(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 25 دی 1389- شماره 19840

شعر
نقطه كانوني ادبيات متعهد
كتاب از نگاه آفتاب
تحسين شيوه روايت
يوسا، نويسنده اي ضدانقلاب و ضدآزادي



شعر

بهترين حادثه
مصطفي محدثي خراساني

شبي چشم ها را خبر مي كنيم
به آفاق شبنم سفر مي كنيم

و با گريه هايي كه سنگين ترند
به دل سنگي او اثر مي كنيم

براي نبردي كه در پيش روست
هزاران غزل را خبر مي كنيم

عراقي اگر حرف دل را نزد
به ديوان بيدل نظر مي كنيم

قناري قناري صدا مي زنند
پرستو پرستو سفر مي كنيم

رسيدن به آن بهترين حادثه
نگاهي كه از عشق تر مي كنيم

 



نقطه كانوني ادبيات متعهد

احمد شاكري

نقطه كانوني ادبيات متعهد؛ مجرايي است كه ادبيات با عبور سلامت از آن به زايش دوباره اي نايل خواهد شد و در صورت گذر سلامت از گردنه آن، مرحله جديدي از حيات ادبيات داستاني را در كشور رقم خواهد زد كه اين گردنه چيزي جز تعهد نيست.
تاكنون درباره هنر متعهد، فراوان سخن گفته شده است. و سخنان عالمانه و تحقيقات موشكافانه هم كم نبوده است. در دوران معاصر از منظر اغلب اهالي حكمت و فلسفه كه شأن ورود به چنين ساحت هايي را دارند گرفته، تا هنرمندان و عالمان ديني در اين باره اظهارنظر كرده اند. آيت الله شهيد بهشتي، مرحوم علامه محمدتقي جعفري، دكتر محمد مددپور از جمله مشاهيري هستند كه تحقيق هاي ارزشمندي در اين زمينه داشته اند.
جداي از رويكرد هاي مختلف زيبايي شناسانه و هستي شناسانه در دو مقوله هنر و تعهد (دين)، طرح اين موضوع، با دقت نظر در ماهيت و غايت هنر و دين صورت مي گيرد. در اين زمينه، دو گرايش عمده هنر براي هنر و هنر براي انسان در حيات عقلي كه توسط علامه محمد تقي جعفري به زيبايي تبيين و نقد شده است در مقابل يكديگر صف آرايي كرده اند. رجوع به براهين عقلي و ادله نقلي قرآن و سنت حاكي از آن است كه ماهيت هنر با تعهد آميخته است و اين دو همانند ظرف و مظروف ماهيتي مستقل از يكديگر ندارند. بلكه هنري كه فاقد روح تعهد باشد از نوع تسويل است. چنان كه قرآن كريم در داستان سامري و ساخت مجسمه گوساله مي فرمايد: »(موسي به سامري) گفت: اي سامري چرا چنين كردي؟ سامري گفت: من چيزي ديدم كه آن ها نديدند. من قسمتي از اثر رسول را گرفتم. سپس آن را افكندم و اين چنين هواي نفس من اين كار را در نظرم (زيبا) جلوه داد.»
مجموعه دلايلي كه بر وجود غايتي خارج از ذات هنر حكايت كند، به حد وفور در منابع اسلامي موجود است. منابع تدوين شده كنوني، به روشني قادر به اثبات اصل غايت براي هنر، خارج از ذات بودن غايت، ماهيت غايت و تطبيق اين غايت با غايت دين خواهد بود. به خصوص در حوزه ادبيات داستاني -كه رويكرد موضوعي اين يادداشت خواهد بود- رويكرد هاي فرماليستي و
غايت گريز، تك صدا هايي هستند كه به صورت مشخص و آشكار وارد چالش هاي جدي نظري نمي شوند. و تحقيقات محققان انديشمند
پيش گفته، سال هاست از طرف مقابل، با هجمه نظري جدي اي مواجه نبوده است. از سوي ديگر گرايشات فرماليستي به دليل موضوع گريزي در ساحت وقايع اجتماعي سياسي و ضعف
جاذبه هاي متداول داستان هاي برخاسته از جهت گيري هاي اجتماعي - سياسي، عملا از خوانندگان كمي قابل توجهي برخوردار نيستند.
بلكه ميدان ادبيات هميشه صحنه تقابل ادبيات متعهد و غيرمتعهد بوده است. جايي كه دو گرايش عمده ادبي بر سر واقعيت و حقيقت و خير و شر به مقابله
بر مي خيزند.
سنجه ادبيات متعهد در طول ادوار ادبيات داستاني بر درجات مختلفي از مسئله تعهد تمركز كرده است. زماني به مقابله با ادبياتي كه اساسا هنر را به غير خود متعهد
نمي داند برخاسته است. زماني در برابر ادبياتي كه متعهد به غايتي جز دين بوده است قد علم كرده است. اما اكنون، در دوران گذار و تثبيت ادبيات انقلاب و دفاع مقدس و در زماني كه با ظهور آثار ديني، جوهره ادبيات از ميان نظريات سر بر
مي آورد و ريشه مي دواند، مسئله نه اصل تعهد كه ماهيت آن است.
ويژگي هايي دوره كنوني، حيات ادبيات داستاني را از ديگر ادوار آن متمايز مي كند. در اين دوران ادبيات داستاني انقلاب صاحب نويسندگان اصيل است. در حالي كه در برهه اي از انقلاب، ادبيات از نويسندگان استيجاري كه كاملا با مباني و اهداف انقلاب و معارف ديني آن آشنا نبوده اند براي شكل دهي ادبيات داستاني انقلاب كمك گرفت، نويسندگان نسل دوم و سوم انقلاب كساني هستند كه در همين فضا نفس كشيده اند و ثمرات
كارگاه هاي آموزش داستاني اسلامي و برنامه ريزي نهاد هاي تأسيس شده پس از انقلاب اند.
ديگر ويژگي ادبيات داستاني در دوران كنوني منابع غني تجربي و معارفي آن است. انقلاب و سپس دفاع مقدس بستر آماده اي را براي شكل گيري ماهيت ميمون ادبيات متعهد ايجاد كردند. برخلاف علوم عقلي و برخي شاخه هاي علوم انساني، ادبيات به شدت براي رشد نيازمند تجربه غني است. شايد اگر تجربه انقلاب و جنگ رخ نمي داد، شكل گيري ادبيات متعهد نوين بر پايه زندگي مردمان معاصر را ناممكن مي كرد.
ويژگي ديگر، حركت به سمت گونه بندي هاي جديد است. شايد در دهه شصت، سخن گفتن از گونه اي جديد در ادبيات دفاع مقدس دور از تحقيق و بلندپروازانه مي نمود. اما اكنون، آثاري كه با تكرار و تكثير خود در نمونه هاي متعدد توسط نويسندگان جوان مورد استقبال قرار گرفته اند، خود را بيشتر از يك قريحه شخصي و به عنوان گونه به ادبيات معرفي مي كنند.
خصيصه ديگر دوران كنوني، بعد زماني آن از تجربه انقلاب و دفاع مقدس است. تجربيات نخستين نگارش داستان متعهد كه شرايط زمان و رسالت مقطعي هنرمندان و تجربه و مهارت داستاني متوسط آنان در آن مؤثر بود، اكنون به بلوغ نزديك مي شود. بلوغي كه به جاي جواني و خامي مي نشيند و امكان تعميق و بازسازي تجربيات گذشته را مقدور مي سازد. اكنون ادبيات بيش از پيش قادر است به موضوعات خود به عنوان تجربيات معقول بنگرد و از تجربيات محسوس گذر كند.
مجموع شرايط موجود ادبيات انقلاب كه بر مدار تعهد و مسئوليت ديني شكل گرفت، موجب شده است سئوال از ادبيات متعهد نقطه كانوني ويژه اي را موردتوجه قرار دهد. اين نقطه كانوني، مجرايي است كه ادبيات با عبور سلامت از آن به زايش دوباره اي نايل خواهد شد. و در صورت گذر سلامت از گردنه آن، مرحله جديدي از حيات ادبيات داستاني را در كشور رقم خواهد زد. اين گردنه چيزي جز تعهد نيست.
در اين زمينه، ادبيات نيز همانند دوره هاي اجتماعي شاهد مقاطع تعيين كننده خواهد بود. در زمان پيامبر اكرم(ص)، موجي از دين خواهي و عدالت جويي در مسلمانان شكل گرفت و جامعه نبوي ايجاد شد. اما اين جامعه ديني زماني در امر
دين به درجه اكمال مي رسيد كه ولايت و جانشيني اميرالمؤمنين (ع)را بپذيرد. بنابراين مهمترين موضوعي كه در غدير خم بر آن پاي فشرده شد، «اكمال دين» بود. اكمال دين بازتعريفي بود از رابطه انسان و مولا. و همين گذرگاه بود كه
عقب ماندگان از آن جاهليت اولي را براي جامعه نبوي رقم زدند.
با واقعه غدير، پرده از چهره جهل و نفاق برداشته شد و تبعيت پذيري الهي راه را بر هوشمندي هاي بيمارگونه (فتانت بتراء) و
مصلحت سنجي هاي خودخواهانه بست. اصل اوليه تعبد، بندگي است. و شرط بندگي آن است كه انسان بداند در هر چيز آزاد نيست.
اكنون با بروز گسترش و ظهور انديشه ادبيات ديني، جريان هاي فرماليستي ادبي، قدرتي براي مجادله ندارند. گرچه ظهور و بروز جريان شبه روشنفكري ادبي در محافل دانشگاهي و مطبوعاتي و چاپ و نشر پرطمطراق است، اما كرسي هاي مناظره و بحث هاي چالشي در زمينه ادبيات معمولا از سوي دگرانديشان خالي مي ماند. اين جريانات وابسته فكري، از آغاز شكل گيري شان حياتي مهاجرپيشه داشته اند. هيچ گاه پيش از مبدعان غربي فكر ادبي شان نرفته اند و اين ناكامي حالتي از ياس و افسردگي را بر چهره ادبيات روشنفكرانه نشانده است. از اين رو، نيرو هاي نفوذي اين جريان كه شاگردان انديشه اي صحنه گردانان فرماليسم ادبي در كشور هستند، از ديرباز وارد جريان ادبيات ديني شده اند. اين افراد كه عرصه فعاليت هاي شفاف و بي پرده ادبي خود را ناممكن مي دانند،
سال هاست در بدنه جبهه ادبيات انقلاب نفوذ كرده اند. حوزه فعاليت اين گروه گسترده است. از محافل آموزش داستان در حوزه هاي علميه و داوري جشنواره هاي طلاب گرفته تا كارشناسي داستان نهاد هاي ارزشي منتسب به انقلاب و حتي نظريه پرداز ادبيات ديني و
دفاع مقدس. اين گروه پرتعداد راهكار هاي متنوعي را نيز به عنوان استراتژي خود انتخاب كرده اند. برخي از اين راهكار ها از اين قرار است:
1- تئوري پردازي در
گونه هاي زاييده ادبيات انقلاب
ادبيات داستاني پس از انقلاب گرچه در عرصه خاطره نويسي و داستان نويسي پرشمار نشان داده است. اما در حوزه نظريه ادبي شمار افراد متعهد بسيار اندك است. جريان شبه روشنفكر به دليل پايگاه فكري خود و دنبال كردن استراتژي به دست گرفتن سرپل ها، مدت مديدي است در قالب انتشار كتاب، مقاله، نقد، مصاحبه و تحقيق ادبي، عملا به نظريه سازي در اين باره دست زده است. چنين آثاري بدون نشانه مستقيمي در مخالفت با انديشه هاي اسلامي و قرآني و ديدگاه حضرت امام، در پنهاني كه بر اهل ادبيات مخفي نمي ماند، عملا خرافات اومانيستي و نهيليستي را دامن مي زنند. تا جايي كه مقدس ترين موضوعات همانند ادبيات دفاع مقدس كه جوهره اي ديني داشته است، از اين منظر به موضوعي كاملا اومانيستي تبديل مي شود. در اين رويكرد با جعل اصطلاحاتي چون نگاه انساني به جنگ، عملا ماهيت ايدئولوژيك و ديني آن به كناري نهاده مي شود و گونه بندي صورت گرفته به اين شكل، نوشته هاي متعهد جنگ را به نفع انديشه
شبه روشنفكري مصادره مي كند.
2- آموزش داستان
جريان شبه روشنفكري با محافل ادبي زاده شد، رشد پيدا كرد و تثبيت شد. محفل گرداني ادبي و مريدپروري شيوه اي است كه ادبيات متعهد تاكنون از نهادينه كردن آن ناتوان مانده است. حلقه ادبي شيراز و اصفهان و مشهد، نمونه اي از جريانات ادبي شناخته شده اند كه با محوريت يك يا چند نويسنده شكل گرفتند. جريان شبه روشنفكري با علم به اهميت آموزش و اين كه بدنه جدي نسل داستان نويس آينده كشور از همين محافل بيرون مي آيد، عملا شاگردپروري را در رأس كار خود قرار داده اند. اين مريدپروري كه نوعي نيازمندي حسي و انديشگي را در پي دارد، توسط شاگردان حلقه هاي اول آموزش دنبال مي شود و به شبكه اي از آموزش ها و حلقه هاي مجازي مي انجامد. اين در حالي است كه ادبيات داستاني متعهد كشور آن چنان كه بايد از زمينه هاي آموزش استفاده نكرده است و
حلقه هاي محدود موجود بعضا به تكرار افتاده اند.
3- رسانه از ديگر ابزار هاي تقويت جريان شبه روشنفكري است
با جست وجويي در ماهيت و كميت مطبوعات ادبي و سايت هاي ادبي، اين امر مورد اذعان قرار خواهد گرفت كه اغلب اين مطبوعات يا مستقيما توسط محافل
شبه روشنفكري اداره مي شوند يا به واسطه تحت تأثير اين گروه ها هستند. تا جايي كه اين مطبوعات در همكاري تنگاتنگي با محافل داستان خواني و نقد ادبي عملا از شاگردان محفلي خاص حمايت مي كنند. در حقيقت مطبوعات سكوي معرفي و تبليغ انديشه و نويسندگان نوقلم منسوب به حلقه هاي روشنفكري هستند.
4- معرفي افراد جديد
يكي از راهكار هاي متداول جريان هاي شبه روشنفكري، تلاش براي نيروسازي به تعداد وسيع در ساحت ادبيات است. اين راهكار عملا موجب پرهيمنه و پرتعداد نشان دادن جريان ادبي روشنفكري
مي شود. جريان هايي كه در رأس آن ها يك يا چند نفر بيشتر حضور ندارند، با استفاده از امكان ناشران خصوصي و سرمايه گذاري نوقلم در بخش نشر و تيراژ هاي اندك هزار تا هزار و 500تايي در حقيقت هم حاشيه امني براي خود ترسيم
مي كنند و هم مجموعه دولت و بخش هايي چون مميزي را با حجم انبوه آثار منحط يا غيرقانوني تحت فشار قرار مي دهند. طبق آمار هاي رسمي، برخي ناشران هر ساله تا حدود 100 نويسنده به حوزه ادبيات معرفي مي كنند. اين راهبرد تا حدي براي اين جريان ها مهم است كه اغلب اهداف ميان مدت خود را نيز براي آن قرباني مي كنند و كيفيت اثر را قرباني جريان سازي مي كنند. شعار ناشريني كه دست به چاپ اين آثار مي زنند «پول بده چاپ كن» است. اين در حالي است كه در نهاد هاي متعهد، به دلايل ساختاري، ضعف برنامه ريزي و نقصان در مشاوره هنري، برخي نوقلم ها سال ها در انتظار انتشار كتاب شان مي مانند. و اين در درازمدت عملا آن ها را از ورود به حوزه ادبيات داستاني مأيوس مي كند.
5-افراط گري
در راهبرد هاي جريان
شبه روشنفكري، تنوع خيره كننده اي ديده مي شود. برخي افرادي كه در دولت تساهل و تسامح تابع جريان ديگري بوده اند، با تغيير دولت تبديل به طرفداران دوآتشه ادبيات انقلاب مي شوند. افراط گري و تخريب گفتمان ادبيات ديني، بهترين و كوتاه ترين مسير ممكن براي به انزوا كشاندن ادبيات متعهد و متهم كردن آن به منطق گريزي است. اين گونه افراد به اصطلاح مسيحي تر از پاپ هستند و با دفاع جاهلانه از دين، بدترين تخريب ها را به آن وارد
مي سازند.
6-نقد ادبي از راهكار هاي كهنه جريان هاي شبه روشنفكري است
دو راهبرد بايكوت ادبي و هياهوي انتقادي - تحليلي از ديرباز توسط جريان هاي شبه روشنفكري دنبال شده است. تا جايي كه شخصيت مشهوري چون هدايت، عملا بر پايه همين راهبرد به شهرت رسانده شده است. در رويكرد انتقادي نه هر كتابي كه شايسته نقد است، كه هر كتابي كه قرار است شايسته معرفي شود نقد مي شود. نمونه بارز بايكوت ادبي را مي توان در كتاب هاي تحقيقي كه به 100 سال داستان نويسي ايران اشاره دارد، مشاهده كرد. برخي شخصيت هاي تأثيرگذار ادبيات متعهد يا اساسا در اين كتاب ها نيامده اند يا كاملا در حاشيه قرار گرفته اند. در نقطه مقابل، برگزيدگان برخي جشنواره هاي محفلي در رأس كار منتقدان سفارشي اين جريان قرار مي گيرند. تا جايي كه شخصيت هاي كاملا ناشناخته اين جريان در طول يك دوره كاري يك ساله با پوشش
نقد هاي متعدد از سوي نويسندگان مشهور و منتقدين تبديل به چهره هاي ادبي
مي شوند.
7- تله گذاري هاي ادبي از جمله راهكار هاي رايج جريان
شبه روشنفكري است
جشنواره هاي اين گروه چنين اهدافي را در رأس كار خود قرار
داده اند. وجود پالس هاي مثبت در نويسندگان انقلاب، ضعف تحليل، خودكم بيني ادبي، ميل به شهرت طلبي، شكست هاي روحي و اجتماعي، همگي عواملي هستند كه
جشنواره هاي شبه روشنفكري را براي جذب نيرو هاي ارزشي وسوسه
مي كنند. معرفي و اهداي جايزه و پس از آن نقد هاي متفلسفانه و هياهو هاي ادبي، امر را آن قدر بر نويسنده نابالغ ادبي مشتبه مي گرداند كه ناخواسته يا نادانسته با جريان شبه روشنفكري همراه مي شود. البته نويسندگاني از حوزه ادبيات متعهد هم بوده اند كه با هوشياري از هم سويي با اين جريانات و گرفتن جوايز آن ها امتناع كرده اند.
8- ناآشنايي مسئولان فرهنگي، بستر اغلب فعاليت هايي است كه با هزينه بيت المال و به كام جريان هاي شبه روشنفكري شكل مي گيرد.
ضعف تحليل فرهنگي - ادبي و توهم توانايي مديريت چهره ها و جريان هاي ادبي مقوله اي است كه دامن بسياري از مسئولان را آلوده است. برخي با ادعاي مديريت فرهنگي اجازه ورود چهره هاي منحط و افكار انحرافي را به مجموعه مديريتي خود مي دهند. اما در عمل پس از مدتي مشخص مي شود آن كه مديريت شده شخص مدير فرهنگي بوده است. بخش ديگر اين مديران فرهنگي با قرائت نادرست از قاعده تسامح و تساهل عملا زمينه هاي نطفه بندي جريان هاي انحرافي ادبي را در مجموعه شان فراهم مي كنند. اين اتفاقات عموما تحت عناويني چون گسترش دادن مجموعه نويسندگان متعهد و جذب به جاي دفع و پرهيز از مرزبندي كردن بين نويسندگان و خودي و غيرخودي كردن انجام مي شود.
9- تخريب چهره هاي متعهد
عموما در دوران كنوني آگاهي بخشي نسبت به جريان ناب ادبيات ديني هزينه هاي زيادي را با خود دارد. چهره هاي متعهد و متعصب نسبت به باور هاي ديني با انگ هايي چون آنارشيستي، افراطي گري، تفكر جناحي، بخل و خساست ادبي، حسادت و ديگر عناوين نواخته خواهند شد. از آن چه گفته شد، مشخص مي شود اكنون ادبيات ما نيازمند برقراري مرزي آشكار بين ادبيات نفاق و ادبيات متعهد است.
ادبيات نفاق، گونه اي از ادبيات است كه يا به واسطه جهل و تحليل نادرست و يا عالما و عامدا در برابر ادبيات اصيل متعهد قرار گرفته است. البته در اين زمينه، ملاك ها به تنهايي كفايت نمي كنند. چنان كه در زمان تاريخ پيامبر نيز تنها وجود ملاك و اقامه دليل كفايت نمي كرد. بايد اين دليل از زبان كسي كه خود عامل آن است و ديندار به آن است، بيان شود. از اين رو، مسئوليت بزرگان ادبيات متعهد در اين ميان بيشتر خواهد بود. مشاهير ادبيات متعهد هستند كه بايد پرده از چهره نفاق ادبي در ادبيات دفاع مقدس و انقلاب بردارند. آنها بايد آبروي خود را در اين زمينه هزينه كنند. كه اين راه بدون قرباني و هزينه ممكن نيست. بسته بودن حنجره بزرگان ادبيات انقلاب و جنگ و كساني كه صاحب نام و شهرتي شده اند، در اين مقطع ممكن است نه به قيمتي ناچيز كه به تاراج شدن زحماتي منجر شود كه در طول سه دهه براي ادبيات جنگ و انقلاب كشيده شده است.
ناگفته پيداست كه افرادي آگاه، شجاع و متعهد همچنان در ادبيات انقلاب و جنگ چشم بر جريانات ادبي دوخته اند و آن را رصد
مي كنند. اما اين دوران نه با حركت چند تن از خواص جامعه ادبي، كه با حركتي جمعي پشت سر گذاشته خواهد شد.
ـــــــــــــــــــــــــــ
منبع: هفته نامه پنجره/ شماره 66

 



كتاب از نگاه آفتاب
تحسين شيوه روايت

«تيپ 83» نوشته سيدمحمدعلي ديباچي است كه به دست انتشارات سوره مهر منتشر شده است.
در يادداشت رهبر معظم انقلاب براي اين كتاب آمده است:
شرح خاطرات طلاب رزمنده جوان كه ضمنا شرح گوشه هائي
- هر چند كوتاه- از مجاهدات معصومانه آنان نيز هست، در اين كتاب با قلم و تقريري شيوا به نگارش آمده است. اين شيوه نوي است كه روايت از كسي و تقرير از كس ديگري باشد. اين قلم اگر پخته تر شود، بسي شيواتر خواهد شد.
خيلي از خواندن اين كتاب محظوظ شدم، چون روحاني در اين كتاب درس دين و معرفت را در خطرناكترين جاها مي دهد و در آزمايش هاي دشوار زندگي با مردم شريك مي گردد. اين طلبه هاي جوان و خوش روحيه اند كه اگر مدارج تحصيلي را طي كنند رهبران برجسته باب انقلاب و جمهوري اسلامي خواهند شد و روحانيون پرچمدار دين زندگي ساز... حوزه علميه بي شك از پرورش چنين طلاب و روحانيوني به خود مي بالد و احساس رضايت از انجام وظيفه تاريخي خود- كه همواره بحمدالله بدان موفق بوده است- مي كند.
تصادف جالبي بود كه توفيق مطالعه اين كتاب در ايام 15 شعبان و مابعد آن كه به زيارت قم رفته بودم، دست داد.

 



يوسا، نويسنده اي ضدانقلاب و ضدآزادي

چندي پيش ماريو بارگاس يوسا، نويسنده پرويي تبار تابع كشور اسپانيا، مبلغ يك ميليون و 460 هزار دلار از آكادمي نوبل گرفت. اين پول به عنوان برنده جايزه ادبيات داستاني در سال 2010 به او داده شد. البته اين همه ماجرا نبود، بلكه جناب يوسا در كنار جايزه آكادمي نوبل، جايزه «دفاع از آزادي بيان و ارزش هاي انساني» را هم دريافت كرد. يوسا از چهره هاي پر جاروجنجال ادبيات داستاني است. به همين دليل هم برنده شدن وي در سال گذشته هياهوي بسياري را همراه داشت. او در آمريكاي لاتين نويسنده سرشناسي است، اما اين كه چرا جايزه نوبل را با تأخير زياد به او دادند، اين هم معمايي است كه احتمالا در سال هاي آينده از آن رمزگشايي بشود. يوسا در دو عرصه، سرسپردگي بي چون و چراي خود را به سرمايه داري آمريكا و بسط نفوذ امپرياليستي آن كشور، در جهان ثابت كرده است. يكي در صحنه هاي فعاليت سياسي، ديگري در آثار خود.
در عرصه هاي سياسي، آن گونه كه خود اعتراف مي كند، زماني شيفته سوسياليسم و حتي عضو حزب كمونيست پرو هم بوده است. اما به دلايلي كه عنوان مي كند، از ماركسيسم فاصله مي گيرد و اين بار به اردوگاه سرمايه داري آمريكا مي پيوندد و در حال حاضر از مبلغان متعصب ليبراليسم و سرمايه داري شده است و اگر شب ها آثار كارل پوپر و آيزيابرلين را نخواند خوابش نمي برد. مثل بسياري از كمونيست هاي پشيمان! بلندپروازي هاي شركت يوسا به جايي مي رسد كه او در سال 1990 در انتخابات رياست جمهوري پرو شركت مي كند، اما از فوجي موري ژاپني تبار شكست مي خورد و تبديل به نامزد ناكام مي شود. و اما يوسا در آثار خود هم سياسي است، به شدت سياسي! گويا سرخوردگي ها و شكست هايش را در عرصه فعاليت هاي سياسي و اجتماعي براي كسب قدرت، در آثارش پي مي گيرد و مي خواهد ناكامي هاي واقعي اش را در جهان داستان هايش جبران كند. او در برخي از رمان هايش از جمله در جنگ آخر زمان با جنبش ها و انقلاب هاي مردم آمريكاي لاتين به گونه يك نويسنده عقده اي و ميرزا بنويس ژنرال هاي چكمه پوش ظاهر مي شود و از رژيم هاي ضدمردمي و كودتايي منطقه دفاع مي كند. واقعيت اين است كه ميزان اشتياق و سرسپردگي يوسا به آمريكا، بسيار افراطي و غيرعادي به نظر مي رسد. او به جاي اين كه در آثارش در كنار آزاديخواهان و استقلال طلبان بايستد، مستقيم و يا غيرمستقيم، و كانون هاي سرمايه داري آمريكا را به عنوان آرمان شهر و غايت حقوق بشر و دموكراسي نشان مي دهد و انگشت اشاره اش همواره به سوي كاخ سفيد است. جانبداري افراطي از اردوگاه سرمايه داري و خصومت آشكار با دولت هاي مستقل و ملي، توسط يوسا، اين پرسش را پيش مي آورد، يعني ممكن است او هم مثل جان اشتاين بك باشد كه روزگاري يك نويسنده چپ گراي پرآوازه اي بود. او كه با نوشتن رمان مشهور «خوشه هاي خشم»، يكي از آثار ماندگار در زمينه مبارزه تهيدستان، عليه ملاكين و استثمارگران را خلق كرد، اما به مرور كارش به طرفداري از تجاوز غيرانساني آمريكا به ويتنام كشيد و بدنامي ابدي از خود برجا گذاشت. يا جرج اورول كه پس از مرگ، نامش در فهرست مأموران سيا منتشر شد و به عنوان نويسنده اي مزدور، منفور عام و خاص گرديد.
امروزه چه بخواهيم و چه نخواهيم، ايالت متحده آمريكا، نشانه شر و موجب شرمساري بشريت است. اين كشور حامي ديكتاتورها و دشمن آزاديخواهان و عدالت طلبان است. نگاهي به فهرست دوستان آمريكا در صحنه سياست جهاني نشان مي دهد كه آن كشور نه به آزادي اعتقاد دارد و نه به حقوق بشر و دموكراسي، اين واژه هاي مشعشع، فقط براي فريب مردم و بهانه اي است براي سركوب و كشتار كساني كه مي خواهند بر مبناي آموزه هاي تاريخي و باورهاي فرهنگي خود زندگي كنند و اجازه ندهند تا آمريكا و اروپا در سرنوشت آنها دخالت كنند. اين استقلال طلبي و حق تعيين سرنوشت براي مردمي كه مي خواهند آزاد باشند، از نظر آمريكا و طرفدارانش گناهي نابخشودني تلقي مي شود كه مستوجب سركوب است و اگر مردم همان سرزمين اراده كردند تا در مقابل تجاوز آمريكا بايستند و از سرزمين و حيثيت فرهنگي خود دفاع كنند، عنوان تروريست به آنها داده مي شود و امثال جناب يوسا با شتاب پشت سر آمريكا مي ايستند و با ادبيات شيطاني و تعابير پرطمطراق مي كوشند تا كاخ سفيد را تطهير كنند و چهره اي مهربان، ملايم و با انگيزه هاي انسان دوستانه بسيار بسيار غليظ به او بدهند.
يوسا در خطابه بلند بالاي نوبل خود مي گويد: «با سقوط امپراطوري هاي تماميت خواه فكر مي كرديم كه همزيستي، صلح، كثرت باوري و حقوق بشر تقويت مي شود و دنيا آدم سوزي ها و نسل كشي ها و تهاجم ها و جنگ هاي خانمان برانداز را پشت سر مي گذارد. اما چنين نشد.
شكل هاي جديدي از توحش سر برمي آورند كه تعصب ها هم به آتش شان مي دمند با تكثير سلاح هاي كشتار جمعي، نمي توانيم اين نكته را ناديده بگيريم كه اين يا آن گروه كوچك منجيان ديوانه سر شايد روزي فاجعه اي هسته اي به بار آورند. بايد مانعشان بشويم، مقابله كنيم، شكست شان بدهيم]!![ تعدادشان زياد نيست، اما همهمه جنايت هايشان در سراسر جهان طنين مي افكند و كابوس هايي پديد مي آورند كه تن ما را مي لرزانند ]![...»
به نظر مي رسد كه مراد اين آدم تا بن دندان آمريكايي نبايد بر اهل خرد پوشيده باشد. او مي كوشد تا آمريكا را مالك و ارباب بي چون و چراي جهان نشان بدهد و مخالفان آن را وحشي و متعصب معرفي كند. آقاي يوسا به خطر سلاح هاي كشتار جمعي اشاره مي كند كه ممكن است روزي، روزگاري توسط كساني كه از حق خود دفاع مي كنند، استفاده شود، اما حاضر نمي شود بگويد كه تنها كشوري كه سلاح هسته اي مرگبار را عليه انسان هاي غيرنظامي و بي گناه به كار برد، همين آمريكا بود. هيچ اشاره اي به اين جنايت شرم آور نمي كند. او داشتن سلاح هاي هسته اي را حق آمريكا مي داند. اما اگر مردماني با فلاخن و تيروكمان و سلاح هاي ابتدايي مجبور به دفاع از خود شدند، بايد نابود شوند. (جنگ آخر زمان).
«... هر زمانه اي هراس هاي خودش را دارد، زمانه ما دوره متعصب هاست. تروريست هاي انتحاري، موجودات عتيقه اي كه معتقدند با كشتن آدم ها به بهشت مي روند...»
جناب يوسا حرف تازه اي نمي زند. اين ادبيات را قبلاً ژنرال هاي جنگ طلب آمريكا و پرونده سازان عليه انسان هايي كه با اتكا به اعتقادات خويش از موجوديت خود دفاع مي كنند، به كار برده اند و از فرط استعمال، نخ نما شده است. اي كاش مي توانستي تهمت و دروغ بديعي بگويي، اما نتوانسته اي. خوب است بداني كه انسان مسلمان حق طلب و مبارز به آن معنايي كه تو مي گويي نه متعصب است، نه تروريست و نه انتحاري. البته با رشادت و تمام قد در برابر تجاوز به سرزمين و هويت خود مي ايستد و شهادت را با كمال اشتياق مي پذيرد، چراكه اين وعده پروردگار است. انسان مسلمان آزاده و شجاع است. زير بار ظلم نمي رود، البته بركسي هم ظلم نمي كند. اي كاش پس از سقوط صدام، وقتي مأموران سيا تو را به عراق بردند، سري هم به كربلا مي زدي، از فلسفه عاشورا يك كم سر درمي آوردي، آن وقت اين وصله هاي ناچسب را به مسلمانان نمي زدي؛ مي دانستي كه تروريست ها، متعصب هاي بي خرد و انتحاري هاي بيمار، همه دست ساز آمريكاست، تا به اين وسيله چهره اي خشن، خوفناك و ضدزيبايي و زندگي از مسلمان ها ارائه بدهد. راستي تو سيدحسن نصرالله ما را مي شناسي؟ چهره نوراني او را ديده اي؟ كلام دلنشين اش را شنيده اي؟ تو درباره مردي كه شرافتمندانه ايستاده است و از سرزمين خود دفاع مي كند، چه مي تواني بگويي. اصلاً حرفي براي گفتن پيدا مي كني؟ مي تواني درك بكني كه مقاومت يعني چه؟ شرافت و عزت و سربلندي يعني چه؟ تو جناب نويسنده طرفدار حقوق بشر، در طول خطابه كذايي ات يك كلمه از اسرائيل نگفته اي، حتي يك كلمه! خفقان گرفته اي. خودت را به تجاهل زده اي و گمان برده اي حرف هايت دربست پذيرفتني است و خريدار دارد. يعني تو اسراييل را نمي شناسي؟ از ميليون ها انسان آواره از سرزمين خود، بي خبري؟ جنايت صبرا و شتيلا به گوشت نخورده؟ شارون و پرز و بقيه قصابان صهيونيست را نمي شناسي؟ يا نخواستي در خطابه شيك و شيطاني خود درباره مسائل و مصائب مردم فلسطين حرف بزني؟ فكر كردي همه مردم دنيا، مانند آن تعدادي كه در سالن آكادمي بودند، برايت كف مي زنند. نخير آقا، اين خبرها نيست! تو و امثال تو بايد در برابر وجدان هاي بيدار بشري پاسخگو باشيد. كودكان مظلوم فلسطيني رهايتان نمي كنند. شما در جنايت همه جنايت كاران معاصر شريك هستيد. دست و قلم تان به خون بي گناهان بلند است و رسانه هاي دروغ پرداز را در اختيار داريد، مي توانيد، براي هميشه مردم دنيا را فريب دهيد؟ شما بگوييد و ديگران هم باور كنند؟ كور خوانده ايد جناب يوسا! (راستي مي داني كور يعني چه؟ كر چه طور؟ بعيد است بدانيد، وقتي قرار است انسان حقايق را نبيند و نشنود... ولش كن!)
بي فايده است اگر پرسيده شود، آمريكا در عراق و افغانستان چه مي كند؟ مقدرات كشورهاي ديگر چه ارتباطي با او دارد كه از آن سر دنيا بلند مي شود مي آيد اينجا و كشتار راه مي اندازد؟ اميدوارم باز هم حرف هاي تكراري نزني و بگويي تروريسم، حقوق بشر، دموكراسي و از اين دست مزخرفات. بهتر است صداقت داشته و اعتراف كني كه براي نفت، سلطه و سركوب آمده.
حال از اين حرف ها بگذريم و برسيم سر اصل مطلب كه اين مطلب به خاطر آن نوشته شده است. در جايي از خطابه شيطاني ات نام امام عزيز ما را در رديف ديكتاتورهايي امثال پينوشه به كار برده بودي و از دولت ها تقاضا كرده بودي تا ايران را تحريم كنند. اگر از همه پرت و پلاها و خزعبلاتي كه گفته بودي، مي شد گذشت، از اين فقره نمي شود. تو با قلم كثيف و دهان آلوده ات به امام و مقتداي ميليون ها مسلمان توهين كرده اي و اين جرمي نيست كه مسلمانان نسبت به آن بي تفاوت باشند و دست از سر تو بردارند. فرزندان خميني عزيز نام تو را هرگز فراموش نخواهند كرد و يقينا اسمت را در رديف دشمنان آزادي و استقلال خود خواهند نوشت.
تو بي شرمانه نام امام ما را در كنار اسم رسواي پينوشه ديكتاتور شيلي گذاشته اي و درباره هر دو يك حكم رانده اي، در حالي كه پينوشه دست نشانده اربابان آمريكايي تو در شيلي بود كه آن همه جنايت كرد، در حالي كه امام خميني با رهبري خود، بزرگترين انقلاب رهايي بخش را در منطقه خاورميانه و جهان بنياد نهاد و رژيم كودتايي آمريكا و مستبد شاه را سرنگون كرد. تو با كدام شعور و درك سياسي قضاوت مي كني؟ رابطه ايرانيان با امام خود رابطه اي عميق، انساني و عاشقانه بود كه بر عواطف و احساسات اعتقادي و تاريخي اين ملت استوار است؛ در حالي كه پينوشه جنايتكار، منفور ملت شيلي و مقبول كاخ سفيد بود و تو آقاي نويسنده متوجه اين وجه افتراق نبودي و نيستي؟ آمريكا شاه ايران را با يك كودتاي آشكار بر قدرت نشاند تا بتواند به وسيله عروسك خيمه شب بازي اش ثروت ملت ايران را غارت كند، اما، امام خميني آمد و بساط دولت كودتا را برچيد تا ثروت ايرانيان به وسيله آمريكا چپاول نشود. آن وقت تو توقع داري مردم مزخرفات تو را باور كنند!
اما آنچه كه مي توان اكنون درباره تو در ايران انجام داد اين است كه از مسئولان كشور درخواست شود تا كتاب هايت را- كه كم هم نيستند- از تمام كتاب فروشي ها و كتابخانه هاي ايران جمع آوري كنند و به كتاب هاي ديگرت اجازه چاپ ندهند. اين كمترين گوشمالي كسي است كه بي ادبانه و بي شرمانه نسبت به عزيزترين رهبر و مقتداي ملتي توهين مي كند.
دليلي ندارد، كتاب هاي نويسنده اي كه به رهبر و مراد ما توهين كرده و آثارش ضدآزادي و ضدانساني است، در كشور ايران چاپ و پخش بشود. اميدوارم وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي به اين نكته توجه كند.
و اما درباره جايگاه ادبي تو جناب يوسا! بايد بگويم نويسنده اي به شدت معمولي و متوسط هستي و به زحمت مي شود نام تو را در رديف نويسندگان درجه دوم آمريكاي لاتين جاي داد. فقر تخيل و فقدان نگاه عميق به فرهنگ و باورهاي مردمان آن قاره از ويژگي هاي كارهاي توست كه در آثار ديگر نويسندگان آمريكاي لاتين نظير ماركز، بورخس، آستورباس و... به نحو شگفت انگيزي مشاهده مي شود. رمان هايت شبيه گزارش است و بسيار متكي به اسناد و مستندات. به شدت بوي سفارش نويسي از آن ها استشمام مي شود. گويا با محافل جاسوسي و سركوبگر آمريكا قرارداد بسته اي، تا در هر كجاي جهان جنبشي آزاديخواهانه شكل مي گيرد، تو عليه آن بنويسي. از يك نويسنده ضدمردمي و مزدور، انتظاري هم غير از اين نمي رود!

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14