقيم بخواهيم برويم تو دل دوشكا احتمال اينكه موفق بشويم خيلي كم است چون اون بر روي خاكريز مسلط است و مدام تلفات مي گيرد لذا من پنج تا از بچه هاي كميته سعدآباد را كه به منطقه آمده بودند جمع كردم كه الان فقط يكي از آنها زنده است كه در خيابان مقصود بيك سرتجريش ميوه فروشي دارد.
به اين پنج نفر گفتم بچه ها ما براي اينكه اين دوشكاچي را خاموش كنيم بايد يه جوري آن را دور بزنيم يعني به گونه اي خط را بشكنيم و حدود 50 تا 100 متر بريم توي دشت بعد از پشت، دوشكاچي را بزنيم.
ياعلي گفتيم و بلند شديم كه از خط رد بشويم چند نفرمان نتوانستند و در نهايت من به اتفاق يكي ديگر از بچه ها رفتيم تو دشت و شروع كرديم دويدن. چون شب بود اصلا روي منطقه مسلط نبوديم توي همين اثنا يك دفعه عراقي ها منور زدند من يك دفعه ديدم فقط حدود سه متر از پشت با دوشكاچي فاصله دارم به رفيقم گفتم بلند شو با آرپي جي بزنش ولي آن بنده خدا كپ كرده بود. سريع قبضه آرپي جي را برداشتم و آن را چاق كردم و شليك كردم. زدن دوشكاچي همان و تير خوردن من از پشت همان.
¤ كي شما را زد؟
- من فردا صبحش فهميدم كي من رو زد. ببينيد عراقي ها پشت خط دوشكاچي خودشون آمده بودند به فاصله چند متر از هم تا خط دومشان سنگرهاي حفره روباهي كنده بودند و توي هر سنگر يك سرباز تيربار به دست گذاشته بودند تا هم تامين نيروهاي خط اول آنها باشد و هم هر كسي از نيروهايشان خواست فرار كند توسط اين نيروها كه در سنگرهاي حفره روباهي بودند هدف قرار بگيرد.
القصه من وقتي دوشكاچي را با آرپي جي زدم يكي از همين سربازهاي تامين عراقي با ديدن عقبه آتش آرپي جي بلافاصله من را با تيربار زد.
¤ كجاي شما تير خورد؟
- تير دقيقا از پايين پاي چپم خورد تا بالاي ران چپ و تا كمرم. من وقتي تير خوردم يك لحظه حس كردم در فضا دارم مي چرخم بعد افتادم زمين و بيهوش شدم وقتي بهوش آمدم حس كردم پام قطع شده چون همينجور كه خوابيده بودم هر چي دست مي كشيدم فكر مي كردم پا ندارم.
¤ تكليف عمليات چه شد؟
- بچه هاي ما آن شب خط را شكستند و پيشروي كردند اما چون نيروهاي چپ و راست ما نتوانستند عمل كنند و زمين گير شدند لذا نيروهاي لشگر حضرت رسول(ص) هم مجبور شدند برگردند عقب.
حالا من كجا افتاده بودم، دقيقا زير پاسگاه رشيديه عراق و ديگه نتوانستم تكان بخورم. فرداي عمليات بعد از اينكه بچه ها داشتند عقب مي رفتند يكي از فرمانده گردانها كه الان اسمش يادم نيست آمد بالاي سرم و گفت: فلاني بايد ببرمت عقب. گفتم: آخه چطوري؟ ما الان حدود 20 كيلومتر فقط تا نقطه رهايي فاصله داريم من هم 84 كيلو وزنم هست شما اگر خودت را هم ببري عقب هنر كردي.
وقتي اين برادرمون ديد نمي تونه من رو عقب ببره، رفت يك تعداد قمقمه آب و يك مقدار نان خشك جيره بندي آورد گذاشت كنار دست من تا حداقل چند روز من زنده بمانم بعد هم به من گفت ما ان شاءالله مي ريم و تا چند روز ديگه دوباره عمليات مي كنيم و شما را برمي داريم و مي بريم عقب. خودم من اول هم چنين فكري را داشتم.
لذا اين برادر قمقمه آب و يك مقدار نان خشك را گذاشت و پاي من را هم كه از پشت زانو بدجوري آسيب ديده بود صاف كرد و رفت. البته به همين راحتي كه مي گويم «رفت» نبود چون هي مي رفت هي برمي گشت گريه مي كرد و خلاصه يك صحنه رمانتيكي شكل گرفت.
بهرحال نيروهاي ما رفتند عقب و من هم به علت شدت جراحت و دردپا مدام بيهوش مي شدم و بهوش مي آمدم شب و روز هم از دستم در رفته بود تا اينكه يك وقت ديدم نيروهاي عراقي دارند از پشت به طرفم مي آيند. اينجا بايد اين نكته را بگم كه صدام ظاهرا قبل از اين عمليات به نيروهايش گفته بود بايد نيروهاي مجروح ايراني را هم اسير كنيد تا آمار اسراي ايراني بالا برود. چرا؟ چون عراق توي دو عمليات قبلي يعني فتح المبين و بيت المقدس بالغ بر 40 هزار اسير داده بود لذا مي خواست جبران اين تعداد اسير را با جمع كردن اسراي مجروح ايراني جبران كند. تا قبل از اين دستور صدام، نيروهاي عراقي به اسراي مجروح تير خلاصي مي زدند. اما توي اين عمليات اسراي مجروح را مي بردند. خلاصه من همينطور كه روي زمين افتاده بودم ديدم عراقي ها با تانك هاشون دارند جلو مي آيند. يك صحنه دلخراشي هم اينجا ديدم و آن هم اينكه تانك هاي عراقي بعضاً شهداي ما را له مي كردند و مي رفتند، آن لحظه به ياد عصر عاشورا افتادم كه اسبهاي تازه سم زده شده بر بدنهاي پاك و مطهر ياران ابي اباعبدالله الحسين(ع) مي تاختند و مي رفتند... قدري با خودم روضه خواندم و گريه كردم و...
¤ بعد چي شد؟
- وقتي عراقي ها نزديكم شدند من سعي كردم نفس نكشم بلكه از من عبور كنند و بروند چون وسط يك تعداد از شهدا افتاده بودم فكر كردم شايد اگر نفسم نكشم من را هم جزو شهدا حساب مي كنند و مي روند. اما يك سرباز عراقي چندين بار مسيري را كه من افتاده بودم رفت و برگشت تا اينكه چشمش به انگشتري افتاد كه توي دستم بود. اين انگشتر يادگاري از يك شهيدي بود به نام «علي عطاري مقدم» كه قبل از يكي از عمليات ها اين شهيد كه خيلي با هم رفيق بوديم انگشترش را از دستش درآورد و داد به من و گفت: فلاني من مي دانم توي اين عمليات شهيد مي شوم مي خواهم هيچ چيزي از مال دنيا باهام نباشد. هر چي بهش گفتم فلاني ان شاء الله زنده مي موني با هم مي ريم كربلا و... ولي اين شهيد اصرار كرد و انگشتر را به من داد و آخرش هم در همان عمليات شهيد شد.
خلاصه سرباز عراقي تا انگشتر را از دست من كشيد بيرون يك دفعه من يك آهي كشيدم و سرباز فرياد زد: «هذا حي» اين زنده است. تا اين حرف را زد من چشمهايم را باز كردم و با التماس گفتم: «خلصني». من را خلاص كن. يك دفعه سرباز عراقيه نشست روي زمين و شروع كرد با ريش هاي من بازي كردن (آن موقع ريش ها بلند بود) بعد هم مدام مي گفت: لا، لا... بعد، از توي جيب اوركتش يك آينه درآورد كه پشت آينه عكس امام بود. هي اين عكس را مي بوسيد و مي گفت: هذا قائدنا الامام الخميني. بعد هم پا شد رفت يك تخته جعبه خالي آرپي جي را آورد و گذاشت زير پايم و به حالت آتل پاي من را با اين تخته چوب بست بعد هم من را بردند گذاشتند كنار كشته هاي خودشان چند روز توي همان بيابان در كنار كشته هاي عراقي بسر بردم. خوشبختانه چون هوا سرد بود جنازه ها بو نمي داد.
¤ چرا شما را عقب نمي بردند؟
- چون اولا نيروهايشان كم بود و ثانياً احتمال مي دادند هر لحظه ايران عمليات كند و آنها منطقه را خالي كرده باشند.
بهر حال بعد از چند روز يك آيفا آمد و عراقي ها اول جنازه هاي خودشان را انداختند پشتش و بعد هم من و آقاي اميني از بچه هاي سپاه كرج را پرت كردند روي جنازه ها.
¤ آقاي اميني هم مجروح شده بود؟
- بله ايشان هم مجروح بود و ما دو تا را انداختند روي جنازه ها.
آقاي اميني توي اين وضعيت به من گفت: بهترين كار الان قرائت قرآن است، بيا با هم اين آيه را تلاوت كنيم: «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، و اذا سألك عبادي عني فاني قريب، اجيب دعوه الداع اذا دعان فليستجيبوا لي و ليؤمنوا بي لعلهم يرشدون» آيه اي از سوره بقره است. نمي دانم اين آيه را چند بار خواندم ولي يادم هست آن قدر اين آيه را تكرار كردم تا آيفا رسيد دقيقاً به همان قرارگاهي كه «ماهر عبدالرشيد» در آن بود و به ما گفته بودند بايد تا آنجا پيشروي كنيم.
¤ با توجه به اينكه شما مجروح بوديد آيا عراقي ها براي پانسمان زخم شما و جلوگيري از خونريزي كاري كردند؟
- فقط همان اول كار، سرباز عراقي آن چوب را زير پام بست و تقريباً ديگر هيچ كمكي نكردند.
¤ پس باتوجه به آن مجروحيت شديد، چطور زنده مانديد؟
- نمي دانم فقط خواست خدا بود. من كه مدام در اين بالا رفتن ها و پايين اومدنها بيهوش مي شدم ولي بهر حال رسيديم به قرارگاه ماهر عبدالرشيد براي اعتراف گيري.
در اين قرارگاه من را انداختند توي يك اتاق روي زمين و بعد از چند دقيقه يك افسر بعثي خشن به همراه يك مترجم آمدند توي اتاق. بعثيه همان اول يك لگد محكم زد به پاي چپم كه مجروح بود تا زد از درد به خودم پيچيدم و چند لحظه از هوش رفتم بعد كه به هوش آمدم پرسيد: «وينك طهران»؟ يعني تهران كجاست؟ من يك نگاه با تعجب به مترجم كردم و گفتم: اين چي ميگه تهران خيلي دور است اينجا كجا، تهران كجا؟
تا اين را گفتم شروع كرد به زدن من، به حدي من را زد كه اين مترجمه دلش سوخت، رو كرد و به من گفت: بابا اين دفعه كه ازت پرسيد تهران كجاست؟ بگو تهران نزديك است. خلاصه دفعه بعد كه پرسيد تهران كجاست؟ گفتم: تهران نزديك است. بعد من را فرستادند بيمارستان العماره، در آنجا يك افسر عراقي كه دكتر بود تا پاي من را با آن وضعيت آش و لاش ديد گفت: «قطع رجله» يعني پايش را قطع كنيد. من چون يك مقداري عربي بلد بودم تا اين حرف را شنيدم تمام زورم را توي پاي چپ جمع كردم و سر انگشت هاي پام را تكان دادم و گفتم: دكتر، «رجلي سالم» يعني دكتر پام سالم است. تا اين را گفتم دكتره با تعجب پرسيد: انت عرب؟ گفتم: لا. بعد گفت: «خليه خليه» يعني اين را ولش كنيد. خلاصه اينجام به خير گذشت و پاي ما را قطع نكردند، اما مي خواهم بگويم وضعيت پاي چپم خيلي وخيم بود آنهم بعد از آن ضرباتي كه افسر بعثي زده بود به شدت پام ورم كرده بود و حالت چندش آوري پيدا كرده بود از طرفي هم چندين روز بود كه پام تير خورده بود و با انواع و اقسام آلودگي هم همراه بود.
¤ بعد از اينكه دكتر گفت پايش را قطع نكنيد شما را كجا بردند؟
- من را به اتفاق يك تعداد از اسراي مجروح با يك اتوبوسي كه صندلي هايش را برداشته بودند به بيمارستان نيروي هوايي عراق در بغداد بردند.
اقامت ما در آنجا چند روز بيشتر طول نكشيد يادم هست اولين روزي كه ما را به اين بيمارستان بردند آقاي دكتر «امير تروند» كه جزو اسرا بود و الان رئيس يكي از بيمارستان ها است براي اينكه روحيه بچه ها بالا برود گفت «بياييد همگي دعاي الهي عظم البلاء را بخوانيم». همه بچه ها با همان وضعيت مصدوم و مجروح آرام آرام شروع كردند به زمزمه دعا: الهي عظم البلاء و برح الخفاء وانكشف الغطاء و...
نگهبانان عراقي تا اين وضعيت را ديدند يك دفعه بهت زده شدند و بعد با حالتي متعجب گفتند: انتم مسلمون؟ ليس مجوس؟ آيا شما مسلمان هستيد؟ آيا مجوس نيستيد؟ گفتيم: نه ما مسلمانيم مثل خود شما. بهرحال بعد از اين توقف كوتاه در بيمارستان نيروي هوايي بغداد ما را به اردوگاه مجروحين اسراي ايراني در استان الانبار كه مركزش الرمادي است بردند. اين شهر حدود يك ساعت با ماشين تا بندر عقبه اردن فاصله دارد. يعني در غرب عراق بود.
دراين اردوگاه حدود 9پزشك ايراني كه داراي تخصص هاي مختلف بودند و در جريان اشغال خرمشهر اسير شده بودند حضور داشتند ولي هيچ گونه تجهيزات و دارو نداشتند. البته ماجراي همين اردوگاه مجروحين فقط خودش يك كتاب قطور خاطره است.
القصه وقتي به اين اردوگاه آمدم تا پزشكان ايراني وضعيت پايم را ديدند بالاتفاق گفتند براي اينكه زنده بماني بايد پايت را قطع كنيم. ولي من مقاومت كردم و گفتم شما تلاشتون را انجام بدهيد انشاءالله خدا هم كمك مي كند.
بالاخره يكي از پزشكان به نام دكتر مجيد جلالوند پذيرفت كه پايم قطع نشود و شروع كرد به درمان. منتها مشكل درمان اين بود كه پزشكان ما هيچ گونه تجهيزاتي نداشتند. به همين خاطر چند بار كه دكتر جلالوند براي معاينه نيروهاي عراقي به مركز درماني آنها رفته بود با زيركي توانسته بود مقداري چسب و چند تا تيغ ريش تراشي و يك انبردست و مقداري دارو بردارد و بياورد توي آسايشگاه اسراي مجروح ايراني. آقاي دكتر جلالوند عمل را شروع كرد و ابتدا با يكي از تيغ هاي ريش تراشي مقدار زيادي از عفونت ها و چرك هاي اطراف زخمهاي پام را تراشيد تا حدي كه به گوشت هاي سالم رسيد.
¤ آيا شما را بيهوش كرد؟
- اصلا داروي بيهوشي و اين حرفها نبود مجروح بايد تحمل مي كرد و بارها در جريان عمل از شدت درد بيهوش مي شد. بعد از عمل پاي ما را با يك تخته چوب آتل كرد و بست به نرده هاي مشبكي شكل پنجره آسايشگاه.
¤ شما روي زمين خوابيده بوديد؟
- بله چون هيچ تختي نبود و من دقيقا 61 ماه پام به همين صورت در داخل آتل بود و روي زمين خوابيده بودم. بعد از 61ماه آقاي جلالوند گفت بايد كم كم از روي زمين بلند بشي و راه بري البته چون ماهها به حالت درازكش خوابيده بودي حالا كه مي خواي بلند بشي اولش سخته و بايد تحمل كني بعد دكتر به دو نفر از بچه ها گفت زيربغل هايش را بگيريد و بلند كنيد. به محض اينكه ايستادم سرم گيج رفت و حالت تهوع شديد بهم دست داد بالاخره با كمك دوستان شروع به راه رفتن كردم ولي اصلا نمي توانستم پاي چپم را خم كنم تا اينكه يك روز در حال نماز بودم تا خواستم به سجده بروم اصلا حواسم نبود كه پام خم نمي شود ناخودآگاه پام را خم كردم ولي در جا فرياد زدم و بيهوش شدم.
بعدش بهوش آمدم و به مرور با پام بازي كردم تا اينكه موفق شدم بر روي پاي چپ هم بايستم.
¤ كلا چند تا اسير مجروح در اردوگاه شما بودند؟
- فكر مي كنم حدود 160 نفر مجروح اسير در دو اتاق كوچك به شكل بسيار تنگ و چسبيده كنار هم خوابيده بودند.
¤ آيا از مجروحين اسير كسي هم شهيد شد؟
- بله، يك تعداد از مجروحين به علت شدت جراحت و يا زير شكنجه عراقي ها شهيد شدند و در مجموع حدود يك هزار نفر از اسراي ايراني اعم از مجروح و غيرمجروح در طول اسارت به شهادت رسيدند.
¤ آيا پزشكان ايراني غير از شما مجروحين ديگر را هم عمل كردند؟
- بله يادم هست يكي از بچه ها در منطقه مهران روي مين رفته بود و يك پايش قطع شده بود و خودش هم همان جا اسير شده بود وقتي اين بنده خدا را به اردوگاه آوردند پايش به شدت عفونت كرده بود. همين دكتر جلالوند گفت: بايد بلافاصله عملش كنم بعد با همان ابزاري كه از عراقي ها كش رفته بود شروع كرد به عمل فقط به بچه ها گفت: همگي دعاي توسل بخوانيد همه بچه ها با يك حال عجيبي به ائمه متوسل شدند و دكتر هم با همان تيغ ريش تراشي و انبردست كثيف اين مجروح را عمل كرد و خدا را شكر موفق هم بود.
ولي خدا مي داند بچه ها و خود آن مجروح در طول مدت عمل چقدر اشك ريختند و آرام آرام ناله كردند و ضجه زدند و اتفاقا دكتر هم مي گفت كه ابزار بيهوشي و درمان ما در اينجا همين دعا و توسلات اسراست.
¤ آيا از مرحوم ابوترابي هم خاطره اي داريد؟
- من از سال 36 وقتي به يك اردوگاه جديد منتقل شدم با حاج آقا ابوترابي آشنا شدم و تا پايان اسارت هم به طرق مختلف از ايشان بهره معنوي و روحي گرفتم. نه تنها من بلكه بسياري از اسراي ايراني از حاج آقاي ابوترابي روحيه مي گرفتند ايشان شيفته اهل بيت(ع) به تمام معنا بود و به تعبيري يك عالم رباني بود يادم هست آخر جنگ يكي از ژنرال هاي عراقي آمد پيش آقاي ابوترابي و گفت: اگر (امام) خميني هم مثل شما باشد به يقين ارتش بعث در ضلالت است.
تا اين حرف را ژنرال عراقي زد يك دفعه حاج آقاي ابوترابي بلند شد و گفت: چي داري مي گي؟ مي داني كي را داري با من مقايسه مي كني؟ من شاگرد شاگرد امام هستم بعدا گفتند انا تلميذ شهيد مدني، انا تلميذ شهيد بهشتي«ره»
¤ در مجموع شما چه مدت در اسارت بوديد؟
- در شب 22بهمن سال 1361 اسير شدم و در شهريور سال 1369 از بند ژريم بعث عراق خلاصي پيدا كردم. يعني حدود هشت سال و نيم اسير بودم.

 



براي اسرا نامه مي نوشتم

ما نامه هايي از بعضي از آزادگان در طول اين دوسال بعد از آتش بس تا امروز داشته ايم كه به خانواده هايشان مي نوشتند. وقتي خانواده ها مي فهميدند كه ما مخاطب هستيم، نامه ها را مي آوردند و به ما مي دادند. من هم براي خيلي از اين نامه ها جواب مي نوشتم. مي نوشتند كه شما براي آزادي ما، به دشمن باج ندهيد. اين را اسير مي نوشت. اين، براي يك ملت، مهم است كه اسيرش در دست دشمن، به جاي اين كه مثل انسانهاي بي ايمان، مرتب التماس كند كه بياييد من را آزاد كنيد، نامه بنويسد كه من مي خواهم با سربلندي آزاد بشوم؛ نمي خواهد به خاطر آزادي من، پيش دشمن كوچك بشويد. اينها را ما داشتيم. اينها جزو اسناد شرف ملي ماست و تا ابد محفوظ خواهدبود.
ازطرف خانواده ها و ملت هم همينطور بود. با اين كه پدران و مادران، همسران و فرزندان سخت مي گذراندند، اما هرگز مشكلي براي مسئولان درست نكردند و فشار نياوردند. مي فهميدند كه مسئولان تلاش مي كنند، تا اسرايشان با سربلندي و افتخار آزاد بشوند؛ همين كاري كه خداي متعال پيش آورد، كمك كرد و شد. اين هم كار خدا بود. هرچه ما پيشرفت داريم، كار خدا و تدبير و اراده الهي است. ماها هيچكاره ايم. البته برادران عزيز ما در دولت، خيلي زحمت كشيدند و تلاش كردند؛ اما لطف خدا، اشاره و اراده الهي، همه كارها را روبه راه كرد و جاده ها را هموار نمود. كار خدا بود، بعد از اين هم همين طور است.
حضرت آيت الله خامنه اي
بيانات در ديدار با آزادگان 4/6/69

 



ابر تا بارانتان رانده است،

اي بسيجي هاي كوچك سال!
مرگ در آغازتان مانده است، اي بسيجي هاي كوچك سال!
درنگاه برفي ام انگار، بذر نخل و آتش و خون را
بار ديگر باد افشانده است، اي بسيجي هاي كوچك سال!
داغمرگ گفتگوهاتان، ردپايي آرزوهاتان
بر غرور آسمان مانده ست، اي بسيجي هاي كوچك سال!
خسته و غمگين و زهرآلود، شاعري با يادتان هر شب
درسكوتم بغض تركانده ست، اي بسيجي هاي كوچك سال!
تندري باران يكريزي.... پنجره.... مردي كه پيشاني....
بر لبان شيشه چسبانده است: « اي بسيجي هاي كوچك سال»
گرچه پايان شما را شهر، درطلوع رخوتش خوانده ست
مرگ در آغازتان مانده است، اي بسيجي هاي كوچك سال!
محمدحسين جعفريان

 



آنهايي كه از پشت خنجر مي زدند

آنچه كه امروز در هفته دفاع مقدس مي توان براي نسلي كه از شهريور 59 باز آمده اند و در آن روزها دوران شيرخوارگي خود را مي گذرانيدند و امروز جوانان كشورند، آموزنده و يادي از آن يادآوران باشد؛ تنها در پيروزي هاي نظامي و يا ارزش هاي «مادي» جنگ در شرح تاكتيك هاي نظامي و يا ميدان شكوفايي در تخصص هاي ويژه براساس جهاد نيست.اگر چه بيان اين فرازهاي وسيع از دستاوردهاي رزمندگان، خود درس هاي آموزنده براي نسل امروز در ميدان حفظ استقلال و سازندگي دارد. اما بزرگترين خاطره و درسهايي كه از هشت سال دفاع مقدس مي توان آموخت. «فرهنگ» آنست كه دنياپرستان را به زانو درآورد. فرهنگي كه «شهادت» را انتخاب مردن نمي داند.
صدور اين انگيزه به اقصي نقاط جهان اسلام باعث شد تا مسلمانان دريابند كه براي دفاع از دين هم مي توان اينگونه شهيد داد. اين هنر الگوسازي حضرت امام «ره» براي ملتهاي مسلمان در زمينه دفاع از اسلام بود كه در قالب مديريت جنگ متمركز بود. ايشان از يك سو در داخل به اصلاح انگيزه ها پرداختند و از ديگر سو، در سطح بين الملل به مستضعفين عالم توجه دادند كه طرف اصلي درگير با ما، قدرتهاي استكباري هستند. ايشان در طول تاريخ جنگ، هيچگاه دشمن واقعي را رژيم عراق معرفي نكردند بلكه تمامي تحليلها بر اين واقعيت متمركز بود كه بايست پشت دستگاه جنگي حزب بعث عراق، دولتهاي خيانت بار استكبار را ديد كه براساس درگيري با اسلام و توسعه آن در عالم عليه ايران بسيج شده اند، از اين رو مكرراً مي فرمودند: «اينها به خاطر اسلام است كه با ما مي جنگند.»
ادامه اين تحليل ها همپاي مديريت عيني جنگ، اين باور مقدس را در داخل و خارج ايران ايجاد كرد كه اين عرصه اي از يك نبرد همه جانبه ميان كفر و ايمان است. لذا كساني كه مي خواهند مقاومت تمامي ايمان را در مقابل كفر ببينند كافي است به مرزهاي ايران اسلامي نظر بيفكنند. اين از اساسي ترين عواملي بود كه انگيزه درگيري با كفر را در سطح بين المللي مطرح كرد. چون اگر ساير ملتهاي اسلامي ببينند كه دو ملت بر سر خاك مي جنگند، آنها انگيزه اي براي دفاع از طرف مظلوم در جنگ پيدا نمي كنند ولي اگر ببينند كفر با ايمان در حال جنگ است و طرف مسلمان براي حفظ ارزشهاي خود خون مي دهد، نمي توانند از اين همه ايثار و مشاركت متاثر نشوند.
لذا عمل اين ايثار، محرك خوبي براي آگاهي و حركت امت اسلامي شد. در يك كلام، از عمده نقاط مثبت مديريت حضرت امام (ره) (به عنوان ولي فقيه جهان اسلام)، صدور اين انگيزه و آگاهي به بيرون از مرزهاي جغرافيايي ايران بود. يعني به محض آنكه دشمن در عرصه بين المللي، ما را مورد هجوم قرارداد امام (ره) هم اين جنگ را به ابزاري عليه قدرتهاي بين المللي تبديل كردند لذا ايشان در آخرين پيامشان در خصوص جنگ بر اين نكته تصريح فرمودند كه:
- هر روز ما در جنگ بركتي داشته ايم كه در همه صحنه ها از آن بهره جسته ايم.
- ما انقلابمان را در جنگ صادر نموده ايم.
- ما در جنگ پرده از چهره تزويز جهانخواران كنارزده ايم.
- ما در جنگ ابهت دو قدرت شرق و غرب را شكستيم.
از سويي ديگر منازعه گروههاي مخالف نظام اسلامي در داخل، سابقه اي بس طولاني تر از ايام جنگ تحميلي دارد. تلاش اين گروهها براي كنار زدن ولايت و روحانيت از صحنه رهبري جامعه و انقلاب اسلامي از نخستين روزهاي پيروزي به روشني آشكار بود. اقدامات دولت موقت براي نزديكي هرچه بيشتر به دشمن اصلي اين ملت يعني آمريكا روز به روز بر فاصله ميان دولت موقت با مردم و امام افزود و آشكارترين اعلام موضع آنها در مخالفت با نظام اسلامي در اعتراض بازرگان به اشغال جاسوس خانه آمريكا توسط دانشجويان مسلمان بود؛ اقدامي كه از طرف امام خميني (ره) انقلاب دوم نام گرفت. استعفاي بازرگان از پست نخست وزيري در آن مقطع حساس بروز و ظهور يافت و اين اولين قدم جدي عليه نظام بود. اين دشمني بعد از آغاز جنگ تحميلي با همكاري گروههاي معاند با رژيم بعث به عنوان ستون پنجم دشمن نمود پيدا كرد.
هنگامي كه خيانت بني صدر به امام و مردم و سرسپردگي و جاسوسي او براي آمريكا روشن شد و زمينه هاي خلع او فراهم آمد منافقين و ليبرالها كه دريافتند در حال از دست دادن يك سنگر كليدي در درون نظام هستند به مخالفت پرداختند. از اين زمان به بعد عده اي از اين گروهها آشكارا عليه نظام نوپاي اسلامي اعلام جنگ مسلحانه نمودند. اما بعد از آنكه توان مقابله با سيل خروشان امت بزرگ اسلامي را در داخل از دست دادند مذبوحانه به دامن دشمن پناه بردند. وعده اي ديگر كه عافيت طلبي و محافظه كاري آنها هرگز اجازه خطر كردن را به آنها نمي داد در داخل ماندند و به دشمني خود با نظام اسلامي به صورت غيرمسلحانه ادامه دادند.
نمونه بارز دسته اول گروهكهاي خود فروخته اي چون منافقين، چريكهاي فدايي خلق، حزب منحله توده و... كه براساس يك تحليل غلط مبني بر اينكه بزودي نظام اسلامي به دست ابرقدرتها سرنگون خواهد شد و از آنها به عنوان بهترين آلترناتيو براي اداره حكومت دعوت خواهد شد، به جبهه دشمن پيوستند.
اما گروه دومي كه در داخل ماندند. با شروع جنگ و به مقتضاي عافيت طلبي خويش و از آنجا كه نه عرضه و نه اعتقاد به حضور در مقابل دشمن متجاوز را داشتند و نه جرات پيوستن به جبهه دشمن را، لذا به برج عاج خويش پناه بردند تا در فرصتي مغتنم و با بهره گيري از فرصتها به ضربه زدن به نظام اسلامي بپردازند. عمده افراد اين طيف را روشنفكران غرب زده و ملي گرايان تشكيل مي دادند. اگر بخواهيم نمونه اي عيني براي گروه دوم مثال بزنيم گروهك نهضت آزادي و جبهه ملي نمونه مناسبي خواهد بود.
با مروري كوتاه بر مواضع و عملكرد طيف ملي گرا و به اصطلاح روشنفكر در قبال جنگ كه در قالب نوشته ها و بيانيه ها، مصاحبه ها و سخنراني ها عينيت مي يافت محورهاي عمده مخالفت و دشمني آنها با نظام اسلامي و مردم روشن مي شود. از جمله مهمترين محورهاي اصلي تلاش اين دسته كه مكمل تهاجم نظامي دشمن از وراي مرزها به شمار مي آيد مي توان «تلاش براي دلسرد كردن مردم از نظام»، «ايجاد جو، رعب و اختناق در كشور»، «مخالفت عمومي با جنگ» و «ايجاد جنگ رواني در كشور» را برشمرد.
آنها در نخستين گام و با توجه به پايبندي مردم به اعتقادات مذهبي كوشيدند تا اولين خدشه اي را كه بر جنگ وارد مي سازند؛ ماهيت مذهبي و اعتقادي داشته باشد. به همين دليل با تحريف آيات الهي و بهره گيري مغرضانه از متون اسلامي تلاش كردند تا ايمان مذهبي مردم را براي مقابله با تهاجم دشمن تضعيف نمايند. نمونه بارز چنين اقدامي را در بيانيه هاي نهضت آزادي در آن ايام مي توان يافت. به عنوان مثال در يكي از بيانيه هاي اين گروهك با عنوان «پايان عادلانه جنگ بي پايان» كه در روزهاي قبل از عمليات والفجر 8 در زمستان 1364 منتشر شد ادامه جنگ را «ضديت با اسلام» و «مخالف تاريخ ملي ايران» اعلام كرده و آن را شديدا محكوم كردند.
آنها در دوران جنگ، نقش نيزه داران معاويه را با برسر نيزه نمودن قرآن بازي مي كردند و از زبان دشمن، شعار معروف «جنگ، جنگ تا رفع فتنه در عالم» را كه امام امت(ره) براساس آيه شريفه و «قاتلوا هم حتي لاتكون فتنه» مطرح ساخته بود را «گسترده ترين و ژرف ترين مفهوم تجاوز» تفسير كردند و آن را از جمله «اعتقادات ماركسيستي» و به مثابه «كوبيدن سر خود بر سنگها براي هموار ساختن كوهها و از بين بردن صخره ها» اعلان نمودند.
آنها كه در تحليلهايشان ايران را به خاطر طرح شعار صدور انقلاب اسلامي آغازگر جنگ تبليغ كردند، بويژه پس از فتح خرمشهر توسط رزمندگان اسلام علنا به حمايت از ادعاهاي دروغ صلح طلبي صدام پرداختند و خواستار پايان جنگ قبل از تنبيه متجاوز شده و ورود رزمندگان اسلام به خاك عراق براي تنبيه دشمن را «تجاوز» قلمداد نمودند.
گروه سوم ورشكسته شدگان سياسي (در قالب سران فتنه) بودند كه پس از برگزاري انتخابات دهم رياست جمهوري درسال 88 و قطع اميد كامل از باز بدست آوردن قدرت و ايجاد فتنه و هماهنگي با جريان اپوزيسيون تلاش مذبوحانه به منظور برهم زدن نظم و امنيت عمومي در سطح كشور نمودند ولي از يك مطلب بسيار مهم غافل بودند و آن اينكه بنيان ولايت فقيه بر بنيان حكومت ديني است و اين حكومت هم در عصر غيبت، قهرا در شكل حكومت عالم آگاه و متعهد نسبت به دين تفسير مي شود و حال با توجه به همين نكته كافي است كه ما ضرورت مديريت اجتماعي (ولايت) را در تمامي شئون حيات اجتماعي بپذيريم. ولايت و سرپرستي كه شئون مختلف را بر يك محور تنظيم و بين آن تناسب ايجاد مي كند بايد به گونه اي عمل كند تا پرورش اجتماعي در هيچ رتبه اي تعطيل نشود و يا همچون اشكال كاريكاتوري، صورت ناهماهنگي به خود نگيرد. اين هماهنگي تكامل اجتماعي بر پايه يك مديريت تاريخي و اجتماعي واقع مي شود.
بنابراين، اين نوع مديريت (ولايت مطلقه فقيه) ضرورت بقا جوامع انساني است كه بحمدالله تا به امروز در آستانه سي امين سالگرد دفاع مقدس امام خامنه اي (حفظ الله) نيز به شكلي زيبنده اين مهم را ايفاء كرده اند.ياد و يادآوري هفته دفاع مقدس، بازآوري ارزشهاي فرهنگي آن و نهادينه كردن آن در سراسر كشور و در ميان همه اقشار مردم و بخصوص براي نسل جوان است كه مي خواهد از خون شهيدان قدرداني نمايد و چه زيبا مي فرمايند مقام عظماي ولايت كه امروز زنده نگه داشتن ياد و خاطره شهدا كمتر از شهادت نيست.
صالح درآينده

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14