(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 26 مهر 1389- شماره 19766

نقدي بر مباني واصول نظري عرفان كيهاني



نقدي بر مباني واصول نظري عرفان كيهاني

علي ناصري راد
يكي از مباحثي كه درحوزه فكر وانديشه درجامعه كنوني ما مطرح است، بحث ظهور و بروز جريان هاي شبه عرفان يا عرفان هاي كاذب و يا عرفان هاي منهاي خدا و شريعت است.
نحله هاي مختلف اين جريان هركدام با تكنيك هاي خاص فريب، جوانان اين مرز و بوم را از مسيرصحيح و درست عرفان اصيل كه همان عرفان قرآن كريم و سيره پـيامبر اعظم (ص) و ائمه (ع) است دور مي سازند و آنان را به وادي انحراف و گمراهي مي كشانند.«عرفان كيهاني» يا «عرفان حلقه» يكي از همين نحله ها است كه نگارنده دراين نوشتار با استناد به آيات قرآن، مباني فكري و نظري اين فرقه را به چالش و نقد كشانده است. اينك با هم بخش اول اين مطلب را كه از منبع جام جم آنلاين گرفته شده از نظر مي گذرانيم.
درآمد
الف) انسان امروز با وجود نابساماني ها، پريشاني ها، نگراني ها و گرفتاري ها و تلاش براي رهايي از بحران ها،درپي راهي هماهنگ تر و كم تعارض تر با خواسته هاي خود مي گردد. دراين ميان ظهور مكاتب مختلف فكري و معنوي با رويكردي هرچند موافق تر و كم تنش تر با خواسته هاي انسان رو به فزوني است. به بيان ديگر انسان امروزه گرفتار است و برون رفتي مي جويد اما برون رفتي تا حد امكان، موافق با خواسته خود. از اين رو روح حاكم بر مكاتب معنوي نوظهور روح انسان محورانه است. دراين عرفان ها يا خدا نيست و يادرحاشيه است.
ب) پايه گذاري مكتب عرفاني، مبتني بر ديدگاه خاصي درخداشناسي، جهان شناسي و انسان شناسي است. اين سه حوزه ستون هاي فكري يك مكتب را تشكيل مي دهد و چگونگي يك مكتب عرفاني به نوع نگاه آن مكتب به آن سه حوزه وابسته است.
ج) يكي از مكاتب نوظهور معنوي، مكتبي با عنوان «عرفان كيهاني» يا «عرفان حلقه» است. هدف اصلي اين مكتب «ايجاد آشتي بين دنياي مذهب، عرفان و علم نيز رفع سوء تفاهم هاي موجود بين آن ها»«كمك به انسان درراه رسيدن به كمال و تعالي» يعني حركت انسان ها به سوي وحدت و دوري از تفرقه و درمان انواع بيماري ها و كسب «اعتباري بي سابقه براي عرفان ايران دردنيا» است. راهكار عملي كه در اين زمينه ارائه نموده اتصال به شبكه شعور الهي است.
(رك. محمد علي طاهري«عرفان كيهاني»)
د) پايه گذار اين مكتب تاكنون دو كتاب به نام هاي « عرفان كيهاني» و «انسان ازمنظري ديگر» منتشر نموده است واين مكتب را «قادر به ارائه آسان، ساده و همه فهم اين عرفان» معرفي نموده است و ساير مكاتب را به «كلي گويي وحرف هاي صرفا زيبا» مبتلا دانسته و از نوعي رقابت سخن گفته است اما واقعيت اين است كه با ملاحظه متن كتاب «عرفان كيهاني» اين كتاب را پر از مبهم گويي و يا خلاف تصريحات قرآني مي يابيم. بيشتر اصل هاي اين كتاب و بلكه مقدمه آن نيز حرف هاي مبهم دارد. اين ابهامات ممكن است اين مكتب را براي افراد غير متخصص در زمينه معارف ديني، بزرگ جلوه داده و آنان راگمراه نمايد اما از نگاه كساني كه با اصطلاحات ديني آشنايي دارند يا نويسنده از روي غرض ورزي مطالب خود را چنين بيان كرده است و يا ناآشنا به معارف ديني است اگر چنين كاري از روي غرض ورزي باشد كه قضاوت آن با خود نويسنده است و اگر از روي ناآشنايي باشد اين سوال جدي مطرح مي شود كه چرا كسي كه نسبت به معارف اسلامي آشنايي كامل ندارد دست به تاسيس يك مكتب عرفاني بزند. آيا در طول تاريخ كم نبوده اند كساني كه بر اثر عدم آشنايي كامل به مباني دين اسلام و ساده انگاشتن دين الهي با تلفيق مطالبي از اين و آن و افزودن چند مطلب و اصطلاح ديني، به ايجاد مكاتب و فرقه هاي متعدد دست زده اند.
قرآن كريم ظالمترين انسان ها را كسي معرفي مي كند كه برخدا افترا زده و ديگران را از راه او باز دارد»
و من اظلم ممن افتري علي الله كذباً او قال اوحي الي ولم يوح اليه شيء و من قال سانزل مثل ما انزل الله» (انعام 9) (چه كسي ستمكارتر است از كسي كه دروغي به خدا ببندد يا بگويد وحي بمن فرستاده شده درحالي كه وحي به او نشده باشد و كسي كه بگويد من هم همانند آنچه خدا نازل كرده نازل مي كنم.) از اين روست كه سخن پيرامون دين الهي و راه رسيدن به تعالي و رفتن به سوي خدا پس دقيق و حساس است و لغزشگاه هاي فراواني دارد.كاش عرفان كيهاني قبل از عرضه عمومي، بر بزرگان دين و عرفان اين سرزمين عرضه مي شد تا درستي و نادرستي آن به عنوان مكتب عرفاني آشكار گردد. عرفاني كه قصد اعتلاي عرفان ايران را دارد نبايد به توهين آن بيانجامد.
و) كتابهاي «عرفان كيهاني» و «انسان از منظري ديگر» تا به حال در دهها هزار نسخه به چاپ رسيده است. قطعا هر كتابي در موضوع خود تأثيري مستقل بر خواننده مي گذارد و نبايد انتظار داشت كه خواننده حتما پس از خواندن يك كتاب از نويسنده، كتابهاي ديگر وي را نيز بخواند. مقصود اين كه قضاوت درباره يك كتاب وابسته به كتاب ديگر نيست و هر كتابي به طور مستقل قابل ارزيابي است. ما در اين نوشته به مواردي اشاره مي كنيم كه در كتاب عرفان كيهاني آمده و با آيات قرآن، متناقض و ناسازگار است. بي شك در مواردي كه يادشده نقدهاي ديگري نيز به چشم مي خورد كه در مقالات ديگر به آنها اشاره خواهد شد.
خ. چون متن كتاب به صورت اصل هاي پي درپي آمده و مجموعا شامل 83 اصل است. ما اصل ها را به خاطر سهولت ارجاع در متن مقاله، شماره گذاري كرديم و در پاورقي [اصل مقاله] نيز به صفحات كتاب «عرفان كيهاني» ارجاع شده است كه به علت اختصار از ذكر تفضيلي آنها خودداري مي كنيم.
شناخت خدا ممكن نيست
در اصل 59 اساسنامه عرفان كيهاني آمده:
انسان نمي تواند عاشق خدا شود، زيرا انسان از هيچ طريقي قادر به فهم او نيست و در حقيقت خدا عاشق انسان مي شود و انسان معشوق مي باشد و مشمول عشق الهي. و انسان مي تواند فقط عاشق تجليات الهي، يعني مظاهر جهان هستي، شود و پس از اين مرحله است كه مشمول عشق الهي مي گردد.
در اين اصل شناخت خدا غيرممكن دانسته شده است «انسان از هيچ طريقي قادر به فهم او نيست.» مطلوب نويسنده در فهم و شناخت، چگونه فهم و شناختي است؟ سرتاسر قرآن درصدد شناساندن خدا به انسان است. برخي از اين آيات عبارتند از:
(سوره اخلاص)
بگو: خداوند، يكتا و يگانه است؛ خداوندي است كه همه نيازمندان قصد او مي كنند؛ (هرگز) نزاد، و زاده نشد، و براي او هيچگاه شبيه و مانندي نبوده است.
(سوره حشر/ 24-22)
او خدايي است كه معبودي جز او نيست، داناي آشكار و نهان است، و او رحمان و رحيم است و خدايي است كه معبودي جز او نيست، حاكم و مالك اصلي اوست، از هر عيب منزه است، به كسي ستم نمي كند، امنيت بخش است، مراقب همه چيز است، قدرتمندي شكست ناپذير كه با اراده نافذ خود هر امري را اصلاح مي كند و شايسته عظمت است خداوند منزه است از آنچه شريك براي او قرار مي دهند او خداوندي است خالق، آفريننده اي بي سابقه، و صورتگري (بي نظير)؛ براي او نامهاي نيك است؛ آنچه در آسمانها و زمين است تسبيح او مي گويند؛ و او عزيز و حكيم است. (حشر 24-22)
(سوره حديد 6-1)
آنچه در آسمانها و زمين است براي خدا تسبيح مي گويند، و او عزيز و حكيم است.
مالكيت (و حاكميت) آسمانها و زمين از آن او است، زنده مي كند و مي ميراند، و او بر هر چيز قادر است. اول و آخر و ظاهر و باطن او است، از هر چيز آگاه است. او كسي است كه آسمانها و زمين را در شش روز (شش دوران) آفريد، سپس بر تخت قدرت قرار گرفت (و به تدبير جهان پرداخت) آنچه را در زمين فرو مي رود مي داند و آنچه را از آن خارج مي شود، و آنچه از آسمان نازل مي گردد و آنچه به آسمان بالا مي رود، و او با شماست هرجا كه باشيد و خداوند نسبت به آنچه انجام مي دهيد بيناست. مالكيت آسمانها و زمين از آن او است، و همه چيز به سوي او بازمي گردد.
شب را داخل روز مي كند، و روز را داخل شب، و او به آنچه بر دلها حاكم است داناست.
امير مؤمنان(ع) در نهج البلاغه فرمود: «لم يطلع العقول علي تحديد صفته و لم يحجبها عن واجب معرفته». (خطبه 49)
عقول و خردها را بركنه صفاتش آگاه نساخت و (با اين حال) آنها را از مقدار لازم معرفت و شناخت باز نداشته است.
ممكن است توجيهي آورده شود كه منظور از فهم، شناخت نيست بلكه درك ماهيت خداست و چون خدا ماهيت ندارد پس نمي توان او را فهميد و شناخت و در نتيجه نمي توان عاشق او شد.
اما اگر به ادامه همين اصل توجه كنيم مي بينيم نويسنده از عشق به تجليات سخن گفته است. اين بدان معناست كه تجليات را مي توان فهميد و در نتيجه مي توان عاشق آنها شد. فهميدن تجليات به چه معناست؟ و آيا به معناي فهميدن ماهيت آنهاست يا به معناي فهميدن كمال الهي متجلي در آنها؟ اگر منظور فهميدن ماهيات باشد عشق به ماهيات معنا ندارد چون ماهيت از خود چيزي ندارد و اگر منظور عشق به كمال الهي متجلي درمخلوقات باشد اين معنا درست خواهد بود اما دراين صورت عشق به تجليات الهي به پشتوانه كمالي است كه از خدا گرفته اند بنابر اين همان طور كه مي توان عاشق تجليات شد مي توان عاشق خدا شد بلكه انسان اول عاشق خدا مي شود و بعد عاشق تجليات او.
عشق به خدا ممكن نيست
نويسنده درهمان اصل 59 مي گويد:
انسان نمي تواند عاشق خدا شود، زيرا انسان از هيچ طريقي قادر به فهم او نيست و درحقيقت خدا عاشق انسان مي شود و انسان معشوق مي باشد و مشمول عشق الهي.
عشق به معناي محبت شديد است. چگونه نمي توان عاشق خدا شد. اين مطلب با آيات قرآن سازگاري ندارد.
اي كساني كه ايمان آورده ايد هر كس از شما از آئين خود بازگردد (به خدا زياني نمي رساند) خداوند در آينده جمعيتي را مي آورد، كه آنها را دوست دارد و آنها (نيز) او را دوست دارند... (مائده -54)
در آيه ديگر نيز فرمود:
بگو: اگر خدا را دوست مي داريد، از من پيروي كنيد! تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد. و گناهانتان را ببخشد، و خدا آمرزنده مهربان است. (ال عمران -31)
آيه صريح تر مي فرمايد:
«... والذين امنوا اشد حبالله ... » (بقره 16)
آنها كه ايمان دارند عشقشان به خدا (از مشركان نسبت به معبودهاشان) شديدتر است.
به اصل 66 توجه مي كنيم كه مي گويد:
انگيزه عبادت بر سه نوع تقسيم مي شود:
-عبادت بردگان يا عبادت از روي ترس (مرگ و قبر و دوزخ و...)
-عبادت مزدوران يا عبادت از روي طمع مزد و پاداش (بهشت و حوري و...)
-عبادت آزادگان يا عبادت از روي عشق الهي
نوع عبادت و خواسته هركسي، بستگي به ميزان درك و فهم او از خداوند دارد، و همان گونه كه يك بچه آب نبات چوبي را به دنيايي از آگاهي ها ترجيح مي دهد، ممكن است كه كسي هم حوري را به عشق الهي ترجيح دهد. درعرفان كيهاني (حلقه)، عبادت از روي عشق الهي مورد نظر مي باشد.
اگر قرار باشد انسان نتواند عاشق خدا باشد (طبق اصل 59) پس عبادت ازروي عشق الهي معنا ندارد؟ و چون«نوع عبادت و خواسته هركسي، بستگي به ميزان درك و فهم او از خداوند دارد» عبادت خدا هم امكان ندارد.
بنابر اين برآيند اين دو اصل، گزاره نادرست زير است: نمي توان خدا را فهميد (اصل59) +عشق به خدا، وابسته به فهميدن خداست (اصل66)= نمي توان عاشق خدا شد.
عبادت خدا ممكن نيست
برآيند ديگر اصل 59 و 66 كه در نمونه دوم آمد امكان نداشتن عبادت خداست. به صورت زير:
نمي توان خدا را فهميد (اصل59)+ هر نوع عبادت خدا بستگي به ميزان فهميدن خدا دارد (اصل66)= بنابراين نمي توان خدا را عبادت كرد.
براين اساس عبادت خدا معنا ندارد. حال كه عبادت خدا امكان ندارد چه كنيم؟ مي گوييم عبادت تنها به معناي خدمت به خلق خداست. اين نتيجه در اصل 65 آشكارا ذكر شده است. ببينيد:
عبادت، يعني عبدبودن و به جاآوردن رسالت بندگي. عبادت بر دو نوع است: عبادت نظري و عبادت عملي. عبادت نظري، ارتباط كلامي با خداوند و عبادت عملي درخدمت خداوندبودن است و چون او بي نياز از هر عمل ما مي باشد، از اين رو خدمت ما صرفا مي تواند معطوف به تجليات او شود. درنتيجه عبادت عملي در خدمت جهان هستي بودن است؛ يعني خدمت به انسان، طبيعت و...
البته دراين اصل به بي نيازبودن خدا از عمل ما اشاره شده («چون او بي نياز از هر عمل ما مي باشد»). اين نكته دليل دوم نويسنده برعدم عبادت خدا محسوب مي شود. بنابراين به اين نتيجه مي رسيم كه عبادت خدا به دو دليل معنا ندارد:
الف: ما خدا را نمي توانيم بفهميم.
ب: خدا از هر عمل ما بي نياز است.
و در نتيجه فقط بايد به خلق خدا خدمت كرد.
قرآن كريم بارها و بارها صريحا از عبادت خدا سخن مي گويد از جمله:
«قل الله اعبد مخلصا له ديني» (زمر 14)
بگو من تنها خدا را مي پرستم، درحالي كه دينم را براي او خالص مي كنم.
«و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم.» (يس61)
و اينكه مرا بپرستيد كه راه مستقيم اين است.
«قال اني عبدالله اتاني الكتاب و جعلني نبيا» (مريم 30)
(عيسي زبان به سخن گشود) گفت من بنده خدايم به من كتاب (آسماني) داده و مرا پيامبر قرار داده است.
شهيدمطهري دراين باره مي گويد:
يكي از ارزش هاي قاطع و مسلم انسان كه اسلام آن را صددرصد تاييد مي كند و واقعا ارزشي انساني است خدمتگزار خلق خدا بودن است. دراين زمينه پيغمبراكرم زياد تاكيد فرموده است. قرآن كريم در زمينه تعاون و كمك دادن و خدمت كردن به يكديگر مي فرمايد: «ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البر من امن بالله و اليوم الاخر و الملائكه و الكتاب و النبيين و اتي المال علي حبه ذوي القربي و اليتامي و المساكين و ابن السبيل و السائلين و في الرقاب»
(بقره 177)
اما انساني مثل سعدي مي گويد (البته سعدي درعمل اين طور نبوده، زبان شعر است): «عبادت به جز خدمت خلق نيست»؛ همين يكي است و بس. [عده اي با گفتن اين سخن] مي خواهند ارزش عبادت را نفي كنند، ارزش زهد را نفي كنند، ارزش علم را نفي كنند، ارزش جهاد را نفي كنند، اين همه ارزشهاي عالي و بزرگي را كه در اسلام براي انسان وجود دارد يكدفعه نفي كنند. مي گويند «انسانيت» يعني چه؟ يعني خدمت به خلق خدا. مخصوصا بعضي از روشنفكرهاي امروز خيال مي كنند به يك منطق خيلي عالي دست يافته اند و اسم آن منطق خيلي عالي را انسانيت و انسان گرايي مي گذارند.
انسان گرايي يعني چه؟ [مي گويند:] يعني خدمت كردن به خلق؛ ما به خلق خدا خدمت مي كنيم. [مي گوييم] بايد هم به خلق خدا خدمت كرد، اما خود خلق خدا چه مي خواهدباشد؟ فرض كنيم شكم خلق خدا را سير كرديم و تنشان را پوشانديم؛ تازه ما به يك حيوان خدمت كرده ايم. اگر ما براي آنها ارزش بالاتري قائل نباشيم و اصلا همه ارزشها منحصر به خدمت به خلق خدا باشد و نه در خود ما ارزش ديگري وجود داشته باشد و نه در ديگران، تازه خلق خدا مي شوند مجموعه اي از گوسفندها، مجموعه اي از اسبها. شكم يك عده حيوان را سير كرده ايم، تن يك عده حيوان را پوشانده ايم. البته اگر انسان شكم حيوانها را هم سير كند به هر حال كاري كرده است. ولي آيا حد اعلاي انسان اين است كه در حيوانيت باقي بماند و حد اعلاي خدمت من اين است كه به حيوانهايي مثل خودم خدمت كنم و حيوانهايي مثل خودم هم حد اعلاي خدمتشان اين است كه به حيواني مثل خودشان - كه من باشم - خدمت كنند؟! نه، خدمت به انسان ]ارزش والايي است[ ولي انسان به شرط انسانيت. هميشه اين حرف را گفته ايم: لومومبا انسان است، موسي چومبه هم انسان است. اگر بنا باشد فقط مسئله خدمت به خلق مطرح باشد، موسي چومبه يك خلق است و لومومبا هم يك خلق ديگر، پس چرا ميان اينها تفاوت قائل مي شويد؟
چه فرقي است ميان ابوذر و معاويه؟
پس اينكه انسانيت يعني خدمت به خلق و هيچ ارزش ديگري مطرح نيست، باز يك نوع افراط ديگري است.
(مجموعه آثار استاد مطهري ج 23 ص 116)
در جاي ديگر مي گويد:
سعدي در اينجا منظور ديگري دارد و منظور او آن عده از متصوفه است كه كارشان فقط تسبيج و سجاده پهن كردن و دلق درويشي پوشيدن است و اساساً از كارهاي خيرخواهانه چيزي سرشان نمي شود. سعدي با اينكه خودش يك درويش است، خطابش به آن درويشهايي است كه از خدمت به خلق چيزي نمي فهمند. منتها اول با يك لسان مبالغه آميزي مي گويد: عبادت به جز خدمت خلق نيست.
گاهي همين مطلب را با تعبيرات ديگري مي گويند كه تعبيرات نادرستي است: مي بخور منبر بسوزان، مردم آزاري نكن.
از نظر اينها فقط در دنيا يك بدي وجود دارد و آن مردم آزاري است و يك خوبي وجود دارد و آن احسان به مردم است. مكتب محبت حرفش اين است. مكتب محبت حرفش اين است كه فقط يك كمال و يك ارزش و يك نيكي وجود دارد و آن خيررساندن به مردم است، و فقط يك نقص و يك بدي وجود دارد و آن آزار رساندن به مردم است. (مجموعه آثار ج 23 ص 280)
و نوشته است:
مي گويند: «عبادت به جز خدمت خلق نيست - به تسبيح و سجاده و دلق نيست» بلي عبادت تنها به تسبيح و سجاده و دلق نيست ولي تنها به خدمت خلق هم نيست. قرآن «اقيموا الصلوه » را با «اتو الزكوه « هميشه توأم كرده است. در قديم عده اي عبادت را فقط به تسبيح و سجاده و دلق مي خواستند و امروز عده اي ديگر برعكس، اما حقيقت غيرهر دو است.
(مجموعه آثار ج 5 ص 254)
عضويت خدا در حلقه
در اصل 91 آمده:
دو نوع كلي اتصال به شبكه شعور كيهاني وجود دارد:
الف. راه هاي فردي (ادعوني استجب لكم): راه فردي راهي است كه هيچ گونه تعريفي نداشته و در آن، شخص به واسطه اشتياق بيش از حد خود، به شبكه شعور كيهاني اتصال پيدا نموده باشد. براي اين گونه اتصال، وجود اشتياق زايدالوصفي نياز است.
ب. راه جمعي (اعتصموا بحبل الله جميعاً ولا تفرقوا (آل عمران 301) راه جمعي راهي است كه در آن فرد در حلقه وحدت قرار مي گيرد. اين حلقه، سه عضو دارد: شعور كيهاني، فرد متصل كننده و فرد متصل شونده. با تشكيل حلقه، بلافاصله فيض الهي در آن به جريان افتاده، انجام كارهاي موردنظر در چارچوب اين عرفان با تشكيل حلقه هاي مختلف تحقق مي پذيرد. براي وارد شدن به اين حلقه ها، وجود سه عضو - شبكه شعور كيهاني، فرد متصل كننده و متصل شونده - كافي است. در اين صورت، عضو چهارم، الله خواهد بود. عرفان كيهاني (حلقه) بر مبناي راه جمعي (اعتصوا)، ايجاد اتصال نموده، فيض الهي نيز با تشكيل حلقه مربوط، در آن جاي مي گردد.
در اين اصل چند نكته جاي تأمل است. اما آنچه با اين گفتار مناسب است اين كه چينش اعضاي اين حلقه با آيات قرآني ناسازگار است؛ زيرا قرار گرفتن خدا در حلقه به عنوان عضو چهارم به چه معناست؟
در آيات قرآن از دو گونه معيت (همراهي) خدا با بندگان سخن به ميان آمده است:
معيت قيوميه كه نسبت به همه مخلوقات وجود دارد. معناي اين معيت اين است كه موجودات همگي قائم به خدا هستند و هيچكس بدون عنايت او هستي ندارد. آيه ذيل از اين دست است:
«و هو معكم اين ما كنتم.»(حديد 24)
او با شماست هر كجا كه باشيد.
و معيت تشريفيه كه نسبت به برخي بندگان دارد؛ آنان كه اهل احسان، پرهيزگاري، اطاعت و... هستند؛
«ان الله مع الذين اتقوا والذين هم محسنون» (نحل 821)
خداوند با كساني است كه تقوا پيشه كرده اند، و كساني كه نيكوكارند.
«قال لا تخافا انني معكما اسمع و اري» (طه 64)
فرمود: نترسيد من با شما هستم (همه چيز را) مي شنوم و مي بينم.
در معيت قيوميه هيچ شرطي براي معيت مطرح نيست يعني خداي متعال با همه موجودات هست و همه موجودات در وجود خود به او وابسته هستند چه كافر و چه مؤمن و چه حيوان و چه انسان و... اما در معيت تشريفيه آنان كه اهل پيروي از دستورات الهي هستند از اين معيت بهره مي برند.
حال سخن اين است كه در عرفان كيهاني منظور از اين همراهي و معيت خدا (قرار گرفتن به عنوان عضو چهارم) كدام نوع است؟ اگر معيت قيوميه منظور باشد ديگر شرطي ندارد و نياز به تشكيل حلقه نيست تا اول سه عضو فراهم شود و سپس خدا به عنوان عضو چهارم به اين حلقه بپيوندد و اگر معيت تشريفيه منظور باشد چرا در عرفان كيهاني گفته مي شود:
«همه انسان ها صرف نظر از نژاد، مليت، دين، مذهب و عقايد شخصي، مي توانند جنبه نظري آن را پذيرفته و جنبه عملي آن را مورد تجربه و استفاده قرار دهند.»
خدا با معيت تشريفيه خود با هر انساني همراه نمي شود.
بنابراين درباره عضويت خدا در اين حلقه نه معيت قيوميه معنا دارد و نه معيت تشريفيه!
نكته ديگر اين كه رابطه خداوند با موجودات رابطه احاطه است نه تعدد؛ يعني نمي توان خدا را به گونه اي در كنار اشيا و جداي از آنها به عنوان عضوي جداگانه تصور نمود.
حق تفويض
در اصل 81 آمده است: براي بهره برداري از عرفان عملي عرفان كيهاني (حلقه)، نياز به ايجاد اتصال به حلقه هاي متعدد شبكه شعور كيهاني مي باشد و اين اتصالات، اصل لاينفك اين شاخه عرفاني است. جهت تحقق بخشيدن به هرمبحث در عرفان عملي، نياز به حلقه خاص و حفاظ هاي خاص آن حلقه مي باشد. اتصال به دو دسته كاربران و مربيان ارايه مي شود، كه تفويضي بوده، در قبال مكتوب نمودن سوگندنامه هاي مربوطه، به آنان تفويض مي گردد. تفويض ها، توسط مركزيت كه كنترل و هدايت كننده جريان عرفان كيهاني (حلقه) مي باشد، انجام مي گيرد.
1- از اصول مسلم عرفاني انحصار صفات كمال (چه صفات جلال و چه صفات جمال) در خداي متعال است. قرآن كريم سرتاسر بر انحصار كمال در خداي متعال تصريح نموده است. نمونه هايي از اين دست عبارتند از:
الف: آياتي كه به صفاتي مانند السميع، العليم، الحكيم، القادر، العزيز و مانند آن ختم مي شود.
ب: آياتي نظير: توانايي تماما از آن خداست.(بقره 561)
عزت تماما از آن خداست.(يونس 56)
يكي از اين موارد انحصار شفابخشي در خداي متعال است كه در سخن حضرت ابراهيم عليه السلام آمده؛ فرمود:
وقتي من بيمار مي شوم تنها او مرا شفا مي دهد. (شعرا 08)
و نيز درباره قرآن فرمود:
اي مردم! اندرزي از سوي پروردگارتان براي شما آمده است؛ و درماني براي آنچه در سينه هاست؛ (درماني براي دلهاي شما؛) و هدايت و رحمتي است براي مؤمنان. (يونس- 75)
درباره عسل فرمود:
سپس از تمام ثمرات (و شيره گلها) بخور و راه هايي را كه پروردگارت براي تو تعيين كرده است، براحتي بپيما. از درون شكم آنها، نوشيدني با رنگ هاي مختلف خارج مي شود كه در آن، شفا براي مردم است به يقين در اين امر، نشانه روشني است براي جمعيتي كه مي انديشند. (نحل- 96)
بنابراين هر كمالي از آن خداست.
2- نكته ديگر اين كه خداي متعال هركس از بندگانش را كه بخواهد از كمال خود بهره مند مي كند، چنان كه درباره عزت (كه در آيات پيشين منحصرا از آن خدا دانست) فرمود:
كسي كه خواهان عزت است (بايد از خدا بخواهد چرا كه) تمام عزت براي خداست؛ سخنان پاكيزه به سوي او صعود مي كند، و عمل صالح را بالا مي برد. (فاطر- 01)
عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است؛ ولي منافقان نمي دانند.
3- نكته سوم اين كه بهره مندي از كمالات الهي نياز به شايستگي دارد. به اين آيه توجه كنيد:
خداي متعال عزت را به منافقين نمي دهد. (منافقون-8) در آيه ديگر فرمود:
«الله اعلم حيث يجعل رسالته». (انعام 421) خداوند آگاهتر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد.
4- از اين نكات نتيجه مي گيريم كه عنصر شفابخشي كه از كمالات الهي است تنها به افراد شايسته داده مي شود. از اين شايستگي مي توان به حسن فاعلي تعبير نمود. كسي كه مي خواهد شأن الهي پيدا كند بايد شايستگي آن را داشته باشد. به اين آيه توجه كنيد كه مي فرمايد:
«... اعلم حيث يجعل رسالته...».
حتي ممكن است كسي از كمالات و نشانه هاي الهي بهره مند باشد اما با از دست دادن حسن فاعلي آن كمال از او سلب شود؛ چنان كه در سوره اعراف داستان شخصي را بازگو نموده كه از آيات الهي (اسم اعظم) بهره مند بود ولي صلاحيت خود را از دست داد در نتيجه خداي متعال نيز عنايت خود را از او گرفت: و برآنها بخوان سرگذشت آن كس را كه آيات خود را به او داديم ولي (سرانجام) خود را از آن تهي ساخت و شيطان درپي او افتاد و از گمراهان شد. (اعراف -175)
5-يكي ازشرايط حسن فاعلي اين است كه شخصي كه مدعي كمالي از كمالات الهي و سمتي از جانب اوست دست بندگان خدا را گرفته و در دست خدا بگذارد و هيچگونه ادعايي نداشته باشد، فرمود: براي هيچ بشري سزاوار نيست كه خداوند، كتاب آسماني و حكم و نبوت به او دهد سپس او به مردم بگويد: غير از خدا مرا پرستش كنيد. بلكه (سزاوار مقام او اين است كه بگويد:) مردمي الهي باشيد، آن گونه كه كتاب خدا را مي آموختيد و درس مي خوانديد (و غير از خدا را پرستش نكنيد). (ال عمران -79)
6- درعرفان كيهاني چند نكته آمده كه نشانگر ناسازگاري با اين اصل قرآني است. زيرا از يك سو ادعاي درمان و شفابخشي مطرح شده است آن هم با اين ساز وكار كه يك شعور كيهاني وجود دارد و همه را با يكديگر متصل مي كند و با اين اتصال، امكان درمان، حاصل مي شود و از سوي ديگر براي دريافت اين درمان بايد حلقه اي از چهار عضو فراهم شود:عضو اول درمانگير، عضو دوم درمانگر، عضو سوم، روح القدس و عضو چهارم خدا.
نكته مهم اين است كه درمانگر كه زمينه اتصال و درمان را فراهم مي كند بايد از مركزيت عرفان كيهاني كه كنترل هدايت كننده جريان عرفان كيهاني (حلقه) را به دست دارد سوگند نامه اي را امضا كند.
دراصل 18آمده:
اتصال به دو دسته كاربران و مربيان ارائه مي شود، كه تفويضي بوده، در قبال مكتوب نمودن سوگند نامه هاي مربوطه، به آنان تفويض مي گردد. تفويض ها، توسط مركزيت كه كنترل و هدايت كننده جريان عرفان كيهاني (حلقه) مي باشد، انجام مي گيرد.
و دراصل 44 آمده:
درمانگري با مكتوب نمودن سوگند نامه، مبني بر استفاده مثبت و انساني به فرد تفويض مي شود و با دريافت لايه محافظ كه درمانگر را در مقابل تشعشعات شعور معيوب سلولي و ساير تشعشعات منفي و تداخل موجودات غير ارگانيك محافظت مي نمايد، آغاز مي گردد.
سوال اين است كه حق تفويض از كجا به دست آمده است؟ آيا نوعي خودمحوري و دعوت به خود نيست.
اين جز ادعايي بيش نيست. توصيه قرآن كريم اين است كه هيچ كس تحت هيچ عنواني مردم را به سوي خود جلب نكند بلكه تنها و تنها مردم را به سوي خدا دعوت نمايد «ولكن كونوا ربانيين».
اگر عرفان كيهاني مدعي درمان است و اگر درمان و شفا تنها از آن خداست و اگر خداكسي را واسطه بين خود و خلق خود قرار مي دهد پس چرا يك نفر بدون داشتن سمت خاص از جانب خدا اهل تفويض و دستور باشد؟! اين سؤال درباره هر شخصي كه بخواهد اهل تفويض اين اتصال باشد مطرح است توجه داشته باشيد اين تفويض تنها براي امكان اتصال نيست بلكه براي «دريافت لايه محافظ كه درمانگرا در مقابل تشعشعات شعور معيوب سلولي و ساير تشعشعات منفي و تداخل موجودات غير ارگانيك محافظت مي نمايد» نيز مي باشد. يعني مفوض (تفويض كننده) هم امكان اتصال را فراهم مي كند و هم لايه محافظ مي دهد. اين نوعي حق تكويني و موجب تصرف درعالم (درمقابل تشعشعات شعور معيوب سلولي و ساير تشعشعات منفي و تداخل موجودات غير ارگانيك) است.)
در واقع آيه 79 سوره آل عمران يكي از شاخصه هاي مكاتب ساختگي بشري را به دست مي دهد و آن اين كه هدف اين مكاتب اين است كه خود را مطرح كنند و مردم را به سوي خود كشانده و منافع خود را تأمين نمايند. البته ممكن اين هدف آگاهانه باشد و يا اين كه به طور ناخودآگاه (در اثر وارد شدن بي حساب در راهي ناامن) به چنين هدفي كشيده شوند.
ادامه دارد
انديشه

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14