(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 9 آذر 1389- شماره 19803

مفهوم ملت از ديدگاه شهيد مطهري
تكاپوي سيطره برحوزه علميه
نقش آفرينان عصرتاريكي - 24

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




مفهوم ملت از ديدگاه شهيد مطهري

استاد مطهري بعد از توجه به ريشه لغت آن را به مفهوم امروزي اين كلمه در فارسي و برداشت هاي نادرست از آن تطبيق داده مي نويسد:
«در اصطلاح امروز فارسي اين كلمه به كلي مفهوم مغايري با مفهوم اصلي خود پيدا كرده است.
امروز كلمه ملت به يك واحد اجتماعي گفته مي شود كه داراي سابقه تاريخي واحد و قانون و حكومت واحد و احياناً آمال و آرمان هاي مشترك و واحد مي باشند. ما امروز به جاي مردم آلمان و انگلستان و فرانسه و غيره، ملت آلمان، ملت انگلستان، ملت فرانسه مي گوييم و احياناً به همه آن مردم اين كلمه را اطلاق نمي كنيم، به يك طبقه از مردم ملت مي گوييم، يعني آنها را به دو طبقه تقسيم مي كنيم، طبقه حاكمه و طبقه محكومه. به طبقه حاكمه كلمه دولت و به طبقه محكومه كلمه ملت را اطلاق مي كنيم.»
(مطهري1373:ص57)
استاد هم سير اين تطبيق ناقص و غيردقيق را از زمان مشروطيت عنوان نموده و آن را از عوارض شيوع فرهنگ سياسي مغرب زمين دانسته و معتقد است كه «اين اصطلاح فارسي يك اصطلاح مستحدث و جديد است و در واقع، يك غلط است. در صد سال و دويست سال و هزار سال پيش هرگز اين كلمه در زبان فارسي به اين معني غلط استعمال نمي شد، گمان مي كنم اين اصطلاح جديد از زمان مشروطيت به بعد پيدا شده است، و ظاهراً ريشه اين غلط اين بوده كه اين كلمه پيروان ملت محمد(ص)، پيروان ملت عيسي و همچنين بعدها كلمه پيروان حذف شده و گفته اند ملت محمد، ملت عيسي. كم كم كار به آن جا كشيده كه گفته اند ملت ايران، ملت ترك، ملت عرب، ملت انگليس. به هرحال يك اصطلاح مستحدث است.
اعراب امروز، در مواردي كه ما كلمه ملت را به كار مي بريم، كلمه «قوم» يا كلمه «شعب» را به كار مي برند. و مثلاً مي گويند «الشعب الايراني» و يا «الشعب المصري» و غيره. ما كه فعلاً در اين بحث، كلمه ملت و مليت را به كار مي بريم همان مفهوم جديد و مصطلح امروز فارسي را در نظر گرفته ايم، خواه غلط و خواه درست.
با توجه به مباحث گفته شده بايد توجه داشت در به كار بردن الفاظي چون ملت ايران، كشور ايران، مردم ايران و ... بايد دقت خاصي معروض داشت و لااقل از به كار بردن اين الفاظ به جاي همديگر اجتناب ورزيد.»
(مطهري 1373: ص58).
واژه ملت نزد فارابي و تأثير آن در سير انديشه سياسي اسلام
باتوجه به مباحث مطرح شده بايد در استفاده از استعمال اين واژه در نزد متفكران مسلمان و حتي گروه هاي مختلف فكري، اعم از فقها و فلاسفه، سياست نامه نويسان، متكلمان و ادبا و... دقت خاصي مبذول داشت. دوران تاريخي استعمال واژه به همراه روشي كه متفكر مسلمان انديشه سياسي خودرا در آن طرح مي كند و اين واژه را به كار مي گيرد به درستي ارزيابي و بازكاوي شود.
در اين بين، فارابي نقش ممتازي دارد، چه از نظر تاريخي و چه از نظر جايگاهي كه به عنوان يك متفكر دارد و به تعبيري مؤسس فلسفه اسلامي است. ازنظر واژه شناسي و مفهوم شناسي، فارابي «اين كلمه را در معناي گوناگوني به كار برده كه شايد سه معني از همه عمده تر باشد، زيرا گاهي اين كلمه را در مطلق قوانيني نظري و عملي كه رابط ما بين افراد جمعيت هاي معيني است به كار برده و گاهي مطلق علوم و معارف بشري و جنبه هاي لغوي و ادبي را، كه رابطه مابين افراد است از كلمه ملت قصد كرده و گاهي از اين كلمه مردمي را قصد كرده كه براي پيروي كردن از آرا و عقايد و فرهنگ مخصوصي با هم متفق گرديده اند.» (مشكوه الديني 1353: ص21)
بحث ملت و شقوق و معاني آن ازنظر فارابي در كتاب المله و كتاب الحروف و كتاب السياسات و همچنين در تحصيل السعاده آمده است.
تكوين و تكامل عملي مفهوم ملت در چند قرن تحولات سياسي ايران
آنچه به نظر مي رسد باتوجه به متون مختلف و متفرق و متنوع قابل جمع بندي كلي است و دورنمايي تقريبي را مي رساند شايد با تقسيم بندي فكري- تاريخي زير تا حدودي نزديك باشد:
اول- ملت در مفهوم نظري آن در شكل يك امت.
دوم- مرحله تشكيل ملت در چارچوب مدنيت ديني در دوران چند قرن اول تاريخ اسلام.
سوم- مفهوم ملت بعد از فروپاشي خلافت به سال 656.
چهارم- مفهوم ملت در چارچوب فرهنگ اسلامي- شيعي در دوران صفويه كه به نحوي از نوعي مفهوم صوفيانه به طرف چارچوب هاي حقوقي و فقهي در تبديل و تكامل بوده است. در اين دوران، ملت- كشور شيعي صفوي با نوعي مفهوم مقدس توأم و همراه شده است. البته اين قداست اوليه در دوران پس از صفويه در نهادها و شئون و سطوح مختلف تقسيم شده است.
پنجم- دوران قيام تحريم تنباكو و نهضت مشروطيت، كه نوعي تبيين نو كه در برگيرنده عناصر قبلي ملت با عناصر جديد است، صورت خاصي از ملت به منصه ظهور مي رسد و اين تبيين جديد تا روزگار ما تقريبا با تحول عمده اي مواجه نشده است.
براي مثال، از دو مورد آخري مي توان به متون سياسي دو قرن اخير ايران اشاره نمود و به نحوي به اين تحول در قبل و بعد از قيام تنباكو و مشروطه اشاره كرد. براي مورد اول به يك قسمت از رساله اي از دوره قاجاريه اشاره مي شود. اين رساله به نام شيم عليه نوشته محمد صادق هماي مروزي است كه در آن ملت و مردم و شقوق مختلف آن را با اين الفاظ و تعابير در ارتباط با حكومت اينگونه بيان مي كند:
«ارادت عامه مردم به سلاطين بسته است به ارادت سلاطين با علماي متشرعين، چرا كه عموم مردم گوش به نصايح و مواعظ ايشان دارند و رشته اطاعت وي بر زبان نرانند لاجرم عموم ناس ارادت شعار آيند و قاطبه مردم طاعت گذار.»
«سلطان اعم از اين كه مرتكب مناهي باشد يا نباشد بازداشتن عموم خلق را از مناهي بر او واجب است تا به بينندگان و شنوندگان بگويند الناس علي دين ملوكهم.»
«مقربان آستان را چندان مبسوط اليد نبايد داشت كه عموم مردم را منشأ بيم و اميد آيند.» (هماي مروزي 1373: ص 65)
«خداوندگاران را به خصوص التفات عام ضروري است تا عموم خدم خدمت طالب آيند و رضاجويي ولي نعمت را جالب.» (هماي مروزي 1373: ص 375)
پاورقي

 



تكاپوي سيطره برحوزه علميه
نقش آفرينان عصرتاريكي - 24

مرتضي صفارهرندي
وقوع كودتاي 28 مرداد، تير خلاص به فعاليت سياسي حلبي بود. سال اين كودتا دقيقاً سال اعراض او از عالم سياست و تأسيس انجمن خيريه حجتيه مهدويه است، انجمني كه با هدف مبارزه فكري با فرقه ضاله بهائيت شكل گرفت. او از سال هاي ارتباط با انجمن تبليغات اسلامي به همراه افرادي مثل محمدتقي شريعتي مبارزه با بهائيت را به عنوان يكي از اهداف خود برگزيده بود. حلبي همچنين با زمينه اي كه از دوره شاگردي در محضر بزرگان مكتب تفكيك مشهد مثل مرحوم آيت الله شيخ هاشم قزويني داشت، عزم خود را براي مبارزه با مسلك هاي عرفاني و فلسفي قائل به وحدت وجود جزم كرد و از اين رهگذر از مخالفان مطلق گرايش عرفاني و فلسفه در حوزه شد. برخي اين رويكرد حلبي را نيز در جهت مبارزه با تصوف مورد ترويج رژيم شاه تحليل كرده اند. 182
حلبي از تجربه مدرن انجمن تبليغات اسلامي براي متشكل ساختن انجمن حجتيه بهره فراوان برد و شبكه اي از جوانان تحصيل كرده از شهرهاي مختلف را در پيرامون خود سامان داد. قالب هاي فعاليت او جديد و از انضباط ويژه اي برخوردار بود. تأسيس دفاتري با عنوان «بيت» در هر شهر و فعاليت افراد در سه سطح تدريس، تحقيق و ارشاد براي آموزش نيرو، شناسايي مسلمانان منحرف شده به سوي بهائيت و در نهايت ارشاد آنان با شيوه هاي خاص، مجموعه اصلي تلاش اين انجمن را تشكيل مي داد. انضباط تقريباً بي سابقه و ظاهر زيبا و متجددانه انجمن حجتيه، از اين انجمن، كانوني براي جذب مستعدترين تحصيل كردگان متدين ساخته بود. اساسنامه انجمن، «دفاع علمي از اسلام با رعايت مقتضيات زمان» را هدف ثابت خود معرفي مي كرد.183 اگر اكنون به اعضاي آن روزگاران انجمن بنگريم طيفي قابل مشاهده است كه يك سر آن را برخي شخصيت هاي سياسي كنوني جمهوري اسلامي و سر ديگر آن را سركردگان گروهك منافقين تشكيل مي دهند. خيلي عجيب است! اما اين جذابيت براي جوانان تحصيل كرده در شرايطي وجود داشت كه در تبصره دوم اساسنامه انجمن تصريح شده بود:
«انجمن به هيچ وجه در امور سياسي مداخله نخواهد داشت و نيز مسئوليت هر نوع دخالتي را كه در زمينه هاي سياسي از طرف افراد منتسب به انجمن صورت گيرد، برعهده نخواهد داشت.»184
با اين حال برخي از اسناد ساواك نشان مي دهد كه حلبي در جريان گشايش فضاي سياسي سال 1339 يك سخنراني داراي كنايه به سركوبگري رژيم شاه داشته است. اما نه تنها قرينه اي از همسويي حلبي با نهضت امام خميني در سال هاي 1341 تا 1343 ديده نمي شود، بلكه حتي او حاضر به همراهي علما در اعتراض به بازداشت امام در خرداد 1342 نشد.185
با همه اين ها، اولويتي كه امام خميني براي مبارزه با صهيونيسم و ايادي آن مثل فرقه ضاله بهائيت قائل بود در ابتدا حمايت مادي و معنوي آن رهبر بزرگ از انجمن حجتيه را به دنبال داشت. طوري كه در سال 1346 ايشان اجازه كمك از ناحيه زكات و سهم امام به اين مجموعه تحت نظارت آقاي حلبي را داد. اما به تدريج با مشاهده تلاش حلبي براي بازداشتن جوانان
تحصيل كرده از مبارزه با رژيم پهلوي به عنوان پايگاه اصلي حمايت از فرقه ضاله بهائيت، امام خميني در نامه اي به يكي از شاگردان خود
(آيت الله محمدعلي گرامي) تأكيد كردند از زمان اطلاع يافتن از اين نوع
فعاليت هاي او تأييدي از او نكرده اند و ان شاءالله تعالي نمي كنند.186
حلبي در سال هاي اختناق حاضر به ورود به چالش با مفاسد -ولو روبنايي- رژيم هم پيمان صهيونيسم، كه بسياري از مهره هاي كليدي آن از نخست وزير گرفته تا وزرا، امراي ارتش و حتي پزشك مخصوص شاه را بهائيان تشكيل مي دادند، نبود. از اين فراتر به گفته آيت الله واعظ طبسي، حلبي در جلسه اي در سال 1345 عالمان مبارز را به خاطر فعاليت بر ضد رژيم و دستگير شدن، مورد عتاب قرار داده و عدم مزاحمت رژيم نسبت به جلسات انجمن حجتيه را به رخ آنان كشيده بود!187
حلبي درباره رضايت رژيم از جلسات انجمن درست مي گفت. در يكي از اسناد ساواك كه حاوي گزارش مخبر ساواك از يك جلسه انجمن حجتيه است چنين مي خوانيم:
«اين انجمن يك سازمان سياسي نيست، دولت نيز آن را تأييد نموده و شاهنشاه آريامهر هم از تشكيل آن ابراز رضايت فرموده اند.»188
علي اكبر پرورش كه زماني عضو اين انجمن بود، مي گويد:
«وقتي ساواك متوجه شد كه من از انجمن كنار رفته ام، نادري (پور) ملعون مرا خواست و خيلي فحاشي كرد كه چرا ديگر در انجمن نيستي.» 189
آيت الله محمدعلي گرامي هم در خاطرات خود به ياد مي آورد:
«منوچهري بازجوي ساواك از ما مي خواست تا بر ضد بهائيان با آقاي حلبي همكاري كنيم.»190
بدين ترتيب رژيمي كه بخش مهمي از استخوان بندي آن را بهائيان تشكيل مي دادند از تلاش مدرن و منظم انجمن حجتيه براي بازگرداندن عناصر دست پايين اغوا شده و پيوسته به اين فرقه، حمايت مي كرد! ناظران مسائل آن روزهاي انجمن حجتيه معتقد به برنامه اي از سوي رژيم مبني بر ايجاد موازنه استمرار حيات بهائيت در كنار تقويت جلسات انجمن حجتيه به منظور دور كردن جوانان مسلمان از فضاي مبارزه ديكتاتوري پهلوي و سوق دادن آنان به يك تلاش بي تاثيردر تغيير عقيده آحاد فرقه ضاله به صورت انفرادي هستند.
در دسته بندي هاي سال هاي اخير مجموعه روحانيت و حوزه هاي علميه، يك خبط ناآگاهانه صورت مي گيرد و انگ انجمن حجتيه اي بودن به برخي از روحانيون انقلابي زده مي شود. اين انجمن همان گونه كه قبلاً ذكر شد به طور كلي در يك فضاي مدرن مآب و دانشگاهي پسند رشد كرد. لذا اعضاي انجمن همواره نوعي استغنا نسبت به روحانيت، به جز شخص مرحوم حلبي در خود احساس مي كردند. كساني كه در گذشته در جلسات انجمن شركت مي كرده اند مي گويند كه اين احساس بي نيازي به عالمان روحاني گاهي در شكل تمسخر روحانيت بروز و ظهور مي يافت. اين گرايش مطمئناً تحت تأثير تعاليم مرحوم حلبي شكل گرفته بود. قضاوت رئيس ساواك تهران در گزارشي از گفت وگو با شيخ محمود حلبي در سال 1352 كه به رئيس كل ساواك ارائه گرديد چنين است:
«با تمام قوا كوشش نموده كه كوچكترين مسأله سياسي در جلسات مطرح نشود. حتي به علت اينكه به روحيه جنجالي روحانيون و وعاظ آشنايي دارد، اجازه ورود يك نفر از روحانيون را به جلسات و دخالت آنان را در اين زمينه نداده است.»191
تكاپوي سيطره بر حوزه علميه
برخي از شخصيت ها و جريان هاي سياسي كه در مقاطعي نقش
برجسته اي دارند، در دوره اي نه چندان بعد از آن موجوديت خود را از دست مي دهند. اما ريشه يابي خط و ربط جريان هاي سياسي كنوني به شناخت اين موجوديت فراموش شده نيازمند است. نسل امروز شايد نداند كه در دو دهه پاياني حيات رژيم سلطنت و اندكي پس از آن، در عرصه حوزه هاي علميه فارغ از جهت گيري ها، مجتهدي به نام سيدكاظم شريعتمداري نقش مهمي در جريان هاي سياسي آن دوره داشته است.
در گرماگرم تلاش امام خميني براي بسيج همه نيروهاي اسلام خواه در جهت مبارزه همه جانبه با تسلط اسرائيل و آمريكا بر ايران يعني زماني كه امام به تازگي از زندان و حصر تهران به قم بازگشته بود، شريعتمداري يك محور فرعي را با بحث تحول حوزه و تشكيل مجموعه اي به نام «دار التبليغ» ايجاد كرد. اين موضوع با توجه به حمايت هاي رژيم از آن، اقدامات سابقه دار «پهلوي ها» در ايجاد جريان موازي و كنترل پذير (تحت عناويني مثل مؤسسه وعظ و خطابه و وعظ و تبليغ) در برابر حوزه هاي علميه را تداعي مي كرد. ظاهر اقدام شريعتمداري پاسخ به يك نياز واقعي براي روزآمد شدن فعاليت روحانيت و ايجاد توانايي پاسخ به نيازهاي جديد بود. اما آنچه انقلابيون از آن استشمام مي كردند بلند شدن يك عًلم انحرافي از سوي جريان مخالف مبارزه بود. اگرچه امام خميني از موضع گيري صريح در اين مورد پرهيز مي كردند اما آنچه در اين مقطع در انتقاد از ايده تشكيل دانشگاه اسلامي در كلام امام مشاهده مي شود اظهار نگراني نسبت به همين موضوع است. با اين حال
عكس العمل مدرسين و طلاب انقلابي همچون مرحوم آيت الله رباني شيرازي، شهيدمحمد منتظري و... در چنين شرايطي، به گونه اي بود كه شريعتمداري، طرفدارانش و نيز رژيم شاه را مترصد مهيا شدن شرايط براي برخورد با آنها مي ساخت. اين موقعيت در اولين ماه هاي پس از تبعيد حضرت امام فراهم شد. نماد اين برخورد، ماجرايي معروف به «ليله الضرب» است. در يك مجلس ختم زماني كه يكي از طلاب براي شكستن فضاي افسرده ناشي از تبعيد امام، تقاضاي صلوات براي سلامتي امام خميني مي كند طرفداران شريعتمداري با محوريت يكي از معتمدان وي به نام شيخ غلامرضا زنجاني به جان طلاب طرفدار امام مي افتند و آنان را به شدت مورد ضرب و شتم قرار مي دهند و سپس نوبت مأموران پليس رژيم فرا مي رسد كه وارد معركه شده طرفداران امام خميني را مضروب و يا دستگير كنند.
با توجه به اينكه مرحوم شريعتمداري توانسته بود بسياري از روحانيون آذري زبان را با خود همراه سازد بيم دامن زدن به برنامه رژيم براي درگير ساختن طلاب آذري و فارس، سبب تلاش بزرگان براي جلوگيري از گسترش دامنه اين خصومت شد. مدرسين والامقام آذري زبان مثل آيت الله مشكيني، آيت الله بني فضل، آيت الله مدني، آيت الله قاضي طباطبايي و... به شدت از اقدامات اطرافيان مرحوم شريعتمداري خشمگين بودند و دائماً طلاب را به خويشتنداري دعوت مي كردند.
زماني كه شريعتمداري دارالتبليغ را تأسيس كرد حدود شش سال از انتشار مجله مكتب اسلام مي گذشت. شريعتمداري به لحاظ مالي واسطه ارتباط چند تن از بازاريان متمكن آذري زبان مثل مرحوم ميرمصطفي
عالي نسب، ابريشمچي و... با تحريريه مكتب اسلام بود كه پيش از اين ذكر آن به ميان آمد. مسئوليت اين مجله در اختيار آيت الله مكارم شـيرازي بود و بزرگاني مثل شهيد مطهري، شهيد هاشمي نژاد، امام موسي صدر و... با آن همكاري داشتند.
شريعتمداري و حاميانش پس از تأسيس دارالتبليغ مايل بودند اين مجله نيز در ذيل دارالتبليغ قرار گيرد. ساواك نيز با اين خواسته همراه بود. اما شخصيت مستقل و برجسته گردانندگان مجله مذكور اجازه چنين چيزي را نمي داد. تا جايي كه ساواك قم در نامه اي به مركز تصريح كرد:
«در حال حاضر نمي توان نويسندگان مجله مكتب اسلام را وادار نمود كه آنچه مورد نظر است در مجله مذكور منعكس نمايد... ولي ممكن است در آتيه مجله اي به همين سبك به نام دارالتبليغ كه وابسته به مدرسه اي است كه آقاي شريعتمداري ساختمان آن را شروع كرده به وجود آيد كه اداره آن مستقيماً امكان پذير باشد.»192
توجه ويژه ساواك به مجلات دارالتبليغ در مقطع تاسيس آن چنان است كه مديريت كل اداره دوم ساواك طي نامه اي به مدير كل اداره دوم اين سازمان از وي مي خواهد «دستور فرماييد از نظر ارشاد و هدايت مسلمانان شيخ نشين ها به خصوص شيخ نشين قطر به كلمه مجله دارالتبليغ كلمه اسلام نيز اضافه شود تا توجه مسلمانان به اين مجله جلب گردد.» يك ماه بعد رئيس ساواك قم در نامه اي به رئيس ساواك تهران اعلام مي كند:
«همان طور كه در نامه معطوفي فوق الذكر مقرر گرديده كلمه اسلامي درآخر جمله مجله دارالتبليغ ذكر شده است.»193
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
182- حيدر رحيم پور ازغدي، پيشين، ص 107
183- ع. باقي، در شناخت حزب قاعدين زمان، (قم، نشر دانش، اسفند 62)، ص 38.
184- جعفريان، پيشين، ص 37.
185- ر.ك: سيد ضياء الدين عليانسبت و سلمان علوي نيك، جريان شناسي انجمن حجتيه، انتشارات زلال كوثر، تهران، 1385، چاپ دوم، صص137-136.
186- ع. باقي، در شناخت حزب قاعدين زمان، ص 291.
187- ع. باقي، در شناخت حزب قاعدين زمان، ص 81.
188- سيدحميد روحاني، نهضت امام خميني، ج 3، ص 653.
189- سخنراني علي اكبر پرورش تكثير شده توسط كميته فرهنگي جهاد سازندگي استان چهارمحال و بختياري به نقل از ع.باقي ، پيشين صص 53-52.
190- خاطرات آيت الله محمد علي گرامي، (تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي)، ص 341.
191- سيدحميد روحاني، نهضت امام خميني، ج 3، ص 660.
192- سيدحميد روحاني، شريعتمداري در دادگاه تاريخ، دفتر اسناد انقلاب اسلامي، قم، 1361، ص125.
193- سيدحميد روحاني، شريعتمداري در دادگاه تاريخ، دفتر اسناد انقلاب اسلامي، قم، 1361، صص74 و 75.
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14