(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 13 اردیبهشت 1390- شماره 19917

فطرت توحيدي انسان از منظر حضرت زهرا «س»
مژده جين شارپ به اغتشاشگران

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




فطرت توحيدي انسان از منظر حضرت زهرا «س»

آيت الله محمد تقي مصباح يزدي
انواع خداشناسي (10)
علم حضوري و حصولي
و أشهد أن لا اله الا الله وحده لاشريك له كلمه جعل الاخلاص تأويلها و ضمن القلوب موصوفا و انار في الفكر معقولها؛
حضرت زهرا سلام الله عليها شهادت با توحيد را با سه ويژگي مشخص كرده اند. يكي اين كه اين شهادت تنها يك بيان لفظي نيست؛ بلكه حقيقت بسيار عميقي دارد و بايد سعي كرد به آن حقيقت رسيد.
آن حقيقت، اخلاص است كه درجلسه قبل درحدي كه خداي متعال توفيق داد دراين باره بحث كرديم. بعد مي فرمايند: خداوند متعال يافتن اين حقيقت را در دل هاي انسان ها قرارداده است و به تعبير ديگر، دل ها را مفطور برتوحيد قرارداده است. اما بيان عقلي و تعقلي اش چيزي است كه در ذهن و فكر انسان تحقق پيدا مي كند كه آن را هم خداوند، نوراني و روشن قرار داده است. امشب درباره اين دو جمله اخير و فرق آن ها مطالبي عرض مي كنم. براي روشن شدن مطلبي كه مي خواهم عرض كنم. توجه به دو مقدمه لازم است.
مقدمه اول اين كه علم بر دو نوع است؛ گاهي احساسي را در خودمان درك مي كنيم. اين درك همان وجود احساس در روح و روان ماست. درك ما نسبت به گرسنگي همان احساس گرسنگي است. گاهي مي گويند:گرسنگي عبارت است از حالتي كه دراثر خالي بودن معده و كمبود انرژي در بدن پيدا مي شود. الان احساس گرسنگي نمي كنيم و گرسنگي درما موجود نيست؛ اما با اين مفاهيم معناي عقلي گرسنگي را درك مي كنيم. احساس گرسنگي يك نوع ادراك است و تصور معناي گرسنگي نوع ديگري از ادراك. اهل معقول مي گويند: قسم اول ادراك حضوري و قسم دوم ادراك حصولي است. در ادراك حضوري معلوم با علم يكي است.
ادراك آگاهانه و غيرآگاهانه
مقدمه ديگر اين كه ادراك از جهت ديگري به دو قسم تقسيم مي شود؛ آگاهانه و غيرآگاهانه. گاهي انسان چيزي را مي داند و مي داند كه مي داند. اين ادراك آگاهانه است. گاهي انسان چيزي را مي داند، اما اصلاً به آن توجه ندارد. بايد شرايطي پيش آيد تا انسان بفهمد كه اين را مي دانسته است. اين ادراك غيرآگاهانه است.
همه ما اين روايت شريف را شنيده ايم كه پيغمبراكرم صلي الله عليه و آله مي فرمايند:«كل مولود يولد علي الفطره فابواه يهودّانه و ينصرّانه و يمجّسانه.1 هر انساني با فطرت توحيد متولد مي شود؛ پس پدر و مادرانند كه او را يهودي و نصراني و مجوسي مي كنند» و روايات فراواني هم داريم كه مي فرمايند:«فطرهم علي التوحيد؛ خدا انسان را برفطرت توحيد مي آفريند.»2 و يا در ذيل آيه شريف فطره الله التي فطر الناس عليها3 مفسرين گفته اند: اين فطرت توحيد است و يا بزرگان درباب معرفت خدا مطرح مي كنند كه خداشناسي،فطري است. حال آن كه گفته مي شود انسان فطرتاً خداشناس است، يعني چه؟ اگر انساني هيچ چيزي از ديگران ياد نگيرد، نه از پدر و مادراسمي از خدا بشنود و نه دركتابي بخواند، آيا دريك چنين حالي خود به خود خداشناس بار مي آيد؟ اين مسأله به نظر من با در نظرگرفتن مقدماتي كه گفتيم قابل حل است.
ما يك شناخت غيرآگاهانه داريم؛ يعني علمي داريم كه به آن توجه نداريم. در زندگي عادي از اين نوع ادراكات فراوان داريم. ادراك غيرآگاهانه نيز دو قسم است؛ يك قسم ادراك نيمه آگاهانه است؛ يعني با تذكر ساده اي انسان يادش مي آيد و به علم خود توجه پيدا مي كند. قسم ديگر ادراك ناآگاهانه است؛ دراين حالت گويا انسان علم خود را فراموش كرده است و با زحمت ممكن است متوجه شود كه درعمق ذهنش چنين چيزي هست؛ مثلاً بچه هاي كوچك وقتي صدايي مي شنوند دنبال اين مي گردند كه ببينند صدا از كجا بود. اگر بخواهيم با اصطلاح عقلي بيان كنيم مي گوييم: دنبال علت اين پديده مي گردند؛ چون مي دانند كه اين صدا بي خود پديد نمي آيد و حتماً يك علتي دارد؛ اما اگر از بچه سه ساله بپرسيد؛ شما قانون عليت را قبول داريد؟ اين سؤال را درك نمي كند. اين يك نوع ادراك ناآگاهانه است؛ اما به محض اين كه موردش را پيدا كند آن درك كلي را بر اين مورد تطبيق مي كند. كودك به اصل عليت علم دارد؛ ولي به علم خود آگاهي ندارد.
فطرت توحيدي انسان
در قرآن آياتي داريم كه متأسفانه ما خيلي ساده از كنار آن ها مي گذريم؛ مثلاً مي فرمايد:«و لئن سالتهم من خلق السماوات و الارض ليقولن خلقهن العزيز العليم؛ اگر از اين بت پرست ها بپرسيد كه اين آسمان و زمين، اين عالم عظيم يا اين اسرار و حكمت ها را چه كسي آفريده است؟ خواهند گفت: اين عالم را حتما كسي آفريده است كه هم قدرت فوق العاده اي داشته و هم عالم بوده است.» شايد اصلاً اين مسأله براي آنها مطرح نباشد؛ اما وقتي سؤال طرح شود، به عظمت عالم وحكمت هاي آن توجه پيدا مي كنند و مي گويند: موجود بي شعور نمي تواند اين ها را خلق كند؛ تصادفي هم اين گونه نمي شود؛ حتماً كسي كه دانا و قدرتمند بوده اين عالم را آفريده است. قرآن از اين گونه سؤالات زياد مطرح كرده است؛ آيه شريف امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء4 از اين قبيل آيات است كه مي فرمايد: از اين ها بپرس! كيست كه وقتي شخص مضطر از او چيزي مي خواهد به او مي دهد؟ اين سؤالات، سؤال از فطرت انسان است؛ يعني انسان جوابش را مي داند، اما به اين علم خود توجه ندارد. وقتي اين سؤال را برايش طرح كنند و به آن دقت كند، مي تواند جواب بدهد. اين را ادراك نيمه آگاهانه گويند. گاهي افراد آنچه را كه درعمق ادراكشان هست انكار مي كنند. آن قدر غبار روي آن را گرفته كه ديگر دركش نمي كنند. مثلا همه ما به وجود خودمان علم داريم و مي فهميم كه هستيم؛ اما آيا وقتي مي گوييم:«من» مراد همين بدن است؟! اينها كه سلول هايي هستند كه شعوري ندارند! حتي سلول هاي مغز هم جنبه ابزاري دارند و خود دركي ندارند. در واقع روح انسان است كه مي گويد:«من» و بدن ابزاري بيش نيست.
درحقيقت روح است كه مي شنود. مي بيند، تصميم مي گيرد، صحبت مي كند و.... عده اي با همين روح مي گويند: اصلاً روح وجود ندارد!
درعلوم عقلي ثابت شده كه علم به نفس عين ذات نفس است و قابل انفكاك از نفس نيست. اين مصداق بارز علم حضوري است كه علم و عالم و معلوم يكي است؛ اما درعين حال آنهايي كه منكر روح اند مي گويند: اصلاً ما چيزي جز همين بدن نيستيم! آيا اينان علم به روح ندارند؟ گفتيم علم به نفس، عين نفس است و امكان ندارد كه اين علم را نداشته باشند؛ ولي اين ادراك آن قدر ناآگاهانه و كم رنگ است كه مشتبه مي شود و گمان مي كند كه «من» يعني همين بدن. وقتي كسي تزكيه نفس مي كند و روحش تقويت مي شود، كم كم درك مي كند كه غير از بدن چيزي به نام روح هم هست و با تكامل روح خوب مي فهمد كه اصلاً بدن ربطي به «من» ندارد و بدن تنها ابزار و مركب است. درقرآن آياتي است كه به اين حقايق اشاراتي دارند. درسوره عنكبوت مي فرمايد:«فاذا ركبوا في الفلك دعوا الله مخلصين له الذين فلما لجاهم الي البر اذا هم يشركون؛ 5 هنگامي كه سوار بر كشتي شوند خدا را با اخلاص مي خوانند، اما هنگامي كه خدا آنان را به خشكي رساند و نجات داد، باز مشرك مي شوند.»
اين موضوع را قرآن با چند بيان ذكر كرده است. 6 علاوه بر آيات قرآن كريم، در روايات هم به همين علم نيمه آگاهانه يا ناآگاهانه اشاره شده است.
پس معناي اين كه گفته مي شود، فطرت انسان برتوحيد است اين نيست كه ما آگاهانه مي دانيم كه خدايي با چنان اوصافي موجود است؛ بلكه ادراك ما به صورت نيمه آگاهانه است و وقتي از ما سؤال كنند:« من خلق السماوات و الارض» آن وقت انسان به خود مي آيد و آن پرده نازكي كه روي علمش كشيده شده كنار مي رود و آگاه مي شود. گاهي اين پرده خيلي ضخيم است وبه اين زودي ها كنار نمي رود؛ بلكه بايد شرايطي خيلي استثنايي پيش آيد تا انسان آگاه شود. مثلا انساني كه در هواپيما نشسته است و ناگهان متوجه مي شود كه هواپيما مشكل پيدا كرده و درحال سقوط است! اين انسان اميدش به كجاست؟ چه كسي مي تواند او را نجات دهد؟
اين جاست كه يك مرتبه مي بيند به جايي اميد دارد و در اعماق دلش متوجه كسي مي شود. اين همان ادراكي است كه گفتيم علم حضوري ناآگاهانه است. اين علم از راه استدلال و فكر به دست نمي آيد؛ بلكه انسان چيزي را مي يابد. اين دو مقدمه درمباحث ديگر هم كارائي دارد و مي تواند سوژه اي براي اهل تحقيق باشد.
دو شكل خداشناسي
با توجه به اين دو مقدمه دو جمله اي را مرور مي كنيم كه حضرت زهرا سلام الله عليها به دنبال شهادت بر توحيد ذكر فرمودند؛ و ضمن القلوب موصولها و انار في الفكر معقولها؛ حضرت براي اعتقاد به توحيد به دو مقوله قائل هستند؛ يكي موصول و يك معقول.
موصول يعني وصول شده، دريافت شده. گاهي ما حقيقت توحيد را دريافت مي كنيم و به آن مي رسيم، و گاهي آن را تعقل مي كنيم. يك مرحله يافتن اين حقيقت و به اصطلاح ما،علم حضوري است، و يك مرحله تعقل آن حقيقت و
به اصطلاح علم حصولي است. علم حصولي مربوط به فكر و ذهن است؛ اما علم حضوري مربوط به قلب است. قلب مرحله و عرصه اي از روح انساني است كه كارش شهود حقايق است. قلب مي بيند؛ همانطور كه در سوره نجم مي فرمايد:ما كذب الفواد ما راي.7 نمي فرمايد:«ما كذب الفؤاد ما علم.» اگر حقيقتي در قلب تحقق پيدا كند. قلب آن را مي يابد. در اين جا كاري كه به قلب نسبت داده مي شود در مقابل فكر است؛ البته قلب اطلاقات متعدد دارد؛ ولي غالباً مراد از قلب آن حيثيتي است كه ادراكات شهودي و حضوري دارد و احساسات و عواطف را در درون خود مي يابد؛ نه اين كه مي داند كه هست.
حضرت زهرا سلام الله عليها مي فرمايند: خداي متعال يافتن توحيد را درضمن قلب ها قرارداد؛ گويا تعبير ديگري از اين معناست كه خداوند قلب را برفطرت توحيد آفريده است حال اگر چشم قلب باز باشد و پرده اي روي آن نباشد، روشن و واضح مي بيند. خداوند متعال چنين بندگاني دارد كه نمونه بارز آن ها وجود
حضرات معصومين، مخصوصاً چهارده معصوم صلوات الله عليهم اجمعين هستند.
شك نداريم كه آنها موقع تولدشان هم به خدا علم داشته اند؛ بلكه قبل از تولد، درشكم مادر هم تسبيح خدا مي گفته اند.چه بسا برخي از اولياي خدا باشند كه در دوران طفوليت هم معرفت بلندي به خدا پيدا كرده باشند. ما هرچه را نمي دانيم حق نداريم بگوييم نيست و امكان ندارد! خيلي چيزهاست كه ما گمان مي كنيم امكان ندارد؛ اما گاهي خدا نشان مي دهد كه امكان دارد. گاهي همين انسان هاي عادي چيزهايي را مي فهمند كه ديگران نمي فهمند؛ گاهي به كمالاتي معنوي مي رسند كه ديگران نمي رسند و گاهي مكاشفاتي براي آنها پيدا مي شود كه براي پيرمردهاي عالم زاهد بعد از ساليان درازي هم معلوم نيست پيدا شود! ذلك فضل الله يوتيه من يشاء. 8
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
5-عنكبوت، 5.6
6-انعام، 36ولقمان،، 2.3
7-نجم، 1.1
8-مائده، 45.1- بحارالانوار، ج 85، ص 78.1
2- بحارالانوار، ج 64ص 4.4
3- روم،03.
4- نمل، 26.
پاورقي

 



مژده جين شارپ به اغتشاشگران

حميد رضا اسماعيلي
با گسترش سياست براندازي نرم توسط دولت اوباما بهره گيري از بازي هاي رايانه اي نيز از نظر نيفتاده است. پيش از انتخابات شركت
« Kuma » توليدكننده بازي هاي رايانه اي بازي تحت عنوان حمله به ايران را روانه بازار كرد كه در آن سربازان آمريكايي به تأسيسات اتمي ايران حمله مي كنند. همين شركت قبل از حمله آمريكا به عراق و افغانستان، بازي هاي رايانه هاي كه در آن حمله آمريكا به اين دو كشور شبيه سازي شده بود را توليد كرد و به بازار خاورميانه فرستاد. از همين رو عرضه بازي حمله به ايران بار رواني سنگيني را به فعالان سياسي و جامعه تحميل كرد. اما پس از حوادث انتخابات دهم رياست جمهوري بازي جديدي درباره ايران طراحي و روانه بازار شد كه كاربران در مراحل مختلف بازي با شيوه هاي براندازي نرم و انقلاب مخملي آشنا مي شدند. در اين بازي كه نسخه هاي كپي شده و ارزان آن در سطح كشور عرضه شده بود، كاربر اين بازي به عنوان مسئول يك گروه شصت نفره برگزيده مي شود و با همراهي اين شصت نفر به اقدامات براندازانه دست
مي زند، اين گروه شصت نفره با روش هاي اغتشاش گري، تسخير شهر، شناسايي نقاط حساس و ديگر اقدامات اين چنيني آشنا مي شود و در نهايت موفق به براندازي حكومت محلي توسط رفتار بدون خشونت
مي شود، يعني همان روش هايي كه پيشتر در نظريات افرادي مانند جين شارپ مشاهده كرديم.
اما گذشته از اين نسخه هاي بدلي، جين شارپ، كه او را پدرخوانده انقلاب هاي مخملي مي دانند و ده ها بار در دانشگاه هاروارد بر روي اين موضوع كار كرده است در مصاحبه اي با آسوشيتد پرس به ايرانيان مژده داد كه مقالات وي به زبان فارسي براي استفاده معترضان در اينترنت وجود دارد. شارپ و برخي شاگردان وي با حمايت از اغتشاشگران اعلام كردند كه آن ها بايد از روش هاي متنوعي استفاده كنند و از ديگر روش ها نيز بهره بگيرند و تنها به تظاهرات خياباني قانع نشوند. «پيتر آكرمان» يكي از بنيان گذاران مركز بين المللي مناقشات قهرآميز در واشنگتن، كه در سال 2005 در دوبي براي گروه هاي اپوزيسيون فعال ايران جلسات توجيهي برگزار كرده است، گفت: «اگر اين حركت آن گونه كه تعريف شده است كه بيشتر به صورت تظاهرات و اغتشاشات خياباني عليه پليس باشد، ممكن است كه به زد و خوردهاي خشونت آميز ختم شود يا نشود كه اين با شكست اپوزيسيون پايان خواهد پذيرفت.« همچنين «پاپوويك» از بنيان گذاران گروه هاي مقاومت دانشجويي صربستان خطاب به اغتشاشگران ايران گفت: «اين معترضان بايد خود را براي مدت طولاني مقاومت آماده كرده و از تاكتيك هايي با ريسك پايين استفاده كنند.»
وي به عنوان نسخه عملياتي به كاربران سايت توئيتر پيشنهاد كرد چراغ هاي جلوي ماشين خود را به عنوان اعتراض روشن نگه داشته و در كنار خيابان ها با بالا گرفتن قرآن، كتاب آسماني خود، به روي سر اعتراض ها را ادامه دهند. البته بايد همزمان كاركردهاي ديگري همه انجام دهند. وي چند تاكتيك را به اغتشاش گران پيشنهاد كرده است: لباس سبز بپوشند و به دادن شعارهاي اول انقلاب مبادرت كنند. او معتقد است گرچه شرايط فرهنگي و موقعيت ها براي اعتراض متفاوت است، اما اصول يكي است.
مداخلات ايالات متحده در حوادث انتخابات دهم رياست جمهوري ابعاد گسترده تري دارد كه برخي از آن ها را مي توان در اعترافات متهمان آشوب هاي پس از انتخابات نيز به دست آورد. با وجود اين، دولت اوباما علاوه بر تخصيص منابع مالي، بسيج رسانه اي و مديريت تشكيلات متكثر و متضاد مخالف ايران، به انجام برخي ديپلماسي ها نيز پرداخت. سفر اوباما در تير 1388 به مسكو از اين جمله است كه در آنجا ايران را «تهديد بزرگ» خواند.375 همچنين همان طور كه
«جروزالم پست» روزنامه صهيونيستي مي نويسد دولت اوباما سعي دارد از اسرائيل به عنوان چماقي براي فشار عليه ايران در مذاكرات و مسايل ديپلماسي بهره ببرد. ماجرا از آنجا آغاز شد كه «جوزف بايدن» معاون رئيس جمهور آمريكا در يك مصاحبه از استقلال اسرائيل براي نوع روابط با كشورهاي ديگر سخن گفت كه اين بيانات وي در آن مقطع زماني به منزله چراغ سبز واشنگتن براي حمله اسرائيل به ايران تلقي شد. بايدن در مصاحبه با شبكه تلويزيوني اي بي اس گفته بود: «آمريكا متعهد به مذاكره هسته اي با ايران در چارچوب گروه 1+5 است، اما ما نمي توانيم مانع از اين شويم كه اسرائيل مسير ديگري را در برابر ايران انتخاب كند. اسرائيل دولتي مستقل است و مي تواند براي خودش تعيين كند كه در مقابل ايران چگونه عمل كند. اگر دولت نتانياهو تصميم بگيرد مسير ديگري پيش بگيرد حق مطلق اوست.» وي همچنين گفت: «اگر كشوري يقين كند بقايش توسط كشوري ديگر به خطر افتاده، آمريكا نمي تواند به آن كشور ديكته كند كه چه كار مي تواند يا نمي تواند انجام دهد. بعد از اين اظهارات فضاي رسانه اي ويژه اي مبني بر تحليل حمله احتمالي اسرائيل به ايران ايجاد شد كه بسياري از مقامات غربي به ناچار درباره آن اظهارنظر كردند. اما پس از مدتي مقامات آمريكايي و از جمله اوباما چنين چراغ سبزي را قوياً انكار كردند و آن را به مصلحت ندانستند.»376 البته وجود چنين سياست هايي در دستگاه خارجي ايالات متحده كه سخناني متضاد از آن خارج شود را چند بار ديگر نيز شاهد بوده ايم. به طور مثال جو بايدن روز يكشنبه 24 خرداد در مصاحبه با شبكه تلويزيوني NBC نتايج و اصالت انتخابات ايران را زير سوال مي برد و اما از سوي ديگر، پس از انجام مراسم تنفيذ رياست جمهوري رابرت گيبز سخنگوي كاخ سفيد در روز سيزده مرداد اعلام مي كند كه از نظر دولت آمريكا، آقاي احمدي نژاد رئيس جمهور منتخب مردم ايران است و موضوع مشروعيت دولت احمدي نژاد مسئله اي داخلي براي ايرانيان است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
375. «در جريان سفر به مسكو اوباما ايران را «تهديد بزرگ» خواند»؛ روزنامه كيهان؛ چهارشنبه 17 تير 1388،ش 19405.
376. «پشت پرده بازي مشترك آمريكا و اسرائيل»؛ روزنامه كيهان؛ چهارشنبه 17 تير 1388؛ ش 19405، ص 2.
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14