(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 12 بهمن 1389- شماره 19854

كتاب مبين
مثل گل
درياي اميد
دوستي
تنهايي
سيگار
زمستان بي پايان
راه هاي سعادت



كتاب مبين

تو، آن كتاب مبيني
كه آيه آيه ي نوراني است
نه مثل يك ستاره
كه اشك هزار خورشيد است
و رايحه ي واژه واژه ات پيوسته
جان و دل همه ي عاشقان حق را
سرشار عطر و نور و نوا خواهد كرد
اينك بدون هيچ بهانه!
اي كلام كردگار يگانه!
ما، سوره هاي مهر تو را مي خوانيم
و تا قله هاي بلند فهميدن،
آن گاه تا ستيغ عمل
راه مي پوييم
ما، راهيان راه روشن عشقيم
-اين راه راست، راه بي كرانه -
و تا عشق، زنده است، ما عاشقان
ما پيروان مكتب توحيد
ما رهروان راه روشن قرآن
پايدار مي مانيم!
جواد نعيمي

 



مثل گل

زندگي و عمر من
مثل ماه
درخشان
مثل پرنده
پر از هيجان
مثل خورشيد
نوراني
مثل رود
كوتاه و طولاني
مثل صداي گنجشگك هاي نشسته توي حياط
دل نواز
مثل دست پدر
پر از محبت و عشق
مثل آغوش مادر
گرم و صميمي
مثل گل
زيبا و با طراوت
مثل گل ياس
خوشبو و عطرآگين
مثل قطره هاي برف و باران
پر از ذوق و اشتياق
مثل خاطرات
تلخ و شيرين
مثل رنگين كمان
رنگارنگ
مثل زمستون و بهار
پر از غم و شادي
مثل دانه هاي اشك
پر از عشق و وفا
مثال هاي زياد داريم
ولي افسوس آه
كه قدر زندگي را
پس از پايان مي دانيم
زينب الله وردي(پرستو)
دبيرستان ابن سينا
منطقه 15 تهران

 



درياي اميد

نمي توان
بايد خروشان شد
ابرها را كنار بايد زد
و دست خورشيد را گرفت
موج نگاه
عميق بايد بود
تا شايد خنده اي
از نور پديدار گردد
قطره بايد شد
شاد و آبي و با احساس
تا توانست دريا ساخت
دريايي از اميد
علي نهاني
انجمن ادبي و هنري يا كريم

 



دوستي

آسمان امشب شهاب باران است. امشب يكي از زيباترين شب هاست. يك شب زيبا، به يادماندني و خاطره انگيز كه تمام دوستان زمين براي شاد كردنش تصميم گرفته اند بامهرباني لباس سفيد ابرها، آسمان يك تاج مرواريد، درختان و گل ها يك دسته شكوفه بلورين به زمين هديه كنند. زمين خيلي خوشحال است كه دوستان به اين خوبي دارد. خوشحال است كه مي تواند با اين هديه هاي خوب دل خيلي ها را شاد كند. زمين در اين شب با دوستانش عكس يادگاري مي گيرد. همه آن هديه ها نشانه برف بودند.
الهام ملكي

 



تنهايي

اي معبودم! مرا در بن بست تنهايي رها مكن زيرا با روشنايي چراغ ياد تو جان مي گيرم و از تاريكي ها دور مي شوم. سال هاست كه از اين كوچه صداي پاي رهگذري نمي آيد؛ گويي كوچه دلم متروك گشته است. درهاي زيادي هنوز باز است زيرا تمام درها را هنوز نبسته اند. ابرهاي دلتنگي آرام آرام مي آيند تا برروي آشيانه سردم خيمه بزنند. من پشت پنجره غبار گرفته با كوله باري از غصه، تك و تنها نشسته ام و با چشمان به نم نشسته ام، شعر سپيد باران را زمزمه مي كنم. اما افسوس كه چتر خيالم را كه سرشار از بوي اقاقي ها هست گم كرده ام. وقتي غروب دست و پاي خود را جمع مي كند تا به مهماني دل هاي شكسته برود از در و ديوار زمانه آهنگ خاموشي به گوش مي رسد و صداي پاي تنهايي هر لحظه به من نزديك تر مي شود. آن وقت است كه بوي ترانه هاي سوخته تمام وجودم را دربر مي گيرد. نمي دانم چرا ديگر گل ها با من حرف نمي زنند و چشمه ها به من رازشان را نمي گويند. نمي دانم به كدام بهانه قاصدك ها، مرا از ياد برده اند و پروانه ها به كجا سفر كرده اند كه سراغي از من نمي گيرند و من مانده ام با بوي ياس ها و شب بوها كه در جاده تنهايي احساس مي شود. شايد فردا از امروزم بهتر باشد و دلنشين تر. با نماز بهار دلم فرا مي رسد.
بيژن غفاري ساروي از تهران

 



سيگار

- درو باز كن پسرم.
- نمي تونم.
- چرا؟
- آخه تمركز كردم.
- تمركز؟
- مگه چه كار مي كني كه به تمركز نياز داره؟
- سيگار مي كشم.
- سيگار مي كشي؟!
- آره مگه بده؟
- نه پس خوبه.
- پس چرا خودت سيگار مي كشي؟
- خب من اشتباه مي كنم.
- خب منم اشتباه مي كنم.
- گير نده بچه جون گفتم درو باز كن...
- ولي من يه جور ديگه سيگار مي كشم.
- چقدر خوش خيالي، سيگارو هرجور بكشي ضرر داره.
- پس چرا خودت مي كشي؟
- سر به سرم نذار باز كه رسيديم اول خط.
- خب چه بهتر قبل از اين كه برسي آخر خط ترك كن.
- اي بابا مثل اينكه نمي خواي درو باز كني... باشه...
- لحظه اي بعد پدر با كليد يدك در را باز كرد اما خيلي دير شده بود پسر سيگارش را كشيده بود.
نگاه پدر و پسر در هم گره خورد پدر سرخ شد و سرش را پايين انداخت.
پسر مداد سياهش را كنار گذاشت و با مداد قرمز روي سيگارش يك ضربدر كشيد...

حميدرضا نظري/يزد

 



زمستان بي پايان

اي قائم آل محمد! تو كجايي تا برايت از دردهايم بگويم؟ از غصه هايم... از چه برايت بگويم؟ از بهاري بي رنگ، از تابستان خشك و سوزان، از خزان برگ ريزان و يا از زمستان بي پايان.
اي صاحب الزمان، بدون تو زندگي برايم معني ندارد. بدون تو خنده هايم به اشك مبدل مي شوند. بدون تو بهار سرسبزي نمي آيد و زمستان بي عدالتي در زمين هيچ گاه پايان نمي يابد...
امروز با كسي صحبت مي كردم. از بي عدالتي دنياطلبان مي گفت و از بي مهري پروانه ها... منتظر ماندم تا سخنش تمام شود. من در پاسخش گفتم: «مي داني، رنج هايت در برابر رنج هاي مولا علي(ع) بي معناست، از بي عدالتي سخن مي گويي؛ درحالي كه بي عدالتي يعني غصب ولايت مولايمان. آه، از بي مهري پروانه ها نگو كه مهر و وفا در عاشوراي خونين به فراموشي سپرده شد. از ديوهاي پليد سخن به ميان نياور كه بذر وجودشان را مهاجمان با شكستن در خانه علي(ع) پاشيدند... اما نگران مباش. وقتي آخرين اماممان بيايد، زمستان زمين بي پايان تمام مي شود، بي عدالتي در سراسر جهان محو خواهد شد و دوباره مهرباني رواج پيدا مي كند.»
گفت: «او كيست؟ كي مي آيد؟»
پاسخ دادم: «او مي آيد. او مهدي موعود(عج) است كه در يكي از روزهاي پروردگار نداي «أنا مهدي» را سر مي دهد و با حكومتش مستضعفين اميد زندگي مي يابند و ظالمان به سزاي اعمالشان خواهند رسيد.»
پس بلند شديم و با هم پرنده هاي «اللهم عجل لوليك الفرج» را به سمت آسمان رها كرديم و از خداوند ظهور يار را درخواست كرديم.
آقاجان! بيا و به همه ظلم ها و ستم هاي طاغوت ها پاياني بده و نااميدان را اميدوار و بي پناهان را پناهي ببخش!
«چو يار نيست بگو بهار برگردد
بهار من آن دم است كه يار برگردد».
فاطمه طالبيان/ 14 ساله از تهران

 



راه هاي سعادت

آقا جان!
با قدوم مباركت راه و عشق حسين(ع) را در سراسر جهان منتشر فرما! همان حسيني كه به خاطر روشن نگهداشتن چراغ هدايت مظلومانه به شهادت رسيد. مي دانيم با مصائب بسيار بزرگ آن حضرت، اشك در چشمان شما و همه عاشقان حضرتش حلقه مي زند و خوشا به حال چشمي كه به خاطر امام حسين(ع) و اهل بيت عصمت و طهارت(ع) اشك بريزد و قرآن كريم و عترت را الگوي زندگي خويش قرار دهد؛ چراكه اول و آخر راههاي سعادت، بستگي به تمسك به اين دو سفارش مقدس حضرت محمدمصطفي(ص) است. آقاجان! شما يار و مددكار نيكوكاران عالمي؛ دردشان را درمان و حاجتشان را روا مي فرماييد.
ما چشم به ظهور شما هستيم.
انشاءالله
سليمان بلغار

 

(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14