چرا اميرالمؤمنين مدارا نكرد؟
|
|
طيف هاي مخالف احمدي نژاد در انتخابات دهم
|
|
E-mail:shayanfar@kayhannews.ir |
|
چرا اميرالمؤمنين مدارا نكرد؟
پس از كشته شدن خليفه سوم، مردم به اصرار از حضرت علي(عليه السلام) خواستند كه امر خلافت را بر عهده گيرد. بنا به فرمايش خود اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نهج البلاغه، مردم آن چنان به خانه آن حضرت هجوم آوردند كه نزديك بود امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) زير دست و پا له شوند. از جمله اين افراد، يكي هم «طلحه» بود. طلحه خود مدعي خلافت بود و سال ها پي فرصتي بود تا نوبت به او برسد. او از كساني بود كه مردم را براي كشتن عثمان تحريك مي كرد و تصورش اين بود كه اگر عثمان كشته شود مردم با او بيعت خواهند كرد. پس از كشته شدن عثمان و با اوضاعي كه پيش آمد، برخلاف تصور اولي، طلحه ديد كه زمينه به هيچ وجه براي خلافت او مساعد نيست. از اين رو طلحه مصلحت را در صبر كردن و بيعت با حضرت علي(عليه السلام) ديد. نقل شده اولين كسي كه بعد از كشته شدن عثمان با اميرالمؤمنين(عليه السلام) بيعت كرد طلحه بود. پس از بيعت طلحه و افرادي نظير او، ساير اصحاب پيامبر (صلي الله عليه وآله) ، و شخصيت هاي مهمي كه سابقه اي در اسلام داشتند، و پيرمردها و حافظان قرآن و ديگران نيز همه بيعت كردند. اكنون سؤال اين است كه در اين شرايط آيا بهتر نبود حضرت علي(عليه السلام) فرصت را مغتنم شمرده و براي دل جويي از اين افراد مقداري به حرف ها و پيشنهادهاي آنان توجه كند و به خواسته هايشان اهميت دهد؟ مگر طلحه و زبير از حضرت علي(عليه السلام) چه مي خواستند؟ يك درخواست آنها اين بود كه سهمشان را از بيت المال به همان ميزاني قرار دهد كه عمر قرار داده بود و در زمان عثمان نيز ادامه داشت1. اين كه چيز مهمي نبود! كسي كه مي خواهد حكومت كند به اين اندازه بايد انعطاف داشته باشد! آيا بهتر نبود اميرالمؤمنين(عليه السلام) اين درخواست را قبول مي كرد و سهم آنها را از بيت المال بيشتر از ديگران قرار مي داد و در عوض از بروز جنگ و خون ريزي جلوگيري مي كرد؟ دست كم آن حضرت مي توانست ابتدا پيشنهاد آنها را به ظاهر قبول كند، ولي در عمل، با آوردن بهانه هايي از اجراي آن طفره برود و در اين بين سعي كند راهي براي برون رفت از اين معضل پيدا كند. دومين خواسته اي كه طلحه و زبير مطرح كردند درخواست پست و مقام بود. زبير خواستار حكومت عراق بود و طلحه حكومت يمن را مي خواست. در مورد اين خواسته نيز ممكن است به ذهن بيايد براي اين دو پست چه كسي بهتر از زبير و طلحه بود؟ زبير پسر عمه پيغمبر(صلي الله عليه وآله) و علي(عليه السلام) بود و سوابق درخشاني در جنگ ها و مجاهدت ها داشت. از اين رو مناسب بود حضرت علي(عليه السلام) حكومت عراق را به زبير واگذار مي كرد و اگر تخلفي از او صادر مي شد آن گاه وي را مؤاخذه مي نمود. طلحه نيز حكومت يمن را از آن جهت مي خواست كه يكي از بستگانش در آن جا از طرف عثمان عامل بود و ثروتي هنگفت به هم زده بود (كه با همين ثروتش هزينه جنگ جمل را نيز تأمين كرد). اگر حضرت علي(عليه السلام) اين حكومت را هم به طلحه مي داد چه مي شد؟ نهايت اين بود كه طلحه مي رفت و با تصرف نامشروع در بيت المال، مقداري مال حرام جمع مي كرد؛ اما بهتر از اين بود كه اين همه خون هاي مردم ريخته شود! از اين رو بر اساس اين تحليل، سياست اقتضا مي كرد كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) ابتدا با طلحه و زبير مماشات كند. هم چنين اقتضاي عقل سياسي اين بود كه حضرت تا مستحكم شدن پايه هاي حكومت خود به معاويه اجازه دهد تا در گوشه اي دور از مركز اسلام ـ در شام و سرحدّات روم ـ حكومت كند. براي مقابله با معاويه، حضرت مي بايست تا تحكيم پايه هاي خلافت خود و فراهم آوردن سپاه و امكانات كافي صبر مي كرد. پس از آن مي توانست به سراغ معاويه برود و به راحتي او را از سر راه بردارد. اينها مسايلي بود كه در همان زمان نيز كساني به اميرالمؤمنين (عليه السلام) گوشزد مي كردند و اصرار داشتند كه حضرت در روش و سياست خود تجديدنظر كند. حضرت در پاسخ، ضمن رد چنين پيشنهادها و راه كارهايي مي فرمودند: فكر نكنيد اين مسايل را نمي دانم يا هوش معاويه و سياست او بهتر از من است و راه و رسم كشورداري را بهتر از من مي داند. من درباره اين مسايل بسيار فكر كردم و پس از بررسي و تأمل فراوان در مورد آنها به اين نتيجه قطعي رسيدم كه منحصراً دو راه در پيش رو دارم: يكي جنگيدن با اينان و ديگري كفر؛ راه سومي وجود ندارد: فما وجدتني يسعني ا لّا ق تالهم أو الجحود ب ما جاء ب ه محمّد (صلي الله عليه وآله) فكانت معالجه الق تال اهون عليّ م ن معالجه الع قاب ؛2 پس خودم را در وسعتي بيش از اين نيافتم مگر اين كه با ايشان پيكار كنم، يا آنچه را محمد(صلي الله عليه وآله) آورده، انكار نمايم. پس من راه پيكار را بر خود آسان تر ديدم تا راه عذاب الهي. با اين همه، امروزه با ترويج تفكرات دموكرات مآبانه و ترويج شعار احترام به افكار عمومي و آراي مردم، اين سؤال در ذهن جوانان ما تقويت مي شود كه به راستي چرا اميرالمؤمنين(عليه السلام) به جاي حل مسايل از راه هاي مسالمت آميز و دموكراتيك، راه جنگ و خشونت را انتخاب كرد؟! براي بررسي اين موضوع، در اين جا پس از تحليلي اجمالي، قسمت هايي از فرمايشات اميرالمؤمنين(عليه السلام) را مرور مي كنيم. هدف علي(عليه السلام) ، ارائه الگويي عملي و كامل از حكومت اسلامي پس از رحلت پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) و قبل از خلافت حضرت علي(عليه السلام) به ترتيب، ابوبكر و عمر و عثمان در مسند خلافت قرار گرفتند. ابوبكر مستقيماً با بيعت مردم به اين مقام رسيد، عمر با نصب ابوبكر خليفه شد، و عثمان نيز از طريق شورايي شش نفره و با ساز و كاري خاص، براي خلافت انتخاب گرديد. اما هيچ يك از اين حكومت هاي سه گانه نتوانستند الگويي واقعي از يك حكومت اسلامي ارائه دهند. اميرالمؤمنين(عليه السلام) از طريق علم خدادادي و مطالبي كه پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) به او فرموده بود، مي دانست كه پس از خودش نيز حكومت اسلامي ديگري به دست يك امام معصوم(عليه السلام) تحقق نخواهد يافت. تاريخ نيز گواه است كه پس از آن حضرت، ابتدا داستان امام حسن(عليه السلام) و جنگ ايشان با معاويه و در نهايت مسأله صلح و خانه نشين شدن امام حسن(عليه السلام) پيش آمد و سپس نيز شهادت امام حسين(عليه السلام) و ساير ائمه(عليهم السلام) اتفاق افتاد و هيچ يك از آن بزرگواران موفق به تشكيل حكومت نشدند. از اين رو حكومت اسلامي تنها در برهه اي كوتاه از زمان، به دست اميرالمؤمنين (عليه السلام) تحقق پيدا كرد و آن حضرت توانست با زحمت هاي فراوان، الگويي از حكومت اسلامي واقعي را در عمل پياده كند و نشان دهد كه رئيس و كارگزاران چنين حكومتي چگونه بايد رفتار كنند. گرچه طرح و مشخصات كلي اين حكومت در بيانات پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) آمده، اما نياز بود نمونه اي عملي از آن نيز نشان داده شود؛ زيرا اگر هيچ مصداقي پيدا نمي كرد، اين فكر در اذهان تقويت مي شد كه حكومت اسلامي امري صرفاً آرماني و ايده آلي ذهني است كه هيچ گاه قابل تحقق نيست؛ دليل آرماني بودن آن هم اين است كه چنين حكومتي هرگز تحقق نيافته است. بنابراين براي آن كه ثابت شود چنين حكومتي امكان تحقق دارد، بايد در برهه اي از زمان عملا پياده مي شد؛ و تنها فرصتي كه امكان داشت نمونه اي از حكومت اسلامي، به دست يك امام معصوم(عليه السلام) در عالم نشان داده شود، دوران حكومت اميرالمؤمنين(عليه السلام) بود. البته اين مسأله فقط اعتقاد شيعه است و ساير مسلمانان چنين اعتقادي ندارند. از نظر آنان همه حكومت هاي صدر اسلام از نوع حكومت اسلامي بوده است. حتي بسياري از علماي اهل سنّت، در بحث حكومت تصريح كرده اند كه اگر كسي عليه حكومت حق اسلامي قيام كند، جنگ با او واجب است، و كشتنش نه تنها جايز بلكه واجب است؛ اما اگر شخص قيام كننده پيروز و مسلط شد و حاكم را كشت و خودش به جاي او نشست، اطاعت از او بر همه واجب مي شود!3 در هر صورت، ما فعلا قصد نقد و بررسي آراي مختلف در اين زمينه را نداريم، بلكه مي خواهيم بر اساس مذهبي كه صحيح دانسته و آن را پذيرفته ايم مشي كنيم. به اعتقاد ما نمونه يك حكومت اسلامي واقعي كه در رأس آن فردي باشد كه رفتارش حجيت داشته و بتواند الگوي ديگران قرار گيرد، تنها در حكومت حضرت علي(عليه السلام) يافت مي شود. البته درست است كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) هر كاري كه انجام مي داد به امر خدا و بر اساس كتابي بود كه خداي متعال براي آن حضرت قرار داده بود،4 اما همه اين برنامه ها ملاك و مبنا داشت و هيچ كدام گزافي نبود. برنامه اي كه براي حضرت علي(عليه السلام) تعيين شده بود اين بود كه بايد الگوي حكومت اسلامي را ارائه دهد. اكنون طلحه و زبير آمده اند و حكومت عراق و يمن را مي خواهند. اگر اميرالمؤمنين(عليه السلام) از روي مماشات و مصلحت گرايي و به اصطلاح از روي سياست، اين درخواست را قبول مي كرد و آنها مدتي در آن جا برطبق هواهاي نفساني خود به حكم راني مشغول مي شدند، نمونه حكومت اسلامي در عراق و يمن تحقق پيدا نمي كرد. وقتي به دست ابوبكر و عمر تحقق پيدا نكرد، به طريق اولي به دست طلحه و زبير تحقق پيدا نمي كرد؛ چون طلحه و زبير ثابت كرده بودند چقدر دنيا زده هستند. ابوبكر و عمر دست كم در ظاهر بسياري از مسايل را رعايت مي كردند. البته شرايط هم طوري بود كه بايد بسيار زاهدانه زندگي مي كردند و نمي توانستند ريخت وپاش، سوءاستفاده و اسراف و تبذير داشته باشند. اما طلحه و زبير اين گونه نبودند؛ مثلا زبير به هنگام مرگش، هزار برده و كنيز و ثروت هاي فراوان ديگر داشت. مردم چنين شخصي را به عنوان تارك دنيا و كسي كه توجهي به زخارف دنيا نداشته باشد، نمي شناختند. با اين حساب اگر اميرالمؤمنين(عليه السلام) افرادي با چنين زندگي و روحياتي را در حكومت خود به كار مي گرفت، آيا مردم مي توانستند نمونه حكومت اسلامي را در حكومت علي(عليه السلام) پيدا كنند؟! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. جالب است كه بدانيم اين زياده خواهي طلحه و زبير در حالي بود كه هر دو، افرادي ثروتمند بودند. طلحه، به اصطلاح امروزي، از فئودال هايي بود كه اراضي زيادي را در مناطق مختلف تصرف كرده بود و عمّالش در آن جا زراعت مي كردند و درآمد كلاني از آن زمين ها داشت. زبير نيز مانند طلحه بود و هر دو از ثروتمندان مهم آن زمان بودند، اما در عين حال مي خواستند سهمي كه از بيت المال دارند از ديگران بيشتر، و همان سهمي باشد كه عمر براي آنها مقرر كرده بود. اميرالمؤمنين(عليه السلام) در پاسخ آنان فرمود: من اموال شخصي دارم، اگر مي خواهيد در اختيارتان مي گذارم. گفتند: نه، ما كه گدا و محتاج مال تو نيستيم، ما مي خواهيم همان امتيازي كه تا به حال در بيت المال داشته ايم و خيلفه دوم براي ما قرار داده بود محفوظ باشد. حضرت فرمود: من نمي توانم اين كار را بكنم، زيرا اين بر خلاف سنّت رسول الله(صلي الله عليه وآله) است. من روش خلفاي پيشين را نمي پسندم و آن را موافق اسلام نمي دانم. 2. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 53. 3. مبناي اين سخن نظريه «استيلا» است كه يكي از نظرياتي است كه در باب حكومت و سياست، از جانب برخي علماي اهل سنّت، نظير: امام شافعي، غزالي، ماوردي و ابن تيميه و ديگران، به آن اشاره شده است. مثلا از امام شافعي نقل شده كه «من ولّي الخلافه فاجتمع عليه الناس و رضوا به فهو خليفه و من غلبهم بالسيف حتي صار خليفه فهو خليفه ». براي مطالعه بيشتر در اين زمينه، ر.ك: ابوزهره، محمد؛ تاريخ المذاهب الاسلاميه والعقائد و تاريخ المذاهب الفقهيه؛ الجزء الاول. 4. بر اساس روايات معتبر، خداوند براي هر يك از ائمه(عليهم السلام) كتابي قرار داده كه تمامي مسايل مربوط به دوران امامت آن امام در آن آمده و وظايف وي در هر يك از آن موارد مشخص شده است. البته در روايات از چند و چون و ماهيت واقعي اين كتاب چندان سخني به ميان نيامده و ائمه(عليهم السلام) تنها خود واقف به اين امر هستند.
|
|
|
طيف هاي مخالف احمدي نژاد در انتخابات دهم
جبهه مخالف احمدي نژاد در اين انتخابات از سه طيف متفاوت و با سه هدف مختلف تشكيل يافته بود كه زمينه هاي تاريخي آن گوياي اين اهداف است: گروه نخست كساني بودند كه تنها به حذف احمدي نژاد و دولت وي نظر داشتند و فراتر از آن خواسته اي نداشتند؛ گروه دوم نه تنها به حذف احمدي نژاد همت داشت، بلكه پي گير تحديد اقتدار رهبري نيز بود تا از بازي قدرتي كه به راه انداخته بود از اقتدار معنوي و سياسي ايشان بكاهد؛ اما گروه سوم كه شامل جريان افراطي و سكولار مي شد در پي فراهم سازي زمينه هاي تغييرات ساختاري در نظام جمهوري اسلامي يا به عبارت ديگر «تغيير رژيم» بود. در واقع آنان نه تنها با اقتدار رهبري و مصداق امروزي آن دشمني مي ورزيدند، بلكه با انديشه «ولايت فقيه» و حكومت ديني مشكل داشتند. سعيد حجاريان كه بعدها در اعترافات خود از اين موضع عدول مي كند به صراحت به اين خواست جريان تجديدنظرطلب اقرار مي كند. در واقع، برداشت جريان مذكور اين بود كه با روي كار آمدن دولت نهم به رياست احمدي نژاد اقتدار رهبر انقلاب فزوني گرفته است و از اين جهت سقوط احمدي نژاد به معناي تضعيف اقتدار ولي فقيه بود. آنها با حمايت از موسوي به عنوان نامزدي كه مي تواند هر دو جبهه اصول گرا و اصلاح طلب را نمايندگي كند به طور رياكارانه اي در پي احياي طرح «دولت وحدت ملي» بودند. به عبارت ديگر، ايده گذشته اين بار با موسوي محقق مي شد تا قريب به اتفاق مخالفان احمدي نژاد در هر دو جبهه نگاهي نيز به موفقيت موسوي در رقابت دهم رياست جمهوري داشته باشند. اما از نگاه جريان تجديدنظرطلب، موسوي به دليل اختلاف تاريخي با رهبر انقلاب از مزيت ديگري نيز برخوردار بود، او حتي از انعطاف موردي خاتمي نيز بهره اي نداشت و از اينجهت لجوجانه تر مي توانست اهداف اپوزيسيون و تجديدنظرطلبان را پيگيري كند. از نگاه آنان رهبر انقلاب تا پيش از 1384 از اقتدار لازم برخوردار نبود؛ چه در زمان رياست جمهوري، چه در طول سال هاي 68 تا 76 و چه در دوره حاكميت جبهه دوم خرداد. در واقع جريان تندرو كه مشاهده مي كرد رابطه رئيس جمهور كنوني با رهبر انقلاب روابطي نزديك است كه اقتدار ولايت فقيه را در پي دارد در پي پايان چنين وضعيتي بود تا از اقتدار افزون تر رهبري بكاهد. اين سخنان را فائزه هاشمي به صراحت بيان كرده است. موسوي از نگاه آنان مي توانست اقتدار رهبري را كاهش دهد و قدرت را در ميان مدعيان سرشكن كند.268 به هر طريق، تمام اين طيف ها در گام نخست كه همان سرنگوني دولت احمدي نژاد باشد اتفاق نظر داشتند و همين هدف و منافع مشترك بود كه موجب شد آنان در انتخابات موضع واحدي را اتخاذ كنند. آنها اختلافات ديگر خود را به فرداي روزي كه نامزد آنان بر كرسي رياست جمهوري بنشيند واگذارده بودند. لذا بايد اين ائتلاف شكننده را كه بازيگران بين المللي متناسب با اهداف خود را برگزيده بود، به دليل دشمن مشتركي چون احمدي نژاد دانست. لذا پس از روشن شدن نتيجه انتخابات و شكست جريان «احمدي نژاد نه»، اختلاف نظرها در اين جريان روشن شد. جريان هاي نزديك به اصول گرا يا به صراحت نتيجه را پذيرفتند و به رئيس جمهور منتخب تبريك گفتند و يا ضمن پذيرش نتيجه سكوت كردند. اما دو طيف ديگر نيز در اين جريان وجود داشت: برخي از افراد جبهه به اعتراض هاي آرام معتقد بودند و گروهي نيز به رفتارهاي خشونت آميزتر. شخصيت هاي مطرح مانند خاتمي معتقد بودند اعتراض هاي آرام، كه در انقلاب هاي رنگي مشاهده شده، جواب بيشتري خواهد داد. با آن كه در طرح ياد شده نيز قرار بود ده روز اول تجمعات آرام باشد، اما به هر طريق آشوب هاي گسترده تر از دوشنبه 25 خرداد و در پايان تجمعي كه خاتمي و موسوي و كروبي نيز در آن حضور داشتند آغاز شد كه برخي تحليل گران اين را از علل مهم شكست طرح مي دانند كه نارضايتي عمومي شهروندان ايراني و به ويژه تهراني ساكن اين مناطق را در پي داشت. تجربه تدريجي رفتارهاي مدني در سده اخير به ايرانيان آموخته است كه قانون گرايي و آرامش در شرايط امروز جهاني شرط توسعه است و بايد از رفتارهاي راديكال و خشونت آميز از هر نوع آن دوري كرد. نتيجه چنين شرايطي در جبهه مذكور سردرگمي و اتخاذ تصميمات پارادوكسيكال بود. دامن زدن به هيجانات جامعه، تأكيد بر قانون گرايي، بي اهميتي به قوانين مصرح جمهوري اسلامي، چه قانون اساسي و چه قوانين عادي، ادعاي پيروي از خط امام و پيگيري سياست هايي كه خشنودي دولت هاي غربي و اسرائيل را در پي داشت نمونه هايي از اين رفتارهاي پارادوكسيكال بود. لذا در مجموع رفتارهايي كه از سوي اين جبهه پس از انتخابات سر زد نيز رفتارهايي بسيار متفاوت و گاه متعارض بود كه در برخي ناشي از رفتارهاي تجديدنظرطلبانه و در برخي ناشي از سردرگمي بود. آغاز فتنه و صدور بيانيه ها انتخابات دهم رياست جمهوري در پيش و پس از 22 خرداد با حجم انبوهي از بيانيه ها و نامه هاي سرگشاده همراه بود كه از اين جهت با دوره هاي پيشين انتخابات رياست جمهوري قابل مقايسه نيست. در اين باره بايد توجه داشت كه شيوه صدور بيانيه هاي مسلسل از آموزش ها و توصيه هاي نظريه پردازان انقلاب مخملي بود. گذشته از كميت بالاي اين مكتوبات آنچه در وهله نخست از اهميت برخوردار است و در اين گفتار مورد بررسي قرار مي گيرد، محتواي اين متون و كيفيت آنهاست. اهداف و انگيزه هاي نگارش چنين مكتوباتي به نوبه خود از اهميت بالايي برخوردار است. اما پرسش هاي ديگري كه بايد به آنها توجه داشت، پرسش از تأثيرات اين نوشته ها در فرايندهاي اجتماعي و سياسي در ابعاد داخلي و خارجي است. سپس بايد به انطباق اين مكتوبات با عقلانيت، قانون مداري، اصول دمكراسي و آموزه هاي ديني پرداخت. در واقع با تحليل اين موارد سپس مي توان درباره اين موضوع داوري كرد كه در پس اين قلم فرسايي ها چه اندازه منافع ملي مورد توجه قرار گرفته است. در گفتار پيش رو تلاش مي شود گزارشي از مهم ترين بيانيه هاي سياسي صادر شده به همراه برخي نامه هاي سرگشاده كه در روزهاي پيش و پس از انتخابات منتشر شده اند، ارائه شود. مقصود آن است كه ضمن تحليل انگيزه هاي نگارش چنين مكتوبات و آثاري كه در پي داشته اند، محتواي آنها را با اصول قانون مداري، دمكراتيك، عقلانيت و دين مداري بسنجيم. در ميان افرادي كه نوشته ها و رفتار آنها بايد مورد بررسي قرار گيرد، قطعاً موسوي از مهم ترين آنهاست. سخنان و مطالب موسوي در راديكاليزه ساختن فضاي جامعه نقش مهمي بر عهده داشت كه اين موضوع تنها به پس از انتخابات مربوط نمي شود. به طور مثال موسوي در بيانيه اي كه در سيزدهم خرداد منتشر مي كند، مي نويسد: «اينك كه به خواست خداوند و اراده سبز شما، امواج اميدواري گوشه گوشه ايران بزرگ را فرا گرفته و صبح پيروزي بيش از پيش نزديك مي نمايد، اخباري نگران كننده از برخي تحركات و برنامه ريزي هاي محفلي به گوش مي رسد كه ضرورت هوشياري كامل شما را افزون مي سازد. معدود افرادي كه نه علقه اي به جمهوريت نظام دارند و نه به احكام منور اسلام دلبسته اند، از آنجا كه رقابت قانونمند در برابر اراده شما را غيرممكن مي يابند، در صدد بر هم زدن امنيت و آشفته كردن آرامش رواني جامعه اند تا قطار انتخابات سالم را از مسير خود منحرف كنند. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 268 . «ادامه مصونيت سياسي هتاكان...«؛ پايگاه اينترنتي جهان نيوز؛ 15 شهريور 1388.
|
|