(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 17 بهمن 1389- شماره 19857

اركان ايمان
اصول گرايي پيامبر(ص)
جايگاه اخلاص
تربيت فرزند و غيرت انساني و الهي- 61
معلم تربيت نشده ؛ دزد با چراغ
تندرستي و امنيت، نعمت هاي ناشناخته



اركان ايمان

قال الامام الرضا(ع): الايمان اربعه اركان: التوكل علي الله و الرضا بقضاءالله، و التسليم لامرالله و التفويض الي الله.
امام رضا(ع) فرمود: اركان ايمان، چهار چيز است كه عبارتنداز: توكل بر خدا، رضا به قضاي الهي، تسليم به امر خداوند و واگذاشتن كار به خداست.(1)
ـــــــــــــــــــــــ
(1) تحف العقول، ص445

 



اصول گرايي پيامبر(ص)

مردم طايف خدمت پيامبر اكرم(ص) آمدند و گفتند: يا رسول الله ما مي خواهيم مسلمان بشويم. ما رزمندگان و دليرمردان فراوان داريم كه با آمدن بر سپاه شما مي افزاييم. ولي سه شرط داريم، يكي اين كه به ما اجازه بدهيد تا يك سال به بت پرستي ادامه دهيم. شرط دوم اين كه نماز را بر ما واجب نكن و ما را از نماز خواندن معاف بدار. شرط سوم اين كه ما را وادار نكن كه بت ها را بشكنيم. عواطف ما را جريحه دار نكن. پيامبر اكرم(ص) فرمود: شرط اول قابل قبول نيست كه به شما مهلت بدهم بت پرستي بكنيد، تا بر تعداد سپاه ما بيفزاييد. شرط دوم، پرستش بت هم ممنوع است. يك ساعت هم به شما مهلت نمي دهم. نماز را هم نمي شود ترك كرد. دين بي نماز كه دين نيست. اما شرط سوم اشكالي ندارد. ما شما را وادار به شكستن بت ها نمي كنيم. خودمان آنها را مي شكنيم. افرادي را مامور مي كنيم تبر بردارند و سر و كله بت ها را خرد كنند. اين مقدار با شما مدارا مي كنيم كه احساسات شما جريحه دار نشود.(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- صفير هدايت، انفال 1، آيت الله ضياءآبادي

 



جايگاه اخلاص

پرسش:
نقش و جايگاه اخلاص در اخلاق و رفتار و رسيدن به رشد و تعالي معنوي انسان را توضيح دهيد؟
پاسخ:
يكي از مفاهيم اساسي اخلاقي در رابطه انسان با خداي متعال «اخلاص» است. در قرآن كلمه «خالص» و مشتقات آن 31 بار به كار رفته است و در آموزه هاي وحياني عمل ناخالص ارزش اخلاقي نداشته و پذيرفته نيست.
اخلاص در مباحث اخلاقي و قرآني از جايگاه و اهميت به سزايي برخوردار است. زيرا ملاك ارزش گذاري و اجر و ثواب اخروي و قبولي طاعات و عبادات نزد خداي متعال بحث اخلاص در فكر و نيت و عمل است. در آموزه هاي ديني، ارزش عمل به خلوص نيت است، به همين جهت در روايات نيت از عمل بهتر و مقدس تر معرفي شده است. پيامبر اعظم(ص) مي فرمايد: نيت مومن بهتر از عملش و نيت كافر بدتر از عملش مي باشد.(وسايل الشيعه، ج1، ص 50) به طور كلي دستيابي انسان به رشد و تعالي معنوي و تقرب به خدا در پرتو افكار و اعمال خالصانه است.
مفهوم اخلاص
راغب اصفهاني در مفردات الفاظ قرآن «خالص و اخلاص» را به اين صورت معنا مي كند: «خالص به چيزي مي گويند كه قابليت آميختگي داشته باشد و سپس از آميختگي پاك شود. حقيقت اخلاص دوري جستن است از هر چيزي كه غير خدا باشد.»
در ادبيات عرفاني و اخلاقي نيز «اخلاص» را اين گونه تعريف مي كنند:
«اخلاص به معناي خلوص و تصفيه عمل است از تمام شوائب، مانند ريا و عجب و كبر و آنچه حاجب حقيقت و مايه فساد عمل گردد از حظوظ نفساني، اعم از آن كه ذات عمل باشد و يا موجب تباهي روح و حقيقت اعمال گردد.»
لازم به ذكر است كه در كتاب هاي اخلاقي واژه «نيت» به جاي «اخلاص» بسيار به كار مي رود. حال آن كه كلمه نيت در قرآن استفاده نشده است و در روايات نيز موارد كمي آمده است. در هر حال با توجه به كاربرد گسترده واژه «نيت» در آثار اخلاقي لازم است مفهوم آن توضيح داده شود. «نيت» عبارت است از برانگيختن قلب به سمت آن چيزي كه موافق غرض او باشد، چه جلب منفعت باشد يا دفع ضرر و در اصطلاح شرع بحث از نيت را مختص به اراده اي مي دانند كه قصد از فعل، طلب كردن رضايت خدا باشد يا انجام دادن احكام خدا. بنابراين كسي كه فعلي را از روي ريا، طمع، انتظار مدح و ثنا و يا رهايي از سرزنش مردم انجام دهد عمل او ارزش معنوي ندارد.
به طور كلي ارزش عمل اخلاقي به دو عامل وابسته است: يكي صلاحيت خود فعل و ديگر خلوص نيت و انگيزه فاعلي. اين دو در حقيقت به منزله جسم و روح عمل اخلاقي اند. بنابراين ثواب بر عملي مترتب مي شود كه توأم با حسن فعلي يعني صلاحيت خود فعل و حسن فاعلي يعني اخلاص و قصد قربت فاعل باشد.
مراتب اخلاص
در آيات قرآن دو عنوان «مخل ص» و «مخلص» را براي افرادي كه در عمل اخلاص دارند، مي توان يافت.
الف) مخل ص
«مخلص» به فردي گفته مي شود كه با هواي نفس بجنگد و كارهاي خود را با اخلاص انجام دهد ولي ممكن است در صورت غفلت عملي را غير خالص انجام دهد. در قرآن بيش از ده مورد به اين مقام اشاره شده است (اعراف -29) مقام كساني كه از روي اخلاص و نيت پاك خدا را مي خوانند و پرستش مي كنند.
ب) مخلص
مرتبه بالاتر و نهايي اخلاص اين است كه انسان به اندازه اي رشد معنوي پيدا كند كه وجود او كاملا پاك گرديده و شيطان اميدي براي گمراه كردنش نداشته باشد. چنين فردي به دليل تلاش زيادي كه در تزكيه نفس خود كرده، خداوند او را در برابر شيطان حفظ مي كند. (يوسف، آيه 42). مقام «مخلصين» عالي ترين درجه تكامل معنوي انسان در پيشگاه خداوند متعال است و در چنين مرحله اي است كه شيطان از پيروزي خود اظهار نااميدي مي كند (حجر- 93)
ادامه دارد

 



تربيت فرزند و غيرت انساني و الهي- 61
معلم تربيت نشده ؛ دزد با چراغ

آيت الله شيخ مجتبي تهراني
بحث ما راجع به تربيت بود كه تربيت، از غيرت نشأت گرفته و به معناي روش دادن است؛ روش رفتاري و گفتاري. گفته شد انسان غالبا در چهار محيط ساخته مي شود؛ محيط خانوادگي، آموزشي، شغلي و رفاقتي و فضاي پنجمي هم هست كه حاكم بر آن است و در آينده به آن اشاره مي شود. بحث ما به محيط آموزشي رسيد و گفتيم در باب محيط آموزشي آيات و روايات متعددي وجود دارد كه تعليم را در كنار تربيت مطرح كرده است و هيچ گاه نمي شود تعليم بدون تربيت باشد. تفكيك بين اين دو مورد يعني بين تعليم و تربيت ممكن نيست. يعني هر تعليمي، يك نوع تربيت را همراه دارد.
سخن به اينجا رسيد كه مقطع زماني تعلم و آموزش، يعني از هفت سالگي تا بيست و يك سالگي، كه مسئله آموزش و يادگيري در آن دوره مطرح است، مقطعي است كه اثرگذاري تربيتي اش بر روي انسان بيش از مقاطع ديگر عمر اوست و نيز گفته شد كه اگر رابطه بين «استاد و شاگرد» و «معلم و دانش آموز»، همراه با چاشني محبت باشد كه غالبا هم اين طور هست، وقتي با احساس تفوق و برتري علمي آميخته مي شود، اثر تربيتي استاد بر روي شاگرد تشديد مي شود. اينك دنباله مطلب را كه از سايت معظم له استفاده شده از نظر مي گذرانيم .
گام اول :ضرورت انتخاب معلم خوب
در معارفمان روي «معلم» خيلي تكيه شده است كه انسان بايد در انتخاب معلم مراقب باشد. اين نيست مگر براي اين كه هميشه تعلم همراه با تربيت است. در ذيل اين آيه شريفه «فلينظر الانسان الي طعامه»(عبس/24) روايتي از امام باقر(ع) نقل شده كه حضرت فرمودند: «علمه الذي ياخذه عمن ياخذه»(كافي/1/49) مراد از اين كه انسان در خوراكش دقت كند، اين نيست كه انسان به لقمه اي كه برمي دارد، نگاه كند كه چه مي خورد! مثلا ببيند موادش چيست، چه ويتامين هايي در آن هست و امثال اينها؛ اينجا بحث شكم مطرح نيست! حضرت مي فرمايند بحث اين است كه: «علمه الذي يأخذه عمن يأخذه»؛ يعني به علمي كه دارد مي آموزد نگاه كند كه از چه كسي دارد مي آموزد.
«شخص معلم» موضوعيت دارد
ما در روايات داريم همان طور كه جسم انسان احتياج به غذا دارد تا نيرو بگيرد و پرورش پيدا كند، روح او هم نياز به غذاي متناسب با خودش دارد. نگاه كن ببين آشپز كيست و دست پخت چه كسي را داري مي خوري! به كسي كه مي خواهي غذاي روحت را از او بگيري نگاه كن! ببين كيست! نقطه ثقل و تاكيد اين روايت بر روي «شخص» است. اين ها را دقت كنيد! يك وقت مي گويد به آنچه كه او مي گويد توجه كن، يك وقت مي گويد خودش مهم است و «شخص معلم» موضوعيت دارد. ببين دانشت را از چه كسي مي گيري؟ در روايتي از پيغمبر اكرم(ص) آمده است: «فانظروا عمن يأخذون هذا العلم». (منيه المريد/238) نگاه كنيد كه اين علم را از چه كسي مي گيريد! اينجا حضرت به نوع علم، كاري ندارد، بلكه به شخص كار دارد. مي فرمايد دقت كنيد كه علم را، هر چند علم دين را، از چه كسي مي گيريد؟ اين شخص معلم را بررسي كن!
علم، نزد عالم تربيت شده
يك روايت از امام هفتم داريم كه حضرت در آنجا مسئله را براي ما روشن مي كند. ايشان مي فرمايد: «لا علم الا من عالم رباني».(وسائل/72/91) دانش و علم وجود ندارد مگر نزد عالم رباني. حضرت به صورت بسيار واضح، عنوان «علم بودن» را از غير «عالم تربيت شده» نفي مي كند. اصلا علميت ندارد و خبري از دانش نيست، مگر اينكه دانش را از يك دانشمند تربيت شده بگيري. نمي تواني از هر كسي علم بياموزي! استادي كه تربيت شده عالم است. بحث اين نيست كه چه چيزي به تو تحويل مي دهد؛ بايد خودش را بررسي كني!
به سير بحث دقت كنيد! اول فرمود به استادت نگاه كن؛ چون او است كه غذاي روح تو را مي دهد. بعد در روايت نبوي هم اين معنا تكرار شد و در روايت سوم فرمود استاد بايد مؤدب باشد، ولي در چه رابطه اي بايد تربيت شده باشد؟ بايد چه نوع تربيتي داشته باشد؟ بايد مؤدب به آداب انساني و الهي باشد يا نه؟ حضرت مسئله را خيلي روشن بيان كردند كه معلم بايد رباني باشد و تربيت الهي شده باشد. تربيت هم اين است كه به ادب الهي و انساني آراسته باشد. يك چنين آدمي، به درد استاد شدن مي خورد و نزد چنين آدمي بايد تعلم كرد.
استاد بدون تربيت، دزد با چراغ!
اگر اين طور نباشد و تو نزد يك انسان بي تربيت درس بخواني، بدان كه آن دانشي كه او به تو مي آموزد، براي تو دانش نيست. اين كار، تو را به جايي نمي رساند. گاهي هم ممكن است مضر هم باشد. دانش است اما دانشي است مضر. وقتي او تربيت نشده تو را بد تربيت مي كند و دانشي كه به تو مي دهد مانند چراغي است كه به دست دزد مي دهد. چو دزدي با چراغ آيد، گزيده تر برد كالا!
لذا يك دسته ديگر از روايات ما تحت اين عنوان مطرح مي شود كه چه معلمي را بايد پيدا كرد و از او علم آموخت. مي گويند وقتي مي خواهي معلم انتخاب كني، استادي را انتخاب كن كه مرزشكن نباشد؛ پرده در نباشد. روايتش معروف است كه علي(ع) فرمودند: «قصم ظهري عالم متهتك».(بحار/2/111) كمر مرا عالم بي حيا شكسته است! دانشمند است، اما پرده در است. حالا من خواهم گفت كه اين يعني چه. امام صادق(ع) نيز فرمودند: «قطع ظهري اثنان عالم متهتك».(همان/1/208) دو گروه كمر مرا شكستند؛ يكي از آنها داناي مرزشكن است.
1- مرزهاي ديداري
اين پرده دري و مرزشكني كه ما مي گوييم، چگونه است و در چه رابطه اي مطرح است؟ در چند رابطه مطرح است؛ يك ديداري، دو گفتاري، سه رفتاري. شايد آنچه كه برجسته تر به ذهن مي آيد «رابطه گفتاري» باشد، اما در هر سه رابطه مسئله پرده داري مطرح است. يعني وقتي من به معلم نگاه مي كنم، نبايد ببينم كه او مرز شرع را رعايت نكرده است. هيكل او را كه مي بينم، بايد رنگ شرع داشته باشد. در بحث عفاف گفتم كه پوشش و شكل و قيافه حرف مي زند و تأثيرگذار است. اگر استادي را كه انتخاب كرده ام، وقتي به او نگاه مي كنم از قيافه اش پيدا است كه اصلا مرز شرع را نمي شناسد معلوم است كه او «عالم متهتك است؛ او مرزشكن است. پرده شريعت را دريده است. گاهي هم از ظاهر و قيافه پيدا است كه او حتي انسانيت هم نمي فهمد و جنبه هاي انساني را رعايت نمي كند. همه اين ها ممكن است كه از ظاهر، پوشش، هيكل و قيافه معلم فهميده شود.
2- مرزهاي گفتاري و رفتاري
گاهي كه رفتار معلم متشرعانه نيست و حتي ممكن است اصلا انساني هم نباشد، گفتارش هم همين طور است! يعني مي بينم كه معلم در حركاتش و حرف زدن هايش به هيچ وجه مسائل شرعي را رعايت نمي كند. او دانشمند است، عالم است، اما «عالم متهتك» است. پرده در است. مرزشكن است. پيش او نرو! چون او تو را فاسد مي كند. اين را بدان! او دين و انسانيت نمي فهمد. گفتم كه گفتار خيلي برجسته و مهم است. كسي كه نه غيبت مي فهمد نه دروغ، نه تهمت، نه ناسزا و هيچ حد و مرزي نمي شناسد، پيش او نرو كه خرابت مي كند! نه تنها آبادت نمي كند، بلكه تو را «خراب» مي كند. يعني حتي آنچه كه خداوند درون تو به وديعه نهاده بود را نيز زير و رو خواهد كرد. انسانيت دروني و فطري تو را هم از نظر عقلي، قلبي و نفسي تخريب مي كند.
چه رسد به اين كه در زمينه گفتار، خوش بيان هم باشد.اگر معلم پرده دري، «خوش بيان و خوش زبان» باشد، در تخريب غوغا مي كند! از اين دسته افراد، در لسان روايات به «عليم اللسان» تعبير مي شود. اين كنايه است از اين كه مي داند چگونه حرف غلط خود را بزند و مخاطب را خام كند. معلوم است آدمي كه مرز نمي شناسد، «كج مي گويد، اما رج مي گويد» چه مي كند! «عليم اللسان» معنايش اين است. علي(ع) مي فرمايد: «قطع ظهري رجلان من الدنيا رجل عليم اللسان فاسق»؛ حضرت مطلب را كاملا باز كردند. فسق از مصاديق پرده دري است. معناي «فسق» دريدگي است. حضرت مي گويد كمر من را در دنيا دو دسته شكستند، يك دسته كساني بودند كه خوش زبان و خوش بيان بودند، اما به هيچ وجه «مرز شرع» را رعايت نمي كردند. «رجل عليم اللسان» اما بلافاصله مي گويد «فاسق».
بعد مي فرمايد: «فاتقوا الفاسق من العلماء». از دانشمنداني كه مرز الهي را مي شكنند، بپرهيزيد. از عالماني كه مرزدار نيستند، بپرهيزيد. ممكن است كه خيلي خوش قلم باشد، اما ببين كه چه چيزي تحويل تو مي دهد. كسي كه خيلي خوب شعار مي دهد، با شعارش چنان فريب مي دهد كه نگو و نپرس! اما ببين كه اين آيا مرزهاي شرعي را در نوشته ها و گفته هايش رعايت مي كند يا نه؟
شعار بدون عمل، كار منافق است!
معيار ما عمل مطابق با شرع است، نه پشت هم اندازي. خوب شعار دادن و شعار خوب دادن بدون عمل به شرع و داشتن ظاهري آراسته و مطابق با دستورات دين، سازندگي ندارد. اگر عمل مطابق شرع نباشد، از آن، تعبير به «منافق» مي كنند. در ادامه همين روايت، علي(ع) مي گويد: «فاني سمعت رسول الله يقول يا علي»؛ پيغمبر اكرم به من فرمود اي علي! «هلاك امتي علي يدي كل منافق عليم اللسان». (بحار/2/106) هلاكت امت من به دست منافقي است كه بداند چگونه حرف بزند. چون «عليم اللسان» جامعه اسلامي را به هم مي ريزد. هلاكت امت پيغمبر به دست منافق هايي است كه خوش زبانند و پشت هم اندازند. اينها با زبانشان ديگران را تسخير مي كنند و مرز شرع را هم رعايت نمي كنند. يعني حرفشان خوب است اما عملشان مطابق با شرع نيست. ظاهرسازي و مرز ناشناسي، نفاق است. چون تعبير اين است كه منافق به ظاهر متشرع است، اما مي بيني مرز شرع را رعايت نمي كند. مورد بحث در اينجا، «شخص» است. حضرت روي «شخص» تاكيد كرده اند. وقتي مي خواهي معلم و استاد انتخاب كني، حواست جمع باشد؛ فريب اين را نخوري كه خوب درس مي دهد!
هشدار! بچه هاي مردم را به كه مي سپاريد؟!
اي كساني كه مراكز آموزشي در دست شماست! اين را بدانيد صرف اين كه كسي خوب درس مي دهد و خوش بيان است، براي درس دادن كافي نيست! تنها به خاطر بيان خوب، صلاحيت معلمي را ندارد! اين را بدانيد و شما را فريب ندهد كه قيامت داريد! بچه هاي مردم را دست چه كسي مي سپاريد؟ من اين ها را بگويم، كه كسي نگويد نمي دانستيم يا توجه به اين مطالب نداشتيم.
نگو خوب تدريس مي كند و مسلط است؛ اما آيا تربيت شده هست يا نه؟ چون تربيت كردن او، ارادي نيست. قبلا اين بحث شد كه تربيت از عناوين قصديه نيست. يعني براي روش دادن، لازم نيست مربي قصد كند. بچه ناخودآگاه روش را مي گيرد. او بدون توجه و قصد تو، از تك تك كلمات و حركات و حتي ظاهر تو الگو مي گيرد. از هيكل معلم الگو مي گيرد، چه رسد به اينكه- نعوذبالله- معلم و استاد، در لابلاي بحث هاي علمي، مسائلي را كه خلاف شرع و معارف اسلامي است، طرح كند. اينجا ديگر وامصيبتا است!
خوشحال نباشيد كه معلم خوب آورده ايد! يك روزي خوشحالي هايتان چنان تبديل به بدحالي ها مي شود كه در باورتان هم نمي گنجد. حتي اگر به قيامت هم توجه نداشته باشيد و دنيايي فكر كنيد، باز هم اين انتخاب غلط است. چون كسي كه از انسانيت دور شود و تربيت صحيح نشود، ديگر درمان ندارد. صرف اين كه خوش بيان است و خوب تدريس مي كند، خوشحالي ندارد. بچه مردم، فرزندي كه ميوه دل پدر و مادر است را به دست اينها مي سپاريد و بعد مي بينيد كه چگونه از كار در مي آيد كه اين پدر و مادرها بايد بر سرشان بزنند و باز هم نتوانند كاري كنند. ريشه بسياري از مشكلات جامعه ما از همين مراكز آموزشي است.
آموزش بدون رعايت مسائل انساني و الهي همين مي شود. من حالا به مسائل مادي كاري ندارم؛ فقط در رابطه بحث تربيتي بحث مي كنم.
گام دوم: دقت در علم
روايات ما مي فرمايد دقت كن كه معلم كيست؛ بعداً سراغ مسئله «آن چه از دهانش درمي آيد» مي رود. حالا كه از فاسق نبودن معلم خيالت راحت شد، ببين چه چيزي را القا مي كند و چه مطالبي را در دهان بچه مي گذارد! لذا ما در رواياتمان داريم كه معلم روح را تغذيه مي كند. يعني علم، تغذيه روحي است و اين غذا، غذاي روح است. ما، هم غذاي جسم داريم و هم غذاي روح كه پرورش است. ما روايات متعددي داريم كه شما همان گونه كه در تغذيه جسمتان دقت مي كنيد، در غذايي كه براي روحتان از ديگري مي گيريد هم دقت كنيد. اينجا ديگر مطلب درباره مسائل علمي است.
پس اول ببين معلم چه كسي است و بعد هم ببين چه مي گويد. روايتي از امام حسن(ع) است كه مي فرمايد: «عجب لمن يتفكر في مأكوله كيف لايتفكر في معقوله فيجنب بطنه ما يؤذيه و يودع صدره ما يرديه» (بحارالانوار/1/218) در شگفتم از آدمي كه وقتي مي خواهد چيزي بخورد، دقت مي كند؛ يعني فكر مي كند كه چه بخورد، اما نسبت به آن چيزي كه مربوط به روحش است و غذاي روح او است، فكر نمي كند كه چيست.
علي(ع) اين مطلب را خيلي باز مي كند و مي فرمايد: «ما لي أري الناس اذا قرب اليهم الطعام ليلا تكلفوا اناره المصابيح ليبصروا ما يدخلون بطونهم»؛ چه طور است كه من مردم را مي بينم كه وقتي در شب برايشان غذا مي آورند، به دنبال نور چراغ مي روند تا ببينند كه چه مي خواهند بخورند؛ شب است، تشخيص نمي دهند كه غذا چيست؛ مثلا كسي غذا را آورده و معلوم نيست كه سم است، مهلك است يا مغذي است؛ اينجا مي روند خود را به زحمت مي اندازند و چراغي پيدا مي كنند كه ببينند چه مي خواهند بخورند؛ اما از آن طرف «و لا يهتمون بغداء النفس»؛ به غذاي روح اهتمام نمي ورزند. «بان ينيروا مصابيح البابهم بالعلم ليسلموا من لواحق الجهاله »؛ چراغ هاي عقلت را روشن كن كه سالم بماني! لب يعني عقل سلامت. دقت كن تا روحت سالم بماند. از چه؟ «من لواحق الجهاله و الذنوب في اعتقاداتهم و اعمالهم». (شرح نهج البلاغه/20/162) تا از جهالت در اعتقادات و گناهان ايمني بيابي! حضرت دست روي جنبه دروني و بيروني گذاشت. مراقب باش اين چيزي كه او به تو مي خوراند، به اعتقادات تو ضربه نزند، به اعمالت صدمه نزند. تو مسلماني! ببين او چه مي گويد؛ چرا دنبال كسي مي روي كه خرابت مي كند؟ چه آنجايي كه خود معلم، خراب است و چه آنجايي كه حرف او غلط باشد.
بي اهميتي به تربيت فرزند؛ تخريب سرنوشت فرزند و خريدن جهنم
براي خود
در معارف ما نسبت به مسائل آموزشي دقيقاً رسيدگي شده است. چون رابطه معلم و شاگرد رابطه خاصي است، براي فرزند نقش سرنوشت ساز دارد. يعني رابطه بين معلم و متعلم، بسيار اهميت دارد؛ چه از نظر سازندگي و چه از نظر تخريبي. اين سن خاص، تأثير به سزايي در تربيت فرزند دارد. لذا بايد اهميت داد. چون فرزند در اختيار تو بوده است. لذا اگر از او مراقبت نكني، او را فاسد خواهي كرد. يعني هم سرنوشت او را خراب مي كني و هم خودت را- نعوذبالله- به جهنم مي فرستي.

 



تندرستي و امنيت، نعمت هاي ناشناخته

حميد مولايي
انسان زماني ارزش چيزي را مي شناسد و مي داند كه آن را از دست بدهد. بسياري از مردم، قدر و ارزش خورشيد را نمي شناسند، چراكه همواره در پيش چشمانشان است؛ از اين رو از آن غافل مي شوند و زماني ملتفت ارزشمندي آن مي شوند كه آن را از دست بدهند و با تاريكي مطلق و سرماي شديد و يخبندان روبه رو شوند. نويسنده در اين مطلب بر آن است تا با نگاهي به آموزه هاي وحياني، نمونه اي از نعمت هايي را بيان كند كه انسان ارزش آن را نمي شناسد و قدر آن را نمي داند. آن چه در اين جا آمده تنها بيان دو نعمت ناشناخته و مجهول در نزد بشر است كه از آن غافل است؛ بنابراين مي توان نعمت هاي بسيار ديگري را يافت كه انسان قدر آن را نمي شناسد و شاكر و سپاسگزار آن نيست. با هم اين مطلب را ازنظر مي گذرانيم.
قدر عافيت كسي داند كه به مصيبتي دچار آيد
سعدي، شاعر پارسي گوي شيرين سخن شيراز در گلستان حكايتي دارد كه بيانگر بسياري از نكات دقيق و لطيف است. وي مي نويسد: پادشاهي با غلامي عجمي در كشتي نشست و غلام كه دريا نديده بود و محنت كشتي نيازموده، گريه و زاري در نهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد. چندان كه ملاطفت كردند، آرام نمي گرفت و عيش ملك ازو منغض بود. چاره ندانستند. حكيمي در آن كشتي بود، ملك را گفت: اگر فرمان دهي من او را به طريقي خامش گردانم. گفت: غايت لطف و كرم باشد.
بفرمود تا غلام به دريا انداختند. باري چند غوطه خورد، مويش گرفتند و پيش كشتي آوردند. به دو دست در سكان كشتي آويخت چون برآمد به گوشه اي نشست و قرار يافت.
ملك را عجب آمد پرسيد در اين چه حكمت بود؟ گفت: از اول محنت غرقه شدن ناچشيده بود و قدر سلامت كشتي نمي دانست. همچنين قدر عافيت كسي داند كه به مصيبتي گرفتار آيد.
اي سير تو را نان جوين خوش ننمايد
معشوق من است آن كه به نزديك تو زشت است
حوران بهشتي را دوزخ بود اعراف
از دوزخيان پرس كه اعراف، بهشت است
بسياري از نعمت هاي الهي در اختيار ماست و ما از آن ها غافل هستيم و قدر و منزلت آن را نمي شناسيم و سپاس گزار آن نيستيم. زماني كه اين نعمت ها از دست برود، تازه متوجه مي شويم كه چه نعمت هاي بزرگ و گران بهائي را در اختيار داشتيم.
از جمله نعمت هاي بسيار بزرگي كه در اختيار بشر است، تندرستي و امنيت است كه ارتباط تنگاتنگي با آسايش و آرامش يعني همان مفهوم سعادت و خوشبختي دارد؛ زيرا دو مؤلفه اصلي در سعادت، همان آسايش و آرامش است كه به تن و روان آدمي مرتبط مي باشد. انسان هنگامي احساس خوشبختي مي كند كه تن در آسايش و روان در آرامش باشد. از اين رو مهم ترين دغدغه بشر در زندگي اش، دست يابي به آسايش و آرامش پايدار است؛ چراكه دنيا به اقتضاي شرايط و حال، اين امكان را نمي تواند فراهم سازد تا او را به خوشبختي و سعادت كامل و مطلق برساند؛ چرا كه هر آسايشي را زوالي است و هر آرامشي را پاياني.
تفسير انسان از زندگي در آخرت، به معناي دست يابي به زندگي اي است كه در آن آسايش و آرامش ابدي است و هيچ گونه زوال و پاياني براي آن نيست. از اين رو خوشبختي و سعادت را در جهان و سراي ديگر جست وجو مي كند.
آسايش و آرامش، حقيقت خوشبختي
چنان كه از آيات و روايات به دست مي آيد، حقيقت خوشبختي را مي بايست در آسايش و آرامش ديد كه همان تندرستي و امنيت به معناي ديگر است. لذا از نظر تمامي انديشمندان و دانشمندان، مهم ترين دغدغه بشر در زندگي اش را اين دو مسئله تشكيل مي دهد.
انسان نمي تواند به تمام و كمال در زندگي دنيا به اين دو نعمت به طور دايمي دست يابد. اين جاست كه انديشه بشر به كمك وحي به اين جا ختم شد كه اين خوشبختي را در سراي ديگر جست وجو كند.
در روايات اسلامي، بارها با عبارات و تعابير گوناگون، ازنعمت آرامش و آسايش سخن به ميان آمده است. در روايتي از پيامبر(ص) نقل شده است كه ايشان فرمودند: نعمتان مجهولتان الصحه و الامان؛ دو نعمت تندرستي و امنيت است كه قدرشان شناخته نمي شود. ( روضه الواعظين، ج 2، ص 472)
همين مطلب از امام صادق اين گونه بيان شده است: نعمتان مجهولتان الصحه و الفراغ؛ دو نعمت است كه قدرشان شناخته نمي شود: تندرستي و آسايش. همان حضرت هم چنين در تعبيري ديگر مي فرمايد: نعمتان مغبون فيهما كثير من الناس: الصحه و الفراغ؛ دو نعمت است كه اكثر مردم در آن دو مغبون مي شوند، (زيرا قدرشان را نمي شناسند) تندرستي و آسايش.
از نظر آن حضرت(ع) مهم ترين نعمت هاي دنيا دست يابي به آسايش و آرامش است. از اين رو، مي فرمايد: النعيم في الدنيا الامن و صحه الجسم؛ برخورداري و بهره مندي در دنيا، امنيت و تندرستي است. (بحارالانوار، ج 18، ص 271 و نيز معاني الاخبار، ص 032) اين همان مطلبي است كه پيامبر(ص) به گونه اي ديگر بيان مي كند و مي فرمايد: «الحسنه في الدنيا الصحه و العافيه : حسنه و خيرنيك براي بشر در دنيا، تندرستي و عافيت و امنيت است. (بحارالانوار، ج 81، ص 471)
اين دو نعمت همان چيزي است كه انسان قدرناشناس، شكر آن را به جا نمي آورد و نسبت به آن به دو طريق زباني و عملي كفران مي ورزد؛ چرا كه به زبان، شاكر و سپاسگزار خداوند به سبب تندرستي و عافيت نيست و در زندگي خود به درستي از اين دو نعمت براي رشد و كمال و متاله (خدايي شدن) بهره نمي گيرد. امام صادق(ع) از پيامبر گرامي (ص) نقل مي كند كه آن حضرت فرمود: نعمتان مكفورتان الامن و العافيه ؛ دو نعمت امنيت و عافيت است كه شكرشان به جا آورده نمي شود. (بحارالانوار، ج 18، ص 071، خصال، ج 1، ص 91) عافيت به قرينه آن كه در برابر امنيت قرار گرفته در اين حديث به معناي صحت و تندرستي است نه به معناي امنيت.
امام صادق(ع) فرمود: خمس خصال من فقد منهن واحده لم يزل ناقص العيش، زايل العقل، مشغول القلب: فاولها صحه البدن، والثانيه الامن، و الثالثه السعه في الرزق، و الرابعه الانيس الموافق. قلت: و ما الانيس الموافق؟ قال: الزوجه الصالحه والولد الصالح و الخليط الصالح. و الخامسه و هي تجمع هذه الخصال. الدعه ؛ پنج چيز است كه هر كس يكي از آنها را نداشته باشد، پيوسته بهره اش از زندگي، ناقص و عقلش زايل و دلش مشغول خواهد بود: اول تندرستي، دوم امنيت، سوم وسعت روزي، چهارم انيس موافق راوي مي گويد از آن حضرت پرسيدم: مراد از انيس موافق چيست؟ آن حضرت (ع) فرمود: همسر صالح، فرزند صالح، دوست صالح. پنجمين نعمت كه در برگيرنده و جمع كننده همه آن چهار نعمت است، رها كردن (كوتاه آمدن) و با ديگران درگير نشدن است. (بحارالانوار، ج 18، ص 171 - خصال، ج 1، ص 91).
از نظر آن حضرت (ع) اگر كسي چهار نعمت مذكور را داشته باشد؛ ولي با ديگران در منازعه و درگيري باشد، لذت آن چهار تا نيز مخدوش ميشود؛ بنابر اين ترك درگيري و نزاع با ديگران و كوتاه آمدن مي تواند موجبات بهره مندي انسان از نعمت هاي ديگر باشد. انساني كه اين خصلت را دارد كه بي خيال درگيري شود و از صبر و تحمل بالايي برخوردار مي باشد، مي تواند از نعمت هاي چهارگانه ديگر بهره مند شود.
امام صادق همچنين در بيان ارزش و قدر نعمت امنيت مي فرمايد: العافيه نعمه خفيه اذا وجدت نسيت و اذا فقدت ذكرت؛ ايمني نعمت خفيه است هرگاه وجود داشته باشد فراموش مي شود و هرگاه از بين برود به ياد ميايد. (بحارالانوار، ج 18، ص 271)
آن حضرت همچنين مي فرمود: العافيه نعمه يعجز الشكر عنها: ايمني نعمتي است كه انسان از شكر آن عاجز است. (همان)
علي (ع) فرمود: الصحه بضاعه و التواني اضاعه ؛ تندرستي، سرمايه است و تنبلي ضايع كردن آن است. (همان، ص 371)
ونيز فرمود: اغتنم صحتك قبل سقمك؛ صحت بدنت را غنيمت دان قبل از آنكه دچار بيماري شوي (همان، ص 371)
عيسي (ع) فرمود: الناس رجلان معافي و مبتلي فارحموا المبتلي واحمدو الله علي العافيه ؛ مردم دو گروه اند: ايمن و گرفتار، برگرفتاران دلسوز باشيد و براي ايمني (خود و ديگران) خداي را حمد كنيد. (همان، ص 271)
چرايي ارزشمندي آسايش و آرامش
با نگاهي به آموزه هاي وحياني مي توان دريافت كه چرا آسايش و آرامش، از ارزش و جايگاهي چنين بلند برخوردار است. خداوند در قرآن، بخشي از آثار و بركات آن ها را بيان كرده است. به طوري كه در آيه 6 سوره توبه درباره ارزش امنيت و آرامش مي فرمايد انسان، در امنيت مي تواند درباره حق تحقيق كند و در مسير متاله شدن و خدايي گشتن گام بردارد. بنابر اين مهم ترين هدف از زندگي كه دريافت حق و حركت در مسير آن و شدن هاي كمالي است تنها در سايه امنيت امكان پذير است.
خداوند در آياتي از جمله 55 سوره نور و 3 و 4 سوره قريش، امنيت را زمينه ساز رويكرد مردم به عبادت خداي متعال معرفي مي كند. به اين معنا كه عبادت و حركت در مسير متاله شدن، در سايه امنيت و آرامش، شدني و تحقق يافتني است.
يكي از اهداف متوسط و مياني دين و دين داري، ايجاد شرايط مناسب زيستي در دنيا براي همگان و تحقق عدالت و آبادسازي زمين و فراهم آوري شكوفايي اقتصادي و تمدني براي بهره مندي همگاني بشر مي باشد، اين هدف مهم و اساسي نيز تنها درسايه امنيت تحقق مي يابد. خداوند در آيه 75 سوره قصص امنيت را عامل شكوفايي اقتصادي و رفاه معرفي مي كند و همين رفاه و شكوفايي اقتصادي است كه زمينه ساز حركت هاي جامعه به سوي كارها و اهداف مهمتري چون متأله شدن (خدايي گشتن) مي شود؛ زيرا تحقق شكوفايي اقتصادي به مفهوم قرآني تنها درسايه سار عدالت فراگير است و وقتي عدالت فراگير فراهم شد، جامعه درمسير كمالات گام برمي دارد و اهداف آفرينش را شناخته و علاقه مند مي شود تا خود را با آن هماهنگ سازد.
يكي از مصاديق امنيت و آرامش، امنيت اجتماعي است. خداوند در آياتي از جمله 62 سوره انفال و 211 سوره نحل، امنيت اجتماعي را از نعمت هاي الهي بر مي شمارد و در آيات 49 و 89 سوره كهف بيان مي دارد كه امنيت اجتماعي تبلور رحمت الهي است.
همه جوامع بشري اين دغدغه را دارند كه به امنيت و آرامش فردي و اجتماعي و اقتصادي و جمعي و مانند آن دست يابند؛ زيرا امنيت به شكل مطلق آن، مطلوب جوامع بشري است (يوسف، آيه99)
خداوند در آيات بسياري به مهمترين دغدغه بشر يعني خوشبختي به معناي واقعي و حقيقي كه همان آسايش و آرامش ابدي است، اشاره مي كند و مي فرمايد اين خوشبختي در آخرت براي كساني كه امثال متأله و خدايي شدن هستند، تحقق خواهديافت و سراي ديگر براي ايشان خوشبختي و سعادت ابدي را تحقق خواهدبخشيد و اهل بهشت در آرامش و آسايش كامل و ابدي قرار خواهندگرفت. (نمل، آيه 98 و فصلت، آيه 14 و آيات ديگر)
آسايش هرچند كه مفهوم و معناي فراگير دارد، ولي نمي توان از اين نكته در گذشت كه غذا و تغذيه، مهمترين و نخستين مصداق از آسايش است؛ زيرا انسان داراي بدني است كه نيازمند تغذيه دايم است. بشر به گونه اي آفريده شده كه وابسته به تغذيه و خوراك است (انبياء آيه8) وقتي اين مصداق آسايش برآوردشد، انسان در انديشه مصاديق ديگر آسايش است؛ زيرا هريك از اعضا و جوارح بدن آدمي نيازمند چيزهايي است كه مي بايست برآورد شود؛ از جمله نياز جنسي كه بايد تامين شود تا بدن در سلامت باشد.
تندرستي و امنيت، وسيله كمال يابي
تندرستي و سلامت تن به معناي حالت كمالي هر يك از جوارح و اعضاست؛ زيرا بدن به معناي ساختمان كامل يك فرد زنده، مجموعه اعضا و جوارح متشكل يك موجود زنده، مجموعه اعضا و انساج و دستگاههاي متشكل يك انسان، تن و اندام است. (لغت نامه، دهخدا، ج3، ص6683، بدن») هريك از اين اعضا و انساج و دستگاه ها نيازهايي دارد كه برآورده شدن آن به معناي آسايش و تندرستي بدن است.
بر اين اساس، هرگونه نقص، كاستي، بيماري و مانند آن به معناي ناخوشي و بيماري و فقدان آسايش است. كسي كه از آسايش و تندرستي برخوردار نيست، نمي تواند كاري را انجام دهد؛ زيرا حركت هاي كمالي انسان متوقف بر سلامت بدن و تندرستي آن است. از اين رو حضرت اميرمؤمنان علي(ع) درنيايش خود تندرستي را براي انجام عبادت و پيمودن طريقت حقيقت و كمال با انجام عبادات شرعي مي داند و مي فرمايد: قو علي خدمتك جوارحي، تنم را براي خدمت خود قوي و قدرتمند ساز؛ چرا كه هرگونه ناخوشي به معناي كاهش قدرت و توانايي بدن بر انجام اعمال عبادي و خدمتي است كه انسان با آن به كمال مي رسد.
هر انساني براي حركت در مسير كمالي نيازمند همه اعضا و جوارح خود است و فقدان هريك به معناي نقص جدي در ابزارهاي شناختي و حركتي او خواهدبود. به عنوان نمونه در كلام مشهوري از فلاسفه است كه «من فقد حسا فقد فقد علما؛ هركسي حسي را از دست دهد در حقيقت علم و دانشي را از دست داده است؛ زيرا هريك از اين حس هاي بشري منابع شناختي و ابزارهاي معرفتي اوست. با فقدان حس چشايي، انسان دانشي نسبت به مزه ها نخواهدداشت و درك و فهم از آن در ذهن خود ندارد. فقدان حس بينايي به معناي فقدان بسياري از دانش ها نسبت به رنگ ها و نور و زيبايي هاي طبيعت است؛ چنان كه فقدان حس شنوايي به معناي از دست رفتن بسياري از دانش هاست؛ زيرا بسياري از تجربيات و دانش ها ازطريق شنوايي كسب مي شود.
كسي كه داراي نقص در اعضا و جوارح باشد و يا گرفتار ناخوشي شود و از سلامت برخوردار نباشد، در حقيقت ابزارهاي كمالي و تكاملي خويش را از دست داده است و نمي تواند در مسير شناخت حقيقت حركت كند و گامي براي تحقق اسماي الهي در خود بردارد.
از نظر آيات و روايات، همه چيز انسان متكي بر تندرستي و امنيت است و انسان اگر فاقد اين دو نعمت بزرگ باشد، در حقيقت فاقد همه چيز است و هرگز نمي تواند شناخت كاملي از حقيقت پيدا كند و يا درمسير حقيقت گام بردارد و متأله و خدايي شود. از اين رو اين دو نعمت به عنوان دو نعمتي كه انسان قدر و ارزش آن را نمي شناسد و به درستي شكرگزار آن نيست، معرفي شده است.
باشد با درك درست از نعمت هاي الهي بويژه اين دو نعمت آسايش و آرامش، شكرگزار زباني و عملي باشيم و به درستي از آنها براي خدايي شدن بهره گيريم.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14