(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 5 اردیبهشت 1390- شماره 19910

قدرت هاي غربي از جنگ در ليبي چه اهدافي را دنبال مي كنند؟
پشت صحنه حمله ناتو به ليبي



قدرت هاي غربي از جنگ در ليبي چه اهدافي را دنبال مي كنند؟
پشت صحنه حمله ناتو به ليبي

مژگان نژند
اشاره:
اربابان قدرت در راستاي منافع ژئوپليتيك، ژئواكونوميك و ژئواستراتژيك خود «نوعدوستي» را بهانه جنگ هاي مداخله گرانه قرار داده، با منحرف ساختن افكار عمومي از خواسته هاي حقيقي مردم مسلمان، سعي دارند عروسك هاي خيمه شب بازي خود را به حاكميت برسانند.
بخش نخست اين مقاله تحت عنوان «نسل كشي زير چتر جنگ بشردوستانه» پنجشنبه به چاپ رسيد. مطلب پيش رو به پشت صحنه حمله غربي ها به ليبي مي پردازد.
نكته قابل ذكر اين كه، تمامي محورهايي كه در اين مقاله بدان ها پرداخته شده است لزوما مورد تأييد روزنامه كيهان قرار نداشته و صرفا به منظور آشنايي خوانندگان با توطئه غرب در ليبي و منطقه ارائه گرديده اند. مقاله ذيل اين موضوع را فارغ از موضوع خيزش اسلامي و با تكيه بر منابع خبري و تحليلي غرب، آمريكاي لاتين و... مورد بررسي قرار مي دهد.
اربابان قدرت در جنگ راه اندازي شده عليه ليبي اهداف متعددي را دنبال مي كنند كه عبارتند از:
1) كنترل نفت: «ميشل كولون» در كتاب خود -«مونوپولي»- مي نويسد: «آن كه مي خواهد جهان را رهبري كند، بايد كه كنترل نفت را به دست گيرد. تمامي نفت جهان، در هر كجاي كره زمين.» اربابان قدرت براي تأمين نفت مورد نياز خود از هيچ روشي رويگردان نيستند. نه تنها به دليل سود عظيم حاصل، بلكه بيشتر بدان خاطر كه كسب انحصار نفت در عين حال رقباي مزاحم را از آن محروم ساخته و به اطاعت درمي آورد. اكنون، با توجه به تغيير توازن قوا وتبديل شدن كره زمين به جهاني چندقطبي، آمريكا با رقباي سرسختي مانند چين، روسيه، برزيل و ديگر كشورهاي جهان روبه روست و بنابراين، حفظ اين انحصار روز به روز دشوارتر مي گردد.
حال، اگر چه نفت ليبي صرفاً يك يا دو درصد توليد جهاني اين ماده را تشكيل مي دهد، اما كيفيت آن بهتر و استخراج آن آسان تر و بنابراين كاملاً به صرفه است و مهم تر آن كه، در نزديكي ايتاليا، فرانسه و آلمان قرار دارد. واردات نفت از خاورميانه، آفريقاي سياه و يا آمريكاي لاتين هزينه اي بسيار سنگين تر را مي طلبد.
نكته آن كه، «قذافي» مترصد بود شركت ليبي در نفت جهاني را به 30 تا 51 درصد افزايش دهد. او تهديد كرده بود شركت هاي غربي را كه اين كشور را ترك كرده بودند، با شركت هاي چيني، روس و هندي جايگزين خواهد ساخت.
از ديگر سو، چنانچه جنگ عليه ليبي صرفاً «بشردوستانه» است، به چه دليل آنها كه جنگ را آغاز كرده اند اينگونه با يكديگر اختلاف نظر دارند؟ به چه دليل «ساركوزي» براي بمباران ليبي گوي سبقت را از رقباي خود ربود و پيشنهاد كنترل عمليات از سوي ناتو وي را به خشم آورد؟ به چه دليل آلمان و ايتاليا با اين جنگ چندان موافق نبوده اند؟ بايد گفت، اينجا نيز منافع اقتصادي به ميان است، نه نوعدوستي! در اروپاي درگير بحران اقتصادي، رقابت ها روز به روز افزايش مي يابد. تا همين چندماه پيش، غربي ها براي دادن دست دوستي با «قذافي» و به جيب زدن قراردادهاي كلان، به صف ايستاده بودند. آنها كه موفق به كسب چنين قراردادهايي شدند، سرنگوني وي را به سود خود نمي بينند. ايتاليا و آلمان مشتريان نفت ليبي را تشكيل داده، بيشترين قرارداد را با اين كشور به امضا رسانده اند. اما، فرانسه و انگليس كه چنين سهمي از شيريني نصيب شان نشده، اكنون طالب سهمي بزرگترند. به عبارت ديگر، جنگ ليبي صرفاً ادامه نبرد اقتصادي به شيوه ديگر است. جهان كاپيتاليست به هيچ روي زيبا نيست. رقابت اقتصادي شكلي نظامي به خود گرفته است.
2) تأمين امنيت ليبي: در خاورميانه، همه چيز به همه چيز وابسته است. همان گونه كه «نوآم چامسكي» بدان اشاره دارد، «از سال 1967 دولت آمريكا اسرائيل را به ديد يك سرمايه گذاري استراتژيك نگريسته است. به عبارت ديگر، اسرائيل حكم پاسگاه پليس محلي را دارد كه مسئوليت آن محافظت ازاز ديكتاتوري هاي عرب توليدكننده نفت است.» اما، مشكل اينجاست كه جنايات متعدد اين رژيم (لبنان، غزه، ناوگان بشردوستانه،...) آن را روزبه روز منزوي تر مي سازد. ملت هاي عرب خواستار پايان اين استعمارند و بنابراين، رژيم صهيونيستي به محافظت نياز دارد. در واقع، رژيم صهيونيستي نمي تواند در محاصره ديكتاتورهاي عربي زندگي كند كه خواسته ملت هاي خود براي همبستگي با فلسطينيان را به حساب نمي آورند. به همين دليل است كه واشنگتن «مبارك» و «بن علي» را زير چتر حمايت خود گرفته و ديگر ديكتاتورها را نيز حمايت خواهد كرد.
3) ممانعت از آزادسازي جهان عرب: چه كسي امروز بر مجموع جهان عرب، اقتصاد، منابع و نفت آن حكومت دارد؟ به طور قطع ملت هاي عرب نيستند. اما، ديكتاتورهاي حاكم نيز نيستند، اگرچه در مقابل صحنه قرار دارند. در واقع، صحنه گردانان را «اربابان قدرت» تشكيل مي دهند. اين اربابان، چند مليتي هاي آمريكايي و اروپايي اند كه تصميم مي گيرند چه چيزي بايد در اين كشورها توليد شود، چه مقدار دستمزد پرداخت گردد، چه كسي از درآمد نفت سود ببرد و كدام حاكم تحميل گردد. شركت هاي چندمليتي هستند كه جيب هاي سهامداران خود را به زيان ملت هاي عرب پر مي سازند. به عبارت ديگر، نفت و ديگر منابع طبيعي صرفاً به كار سودرساني به چندمليتي ها مي آيند و نه گوناگوني اقتصاد محلي و ايجاد شغل. نتيجه آن كه، اقتصادها وابسته و نامتعادل باقي مانده، ديگر پاسخگوي نيازهاي مردم نيستند. ديكتاتورها در خدمت چندمليتي ها، مسئول تأمين منافع آنها، سركوب اعتراضات و جلوگيري از عدالت اجتماعي اند. بدين سان، سيصد ميليون جمعيت بيست كشور عرب در مقابل انتخابي سرنوشت ساز قرار دارند: پذيرش حفظ اين استعمار و يا كسب استقلال با روي آوردن به شيوه اي ديگر. آيا زنگ آزادي آنها امروز به صدا درآمده است؟ اين انديشه كارشناسان استراتژي واشنگتن را به وحشت مي اندازد. چنانچه كنترل جهان عرب و نفت از اختيار خارج گردد، استيلاي جهاني آنها نيز پايان مي گيرد. چرا كه آمريكا، قدرتي كه اقتصاد و سياست آن رو به زوال است، بيش از پيش هدف اعتراض ها قرار دارد: اعتراض از سوي آلمان، روسيه، آمريكاي لاتين و چين. چنانچه فردا جهان عرب متحد شود و به آزادي دست يابد، چنانچه آمريكا سلاح نفت را از دست دهد، ايالات متحده آمريكا جز قدرتي درجه دو در جهاني چند قطبي به حساب نخواهد آمد. در عوض، روابط بين المللي سيري ديگر خواهد پيمود و ملت هاي جنوب سرانجام اختيار به دست گيري سرنوشت خود را خواهند يافت.
4) جلوگيري از وحدت آفريقا: آفريقا، ثروتمندترين قاره جهان با منابع طبيعي بسيار گسترده، همچنين فقيرترين قاره كره زمين نيز به شمار مي رود كه 57درصد مردم آن زير خط فقر زندگي مي كنند (كمتر از 5/2 دلار در روز). كليد اين معما چيست؟ دقيقاً اين كه، شركت هاي چندمليتي منابع را غارت مي كنند. پرداخت اجرت اندك، عقد قراردادهايي به زيان مردم محلي، خصوصي سازي هاي زيان آور، اعمال هرگونه فشار و باج خواهي از كشورهاي ضعيف از طريق بدهكار ساختن آنها تا سرحد خفقان، نشاندن ديكتاتورهاي سر به فرمان در قدرت و ايجاد جنگ هاي داخلي در مناطق مدنظر از ديگر شيوه هاي اربابان قدرت است.
در واقع، آفريقا براي شركت هاي چندمليتي منطقه اي بسيار استراتژيك محسوب مي شود، چرا كه شكوفايي اين شركت ها بر پايه غارت و چپاول منابع اين قاره استوار است. چنانچه بهايي مناسب براي طلا، مس، پلاتين، فسفات، الماس، توليدات كشاورزي و... پرداخت مي گرديد، شركت هاي چندمليتي نيز تا بدين حد ثروتمند نمي شدند، اما مردم محلي مي توانستند از فقر رهايي يابند. بنابراين ، جلوگيري از وحدت آفريقا و استقلال آن براي چندمليتي هاي آمريكا و اروپا امري حياتي به شمار مي رود.
«اوباما» بي سروصدا و بدون هيچ تبليغات رسانه اي به راحتي 30 ميليارد دلار سرمايه ملت ليبي را چپاول كرد. چگونه؟ رئيس جمهور آمريكا در اول مارس يعني بسيار پيش از قطعنامه سازمان ملل به بانك مركزي اين كشور دستور داد ذخاير پولي ليبي در آمريكا را مسدود سازد و سپس در 10 مارس موفق گرديد با گنجاندن جمله اي كوتاه در قطعنامه 1973، مسدودسازي اموال بانك مركزي ليبي و نيز شركت ملي نفت اين كشور را مجاز جلوه دهد. در يك كلام، ليبي كشوري ثروتمند است (200 ميليارد دلار ذخيره ارزي) كه حرص و طمع آمريكا، قدرتي «فوق مقروض»، را برانگيخته است. بنابراين، «اوباما» براي اختلاس ده ها ميليارد دلار از بانك ملي ليبي و در واقع «زدن جيب مردم» اين كشور، بر دزدي خود سرپوش گذارده و آن را «منبع بالقوه سرمايه گذاري هاي رژيم قذاقي» ناميده است.
لازم به ذكر است كه عمليات نظامي غرب بدون مجوز سازمان ملل آغاز گرديد. «جئو فري رابرتسون» نظريه پرداز «امپرياليسم بشردوستانه» در اين ارتباط به روزنامه «اينديپندنت» مي گويد: «به رغم ظواهر، نقض حقوق بين المللي قانوني است!» روزنامه «ساندي ميرور» در 20 مارس به نقل از افشاگري هاي «مايك هاميلتون» فاش ساخت: «صدها سرباز انگليسي در چهارچوب زبده ترين و مخوف ترين نيروهاي نظامي، و مجهز به پيشرفته ترين سلاح هاي ممكن، ازسه هفته پيش درليبي وارد عمل شده اند. در بين اين نيروها، دو يگان ويژه مشاهده مي گردد كه به دليل توانايي تخريب خود «اسماش» (Smash) نام گرفته اند. اين نيروها در چهارچوب يك نيروي گسترده غربي كه در تاريكي عمل مي كند، با گروه هاي كوچك سازمان «سيا» همكاري دارند .»
5) استقرار ناتو به عنوان ژاندارم آفريقا: در آغاز، فرض بر اين بود كه نقش ناتو به حمايت از اروپا در برابر «تهديد نظامي شوروي» خلاصه مي گردد. بنابراين، پس از فروپاشي شوروي ناتو نيز بايد منحل مي شد، اما خلاف آن انجام پذيرفت. پس از بمباران بوسني در سال 1995، «خاوير سولانا» دبيركل ناتو اعلام داشت: «تجربه به دست آمده در بوسني مي تواند الگويي براي عمليات آتي ناتو باشد.» در همان زمان، «ميشل كولون» نوشت: «در واقع ناتو خواستار شعاع عملي نامحدود است. يوگسلاوي آزمايشگاهي بود براي تدارك جنگ هاي آينده.اين جنگ در كدام مناطق به وقوع خواهد پيوست؟ محور نخست، اروپاي شرقي. دومين محور، مديترانه و خاورميانه و محور سوم، جهان سوم به طور كلي.» و اين برنامه اي است كه امروز به اجرا درآمده است. «ناتو امروز در خدمت جهاني سازي است. ارتش شركت هاي چند مليتي. گام به گام، ناتو به ژاندارم جهان تبديل خواهد شد.» در واقع، هدف ناتو جايگزيني سازمان ملل است. كافي است به مطالعه اسناد پنتاگون و دفاتر بزرگ كارشناسان استراتژي آمريكا بپردازيم، كه حتي ديگر محرمانه نيز نيستند. منطق اين امپراتوري نيز بسيار ساده است: 1) جهان منبع سود و درآمد است؛ 2) براي پيروزي در جنگ اقتصادي بايد كه ابرقدرت سلطه جو بود؛3) بدين منظور، بايد كه كنترل مواد اوليه، مناطق و جاده هاي استراتژيك را به دست گرفت؛ 4)هرگونه مقاومت در برابر اين كنترل بايد از طريق فساد، باج خواهي و يا جنگ از ميان برود. وسيله فاقد اهميت است؛ 5) براي آن كه بتوان ابرقدرت سلطه جو باقي ماند، بايد كه از اتحاد رقيبان عليه «ارباب» مطلقا جلوگيري كرد.
سران ناتو به منظور دفاع از منافع اقتصادي «اربابان» و در نتيجه، تبديل شدن به ژاندارم جهان، بذر وحشت را در جاي جاي كره زمين مي پاشند، با اين ادعا كه «جهان پيشرفته، صنعتي و پيچيده ما زير حمله تهديدهاي مرگبار بي شمار قرار گرفته كه از جمله آنها، تغييرات آب و هوايي، خشكسالي، گرسنگي، امنيت مجازي و معضل انرژي است.» بدين سان، مسائل غيرنظامي اما اجتماعي و زيست محيطي بهانه افزايش تسليحات و مداخلات نظامي قرار مي گيرند.
همان گونه كه پيشتر بدان اشاره شد، هدف ناتو در واقع جايگزيني سازمان ملل است. اين نظامي گري آينده بشر را بيش از پيش با خطر مواجه مي سازد. بودجه نظامي آمريكا براي سال 2011 رقمي بي سابقه بوده و به 708 ميليارد دلار بالغ مي گردد، يعني 2320 دلار به ازاي هر شهروند! علاوه بر اين، «رابرت گيتس» از هيچ تلاشي براي تشويق اروپائيان به افزايش هزينه نظامي خود فروگذار نيست. وي تأكيد دارد: «غيرنظامي كردن اروپا مانعي بر سر راه امنيت و صلح پايدار در قرن بيست و يكم است.» بنابراين، كشورهاي اروپايي به اجبار متعهد شده اند هزينه نظامي خود را به هيچ روي كاهش ندهند. اين ميان، شركت هاي اسلحه سازي هستند كه سودهاي كلان را به جيب مي زنند.
گسترش جهاني ناتو هيچ ارتباطي با جنايات «قذافي»، «صدام» و يا «ميلوسويچ» ندارد، بلكه طرحي كلي و جهاني به منظور حفظ سلطه بر كره زمين و ثروت هاي آن، و نيز حفظ امتيازهاي متعدد شركت هاي چندمليتي با هدف جلوگيري از انتخاب آزادانه مردم است. ناتو «بن علي»، «مبارك» و حاكمان مستبد را زير چتر حمايت خود محافظت مي كند، جانشينان آنها را نيز زير بال و پر خود خواهد گرفت و تمامي مقاومت ها و موانع سر راه «امپراتوري» را خرد و نابود خواهد كرد.
در واقع، ناتو براي آن كه به ژاندارم جهان تبديل گردد، گام به گام پيش مي رود. جنگي در اروپا عليه يوگسلاوي، جنگي در آسيا عليه افغانستان و اكنون نيز، جنگي در آفريقا بر ضد ليبي. به عبارت ديگر، ناتو در سه قاره پا گرفته است! بايد گفت كه اين سازمان دو سال پيش با برگزاري مانوري عليه ونزوئلا كوشيد راهي در آمريكاي لاتين نيز براي خود بگشايد. اما، خطر اين اقدام بسيار بود، چرا كه آمريكاي لاتين روزبه روز بيشتر متحد مي شود و «ژاندارم هاي» آمريكا را مردود مي شمارد.
حال، به چه علت واشنگتن مصمم است هر طور كه شده ناتو را به ژاندارم آفريقا مبدل سازد؟ به دليل توازن جديد قوا در جهان كه پيشتر نيز بدان اشاره كرديم.
«آفريكام»؛ چرا سكوت؟
آنچه واشنگتن را بيش از هر چيز نگران مي سازد، قدرت فزاينده چين است. در واقع، اين كشور با پيشنهاد برقراري روابطي برابر با كشورهاي آسيايي، اعطاي اعتبارهايي جالب توجه تر و انجام كارهاي زيربنايي مفيدتر براي توسعه، راهي به سوي قطع وابستگي به واشنگتن، لندن يا پاريس مقابل پاي اين كشورها قرار مي دهد. بنابراين، براي مقابله با چين چه بايد كرد؟
مشكل اينجاست كه قدرتي كه اقتصادي رو به زوال دارد، از ابزار فشار مالي كمتري برخوردار است، حتي در قبال كشورهاي آفريقايي. به همين دليل است كه آمريكا مصمم گرديده بهترين برگ برنده خود را به كار گيرد، كه برگ نظامي است. بايد خاطرنشان شود كه مخارج نظامي آمريكا از كل مخارج نظامي كره زمين فراتر مي رود. سال هاست كه آمريكايي ها «سربازان پياده» خود را در صفحه شطرنج آفريقا پيش مي برند. در اول اكتبر 2008 بود كه «آفريكام» يا «فرماندهي آفريقا» در اين قاره شكل گرفت. بدين سان، سراسر قاره آفريقا (به استثناي مصر) تحت كنترل يك فرماندهي متحد متشكل از ارتش زميني، نيروي دريايي، نيروي هوايي، تفنگداران دريايي و «عمليات ويژه» قرار گرفت (اعزام نيرو، راه اندازي كودتا، اقدامات مخفي)، با اين هدف كه مكانيسم مزبور سپس به منظور تقويت نيروهاي آمريكا، اين بار با ناتو تكرار گردد. واشنگتن كه در هر كنجي از كره زمين «تروريست» مي بيند، رد آنها را در آفريقا نيز گرفته است. آن هم به طور «كاملا اتفاقي» در اطراف نفت نيجريه و ديگر منابع طمع برانگيز. بنابراين، براي آن كه بدانيم قسمت هاي آتي سريال «جنگ ضدتروريسم» در كدام نقطه از كره زمين برگزار مي گردد، كافي است نگاهي به نقشه نفت، اورانيوم و... بيفكنيم، در اين صورت همه چيز روشن مي شود و چون اسلام به بسياري از كشورهاي آفريقايي از جمله نيجريه راه يافته است، مي توانيم سناريوي بعدي را نيز پيش بيني كنيم.
هدف واقعي «آفريكام»، «تثبيت» استقلال آفريقا، جلوگيري از استقلال آن و ممانعت از تبديل شدن اين قاره به عاملي وابسته كه ممكن است با چين و آمريكاي لاتين پيمان اتحاد ببندد، است. «آفريكام» سلاحي اساسي در طرح هاي سلطه جهاني آمريكا به شمار مي رود. واشنگتن مايل است به آفريقا و مواد اوليه اي اتكا كند كه در نبرد بزرگي كه به منظور كنترل آسيا و راه هاي دريايي آن آغاز گرديده، تحت كنترل انحصاري اربابان باشد. در واقع، آسيا قاره اي است كه نبرد اقتصادي سرنوشت ساز قرن بيست و يكم در آن جريان دارد. اما، اين لقمه بسيار بزرگ تر از دهان گشاد آمريكاست، به ويژه با وجود كشور قدرتمندي چون چين و نيز وجود يك جبهه اقتصادي نوظهور كه منافعش ايجاد مي كند بلوكي قدرتمند تشكيل دهد. بدين جهت، واشنگتن مصمم است كنترل كامل آفريقا را به دست گيرد و درها را به روي چين ببندد.
بدين ترتيب، جنگ عليه ليبي نخستين مرحله از تحميل «آفريكام» به سراسر قاره آفريقاست و عصري را مي گشايد كه به برقراري صلح در جهان توجهي نداشته، بلكه عصر جنگ هاي نوين است. در آفريقا، خاورميانه و نيز در اطراف اقيانوس هند، ميان آفريقا و چين.
اما، به چه دليل اقيانوس هند؟ زيرا چنانچه نگاهي به نقشه منطقه بيفكنيم، متوجه مي شويم كه اقيانوس هند دروازه چين و كل آسيا است. بنابراين، واشنگتن به منظور كنترل اين اقيانوس در جست وجوي مهار مناطق استراتژيك متعددي است كه عبارتند از: 1)خاورميانه و خليج فارس. دستپاچگي آمريكا در مورد كشورهايي چون عربستان، يمن، بحرين و ايران نيز از همين ناشي مي گردد؛ 2)شاخ آفريقا، كه دليل پرخاشگري واشنگتن نسبت به سومالي و اريتره است.
در چهارچوب نبرد كنوني براي كنترل قاره سياه، شمال آفريقا هدفي عمده به حساب مي آيد. واشنگتن با ايجاد حدود 10 پايگاه نظامي در تونس، مغرب و الجزاير و نيز در ديگر كشورهاي آفريقايي، راه را براي استقرار شبكه اي كامل از پايگاه هاي نظامي كه مجموع قاره را پوشش دهند، مي گشايد.
اما، پروژه «آفريكام» با مقاومت جدي كشورهاي آفريقايي روبه رو گرديده است. در واقع، به شكلي نمادين هيچ يك از اين كشورها حاضر نشده اند ميزبان پايگاه مركزي «آفريكام» باشند. بنابراين، واشنگتن مجبور گرديده است مقر آن را در «اشتوتگارت» آلمان كماكان حفظ كند، كه اين بسيار حقارت آميز است. در اين چشم انداز، حمله ناتو به ليبي در واقع هشداري واضح و روشن به سران كشورهاي آفريقايي است.
كاملا بارز و مشخص است كه از جمله اهداف جنگ كنوني اشغال مجدد ليبي است. چرا كه، اين كشور منطقه اي استراتژيك است كه در صورت خارج شدن مصر از كنترل آمريكا، راه را براي مداخله نظامي در اين كشور مي گشايد.
و اما، پس از ليبي نوبت به كدام كشور آفريقايي مي رسد؟ ساده است. باتوجه به اين كه يوگسلاوي نيز مورد حمله قرار گرفت زيرا كه حاضر به پيوستن به ناتو نبود، كافي است نگاهي به فهرست كشورهايي كه جذب شدن در «آفريكام» تحت فرماندهي نظامي آمريكا را مردود شمرده اند، بيفكنيم. در اين صورت، مشاهده مي كنيم كه پنج كشور «واجد شرايط» لازم اند: ليبي، سودان، ساحل عاج، زيمبابوه و اريتره. اين كشورها اهداف آتي واشنگتن را تشكيل داده، در آينده هدف اطلاعات زدايي و تبليغات منفي رسانه هاي دروغ قرار خواهند گرفت.
نقش تبليغات
در اين ميان، نقش رسانه ها را نيز نبايد به فراموشي سپرد. «ميشل كولون» در كتاب خود - «از اسراييل بگوييم!»- به پنج اصل تبليغات جنگ اشاره كرده، مي گويد: «در هر جنگ، رسانه ها مي كوشند ما را متقاعد سازند كه دولت هايمان درست عمل مي كنند. و در اين راستا نيز، پنج اصل را به اجرا درمي آورند: پنهان نگاه داشتن منافع اقتصادي، معكوس جلوه دادن جايگاه قرباني و مهاجم، مخفي ساختن ماجرا، شيطاني جلوه دادن «هدف» مدنظر به عنوان «تهديدي حائزاهميت» كه بايد از بين برود، و انحصار اطلاعات. اين پنج اصل در هر يك از «جنگ هاي بشر دوستانه» اربابان به اجرا درمي آيد.
تبليغات گسترده عليه «قذافي»، تبليغاتي را به يادمان مي آورد كه عليه «صدام» و پيرامون سلاح هاي كشتار جمعي انجام پذيرفت. همين ماشين تبليغات درسال 1989 عليه «چائوشسكو» ديكتاتور، «دراكولاي كمونيست»، به كار گرفته شد، كه «گورهاي جمعي» متعددي متشكل از 70 هزار جناز ه را به وي نسبت مي داد. اما، سپس معلوم گرديد هيچ حقيقتي دراين ماجرا وجود ندارد. «ژان بدل بوكاسا» نيز گرفتار همين ماشين تبليغات گرديد. وي كه سراپاي «ژيسكار دستن»، رئيس جمهور وقت فرانسه و همسرش را با الماس هاي جمهوري آفريقاي مركزي پوشانيده بود، به سرعت به «هيولاي برنگو» مبدل گرديد كه بايد هرچه زودتر از پاي درمي آمد.
و چون تاريخ بارها و بارها تكرار مي گردد، امروز نيز كره زمين شاهد محكوميت «معمر قذافي» به مرگ است. بايد گفت كه «قذافي» يك فرشته نيست، اما آنهايي كه امروز به خون وي تشنه اند نيز فرشته نيستند. رژيم «قذافي» فاسد است، بخش اعظم ثروت ليبي را در انحصار خود دارد و پيوسته هرگونه اعتراضي را سركوب كرده است. «قذافي» 42 سال است كه حكومت مي كند و گذشته اي «تروريستي» دارد. خانواده وي ليبي را به يغما برده و مبالغ بسياري پول در بانك هاي سوئيس، ايتاليا، انگليس و آمريكا خوابانده اند. با اين حال، شرايط اجتماعي ليبيايي ها در مقايسه از همسايگان بهتر است. اميد به زندگي در ليبي بيش از ديگر كشورهاي آفريقايي است. نظام هاي بهداشت و آموزش بسيار قابل قبول اند.
حق هر ملتي است كه در صورت نالايق شناختن رهبر خود وي را بركنار سازد. اما، اين حق صرفا به خود اين ملت تعلق دارد. چنانچه قرار باشد «جنگي بشر دوستانه» صورت پذيرد، بايد كه عليه آمريكا، اسرائيل و يا اروپا برپا گردد كه براي خواباندن عطش كشورگشايي و حرص و طمع بي پايان خود براي چنگ اندازي بر منابع و ذخاير همسايه، هرگز از كشتن و قتل عام مردم غيرنظامي دريغ نورزيده اند. ليبيايي ها به كمك بشردوستانه اي نياز ندارند كه «قذافي» را سرنگون سازد . آنچه غرب درپي آن است، «آزادي»، «دموكراسي»، «صلح» و يا «عدالت» نيست، بلكه صرفا منافع خود است. نه بيشتر و نه كمتر!
نتيجه آن كه...
اكنون اين سؤال مطرح است: آيا نيروهاي خارجي اين وظيفه را دارند كه براي نجات جان «هزاران بي گناه» در كشوري مداخله كنند؟ پس چگونه است كه اين اقدام در رواندا كه 800 هزار غيرنظامي اش درسال 1994 قتل عام گرديدند، صورت نپذيرفت؟ همين طور در «سربرنيتسا»، كه درسال 1995 شاهد قتل نزديك به 8 هزار مرد و نوجوان بوسنيايي به دست ارتش صرب بود! و نمونه هايي از اين دست فراوان است. هركجا كه پاي «جنگ بشردوستانه» به ميان مي آيد، از آنجا كه از «بشردوستانه» جز نامي ندارد، رقم قربانيان غيرنظامي بسيار افزايش مي يابد. بدين سان، نجات «كويتي هاي بيچاره» در سال هاي 91-1990 در برابر تجاوز «صدام»، 9 هزار كشته درميان سربازان عراقي و 60 هزار كشته در تهاجم زميني برجاي گذارد و بين 50 تا 100 هزار غيرنظامي را نيز از صفحه كره زمين حذف كرد. درسال 1993، شكست مداخله نظامي آمريكا در سومالي به كشته شدن 10 هزار تن انجاميد. درسال 2003، دفاع از شهروندان عراقي در برابر جنايات ديكتاتورشان طبق منابع گوناگون 2500 كشته درميان سربازان آمريكايي به جاي نهاد و حدود 5/1 ميليون عراقي را نيز قرباني ساخت.
در واقع، رويدادها را بايد در پرتو توازن جديد قوا در جهان تجزيه و تحليل كرد. قدرت هاي امپرياليست روبه زوال گذارده، درحالي كه ديگر نيروها درحال اوج گرفتن اند. چين پيشنهاد بازخريد بدهي پرتغال را داده است! در يونان، مردم روز به روز با اتحاديه اروپا كه آن را پوششي براي امپرياليسم آلماني مي دانند، بيشتر مخالفت مي ورزند. احساساتي مشابه درحال رشد در كشورهاي شرقي است.
در يك كلام، امپرياليسم در بحران است. «جنگ بشردوستانه» كه از نوعدوستي صرفا جز واژه اي به عاريت نگرفته، جنگ كاپيتاليست هاست. اميدبه اين كه «اخلاق» تنها عامل هدايتگر سياست خارجي «اربابان قدرت» باشد، نگرشي ساده لوحانه است.
منافع اقتصادي، نظامي و ژئوپلتيك پيوسته جايگاهي ويژه دراين نوع جنگ دارند. نظام امپرياليست جهاني كه درسال هاي دهه 1880 نقش گرفته و امروز نيز كماكان ادامه دارد، بزرگ ترين دشمن حقوق بشر است و دولت آمريكا، كشور «لكوموتيو» اربابان جهان- همان گونه كه دكتر «مارتين لوتركينگ» آن را توصيف مي كند- «بزرگ ترين توليدكننده خشونت در جهان كنوني است.»
منابع: سايت هاي آلترانفو، كافه اگو، لوموند ديپلماتيك، موندياليزاسيون، ايل مانيفستو، آمنيستيا، لوفيگارو، راديو تلويزيون كارائيب، ميل بابور، اينديپندنت، ولتر، ويكيپديا، اسليت، ميشل كولون و...

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14