(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 30 آبان 1389- شماره 19794

اگر وارد عمل نشويم، سوسنگرد سقوط خواهد كرد
خيانت بني صدر و نامه تاريخي حضرت آيت الله خامنه اي
آزاد سازي سوسنگرد به روايت حضرت آيت الله العظمي خامنه اي
عمليات براي نجات فرشته ها
امام خميني(ره): امتحاني براي ما و شما
آينه داران ظفر
امتحان
بعد اين همه حرف
نبرد سوسنگرد به روايت سرهنگ سيد كاظم فرتاش فقط مسجد شهر سقوط نكرده بود



اگر وارد عمل نشويم، سوسنگرد سقوط خواهد كرد
خيانت بني صدر و نامه تاريخي حضرت آيت الله خامنه اي

حضرت آيت الله خامنه اي در ديدار امسال خود با اعضاي بسيج هيئت علمي دانشگاه ها (2/4/1389) شهيد چمران را الگويي براي امروز توصيف كرده و گريزي هم به ماجراي نبرد سوسنگرد زدند؛
«در روز فتح سوسنگرد- چون مي دانيد سوسنگرد اشغال شده بود؛ بار اول فتح شد، دوباره اشغال شد؛ باز دفعه دوم حركت شد و فتح شد- تلاش زيادي شد براي اينكه نيروهاي ما- نيروهاي ارتش، كه آن وقت در اختيار بعضي ديگر بودند- بيايند و اين حمله را سازماندهي كنند و قبول كنند كه وارد اين حمله بشوند. شبي كه قرار بود فرداي آن، اين حمله از اهواز به سمت سوسنگرد انجام بگيرد، ساعت حدود يك بعد از نصف شب بود كه خبر آوردند يكي از يگانهائي كه قرار بوده توي اين حمله سهيم باشد را خارج كرده اند. خب، اين معنايش اين بود كه حمله يا انجام نگيرد يا بكلي ناموفق بشود. بنده يك يادداشتي نوشتم به فرمانده لشكري كه در اهواز بود و مرحوم چمران هم زيرش نوشت- كه اخيرا همان فرمانده محترم آمده بودند و عين آن نوشته ما را قاب كرده بودند و دادند به من؛ يادگار قريب سي ساله؛ الان آن كاغذ در اختيار ماست- و تا ساعت يك و خرده اي بعد از نصف شب ما با هم بوديم و تلاش مي شد كه اين حمله، فردا حتما انجام بگيرد. بعد من رفتم خوابيدم و از هم جدا شديم.
صبح زود ما پا شديم. نيروهاي نظامي- نيروهاي ارتش- كه حركت كردند، ما هم با چند نفري كه همراه من بودند، دنبال اينها حركت كرديم. وقتي به منطقه رسيديم، من پرسيدم چمران كجاست؟ گفتند: چمران صبح زود آمده و جلو است. يعني قبل از آني كه نيروهاي نظامي منظم و مدون- كه برنامه ريخته شده بود كه اينها در كجا قرار بگيرند و آرايش نظامي شان چگونه باشد- حركت بكنند و راه بيفتند، چمران جلوتر حركت كرده بود و با مجموعه خودش چندين كيلومتر جلو رفته بودند. بعد هم الحمدلله اين كار بزرگ انجام گرفت، و چمران هم مجروح شد.»
آنچه در ادامه مي خوانيد متن نامه مورد اشاره معظم له است كه هفته گذشته در همايش تجليل از حماسه سازان آزادسازي سوسنگرد رونمايي شد. اين نامه در ساعت يك و نيم بامداد سه شنبه 26 آبان 1359 در پي خيانت بني صدر (فرمانده وقت كل قوا) در جلوگيري از اعزام تيپ 2 لشكر 92 زرهي براي شركت در عمليات آزادسازي سوسنگرد نوشته شده است.
«سركار سرهنگ قاسمي
فرمانده لشكر 92 زرهي اهواز
با سلام
شنيدم تيمسار ظهيرنژاد به شما تلفن كردند كه تيپ 2 وارد عمل نشود مگر بنا به امر. منظورشان امر رئيس جمهور است؟
من اين عدول از تصميم اصل را قابل توجيه نمي دانم. اين به معناي تعطيلي يا به ناكامي كشاندن عمليات فرداست.
استعداد دشمن چنان است كه آن 2 گروهان پياده، كار درستي در برابر آن ها ندارند. اگر تيپ وارد عمل نشود در حقيقت تك انجام نگرفته. صبح اگر براي تصميم نهايي بخواهيم منتظر آمدن تيمسار ظهيرنژاد بمانيم، وقت خواهد گذشت.
جوانان ما در سوسنگرد حداكثر تا صبح مقاومت خواهند كرد و صبح زود اگر ما قدري بار دشمن را سبك نكنيم همه نابود خواهند شد، شهر كاملا سقوط خواهد كرد.
خلاصه اين كه به نظر و تشخيص ما كار بايد همان روال كه صحبت شده پيش برود، تيپ آماده باشد كه صبح وارد عمل شود در غير اين صورت مسئوليت سقوط سوسنگرد با هر كسي است كه از تصميم عدول كند.»
سيدعلي خامنه اي
¤ ¤ ¤
شهيد مصطفي چمران فرمانده ستاد جنگ هاي نامنظم و ديگر نماينده امام(ره) در شوراي عالي دفاع نيز به درخواست مقام معظم رهبري يادداشتي در ذيل نامه مي نويسد كه متن آن به اين شرح است:
«من رسما اعلام جرم مي كنم.
به نام نماينده امام و نماينده شوراي عالي دفاع از اين همه اهمال و اتلاف وقت و به هدر رفتن خون جوانان شكايت دارم. چند روزي است كه فرياد مي كشم تا بالاخره جوابي شنيده شد. امروز انتظار عمل داشتم، متأسفانه نشد. امروز صبح در حضور سركار سرهنگ شهبازي ايرادات و نظرات خود را گفتم و شما فكر كرديد و جواب داديد كه فردا صبح زود عمليات انجام مي شود و الان مي بينم مي خواهند به تاخير بيندازند و اين يعني مرگ 500 جوان و سقوط سوسنگرد، حميديه و اهواز و من در اين صورت همه شما را در قبال خدا و خلق مسئول مي دانم.»
دكتر چمران

 



آزاد سازي سوسنگرد به روايت حضرت آيت الله العظمي خامنه اي
عمليات براي نجات فرشته ها

30 سال پيش در چنين روزهايي سوسنگرد به همت جمعي از دلاوران اين سرزمين از چنگ دشمن بعثي آزاد شد. درايت و پشتكار حضرت آيت الله خامنه اي كه آن روزها امام جمعه تهران و نماينده حضرت امام(ره) در شوراي عالي دفاع بودند، در كسب اين افتخار و ظفرمندي، نقشي بسزا داشت. آنچه مي خوانيد خلاصه اي از شرح اين ماجراي پر نشيب و فراز، به روايت معظم له و به نقل از كتاب «هجوم دشمن و مقاومت هاي مردمي» است.
¤¤¤
سوسنگرد دو بار محاصره شد و اين شهر يك شهر مقاوم و آسيب ديده اي است: بار اول يا دوم بود كه آن جا محاصره شد بعد از آن كه مدتي بود عراقي ها نزديك ما بودند و توانستند وارد سوسنگرد شوند و نيروهاي ما را از داخل شهر عقب بزنند، كه حتي فرماندار هم براي آن جا معين كردند. اما بعدا نيروهاي ما رفتند عراقي ها را عقب زدند و آن ها فرار كردند. ولي دفعه ديگر كه شايد آخرين دفعه بود سوسنگرد محاصره شد.
حصر سوسنگرد
اما قضيه فتح سوسنگرد به اين ترتيب است كه مدتي بود عراقي ها سوسنگرد را به تدريج محاصره مي كردند ما تا سوسنگرد رفته بوديم و سوسنگرد را گرفته بوديم اما يك مقدار آن طرف تر سوسنگرد كه محور سوسنگرد- بستان باشد، دست عراقي ها بود. البته اول عراقي ها عقب نشيني كردند.لكن بعد مجددا آمدند تا نزديك سوسنگرد، يعني تقريبا يك نيم دايره در ضلع شمالي و شمال غرب سوسنگرد زدند و از طرف بستان محاصره كردند كه تدريجا از طرف جنوب هم از قسمت «دب حردان» يعني غرب اهواز، نيروهايي كه در آن جا بودند تدريجا كشيدند به طرف شمال و خودشان را به كرخه كور نزديك كردند. سپس از كرخه كور عبور كردند و آمدند محور حميديه- سوسنگرد را قطع نمودند.
شهر بي دفاع
داخل سوسنگرد ما متاسفانه هيچ كس را تقريبا نداشتيم و نيروهاي مردم نبودند، چون مردم شهر را تخليه كردند و رفتند بيرون كه حق هم داشتند، چون ما خودمان گفته بوديم شهر را تخليه كنيد، و لذا فقط خيلي كم از نيروهاي سپاه و ارتش در آن جا بودند تا آن اواخر كه ما رفتيم آن جا يك سرگرد نيروي هوايي به نام سرگرد فرتاش كه در حال حاضر نمي دانم كجا هستند، ايشان را گذاشتيم براي فرماندهي نيروهاي مستقر در سوسنگرد، يعني هم ارتش، هم سپاه و هم نيروهاي نامنظم كه در ستاد ما تحت فرماندهي مرحوم شهيد چمران بودند، همه را گفتيم زير فرماندهي سرگرد فرتاش باشند.
فرشته هاي سوسنگرد
بد نيست اين را هم در اين جا بگويم كه بچه ها چون به خوبي راه رفت و آمد در سوسنگرد را نداشتند، آذوقه به آن ها نرسيده بود، يك روز به ما تلفني خبر دادند كه ما اين جا هيچ آذوقه نداريم، اما سوپرماركت هاي خود شهر كه مال خود مردم است و مردم در آن ها را بسته اند و رفته اند، يك چيزهايي دارد... لكن ما حاضر نيستيم چون مال مردم است و راضي نيستند!
من ديدم كه واقعا اين ها فرشته اند و اصلا به اين ها بشر نمي شود گفت، زيرا سوپرماركتي را كه صاحب آن گذاشته از شهر فرار كرده و الان هم اگر بفهمد سروان نيروي هوايي دارد از شهر و خانه اش دفاع مي كند و مي خواهد از آن استفاده كند، با كمال ميل حاضر است خودش برود توي سيني هم بگذارد و با احترام به آن ها بدهد تا استفاده كنند و اين جوان هاي پاك و فرشته صفت واقعا حاضر نبودند از اين ها استفاده كنند. لذا از ما اجازه مي خواستند اين بود كه ما گفتيم برويد باز كنيد و هرچه گيرتان مي آيد بخوريد، هيچ اشكالي ندارد.غرض اين است كه يك چنين جوان هايي بودند و من در جلسه شوراي عالي دفاع مطرح كردم كه اگر شهر را بگيرند، اين بچه ها شهيد خواهند شد و خسارت شهادت اين بچه ها از خسارت از دست دادن شهر بيشتر است، به خاطر اين كه شهر را ما دوباره خواهيم گرفت، اما اين بچه ها را ديگر به دست نمي آوريم و لذا فكري بكنيد.
نگران نباشيد!
بني صدر گفت من دنبال اين قضيه هستم و پي گيري مي كنم نگران نباشيد، بعد هم زودتر جلسه] جلسه شوراي عالي دفاع، مورخ23 آبان سال 59[ را تمام كرديم كه ايشان برود دنبال اين كار و من ديگر خاطرم جمع شد. البته آن روز جمعه بود و چون معمول اين بود كه من روز جمعه مي آمدم براي نماز و بعد از نماز، عصر جمعه يا صبح شنبه بر مي گشتم، اما آن شنبه را كار داشتم و نمي دانم چطور بود كه من ماندم اين جا، صبح يكشنبه رفتم اهواز، به مجرد اين كه وارد اهواز شدم، رفتم داخل ستاد خودمان، آن جا از آشفتگي و كلافه بودن سرهنگ سليمي و اين بچه ها فهميدم هيچ كاري نشده است.
طراحي عمليات
مرحوم شهيد چمران و آقاي غرضي ]استاندار وقت خوزستان[ با يكي از برادران ديگر كه يادم نيست چه كسي بود، رفته بودند منطقه را از نزديك بازديد كنند، ما هم رفتيم ستاد لشكر 92 و حدود ساعت4 بعدازظهر بود. اين ها برگشتند كه البته شهيد چمران رفته بود ستاد خودمان و اين جا در لشكر نيامد، اما آقاي غرضي و بعضي از فرماندهان نظامي بودند و ما نشستيم، بعد از مباحثات و تبادل نظرهاي زياد متفقا به يك طرحي رسيديم... بالاخره بعد از 2 الي 3 ساعت به اين نتيجه رسيديم كه يك گروه رزمي به نام گروه رزمي 148 كه متعلق به لشكر خراسان بود، بيايد.
گفتيم آن گروهان ]يك گروهان از تيپ 3 لشكر 92 [ با اين گروه 148 لشكر خراسان كه در آن جا ماموريت آمده بود، اين ها جاده محور حميديه - سوسنگرد را تا خط تماس طي كنند و آن جا مستقر شوند تا بعد تيپ2 لشكر 92 كه قبلا در دزفول و حالا مامور به اهواز شده بود، بيايد و از خط عبور كند، يعني بيايد از لابه لاي اين ها برود و حمله كند. بنابراين ما نيروي تكاورمان، يعني نيروي حمله ورمان فقط يك تيپ مي شد و آن هم تيپ 2 لشكر 92 بود كه در دزفول مستقر و بسيار تيپ خوبي بود.
شب عجيب
نيروهاي سپاه و نيروهاي نامنظم ما هم كه متعلق به ستاد شهيد چمران بود، آن ها هم بودند و نيروهاي سپاه را ما صحبت كرديم بروند داخل نيروهاي ارتش ادغام شوند.
لذا اين گروه عبارت از نيروي نظامي و سپاهي بودند و نيروي نامنظم هم تعدادي بودند در مشت مرحوم شهيد چمران كه اين ها قرار بود جلوتر از همه بروند و به اصطلاح خط شكن هاي اولي آن ها باشند، البته آن ها تعدادشان خيلي زياد نبود اما يك فرماندهي مثل شهيد چمران داشتند كه مي توانست كارآيي زيادي به آن ها بدهد. اين ترتيبي بود كه ما براي كار داديم و الحمدلله خيالمان راحت شد و گفتيم ان شاءا... فردا صبح (ساعت 3 هم) به اصطلاح ساعت حمله علي الطلوع صبح 26 آبان ماه باشد.
آن شب هم جزو شب هاي خاطره انگيز من است و واقعا شب عجيبي بود... ما نشستيم تا ساعت مثلا 11 الي 12 صحبت هايمان را كرديم بعد رفتيم بخوابيم كه صبح آماده باشيم براي حركت؛ من رفتم خوابيدم، تازه خوابم برده بود، ديدم شهيد چمران آمده پشت در اتاق من و محكم در مي زند كه فلاني بلند شو، گفتم چه شده است؟ گفت طرح به هم خورد. پرسيدم چه طور؟ گفت بله، از دزفول خبر دادند كه ما تيپ 2 لشكر 92 را لازم داريم و نمي توانيم در اختيار شما بگذاريم و اين بدين معنا بود كه وقتي نيروي حمله ور اصلي گرفته شود، ديگر حمله به كلي تعطيل خواهد شد. لذا من خيلي برآشفته شدم كه اين ها چرا اين كار را مي كنند و اصلا معناي اين حركت چيست؟
موذي گري هاي رئيس جمهور!
به هر حال بلند شدم و آمدم در اتاق، گفتم تلفني بكنم به فرمانده نيروهاي دزفول، آن وقت تيمسار ظهيرنژاد بود، وقتي تلفن كردم به ايشان كه چرا اين دستور را داديد و چرا گفتيد كه اين تيپ فردا نيايد و وارد عمليات نشود، ايشان گفت دستور آقاي بني صدر است.
علتش هم اين است كه اين تيپ را ما براي كار ديگري مي خواهيم و آورديم اهواز براي آن كار. بنابراين اگر بيايد آن جا منهدم خواهد شد و چون احتمال انهدام اين تيپ هست و اين تيپ را هم ما لازم داريم و تيپ خيلي خوبي است، ما نمي خواهيم اين تيپ را وارد عمليات فردا بكنيم. گفتم اين نمي شود، زيرا كه اولا چرا تيپ منهدم شود و منهدم نخواهد شد، به علاوه شما اين را براي چه كاري مي خواهيد كه از سوسنگرد مهم تر باشد، وانگهي اگر چنان چه اين تيپ نيايد، عمليات سوسنگرد قطعا انجام نخواهد گرفت و نيامدن تيپ به معني تعطيل اين عمليات است، لذا بايد به هر تقديري هست بيايد. شما خبر كنيد و به آقاي بني صدر هم بگوييد دستور را لغو كند تا اين تيپ بيايد و شكي در اين نكنيد، بايد اين كار انجام بگيرد.البته خيلي قرص و محكم اين را گفتم. بعد هم مرحوم چمران اصرار داشت كه با خود بني صدر صحبت شود اما من حقيقتش ابا داشتم از اين كه با بني صدر به مناقشه لفظي بيفتم چون هم سرش نمي شد و هم بي خودي پشت سر هم چيزي مي گفت و مي بافت. لذا به دكتر چمران گفتم شما صحبت كن و البته اين كار فايده ديگر هم داشت و آن اين بود كه مرحوم چمران چون در مشكلات وارد نبود، وارد مي شد و شهيد چمران در اين مشكلات حقا وارد نبود براي اين كه ايشان سرگرم كار در اهواز بود و داشت كار خودش را مي كرد، اما آن مشكلاتي را كه ما در شوراي عالي دفاع با بني صدر درگير بوديم غالبا شهيد چمران خبر از آن ها نداشت و لذا
موذي گري هاي بني صدر را
نمي دانست، آن هم به اين علت بود كه ايشان در جلسات شوراي عالي دفاع كمتر شركت مي كرد و حتي آن اوايل، يا اصلا شركت نمي كرد و يا خيلي كم، لهذا من دلم مي خواست خود ايشان مواجه شود و ضمن اين كه نفس تازه اي هم بود ممكن بود بني صدر را زير فشار قرار دهد و بالاخره ايشان تلفن كرد، عين اين مطالب را به بني صدر گفت، بني صدر هم گفت حالا ببينم و قولكي داد، گفت خيلي خوب! دستور مي دهم تيپ بيايد.
پيام تاريخي امام(ره)
و اما در كنار همه اين ها يك چيزي كه قويا به كمك ما آمد و من فراموش كردم بگويم پيغام مرحوم اشراقي (داماد امام) بود كه اوايل همان شب از تهران با من تلفني تماس گرفت و گفت امام فرمودند بپرسيد خبرها چيست؟ من گفتم خبر اين است كه قرار بر اين است كه فردا عملياتي انجام بگيرد و ظاهرا من يك اظهار ترديدي كرده بودم كه دغدغه دارم و ممكن است نشود، مگر اين كه امام دستوري بدهند، ايشان رفت با امام تماس گرفت و آمد گفت امام فرموده اند تا فردا بايد سوسنگرد آزاد شود و تيمسار فلاحي هم خودش بايد مباشر عمليات باشد.
نامه هاي شبانه
نشستيم دو تا نامه نوشتم يكي ساعت 30:1 بعد از نيمه شب، يكي هم ساعت 2 و آن را كه ساعت 30:1 نوشتم، به آقاي سرهنگ قاسمي فرمانده لشكر 92 نوشتم. نوشتم كه داماد حضرت امام از قول حضرت امام پيغام دادند كه فردا بايد حصر سوسنگرد شكسته شود و سوسنگرد باز شود، بنابراين اگر تيپ 2 نباشد اين كار عملي نخواهد شد و من اين را به تيمسار ظهيرنژاد هم گفته ام و ايشان قول دادند با بني صدر صحبت كنند كه تيپ بيايد و به هر حال شما آماده باشيد كه تيپ را به كار گيرند و لذا مبادا به خاطر پيغامي كه اول شب به شما از دزفول داده شده شما تيپ را از دور خارج كنيد، اين نامه را نوشتم، ساعت 30:1دادم به دست يكي از برادراني كه در آن جا با ما بود و گفتم اين را مي بري، اگر سرهنگ قاسمي خواب هم بود از خواب بيدارش مي كني و اين كاغذ را قطعا به او مي دهي و نامه ساعت2 را هم نوشتم به تيمسار فلاحي و براي او هم نوشتم كه تيپ را
خواسته اند از دست ما بگيرند و گفتيم كه بايد باشيد و مسئوليد برويد دنبال آن كه اين تيپ را به كار بگيريد.هر دو نامه را دادم به شهيد چمران، گفتم شما هم يك چيزي ضميمه آن ها بنويسيد، تا نظر هر دوي ما باشد، ايشان هم پاي هر كدام يك شرح دردمندانه اي نوشت و با توجه به اين كه ايشان خيلي ذوقي و عارفانه كار مي كرد، اما من خيلي با لحن قرص و محكمي نوشته بودم ديدم واقعا اگر كسي نوشته مرحوم چمران را بخواند دلش مي سوزد كه ما اصلا در آن روز چه وضعي داشتيم.
صبح ظفر
صبح زود كه از خواب بلند شدم براي نماز، در صدد برآمدم ببينم وضع چطور است كه ديدم الحمدلله وضع خوب است و شنيدم ساعت 5 تيپ 2 از خط عبور كرده، معلوم بود همان نامه كه نوشته شد اين ها مشغول شده بودند، يعني ساعت 5 تيپ 2 از خط عبور كرده بود و اگر چنان چه بنا به امر مي خواستند كار كنند، تا وقتي آن آقا از خواب بيدار شود و به او بگويند و او بخواهد مشورت كند، بالاخره آن امر ساعت 9 صادر مي شد و ساعت 11 هم عمل مي شد كه هرگز انجام عمليات موفق نبود يعني انجام مي گرفت ولي يك چيز ناموفق
بي ربطي مي شد كه قطعا شكست مي خورديم. اما اين ها ساعت
5 صبح كه هوا هنوز تاريك بود با شروع به كار از خط عبور كرده بودند، يعني شايد ساعت4 راه افتاده بودند و شايد هم زودتر، به هر حال مرحوم چمران بلند شدند و رفتند اما من چون در داخل ستاد مقداري كار داشتم، و چندتا ملاقات هم داشتم. ملاقات هايم را انجام دادم و راه افتادم رفتم به طرف جبهه و منطقه عمليات. البته وقتي رفتم آن جا، ديدم شهيد فلاحي هم رفته و صبح زود عبور كرده بود كه آقاي چمران و آقاي غرضي هم صبح زود رفته بودند و در خطوط مقدم و نزديكي هاي صحنه درگيري، يا در خود صحنه درگيري. و بالاخره همه آن ها حضور داشتند كه وقتي ما حدود ساعت 9- 30:9 رفتيم، ديديم نيروهاي ما پيش رفته بودند.
مي رفتيم در داخل واحدها، عقب و واحدهاي درگير پياده مي شديم، با
آن ها صحبت و احوال پرسي مي كرديم و از عمليات خبر مي پرسيديم كه دائما گفته مي شد خبرها خوب است و پيش بيني مي شد ساعت 30:2 وارد سوسنگرد خواهيم شد و بعد شايد حدود ساعت يك بود كه من برگشتم اهواز، چون مي خواستم بيايم تهران كار داشتم، وقتي رسيدم اهواز باخبر شدم كه دكتر چمران مجروح شده، خيلي نگران شدم تا چمران را آوردند.
وقتي ايشان را از اتاق عمل بيرون آوردند تمام سفارشش اين بود و مرتب به من و سرهنگ سليمي التماس
مي كرد كه شما را به خدا نگذاريد حمله از دور بيفتد و حمله را ادامه بدهيد، كه همين طور هم شد و الحمدلله ساعت 30:2 بچه هاي ما مظفر و پيروز وارد سوسنگرد شدند.

 



امام خميني(ره): امتحاني براي ما و شما

اين يك امتحاني است كه از شما آقايان كه در دزفول و در اهواز و سوسنگرد و ساير محالي كه مورد تعدي كفار شده است واقع شده ايد. اين يك امتحاني است الهي براي آزمايش ما و شما. گاهي امنيت مورد آزمايش است. انسان را گاهي به ناامني و خوف امتحان مي كنند و گاهي به امنيت و اطمينان. گاهي به نقص در ثمرات و انفس. جان ها را از انسان مي گيرند. برادرها را مي گيرند و بچه ها و زن ها را به اين راه امتحان مي كنند و گاهي به زياد كردن ثمرات. زياد كردن اموال. توسعه دادن و امنيت اعطا كردن امتحان مي كنند. بشر در امتحان واقع است. با ادعاي اين كه من مومن هستم رها نمي شود. پيغمبرهاي بزرگ امتحان شدند. ابراهيم خليل- عليه السلام- در آن قضيه حيرت انگيز امر به اين كه بايد اولادت را ذبح كني امتحان شد. پيغمبرهاي بزرگ اولياي بزرگ امتحان شدند. حضرت سيدالشهداء- سلا م الله عليه- امتحان شد. اولاد و احفاد او هم امتحان شدند و همه ماها هم امتحان مي شويم و همه بشر هم امتحان خواهند شد و امتحان به امنيت و دارايي و ثروت و رياست و امثال ذلك بزرگ تر است از امتحان در نفس. اولاد و انفس. چه بسا اشخاصي كه ادعا مي كنند كه ما مومن هستيم. لكن وقتي كه امتحان مي شوند معلوم مي شود كه فقط ادعا بوده و چه اشخاصي كه ادعا مي كنند كه ما طرفدار ضعفا هستيم لكن وقتي كه امتحان مي شوند از امتحان درست در نمي آيند و چه اشخاصي كه ادعا مي كنند كه اگر براي ما صحنه جنگ پيش بيايد پيشقدميم و در وقت عمل از امتحان درست درنمي آيند. شما دزفوليها و اهوازي ها و سوسنگرديها امتحان داديد و خوب از امتحان بيرون آمديد.»

 



آينه داران ظفر

محمود تاري
غنچه وا مي شود از رؤيت لبخند شما
گل شكوفا شود از چهره ي خرسند شما

از شب تيره جداييد، ولي از خورشيد
نگسلد تا به ابد، رشته ي پيوند شما

اين كه شد پيرهن فتح و ظفر در برتان
اجر صبري است كه فرمود، خداوند شما

پايمردان جهاديد كه در عرصه ي عشق
چشم تاريخ نديده است همانند شما

اسوه ي صبر و ثبات، آينه دار ظفريد
كه عدو بود درين مرحله دربند شما

«ياسر» از تلخي هجران شما دم زد و گفت:
آفرين بر نفس آبي اروند شما



 



امتحان

محمدحسين جعفريان
در محضر عشق امتحان مي دادي
گويي كه به خاك آسمان مي دادي

اي شهره ي آسمان هفتم، چه غريب
آن شب به دل شلمچه جان مي دادي

 



بعد اين همه حرف

رجب بذرافشان
سري كه هيچ سرآمدن نداشت، آمد
بلند بود وليكن بدن نداشت آمد

بلند شد سر خود را به آسمان بخشيد
سري كه بر تن خود، خويشتن نداشت آمد

در آسمان خدا استحاله شد برگشت
ستاره قصد ستاره شدن نداشت آمد

و از خداي خودش گفت: بعد اين همه حرف
ادامه داد خودش را سخن نداشت آمد

دل تراشه ي خون برق زد و چشمانش
سرد و تا مژه برهم زدن نداشت آمد

نشد كه از من زخمي درآورد تيري
جنازه اش كف صحرا كفن نداشت آمد

نخواست روي زمين مرگ را ببيند، ديد
كه آفتاب دل شب وطن نداشت، آمد

پرنده شد به هوا رفت تا همين ديروز
سرو پلاك شهيدي كه تن نداشت آمد

 



نبرد سوسنگرد به روايت سرهنگ سيد كاظم فرتاش فقط مسجد شهر سقوط نكرده بود

همان طور كه در روايت
مقام معظم رهبري از ماجراي سوسنگرد خوانديد، يكي از چهره هاي موثر در اين ماجرا رزمنده اي به نام فرتاش بوده است.
سيد كاظم فرتاش كه اينك سرهنگ بازنشسته ارتش و ساكن خراسان است، مردي خونگرم و شجاع است كه هنوز هم بعد از 30 سال، وقتي از نبرد سوسنگرد مي گويد چشمانش
مي درخشد و انگار خون تازه اي در رگ هايش مي دود. آنچه
مي خوانيد سونگرد به روايت سرهنگ فرتاش است.
¤¤¤
پيش از اعزام به سوسنگرد افسر نيروي هوايي بودم و آنجا خدمت مي كردم. تا اينكه در تاريخ 14/8 از طرف حضرت آيت الله خامنه اي كه در آن زمان نماينده امام (ره) در شوراي دفاع بودند به جنوب احضار شدم و خود را به منطقه به خدمت ايشان رساندم و خودم را معرفي كردم، ايشان هم به من فرمودند كه در همان جا بمانم تا اينكه فردا مرا به عنوان فرمانده شهر سوسنگرد مشخص كردند.
جاده سوسنگرد-اهواز در تير رس مستقيم دشمن بود و آتش زيادي روي آن ريخته مي شد. دشمن كاملاً روي جاده مسلط بود و با توپخانه راحت مي زد.
در اين شرايط ما در خدمت آقا حركت كرديم و هر طور بود خود را به سوسنگرد رسانديم. بلافاصله آقا دستور دادند تا مردم در مسجد جامع شهر جمع شدند و در آنجا ايشان مرا به عنوان فرمانده نيروهاي نظامي سوسنگرد معرفي كرد و من هم كارم را با سازماندهي نيروهاي اندكي كه وجود داشتند شروع كردم.
نيروهاي موجود در شهر عبارت بودند از تعدادي از بچه هاي ارتش و سپاه، عده اي بسيجي و يك گروه از جهاد خراسان.
تعدادي از بچه ها در قسمت شمال شرق مستقر شدند و بعد به تدريج كه نيروها آمدند در شمال غرب مستقر شدند، نيروهاي جنوب و شيراز آمدند كه آنان را نيز در جنوب شرقي شهر سازماندهي كرديم. سپاه هم تعدادي از اين نيروها را كه از اهواز آمده بودند در ضلع غربي شهر مستقر كرد.
در همين ايام بود كه خبر رسيد عراقي ها در حال تدارك براي اشغال شهر هستند و تحركاتي دارند. من سريع گزارش اين ماجرا را براي اهواز فرستادم. روز 23 آبان بود كه از اهواز دستور رسيد براي ارائه گزارش كامل تر به آنجا بروم.
من هم به ستاد آمدم و در آنجا فرمانده لشكر 92 اعلام كرد كه دشمن در نزديكي منطقه ديده شده است اما آنها را زده ايم و براي شما مشكلي نخواهند داشت. من تقاضاي توپخانه و تيربار ضدهوايي كردم، زيرا در آن زمان هواپيماهاي عراقي شهر را به شدت مورد اصابت موشك و بمباران قرار داده بودند، قرار شد كه فردا صبح يعني 24 آبان تجهيزاتي مثل توپخانه بدهند. همچنان در محل كميسيون نشسته بوديم و دكتر چمران گفتند كه فردا به سمت سوسنگرد حركت كنيم. صبح كه شد به من نيرو ندادند و تنها تعدادي از نيروهاي مردمي را كه از شهرستان ها آمده بودند دادند و من هم با همان افراد به سمت سوسنگرد حركت كردم. در مسير حركت به منطقه ابوحميظه در كنار گردان 148 لشگر 77 كه آنجا مستقر بود رسيديم. آنها جلوي ما را گرفتند و گفتند كه سوسنگرد در محاصره قرار گرفته است.
در همان جا نيروها را پياده كرديم و با گروهي تا نزديكي هاي دشمن جلو رفتيم. نيروهاي هوايي ارتش ايران هم مشغول بمباران نيروهاي بعثي بودند. من هم نيروها را از اتوبوس ها پياده كردم و به سمت شرق حركت كردم و از ساحل كرخه خود را به شمال سوسنگرد رسانديم، در همين مكان بود كه با برخورد به نيروهاي عراقي با آنها درگير شديم. علت درگيري هم اين بود كه ما فكر
مي كرديم اين افراد نيروهاي خودمان هستند و چون ترسيده اند به سمت ما تيراندازي مي كنند، نيروها را در همان مكان مستقر كردم و خودم به سمت سوسنگرد به حركت ادامه دادم. به نيروهايي كه در جلوي ما قرار داشتند گفتم كه تيراندازي نكنند. در همين حال يكي از بچه هاي فرمانداري سوسنگرد به اسم «رحيم باغي» كه با من در حركت بود، اظهار كرد كه اجازه بدهم او اول به سمت جلو حركت كند، هنوز مقداري جلو نرفته بود كه ديدم دستانش را بالا برد. من تازه فهميدم كه نيروهايي كه در جلوي ما قرار گرفتند نيروهاي خودي نيستند، بلكه نيروهاي عراقي اند. ولي رحيم در همان جا به آنها گفته بود كه من اين نيروها را آورده ام تا به شما تحويل دهم، شما اجازه دهيد بروم و آنها را براي تحويل بياورم. زماني كه برگشت يك دفعه خبر داد كه شروع به شليك كنيم؛ چرا كه آنها نيروهاي عراقي اند. تقريبا تا
6 بعدازظهر درگير بوديم آنقدر به نيروهاي عراقي نزديك بوديم كه مي توانستيم به سمت همديگر نارنجك پرتاب كنيم.
پس از اينكه درگيري پايان يافت كمي به عقب كشيديم. دكتر چمران با هلي كوپتر خود را به ما رساند و به من گفتند براي رفتن به داخل شهر سوسنگرد آمادگي دارم يا نه و من هم جواب مثبت دادم. با خلبان صحبت مي كردند و گفتند كه در چند متري زمين هر جا كه امكان داشت فرود بيايد تا ما خود را به پايين پرت كنيم، اما خلبان هلي كوپتر هر چه چرخيد نتوانست براي فرود هلي كوپتر جايي را پيدا كند. اين زماني بود كه تمام شهر در دست نيروهاي عراقي قرار گرفته بود و در شهر هم فقط تعداد كمي از پيرمردان و پيرزنان باقيمانده بودند. شهر سوسنگرد كلا در دست نيروهاي عراقي قرار گرفته بود، مهمات نيروهاي ايراني تمام شده بود ولي هنوز مسجد در دست نيروهاي خودي بود.
پس از جلسه با برخي فرماندهان و شهيد چمران، طرح عمليات را پي ريزي كرديم و با هماهنگي با نيروهاي باقي مانده در داخل شهر كه به شدت زير فشار بودند، مي خواستيم اين طرح را اجرايي كنيم كه فهميديم
بني صدر به صورت ناگهاني و بدون دليل، آن را لغو كرده است.حضرت آقا خيلي ناراحت بودند و دكتر چمران با بني صدر در حال صحبت كردن بود و به او گفت؛ فردا با نيروهاي مردمي وارد سوسنگرد خواهم شد، اگر موفق شدم كه مي دانم با شما چه كار كنم، ولي اگر شهيد شدم به نفع شماست!
بالاخره نيروها وارد عمل شده و موفق شدند سوسنگرد را آزاد كنند. البته گفتن اين حرف راحت است چون آتش دشمن روي جاده چنان شديد بود كه مسير 50 كيلومتري را بايد در
3 ساعت طي مي كرديم. هر كسي از هر جايي خودش را به سوسنگرد رسانده بود.
بعد از آزاد شدن سوسنگرد، شهر را براي دفاع به نيروهاي سپاه تحويل داديم و من هم به عنوان فرمانده عمليات نيروهاي دكتر چمران منصوب شدم.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14