(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 9 آذر 1389- شماره 19803
PDF نسخه

طعم آفتاب
اتاق انتظار
بازگشت غرور ملي به رگ هاي ايراني
ماموريت...ممكن!
خشت اول
تخته سفيد
چقدر بدون تو تنهايم عباس ليلا...
بوي بارون



طعم آفتاب

چون دنيا به كسي روي آورد، نيكي هاي ديگران را
به او عاريت دهد
و چون از او روي برگرداند، خوبي هاي او را نيز بربايد...

اميرالمومنين صلوات الله و سلامه عليه و آله

 



بازگشت غرور ملي به رگ هاي ايراني
ماموريت...ممكن!

چين براي ايراني ها اغلب خوش يمن بوده است، چه آن زمان كه در داليان تيم ملي فوتبالشان را در يك روز رويايي به توپ بستيم و چه حالا كه چند روزي ميهمانشان بوديم و در المپيكي آسياسي...ببخشيد آسيايي، خودي نشان داديم و خيلي ها را فرستاديم در ميانه چندين كيلو باقالي پخته! داستان اعتماد به نفس ملي و ايجاد شوق و انگيزه و اميد در دل ملت بدون ترديد با رقابت هاي بين المللي به مراتب بهتر از ساخت تيزر و سرود و پخش برنامه هاي زنده لوس و بي مزه كليشه اي است كه «آي جوانان وطن شما بهترين ايد و شما سرآمديد و شما آينده سازيد...» به عبارتي همان مثل معروف كه دوصد گفته چون نيم كردار نيست؟ حالا هم آوردگاه «گوانگ ژو يا گوانگ جو» ـ تا روز پاياني مسابقات شبكه سوم سيما در دكور برنامه هايش از اولي و شبكه خبرسيما از دومي استفاده مي كرد! ـ بار ديگر در ميدان عمل نشان داد، «ما مي توانيم...» اگر كمي از حواشي كم كنيم و واقعا هماني را انجام دهيم كه بايد؛ نه اينكه در كوران مسابقات هم دنبال «منم منم» باشيم و هر برد را به حساب برنامه ريزي دقيق و آينده نگري مديريت فعلي بناميم و هر باخت را حاصل سوء مديريت هاي پيشين و خراب كاري هاي گذشتگان...امروز به يمن افتخار آفريني بي نظير جوان هاي كشورمان، مروري داريم بر اين اتفاق به ظاهر ورزشي اما در باطن ميداني براي افزايش مانور سياسي - اجتماعي ملت ها در صحنه جهاني؛ مانوري كه نشان داد، ماموريت براي جوانان كشور ما غيرممكن نيست...حالا لال از دنيا نري، با ما زمزمه كن و همراه گزارش شو: ورزشكارااااااااان...دلاوران، نام آوران...( رقص پرچم سه رنگ مان را هم در ذهن داشته باشيد!)
& تحريريه نسل سوم
اعتماد به نسل سوم و ديگر هيچ...
نمره 20 براي كاروان اعزامي كشورمان در بازي هاي آسيايي در حالي رقم خورد، كه همه چيز در يد قدرت جوانان بود 20 نشان طلا، 14 نقره و 25 برنز كه البته
مي توانست خيلي بيشتر از اين ها باشد، همه اش حاصل اعتماد به نسل سوم بود و نسل سوم هم به خوبي از پس اين اعتماد برآمد اگرچه همواره در اين ميادين، توكل و تجربه حرف اول را زده و خواهد زد اما نيرو و انگيزه جواني، نيروي محركي است كه مانندي ندارد. حضور بانوان عزيز كشورمان در اين رقابت ها هم دو نكته اصلي را به همه جهان گوشزد كرد؛ حضور قدرتمندانه و رعايت اصول اسلامي. بانوي مسلمان ايراني براي حضور در بازي هايي اينچنين سخت و سنگين، بايد زحمات زيادي را متحمل شود چرا كه بر اساس اعتقادات خود، مباني ديني اش را نيز در رقابتي فشرده، به عرصه آورده و چه دلنشين است كه شما به عنوان يگانه سرزميني كه همچنان بر سر اعتقادات خود معامله نكرده و نمي كنيد، در ويتريني به شدت
پر زرق و برق، با اصول اسلامي حاضر شويد و با آن افتخارآفريني كنيد.
اگرچه نمره كاروان ورزشي ما 20 شد اما بايد دانست كه
مدال هاي بسياري را هم به راحتي از دست داديم كه مي شود و مي توانيم براي روزهاي آينده ورزش اين سرزمين آنها را به تاريخ قدرت نمايي جمهوري اسلامي اضافه كنيم، شك نداريم كه مردم، توقع ندارند ما در اين بازي ها اول شويم اما بدون ترديد هم مردم و هم اهالي ورزش توقعاتي دارند كه اغلب به جاست و آن استفاده از پتانسيلي است كه در كشور داريم؛ به ويژه استعدادهايي كه اغلب براي شهرها و روستاهايي است كه بايد ديده شوند.
پس چرا كم كشيدين؟
وقتي گوشه و كنار رسانه هاي ورزشي را مي بينيد همه اش «فوتبال» است آن هم نه آموزش و پژوهش بلكه خاله زنك بازي رسانه اي و فحاشي و لمپنيسم عده اي كه خود را غول و پادشاه و ببر و شاهين و يوزپلنگ فوتبال مي دانند و با همين ادعا هم ادبياتي فوق حرفه اي را براي هوادار امضا مي كنند؛ وقتي ته و توي ورزشگاه هاي كشور را بگيريم، معلوم مي شود هيچ نداريم و به هيچ مي نازيم، وقتي هميشه «حاشيه» حرف اول را مي زند و «متن» سالهاست بار خودش را بسته و رفته و معلوم نيست كي
بر مي گردد «توقع بيجا» ست و مانع كسب؛ چي؟ اينكه ما بگوييم چرا 20 طلا گيرمان آمد؟ سوال از اساس غلط است و بايد تغيير كند: چه خوب كه 20 طلا به ما دادند! توقع بيجاي ما از چنين اتمسفري است كه مانع كسب و كار عده اي دلال و بي سواد و بزن بهادر مي شود كه بالاتاپايين ورزش ما را گرفته اند؛ خبرنگار و روزنامه و مربي و باشگاه و فدراسيون هم
نمي شناسد! پس به احترام همه اين جواناني كه رفتند در كشور كمونيست همه چيز خوار چين، پرچم كشورمان را با افتخار بر فراز آسيا به رقص درآوردند، سكوت
مي كنيم و تمام قد به احترامشان مي ايستيم و كلاه از سر بر مي داريم كه گل كاشتند با چنين امكانات و چنين توجهات ملوكانه اي به امر ورزش...
استاد ورزش هاي انفرادي
بازار احوال پرسي و عكس يادگاري و مصاحبه داغ داغ است، همه هم دارند براي خود نوشابه خانواده باز مي كنند كه چه كرديم و چه ها مي كنيم و خط و نشان براي دور بعد و بازي هاي پيش رو و...عمرا كسي بيايد و علل شكست ها را بررسي كند؛ البته تجربه نشان داده در كشور ما اصولا كميته هاي بررسي يك چيزي بيشتر از آنكه آن چيز را بررسي كنند، سفره اي هستند براي بعضي ها و طعمه اي هستند براي بعضي ديگر، كه اين دومي را رسانه ها تور مي كنند و افكار عمومي هم گول مي خورند!
حالا هم كسي صدايش
در نمي آيد كه چرا در ورزش هاي گروهي ما اصولا قصد نااميد كردن رقيبان را نداريم و دائم شكسته نفسي پشت شكسته نفسي كه بايد به جوان هاي كشورهاي ديگر ميدان داد؛ چيزي از ارزش هاي ما كه كم نمي شود پس حالا كه كم نمي شود، بدهيم آنها ببرند و اميد به زندگي شان بالا برود و ما هم همچنان بر قله ارزش ها مي ايستيم و به دسترنج خود نگاه مي كنيم؛ چقدر لذت بخش است اين همه توجه به كشورهاي ديگر!
واقعا چرا كسي صدايش در
نمي آيد كه چرا مثلا «والبيال، بسكتبال، هندبال و فوتبال» ما در بهترين موقعيت هاي ورزشي خود، نتيجه را واگذار كردند و هميني شد كه همه ديديم و خرد شديم جلوي در وهمسايه! «فوتبال» را كه اصلا حرفش را هم نزنيد، اينقدر دلمان براي ژاپن سوخت كه اگر وقت بازي بيشتر بود، دو سه تاي ديگر به خودمان گل مي زديم تا هم هيچ چيز از ارزش هاي ما كم نشود همچنان و هم برادران ژاپني با دل شادمان به خانه هاشان بروند و يك روز رويايي را در تاريخ خود ثبت كنند!
دقت كردين، نمايندگان محترم مجلس ـ زيد غيبته و المسافره ـ به سرعت نامه تشكرآميزي نوشتند براي رييس جمهور محترم ـ زيد يارانه ـ نامه زدند كه »اي ول...اي ول...حاج محمود اي ول...» و ادامه دادند: بابا تو ديگه كي هستي!...به عبارتي دم شما گرم كه در آسيا چهارم شديم؛ خب دستشان درد نكند اما آيا نبايد بپرسند مستي پيروزي هوش و حواس مديران مان را نبرد آنجا كه عرب ني انداخت! دوربين ها و روزنامه ها و
مصاحبه ها گول مان نزند كه ما چه مدال هايي را از دست داديم و چه رنگ ها كه عوض كرديم!
بعلاوه اينكه خيلي ها هم الساعه بايد محاكمه شوند و بازخواست شوند و به ملت جواب بدهند كه چه كردند در اين دوره؛ مثلا جودوكاران ما چه گلي به سر ملت زدند؟! يك ورزش انفرادي مدال آور كه با كارنامه اي شرمگين از چين به خانه بازگشت!
چه مي كنه اين يار دوازدهم؟
وقتي همه چيز به همه چيز
مي آيد اين مي شود كه رسانه ملي به عنوان يار دوازدهم تيم ملي فوتبال ـ فوتبال يعني كل ورزش قبلا ذكر شد ـ و يار دوازدهم(!) تيم اعزامي كشورمان، رسالت خود را تنها و تنها به پخش مستقيم بازي ها آن هم بدون مراقبت از تصاوير بي تربيتي مي داند خب همين مي شود ديگر! تيم دارد به فجيع ترين شكل ممكن مي بازد، مجري تلويزيون: خب
2 دقيقه تا پايان بازي وقت هست و ما 7 بر 3 عقب هستيم اما اين نتيجه هيچ چيز از ارزش هاي ما كم
نمي كند، انصافا بچه ها تلاش خودشان را كردند و ...
يك پيام بازرگاني: «نسل سوم» اگر كشف كند، اين جمله «هيچ چيز از ارزش هاي ما كم نمي شود» را چه كسي اختراع كرد؛ قول مي دهد پيشرفت هاي زيادي در حوزه هاي مختلف نصيب كشورمان بشود؛ شما خواننده گرامي مي توانيد در اين طرح خيرخواهانه ملي سهيم باشيد، كافي است با ميرزا تماس بگيريد و اطلاعات خود را با ما در ميان بگذاريد. به چند نفر از بهترين اطلاع دهندگان جوايز نفيسي به قيد قرعه اهدا مي شود...نسل سوم؛ پيشرو در حل مشكلات بنيادين كشور...پايان پيام بازرگاني!
و يا وقتي ما مدال طلا مي آوريم، مجري اعزامي از جيب بيت المال به كنار سكوي اهداي مدال مي رود و با ذوق از ورزشكار قهرمان نام آور مي پرسد: چه احساسي دارين از اينكه برنده شدين!!
بعدشم سريع يك ارتباط با رييس فدراسيون مربوطه و يك تلفن هم به مديريت ورزش ـ اگر در ايران باشند كه اصولا بنا بر اطلاع ما برخي چاي چيان دربار (همان آبدارچي سازمان تعليم جسم) هم همراه با تيم اعزامي، اعزام شده اند؛ كه ايشان بگويند: ما خيلي تلاش كرديم و الان حدود 17 سال هست كه برنامه ريزي داشتيم، واقعا روي حريف كار كرده بوديم، از دوسالگي حريف هم فيلم داشتيم،
مي دونستيم كه حتي چه پوشكي مصرف مي كرده...بعد هم جناب خياباني در استوديو با همكاري فيلمبردار و صدابردار كف قشنگه رو مي زنه و...نيم ساعتي در باب
ارزش هايي كه هيچوقت از ما كم
نمي شود، سخن مي گويد!
آقاي مدير، مرد باش!
از قديم گفتن حساب حسابه، كاكا برادر...ما اهالي فرهنگ تا امروز فكر مي كرديم بدقولي و گدابازي( كفگير حوزه فرهنگ هميشه سوار بر ته ديگ ماجراست) فقط در جشنواره هاي فرهنگي و هنري وجود دارد كه مثلا سمند برگزيدگان جشنواره فجر سال 83 را با ضرب و زور سال 86 حواله
مي دهند كه بروي با آن يك پرايد بخري! اما گويا اين ماجراي «برو باقيش با من!» در ورزش بيشتر ديده مي شود؛ مثلا قبل از اعزام: «هر ورزشكاري كه طلا بگيرد، سرتاپايش را طلا مي گيريم»...بعد از بازگشت: «حالا ما يه چيزي گفتيم، شما چرا باور كردين؟...» قبل از اعزام: هر مدال طلا، يك دستگاه آپارتمان پيش ما دارد«. بعد از بازگشت: اين ساختمان ها در شهرك شورآباد واقع در 231 كيلومتري شهر جديد هشت گرد واقع شده، و در حال حاضر پي ريزي اش انجام شده با قول مساعد مسئولان به زودي در سال 94
مي ريم براي اسكلت بندي!« قبل از اعزام: «هر برنده مدال طلا، 70 سكه پيش ما شيتيل دارد!» بعد از بازگشت:« همچنان سر حرف خودمان هستيم، اما اولا سكه ربع مي دهيم ثانيا الان آخر سال است، به جون شما بودجه رو تا قرون آخر تو فرودگاه چين واسه بچه ها سوغاتي خريديم!» قبل از اعزام« يك دستگاه مينياتور براي هر طلاآور تيم اعزامي كنار گذاشتيم» بعد از بازگشت: «آها! خودروي ملي به الگوهاي اين مملكت اهدا مي شود؛ لذا اين شرايط علاوه بر كسب طلا بايد احراز شود؛ تاهل، داشتن بيش از 3فرزند خانم ها با قد 164 تا 174 و آقايان با قد 176 تا 189 در زمره اين افراد قرار
مي گيرند....خلاصه كه آقاي مدير اگر دين نداري، مرد باش! گفتي پاي حرفت بايست؛ جاي دوري
نمي ره؛ يك جوان با انگيزه را با انگيزه تر مي كني و اميدوارتر به آينده؛ دقيقا مي شود از اين جيب به آن جيب. پول هم تا دلت بخواهد در اين كشور ريخته پس چه بهتر برود پاي اعتبار و اقتدار ملي. راستي كاش يادمان نرود كه مي شود از امتياز ميزباني هم به خوبي استفاده كرد، و مي شود جز كشتي و فوتسال، ساير ورزش ها را هم ميزباني كرد و جداي امتيازات اقتصادي كه براي كشور خواهد داشت، در بحث ايجاد جريان اميد براي مردم نيز موثر خواهد بود.
يك حرف كودكانه اما مغزدار!
كاش قدر اين خوشحالي ملي را بدانيم و قدر بدانيم اين سرمايه
بي بديل را؛ خوشحالي ملي يعني موتور محرك و اسپانسر معنوي حركت به جلو. اي كاش مديران ما اين لبخند رضايت ملي را قدربدانند و آن اشك ها و غصه خوردن ها و حرص وجوش هاي ملي را هم ببينند و برايش چاره اي بيانديشند، عزت يك كشور تحت فشار كه از اطراف در محاصره فرهنگي و سياسي و اقتصادي و نظامي است؛ تنها و تنها از دل خود ملت بيرون مي آيد، ملت ها اگر خود را باور كنند، هيچ تحريمي بر آنها كار ساز نخواهد بود؛ كاش قدر اين لحظه هاي وفاق ملي و سرور همگاني را بدانيم و كمي در مديريت ها، سلايق و افكار و سياسي بازي را كنار بگذاريم تا در 31 سالگي انقلاب همچنان جمله تحقيركننده هميشگي قلب مان را آزار ندهد: «اميدواريم داوران تحت تاثير نفوذ حريف قرار نگيرند...» چرا كشوري مقتدر و ثروتمند نبايد در فدراسيون هاي آسيايي و جهاني، جايگاهي ويژه داشته باشد تا اينگونه قرباني بازي سياسي برخي كشورها نشود؟ چرا ما از مديريت جهاني حرف مي زنيم اما همچنان در كوچه اول«حضور» در مناصب فراملي مانده ايم؟ چرا دائم سرگرم داخل هستيم و حواشي داخلي و خاله زنك بازي رسانه اي و روكم كني مديريتي اما حواسمان نيست، كشورهايي بي ريشه كه قرن ها بايد بگذرد تا به گرد عمق ريشه و تمدن ايران عزيز برسند، بايد
كرسي هاي حساس ميادين
بين المللي را در دست داشته باشند؟ چرا بايد همچنان غيرت و شجاعت و همت و عزت ايراني، در ميادين مختلف؛ قرباني سياسي كاري و تنفذ برخي كشورها شود؟
جداي از اين چرا عبرت
نمي گيريم از پيروزي ها و شكست ها؟ چرا به حرف آن كودك گرياني كه بعد از باخت تيم ملي فوتبال سرش را تكان مي داد و مي گفت كاش به جاي اين همه هزينه مادي و معنوي براي اين ورزش روي
دوچرخه سواري، تيراندازي، شنا، قايق راني، كبدي، جودو، واليبال، هندبال و...ديگر ورزش هايي كه استعداد و همت و دانش اش را داريم و بدون امكانات خودي نشان مي دهيم، سرمايه گذاري كنيم...كاش از دانش و اطلاعات روز، داشتن مربي دسته هفتم يك كشور «ايچ» دار برايمان با اهميت جلوه نكند؛ كاش آدم ها سرجايشان باشند و بودجه ها در جاي خودش هزينه شود...و اين قصه ادامه دارد!

 



بازگشت غرور ملي به رگ هاي ايراني
ماموريت...ممكن!

چين براي ايراني ها اغلب خوش يمن بوده است، چه آن زمان كه در داليان تيم ملي فوتبالشان را در يك روز رويايي به توپ بستيم و چه حالا كه چند روزي ميهمانشان بوديم و در المپيكي آسياسي...ببخشيد آسيايي، خودي نشان داديم و خيلي ها را فرستاديم در ميانه چندين كيلو باقالي پخته! داستان اعتماد به نفس ملي و ايجاد شوق و انگيزه و اميد در دل ملت بدون ترديد با رقابت هاي بين المللي به مراتب بهتر از ساخت تيزر و سرود و پخش برنامه هاي زنده لوس و بي مزه كليشه اي است كه «آي جوانان وطن شما بهترين ايد و شما سرآمديد و شما آينده سازيد...» به عبارتي همان مثل معروف كه دوصد گفته چون نيم كردار نيست؟ حالا هم آوردگاه «گوانگ ژو يا گوانگ جو» ـ تا روز پاياني مسابقات شبكه سوم سيما در دكور برنامه هايش از اولي و شبكه خبرسيما از دومي استفاده مي كرد! ـ بار ديگر در ميدان عمل نشان داد، «ما مي توانيم...» اگر كمي از حواشي كم كنيم و واقعا هماني را انجام دهيم كه بايد؛ نه اينكه در كوران مسابقات هم دنبال «منم منم» باشيم و هر برد را به حساب برنامه ريزي دقيق و آينده نگري مديريت فعلي بناميم و هر باخت را حاصل سوء مديريت هاي پيشين و خراب كاري هاي گذشتگان...امروز به يمن افتخار آفريني بي نظير جوان هاي كشورمان، مروري داريم بر اين اتفاق به ظاهر ورزشي اما در باطن ميداني براي افزايش مانور سياسي - اجتماعي ملت ها در صحنه جهاني؛ مانوري كه نشان داد، ماموريت براي جوانان كشور ما غيرممكن نيست...حالا لال از دنيا نري، با ما زمزمه كن و همراه گزارش شو: ورزشكارااااااااان...دلاوران، نام آوران...( رقص پرچم سه رنگ مان را هم در ذهن داشته باشيد!)
& تحريريه نسل سوم
اعتماد به نسل سوم و ديگر هيچ...
نمره 20 براي كاروان اعزامي كشورمان در بازي هاي آسيايي در حالي رقم خورد، كه همه چيز در يد قدرت جوانان بود 20 نشان طلا، 14 نقره و 25 برنز كه البته
مي توانست خيلي بيشتر از اين ها باشد، همه اش حاصل اعتماد به نسل سوم بود و نسل سوم هم به خوبي از پس اين اعتماد برآمد اگرچه همواره در اين ميادين، توكل و تجربه حرف اول را زده و خواهد زد اما نيرو و انگيزه جواني، نيروي محركي است كه مانندي ندارد. حضور بانوان عزيز كشورمان در اين رقابت ها هم دو نكته اصلي را به همه جهان گوشزد كرد؛ حضور قدرتمندانه و رعايت اصول اسلامي. بانوي مسلمان ايراني براي حضور در بازي هايي اينچنين سخت و سنگين، بايد زحمات زيادي را متحمل شود چرا كه بر اساس اعتقادات خود، مباني ديني اش را نيز در رقابتي فشرده، به عرصه آورده و چه دلنشين است كه شما به عنوان يگانه سرزميني كه همچنان بر سر اعتقادات خود معامله نكرده و نمي كنيد، در ويتريني به شدت
پر زرق و برق، با اصول اسلامي حاضر شويد و با آن افتخارآفريني كنيد.
اگرچه نمره كاروان ورزشي ما 20 شد اما بايد دانست كه
مدال هاي بسياري را هم به راحتي از دست داديم كه مي شود و مي توانيم براي روزهاي آينده ورزش اين سرزمين آنها را به تاريخ قدرت نمايي جمهوري اسلامي اضافه كنيم، شك نداريم كه مردم، توقع ندارند ما در اين بازي ها اول شويم اما بدون ترديد هم مردم و هم اهالي ورزش توقعاتي دارند كه اغلب به جاست و آن استفاده از پتانسيلي است كه در كشور داريم؛ به ويژه استعدادهايي كه اغلب براي شهرها و روستاهايي است كه بايد ديده شوند.
پس چرا كم كشيدين؟
وقتي گوشه و كنار رسانه هاي ورزشي را مي بينيد همه اش «فوتبال» است آن هم نه آموزش و پژوهش بلكه خاله زنك بازي رسانه اي و فحاشي و لمپنيسم عده اي كه خود را غول و پادشاه و ببر و شاهين و يوزپلنگ فوتبال مي دانند و با همين ادعا هم ادبياتي فوق حرفه اي را براي هوادار امضا مي كنند؛ وقتي ته و توي ورزشگاه هاي كشور را بگيريم، معلوم مي شود هيچ نداريم و به هيچ مي نازيم، وقتي هميشه «حاشيه» حرف اول را مي زند و «متن» سالهاست بار خودش را بسته و رفته و معلوم نيست كي
بر مي گردد «توقع بيجا» ست و مانع كسب؛ چي؟ اينكه ما بگوييم چرا 20 طلا گيرمان آمد؟ سوال از اساس غلط است و بايد تغيير كند: چه خوب كه 20 طلا به ما دادند! توقع بيجاي ما از چنين اتمسفري است كه مانع كسب و كار عده اي دلال و بي سواد و بزن بهادر مي شود كه بالاتاپايين ورزش ما را گرفته اند؛ خبرنگار و روزنامه و مربي و باشگاه و فدراسيون هم
نمي شناسد! پس به احترام همه اين جواناني كه رفتند در كشور كمونيست همه چيز خوار چين، پرچم كشورمان را با افتخار بر فراز آسيا به رقص درآوردند، سكوت
مي كنيم و تمام قد به احترامشان مي ايستيم و كلاه از سر بر مي داريم كه گل كاشتند با چنين امكانات و چنين توجهات ملوكانه اي به امر ورزش...
استاد ورزش هاي انفرادي
بازار احوال پرسي و عكس يادگاري و مصاحبه داغ داغ است، همه هم دارند براي خود نوشابه خانواده باز مي كنند كه چه كرديم و چه ها مي كنيم و خط و نشان براي دور بعد و بازي هاي پيش رو و...عمرا كسي بيايد و علل شكست ها را بررسي كند؛ البته تجربه نشان داده در كشور ما اصولا كميته هاي بررسي يك چيزي بيشتر از آنكه آن چيز را بررسي كنند، سفره اي هستند براي بعضي ها و طعمه اي هستند براي بعضي ديگر، كه اين دومي را رسانه ها تور مي كنند و افكار عمومي هم گول مي خورند!
حالا هم كسي صدايش
در نمي آيد كه چرا در ورزش هاي گروهي ما اصولا قصد نااميد كردن رقيبان را نداريم و دائم شكسته نفسي پشت شكسته نفسي كه بايد به جوان هاي كشورهاي ديگر ميدان داد؛ چيزي از ارزش هاي ما كه كم نمي شود پس حالا كه كم نمي شود، بدهيم آنها ببرند و اميد به زندگي شان بالا برود و ما هم همچنان بر قله ارزش ها مي ايستيم و به دسترنج خود نگاه مي كنيم؛ چقدر لذت بخش است اين همه توجه به كشورهاي ديگر!
واقعا چرا كسي صدايش در
نمي آيد كه چرا مثلا «والبيال، بسكتبال، هندبال و فوتبال» ما در بهترين موقعيت هاي ورزشي خود، نتيجه را واگذار كردند و هميني شد كه همه ديديم و خرد شديم جلوي در وهمسايه! «فوتبال» را كه اصلا حرفش را هم نزنيد، اينقدر دلمان براي ژاپن سوخت كه اگر وقت بازي بيشتر بود، دو سه تاي ديگر به خودمان گل مي زديم تا هم هيچ چيز از ارزش هاي ما كم نشود همچنان و هم برادران ژاپني با دل شادمان به خانه هاشان بروند و يك روز رويايي را در تاريخ خود ثبت كنند!
دقت كردين، نمايندگان محترم مجلس ـ زيد غيبته و المسافره ـ به سرعت نامه تشكرآميزي نوشتند براي رييس جمهور محترم ـ زيد يارانه ـ نامه زدند كه »اي ول...اي ول...حاج محمود اي ول...» و ادامه دادند: بابا تو ديگه كي هستي!...به عبارتي دم شما گرم كه در آسيا چهارم شديم؛ خب دستشان درد نكند اما آيا نبايد بپرسند مستي پيروزي هوش و حواس مديران مان را نبرد آنجا كه عرب ني انداخت! دوربين ها و روزنامه ها و
مصاحبه ها گول مان نزند كه ما چه مدال هايي را از دست داديم و چه رنگ ها كه عوض كرديم!
بعلاوه اينكه خيلي ها هم الساعه بايد محاكمه شوند و بازخواست شوند و به ملت جواب بدهند كه چه كردند در اين دوره؛ مثلا جودوكاران ما چه گلي به سر ملت زدند؟! يك ورزش انفرادي مدال آور كه با كارنامه اي شرمگين از چين به خانه بازگشت!
چه مي كنه اين يار دوازدهم؟
وقتي همه چيز به همه چيز
مي آيد اين مي شود كه رسانه ملي به عنوان يار دوازدهم تيم ملي فوتبال ـ فوتبال يعني كل ورزش قبلا ذكر شد ـ و يار دوازدهم(!) تيم اعزامي كشورمان، رسالت خود را تنها و تنها به پخش مستقيم بازي ها آن هم بدون مراقبت از تصاوير بي تربيتي مي داند خب همين مي شود ديگر! تيم دارد به فجيع ترين شكل ممكن مي بازد، مجري تلويزيون: خب
2 دقيقه تا پايان بازي وقت هست و ما 7 بر 3 عقب هستيم اما اين نتيجه هيچ چيز از ارزش هاي ما كم
نمي كند، انصافا بچه ها تلاش خودشان را كردند و ...
يك پيام بازرگاني: «نسل سوم» اگر كشف كند، اين جمله «هيچ چيز از ارزش هاي ما كم نمي شود» را چه كسي اختراع كرد؛ قول مي دهد پيشرفت هاي زيادي در حوزه هاي مختلف نصيب كشورمان بشود؛ شما خواننده گرامي مي توانيد در اين طرح خيرخواهانه ملي سهيم باشيد، كافي است با ميرزا تماس بگيريد و اطلاعات خود را با ما در ميان بگذاريد. به چند نفر از بهترين اطلاع دهندگان جوايز نفيسي به قيد قرعه اهدا مي شود...نسل سوم؛ پيشرو در حل مشكلات بنيادين كشور...پايان پيام بازرگاني!
و يا وقتي ما مدال طلا مي آوريم، مجري اعزامي از جيب بيت المال به كنار سكوي اهداي مدال مي رود و با ذوق از ورزشكار قهرمان نام آور مي پرسد: چه احساسي دارين از اينكه برنده شدين!!
بعدشم سريع يك ارتباط با رييس فدراسيون مربوطه و يك تلفن هم به مديريت ورزش ـ اگر در ايران باشند كه اصولا بنا بر اطلاع ما برخي چاي چيان دربار (همان آبدارچي سازمان تعليم جسم) هم همراه با تيم اعزامي، اعزام شده اند؛ كه ايشان بگويند: ما خيلي تلاش كرديم و الان حدود 17 سال هست كه برنامه ريزي داشتيم، واقعا روي حريف كار كرده بوديم، از دوسالگي حريف هم فيلم داشتيم،
مي دونستيم كه حتي چه پوشكي مصرف مي كرده...بعد هم جناب خياباني در استوديو با همكاري فيلمبردار و صدابردار كف قشنگه رو مي زنه و...نيم ساعتي در باب
ارزش هايي كه هيچوقت از ما كم
نمي شود، سخن مي گويد!
آقاي مدير، مرد باش!
از قديم گفتن حساب حسابه، كاكا برادر...ما اهالي فرهنگ تا امروز فكر مي كرديم بدقولي و گدابازي( كفگير حوزه فرهنگ هميشه سوار بر ته ديگ ماجراست) فقط در جشنواره هاي فرهنگي و هنري وجود دارد كه مثلا سمند برگزيدگان جشنواره فجر سال 83 را با ضرب و زور سال 86 حواله
مي دهند كه بروي با آن يك پرايد بخري! اما گويا اين ماجراي «برو باقيش با من!» در ورزش بيشتر ديده مي شود؛ مثلا قبل از اعزام: «هر ورزشكاري كه طلا بگيرد، سرتاپايش را طلا مي گيريم»...بعد از بازگشت: «حالا ما يه چيزي گفتيم، شما چرا باور كردين؟...» قبل از اعزام: هر مدال طلا، يك دستگاه آپارتمان پيش ما دارد«. بعد از بازگشت: اين ساختمان ها در شهرك شورآباد واقع در 231 كيلومتري شهر جديد هشت گرد واقع شده، و در حال حاضر پي ريزي اش انجام شده با قول مساعد مسئولان به زودي در سال 94
مي ريم براي اسكلت بندي!« قبل از اعزام: «هر برنده مدال طلا، 70 سكه پيش ما شيتيل دارد!» بعد از بازگشت:« همچنان سر حرف خودمان هستيم، اما اولا سكه ربع مي دهيم ثانيا الان آخر سال است، به جون شما بودجه رو تا قرون آخر تو فرودگاه چين واسه بچه ها سوغاتي خريديم!» قبل از اعزام« يك دستگاه مينياتور براي هر طلاآور تيم اعزامي كنار گذاشتيم» بعد از بازگشت: «آها! خودروي ملي به الگوهاي اين مملكت اهدا مي شود؛ لذا اين شرايط علاوه بر كسب طلا بايد احراز شود؛ تاهل، داشتن بيش از 3فرزند خانم ها با قد 164 تا 174 و آقايان با قد 176 تا 189 در زمره اين افراد قرار
مي گيرند....خلاصه كه آقاي مدير اگر دين نداري، مرد باش! گفتي پاي حرفت بايست؛ جاي دوري
نمي ره؛ يك جوان با انگيزه را با انگيزه تر مي كني و اميدوارتر به آينده؛ دقيقا مي شود از اين جيب به آن جيب. پول هم تا دلت بخواهد در اين كشور ريخته پس چه بهتر برود پاي اعتبار و اقتدار ملي. راستي كاش يادمان نرود كه مي شود از امتياز ميزباني هم به خوبي استفاده كرد، و مي شود جز كشتي و فوتسال، ساير ورزش ها را هم ميزباني كرد و جداي امتيازات اقتصادي كه براي كشور خواهد داشت، در بحث ايجاد جريان اميد براي مردم نيز موثر خواهد بود.
يك حرف كودكانه اما مغزدار!
كاش قدر اين خوشحالي ملي را بدانيم و قدر بدانيم اين سرمايه
بي بديل را؛ خوشحالي ملي يعني موتور محرك و اسپانسر معنوي حركت به جلو. اي كاش مديران ما اين لبخند رضايت ملي را قدربدانند و آن اشك ها و غصه خوردن ها و حرص وجوش هاي ملي را هم ببينند و برايش چاره اي بيانديشند، عزت يك كشور تحت فشار كه از اطراف در محاصره فرهنگي و سياسي و اقتصادي و نظامي است؛ تنها و تنها از دل خود ملت بيرون مي آيد، ملت ها اگر خود را باور كنند، هيچ تحريمي بر آنها كار ساز نخواهد بود؛ كاش قدر اين لحظه هاي وفاق ملي و سرور همگاني را بدانيم و كمي در مديريت ها، سلايق و افكار و سياسي بازي را كنار بگذاريم تا در 31 سالگي انقلاب همچنان جمله تحقيركننده هميشگي قلب مان را آزار ندهد: «اميدواريم داوران تحت تاثير نفوذ حريف قرار نگيرند...» چرا كشوري مقتدر و ثروتمند نبايد در فدراسيون هاي آسيايي و جهاني، جايگاهي ويژه داشته باشد تا اينگونه قرباني بازي سياسي برخي كشورها نشود؟ چرا ما از مديريت جهاني حرف مي زنيم اما همچنان در كوچه اول«حضور» در مناصب فراملي مانده ايم؟ چرا دائم سرگرم داخل هستيم و حواشي داخلي و خاله زنك بازي رسانه اي و روكم كني مديريتي اما حواسمان نيست، كشورهايي بي ريشه كه قرن ها بايد بگذرد تا به گرد عمق ريشه و تمدن ايران عزيز برسند، بايد
كرسي هاي حساس ميادين
بين المللي را در دست داشته باشند؟ چرا بايد همچنان غيرت و شجاعت و همت و عزت ايراني، در ميادين مختلف؛ قرباني سياسي كاري و تنفذ برخي كشورها شود؟
جداي از اين چرا عبرت
نمي گيريم از پيروزي ها و شكست ها؟ چرا به حرف آن كودك گرياني كه بعد از باخت تيم ملي فوتبال سرش را تكان مي داد و مي گفت كاش به جاي اين همه هزينه مادي و معنوي براي اين ورزش روي
دوچرخه سواري، تيراندازي، شنا، قايق راني، كبدي، جودو، واليبال، هندبال و...ديگر ورزش هايي كه استعداد و همت و دانش اش را داريم و بدون امكانات خودي نشان مي دهيم، سرمايه گذاري كنيم...كاش از دانش و اطلاعات روز، داشتن مربي دسته هفتم يك كشور «ايچ» دار برايمان با اهميت جلوه نكند؛ كاش آدم ها سرجايشان باشند و بودجه ها در جاي خودش هزينه شود...و اين قصه ادامه دارد!

 



خشت اول

بازي جديد در اقيانوس آرام
نقشه هاي جغرافيايي اغلب حقايقي درباره طراحان خود بيان مي كنند كه شايد در مورد قاره آمريكا و كشف دنياي جديد آنگلوساكسون هاي آمريكايي در سال هاي اخير در كتاب «رابرت كاپلان» آشكار شده باشد. بيشتر نقشه هاي جغرافيايي كه امروز در كلاس هاي درس مدارس و دانشكده هاي سراسر جهان روي ديوارها نصب شده است را اغلب طراحان انگليسي كشيده اند كه آمريكا را در ميانه نشان مي دهند كه از شرق از اروپا جدا شده است و از غرب از آسيا و در نگاه اول شايد به نظر برسد اين جايگزيني يك طرح گرافيكي باشد ولي به عقيده كاپلان يك خودخواهي از نوع مهاجران دنياي جديد است.
اقيانوس آرام و اطلس از شرق و غرب امكاني براي آمريكا فراهم مي كنند كه خود را در ميان نقشه نشان دهد كه بايد در اين ميانه بودن از خود در برابر تهاجم كشورهاي بيگانه محافظت كند و همين بهانه كافي است كه ايالات متحده آمريكا خودخواهي هاي خود را از غرب اروپا و شرق آسيا در اوايل قرن نوزدهم ميلادي شروع كند و در قرن بيستم جنگ آمريكايي به كشورهاي ديگر كشيده شود. با هر هدفي كه نقشه هاي قديمي كره زمين كشيده شده باشد اين مطلب واضح است كه در اين نكته مفيد واقع شده اند كه آمريكا براي احساس خطر در ميانه كره زمين(!) حوادثي مثل يازده سپتامبر را بهانه قرار دهد و به كشورهاي خاورميانه، جنوب و جنوب شرق آسيا لشگركشي كند تا آبهاي غربي اقيانوس آرام نيز در اختيار آنها باشد.
در كتاب «بادهاي موسمي» رابرت كاپلان اعتقاد دارد كه ما بايد نگاه جديدي به نقشه هاي كره زمين داشته باشيم به خصوص در مورد دو قسمتي بودن مناطق مختلف آن كه به قاره آمريكا و ديگر قاره هاي چسبيده به هم (آسيا، اروپا، آفريقا و اقيانوسيه) تقسيم شده است؛ بايد با نگاه جديد آنها را يك قسمت ياد كرد چرا كه خندق هايي مثل اقيانوس اطلس و اقيانوس آرام با كمك بادهاي موسمي نمي تواند مانع دست اندازي نيروهاي استعمارگر به كشورهاي آفريقايي و آسيايي باشد.
در اين كتاب كاپلان با اشاره به وقايع تاريخي، اقيانوس هند را مركزي خطاب مي كند كه از غرب به شاخ آفريقا و از شرق به شبه جزيره عربستان و فلات ايران و شبه جزيره هند و تمام مجمع الجزاير اندونزي و كشورهاي مربوطه متصل است. با وجود بادهاي موسمي اول پاي تاجران غربي به اين مناطق باز شد كه بعد از آن راهي براي استعمار اين كشورها از جانب آنگلوساكسون هاي اروپا و تازه مهاجرت كرده به قاره آمريكا شد كه كشتي هاي آنها را زودتر به مقصد دلخواه آنها هدايت مي كرد. اين ساحل هاي طولاني با اين بادها در مدت هاي كوتاهي طي مي شد و زمينه اشغال و غارت منابع طبيعي اين كشورها از سوي آمريكايي ها فراهم مي آمد.
اقيانوس هند در ابتدا از سوي پرتغال، بعد انگليسي ها و در آخر به دست آمريكايي ها افتاد كه هنوز هم آبهاي آنجا را سرزمين مادري خود مي دانند. هرچند در طول سالهاي جنگ سرد اين منطقه تبديل به مردابي براي انسان هاي متمدن دنياي جديد شده بود ولي كشتيراني در آبهاي اقيانوس هند علاوه بر قاره آسيا دسترسي به بيشترين منبع انرژي دنيا را براي آنها ممكن مي ساخت كه همين امر باعث شده تا امروز ميل رفتن از اين آبها را از سر خود بيرون نكنند و براي اين ماندن بهانه هاي مختلفي بتراشند. از زمان هاي دور مشكلات جهان يكي پس از ديگري به جهانيان معرفي شدند كه آخرين آنها وجود گروه هاي تروريستي به اصطلاح اسلام گرا از سومالي گرفته تا كشورهاي خاورميانه هستند كه بهانه اصلي حضور ناوهاي خارجي در خليج فارس و درياهاي اطراف است.
«بادهاي موسمي » سيزدهمين كتاب كاپلان است كه مثل تمام كتاب هاي گذشته نويسنده قصه هاي مستند و تاريخي خود را از زبان شخصي مسافر بيان مي كند كه براي بيان وضعيت كشورهاي مختلف اين بار از سمت ساحل به اين كشورها سفر مي كند و در سفرهاي دريايي خود از خليج فارس حركت كرده و از درياي عمان عبور مي كند و به اقيانوس هند و قسمت هاي شرقي و جنوب شرقي آسيا مي رسد و در تمام كشورهاي مجاور اين درياها نوعي تنش در وضعيت سياسي دولت هاي حاكم كشف مي كند. پاكستان، هند، ميانمار، بنگلادش، سريلانكا و اندونزي و جزيره هاي همسايه آن همگي وضعيت مشابهي دارند كه كاپلان در سيزدهمين كتاب خود اين وضعيت مشابه را بازي جديدي خطاب مي كند كه در اقيانوس آرام از سال هاي پيش از اين شروع شده است.
در تجارت امروز جهان كالاهاي چيني در حال تسخير جهان است و همين طور كه اقتصاد اين كشور به سوي جلو پيش مي رود نياز اين كشور به مواد اوليه مثل نفت و مواد معدني نيز افزايش پيدا مي كند كه نمي تواند آن را در جايي غير از اقيانوس هند و خليج فارس جستجو كند و همين است كه بازي جديدي شروع شده است كه در يك طرف چين اقتصادي قرار دارد و در طرف ديگر آمريكاي نظامي است.
در دنيايي كه بر اساس قانون عرضه و تقاضا اداره مي شود چيني ها نمي توانند رقيب سرسختي داشته باشند ولي نمي توانند لبخندهاي ظاهري خود را در مقابل مقامات آمريكايي پنهان كنند چرا كه مي دانند اقيانوس ها در اختيار آنهاست و وقتي مواد اوليه از اين اقيانوس ها به كشورشان منتقل نشود آنها نمي توانند به قدرت اول اقتصادي دنيا تبديل شوند و در اين ميان آمريكايي ها ظاهراً در اين بازي جديد ترجيح مي دهند از چين توليدكننده به عنوان ابزاري براي تسلط بر ساير كشورهايي مثل هند و كشورهاي مسلمان خاورميانه و شرق و جنوب شرقي آسيا استفاده كنند.
هرچند به گفته نويسنده شايد در آينده ائتلاف جديد آمريكا و هند نيز بتواند بازي جديدتري را راه بيندازد ولي وقتي چين از دو راه پيش روي خود براي تقويت نيروي دريايي خود و تكيه بر نيروي دريايي آمريكا دومي را انتخاب مي كند نمي توان از بازي جديدتر صحبت كرد. شايد هم بازي جديدتر ائتلاف سه كشور آمريكا، چين و هند باشد كه با استفاده از قدرت دريايي آمريكا در آبهاي اقيانوس هند بايد انتظار داشت امتيازات و منافع قدرت هاي اقتصادي آينده نيز تا حدودي مخلوطي از اين سه كشور باشد...
محمد حسنلو

 



تخته سفيد

محضر مبارك نخبه الفلاسفه آيه الله العظمي جناب آقاي طباطبائي ادام الله عمركم ماشاءالله
سلام عليكم و رحمه الله و بركاته.
كوتاه سخن آنكه جواني هستم 22 ساله،...چنين تشخيص مي دهم كه تنها ممكن است شما باشيد كه به اين سؤال من پاسخ دهيد. در محيط و شرايطي كه زندگي مي كنم، هواي نفس و آمال و آرزوها بر من تسلط فراواني دارند و مرا اسير خود ساخته اند و سبب آن شده اند كه مرا از حركت به سوي الله، و حركت در مسير استعداد خود بازداشته و مي دارند. درخواستي كه از شما دارم، براي من بفرماييد بدانم به چه اعمالي دست بزنم تا بر نفس مسلط شوم و اين طلسم شوم را كه همگان گرفتار آنند بشكنم و سعادت بر من حكومت كند؟
يادآور مي شوم نصيحت نمي خواهم و ا لّا ديگران ادعاي نصيحت فراوان دارند.دستورات عملي براي پيروزي لازم دارم. همان گونه كه شما در تحصيلات خود در نجف پيش استاد فلسفه داشتيد، همان شخصي كه تسلط به فلسفه اشراق داشت. (مسموع است).
باز هم خاطرنشان مي سازم كه نويسنده با خود فكر مي كند كه شفاهاً موفق به پاسخ اين سؤال نمي شود. وانگهي شرم دارم كه بيهوده وقت گرانمايه شما را بگيرم. لذا تقاضا دارم پدرانه چنانچه صلاح مي دانيد و بر اين موضوع مي توانيد اصالتي قائل شويد مرا كمك كنيد. در صورت منفي بودن، به فكر ناقص من لبخند نزنيد و مخفيانه نامه را پاره كنيد و مرا نيز به حال خود واگذاريد. متشكرم.
امضا 23/10/1355
بسم الله الرحمن الرحيم
السلام عليكم
براي موفق شدن و رسيدن به منظوري كه در پشت ورقه مرقوم داشته ايد لازم است همتي برآورده، توبه اي نموده، به مراقبه و محاسبه پردازيد. به اين نحو كه هر روز كه طرف صبح از خواب بيدار مي شويد قصد جدي كنيد كه در هر عملي كه پيش آيد، رضاي خدا - عز اسمه - را مراعات خواهم كرد. آن وقت در سر هر كاري كه مي خواهيد انجام دهيد، نفع آخرت را منظور خواهيد داشت، به طوري كه اگر نفع اخروي نداشته باشد انجام نخواهيد داد، هر چه باشد. همين حال را تا شب، وقت خواب ادامه خواهيد داد و وقت خواب، چهار پنج دقيقه اي در كارهايي كه روز انجام داده ايد فكر كرده، يكي يكي از نظر خواهيد گذرانيد. هر كدام مطابق رضاي خدا انجام يافته شكري بكنيد و هر كدام تخلف شده استغفاري بكنيد. اين رويّه را هر روز ادامه دهيد. اين روش اگر چه در بادي حال سخت و در ذائقه نفس تلخ مي باشد ولي كليد نجات و رستگاري است و هر شب پيش از خواب اگر توانستيد سور مسبحات يعني سوره حديد و حشر و صف و جمعه و تغابن را بخوانيد و اگر نتوانستيد تنها سوره حشر را بخوانيد و پس از بيست روز از حال اشتغال، حالات خود را براي بنده در نامه بنويسيد. ان شاء الله موفق خواهيد بود.
والسلام عليكم. محمد حسين طباطبايي

 



چقدر بدون تو تنهايم عباس ليلا...

نزديك غروب بود. هوا سرد بود و من هواي با تو بودن زده بود به پيكره احساسم. داشتم از سرما كه نه از بغض مي تركيدم. زانوهايم را گرفته بودم توي بغلم و مثل مرده ها چشم دوخته بودم به حياط پر برفمان از پشت شيشه پنجره. چقدر اين روياي اولين زمستان با تو بودن را در ذهن پرورانده بودم. گفتم مجروحي به قول خودت چند ده درصد و زخم هاي ناشي از شيميايي هم كه نياز به دوا و درمان مداوم دارد، لااقل زمستان را مي نشيني توي خانه و من خودم پرستاريت را مي كنم. تو اما مرد خانه نشستن نبودي...
¤
از صبح انگار كسي خرخره مرا گرفته بود. نمي دانم چرا با خودم لج كرده بودم. كسي توي خانه نبود اما نمي خواستم گريه كنم. به تو نگفته ام؛ چند باري سرم را زدم به ديوار، بلكه سر درد بگيرم و يادم برود بغض لعنتي را، دل گرفته را، نبودن تو را و تنهايي خودم را...
سرم درد گرفت ولي توي دلم انگار كسي فرياد مي زد از سر دلتنگي. زدم زير گريه و آنقدر در آن تنهايي و سرما اشك ريختم كه دلم به حال خودم سوخت. بعد هم نتوانستم در خانه بمانم. به سفارش تو رفتم مسجد محل. زن ها داشتند براي جبهه آجيل بسته بندي مي كردند. چه روحيه اي هم داشتند. راستي خواهر آقا رضا، آن دوستت كه پيش از رفتن از او خداحافظي كردي هم آنجا بود. زود رفت. مي گفت حال برادرش اين روزها خيلي خراب است. كاش تو هم حالت خراب بود. آنوقت من ازكنارت جم نمي خوردم... يك مشت آجيل برمي دارم، ياد سرفه هاي تو مي افتم كه بعد از خوردن آجيل آمد سراغت. دستم بشكند كه تعارفت كردم و خيره شدم كه ببينم چطور مي خوري دانه هايش را...تازه برگشته بودي. نخواستي دستم را رد كني و بعد سرفه، سرفه، سرفه....چشم هايت مي خنديد به اضطراب من براي آرام كردن سرفه ها و دستهاي خوني ات را از جلوي دهانت كنار نمي بردي تا من نبينم....
نگاهي به جمع مي اندازم كه خيره شده اند به من و مشت پر آجيلم كه حالا خيس اشك شده...
نه! من آدم آجيل بسته بندي كردن نيستم. سريع بلند مي شوم و بي خداحافظي از مسجد مي زنم بيرون...
¤
عجب ضرب دستي داشت اين ديوار! سرم خيلي درد گرفته. ياد سردرد هاي تو مي افتم. راستي عباس جان، من هم سرم را همان جايي زدم كه تو سرت را مي زدي...يادت هست يكبار آنقدر سرت را محكم كوبيدي كه رد خونريزي روي ديوار ماند. بعد از اينكه آرام شدي خواستي رد خون را پاك كني اما من نگذاشتم. قسمت دادم كه بي خيال پاك كردنش بشوي. نمي داني چقدر از روزهاي نبودنت آن عكس بين الحرمين را از روي رد خونت برداشته ام و آن قسمت از ديوار را بوئيده ام و بوسيده ام...بوي بهشت مي دهد...بوي تو را مي دهد؛ عباس من...
¤
برمي گردم خانه. تمام وجودم از سرما مي لرزد. امروز براي جبهه كاري نكرده ام. دلم قرار ندارد. حياط را نگاه مي كنم. چشمم مي افتد به بشكه نفت...هر چه نفت مانده در نصف يك گالن سه ليتري جاي مي دهم و مي روم به سمت در پشتي مسجد، پايگاه جمع آوري كمك هاي مردمي، رويم نمي شود دست كسي بدهم گالن نيمه پر را. محكم رو مي گيرم و سريع گالن را مي گذارم لا به لاي وسايل ديگر و برمي گردم...
¤
نزديك غروب است. هوا سرد است و من براي هزارمين بار شايد، هواي با تو بودن زده است به پيكره احساسم. دارم از سرما كه نه از بغض مي تركم. زانوهايم را گرفته ام توي بغلم و مثل مرده ها چشم دوخته ام به حياط پر برفمان از پشت شيشه پنجره....
فردا پنج شنبه است. چند صدمين ديدار من و تو در گلزار شهداي بهشت زهرا «سلام الله عليها»، قطعه...هر روز كه از خواب بيدار مي شوم كارم اين شده كه مرور كنم ثانيه به ثانيه از روزهاي با تو بودن را...عجيب است عباس جان اين خاك سردي ندارد و اين شعله در قلب من آرام نمي گيرد. انگار رفتنت تازه اتفاق افتاده و من مثل همان روزهاي اول بي قرارم و فقط دلتنگي ام بيشتر از ديروز است...
¤
رد خونت روي ديوار هنوز پس از اين همه سال پر رنگ است. و من هنوز نجوا مي كنم با اين رد خون...و چقدر اين خون تازه است و چقدر تو انگار حضور داري كنار اين رد خون...نه فكر كني ناشكري مي كنم يا صبور نيستم. نه عباس جان. اينجا كه كسي نيست گاهي شكايت مي كنم پيش خدا و مي گويم نمي شد عباس كمي بيشتر پيش من مي ماند؟ جاي كسي را تنگ كره بود مگر؟ به قول تو ليلايم ديگر...مجنون
مي شوم گاهي و صدايم كه به جايي
نمي رسد در گاه خدا را مي كوبم كه اتفاقا چقدر هم حوصله دارد خدا... خودمانيم نمي شد اين قدر مرا زود تنها نگذاري؟ بدون تو احساس پوچي گاهي همه وجوم را مي گيرد. با خودم فكر مي كنم چه پوست كلفت شده اي ليلا...بدون عباس نفس مي كشي؟ بدون عباس راه مي روي؟... عباس، ليلاي دل نازك تو اين روزها خيلي پوست كلفت
شده...فكرش را بكن من در شهري زندگي مي كنم كه...نه عباس. اگر
مي بيني كه خودت ببين، من دوست ندارم با تو از بدي زمانه بگويم. من فقط براي تو از خودم مي گويم و عشقي كه دوست داشتم بودي در كنارم و مي ديدي چگونه نثارت مي كنم. من براي تو مي خواهم فقط جنون ليلا را بدون عباس روايت كنم و اين چه عاشقانه اي خواهد شد! عاشقانه بدون معشوق...و چه تلخ است طعم فاصله هايي كه هيچ كس از عمقش باخبر نخواهد شد...
و من چقدر بدون تو تنهايم عباس ليلا...
مريم حاجي علي

 



بوي بارون

با «نه» شنيدن از تو كه من كم نمي شوم
مجنون نماي مردم عالم نمي شوم
اين اولين خطاي تو، حواي سنگدل!
پنداشتي بدون تو آدم نمي شوم
بعد از تو اي خزان زده ديگر براي هر،
شب بوي تشنه لب شده، شبنم نمي شوم
دلخور نشو عزيز! از اين خلق بي خيال
گفتم كه بي تو پاپي خلقم نمي شوم
آه اي نگاه هاي تماشا، خدا وكيل!
علاف چشم هاي شما هم نمي شوم
بگذار صادقانه بگويم بدون تو...
هر كار مي كنم...نه...نه...آدم نمي شوم
فرهاد صفاريان

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14