(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 7 دی 1389- شماره 19825
PDF نسخه

طعم آفتاب
اتاق انتظار
ظهور؛ بهار دل انگيز قلوب
چه كسي سردار جنگ نرم است؟
با باد هم دردم
پيشنهاد چي؟
از آب گذشته!
شمعداني ها
طعم گيلاس
بوي بارون



طعم آفتاب

قرآن در صحنه قيامت به صورت رهبر و امام ظهور يافته، مردم را به دو دسته تقسيم مي كند:
كساني را كه به قرآن عمل كرده، حلال و حرام آن را همانگونه كه هست بجا آورده اند و متشابه آن را با قلب پذيرا شده اند به سوي بهشت جاويدان هدايت مي نمايد.
آنان را كه حدود و قوانينش را ضايع نمودند و بر محرّمات آن تعدّي كردند و حلال شمردند، به سوي آتش روانه مي سازد...

حضرت مجتبي سلام الله عليه و آله

 



اتاق انتظار
ظهور؛ بهار دل انگيز قلوب

منّت، همان نعمت سنگين الهي است كه خداي سبحان به بندگان خاص خود ارزاني مي دارد؛ نعمتي بس سنگين كه جز خاصان درگاه حق ديگران توان حمل آن را ندارند؛ نعمتي نه مانند ساير نعمت ها، چرا كه ساير نعمت ها گرچه به وسعت آسمان و پهناي زمين باشند، ناپايدارند زيرا روزي بساطشان در هم خواهد پيچيد و شي ء ناپايدار درخور تكريم الهي نيست، تا از آن به »منّت« ياد كند. آفتاب با همه تابشش روزي فرسوده خواهد شد و قانون ?ا ذا الشّمس كوّ رت1 براو حكومت خواهد كرد؛ ماه با تمام جلوه اش روزي محكوم وخسف القمر2 خواهد شد؛ آنچه روزي روشن است و روزي تاريك مي شود، شايسته آن نيست كه «منّت» نام گيرد؛ «منّت» آن نعمتي است كه افول نمي پذيرد و محكوم زوال نيست و هيچ كسوف و خسوفي را برنمي تابد و هيچ عاملي توان فسرده كردن سراج منيرش را ندارد.
خداي سبحان نبوت نبي اعظم (ص) را چنين نعمتي مي خواند و آن را منّتي بر مسلمانان مي شمارد: لقد منّ الله علي المؤم نين ا ذ بعث فيه م رسولاً م ن انفس ه م.3 نبوت و رسالت آن وجود مبارك، چراغ روشني است كه هيچ كس را ياراي خاموش كردنش نيست، همان گونه كه زينب كبري (ع) در شام به دستگاه فاسد اموي خطاب كرد: لاتمحو ذكرنا و لاتميت وحينا4؛ هر كار كه از شما برمي آيد انجام دهيد، ممكن نيست بتوانيد نور نبوت، رسالت و وحي را خاموش سازيد چون نور ايزدفروز دين، نه تنها خاموش شدني نيست، در نهايت، هر نوري را مقهور نور خويش خواهد كرد: والله مت مّ نور ه ولو كر ه الكف رون.5
امامت نيز كه جز فروغ مستمر نبوت نيست از منّت هاي الهي بر بندگان است و ظهور تام چنين نعمت عظيمي، هنگامي است كه خورشيد جمال مهدي موجود موعود از پس ابر غيبت به در مي آيد و عالم را روشني مي بخشد: ونريد ان نمنّ علي الّذين استضع فوا ف ي الارض ونجعلهم ائ مّه ً ونجعلهم الور ثين 6
جامعه بشر در مسير تكامل و رشد خود هر روز به موفقيتي تازه دست مي يابد؛ اما اين پيشرفت ها يا در حوزه انسانيت انسان نيست مانند رشد صنعتي؛ يا تنها يك جنبه از انسان را متكامل مي سازد، حال آنكه درخت جامعه بشر آن گاه به بار خواهد نشست كه هم در بعد انديشه، رأي صائبي داشته باشد و هم در حوزه انگيزه، بر محور حق و عدالت عمل كند و چنين كمالي كه حقيقت حيات انساني را تأمين مي كند، جز در پرتو خورشيد وحي و نبوت و شعاع درخشان ولايت و امامت به دست نخواهد آمد.
همان طور كه زمين با نور خورشيد از تيرگي و تاريكي رهايي مي يابد و حياتش مرهون آن است، زمينه قلوب انسان ها نيز نيازمند بارقه اي الهي است، تا جهل و تيرگي را از آن بزدايد و دل ها را به نور هدايت روشن سازد و ظلم و تباهي در سرحدّ عدم قرار گيرد و پرچم عدل و احسان در اوج به اهتزاز درآيد و پندارهاي باطل به اشراق انديشه هاي برآمده از خورشيد هدايت الهي مضمحل گردند.
چنين ميوه شيريني، محصول ظهور ولي الله اعظم(عج) است كه آفات انديشه و انگيزه را از جامعه بشر دور ساخته و گنج هاي پنهان عقل را اثاره مي كند و زمينه هاي مرده را زنده مي گرداند. با ظهورش هر آتشي كه جنگ افروزان ضد بشر برمي افروزند خاموش مي شود: ?كلّما اوقدوا نارًا ل لحرب اطفاها الله7 و تبلور فروغ الهي از گزند زبان دردزاي بدخواهان مصون مي گردد: يريدون ل يطف ءوا نور الله ب افوه ه م والله مت مّ نور ه ولو كر ه الكف رون8 و نور الهي زمينه حيات آدميان را روشن خواهد كرد: ?واشرقت الارض ب نور ربّ ها9
آيت الله جوادي آملي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تكوير، آيه 1
2 ـ قيامت، آيه 8
3 ـ آل عمران، آيه 164
4 ـ بحار الانوار، ج 45، ص 135
5 ـ صف، آيه 8
6 ـ قصص، آيه 5
7 ـ مائده، آيه 64
8 ـ صف، آيه 8
9 ـ زمر، آيه 69

 



چه كسي سردار جنگ نرم است؟

ما نمي دانيم ولي اگر كسي مي داند به ما هم خبر بدهد تا از اين جهل بيرون بياييم، نمي دانيم در ممالك ديگر بويژه آن قشر ممالك مترقيه هم مثل سرزمين ما با پديده هاي نو و تحولات نوظهور طوري برخورد مي كنند كه همه چيز دم دستي و دستمالي شده مي شود، يا اينكه برخورد با هر پديده اي نو يا كهنه، قواعد خاص خود را دارد و نخستين قاعده نيز حفظ حرمت امامزاده و حضور با وضو به حرم است؟ نمي دانيم آنجا نيز وقتي عبارتي نو وارد بازار سياسي و اجتماعي كشور مي شود، هركس و ناكسي آن را دستمايه قرار مي دهد و مثل ماشين كرايه اي، هر كسي بنا بر نيازش، يك دور با آن مي زند و سواري مي گيرد يا اينكه همه چيز طبق اصول و نه فرعيات اصول شده، پيش مي رود...امروز همه تلاشمان اين است تا در آستانه 9دي با هم برخي مفاهيم دستمالي شده اي كه خيلي ها از نردبامش بالا رفتند و براي خود كاخي ساختند و خيلي ها در حواشي اش تركش خوردند و به خون ريزي دچار شدند، مرور كنيم، به اندازه فهم و عقل و اطلاعات مان؛ كه اين آخري عجيب چراغ راه است و نداشتن اش وحشتناك چاه را هر روز عميق تر مي كند؛ فاصله شعار و شعور يك «حرف» است، همچنان كه محرم و مجرم در فاصله اي به اندازه يك حرف از هم جدا مي شوند اما خيلي باريك تر و حساس تر... الهي زبان ما بگشا كه آنچه بايد را بگوييم؛ آمين! تحريريه نسل سوم
كدام جنگ؟ كدام جبهه؟
اشكال هميشگي نسل ما، به جز روزهاي آفتابي حيات حضرت
روح الله ـ كه لبخند مهرش همچنان بر سر ماست ـ كه «دانش جويي» و «عمق بخشي» به داشته و «طلبگي» در ناداشته ها يك خصلت نادر و ويژگي برجسته محسوب نمي شد و يك عادت انقلابي بود، اين است كه نادانسته، خود را علامه دهر
مي داند و اغلب خيال دانايي و روياي آگاهي او را با خود مي برد. به كجا؟ پرواز در آسمان احساس و هيجان... كسي از يك جوان نسل سومي، آن هم در ميدان جنگ، توقع هوشمندي و تامل ندارد اما دوران دفاع مقدس دست بر قضا همين جوان هاي هم سن وسال ما به خاطر همان فضاي فوق العاده درخشان رهبري امام(ره) به خاطر داشتن همين ويژگي ها، فرماندهان اصلي و پيش قراولان پيروزي بودند. صبح ظفر انقلاب در روزهاي خاكي و خوني جنگ، با هوشمندي و تامل نسل جوان شكل گرفت. حالا ميدان، ميدان جنگ است اما دريغ از تامل، تحمل را كه اصلا حرفش را نزن!
ايها الناس! ميدان جنگ امروز را در اينترنت و همان چند هزار كلمه مشهور انقلاب سرخ و صورتي فلان و بهمان نبايد جستجو كرد...همين قياس هاي مع الفارق و بي مزه اينترنتي باعث شده، فضاي تعقل جاي خودش را به فضاي هيجاني و احساسي تكرار و تهوع بدهد. يادمان باشد كه اين جنگ بر اساس هر جغرافيا، قابليت بازتنظيم و بازخواني نقشه ها و راه ها را دارد؛ آفتاب پرست نبرد نوين عالم، با هر منطقه، هر فرهنگ، هر دين و آيين رنگ عوض مي كند؛ آنگاه ما همچنان در خم آن چند هزار كلمه اي هستيم كه در كسري از ثانيه در موتور جستجوي غول هاي نرم افزاري جهان به خوردمان مي دهند! جالب تر آنكه با خيال خدمت و جنگاوري، همين اطلاعات دست چندم قديمي شده هزاربار كپي كرده را در
كادوپيچ هاي جديدي به اسم كتاب و تحقيق و پايگاه اينترنتي بازنشر مي كنيم! بعد بادي به غبغب
مي اندازيم كه چه كرديم؛ واقعا راه را درست آمده ايم؟
نكته ديگر و بر فرض كه اين رفتار ما درست باشد، آيا در كنار بمباران اطلاعاتي مبني بر اينكه دارند
مي آيند، اينطور مي آيند، اين سلاح ها را دارند...تكليف انجام مي شود؟ ما در جنگ پيروز مي شويم؟ واقعا خطوط جبهه ما اينهاست؟ يعني همين كه دائم بگوييم واي واي واي...مراقب باشيد، مراقب باشيد، مراقب باشيد...كار تمام است؟ حركت ديگري نياز نيست يا ما بلد نيستيم؟
مهمات و پشتيباني
لطفا حواستان اينجا باشد، بعدا بي جهت ما را ملامت نكنيد...اگر در صفحات روزنامه روزي 35 غلط املايي فاحش وجود داشته باشد، چه كسي مقصر است؟ يك روز
مي گوييم، تصحيح، روز دوم اگر غلط ها بيشتر شد، چه؟ تيم تصحيح جديد آمد و باز هم...بايد بگوييم كار رقيب است؟
در ميدان جنگ اگر شناخت دشمن، نيمي از راه باشد، شناخت توانايي خود، نيم ديگر راه است. «بلوف زدن، آرزو نمايي كردن، مرعوب شدن، هيجاني رفتار كردن» بدون تعارف، شكست را براي ما رقم خواهد زد، منتها شايد كمي طول بكشد اما نتيجه باخت صددرصدي است؛ علت هم همان عنصر «شناخت» است. اگر ما هر اتفاقي را بدون تحقيق، به دشمن نسبت بدهيم، جداي از اينكه خود را ضعيف ترسيم كرده ايم كه به راحتي از دشمن ضربه مي خوريم، به دشمن نيز بي جهت روحيه
داده ايم. درك اين نكته خيلي سخت است؟!
سال ها قبل كه كشور عزيزمان، يك بيستم توانمندي امروز را هم نداشت، ناخداي انقلاب فرمود: امريكا هيچ غلطي نمي تواند بكند؛ اين يك شعار و بلوف نبود، عمق اعتقادات راسخ پير مراد جمع به ذات انقلاب اسلامي بود و حد و مرزش هم به ايران منحصر
نمي شد. امروز چرا بايد دشمن را زياد «دشمن» كرد؟؟ يا اينكه از آن طرف، چرا آن را در حد اسباب بازي كودكان ضعيف نشان داد، در حالي كه در عصر اطلاعات، دانستن آرايش نظامي دشمن زياد سخت نيست؟
تازه شناخت دشمن هم خود چند وجه دارد؛ دشمن اصلي و فرعي؛ اهداف دشمن، ابزار دشمن و همراهان و متحدان دشمن و... «افراط و تفريط» در شناخت و ترسيم دشمن براي جبهه خودي، آفتي است كه به شدت در نبرد نوين عالم، اثرگذار است. شناخت از نيروهاي خودي نيز به مثابه دشمن در روند جنگ تاثيرگذار است؛ شك نداشته باشيد آنكس كه از جبهه خودي اطلاعات خوبي ندارد؛ اطلاعاتش از جبهه دشمن در ترازوي «افراط و تفريط» قرار
مي گيرد. يا شاه سلطان حسين
مي شود يا صدام حسين.
پس پشتيباني و مهمات چنين نبردي، «بيداري و بينايي» است؛ همان دانش و بينش كه صد البته با ادعا حاصل نمي شود. بخش بعدي را بخوانيد،
دست تان مي آيد.
سربازي كه سردار شد!
اصلا فكر كرده ايد چرا اخيرا همه خود را سردار مي نامند؟ مثل اين مي ماند كه طرف دانشگاه نرفته اما خود را كارشناس ارشد هواوفضا معرفي مي كند. هنوز سربازي نرفته، درجه هاي سرداري را گرفته و خودش به خودش اعطا كرده است! روزهاي اولي كه پسرها به پادگان آموزشي مي روند، از بوفه پادگان و يا از محل هايي كه در شهر ادوات سربازي مي فروشند، مقاديري لوازم جانبي خريد
مي كنند؛ طبق ليستي كه به شان مي دهند و يا خودشان پرس وجو مي كنند. همان جا خيلي ها سردوشي هاي روز پايان دوره را هم مي خرند؛ بعضي هم از شوق همان شب اول روي لباس امتحان
مي كنند! عزيز دل برادر كه روي وبلاگت، مقدمه كتابت، شعار سايت و تابلوي راهپيمايي ات مي نويسي: سردار جنگ نرم! شما سربازي رفتي؟ دوره آموزشي را گذراندي؟ ميدان تير رفتي؟ پايان دوره قبول شدي؟ بعد در رسته جديد، خدمتت را تمام كردي؟ و... طرف 46 سال از خدا عمر گرفته و 17 سال است در «نظام» خدمت
مي كند تازه شده ستوان يك؛ آنوقت رفقاي ما يكشبه خودشان، خود را «سردار» بلامنازع مي نامند.
ما بخيل نيستيم، اما قاعده بازي مي گويد شما بايد آموزش ببينيد، بازوبسته كردن اسلحه را ياد بگيريد، كمين و استتار و فريب را بياموزيد، نگهباني و حفاظت و تخريب را ياد بگيريد و...چه كسي گفته وقتي نبرد نوين عالم آغاز مي شود، ديگر نيازي به اين قواعد كارزار نيست و همه چيز به هم
مي ريزد؟ شما اصول اوليه كار رسانه را بلد نيستي، آنوقت امتياز روزنامه مي گيري؟ هنوز يك يادداشت مطبوعاتي ننوشتي، وبلاگ راه مي اندازي و مي گويي روزي دو يادداشت مي نويسم كه جنگ خيلي شديد است؟؟ ابتدايي ترين قواعد تداركات را نمي داني، بودجه ميلياردي تحويل مي گيري براي حملات آن چناني؟!
ناراحت نشويد، گفتيم كه نمي دانيم در ممالك ديگر هم به همين دورهمي است يا خير! شايد ما نسل سومي هاي روزنامه كمي توقع مان زياد است! شايد هم اخلاص را
نمي بينيم و نمي فهيم...ولي خوب مي دانيم كه اخلاص و تعهد، همان داستان قديمي چماق و چرت بعدازظهر است؛ همان ماجراي انشاء الله گفتن ملا بعد از بدبخت شدنش در بازار است و همان قصه صندوق صدقات خرابي است كه پول مي انداختي اما كار نمي كرد!
چه كسي گفته قربه الي الله وضو بگير، نماز بخوان، هم روزي ات
مي رسد و هم كسي با تو كاري ندارد...از تو «حركت» از خدا بركت كه معنايش اين نيست كه نادانسته در جهت جلوه كردن «حضور» خود بزني به خط دشمن، آن هم دشمني كه ديگر با امواج راديويي تا عمق اتاق خواب تو آمده است و تو نمي بيني...توضيح بيشتر باشد براي اهلش كه خودشان نخ را از ما مي گيرند و باقي را در اعماق افكارشان پيش مي برند.
گمشده نامرئي
فضاي نبرد نوين عالم، يك فضاي تاريك تمام عيار است؛ يك ماتريس واقعي است؛ تنها قطب نمايي كه در اين فضا كار مي كند دست بر قضا به خاطر نوع نبرد، اغلب از كار مي افتد و مي شود گمشده اصلي كه گاه تا مرز مغلوبه شدن نيز ما را پيش مي برد...گاهي حتي به ظاهر همه چيز روشن است و فضاي غبارآلودي هم در كار نيست اما مسير اشتباه است؛ حتي توپخانه نيز به سمت خودي شليك مي كند اما متوجه نيستيم.
نبرد فكرها و انديشه ها، زور و چماق و چخماق نمي خواهد؛ معلوم نيست چرا يك عده هنوز دنبال چوب مي گردند! بازي شطرنج كه صفحه و مهره اي ندارد، با چوب اسبش را مي خواهيد حركت دهيد يا فيلش را؟! گمشده ما در اين جنگ، كه خوشبختانه دشمن هم اغلب به مدد امداد الهي آن را در صندوقچه اش جا
مي گذارد وگرنه فاتحه مان خوانده است، »عقل« است... ما در اين نبرد فقط و فقط بايد به سلاح عقل مسلح شويم، آنگاه كه مرز دانايي را درنورديديم، «توكل» بيمه تضميني سلامت و صلابت و نصرت است.
زور بازوي ما «انديشه» ماست، سلاح انديشه هيچگاه نه كند
مي شود و نه فرسوده و از نفس افتاده. اگر كمي - تنها كمي - در خود متوقف شويم؛ فارغ از قيل و قال ها و جنجال ها، خواهيم ديد كه اساس شكل گيري نبرد امروز، كشتار انديشه هاست و نه آدم ها؛ براي همين هم پيروزي در اين نبرد نوين جهاني، انتشار انديشه هاي پيروز ميدان را در سرعتي باورنكردني و گستره اي غير قابل تصور، در پي خواهد داشت. به عبارتي پيروز اين ميدان، بدون ترديد كدخداي دهكده جهاني است آن هم نه در ظاهر و هيبت، كه در باطن و هدايت.
حال اينكه چطور مراقب باشيم، گمشده اين ميدان را در سمت خطوط خود پيدا كنيم، تمرين
مي خواهد؛ خيلي زياد...شايد يكي از راه هاي فرار از تله اين فضاي نامرئي، «حقيقت يابي» باشد، آن هم نه بر مبناي «باد» و يا احساس گرايي و قبيله محوري؛ اكثريت لزوما هميشه و همه جا به معناي حقانيت نيست؛ اگر چراغ تفكر در دل ما خاموش شود، به جايش شور تحرك در جانمان شعله ور شود، بدون ترديد، قافيه را واگذار خواهيم كرد؛ اخلاص در نسل ما وجود دارد، در جماعتي موج سوار كه عاشق
ذهن هاي آماده و دل هاي زنده به عشق انقلاب هستند هم، وجود ندارد...داستان، داستان پيچيده اي است كه شرحش در اين مجال
نمي گنجد. حق پدر صلوات فرست را بيامرزد، با گل خوش بوي صلوات برو پاراگراف آخر...
منافق و خوارج
تابلو ندارند؟
اين نبرد نامرئي، آنقدر پيچيده هست كه شما مي توانيد به خاطر همين خصلت، سره را از ناسره تشخيص بدهيد، هر كه را ديديد كه مثل آب خوردن دارد از اين جنگ سخن مي گويد و روزانه 7منبر جداگانه دارد و هر روز در يك رسانه «تيتر» شده، بدانيد او تعطيل است! جنگ هاي پيچيده، رمزهاي پيچيده دارند، اگر چنين نبرد نويني در عالم، اينقدر ساده و سطحي و دست يافتني بود، هيچگاه چنين نامي به خود
نمي گرفت و ملت هاي بيدار عالم را به تكاپو نمي انداخت! شايد با خواندن خطوط اين گزارش كوتاه، در جاي جاي آن توقف كرده و با خود گفته باشيد: «راس
مي گه ها...اينو خودمم بهش فكر كرده بودم و...» كه هدف ما در اين ستون ها چيزي جز اين نيست كه بگوييم «حواست را جمع كن، با چشم عقلت همه چيز را بنگر، همه چيز؛ بدون استثنا!»
مي دانيد كه منافق را بدين جهت منافق ناميدند، كه قابل تشخيص نبوده، نقاب داشته و نفاق، يعني امروز كنار دستت نشسته بوده و برايت كف مي زده فردا روبرويت اسلحه كشيده و...خوارج هم شاخ و دم ندارند؛ مثل خودمان دارند در همين فضا نفس مي كشند؛ دست برقضا خيلي هم باهوش اند، چون يك قدم از منافقان جلوترند؛ سلاحشان همان سلاح بعضي دوستان جبهه خودمان است؛ اخلاص و قربه الي الله!!! مثلا محض رضاي خدا به يك عده فحش مي دهند! يا محض رضاي خدا با يك رسانه دمشن، گپ
مي زنند!
بايد مراقب باشيم، هر كسي را منافق و خوارج نخوانيم و هركسي را هم فرمانده و سردار ندانيم و بي جهت با موج بالا و پايين نشويم؛ اين نبرد اولا سلشحور مي طلبد، سلحشوري كه پيشاني بندش، آگاهي و دانايي است و ثانيا، قطب نماي عملش «حقيقت خواهي و عقل محوري» است. هم تخريب چي است و ميدان هاي مين متعدد اين نبرد نامرئي را مي شناسد و خنثي مي كند و هم از رسته اطلاعات عمليات است؛ اهل شعار نيست، كوله اش از«صبر و بصر» پر است و نه از «داد و فحش»، تيزبين و هميشه بيدار است و دوربين ديد در شب اش خوب كار مي كند، ماسك ضدغبار دارد و ارزان فروشي نمي كند و جبهه خودي را به هم نمي ريزد؛ پرچمش هم «انقلاب» است، نه ميدان انقلاب!
آدم ها وسيله خوبي براي شناسايي حق نيستند، همه آدم ها ممكن است اشتباه كنند، سرمايه گذاري روي افراد يعني شكست در بلندمدت؛ سرمايه گذاري بايد روي اصول و ارزش ها باشد؛ خيمه انقلاب خودش، جاي خود را پيدا مي كند.
حرف هايمان خيلي بيشتر از
اين ها بود؛ اما همراهانمان، با ديدن «قاف» تا قله 1404را مي بينند و مي دانند چه روزهايي در پيش است؛ و چه ثانيه هايي كه به راحتي در جدال هايي بي حاصل از دست رفت...در خطوط بالا، به جاي عبارت دستمالي شده «جنگ نرم» از «نبرد نامرئي و يا نبرد نوين عالم» استفاده شد.

 



با باد هم دردم

مصطفي حسن زاده
ابري درون ريزم
هر شب لباس خيس باران را
بر شانه هاي خود
مي آويزم
¤
طاقت بياور ازدحام ابرها را
دور خزان است و زمستان
فردا به حكم روشن خورشيد
من دست هاي بسته ات را باز خواهم كرد
¤
دكمه هاي درخت افتادند
بس كه رقصيد حضرت پاييز
¤
آه اي تمام حادثه ها با تو
بعد از تو صفحه هاي حوادث
توضيح خنده دارترين اتفاق هاست
¤
دعواي توفان هاست در كوچه
خونريزي برگ از رگ شاخه
آيا دل ابري كه در راه است، خواهد سوخت؟
¤
جايي براي واژه ديگر نيست
در اين سياه مشق
كه تكرار نام تو ست
¤
راه مرا ابري گرفته سرد مي دانم
با دست هايت مي توان پاييز را طي كرد
¤
با باد هم دردم
عمري است دنبال قرار خويش مي گردم
¤
به دست هاي خالي درختان
به آفتاب بي بخار پاييز
جوانه مي زنم اگر بخندي
¤
ما مسافران ايستگاه آخريم
چشم ما
جراحت عميق ديدن و بريدن است
توي ايستگاه هاي بين راه ...

 



پيشنهاد چي؟

اگر ماه هاست با سينما قهر كرده ايد و كلا سينما نمي رويد و همه فيلم ها را نديد، مي دانيد چيست؛ حالا فصل آن شده كه با وجود هدفمندي يارانه ها دست خانواده را بگيريد و با خيال راحت، در تاريكي سالن سينما بنشينيد و يك فيلم «خوب» و پاك را تماشا كنيد؛ فضاي دلتان هم بدجوري جواب مي دهد براي تماشاي اين فيلم« مجتبي راعي ». به هر حال خيلي از ما ايراني ها هنوز به سرزمين عشق راه نيافته ايم و در حسرت آب فرات سالهاست، سينه زن تكيه حضرت سيدالشهداء(ع) هستيم؛ حالا «عصر روز دهم» را از دست ندهيد كه يك زيارت ناب است؛ از حرم اميرالمونين(ع) تا بين الحرمين...تا دير نشده، نيت كنيد و وارد سالن سينما شويد كه يك داستان خوب از تاثيرات جنگ بر مداري از احساس و ايمان، بر پرده سينما روايت مي شود. اين فيلم سينمايي را حتما با خانواده يا
بچه هاي دانشگاه، هيئت و خلاصه دور همي بايد ببينيد...لذت يك سينماي جذاب و بديع را از دست ندهيد كه دوربين اين فيلم براي نخستين بار بعد از سقوط صدام، در عراق «چشم ما» شده است. يك فيلم ديدني ديگر از منوچهر محمدي، تهيه كننده خوش ذوق و خلاق سينماي بحراني كشورمان.

 



از آب گذشته!

احمد طحاني از يزد
اعتراض راننده تاكسي ها ...
همزمان با آغاز بزرگترين طرح اقتصادي در ايران، شماري از رانندگان تاكسي در اعتراض به عدم افزايش نرخ هاي كرايه، تجمعي اعتراض آميز برگزار كردند. با عنايت به اينكه بالاخره در اجراي طرحي با اين عظمت ممكن است مشكلاتي هم بوجود آيد، و با اميد به اينكه با هوشياري مسولان و همدلي مردم، اين طرح با موفقيت به اجرا برسد تحليل چند خبرگزاري را از اين اتفاق مي خوانيم :
خبرگزاري يك: شماري از تاكسي رانان عزيز، در تجمعي، خوشحالي خود از آغاز طرح هدفمند كردن يارانه ها را نشان دادند! در اين اجتماع كه با شكوه هرچه تمام برگزار شد، رانندگان حمايت خود را از اجراي اين طرح اعلام كردند. گفتني است بعضي از عوامل ناشناس قصد به هم زدن مراسم را داشتند كه با هوشياري مردم ناكام ماندند در پايان نيز قطعنامه اي عليه سران فتنه امضا و به قوه قضائيه ارجاع داده شد.
خبرگزاري دو : جمعي از رانندگان تاكسي در كشور، در تجمعي اعتراض خود به ثابت ماندن نرخ كرايه مسافربري ها را نشان دادند. آنان همچنين ابراز داشتند كه با اين نرخ شرايط خوبي براي ادامه كار نخواهند داشت. تجمع تاكسي رانان، با امضاي نامه اي به مسولان پايان يافت . گويا سردار رويانيان با حضور در محل قول حل شدن موضوع و افزايش بنزين بروبچ را داده و داستان تمام شده است.
خبرگزاري سه: تعداد بسيار بسيار ناچيزي از بازماندگان فتنه سال گذشته در تجمعي قصد اخلال در اجراي قانون هدفمند كردن يارانه ها را داشتند كه با دخالت مردم هوشيار ايران ناكام ماندند و مشت محكمي بر دهان خود احساس كرده براي هميشه از صحنه تاكسي داري محو شدند .
خبرگزاري بي بي سي: ميليون ها نفر از مردم ايران، با حضور اعتراضي خود، نارضايتي مردم را از سياست هاي نظام ابراز كردند. در اين تجمع كه با دخالت و خشونت پليس برگزار شد، جمعي از دانشجويان دستگير شدند. اطلاع دقيقي از بازداشت شدگان اين تجمع در دست نيست. شنيده ها حاكي از آن است كه بخش قابل توجهي از مردم با سياست هاي دولت مخالف بودند و خواستار حذف طرح حذف يارانه ها شدند. چند عدد راننده تاكسي نيز براي حمل و نقل معترضان در محل تجمع ديده شده اند.
خبرگزاري دروغ نيوز: به گزارش خبرنگار ما، جمعي از رانندگان تاكسي، همزمان با اجراي هدفمندي يارانه ها، اعتراض خود را به عدم افزايش نرخ هاي كرايه اعلام كردند. در اين تجمع كه در سرماي زمستان انجام گرفت، معترضان به توزيع شلغم در بين مردم پرداختند. در گوشه اي از اجتماع عده اي كه قصد اخلال داشتند مشغول پشتك وارو زدن بودند. گفته مي شود مقدار قابل توجهي سماق بين معترضان پخش شد تا بتوانند از آن استفاده كنند. همچنين با توافقات صورت گرفته مقرر شد كه به علت سرماي هوا، علاقمنداني كه تمايل به حضور در تجمعات را دارند در رختخواب گرم خود فرياد اعتراض سر دهند. خبرنگار اعزامي ما همچنين اعلام كرد كه آقا جان، حالا كه قراره اين طرح به اين بزرگي انجام بشه، لااقل سيستم حمل و نقل عمومي رو تقويت كنيد، تا مردم بتونند استفاده كنند. ما هم بتونيم به موقع گزارشات هايمان(!) را بفرستيم. تا لحظه مخابره اين خبر، هنوز تعداد ما بيشماران به عدد 50 نرسيده است و همچنان منتظر ياري شما هستيم!

 



شمعداني ها

سيده نجمه موسوي، اصفهان
بازم كه با اون چشم هاي عسلي ات به من زل زدي و هيچي نمي گي. ميدونم از دستم ناراحتي. چند وقتي ميشه كه به شمعداني ها آب ندادم. يه چيزي بگم مسخره ام نمي كني؟ راستش مي خواستم خودت بياي و مثل اوايل زندگيمون بگي: خانم! شمعداني ها... و تا وقتي من «بله قربان» نگفته ام انگشت اشارت به سمت اونا باشه. يادته بعضي وقت ها از قصد بهشون آب نمي دادم، وقتي هم دليلش رو مي پرسيدي، مي گفتم: چرا خودت آب نمي دي؟ مگه من نوكرتم! اين حرف هايم از ته دل نبود. مي خواستم لجت را دربيارم تا سرم داد بزني و براي يك بار هم كه شده عصبانيتت رو ببينم. جوون بودم ديگه! ولي هيچ وقت به آرزوم نرسيدم چون تو با كمال آرامش مي گفتي حق با توست و جلوي چشم هاي ناباور من خودت مي رفتي و با حوصله بهشون آب مي دادي. تازه باهاشون حرف هم مي زدي. كلك! چي بهشون مي گفتي؟ از اول هم اين شمعداني ها مثل هووي من بودند. من هميشه بهشون حسودي مي كردم.
از خدا كه پنهون نيست از تو چه پنهون حالا هم همينطوره. چون يك لحظه هم اونها رو از خودت جدا نمي كني اونوقت سال تا ماه من رو نبيني اصلاً به روي خودت نمياري. چيه؟ اينجوري كه نگام مي كني فكر مي كنم خيلي پير شدم. خب راستي راستي هم دارم پير مي شم. باز موها رو ميشه رنگ كرد ولي اين چين و چروك ها را چيكار كنم؟ تو كه مي دوني با اين خنده هات خون به جگر من مي كني، چرا مي خندي!؟ مي خواي دندون هات رو به رخ من بكشي؟ روزگار را مي بيني، تو دندون هات مثل برف سفيده اونوقت من بايد برم دندون مصنوعي بذارم مردم چي مي گن؟ نمي گن اين دوتا اصلاً به هم نميان؟ نمي گن چطوري خانمش اينقدر پير شده و خودش مثل شاخ شمشاده! يادش بخير يه موقع هايي كه اداي پيري هاي همديگه رو درمياورديم به من مي گفتي كه هيچ وقت پير نميشي! و من چه ساده از كنار اين حرف تو مي گذشتم. اي كاش مي موندي و در كنار هم پير مي شديم، ببينم اونوقت هم اينطوري به من نگاه مي كردي. اصلاً چرا من هميشه بايد بيام اينجا و به جنابعالي سر بزنم خب يك بارهم شما تشريف بياوريد. مي دوني چند وقته به خوابم نيومدي؟ آخه مرد يك كم هم به فكر من باش! به خدا مي دونم همه چيز رو تحت نظر داري كه آب تو دلمون تكون نخوره. شايد باورت نشه، بعضي وقت ها از روي بوي عطرت مي فهمم كه يواشكي مياي بهمون سر مي زني، ولي خب چيكار كنم منم دلم مي گيره، دوست دارم با يكي درددل كنم. راستش خيلي دلم براي شنيدن صدات تنگ شده، براي همين يه نقشه هايي كشيدم كه به خوابم بياي. مي ذارم تا شمعداني ها مثل خودم پير بشن! تا وقتي هم خودت نياي بهم بگي، بهشون آب نمي دم.
باور كن اين دفعه ديگه راست مي گم! اين خط، اين نشون! ديگه زهرا داره مياد. مي گن دخترها بابايي اند، راست مي گن! نگاه كن يه بطري آب براي شمعداني ها آورده يه بطري هم براي تو! اصلاً شما دوتا دستتون تو يه كاسه اس! غلط نكنم ميخواد همه نقشه هاي من رو نقش بر آب كنه...

 



طعم گيلاس

مريم حاجي علي
آرزوي سوم من...
اگر هجوم خاطره ها نبود با همه فاصله ها و جدايي ها مي شد ساخت ... مي داني بيشتر از همه خاطرات كدام روزها ديوانه ام
مي كند. قدم مي زديم؛ دست در دست هم، بي غم ترين زوج عالم بوديم انگار، توي كوچه پس كوچه هاي تنگ و نم باران زده محله شما. قدم زنان مي رفتيم، نيم ساعتي مي شد كه مسير پنج دقيقه تا امام زاده را طي مي كرديم .
من محو زيبايي لحظه هاي با هم بودن بودم وآهنگ كلام تو كه پرسيدي : اگه بهت بگن سه تا آروز كن برات برآوره مي كنيم چه آرزويي مي كني؟
لال مي شدم اي كاش آن آرزوي سوم را نمي كردم. آرزوي سومم برآورده شدن سه آروزي تو بود و آرزوي سوم تو ... تكرارش هم مثل همان لحظه انگار مي خواهد قبض روحم كند ...ايمان آن روزهاي من به اندازه تو نبود كه اصلا نمي توانستم آروزيت را هضم كنم .
خيلي شوكه شدم از اين آروز كردنت. به خيالم از من خسته شده اي و آرزوي مرگ مي كني با لفظ »شهادت«...
دستت را رها كردم و تا امام زاده بغضم را فرو خوردم و آن زيارت اتفاقا هم چه زيارتي شد ...
نمي دانم تو خيلي بي انصاف بودي كه از اين همه خاطره گذشتي يا من اينقدر نسبت به تو احساس مالكيت مي كردم و نبايد مي كردم ... فقط اين را مي دانم كه گاهي هجوم اين خاطره ها كمرم را خم
مي كند زير بار مشكلات زندگي و مي خواهم فرياد بزنم كه خدايا تمامش كن! بگير جانم را ... اما باز چهره تو و توصيه ات به صبوري و باز ياد بانو زينب(س) و باز شرمندگي من و.... خدايا شكرت!

 



بوي بارون

سيد اميرمهدي امين
ساده، صميمي، پرغرور و حيرت انگيز
با من قدم مي زد هميشه عصر پائيز
تنهاترين تنهاي هر شب من نبودم
تنهاترين تنهاي هر شب بود او نيز
من جرعه جرعه خلسه ام را مي شكستم
او باده باده از شراب ناب، لبريز
من مثل شب بوهاي باران خورده بودم
او چون نسيم دلپذير صبح جاليز
يك روز بي آن كه بگويد، بي خبر رفت
من مانده ام در اين همه رؤياي ناچيز
افتاده بودم مثل آواري كه مي ريخت
اما كسي در من به من مي گفت: برخيز
باور نمي كردم، و گر نه گفته بودند:
از عشق هاي عصر پائيزي بپرهيز


 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14