(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 11 اردیبهشت 1390- شماره 19915

در رثاي سردار بي سر
شهيد «نسرين افضل»، الگوي زن ايراني در سال90
مزد جهاد در كردستان
10 قانون شهيد علمدار
نگاهي به كتاب «بي سيم عمليات كركوك»
عمليات چريكي در عمق 150 كيلومتري
مردي كه به سرلشگري پشت پا زد



در رثاي سردار بي سر

چند روز قبل خبري منتشر شد كه دل هاي ما را لرزاند و دوباره من و امثال من را به ياد شور و حال جبهه ها و ياران شهيدمان انداخت. خبرها نويد بازگشت پيكر پاك و مطهر سردار بزرگ سپاه اسلام شهيد عبدالحسين برونسي پس از بيست وهفت سال به وطن را مي داد. هر چند كه در مورد تعلق پيكر يافته شده به شهيد بزرگوار بحث هايي مطرح است و به عنوان كسي كه محضر آن عزيز به وصال رسيده را درك كرده ام پيگير حل موضوع هستم و اميدواريم كه زودتر رفع شود، ولي براي ما كه همه شهدا از يك جنس هستند و همه به يك معنا برونسي هستند، اين خبر بهانه اي بود تا دلهاي مان را دوباره با ياد همه شهدا و به ويژه همرزم و يار شهيدمان اوستا عبدالحسين برونسي جلا دهيم.
براي من كه برونسي را از نزديك مي شناختم، او بزرگ ترين معلم دوستان و همشهريانش بود. اين درس آموخته مكتب عاشورا، به راستي كه استاد مدرسه عشق و جهاد، مريد رهبر و مراد همه ما بود. او كه به غمزه مسئله آموز صد مدرس بود، براي همه آنهايي كه او را مي شناختند اسوه كاملي از مجاهدين حقيقي راه خدا بود. مردي كه رهبر معظم انقلاب او را از «عجايب» اين انقلاب ناميد، مردي خود ساخته و عصاره فضايل. گويي قسمت اين بود كه برونسي عزيزمان كه در زمان حياتش الگوي عشق و ارادت به فاطمه(س) و حسين فاطمه(ع) بود، شهادتش نيز رنگ و بوي مدينه و كربلا بگيرد. او كه در زمان حياتش اسوه تمسك به اهل بيت در پاكي و خلوص و مظلوميت بود، با بيست و هفت سال دوري از وطن، سيره ائمه(س) را در غريبي و غربت نيز تداوم بخشيد.
شايد هيچ نامي به اندازه نام عبدالحسين برازنده او نبود. او براستي مريد و شاگرد برازنده سرور و سالار شهيدان بود و تمام عمر خويش را نيز وقف يك زندگي عاشورايي كرد. بارها گفته ام كه دفاع مقدس عرصه تجاري شور و شعور بود و برونسي مصداق بارزي از آميختگي قابليت هاي نظامي و ايماني استوار به امام(ره) و انقلاب بود. در مورد قابليت او همين بس كه به سرعت به سطح فرماندهي رسيد و به واسطه شجاعت هاي خود چنان وحشتي در دل هاي دشمن انداخت كه براي سرش جايزه تعيين كرده بودند. در شور و ايمانش نيز همين بس كه رفتارش و گفتارش، تجلي عشق و معرفتي شگرف به خداي متعال بود. به واسطه همين ايمان بود كه زمان و مكان شهادتش را مي دانست و در آستانه عمليات بدر مي گفت «اگر در اين عمليات شهيد نشدم، در مسلماني ام شك كنيد.» اين شهود حاصل ايماني بود كه باعث مي شد او بگويد: «در هر كار اگر انسان خدا را در نظر بگيرد انحراف ايجاد نمي شود.»
براي ما كه ادعا مي كنيم جبهه جاي مردان بي ادعا و درخشش انسان هاي الهي و پرورده مكتب حسين(ع) بود، برونسي شاهدي است آشكار تا اين پيامي براي همه نسل ها و عصرها باشد كه اين انقلاب چه گوهرهايي را در متن خود پرورد و تقديم خط سرخ شهادت نمود. بزرگ مردي كه چنان در پي گمنامي و معامله با خداي خود بود كه گفت دوست ندارد بعد از شهادت، جنازه او پيدا شود. در سايه چنين روحيه هاي خدايي بود كه آن حماسه و شور آفريده شد، حماسه اي كه داستان آن براي تمام تاريخ زنده است. به همين خاطر است كه به تعبير مقام معظم رهبري، انقلاب و نظام اسلامي امروز هر چه دارد مرهون شهيد برونسي هاست. آنهايي كه بدون هيچ ادعا و چشمداشتي به جبهه رفتند و تا آخرين نفس جنگيدند و در اوج مظلوميت به شهادت رسيدند و حتي پيكر بي جانشان نيز سال ها در كنج غربت غريبان خفته است.
به عنوان يكي از دوستان و همرزمان آن شهيد، معتقدم يكي از اصلي ترين وظايف آگاهان به ميراث دفاع مقدس اين است كه امروز نبايد به خود اجازه دهيم كه برونسي و برونسي ها در وطن خويش نيز غريب باقي بماند. فرهنگي كه يادگار بزرگ و گرانقدر شهيدان بزرگي همچون برونسي است. فرهنگ دفاع مقدس كه فرهنگ جهاد در راه آرمان ها و ارزش هاست، بزرگ ترين نياز امروز جامعه در راه رسيدن به آرمان ها و اهداف متعالي خويش است. همان گونه كه رهبر معظم انقلاب نيز بارها تأكيد كرده اند، حركت در مسير پيشرفت و عدالت بزرگ ترين هدف پيش روي ملت ايران است.
در اين ميان هر چند آزمون هاي دشواري در راه رسيدن به اين هدف بزرگ در پيش روي انقلاب و نظام اسلامي وجود دارد، اما بي ترديد ملتي كه توانسته است هشت سال با دستان خالي در برابر تمام نيروي استكبار مقابله كند باز هم خواهد توانست با آگاهي و شعور بالاي خود، كشور را از اين دوران سرنوشت ساز به سلامت عبور دهد و جمهوري اسلامي ايران را به عنوان الگوي كارآمدي دين در اداره جامعه بشري به جهانيان معرفي كند.
بي ترديد، تنها با التزام به فرهنگ جهادي و تلاش و مجاهدت در راه سربلندي و اعتلاي انقلاب و نظاممان خواهيم توانست از اين آزمون دشوار سربلند بيرون آمده و از بار غربت و مظلوميت بي پايان برونسي ها بكاهيم. باور قاطع دارم كه خواسته ياران شهيدي چون آن مرد پر از ايمان و شور در موقعيت كنوني، جز حركت در مسير ولايت و جهاد در عرصه هايي چون حوزه اقتصادي نيست.
¤وبلاگ محمدباقر قاليباف

 



شهيد «نسرين افضل»، الگوي زن ايراني در سال90
مزد جهاد در كردستان

سميرا خطيب زاده
سال 90 را كه آغاز كرديم، از خدا خواستيم تا حالمان را احسن الحال كند، خواستيم مقلب القلوب دل هايمان فقط خودش باشد. اما خوشا به حال آنان كه در جوار شهدا سالشان را تحويل كردند؛ مسافران سرزمين هاي نور شدند و عطر دلنشين شهادت را، به شهرهاي پر از عادت روزمرگي هديه كردند. اگر مشامت تيز باشد، هنوز هم عطرش را استثمام مي كني، كافي است چشم هايت را ببندي و با عمق جانت نفس بكشي.
كاش همه روزهاي تقويم زندگي مان خدايي باشد، كاش حالمان هميشه احسن الحال بماند، مثل حال وهواي بچه هاي خاكريز و جبهه. كار سختي نيست، اما اگر بخواهي، كه در اين «خواستن» نيز حكمتي است كه دريادلان مي دانند، كافي است شهدا را كه در زندگيشان پيوسته احسن الحال بودند دريابي، كافي است در درياي بيكران، اخلاصشان نفس بكشي. آري روزهاي تقويم امسالمان نيز به نام شهيده اي مزين شده است. «شهيد نسرين افضل» را مي گويم همو كه نماد «عفاف و جهاد زن ايراني» در سال «جهاد اقتصادي» لقب گرفته است.
آري اين بار مي خواهيم از زنان شهيد بگوييم، آنان كه گاه سميه مي شوند و براي ياري حق شمشير و تازيانه مي خوردند، گاه خديجه(س) مي شوند و همه چيز و «هر چه را كه دارد» به پاي خوب ترين هاي عالم مي ريزد، گاه فاطمه(س) مي شود و اولين امام، در خانه نوراني اش آرامش مي يابد و در دامانش عاشورا رقم مي خورد، گاه زينب(س) مي شود و خطبه هاي آتشينش كاخ يزيديان را فرو مي ريزد و در عين اسارت آزاده مي شود.
از شهداء زياد گفته ايم اما بگذاريد از زنان شهيده بگوييم چرا كه از آنان كمتر ياد كرده ايم. از زناني كه شريك زندگي ياوران روح الله بودند و سعادت را با آنان تقسيم مي كردند.
اين بار مي خواهيم قصه پرواز زني را بگوييم كه الگوي زنان ايراني در سال 90 نام گرفته است. زني كه تن پاك و تب دارش هدف گلوله منافقين قرار گرفت. قصد غربت شيرزني كه در غربت كردستان گمشده خويش را يافت، به ديدار او شتافت و قهرمانانه به شهادت لبخند زد.
طلوع نوراني
او در سال 1338 در خانواده اي مذهبي در شيراز پا به عرصه وجود نهاد. روزها و سال هاي كودكي را به عطر رأفت و عطوفت مادري مهربان و اهتمام پدري مخلص و متدين گذراند.
در دوران تحصيل، دانش آموزي پرشور و باشعور بود كه بر بسياري از نابساماني هاي رژيم طاغوت، خردمندانه اعتراض مي كرد و مورد تعقيب نيروهاي امنيتي نيز قرار گرفت. پس از پايان دوران دبيرستان در كميته امداد، سپاه و جهاد سازندگي با خدمت به محرومين روستايي، بيشترين قرب به پروردگار را براي خود كسب كرد. در آغاز سال 1360 با راهنمايي برادر بزرگوارش «شهيد احمد افضل» همزمان با فراخوان جهاد سازندگي شيراز به همراه جمعي از خواهران متعهد به كردستان اعزام شد و در شهر مهاباد، به مجاهدت شبانه روزي پرداخت. مدتي مسئوليت تبليغات و انتشارات سپاه مهاباد را به عهده گرفت و در عين حال با ارگان هاي ديگر نيز همكاري داشت. به خاطر نياز شديد آموزش و پرورش به عنوان مربي تربيتي مشغول به كار شد و همزمان معلمان نهضت سوادآموزي نيز تحت تعليم و آموزش او قرار گرفتند.
پيوند آسماني
در سال 1361 با يكي از پاسداران، پيوند ازدواجي مقدس را آغاز مي كند و زندگي پر از معنويت خويش را وارد مرحله تازه اي مي كند. پس از ازدواج با وجود فعاليت فراوان اجتماعي، آن زمان كه به خانه اش بازمي گشت، با ذوق و ظرافتي ستودني، خانه اي ساده و بي پيرايه را به بهشتي روح بخش تبديل مي كرد. پيوسته جمله «الهي قلبي محجوب و نفسي معيوب» بر ذهن و زبانش جاري بود و با شيدايي و مشتاقي محافل و مجالس دعا را برگزار و ديگران را نيز توصيه به شركت در اين گونه مراسم مي كرد.
پاياني سعادتمند
در آخرين شب و روز زندگي اش با وجود تب شديد و بيماري از همسرش خواست كه او را به مجلس دعاي توسل برساند. به گفته دوستانش آن شب، مثل هميشه او به شدت منقلب مي شود. كسي چه مي داند، شايد در همان حال، ملائك به او سلام و تهنيت مي گفتند، دعا پايان مي يابد. همه جهت بازگشت سوار ماشين مي شوند و نسرين يكي از خواهران را از جا بلند مي كند و مي گويد. اين جا، جاي من است، و خود مي نشيند.
متأسفانه در مسير به كمين عوامل پليد منافقين مي افتند و در آن جمع، تنها نسرين مورد اصابت گلوله قرار مي گيرد و پس از يك سال حضور در مهاباد به آرزوي هميشگي اش كه همان شهادت در راه خداست، مي رسد. مي دانيد آرزوي او چه بود؟ شهادت همچون شهيد مطهري و درست به همان صورت به وصال حق مي رسد.
¤ ¤ ¤
وصيت نامه شهيده نسرين افضل
ولاتحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا
شهادت بالاترين درجه اي است كه يك انسان مي تواند به آن برسد و با خونش پيامي مي دهد به بازماندگان راهش.
«يا ايتهاالنفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضيه مرضيه، فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي
اي نفس قدسي و دل آرام (به ياد خدا) امروز به حضور پروردگارت باز آي كه تو خشنود (به نعمت هاي ابدي او) و او راضي از توست، باز آي و در صف بندگان خاص من درآي و در بهشت من داخل شو» پروردگارا! سپاس كه ما را در مبارزه با طاغوت و براندازي رژيم كفر پيشه و وابسته به شيطان بزرگ، آمريكاي جهان خوار ياري فرمودي و به ما رهبري آگاه و پرتوان ارمغان نمودي تا ما را از تاريكي ها و ظلم رهانيد و با ايجاد وحدت در ميان مردم مسلمان و شهيدپرور، نظام جمهوري اسلامي را در اين سرزمين مقدس، بنا نهاد. خداوندا! به ما توفيق عبادت و اطاعت عنايت فرموده و ما را از شر هواي نفس، محفوظ بدار.
بار خدايا! به ما ياري كن تا با اسلام راستين آشنايي پيدا كرده و در عمل به تعاليم آن بكوشيم.
ايزدا! ما را در كسب علم و ترويج فرهنگ قرآن و اسلام در مدارسمان ياري و موفق دار.
الها! به ما قدرتي عنايت كن كه پرچم لااله الاالله را بر سراسر جهان به اهتزاز درآوريم.
خداوندا! كشور اسلامي ما را از كشورهاي تجاوزگر و سلطه طلب بي نياز دار.
بار الها! اخلاق اسلامي، آداب و عادات قرآني را بر كشور عزيزمان ايران و مدارسمان حاكم بگردان.
بار ايزدا! به رهبر كبيرمان- امام خميني- عمر و توفيق بيشتر عنايت دار تا با رهنمودهايش مسلمين و مستضعفين جهان به استقلال و آزادي واقعي دست يابند.
خداوندا! ايران و اسلام را از شر كفار و منافقين و حيله هاي زورمداران شرق و غرب و نوكرانشان بدور داشته، رزمندگانمان را در جبهه هاي حق عليه باطل پرتوان و پيروز بدار.
كريما! ما را در صدور انقلاب خونبارمان به جهان، توان ده و آن را تا انقلاب مهدي(عج) استوار بدار.
همسرم بدان كه من نسرين، كسي كه تو را دوست دارد، شهادت را هم بسيار دوست مي دارم، چون خداي خود را در آن زمان پيدا مي كنم.
از تو مي خواهم كه اگر مي خواهي فردي خداگونه باشي و درس دهنده، از امروز و از اين ساعت، سعي كني تماس خود را با خداي خويش بيشتر كني و همين طور معلمي باشي جدي.

 



10 قانون شهيد علمدار

شهيد سيدمجتبي علمدار 11دي 1345 در شهرستان ساري متولد شد. شهيد علمدار در سن 17 سالگي به عضويت بسيج درآمد و در اواخر سال 1362به كردستان رفت.
سيدمجتبي براي اولين بار در عمليات كربلاي يك شركت كرد و مدتي پس از آن وارد گردان مسلم بن عقيل در لشكر 25 كربلا شد و تا پايان جنگ در آنجا ماند. او در عمليات كربلاي 4و 5 نيز حضور داشت. در كربلاي 8مجروح شد و مدتي بعد به جبهه بازگشت و در عمليات كربلاي 10 در جبهه شمالي محور سليمانيه- ماووت شركت نمود.
سيدمجتبي علمدار در سال 1366مسئوليت فرماندهي گروهان سلمان از گردان مسلم ابن عقيل- از گردان هاي خط شكن لشكر 25 كربلا- را برعهده گرفت و در عمليات والفجر10 نقش آفريني مؤثري داشت.
شهيد علمدار در سه راهي خرمال، سيدصادق و دجيله در منطقه كردستان عراق رشادت هاي فراواني را از خود نشان داد و از ناحيه پهلو مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شدت مجروح شد. سيدمجتبي در دي ماه 1364، در عمليات والفجر8، به شدت شيميايي شد.
شهيد علمدار بعد از اتمام جنگ در واحد طرح و عمليات لشكر 25 كربلا در ساري مشغول خدمت شد و علاوه بر اين مسئوليت در واحد تربيت بدني لشكر بعنوان عضو اصلي هيئت رهروان حضرت امام(ره) هم انتخاب شد.
حاج سيدمجتبي علمدار كه مداح اهل بيت هم بود سرانجام در اوايل دي سال 1375 به دليل جراحت شيميايي روانه بيمارستان شد و بعد از يك هفته بي هوشي كامل هنگام اذان مغرب روز 11 دي به شهادت رسيد.
آنچه خواهيد خواند قوانيني است كه سيدمجتبي علمدار براي خود وضع كرد تا با تربيت نفس و روح خويش در مقابل معبودش سربلند و سرافراز حاضر شود.
قانون اول: بارالها، اعتراف مي كنم از اينكه قرآن را نشناختم و به قرآن عمل نكردم. حداقل روزي ده آيه قرآن را بايد بخوانم. اگر روزي كوتاهي كردم و به هر دليلي نتوانستم اين ده آيه را بخوانم روز بعد بايد حتماً يك جزء كامل بخوانم. (تاريخ اجراء4/5/69)
قانون دوم: پروردگارا! اعتراف مي كنم از اينكه نمازم را بي معني خواندم و حواسم جاي ديگري بود، در نتيجه دچار شك در نماز شدم. حداقل روزي دو ركعت نماز قضا بايد بخوانم. اگر روزي به هر دليلي نتوانستم اين دو ركعت نماز را بخوانم، روز بعد بايد نماز قضاي يك 24 ساعت (17 ركعت) بخوانم. (تاريخ اجراء
11/5/69)
قانون سوم: خدايا! اعتراف مي كنم از اينكه مرگ را فراموش كردم و تعهد كردم مواظب اعمالم باشم ولي نشدم. حداقل هر شب قبل از خواب بايد دو ركعت نماز تقرب بخوانم. اگر به هر دليلي نتوانستم اين دو ركعت را بجا بياورم روز بعد بايد 20ريال صدقه و 8ركعت نماز قضا بجا بياورم. (تاريخ اجراء 26/5/69)
قانون چهارم: خدايا! اعتراف مي كنم از اينكه شب با ياد تو نخوابيدم و بهر نماز شب هم بيدار نشدم. حداقل در هر هفته بايد دو شب نماز شب بخوانم و بهتر است شب هاي پنجشنبه و شب جمعه باشد. اگر به هر دليلي نتوانستم شبي را بجا بياورم بايد بجاي هر شب 50ريال صدقه و 11ركعت تمام را به جا بياورم. (تاريخ اجراء 16/6/69)
قانون پنجم: خدايا اعتراف مي كنم از اينكه «خدا مي بيند» را در همه كارهايم دخالت ندادم و براي عزيز كردن خودم كار كردم. حداقل در هر هفته بايد دو صبح زيارت عاشورا و صبح جمعه بايد سوره الرحمن را بخوانم. اگر به هر دليلي نتوانستم زيارت عاشورا را بخوانم بايد هفته بعد 4صبح زيارت عاشورا و يك جزء قرآن بخوانم و اگر صبح جمعه اي نتوانستم سوره الرحمن بخوانم بايد قضاي آن را در اولين فرصت به اضافه 2حزب قرآن بخوانم. (تاريخ اجراء
13/7/69)
قانون ششم: حداقل بايد در آخرين ركوع و در كليه سجده هاي نمازهاي واجب صلوات بفرستم. اگر به هر دليلي نتوانستم اين عمل را انجام دهم، بايد به ازاي هر صلوات 10 ريال صدقه بدهم و 100صلوات بفرستم. (تاريخ اجراء 18/8/69)
قانون هفتم: حداقل بايد در هر 24 ساعت 70بار استغفار كنم. اگر به هر دليلي نتوانستم اين عمل را بجا آورم، در 24 ساعت بعدي بايد 300 بار استغفار كنم و باز هم 300 به 600 تبديل مي شود. (تاريخ اجراء
30/9/69)
قانون هشتم: هر كجا كه نماز را تمام مي خوانم بايد در هفته 2روز را روزه بگيرم، بهتر است كه دوشنبه و پنج شنبه باشد. اگر به هر دليلي نتوانستم اين عمل را بجا بياورم در هفته بعد به ازاي دو روز 3 روز و به ازاي هر روز 100 ريال صدقه بايد بپردازم. (تاريخ اجراء
19/11/69)
قانون نهم: در هر روز بايد 5مسئله از احكام حضرت امام(ره) را بخوانم. اگر به هر دليلي نتوانستم اين عمل را بجا بياورم روز بعد بايد 15مسئله بخوانم. (تاريخ اجراء 14/1/70)
قانون دهم: در هر 24 ساعت بايد 5 بار تسبيح حضرت زهرا(س) براي نماز يوميه و 2بار هم براي نماز قضا بگويم. اگر به هر دليلي نتوانستم اين فريضه الهي را انجام دهم بايد به ازاي هر يك بار، 3مرتبه اين عمل را تكرار كنم. (تاريخ اجراء 15/3/70)
منبع: مشرق نيوز

 



نگاهي به كتاب «بي سيم عمليات كركوك»
عمليات چريكي در عمق 150 كيلومتري

علي رغم تمام نوشته ها و اطلاعاتي كه درباره جنگ منتشر شده اما هنوز هم ابعاد و زواياي ناگفته بسياري باقي است. جوانان امروز اين سرزمين چقدر از نبرد مستقيم رزمندگان ما با نيروهاي آمريكايي در خليج فارس مي دانند؟ تقريباً روزي نبود كه تاسيسات نفتي بمباران نشوند، پس نفت - محور درآمد كشور و اداره جنگ- چگونه استخراج و صادر مي شد؟ وقتي خارجي ها حتي اجازه ورود سيم خاردار را به ايران نمي دادند، ادوات و تجهيزات جنگي چطور تامين مي شد؟
يكي از اين هزاران ناگفته قصه عمليات هاي برون مرزي است. از اين گونه حملات چه مي دانيد؟ كتاب «بي سيم عمليات كركوك» روايتي است از يكي از اين عمليات ها. روايتي كه از زبان يكي از بي سيم چي هاي اين عمليات نقل مي شود و از اين جهت فقط دربردارنده يك زاويه ديد محدود است.
راوي با زباني ساده ولحني صميمي از عمليات «فتح يك» مي گويد. «فتح يك» اولين عمليات چريكي ايران در جنگ با رژيم صدام بود كه در پاييز سال 65 در عمق 150 كيلومتري خاك عراق انجام شد. اين كتاب را انتشارات روايت فتح به قلم يحيي نيازي در 100 صفحه و با قيمت 1800 تومان عرضه كرده است. آنچه مي خوانيد دو برش از اين روايت است:
رفتيم كبابي. بچه ها ناهارشان را خوردند و رفتيم توي شهر دوري زديم و برگشتيم به مقر. وقتي رسيديم بچه ها گفتند «عبداللهي اومده و گفته بعد از شام هم بياين واحد مخابرات قرارگاه؛ جلسه توجيهي.»
ساعت هشت شب جلسه شروع شد. عبداللهي شروع كرد. گفت : «مي خواهيم توي خاك عراق با همكاري كردهاي عراقي يه عمليات چريكي كنيم و شما كه براي اين عمليات انتخاب شدين بايد خيلي تلاش كنين تا اين كار خوب انجام بگيره.
عمليات، پارتيزاني و نامنظمه و با عملياتي كه شما قبلا ديدين فرق داره. اون مسائلي رو كه راجع به اصل عمليات و نحوه كاره، توي جلسه فردا، برادر ذوالقدر، فرمانده محترم قرارگاه دقيق تر به شما مي گه و من بيشتر راجع به مخابرات مطالبي رو خدمتتون عرض مي كنم. شما بايد خيلي تلاش كنين كه ارتباط ايران با نيروهاي داخل عراق و دسته هاي چريكي و عملياتي برقرار باشه. اگه براي برقراري ارتباط مشكل ايجاد شه و شما نتونين پيام رو به موقع بگيرين و دستورات رو به نيروها برسونيد. كل عمليات مي خوابه. مسيرهايي كه مي ريد هم خيلي طولانيه و هم كوهستاني و صعب العبور و بايد در زمان هاي استراحت ميون حركتتون با ايران ارتباط برقرار كنين. پيامتون رو بفرستين، پيام هاي ايران رو بگيرين و سريع وسايل را جمع كنين و با بقيه حركت كنين. وقتي بقيه نيروها راه مي رن شما هم بايد راه بريد و وقتي بقيه مي ايستند كه استراحت كنن، شما بايد ارتباط برقرار كنين. بعد از جلسه به شما لباس كردي مي دن. بايد از اين به بعد لباس كردي بپوشين و خودتان را مثل كردها كنين. بايد با قاچاق چي ها برين. بعداز جلسه، همه وسايل مخابراتي رو كه بايد به داخل عراق ببرين، همان طوري كه بلدچي ها به شما مي گن، بسته بندي كنين كه بشه با قاطر برد.» بعد از حرف هاي عبداللهي، هركس سؤالي داشت پرسيد و او جواب داد. افچنگي هم آمد با همان رويه سبك قلمش حرف بزند، اما هربار خواست چيزي بگويد، همه زدند زير خنده.
جلسه كه تمام شد، لباس هاي كردي را آوردند و تقسيم كردند. درست پوشيدن اين لباس ها كار ساده اي نبود.
لباس ها سايزهاي مختلف بودند. خيلي هم گشاد بودند. مخصوصا شلوارها كه شايد دو برابر شلوار كردي هايي كه ما قبلا ديده بوديم، پارچه برده بودند.
يك شال پارچه اي حدود دو نيم تا سه متري هم بود كه بايد به دور كمرمان مي پيچيديم و پارچه هايي هم بود كه به سرشان مي بستند. همه مشغول لباس ها بودند. به هم نگاه مي كردند و مي خنديدند. دستشويي رفتن هم مكافاتي شده بود. بايد يك پارچه اي دو سه متري را از كمرمان باز مي كرديم. جمع و جور كردن شلوارها هم كه حكايت ديگري بود. لابد مردم كرد چون خودشان از بچگي اين لباس ها را مي پوشيدند عادت دارند وگرنه پوشيدنشان سخت است.
قرار شد فردا كه مي رويم جلسه توجيهي، همه لباس كردي بپوشيم. شب هم با همان لباس ها بخوابيم.
¤¤¤
حوالي نيمه شب سروصدا بلند شد. بچه ها در منطقه جمبور و جبل بر روي تأسيسات نفتي آتش كرده بودند. فكر كنم كمي زودتر شروع كرده بودند.
ازصحبت هاي فرمانده، محور يكم با كاك صالح، فرمانده قرارگاه تاكتيكي فهميدم كه آنها زودتر شروع كرده اند تا دشمن غافلگير شود. چند دقيقه بعد كاك صالح تماس گرفت و به حاج اصغر گفت: «زودتر شروع كنين عقب نمونين. هرچي گلوله بردين، بريزين روي هدف ها.» حاج اصغر گفت: «قرار بود همه با هم شروع كنن، ما هنوز كاملا آماده نيستيم.» بعد با گودرزي و بچه هاي اطلاعات تماس گرفت و ازشان وضعيت را پرسيد. گفتند: «آماده ايم، داريم گلوله هارو مي آريم پاي قبضه ها.»
ساعت يك نيمه شب، محور دو هم شروع كرد. دود و آتش و صداي انفجارهايشان روي سقزلي و دارامان مي آمد.
بچه هاي ما هنوز شروع نكرده بودند. حاج اصغر خيلي نگران بود. شفق يكسره با بي سيم حرف مي زد، گاهي هم داد و فرياد مي كرد. به گودرزي مي گفت: «زود باشين. شروع كنين. اگه بچه هاي محورهاي ديگه كارشون تموم بشه و برگردن عقب. شما محاصره مي شين.»
ده پانزده دقيقه بعد بچه ها با صداي الله اكبر كارشان را شروع كردند. درگيري شديدي در پايگاه هاي عراقي شروع شده بود. بعد ميني كاتيوشاها شروع كردند و بعدش خمپاره هاي صد و بيست. خيلي جالب و هيجان انگيز بود. با همه ترس و اضطرابي كه داشتم، احساس غرور مي كردم كه تا اينجا آمده بوديم.
انفجارها يك لحظه هم قطع نمي شد. يك هواپيما را توي پايگاه هوايي كركوك زده بودند. آتش گرفته بود و منطقه زيادي را روشن كرده بود. تأسيسات نفتي باباگرگر هم مي سوخت. دود و آتش همه جا را گرفته بود. پشت سر هم صداي انفجار مي آمد.
عراقي ها حدود نيم ساعت با ضدهوايي به آسمان تيراندازي مي كردند. فكر كرده بودند حمله هوايي است. حدود يك ساعت و نيم درگيري شديدي بود. عراقي ها وقتي فهميدند كه زميني به شان حمله شده است، سراسيمه ضدهوايي ها را آوردند پايين و مي زدند طرف بچه ها.
ساعت از دو نيمه شب گذشته بود. دستور دادند هرچه گلوله خمپاره و ميني كاتيوشا مانده زود بريزيد روي هدف ها و بچه ها برگردند توي مقرهايي كه از قبل معلوم كرده بودند. بچه ها درگير بودند و جواب بي سيم ها را نمي دادند. كمي كه آرام تر شد، پيام قرارگاه را به شان گفتيم. پرسيديم شهيد يا مجروح دارند؟ خيلي نگران بوديم. گفتند «نه.» خيالمان راحت شد.
بچه ها به سرعت برمي گشتند توي مقر. نيروهاي عراقي خيلي به هم ريخته بودند نمي دانستند چه كار كنند. پشت سر هم تيراندازي مي كردند. صداي آمبولانس ها و ماشين هاي آتش نشاني يك لحظه قطع نمي شد. ساعت چهار-پنج صبح بود كه گفتند همه برگشتند توي مقر. تلفاتي نداشتيم. فكر كنم فقط چند نفر از پيشمرگ ها و نيروهاي ما در محورهاي ديگر مجروح شده بودند.

 



مردي كه به سرلشگري پشت پا زد

«شانزده ساله بودم كه نسبت به نام خانوادگي ام حساس شدم، به فكر افتادم بررسي كنم تا ريشه و (وجه) تسميه آن را بدانم. حاصل بررسي ام اين شد كه نام فاميل منتسب است به يكي از دوستداران و اصحاب گرانقدر پيامبر اكرم(ص) به نام اويس قرني. مشيت الهي را اين گونه رقم خورده ديدم كه هويت من با واسطه هايي به انساني خداجو مرتبط باشد، در قبال اين ارتباط مقدس احساس مسئوليت كردم و با خود گفتم من موظفم، در پاسخ به اين لطف خداوندي، به گونه اي عمل كنم كه شباهت و رنگ و رايحه اي به زندگي بنده خاص خداوند داشته باشد.»
¤¤¤
سيدمحمد ولي قرني در سال 1292 در تهران به دنيا آمد. پدرش را كه يكي از مديران مخابرات تهران بود، در 10 سالگي از دست داد و از آن پس، در كنار مادرش زندگي سختي را آغاز كرد. تحصيلات ابتدايي را در مدرسه گلبهار اصفهان به اتمام رساند. بعد از يك سال، تحصيلات متوسطه را در دبيرستان دارالفنون تهران آغاز و در دبيرستان نظام (ارتش) به پايان رساند. در سال 1309 وارد دوره دهم دانشكده افسري ارتش (مدرسه صاحب منصبي) گرديد و در سال 1311با درجه ستوان دومي در رسته توپخانه فارغ التحصيل شد. شهيد محمدولي قرني، در زمان كودتاي 28 مرداد 1332 فرمانده نظامي تيپ گيلان بود و سپس به رياست ركن دوم ارتش رسيد. در سال 1336 موفق به اخذ درجه سرلشكري شد. در اسفندماه همان سال، به اتهام طرح توطئه كودتا عليه رژيم بازداشت شد؛ اما با وجود جرايم سنگيني كه به وي نسبت داده شد و علي رغم اظهارات دادستان وقت ارتش (سپهبد آزموده)، كه اقدام او را خطرناك تر از توطئه سازمان نظامي حزب توده توصيف كرده بود، به سه سال زندان و اخراج از ارتش محكوم شد. شهيد قرني در دي ماه 1339 مورد عفو قرار گرفت و از زندان آزاد شد. در مورد چگونگي لو رفتن كودتا منابع مختلف روايت هاي متفاوتي ذكر كرده اند. برخي افسران ارشد نظامي از جمله سپهبد تيمور بختيار، سپهبد حاج علي كيا و سپهبد مهديقلي علوي مقدم را كه رقابت هاي شديدي با وي داشتند مسئول اين كار مي دانند. به عقيده گروهي ديگر دستگاه هاي اطلاعاتي آمريكا به دليل نشان دادن حسن نيت خود به شاه اين اطلاعات را افشا نموده اند. امير سپهبد شهيد قرني، پس از آزادي از زندان به چهره هايي چون آيت ا... سيدمحمود طالقاني، نزديك مي شد كه اين امر موجب دستگيري مجدد او گرديد. وي اين بار قريب 9 ماه در زندان انفرادي به سر برد و مجدداً در دادگاه نظامي به سه سال زندان محكوم شد. پس از آزادي از زندان به بعد، وي تحت كنترل شديد ساواك قرار گرفت.
با پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي ايران، در سمت نخستين رئيس ستاد ارتش ايران پس از انقلاب قرار گرفت و هم زمان به عضويت در شوراي انقلاب اشتغال داشت. غائله كردستان در دوران مسئوليت او آغاز شده بود. در اين قضيه با تصميم گيري قاطع و به موقع موفق شد، جلوي پيشروي ضد انقلاب را بگيرد. در همين دوران (سال 1357) منافقين و چريك هاي فدائي خلق، در راستاي انحلال ارتش و ايجاد ارتش خلقي اظهارنظر و تبليغ مي كردند، پس از ارائه اظهارنظرهاي گوناگون ديگر در خصوص ارتش، امير شهيد قرني به عنوان رئيس ستاد كل ارتش، در مصاحبه اي اظهار داشت: «اگر ارتش را به هر وسيله تضعيف كنند، استقلال ملي و تماميت ارضي كشور به خطر مي افتد، در ارتش شكلي به وجود مي آورم كه دشمنان كشور نتوانند كوچك ترين لطمه اي به ايران وارد كنند. ارتش بر مبناي ايدئولوژي اسلامي و عدل، بايد به تدريج و با مرور زمان صورت بگيرد. ارتش ايران سابقه 25 ساله دارد كه شاهد تخلفات افراد گوناگون بوده است و به همين منظور پاك سازي هايي صورت گرفته است و اين روند براي اصلاح و سالم ماندن ارتش، همچنان ادامه خواهد داشت» نوع ارتباط شهيد با «روحانيت»، «طاغوت زدايي» و «ستم ستيزي» او موجب گرديد كه به مأمن و معتمد حضرت امام(ره) تبديل شود و به عنوان مشاوري دلسوز براي مسئولان انقلاب شناخته شود. شهيد سرافراز ارتش اسلام، در سوم ارديبهشت 1358 بدست گروهك منحرف فرقان به شهادت رسيد و دعوت حق را لبيك گفت. ايشان، نخستين شهيد بعد از پيروزي انقلاب، توسط ضدانقلاب بود.
همسر مرحوم امير سپهبد شهيد قرني، در مصاحبه اي پس از حادثه ترور چنين گفتند: «شهيد قرني در زمان شاه و نظام طاغوت تا درجه سرلشگري ارتقاء يافت، اما زماني كه متوجه اسلام زدايي و ستمكاري شاه و جنايت ها و خيانت هاي آمريكا در ايران شد، به تمام مزاياي مادي و منزلت سرلشگري پشت پا زد.»

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14