(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 25 دی 1389- شماره 19840

گلي از مهر
غم، يكي زياد است
اگر اين گونه ماني ...
به سوي پرواز
سايه بابا
همت بلنددار...
نويسندگان فردا
نامه ي مهرباني
موضوع انشا
شعر نوجوان



گلي از مهر

صداي آه آمد
دلم از جاي برخاست
دل من باز فهميد
دلي غمگين و تنهاست
¤
كسي دركوچه مي رفت
كه در دل بار غم داشت
ز چشمش غصه مي ريخت
لبش لبخند كم داشت
¤
من از باغ دل خود
گلي از مهر چيدم
به او دادم گلم را
غم او را خريدم
محمد عزيزي (نسيم)

 



غم، يكي زياد است

آه نكش
آه شبيه باد است
باد هميشه آفت غنچه هاست
آه و غم و غصه يكي زياد است
دشمن خنده من و تو غم است
روي لب تمام ما هم اگر
غنچه لبخند برويد كم است
آه نكش
چون گل لبخند تو
پرپر و پژمرده شود از آهت
هميشه با خنده تو قشنگ است
صورت مثل ماهت
قنبر يوسفي- آمل

 



اگر اين گونه ماني ...

شرمنده دل گر شدي شايد تواني
شب تا سحر را مثل ما بيدار ماني
هر شب برايت يك غزل دل مي سرايد
شايد كه معناي ترحم را بداني
ياد تو شايد روزگاري محو گردد
بي شك چنين گردد اگر اين گونه ماني
نازك تر از اين دل نيابي جاي ديگر
بازي سنگ و شيشه را حتما تو داني
شيواترين نغمه براي گل چه باشد
اي كاش روزي اين غزل را هم بخواني
ابيات پيش چشم تو كم خواهد آورد
رحمي نما رحمي بر اين دل گر تواني
يك مثنوي حرف نگفته دارد اين دل
آيا تواني يك نفس آن را بخواني
امشب اگر خواب تو را در خواب بينم
ترسم به خوابت هم مرا از خود براني
نزديك شد صبح و نيامد خواب بر چشم
در عيش و مستي كوش اي دل تا جواني
حسين گودرزي

 



به سوي پرواز

من مي دانم كه دستهايم به آسمان خواهند رسيد.
و در آن بالاها با ابرهاي رنگين بازي خواهند كرد.
من مي دانم كه روزي آفتاب بر نوك انگشتان خسته ام بوسه خواهد زد و قطرات باران قلب مرا نوازش خواهند داد در كنار سيلي هاي روزگار.
من مي دانم كه روزي قلبم پر از ستاره خواهد شد و چشم هايم در كنار جوي آب بازي خواهند كرد بازلالي و پاكي ها.
روزي سروها از سر آن كوه بلند خواهند ديد كه چه مسروري از خوشبختي، در كنار شاخه ي بيدنگران از وزش باد خزان، به
دور دست ها مي نگرم.
پس تو اي، همسفرم، زندگي ام!
بيا تا قلب هامان را به آسمان روانه كنيم.
و در آن جاده ي غروب شعر شب را با قافيه ي مهرباني بخوانيم.
هانيه پارسا مهر

 



سايه بابا

زينب السادات حدادي


از آن روز كه دوست بابا (عمو جلال) زنگ در خونه رو زد و مامانم رفت دم در. سايه بابام به سياهي لباس مامان تبديل شد. هر شب گوشه اي مي نشست و عكس بابارو روبروش مي گذاشت و در حالي كه مرواريد چشم هايش مي ريخت چيزي زير لب زمزمه مي كرد. شب ها موقع خواب از مامانم مي خواستم تا در مورد بابا بگه، آخه موقعي كه بابا رفت پيش خدا من كوچيك بودم اونقدر كوچيك كه موقع تشييع پيكر بابا رو دست مردم چند باري مامانم رو گم كردم. اون موقع از دوست بابام بدم اومد. فكر مي كردم تقصير اون هستش كه مامانم گريه مي كنه. اون روزا مادربزرگم مامانم رو بغل مي كرد و شعرهايي به زبان شمالي مي خوند. موقعي كه عمو جلال خبر شهادت بابا رو به مامان داد مامان حال ديگه شد پاهاش شل شدند و همونجا رو پله ها نشست. رنگ صورتش پريده بود، هيچ وقت مامانم رو اونطوري نديده بودم از ترسم سريع رفتم تو حياط و تو بغل مامانم نشستم مامانم منو تو آغوشش كشيد و اسم بابا رو صدا مي زد.
اون شب خونمون ساكت، ساكت بود انگار خوابش برده بود. حتي جيرجيركاي تو باغچه هم حرفي نمي زدند انگار او نام فهميده بودند چه گلي از روي باغچه زمين چيده شده، رفتم تو اتاق و درو بستم. كنار پنجره نشستم و به آسمون نگاه مي كردم و دنبال بابام مي گشتم، دنبال قهرمان قصه هاي مامان .كم كم چشم هايم سنگين شد و به خواب رفتم يه روياي قشنگ ديدم يه باغ سرسبز، رود، پرنده و.... از دور يه مردي به طرفم مي اومد كه لباسش مثل لباس جنگ بابا بود لباسي كه بابا به اون افتخار مي كرد و اسمش رو گذاشته بود لباس سعادت. اون مرد نزديك و نزديك تر شد وقتي به من رسيد روي دو تا پاش نشست و صورتش از توي هلال نوري بيرون اومد از خوشحالي مي خواستم دو تا بال دربيارم. بابام بود. سريع پريدم بغلش و بهش گفتم اين دفعه خيلي دير كردي. گفت: مگه عمو جلال نيومد خونه. گفتم چرا، ولي از وقتي كه عموجلال اومد مامان خيلي ناراحته. بعدش سريع گفتم: بايد برم به مامان خبر بدم كه اومدي، بابا لبخندي زد و گفت: دختر گلم مامان مي دونه. راستي اين دفعه من يه كم ديرتر ميام خونه. سريع گفتم: بازم عمليات. بابا گفت يه جور عمليات ولي خيلي فرق داره با عمليات جبهه. گفتم بابا پس سعي كن زودتر بياي چون مامان خيلي بي تابي مي كنه بابام بوسم كرد و كمي كنارم نشست. بعد موقع خداحافظي رسيد خيلي از اين موقع بدم مي اومد به خاطر همين از بابام خداحافظي نمي كردم تا زودتر برگرده، از بابام پرسيدم بابا كي برمي گردي؟ بابا گفت: من هميشه پيش توام وقتي ميام كه لباس سفيد تو تنت كردي امروز همون روزه بوتو حس مي كنم همون عطري كه مامان برات خريده بود. راستي مامان خيلي دل تنگه، خيلي تنها شده. اين روزا جاي خاليتو بيشتر از هميشه حس مي كنه. تو اين 20 سال هر شب به ياد تو خوابيده و هر صبح به ياد تو بيدار شده. وقتي براي مادربزرگ درد دل مي كنه، هميشه مي گه: تمام سعي ام و كردم تا زهرا احساس تنهايي نكنه. منم سعي مي كردم براي خوشحالي مامان خودمو خوشحال نشون بدم انگار كه جاي خاليتو حس نمي كردم ولي هيچ وقت موفق نبودم چون نمي شه دختري جاي خالي پدرشو احساس نكنه. همه جا جاي خاليت احساس مي شد وقتي شاگرد اول شدم وقتي تو كنكور قبول شدم... همه جا جاي خاليت حس مي شد و مامان تمام تلاششو مي كرد كه اين احساس رو كمرنگ كنه.
باباجون، مامان پير شده، چشماش ضعيف شدن، دلش شكسته، موقعي كه ديروز با خبر شهادتت دلش ترك برداشت امروز با جفاي فتنه جويان دلش شكست هزار تكه شد، تكه هايي كه نمي دونم كي ترميم مي شه. باباجون خوش به حالت تو زمونه اي زندگي مي كردي كه حرفها بوي صفا و صميمت مي داد حرف از عشق آسماني بود اما حالا عده اي چشماشونو بستن و جلوي رهبر و ملت دراومدن. يادته هر وقت مي پرسيدم براي چي جبهه مي ري؟ مي گفتي: چون يه سري پشتشون به امام و ملت كرده بودند بابا جون الانم يه سري تا زانو خم شدن جلوي دشمنامون نمي فهمند چه جفايي به ما مي كنند ولي غم به دلت راه نده، آخه هنوز هم كساني هستند كه جلوشون در بيان ولي اي كاش بودي و شيريني دوباره پيروزي رو مي چشيدي. بابا! يه خواهشي داشتم مي شه امشب به خواب ماماني بياي، آخه امشب شب مهمي براي مامانه. خودش مي گه بعد از 20 سال تحمل رنج و سختي روزگار، امشب به آرامش مي رسه. درسته حرفش برام كمي خوشايند نبود، ولي راست مي گفت تك و تنها تو اين سالها دختر شيطوني مثل من رو بزرگ كردن يه هنره. باباجون مي خوام امشب شبي باشه كه تمام خستگي هاي 30ساله ما مان از تنش دربياد. امشب مي ياي؟ بيا تا با ديدن سفيدي رويت سفيدي لباس منم تكميل بشه.دوستت دارم دخترت زهرا.

 



همت بلنددار...

به حمدالله انتخاب سال 1389 بعنوان همت مضاعف و كار مضاعف يكي از بهترين و پرخير و بركت ترين حسن انتخابات رهبر معظم انقلاب اسلامي و ولي امر مسلمين جهان- مدظله العالي- است زيرا كه معظم له دقيقا به موضوع اصيلي اشاره فرموده اند كه سرنوشت دنيوي و اخروي همه انسانها بستگي به آن دارد.
حضرت امام علي(ع) مي فرمايند: «ارزش هر كس به اندازه همت اوست». تجربه، عقل و منطق قويا اثبات كرده است كه بندگان اهل كار، تلاش و انديشه به خاطر قبول رنج و سختي در هيچ دوراني مورد نكوهش قرار نگرفته اند. مگر اينكه تلاشها نوعي باشد كه آنها را به سمت ضلالت و راههاي شيطاني و در نهايت سقوط سوق دهد. انسانها در پرتو و به بركت همين همت و كار مضاعف مي توانند سعادتمند در دنيا و آخرت شده و به كليه نعمات دنيوي و اخروي نائل گردند.
انساني كه به وجود و ذات اقدس خداوند ديان و منان و اصل معاد يقين كامل دارد در لبيك به فرمايش و هدف خالق سبحانش كه همان عبادت و بندگي اش است، اين دنيا را پلي براي رسيدن به جهان آخرت تلقي مي كند. سپس براساس همين مبنا با نهايت توكل به درگاه مقدس و بي وصف ربوبي
- جل جلاله- و نيز با تمسك به ساحت مقدس قرآن كريم و حضرات معصومين- عليهم السلام- از فراز و نشيبهاي اين پل به راحتي عبور مي كند.
انسان مؤمن و خداجو از دلپذيري و طعم شيرين اين مسيرش كه مقصدش سعادت و كاميابي در جهان آخرت است. در حد توان خود ساير بندگان الهي را نيز از آن بهره مند مي كند! يعني به بركت وجودش بسياري از انسانها در مسير مقدس معنويت، عبوديت و انسانيت قرار مي گيرند و جالبتر اينكه در پاداشهاي آنها نيز سهيم و شريك خواهد شد.
سليمان بلغار

 



نويسندگان فردا

چند وقت پيش، دوست شاعر و محقق مان آقاي زكريا تفعلي كه معلم ادبيات نيز هستند، دو كتاب كوچك به دست من داد.
اين كتاب ها حاصل تلاش-ادبي و هنري چندتن از دانش آموزان مدرسه راهنمايي آيت الله سعيدي درمنطقه 15 تهران مي باشند.
كتاب خرس دماغ سوخته
حاصل تلاش گروهي محمد جمشيدي ها، سيدعلي حيدري و حميدرضا اميني مي باشد.
كتاب موش كوكي
اين كتاب را حميدرضا اميني نوشته و تصويرگر آن سيدعلي حيدري مي باشد.
براي اين دوستان نويسنده و دبيرگرامي شان آرزوي موفقيت روز افزون داريم.
به اميد شكوفايي
قلم آينده سازان ايران اسلامي

 



نامه ي مهرباني

آثار دوست خوبمان الهام ملكي

سلام! خداي مهربان اين نامه اي ست كه از اعماق قلبم مي خواهم برايت بنويسم. با تو كمي درد و دل كنم مطمئن هستم كه به حرفهايم گوش مي كني و با سكوت جوابم را مي دهي.
اي خداي خوبيها و پاكيها بدان خيلي دوستت دارم تويي كه اميد نااميدان و پناه بي كسان هستي خيلي خوب مي دانم كه اميد قلب شكسته ام تو هستي هر وقت كه دلم گرفته و غمگين هستم فقط عشق تو و ذكر توست كه آرامم مي كند و با پناه آوردن به نماز حضورت را كنارم احساس مي كنم و مي دانم به حرفهايم گوش مي دهي و هرگز از من خسته نمي شوي.
تو خيلي خوبي! از اين كه سر وقت با تو حرف مي زنم به آرامش مي رسم خداي عزيز از اينكه معبودي مثل تو دارم بسيار خوشحالم اميدوارم من هم بتوانم براي تو بنده خوبي بوده باشم اين را مي دانم اگر تمام كساني كه با من زندگي مي كنند روزي مرا ترك كنند و تنها شوم ولي تو هرگز مرا ترك نمي كني و نمي گذاري كه در اين دنيا تنها شوم هميشه سعي كردم بنده خوبي برايت باشم و كاري نكنم كه رحمتت را از من دريغ كني هميشه تو بودي كه راه درست را نشانم دادي اگر گاهي اوقات خداي ناكرده شيطان گولم زده و گناهي كردم باز به جز تو كسي مرا نبخشيده و از گناهي كه كردم پشيمان شدم و توبه كردم تو خيلي مهرباني كريم و بخشنده اي كه هر كار بدي كه مي كنم باز كمكم مي كني و از من دلگير نمي شوي و مي دانم با آه و گريه مرا مي بخشي وسعي مي كنم كه ديگر خطا نكنم خدايا! تو به من آموختي كه در برابر همه مشكلاتم صبور و شكيبا باشم و هرگز اميدم را از دست ندهم از تو مهرباني را آموختم از تو بخشندگي را، از تو خوبي و دوست داشتن را آموختم خداي يكتا از تو درخواست مي كنم كه هرگز مرا تنها نگذاري و مرا ببخشي.
فاصله ها
اگر همه ما آدما كمي فكر مي كرديم كه فاصله زندگي تا مرگ بسيار كوتاه است مثل فاصله اذان تا نماز كه خيلي كوتاه است هرگز قدر لحظات خوب زندگي را از دست نمي داديم و به اين مي انديشيديم كه زياد فرصت ماندن نداريم نبايد كاري كنيم كه از خداوند و رحمت بي كرانش دور بمانيم راحت و به خوبي زندگي كنيم كه اين دوران كوتاه بهتر سپري شود دنيا زودگذر و فاني است نبايد به دنيا دل ببنديم و خودمان را اسير دنيا كنيم بعضي از آدما فكر مي كنند كه اين دنيا هميشگي ست و قرار نيست كه از اين دنيا روزي بروند كه به آدما زور مي گويند آنها را اذيت مي كنند و با غرور راه مي روند و حرف مي زنند و بعضي از آدماي ديگر فكر مي كنند كه مرگ پايان زندگي ست. برعكس مرگ آغازي براي يك زندگي در دنيايي جديد است.
بياييد قدر با هم بودن را بدانيم و به همه كمك كنيم و با مهرباني با يكديگر رفتار كنيم تا در دنياي جديد هم زندگي خوبي داشته باشيم.
تلاش
پاييز سومين فصل زيباي سال است كه خداوند مهربان پاييز را مثل بهار و تابستان زيبا و خاطره انگيزتر آفريده است اگر همه جا را نگاه كنيم مي بيني كه پاييز با قلم موي زيبايش روي درختان و باغها و دشتها را نقاشي كرده است.
پاييز فصل كار و تلاش است به هركس كه مي نگري خودش را براي سرماي شديد زمستان آماده مي كند. در اين ميان تلاش و كار كردن پرنده ها كه براي خودشان لانه مي سازند كه در هواي سرد از باد و باران در امان باشند. زحمت كشيدن مورچه هاي كارگر كه با آن جثه كوچك خود از صبح زود به دنبال يك دانه مي گردند كه براي روزهاي سرد ذخيره كنند تا زمستان به راحتي از دانه ها و آذوقه هايي كه جمع كردند استفاده كنند هر روز صبح كه از پنجره به حياط نگاه مي كنم، كاركردن و تلاش مورچه ها و پرندگان يك حس خوب به من مي دهد كه آنها هم براي زندگي كردن خود تلاش مي كنند پس ما هم بايد براي ادامه دادن زندگي تلاش كنيم و همواره اميدمان به خداوند كريم باشد كه هر چه او صلاح بداند همان مي شود.
راضي به رضاي او هستيم.
امانت
هميشه سعي كنيم از خداوند به خاطر نعمتهاي خوبي كه به ما داده تشكر كنيم و قدر تمام نعمتهاي خوبش را بدانيم بياييد ما امانتداران خوبي باشيم و نعمتهاي خدا را بهتر استفاده كنيم تا موقعي كه نعمتي را از دست ندهيم متوجه نمي شويم كه چه چيز با ارزشي را از دست داده ايم و به جاي ناشكري و حسرت خوردن كه چرا دوستم همه چيز را خدا به او داده به تو نداده بهتر نيست به داشته هايمان فكر كنيم و شكرگزار خداوند باشيم تا به نداشته هايمان. سعي كنيم قدر سلامتي و نعمتهايي كه خداوند به ما داده را بدانيم و خداي ناكرده با غرور فكر نكنيم كه تمام چيزهايي كه داريم هميشگي هستند و هرگز از دست نمي دهيم نمي دانم خودم چقدر امانت دار بوده ام فكر مي كنم نعمتهايي كه خداوند از من گرفته امانتي بود كه به خودش برگشته فقط بايد شكرگزار بقيه نعمتهايش باشم شايد صلاح در اين بود از من زودتر امانتي اش را بگيرد و خداوند را بابت نعمتهايي كه نداده هم شكر مي گويم. اميدم به خداست.

 



موضوع انشا

در زنگ انشا روز شنبه گفت استاد
موضوع انشاي شما امروز آزاد
گفتم به خود از چه نويسم پول يا علم
ازخود پرستي يا شكيب و صبر يا حلم
از عشق گويم بحث تكرار است و غمها
از زندگي گويم و يا از بيش و كمها
اما خيالم جمله ها را دسته مي كرد
حرف الفبا ذهن من را خسته مي كرد
چشمان خود بستم قلم پرواز مي كرد
او غنچه هاي حرف ها را باز مي كرد
او با محبت جمله ها را نقش مي كرد
دستم نبود آري قلم اين مشق مي كرد
از روز عاشورا نوشت و روز محشر
غوغاي حق بر باطل و از نيزه و سر
او از خدا گفت و نواي عشق بازان
از حلق يك كودك بريده توي ميدان
آري ديد چشم رقيه خون چكيده
او دربغل دارد سر بابا بريده
او گفت از آن خواهري كه داغ ديده
قلبش شكسته پشت او گشته خميده
او مي نوشت از تشنگي از خستگي، درد
از دست ها و مشك آب وخيمه و مرد
هفتادو دوسر روي نيزه روسفيدند
سربازارباب حسينند عشق چيدند
وقتي كه خواندم مطلبم اشك همه ريخت
تقديم كردم بر قلم اين نمره ي بيست
فاطمه كشراني - تهران

 



شعر نوجوان

خبر


كنار حوض نشستم
پروانه رفت رو دستم

وقت وضو رسيده
انگار منو نديده

خبر مي داد بازم اون
داره مي ياد زمستون

گلا قهرن با زمين
چون سرما كرده كمين

رودخونه ها يخ بسته
بلبل، تنها نشسته

برفا زدن جوونه
غنچه مونده بي خونه

پشت درختا خم شد
دنياي ما پرغم شد

ننه سرما اومد باز
زمستونم شد آغاز

باز همه جا سفيده
كسي گلا رو ديده؟
زينب الله وردي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14