(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 30 دی 1389- شماره 19845

پرهيز از سوء تدبير
حكايت خوبان
آسان گيري در فرهنگ ديني
پرسش و پاسخ
تپش قلم
گفتاري پيرامون زمينه ها و مصاديق لهويات فرصت سوز
اهداف مرگ و زندگي



پرهيز از سوء تدبير

قال النبي (ص): اني ما اخاف علي امتي الفقر و لكن اخاف عليهم سوءالتدبير.
پيامبر اعظم(ص) فرمود: من از هجوم فقر و تنگدستي بر امت خودم بيمناك نيستم اما آنچه از آن بر امتم بيمناكم كج انديشي است. (آنچه فقر فكري بر امتم وارد مي كند فقر اقتصادي وارد نمي كند. (1)

1- عوالي اللئالي، ج 4، ص 39

 



حكايت خوبان
آسان گيري در فرهنگ ديني

پيامبر اعظم(ص) معاذبن جبل را براي تبليغ، هدايت و رهبري مردم به يمن فرستاد و به او فرمود: يسر و لاتعسر، بشر و لاتنفر، وصل بهم صلوه اضعفهم.
يعني تو كه اكنون به منظور تبليغ اسلام و دعوت مردم به اسلام و ترغيب و تشويق آنها به سوي اسلام به ميان مردم مي روي، بر آنها آسان بگير، سخت نگير، با سختگيري نمي توان كسي را رهبري كرد، ديگر اينكه به مردم بشارت بده، مزاياي دنيوي و اخروي اسلام را براي مردم بگو، بشارت هاي اسلام را بر مردم عرضه كن از راه خوف و ايجاد هراس وارد مشو، كاري نكن كه مردم احساس تنفر كنند، هنگام نماز با اين مردم تازه مسلمان كه هنوز ذائقه شان لذت عبادت را نچشيده است و به علاوه همه نوع افراد در ميان مامومين هست، رعايت حال اضعف آنان را بكن، آري سيره عملي پيامبراكرم(ص) در رهبري و دستورهايي كه در جهت اداره جامعه مي دهد، براساس روانشاسي انسان و راه رسم انسانيت است.(1)

1- سيره ابن هشام، ج 4، ص 237

 



پرسش و پاسخ

شاخص هاي روحي و فكري خوارج

پرسش:
خوارج به عنوان يك گروه مذهبي كه در اوايل تاسيس دولت عباسي منقرض گشته اند از چه خصايص روحي و فكري برخوردار بودند و آيا مي توان گفت كه اين روحيه خارجيگري در ميان عصرها و نسل هاي بعدي و حتي زمان ما هيچ گونه جلوه اي نداشته و ندارد؟
پاسخ:
بحث از خارجيگري و خوارج به عنوان يك بحث مذهبي و تاريخي شايد هيچ موضوعيتي در شرايط كنوني براي ما نداشته باشد چرا كه اين فرقه منقرض شده و از بين رفته اند. اما از منظر ديگر چه بسا براي نسل امروز جامعه ما مفيد و موثر باشد و آن تبيين روحيات و خصايص فكري و اخلاقي خوارج است كه در پيكر برخي افراد و جريان ها ممكن است حلول كرده باشد. در اينجا به نحو اجمال ديدگاه شهيد مطهري(ره) را در زمينه شاخص هاي روحي و فكري خوارج بيان مي كنيم:
1- مبارزه و فداكاري
خوارج در راه عقيده و ايده هاي خويش سرسختانه مي كوشيدند و روحيه اي مبارزه گر و فداكارانه اي داشتند. در تاريخ اين گروه فداكاري هايي را مي بينيم كه در تاريخ زندگي بشر كم نظير است. و اين فداكاري و از خودگذشتگي، آنان را شجاع و نيرومند پرورده بود.
2- عبادت پيشه و متنسك
خوارج شبها را به عبادت مي گذراندند. بي ميل به دنيا و زخارف آن بودند. مردمي عبادت پيشه و متنسك بودند. وقتي علي(ع) ابن عباس را فرستاد تا اصحاب نهروان را پند دهد، ابن عباس پس از بازگشت، آنها را چنين توصيف كرد: «دوازده هزار نفر كه از كثرت عبادت پيشانيهايشان پينه بسته است، دستها را از بس روي زمينهاي خشك و سوزان گذاشته اند و در مقابل حق به خاك افتاده اند، همچون پاهاي شتر سفت شده است، پيراهن هاي كهنه و مندرسي به تن كرده اند اما مردمي مصمم و قاطع هستند.»... خوارج هرگامي كه برمي داشتند از عقيده منشأ مي گرفت و در تمام افعال مسلكي بودند. در راه پيشبرد عقايد خود مي كوشيدند... وضع تقدس و تقواي ظاهري خوارج طوري بود كه هر مومن نافذ الايماني را به ترديد وامي داشت. از اين جهت يك جو تاريك و مبهم و يك فضاي پر از شك و دودلي به وجود آمده بود... اين است كه علي(ع) مي فرمايد:«غير از من احدي جرأت بر چنين اقدامي را نداشت»... و آن حضرت اين را به عنوان يك افتخار بزرگ براي خود دانسته و مي فرمايد: «اين من بودم و تنها من بودم كه خطر بزرگي كه از ناحيه اين خشكه مقدسان به اسلام متوجه مي شد درك كردم. پيشانيهاي پينه بسته اينها و جامه هاي زاهدمابانه شان و زبان هاي دائم الذكرشان و حتي اعتقاد محكم و پابرجايشان نتوانست مانع بصيرت من گردد. من بودم كه فهميدم اگر اينها پا بگيرند، همه را به درد خود مبتلا خواهند كرد و جهان اسلام را به جمود و ظاهرگرايي و تقشر و تحجري خواهند كشانيد كه كمر اسلام خم شود. مگر نه اين است كه پيغمبر فرمود دو دسته پشت مرا شكستند: عالم لاابالي و جاهل مقدس ماب... عمل علي(ع) راه خلفا حكام بعدي را هموار كرد كه با خوارج بجنگند و خونشان را بريزند.... در حقيقت سيره علي(ع) راه را براي ديگران نيز باز كرد كه بي پروا بتوانند با يك جمعيت ظاهر الصلاح مقدس ماب ديندار ولي احمق پيكار كنند.
ادامه دارد

 



تپش قلم

عباسعلي كامرانيان

& دست اندازهاي بر هوت دنيا پر از انسانهاي كم ظرفيت و وامانده اي است كه درگاه رسيدن به: قدرت، ثروت و شهوت، «خود» را گم كرده اند!
¤¤¤
& وقتي عوام به شدت به ظواهر خود و زندگي مي پردازند، مومن دانا، دقيق به رصد كردن اعمال خويش و آرايش شخصيت و باطن، همت مي گمارد.
¤¤¤
& كساني كه مي گويند: ما طالب رضايت خداوند هستيم اما به آزار بندگان خوب او مي پردازند، مريدان واقعي شيطانند!
¤¤¤
& همه كائنات اگر مسخر انسان شوند اما او مسلط بر «خويش» نباشد همه در حال آزار او هستند!
¤¤¤
& جز مرگ، هر مشكلي در سايه ي ايمان حل مي شود، مرگ هم كه دروازه رهايي انسان مومن از همه ي مشكلات است!
¤¤¤
& در عرصه دنيا، تن و روح مومن، سپر بلاي ايمان اوست.
¤¤¤
& دانا آموخته است كه اگر در عرصه ي داد و ستدهاي اجتماعي، «تفاضل مثبت» داشته باشد، مفيد است!
¤¤¤
& «سينه ي جهنم» در دهان كفار است، حرارت آن را هم پس از رفتن از «حجاب دنيا» احساس مي كنند.
¤¤¤
& اگر سياهپوست هاي گرسنه آفريقا به خود آيند، از در و ديوار مزين اروپا بالا مي روند!
¤¤¤
& پست و مقام، براي انسانهاي پست خو، كعبه آمال و موجب آغاز چموشي «خر دجال» شان است!
¤¤¤
& گاهي يك شكست، مقدمه پيروزي بزرگ است، بنابراين نبايد در عرصه شكستها، شكسته شويم.
¤¤¤
& پروردگارا! راهنمايي ام كن كه از كدام ميوه ي باغ دنيايت بخورم تا از مصاحبت احمقها، رانده شوم؟

 



گفتاري پيرامون زمينه ها و مصاديق لهويات فرصت سوز

لهو
بازي با فرصت هاي غيرقابل تكرار

علي حيدرزاده

مفهوم شناسي لهو، لعب و لغو
در فرهنگ قرآني سه واژه لغو، لعب و لهو به كار رفته است. به نظر مي رسد كه هر سه، معنايي نزديك به هم دارد؛ از اين رو حكم تحريمي يگانه اي براي آن ها وضع شده است؛ اما با دقت مي توان دريافت كه در فرهنگ قرآن هر يك از اين واژگان، معنا و مفهوم خاصي را حمل مي كنند كه بايد مورد توجه قرار گيرد.
لغو، در فرهنگ قرآني به معناي چيزي است كه به آن اعتنا نمي شود و انجام دادن آن از روي عقل و تفكر نباشد. (مفردات الفاظ قرآن كريم، راغب اصفهاني، ص 742، ذيل واژه لغو) لغو اعم از اين است كه در كلام، عمل يا موضوع خارجي باشد. از اين رو بر هر كلام بيهوده و غير مفيد و عملي كه سودمند نيست و نفعي بر آن مترتب نمي شود، لغو اطلاق مي شود. (التحقيق، حسن مصطفوي، ج 10، ص 208)
لعب، كاري است كه داراي انتظام و پيوستگي است، اما هدف و نتيجه آن همانند بازي كودكان، خيالي و خالي از حقيقت است.
اما لهو، به چيزي گفته مي شود كه انسان را از كارهاي مفيد و مهم باز دارد. (مفردات الفاظ قرآن كريم، راغب اصفهاني، ص 748، ذيل واژه لهي) گاه حتي لهو به هرگونه سرگرمي اطلاق مي شود كه انسان را از كارهاي مهم باز دارد، حتي اگر آن كار از جهتي مفيد باشد؛ زيرا سرگرم شدن به كاري كه شخص را از هدف اصلي باز مي دارد، امري لهوي و غيرمفيد است. اينكه به ابزارهاي طرب انگيز، آلات لهوي گفته مي شود به همين دليل است. (الميزان، ج 14، ص 247؛ نثر طوبي، ج 2، ص 362، ذيل واژه لعب)
علامه طباطبايي در الميزان مي نويسد: پنج خصلت زندگي دنيا: لهو، لعب، زينت، تفاخر، و تكاثر است و شيخ بهايي در اين باره سخني دارد كه كلمه «لعب» به معناي بازي نظامداري است (كه دو طرف بازي به نظام آن آشنايي دارند، مانند الك دولك و نظاير آن) كه اطفال به منظور رسيدن به غرضي خيالي آن را انجام مي دهند و كلمه «لهو» به معناي هر عمل سرگرم كننده اي است كه انسان را از كاري مهم و حياتي و وظيفه اي واجب باز بدارد. كلمه «زينت» به اصطلاح علم صرف بناي نوع است، يعني مي فهماند كه مثلا فلاني به نوعي مخصوص خود را آراسته، و چه بسا منظور از آن، وسيله آرايش باشد، و به اين منظورش استعمال كنند و آرايش، عبارت از آن است كه چيز مرغوبي را ضميمه چيز ديگري كني تا مردم به خاطر جمالي كه از اين ضميمه حاصل شده مجذوب آن چيز شوند، (مثلا آرايش زنان عبارت از اين است كه زن با طلا و جواهرات و يا رنگهاي سرخ و سفيدي خود را جلوه دهد و از ضميمه كردن آنها به خود جمالي كسب كند، به طوري كه بيننده مجذوب جمال او شود.) «تفاخر» به معناي مباهات كردن به حسب و نسب است. «تكاثر در اموال و اولاد» به معناي آن است كه شخصي به ديگري فخر بفروشد كه من مال و فرزند بيشتري دارم و زندگي دنيا عرضي است زائل و سرابي است باطل كه از يكي از خصال پنجگانه زير خالي نيست: يا لعب و بازي است، يا لهو و سرگرم كننده، يا زينت است، (كه حقيقتش جبران نواقص دروني خود با تجمل و مشاطه گري است)، يا تفاخر است و يا تكاثر؛ و همه اينها همان موهوماتي است كه نفس آدمي بدان و يا به بعضي از آنها علاقه مي بندد، و اموري خيالي و زائل است كه براي انسان باقي نمي ماند و هيچ يك از آنها براي انسان كمالي نفساني و خيري حقيقي جلب نمي كند.
از شيخ بهايي (رحمه الله) نقل شده كه گفته است: اين پنج خصلتي كه در آيه شريفه ذكر شده، از نظر سنين عمر آدمي و مراحل حياتش مترتب بر يكديگرند، چون تا كودك است حريص در لعب و بازي است، همين كه به حد بلوغ مي رسد و استخوان بندي اش محكم مي شود، علاقه مند به لهو و سرگرمي مي شود، پس از آنكه بلوغش به حد نهايت رسيد، به آرايش خود و زندگي اش مي پردازد و همواره به فكر اين است كه لباس فاخري تهيه كند، مركب جالب توجهي سوار شود، منزل زيبايي بسازد و همواره به زيبايي و آرايش خود بپردازد، بعد از اين سنين به حد كهولت مي رسد و آن وقت است كه (ديگر به اين گونه امور توجهي نمي كند، و برايش قانع كننده نيست، بلكه) بيشتر به فكر تفاخر به حسب و نسب مي افتد و چون سالخورده شد همه كوشش و تلاشش در بيشتر كردن مال و اولاد صرف مي شود. (ترجمه تفسير الميزان، ج 19، ص 289)
زمينه هاي لهو
قرآن در تبيين لهو به زمينه هاي آن اشاره كرده و به تحليل آن مي پردازد. از جمله زمينه هاي گرايش انسان به لهو مي توان به آرزوهاي باطل اشاره كرد كه زمينه اشتغال انسان به لهو و بازايستادن از هدايت مي شود. اين مطلب در آيات 2 و 3 سوره حجر بيان شده است.
دلبستگي به اموال دنيوي از ديگر زمينه هاي اشتغال آدمي به لهو و غفلت از ياد خدا مي باشد؛ از اين رو خداوند در آيه 9 سوره منافقون، مومنان را از مشغول شدن به لهو و سرگرمي به وسيله اموال باز مي دارد و به آنان هشدار مي دهد كه سرمايه فرصت كوتاه عمر و زندگي در دنيا را اين گونه با سرگرم شدن به مال از دست ندهند تا در گروه زيانكاران و خاسران قرار گيرند.
تجارت و داد و ستد اقتصادي از ديگر زمينه هاي بس خطرناك است كه موجبات سقوط آدمي در دام لهو مي شود و غفلت از ياد خدا را به همراه دارد. بسياري از مردم به سبب افتادن در دام تجارت پرسود نه تنها از خدا غافل مي شوند، بلكه عشق به تجارت، آنان را از دادن زكات باز مي دارد و اجازه نمي دهد تا به وظايف ابتدايي خود نسبت به فقيران و نيازمندان جامعه عمل كنند. (نور، آيه 37)
از ديگر زمينه هايي كه خداوند در قرآن براي افتادن در دام لهو و سرگرمي هاي بيهوده مطرح مي كند، تكاثر و زياده طلبي بر ديگران در ثروت، قدرت، قبيله و مانند آن است كه در آيات 1تا 4 سوره تكاثر به عنوان عاملي خطرناك از آن ياد و به مؤمنان هشدار داده شده است كه از آن اجتناب كنند.
دلبستگي به فرزند ازديگر زمينه هاي لهو و غفلت ازياد خداست. خداوند در آيه9 سوره منافقون قرارگرفتن در لهو و سرگرمي به وسيله فرزند را موجب فرجامي خسارتبار برمي شمارد و مؤمنان را از افتادن در دام دلبستگي بي حد و مرز بازمي دارد؛ زيرا چنين دلبستگي و سرگرم شدن به آن موجب مي شود تا از ياد خدا غافل شود و درمسير متاله و خدايي شدن گام برندارد.
مسلمانان درصدر اسلام به سبب عدم درك درست مسايل و تشخيص اهم و مهم و مفيد و بيهوده، گاهي كارهايي را انجام مي دادند كه خداوند ايشان را از انجام آن بازمي دارد. به عنوان نمونه در آيه 11 سوره جمعه بيان شده كه مسلمانان در هنگام ايراد خطبه هاي نمازجمعه ازسوي پيامبر(ص) با ديدن كاروان هاي تجاري و داستان سرايان افسانه هاي كهن، از مسجد بيرون مي روند و پيامبر(ص) را به حال خود رها مي كنند.
مصاديقي از لهو
در قرآن به نمونه هايي از امور لهوي اشاره شده است. البته اين بدان معنا نيست كه امور لهوي تنها دراين امور خلاصه مي شود، بلكه چنان كه گفته شد هر امري كه انسان را به خود سرگرم كند و از ياد خدا و حركت درمسير خدايي و متاله شدن بازدارد، به عنوان امور لهور معرفي و تحريم مي شود.
از جمله مصاديقي كه قرآن براي امور لهوي بيان مي كند، داستان هاي خرافي و سرگرمي هاي واهي است كه موجبات گمراهي مردم نيز مي شود و آنان را از ياد خدا و متاله شدن بازمي دارد. (لقمان، آيه6) علامه طبرسي مفسر بزرگ شيعي در تفسير وزين مجمع البيان مي نويسد: منظور از «من الناس» دراين آيه، به اعتقاد برخي از مفسران، نضربن حرث است كه به كشور ايران ساساني مسافرت مي كرد و از كتاب هاي افسانه مي خريد و آنها را به مكه منتقل مي كرد. (مجمع البيان، ج7و8، ص490)
دلبستگي انسان به داستان هاي واهي و خرافي و افسانه سرايي ها موجب مي شود تا او از هدف اصلي و مهم بازماند. بسيار ديده شده است كه مردم بويژه جوانان چنان خود را سرگرم فيلم و سريال و رمان مي كنند كه از آب و نان نيز مي افتند چه برسد كه در انديشه فلسفه و هدف زندگي باشند و براي متعالي شدن گام بردارند. و بگردي و بازي هاي رايانه اي نيز از جمله مصاديق امروزي اين گونه رفتارهاي لهوي است كه موجبات خسران و زيان آدمي مي شود. ديده شده كه شخص بيش از سه شبانه روز در پشت رايانه نشسته و با وبگردي و بازي رايانه اي مرگ خويش را رقم زده است. اين گونه اعمال لهوي موجب مي شود كه نه تنها فرصت كوتاه عمر را از دست بدهد بلكه خود، آن را كوتاه تر ساخته و مرگ زودهنگام را براي خود بنويسد و از كمال و تعالي بازماند.
كارهايي چون ني زدن (جمعه، آيه 11 و مجمع البيان، ج 9 و 10، ص 436)، طبل زدن (همان) و سرگرم شدن به غنا و موسيقي لهوي (لقمان، آيه 6 و مجمع البيان، ج 7 و 8، ص 490) از جمله امور لهوي است كه بايد از آن پرهيز كرد. غنا و نوازندگي هاي طرب انگيزي كه از سوي افراد صورت مي گيرد و آدمي را به جاي كارهاي مفيد و مهم، به خود سرگرم مي كند، مشكل بسياري از جوامع بشري است. چه شب هايي كه در بزم مي گذرد و چه روزهايي كه به سبب لهو شبانه به خواب سپري مي شود.
كارهاي لهوي نه تنها براي فرد مفيد نيست، بلكه جامعه نيز از آن سود نمي برد و بر شكوفايي تمدني و اقتصادي جامعه چيزي نمي افزايد. سرمايه هايي كه بيهوده به باد مي رود و فرصت هايي كه به سادگي مي سوزد و تباه مي شود، بي آن كه تحولي مثبت در شخص و جامعه پديدار شود.
برخي از افراد، در اوقات مختلف به جاي اين كه سخنان استوار بر زبان جاري سازند، اوقات شريف خود و ديگران را با بيهوده گوئي و برنامه هايي چون طنز كلامي و جوك و لطيفه گويي بي معنا و زشت، تباه مي سازند. پيامك هايي بي محتوا و جوك هاي عفت سوز و حيابر، از كارهايي است كه در قرآن به عنوان «لهوالحديث» از آن ياد شده و از عمل به آن نهي شده است.
لهوالحديث، هر سخني است كه وقت آدمي را به پوچي و بطالت تباه مي سازد و انديشه و فكري را منتقل نمي كند. داستان هاي خرافي و افسانه هاي باطل و نيز سرگذشت هايي كه به فساد و فجور منتهي مي شود و شعرهاي ياوه اي كه فكر و دل را تيره و تار مي سازد و نيز هرگونه سخنان گمراه كننده و سخنراني هاي تبليغي بي برهان و استدلال و كفرگونه و شرك آميز، از جمله مصاديق لهوالحديث است كه انسان مي بايست از آن اجتناب كند. (لقمان/ 6)
از نظر قرآن، زندگي دنيا براي انسان يك فرصت بسيار استثنايي است كه نبايد آن را به بيهودگي تباه ساخت و زيانكار شد. هركسي كه به دنيا به عنوان ابزاري براي رشد و كمال نظر نكند، زندگي خويش را به لهو گذرانده است. (محمد، آيه 36) از اين رو اهل ايمان و تقوا هرگز به دنيا به عنوان يك ارزش و هدف نمي نگرند، بلكه مي كوشند تا از اين فرصت دنيا، بيشترين و بهترين بهره را برند و خدايي شوند. (انعام، آيه 32) از اين رو خداوند به انسانها هشدار مي دهد تا در زندگي دنيا تعقل كنند و بدانند كه اگر همت خويش را دنيا قرار دهند، در حقيقت در پي بيهودگي و لهوي رفته اند كه هيچ سودي براي آنان در آخرت ندارد. (همان)
اشتغال به دنيا و مقصد و مقصود قراردادن آن يكي از مهم ترين مصاديق اشتغال به لهويات است كه در اين آيه و همچنين 62 سوره عنكبوت و 36 سوره محمد و 20 سوره حديد به آن اشاره شده است.
نكوهش و تحريم لهو
عقل انساني، امور لهوي را نكوهش مي كند و از انسان مي خواهد تا به كارهايي اقدام كند كه سودي داشته باشد و يا هدف اصلي را برآورده نمايد و درجايي كه امري مهم و با اهميت است به كارهاي بي اهميت و سرگرم كننده و يا حتي كم اهميت اشتغال نورزد.
شريعت نيز اين حكم عقلاني را امضا و تأييد كرده و خداوند در آياتي چند از جمله آيه نخست سوره تكاثر و 11 سوره جمعه هرگونه كار لهوي را سرزنش نموده است.
از نظر قرآن هرگونه كار لهو در مقايسه با پاداش هاي اخروي، امري بي ارزش است (جمعه، آيه11) و انسان لازم است زندگي دنيوي خويش را به عنوان كارخانه و مزرعه آخرت در نظر گيرد و خود را چنان بسازد كه از زندگي برتر آخرت بهره برد، چنان كه متقين به سبب اين پرهيز از كارهاي لهوي خود به اين درجه مي رسند و خود را با خدايي شدن براي زندگي برتر اخروي در بهشت آماده مي سازند. (انعام، آيه 32)
خداوند در آيه فوق اشتغال به سرگرمي و لهويات زندگي دنيوي را موجب باز ماندن انسان از خيرات آخرت برمي شمارد و در آيات 2 و 3 سوره حجر يكي از عوامل پشيماني مردم در آخرت را اشتغال به اين گونه كارها معرفي مي كند. از اين روست كه به آنان هشدار مي دهد تا از اين گونه كارها اجتناب كنند و خود را به اموري مشغول نسازند كه ايشان را از آخرت و ياد خدا باز مي دارد (لقمان، آيه 6) و اجازه نمي دهد تا شخص چنان كه بايد و شايد از فرصت عمر كوتاه بهره برد.
خداوند در آيه 20 سوره حديد به صراحت هرگونه اشتغال به لهوهاي فريبنده دنيايي را حرام و موجب عذاب آخرتي برمي شمارد و با اشاره به غنا و نغمه هاي مفسده انگيزي كه از امور لهوي است، حرمت آن را بيان مي كند (لقمان، آيه 6) و از انسان ها مي خواهد تا با تعقل و مقايسه دو سراي دنيا و آخرت و ارزش گذاري درست، كارهايي انجام دهند كه آنان را به سوي خدا و بهره مندي از آخرت و پاداش هاي آن مي برد. (انعام، آيه 70 و اعراف، آيات 50 و 51 و عنكبوت، آيه 64 و آيات ديگر)
برخي از اهل لهو، نه تنها متذكر پندهاي قرآن و پيامبر(ص) نيستند (انعام، آيه70 و حجر، آيات 2 و 3) بلكه ديگران را نيز به سوي كارهاي لهوي مي كشانند و با سرمايه گذاري در اين زمينه به ترويج و گسترش كارهاي لهو مي پردازند تا اين گونه مردم را از مسير خدايي شدن منحرف و گمراه سازند. (لقمان، آيه6) چنين افرادي كه از رواج دهندگان لهو از هر نوعي به ويژه گفتاري هستند بايد آگاه باشند كه از سوي خداوند مستحق عذاب خواركننده اي هستند. (مجمع البيان، ج7 و 8، ص 490)
برخي پا از اين فراتر نهاده و دين خداوند را به سرگرمي و لهو تبديل مي كنند (انعام، آيه 70 و اعراف، آيه 51) و به جاي تمسك به آيين الهي، آن را بازيچه خواهش ها و اميال خود مي سازند و براساس هواها و خواسته هاي نفساني، محتواي دين را تغيير مي دهند و براساس احوال مختلف در دين تصرف مي كنند. (الميزان، ج7، ص142)
خداوند در آيات 50 و 51 به چنين افرادي كه دين را ابزار سرگرمي و لهوي خويش قرار مي دهند هشدار مي دهد كه اين گونه رفتار نه تنها محروميت از بهشت و مواهب آن را موجب مي شود بلكه عذاب سخت اخروي را براي آنان به دنبال خواهد داشت. گرفتار شدن به عذاب و محروميت از شفاعت (انعام، آيه 70 و كشاف، ج2، ص36) و عذاب شدن با نوشيدني هاي سوزان و دردناك (انعام، آيه 70) و فراموشي در آخرت (اعراف، آيه 51) از جمله عذاب هاي اخروي است كه در اين آيات براي تغيير لهوي دين بيان شده است.
از امام رضا(ع) روايت است كه اين افراد به سبب اين كه خود را براي آماده شدن براي ديدار اين روز رها كردند، ما نيز ايشان را در آن روز رها مي كنيم. (تفسير نورالثقلين، ج2، ص37، حديث 147)
باتوجه به عطف جمله «غرتهم» در آيه 51 سوره اعراف مي توان احتمال داد كه اين عطف از نوع عطف سبب بر مسبب است؛ به اين معنا كه سبب بازي گرفتن دين از سوي اين مردم، فريفته شدن به زندگي دنياست. به سخن ديگر بسياري از بازي كنندگان با دين كساني هستند كه فريفته و دلبسته به دنيا شدند و آخرت و حساب و كتاب آن را فراموش كردند.
به هر حال انسان بايد همواره هوشيار و بيدار باشد كه كاري نكند كه از خدا و آخرت غافل شود. باتوجه به آموزه هاي وحياني مي توان گفت هر آن چه انسان را از ياد خدا و آخرت غافل مي كند و اجازه نمي دهد تا به هدف مهم و اصلي آفرينش يعني خدايي شدن بپردازد، به عنوان امري لهوي معرفي و از آن نهي شده است. بنابراين، آن چه بيان شد تنها مصاديقي از اين امر زشت و حرام است و باتوجه به شرايط و زمان و مكان مي توان مصاديق ديگر را شناسايي و تحريم كرد.

 



اهداف مرگ و زندگي

¤ حميد آقايي

شايد هر كسي آرزوي زندگي خود و ديگري را داشته باشد و حتي برخي دوست دارند دست كم بيش از صد سالي زندگي كنند. با اين همه هيچ كس يا كم تر كسي را مي توان يافت كه آرزوي مرگ كند. اين گريز و گاه بيزاري از مرگ حتي در ميان كساني وجود دارد كه مرگ را دروازه اي به جهان برتر مي دانند و آن را پايان زندگي و هستي نمي دانند. با اين همه، كم تر كسي است كه مرگ را بهتر از زندگي بداند و يا حتي آن را «احلي من العسل، شيرين تر و گواراتر از عسل و شهد انگين» برشمارد.
خداوند در آيه 96 سوره بقره آزمندي مشركان و يهودياني را گزارش مي كند كه خواهان عمر هزار ساله هستند. اين كه مشركاني كه اعتقاد به قيامت و رستاخيز ندارند گرايش به زندگي دنيا و عمر هزار ساله داشته باشند، امري طبيعي است، اما شگفت از مردماني كه مدعي ايمان به رستاخيز هستند و چنان به دنيا دلبسته شده اند كه از مرگ بيزاري مي جويند و دوست دارند تا در دنيا جاودانه باشند. «و آنان را مسلماً آزمندترين مردم به زندگي دنيا، و ]حتي حريص تر[ از كساني كه شرك مي ورزند خواهي يافت. هر يك از آنان آرزو دارد كه كاش هزار سال عمر كند با آنكه اگر چنين عمري هم به او داده شود، وي را از عذاب دور نتواند داشت؛ و خدا بر آنچه مي كنند بيناست.» (بقره/96) برخي از يهوديان مدعي اين بودند كه تنها آنان به بهشت مي روند، لذا خداوند از آنان مي خواهد كه اگر راست مي گويند كه بهشت از آن ايشان است، آرزوي مرگ كنند، ولي اين افراد هرگز خواهان مرگ نمي شوند و حتي دوست دارند كه عمر هزار ساله داشته باشند. قرآن در اين آيه شريفه مي فرمايد: اگر راست مي گوييد، پس آرزوي مرگ كنيد. چرا كه اگر كسي براستي بر اين عقيده باشد، مي داند كه مرگ براي او از زندگي در اين جهان، با اين همه مشكلات و گرفتاريها و غم و اندوه گوناگون بهتر است و يقين دارد كه در سراي جاودانه، يكسره در نعمتها غرق مي شود و به حيات ابدي بال مي گشايد؛ از اين رو، مرگ را بر زندگي برمي گزيند.
آمادگي اولياي خدا براي مرگ
امام حسن(ع) دومين امام نور(ع) پدرش اميرمؤمنان(ع) را در كارزار صفين ديد در حالي كه با لباس عادي و بدون داشتن زره، ميان دو سپاه قدم مي زد. به او نزديك شد و گفت: پدر جان! لباسي كه بر اندام مبارك شماست، لباس رزم نيست؛ آيا نگران جان خويش نيستيد؟ اميرمؤمنان(ع) فرمود: «يا بني ان اباك لايبالي وقع علي الموت او وقع الموت عليه.» پسرم! پدرت از اين باك ندارد كه بر مرگ چيره و بر آن وارد شود يا برعكس. عمار ياسر نيز با ايمان به سراي آخرت و نعمتهاي خدا، در بحراني ترين شرايط جنگ صفين گفت: «... الان الاقي الاحبه محمداً و حزبه.» از مرگ در راه خدا چه باك؟! كه اينك دوستان خويش،- محمد(ص) آن پيام آور برگزيده- و يارانش را ديدار خواهم كرد. اكنون اين پرسش مطرح مي شود كه اگر به راستي آرزوي مرگ بهتر از دوست داشتن زندگي دنياست و مردم باتقوا بايد آن را از خدا بخواهند، پس چرا پيامبر گرامي(ص) كه برترين انسانها و نزديكترين بنده به آفريدگار خويش است، فرمود: هيچگاه كسي از شما بخاطر مشكلات زندگي يا زياني كه به او مي رسد، آرزوي مرگ نكند؛ بلكه دست نيايش به بارگاه خدا بردارد و بگويد: «اللهم احيني مادامت الحياه خيراً لي؛ بار خدايا! تا لحظه اي مرا زنده بدار كه زندگي براي من شايسته است؛ و آنگاه كه مرگ پرافتخار برايم بهتر و زيبنده تر است، مرا از اين جهان فاني به ديار باقي انتقال ده. پاسخ اين پرسش روشن است؛ زيرا از ديدگاه پيامبر(ص) هنگامي كه آرزوي مرگ به اندازه بيتابي و بي اعتمادي به خويش و ضعف در برابر مشكلات زندگي باشد، ناپسند است و مرگي است فاقد افتخار و آسايش؛ چرا كه خدا و پيامبرش ما را به پايداري و شكيبايي و واگذاري كارها به خدا و تلاش و كوشش شايسته فرمان مي دهند. اما اگر يقين داشته باشيم كه با ادامه زندگي ناهنجار و در غرقاب گرفتاريها، اميد و اعتماد به خدا متزلزل و نافرماني خدا شروع مي شود، دراينجا مرگ بهتر از زندگي در خفت و اسارت در دام هواي نفس و شيطانهاست و انسان باتقوا و با ايمان، مرگ را بهتر از زندگي ذلت بار و گناه آلود مي داند و آرزوي مرگ مي كند.
اما اين كه انسان ها از مرگ مي هراسند به سبب اين است كه كارهاي زشت و گناه زياد انجام داده و مرتكب شده اند: «ولن يتمنوه ابدا بما قدمت ايديهم؛ ولي بخاطر كارهايي كه ازپيش انجام داده اند، هرگز آن را آرزو نخواهندكرد) (بقره/59)
اين آيه شريفه درمورد يهود است؛ همان گروهي كه درآيه قبل از آنان سخن رفت، و روشن مي سازد كه آنان به خاطر عملكرد زشت خويش، هرگز آرزوي مرگ را نخواهندكرد. از پيامبرگرامي(ص) نقل كرده اند كه: اگر يهود آرزوي مرگ مي كردند، آرزويشان برآورده مي شد و آنگاه جايگاه خويش را دوزخ مي ديدند؛ از اين رو، خدا فرمود: هرگز آرزوي مرگ نخواهندكرد؛ چرا كه دروغشان آشكار مي شود.
از آيه شريفه فوق برمي آيد كه عشق به زندگي و حرص به داشتن عمر طولاني، اگر به انگيزه دنيا و دنياپرستي و لذت جويي و بي بندوباري باشد، گناه است و سخت نكوهيده و از خصلتهاي منفي يهود و شرك گرايان؛ اما اگر اشتياق به زندگي دراز، به نيت فرمانبرداري و انجام كارهاي شايسته بيشتر و توبه و درك سعادت افزونتر باشد، بسيار پسنديده است.
اميرمؤمنان(ع) درباره باقيمانده عمر انسان باايمان مي فرمايد: «لاقيمه لها يدرك بها مافات يحيي بها ما امات؛ براي باقيمانده عمر انسان با ايمان، نمي توان ارزش گذاري كرد، چرا كه او به بركت آن مي تواند فرصتهاي از دست رفته و كارهاي انجام نيافته را جبران كند و توبه نمايد و به كمك آن هرچه را مرده است، زنده سازد.» (مجمع البيان، ذيل آيه)
علامه طباطبايي درذيل آيه مي نويسد: منظور از هزارسال، طولاني ترين عمر است و كلمه هزار، كنايه از بسياري است، چون در عرب آخرين مراتب عدد از نظر وضع فردي همين عدد هزار (الف) است و بيش از آن اسم جداگانه ندارد، بلكه با تكرار (الف الف، هزارهزار) و يا تركيب (عشره الآف؛ ده هزار ويا مائه الف؛ صدهزار) تعبير مي شود. برخي از مسلمانان پيش از آن كه حكم جهاد ازسوي خداوند نازل شود، خواهان جهاد و شهادت بودند، ولي هنگامي كه حكم جهاد صادر شد، از آن گريزان شدند؛ زيرا ايشان نيز سست عنصر بودند و اگر ايمان واقعي به آخرت و زندگي برتر داشتند به حكم عقل به جهاد و شهادت مي رفتند تا از زندگي برتر و بي درد و رنج و تمام آسايش و آرامش در سراي جاودان بهره گيرند؛ زيرا به قول علامه علاقه به زندگي راحت جاودانه و ترجيح آن به زندگي رنج آور، امري طبيعي و فطري بشر است. علامه مي نويسد: كسي دراين مطلب كمترين شك نمي كند؛ زيرا انسان و بلكه هر موجود داراي شعور، وقتي كه بين راحتي و تعب مختار شود، البته راحتي را اختيار مي كند و اگر ميان دو قسم زندگي يكي مكدر و آميخته با ناراحتي ها، و ديگري خالص و صافي، مخير شود، بدون هيچ ترديدي عيش خالص و گوارا را اختيار مي كند و به فرضي هم كه بدون اختيار گرفتار زندگي پست و عيش مكدر شده باشد پيوسته آرزوي نجات از آن و رسيدن به عيش طيب و گوارا درسر مي پروراند و حتي يك لحظه هم از حسرت بر آن زندگي خالي نيست، نه قلبش، و نه زبانش، بلكه همواره براي رسيدن به آن سعي و عمل مي كند. اين امري فطري است.
هدف از زندگي و مرگ
بنابراين اگر انسان مرگ را مي خواهد بايد به قصد دستيابي به آسايش و آرامش و رهايي از شرور و مصيبت هاي دنيا بخواهد و اگر آرزوي زندگي در دنيا را دارد، براي جلب و جذب خير و بهره مندي بيشتر از طبيعت دنيا براي رسيدن به كمالات و تقرب به خداوند باشد. در دعاي ماثوري كه در مفاتيح الجنان از امام سجاد(ع) براي روز سه شنبه نقل شده، آمده است: اللهم اجعل الحياه زياده لي في كل خير، واجعل الموت راحه لي من كل شر؛ خداوندا! زندگي را وسيله اي براي افزايش خيرم قرار ده و مرگ را وسيله رهايي و راحتي از هر بدي و شري بساز. به اين معنا كه اگر خواهان زندگي بيشتر در دنيا هستيم به قصد و هدف دستيابي به خير بيشتر و قرب الهي و متاله و خدايي شدن باشد و اگر خواهان مرگي هستيم، براي رهايي از شرور دنيا باشد.بنابراين از خداوند بخواهيم تا دنيا و لذت هاي آن را هدف نهايي زندگي ما قرار ندهد و ما را در پناه خويش گيرد و خير را نصيب و بهره دنيايي ما كند.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14