(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 7 دی 1389- شماره 19825

نقش آفريني بشيريه در ايدئولوژي سازي

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




نقش آفريني بشيريه در ايدئولوژي سازي

حميدرضا اسماعيلي
در بررسي اصلاحات سياسي، نقش آموزش ها و گفتارهاي حسين بشيريه در اين جبهه بيش از ديگران است. او كه از اواسط دهه 1370 و در قالب حلقه آيين با اين جبهه همكاري داشت نقش برجسته اي در ايدئولوژي اصلاحات بر عهده دارد و بدون بررسي آثار او فهم اين ايدئولوژي غيرممكن است. بسياري از فعالان اين جبهه اعم از حجاريان و خاتمي متأثر از انديشه هاي او بوده اند. حلقه آيين متشكل از افرادي بود كه در آن سالها در مركز تحقيقات استراتژيك دفتر رياست جمهوري گرد مي آمدند. در اين مركز نفوذ انديشه هاي بشيريه بيش از ديگران بود.18
بشيريه شخصيت محافظه كاري داشت و بسياري از انديشه هاي مقابله جويانه خود را با جمهوري اسلامي در لفافه ادبيات علمي عرضه مي كرد. در اين باورها كه باورهاي اساسي محيط هاي دانشگاهي را تشكيل مي داد و بر اساس آنها دانشجويان مقطع دكترا جذب مي شدند و درجه علمي مي گرفتند اصل بر اين بود كه «جمهوري اسلامي» مردم سالار نيست و همانند پهلوي يك حكومت مطلقه محسوب مي شود. آنها به طور تلويحي ولايت فقيه را با شاه مقايسه مي كردند و معتقد بودند كه همانند تاريخ اروپا دولت هاي مطلقه مرحله مقطعي پيش از حكومت هاي دمكراتيك هستند. بشيريه دست كم اين جمله را كه در آينده نزديك حكومت مطلقه جاي خود را به حكومت دمكراتيك خواهد داد به صراحت بيان مي كرد.
بشيريه اعتبار چنداني براي مشاركت و رقابت سياسي در ايران قائل نبود و در گفتار او حجم انبوه مشاركت مردم در انتخابات و مناسبت هاي سياسي با برخي توجيهات و دليل تراشي ها ناديده انگاشته مي شد. در واقع در اثر همين ايدئولوژي سكولاريستي بود كه بسياري از پديده ها و مظاهر مردم سالارانه جمهوري اسلامي به چشم نمي آمد و در قالب مفاهيمي مانند «شبه دمكراسي» به استهزا گرفته مي شد. بشيريه در بررسي موانع توسعه سياسي در ايران به طور عمده آن را به ساختار سياسي نسبت مي دهد و پس از آن كه ساختار سياسي زمان پهلوي را با جمهوري اسلامي مقايسه مي كند و هر دو را غيردموكراتيك مي داند به نقد حكومت پهلوي مي پردازد تا از تعميم آن به جمهوري اسلامي آن را هم داراي ساختار مطلقه و دور از توسعه سياسي معرفي كند.
از مفاهيم ديگري كه او بهره مي برد، مفهوم «پاتريمونياليسم» است. پاتريمونياليسم از مفاهيمي است كه به طور مغالطه آميز شاه و ولايت فقيه را يك جا مي نشاند و هر دو را در آن واحد استبدادي و از موانع توسعه سياسي معرفي مي كند. وي مي نويسد فرهنگ سياسي نخبگان ايران همواره فرهنگي پاتريمونياليستي بوده است كه ريشه در تاريخ استبداد شرقي و سلطه طبقات حاكم قديم در ايران دارد. او در ادامه ايدئولوژي پردازي خود القا مي كند كه ايران اكنون همانند غرب قرن 16 در دوره دولت مطلقه است، يعني دوره اي كه غرب در فاصله افول فئوداليسم و پيدايش دولت ليبرال قرار داشت.19 وي تنها عيب دوران پهلوي را فقدان دمكراسي مي داند كه ساخت مطلقه پادشاهي اجازه رشد آن را نداد، اگر نه پهلوي به دليل مدرنيست بودن بسياري از خواست هاي طبقات جديد را فراهم ساخته است. در واقع همين اقدامات پهلوي است كه به اعتقاد وي در آينده نزديك حكومت ليبراليستي و نظام ليبرال دمكراسي را در ايران محقق خواهد ساخت. او مي نويسد، به طور كلي ساخت قدرت مطلقه در درون نظام اجتماعي و اقتصادي در حال دگرگوني و نوسازي هر چه بيشتر گسترش يابد زمينه هاي ضعف و زوال خود را بيشتر فراهم مي كند.20 در اين سلسله مفاهيم ايدئولوژيك ادعا مي شود كه نظام جمهوري اسلامي مبتني بر سنت گرايي است در حاليكه تجددگرايي، يعني مفهوم متضاد با سنت گرايي، با انديشه هاي زير سنخيت دارد: ناسيوناليسم، اصلاح، انقلاب، حاكميت مردم، مشروطيت، دمكراسي وسكولاريسم. بشيريه مي نويسد: دين اسلام متضمن عناصر نيرومندي از توتاليتاريسم است، به اين معني كه مدعي نظارت بر ابعاد مختلف زندگي فردي و اجتماعي و سياسي است. در اين ايدئولوژي تبليغ مي شود كه جمهوري اسلامي مردم سالار نيست اما از نمادهاي دموكراتيك بهره مي برد. از اين منظر دمكراسي تنها در نظام هاي سكولار و ليبرال دمكراسي به دست مي آيد. آنها فرهنگ سياسي شيعه را فرهنگ تابعيت معرفي مي كنند كه با استبدادپذيري و دمكراسي گريزي همراه است.21
در اين ايدئولوژي «جامعه مدني» كعبه مقصود مي شود و نيروهاي مذهبي، مخالفان آن تلقي مي شوند. گويي رهبران مذهبي در پي گريز از جامعه نهادمند هستند و تلاش مي كنند با توده اي كردن جامعه به اقتدار خويش تحكيم بخشند. القا مي شود كه رهبري مذهبي لزوماً با جامعه توده اي پيوند خورده است. بشيريه جوامع سياسي را بر اساس شش الگو تقسيم مي كند: جامعه سياسي تكثرگرا، جامعه سياسي بسته سنتي، جامعه سياسي نيمه سنتي و غيرتوده اي، جامعه سياسي بسته توده اي، جامعه سياسي سركوبگر غيرتوده اي و جامعه سياسي سركوبگر توده اي. در آموزه هاي اين ايدئولوژي جامعه پس از انقلاب اسلامي قطعاً جامعه سياسي تكثرگرا نبوده است. زيرا اين جامعه مطلوب تنها به جوامع سكولار غربي تعلق دارد و جوامع ديني هيچ بهره اي از آن ندارند. لذا جامعه ايران در طول زمان در ميان پنج الگوي ديگر در نوسان بوده است كه نامطلوب بودن آن پيشاپيش مشخص است. اما در اين ميان بدترين شرايط، جامعه سياسي سركوبگر توده اي است كه به اعتقاد اين نگاه ايدئولوژيك پس از انقلاب ها نيز مشاهده مي شود. يعني مخاطب مي تواند جامعه پس از انقلاب اسلامي را نيز در مقاطعي مصداق بارز اين جامعه بداند. وي جامعه ياد شده را چنين توصيف مي كند كه در اين كشورها، دولت جامعه مدني را سركوب مي كند و دست به بسيج توده اي گسترده مي زند. در اين راستا هر چه نهادها نيرومندتر باشند، بسيج توده اي قوي تر خواهد بود. لازمه سركوب رقيب جنبش توده اي است و لذا نياز به ايدئولوژي است تا وعده اصلاحات فوري بدهد. آنها مردم را با ايدئولوژي و وعده اقتصادي جذب مي كنند و گروه هاي سياسي را با اجبار و ترور مرعوب مي نمايند. لذا توتاليتاريسم با بسط اين ايدئولوژي و ارعاب گروه ها قوام مي يابد. دولت هاي اقتدارطلب در هنگام خطر به توده اي شدن سياست رو مي آورند و پس از انقلاب هم اين بسيج توده و سركوب جامعه مدني وجود دارد.22
ايدئولوژي تجديدنظرطلبانه در مفهوم سازي هاي خود تلاش گسترده اي مي كند تا محافظه كاري و كوتاه آمدن هاي محافظه كاران در برابر نظام سلطه را ميانه روي معرفي كند و استقامت نيروهاي مذهبي را كه گاهي بنيادگرا و گاهي اصول گرا مي خواند تندروي القا كند. لذا بشيريه بر اساس اين ديدگاه در تفسير تاريخ انقلاب مي نويسد، در جوّ سياسي ملتهب و افراط گرايانه سال هاي اوليه انقلاب حمايت از دمكراسي و آزادي و قانون گرايي چندان جاذبه اي نداشت و سرانجام گروه ها و احزاب ليبرال و ميانه رو از بلوك قدرت خارج شدند و احزاب بنيادگراي اسلامي به منظور تحكيم قدرت خود دست به بسيج توده اي در مقياسي گسترده زدند و در نتيجه الگوي مشاركت توده اي در دهه نخست انقلاب مستولي شد. نوع مبارزه قدرت و شيوع بسيج سياسي و ماهيت سياست هاي اجتماعي اين دوران به استقرار حكومت پوپوليست انجاميد كه مهم ترين ويژگي آن مشاركت توده اي، بسيج سياسي، جمهوريت يا دمكراسي محدود، نظام ولايت فقيه يا فقيه سالاري و نوعي حكومت ديني بود. دولت موقت در پي كاهش بسيج سياسي بود اما آيت الله خميني در پي افزايش سطح بسيج سياسي بود. لازمه پيشرفت كارگروه ها و نهادهاي انقلابي در مقابل دولت موقت ادامه فرايند بسيج سياسي و توده اي و تشويق مشاركت به شيوه اي پوپوليستي بود.23 بشيريه مبارزه با امپرياليسم توسط نيروهاي انقلابي را استتاري از جانب آنها براي مبارزه با زندگي مدرن و مدرنيسم مي خواند. اين ايدئولوژي سياسي كه در محافل دانشگاهي خود را به عنوان علم جامعه شناسي سياسي و علم سياست معرفي مي كند اصولاً دمكراسي را با ولايت فقيه ناسازگار مي داند. بشيريه مي نويسد كانون اصلي اقتدار در جمهوري اسلامي ولايت فقيه است و نهادهاي دمكراتيكي چون مجلس و رياست جمهوري عناصر اصلي «دمكراسي صوري» بوده اند. در ايدئولوژي انقلاب اسلامي، نه دولت يا حزب و يا طبقه خاصي بلكه سنت اسلامي كه روحانيت مفسر آن است، تعظيم و تكريم مي شود. آ ن چه در طي عمر جمهوري اسلامي در حال وقوع بوده است گذار از دولت ايدئولوژيك سال هاي اوليه انقلاب به نوعي دمكراسي صوري و سپس به نوعي شبه دمكراسي بوده است.
طبق آموزه هاي اين ايدئولوژي نظام سياسي جمهوري اسلامي ايران در سال هاي 68 تا 76 داراي سه ويژگي مشخص بوده است: ويژگي هاي ايدئولوژيك دولت جامع القوا، دمكراسي صوري و شبه دمكراسي. او دمكراسي صوري را نوعي نظام اليگارشيك معرفي مي كند كه در آن نهادهاي دمكراتيك نيز به صورت نمايشي وجود داشته باشند. او ساز و كار گذار از دمكراسي صوري به شبه دمكراسي را معمولاً در نزاع هاي دروني اليگارشي حاكم و امكان تقويت اشكال و تشكيلات دمكراتيك توسط برخي از جناح ها بر ضد برخي ديگر عنوان مي كند. تكوين شبه دمكراسي به اين معنا خود اغلب متضمن فرايند شكل گيري «اليگارشي جديد» مركب از كساني است كه شأن خود را مرهون تبار و نسب يا وابستگي به اليگارشي سنتي نيستند و معمولاً از ضرورت نوسازي، ناسيوناليسم و توسعه اقتصادي حمايت مي كنند. اين اتفاق به وضوح در انتخابات سال 76 رخ مي دهد. بعد از انتخابات خرداد 76 نهادهاي دمكراتيك نظام تقويت شدند و مشاركت مدني و خودجوش به جاي مشاركت توده اي و نفوذي گسترش پيدا كرد.24
در اين ايدئولوژي مخالفان جبهه اصلاحات چنين معرفي مي شوند؛ كساني كه اقدامات زير را انجام داده اند؛ قتل هاي روشنفكران، تهاجم به مراكز علمي، دانشگاهي به ويژه حمله به كوي دانشگاه تهران، توقيف روزنامه ها و مطبوعات مستقل، حبس روزنامه نگاران و نويسندگان و حمله به تجمعات دانشجويي از جمله نشست دفتر تحكيم وحدت در خرم آباد. خلاصه آن كه خشونت طلب و ايدئولوژي زده اند. اما بر عكس، جبهه اصلاحات جامع تمامي خوبي ها و نيكي هاست. هر چه ارزش در حوزه سياست وجود دارد اين جبهه يك جا در خود جمع كرده است. به قانون در برابر ايدئولوژي اصالت مي دهد، در پي افزايش ظرفيت مشاركت سياسي، نهادهاي جامعه مدني را تقويت مي كند، به نهادمند كردن نظام سياسي و نظارت و شفاف سازي ياري مي رساند، فرهنگ دمكراسي را افزايش مي دهد و به گسترش آزادي مطبوعات نظر دارد. در واقع بشيريه در اين گفتار پرده از رخسار ايدئولوژيك سخنان خود برمي دارد كه سالها تلاش داشت آنان را در قالب علوم سياسي به جامعه القا كند. وي در اين گفتار نمي تواند احساسات خود را كنترل كند و به وضوح جنبه هاي ايدئولوژيك آراي خود را كه جهان را به سياه و سفيد تقسيم مي كند بروز مي دهد. جبهه اصلاحات مظهر همه خوبي هاي تاريخ ايران مي شود و جبهه مقابل مظهر همه خشونت ها و گرفتاري هاي آن معرفي مي شود.25
بشيريه جهاني شدن را كه به گمان او موجب تقويت اقتدار نظام سلطه مي شود پديده اي مثبت ارزيابي مي كند كه در نهايت به دمكراتيك شدن جوامعي مانند ايران مي انجامد. او با استقبال از جهاني شدن مي نويسد با گسترش اين پديده چهار ويژگي زير به زوال مي گرايد: استقلال عمل، كارآمدي در سياست گذاري داخلي، تنوع شكل حكومت و مشروعيت سياسي داخلي. دولت هاي ملي ديگر نمي توانند به راحتي برخلاف مسير تحولات سياسي، اقتصادي و فرهنگي جهان خودسرانه
تصميم گيري كنند. به نظر مي آيد كه تحت تأثير عوامل بين المللي و تحولات جهاني كفه نيروهاي سياسي به سود عوامل مساعد دمكراسي (ليبرال ها) در حال تغيير باشد. فروپاشي اتحاد شوروي و وقوع انقلاب هاي (رنگي) اروپاي شرقي نيز در جهاني شدن سرمايه داري مؤثر بوده اند. ظهور تعبيرهاي تازه مختلف از معناي ولايت فقيه خود حاكي از بحراني است كه در زمينه مشروعيت در حال شكل گيري بوده است. حلقه هاي بيروني تر پيروان و مريدان ولايت فقيه گسيخته شده و بيشتر حلقه هاي دروني، آن هم در حوزه جناح محافظه كار سنت گرا باقي مانده اند. به سخن ديگر جنبش كاريزمايي در حال كوچك شدن فزاينده بوده است و به نظر نمي رسد كه
كوشش هاي جديد براي بسيج و مقابله فرهنگي بتواند اين جنبش را از نو رونق بخشد.26 لذا بشيريه در كمك به ايدئولوژي تجديدنظرطلبان، گذشته و آينده را تفسير مي كند و مانند هر ايدئولوژي ديگر مبدأ و مقصد را معين مي سازد؛ مبدأ از انقلاب فرانسه و نفوذ آن به داخل ايران در قالب انقلاب مشروطه آغاز مي شود و مقصد هم به هضم شدن در پديده جهاني شدن كه به معناي
جهاني شدن فرهنگ غربي و پذيرش نظام سلطه جهاني است
مي انجامد. با اين پذيرش ايرانيان به دمكراسي مي رسند و جامعه باز و آزاد آغاز مي شود و توسعه اقتصادي به دست مي آيد و استعمار چندين سده دولت هاي غربي نيز به اتمام مي رسد!
اگر با دقت به تمامي مطالب گذشته بنگريم، درمي يابيم كه اين ايدئولوژي با برگزيدن رويكرد اليتيستي، دمكراسي را چيزي جز آريستوكراسي جديد نمي داند. متن مردم را كه در قالب ساكنان روستاها، شهرهاي كوچك و طبقات پايين شهرهاي بزرگ به سر
مي برند «توده» مي نامد و توجه به آنان را «پوپوليسم» مي خواند. و هرگاه يكي از آنان جرأت كرد و خواست از ميان «توده» به قدرت راه يابد، برمي آشوبد؛ و از مردم مي خواهد «رئيس جمهوري در شأن ملت ايران انتخاب كنند».27 گويي فقط طبقات متوسط و بالاي شهري هستند كه شهروند محسوب مي شوند. لذا از نگاه آنان دمكراسي تنها زماني حاصل مي شود كه منافع آنان را محقق سازد. بر اين اساس، شعارهايي نظير «ايران براي همه ايرانيان» و نفي «شهروند درجه يك و درجه دو» در عمل نوعي چهره سازي دمكراتيك براي جذب آراء گروه هاي مختلف مردمي است. اگر نه در ماهيت ايدئولوژي جريان تجديدنظرطلب آنچه كه مي توان استخراج كرد «آريستوكراسي نخبگان مدرن» است كه در حقيقت «امپراتوري نخبگان» است. در چنين رويكردي نوعي بدبيني افراطي به توده وجود دارد و به طور تلويحي عقلانيت آنان مورد انكار قرار مي گيرد و به همين دليل گونه اي از قيم مآبي براي نخبگان مدرن پرورش يافته در مراكز و مكاتب دانشگاهي غربي مجاز شناخته مي شود. توسل به مفهوم سازي هايي نظير «دمكراسي صوري» و «شبه دمكراسي» نيز از همين دريچه قابل فهم است.
از ميان افراد ديگر متعلق به اين جبهه كه در شكل گيري ايدئولوژي ياد شده نقش داشته اند و بر نخبه گرايي صراحت ورزيده اند، محمود سريع القلم است. وي كه دو رهيافت
«نخبه محور» و «جامعه محور» را براي توسعه يافتگي برمي شمرد، به بهانه اين كه در ايران آگاهي مردم بالا نيست و سيستم حزبي و نظام قانوني و آزادي هنوز وجود ندارد اين وظيفه را بر دوش نخبگان مي داند نه جامعه. او حتي نخبه محوري را به معناي ورود بهترين ها و عين شايسته سالاري معرفي مي كند. در اينجا نيز غرب مظهر صفات پسنديده است و مردم آن قابليت توسعه يافتگي جامعه محور را دارند. اما ايراني مظهر صفات ناپسندي است كه مانع از پيشرفت مي شود.28
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
18 . سليمي، حسين؛ كالبدشكافي ذهن اصلاح گرايان؛ تهران، گام نو، 1384، ص 44.
19 . بشيريه، حسين؛ موانع توسعه سياسي در ايران؛ تهران، گام نو، 1381، صص 23 و 30.
20 . پيشين، صص 99 و 114.
21 . پيشين، صص 139، 140 و 158.
22 . بشيريه، حسين؛ جامعه شناسي سياسي؛ تهران، نشر ني، 1374، صص 338 و 343.
23 . بشيريه، حسين؛ ديباچه اي بر جامعه شناسي سياسي ايران (دوره جمهوري اسلامي)؛ تهران، نشر نگاه معاصر، 1381، صص 30-36.
24 . پيشين، صص 50-57.
25 . پيشين، صص 187-190.
26 . پيشين؛ صص 93.95 و 164-166.
27 . بيانيه محمد خاتمي در آستانه برگزاري دور دوم انتخابات دوره نهم رياست جمهوري.
28 . سريع القلم، محمود؛ عقلانيت و آينده توسعه يافتگي ايران؛ تهران، مركز پژوهش علمي و مطالعات استراتژيك خاورميانه، 1380، صص 10 و 19.
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14