(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 13 اردیبهشت 1390- شماره 19917

حيات و ممات جوامع
حكايت خوبان
پرسش و پاسخ - علاج غرور
سيدحسني از منظر روايات
ديدگاه



حيات و ممات جوامع

قال الامام علي(ع): قوام الدنيا باربعه: بعالم مستعمل لعلمه، و بغنيّ باذل لمعروفه، و بجاهل لايتكبران يتعلم، و بفقير لايبيع آخرته بدنيا غيره، و اذا عطل العالم علمه و امسك الغني معروفه و تكبرا لجاهل ان يتعلم و باع الفقير آخرته بدنيا غيره فعليهم الثبور.
امام علي(ع) فرمود: دنيا بر چهار پايه استوار است: 1- عالمي كه علمش را به كار بندد. 2- توانگري كه از بذل و احسان دريغ نكند 3- جاهل و ناداني كه از آموختن تكبر نورزد 4- درويش و مستمندي كه آخرتش را به دنياي ديگري نفروشد، و اما آن قومي كه عالمش علم خود را به كار نبندد، توانگر و ثروتمندش از بذل و احسان مال خود مضايقه نمايد، جاهل و نادانش آموختن را ننگ شمارد و تكبر كند، و فقيرش آخرت خود را به دنياي ديگران بفروشد. پس واي بر همه كه چنين جامعه اي نابود است1.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- بحار الانوار، ج 75، ص 62

 



حكايت خوبان

انگيزه ها و كاركرد دانشمندان
امام علي(ع) فرمود: جويندگان علم و دانش سه دسته اند، آنها را به ظاهر، باطن و ذات و صفات مخصوصشان بشناسيد.
گروهي علم و دانش را براي خودنمايي و آزاررساندن، و بحث و جدل و جهالت ورزي مي آموزند. گروهي علم و دانش را براي گردن فرازي و بزرگ نشان دادن خود و فريب و نيرنگ بازي مي آموزند. گروهي براي فهميدن و عمل كردن و بكاربستن مي آموزند. و اما آن عالمي كه براي خودنماي و بحث و جدل علم مي آموزد و در محافل و انجمن ها و مذاكرات علمي داد سخن مي دهد و ستيزه گري و مردم آزاري مي كند، و به فروتني و خداترسي تظاهر مي نمايد، ولي در دل پروايي از خدا ندارد و از پرهيزكاري تهي است، خداوند كمر چنين عالمي را مي شكند و بيني اش را به خاك مي مالد. و اما آن عالمي كه براي بزرگ نشان دادن خود و دغل بازي علم مي آموزد، و در برابر همتايان خود گردن فرازي مي كند، اما در برابر ثروتمندان و توانگران علمي- كه كمتر و پايين تر از آنها است- فروتني مي كند، و از نعمت هاي شيرين آنها مي خورد و دين خود را در هم مي شكند، خداوند چنين عالمي را كور مي گرداند و اثرش را از ميان آثار علما براندازد و گمنامش مي سازد. و اما عالم و فقيه و دانشمندي كه براي فهميدن و عمل كردن بدان، علم مي آموزد، هميشه شكسته حال و آزرده خاطر و اندوهناك و بي خواب است. در دل شب هاي تاريك به پا مي خيزد و كار علمي و ديني و عبادت مي كند و با عبا و شب كلاه مخصوص عبادت در برابر حق تعالي كمر اطاعت خم مي كند و به عبادت مي پردازد. با همه اين صفات از خداوند بسيار هراسناك است، و جز از برادران ديني مورد اعتماد و فهميده از همه بيمناك و ترسان و كناره گير است، خداوند پايه هاي زندگي چنين عالمي را استوار و محكم مي سازد و او را در روز قيامت آسوده خاطر مي دارد و ايمني مي بخشد.(1)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- بحار الانوار، ج 2، ص 46

 



پرسش و پاسخ - علاج غرور

پرسش:
چگونه مي توان افراد مغرور را به تواضع دعوت و بيماري غرور آنان را معالجه نمود؟
پاسخ:
پاسخ اين سؤال را مي توان با توجه به آيه 37 سوره «اسراء» بدست آورد، خداي متعال در اين آيه به مبارزه با كبر و غرور برخاسته و با تعبير زنده و روشني، مؤمنان را از آن نهي مي كند، روي سخن را به پيامبر (ص) كرده، مي گويد: «در روي زمين از روي كبر و غرور، گام برمدار» (ولاتمش في الارض مرحا). «چرا كه تو نمي تواني زمين را بشكافي! و طول قامتت به كوه ها نمي رسد»! (انك لن تخرق الارض ولن تبلغ الجبال طولا). اشاره به اين كه: افراد متكبر و مغرور غالبا به هنگام راه رفتن پاهاي خود را محكم به زمين مي كوبند، تا مردم را از آمد و رفت خويش آگاه سازند، گردن به آسمان مي كشند، تا برتري خود را به پندار خويش بر زمينيان مشخص سازند! ولي، قرآن مي گويد: آيا تو اگر پاي خود را به زمين بكوبي هرگز نمي تواني زمين را بشكافي، يا ذره ناچيزي هستي بر روي اين كره عظيم خاكي؟ همانند مورچه اي كه بر صخره بسيار عظيمي حركت مي كند؟ و پاي خود را بر آن صخره مي كوبد، و صخره بر حماقت و كمي ظرفيتش مي خندد.
پس، اين چه كبر و غروري است كه تو داري؟! جالب توجه اين كه: قرآن، تكبر و غرور را كه يك خوي خطرناك دروني است، مستقيما مورد بحث قرار نداده، بلكه روي پديده هاي ظاهري آن، حتي ساده ترينش، انگشت گذاشته، و از طرز راه رفتن متكبران، و مغروران خودخواه و بي مغز، سخن گفته است، اشاره به اين كه: تكبر و غرور، حتي در سطح ساده ترين آثارش، مذموم، ناپسند و شرم آور است. و نيز اشاره به اين كه: صفات دروني انسان، هر چه باشد، خواه و ناخواه خود را در لابلاي اعمالش نشان مي دهد، در طرز راه رفتنش، در نگاه كردنش، در سخن گفتنش و در همه كارش! به همين دليل، به محض اين كه: به كوچك ترين پديده اي از اين صفات در اعمال برخورديم، بايد متوجه شويم: خطر نزديك شده، و آن خوي مذموم در روح ما لانه كرده است، فورا به مبارزه با آن برخيزيم.
ضمنا، از آنچه گفتيم، به خوبي مي توان دريافت: هدف قرآن از آنچه در آيه فوق آمده (همچنين در سوره «لقمان» و بعضي ديگر از سوره هاي قرآن) اين است كه: كبر و غرور را به طور كلي، محكوم كند، نه تنها در چهره خاصي يعني راه رفتن. چرا كه غرور، سرچشمه بيگانگي از خدا و خويشتن، اشتباه در قضاوت، گم كردن راه حق، پيوستن به خط شيطان، و آلودگي به انواع گناهان است.
توجه به سيره عملي پيشوايان
علي(ع) توجه به سيره پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) در خطبه «همام» درباره صفات پرهيزگاران مي فرمايد؛ و مشيهم التواضع: «آنها متواضعانه راه مي روند». نه تنها در كوچه و بازار، كه خط مشي آنها در تمام امور زندگي و حتي در مطالعات فكري و خط سير انديشه ها توأم با تواضع است. برنامه عملي پيشوايان اسلام، سرمشق بسيار آموزنده اي براي هر مسلمان راستين در اين زمينه است.
در سيره پيامبر(ص) مي خوانيم: هرگز اجازه نمي داد، به هنگامي كه سوار بود افرادي در ركاب او پياده راه بروند، بلكه، مي فرمود: «شما به فلان مكان برويد، من هم مي آيم، در آنجا به هم مي رسيم، حركت كردن پياده، در كنار سواره سبب غرور سوار، و ذلت پياده مي شود»! و نيز مي خوانيم: پيامبر(ص) بر روي خاك مي نشست، غذاي ساده همچون غذاي بردگان مي خورد، از گوسفند شير مي دوشيد، و بر الاغ برهنه سوار مي شد. اين گونه كارها را حتي در زماني كه به اوج قدرت رسيد- مانند روز فتح «مكه»- انجام مي داد، تا مردم گمان نكنند، همين كه به جائي رسيدند، بايد باد كبر و غرور در دماغ بيفكنند، از مردم كوچه و بازار و مستضعفان فاصله بگيرند، و از حال توده هاي زحمت كش بيگانه شوند. در حالات علي(ع) نيز مي خوانيم: او براي خانه آب مي آورد و گاه منزل را جارو مي كرد. و در تاريخ امام مجتبي(ع) مي خوانيم: با داشتن مركب هاي متعدد، بيست مرتبه پياده به خانه خدا مشرف شده مي فرمود: من براي تواضع در پيشگاه خدا اين عمل را انجام مي دهم.(1)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تفسير نمونه، جلد12، صفحه .142

 



سيدحسني از منظر روايات

حجت الاسلام نجم الدين طبسي
پرداختن به مباحث مهدويت و علائم ظهور، از جمله مسايلي است كه در رفع بسياري از سؤالات و شبهات موجود جامعه موثر خواهد بود در بين احاديث مهدويت تعدادي از روايات به بحث علائم ظهور اختصاص دارد كه در ميان آنها برخي به بحث درباره «سيدحسني» پرداخته شده است با توجه به فضاي پيش آمده در جامعه در موضوع مهدويت و پررنگ شدن بحث درباره مصاديق و شخصيت هاي مورد اشاره روايات مقاله اي در اين باب از فصلنامه موعود انتظار شماره 31 تقديم خوانندگان محترم مي گردد.
ضرورت بحث
امروزه سخن از منجي آخرالزمان و دادگستر جهان، زبان هر دوست و دشمن است. دوستان، مشتاقانه در انتظار فرا رسيدن دولت يار هستند و دشمنان، درصدد ايجاد مانع بر سر راه ظهور مظهر عدالت، حامي مستضعفان و درهم كوبنده مستكبرانند، آنان كه مي دانند با طلوع خورشيد عدالت، ديگر جايي براي چپاول، غارت، ظلم و ستم، باقي نخواهد ماند.
يكي از راه هاي مقابله با مهدويت، ايجاد انحراف در اين آموزه اصيل اسلامي است. چند سال قبل در اسرائيل، مراكزي تشكيل شد تا به تحقيق درباره مهدويت به باور مسلمانان درباره منجي آخرالزمان بپردازند. آنان روايات را بررسي مي كنند كه يكي از نتيجه هاي اين بررسي ها، پيدايش افرادي است كه خود را نايب امام زمان عليه السلام، فرزند آن حضرت، يماني، سيد خراساني و... مي نامند. چندي پيش شخصي ادعا كرده بود كه «سيد حسني» است و برخي روزنامه هاي آمريكا با او مصاحبه كردند. ادعا اين بود كه اين آقا، سيدحسني و امام دوازدهم است؛ او فرزند امام زمان است و اول او ظهور مي كند و پس از وي پدرش (امام سيزدهم) ظهور خواهد كرد. مستند اين آقا برخي روايات بود. اگر درباره روايات و اين گونه مباحث شناخت كافي و لازم را داشته باشيم، با قدرت و سرعت بيشتري مي توانيم از اين گونه انحرافات جلوگيري كرده و به روشنگري و ايجاد بصيرت در جامعه بپردازيم.
نگرشي به روايات سيدحسني
بيشتر رواياتي كه درباره «حسني» وارده شده،ضعيف است و برخي نيز از نظر متن دچار اشكالند؛ لذا آنچه مي توان از مجموع اين روايات به دست آورد، اين است كه وجود و خروج شخصي به نام «حسني» از جمله علائم ظهور است؛ اما ديگر ويژگي ها و خصوصيات وي با توجه به ضعف روايات، قابل اعتماد نيست. در كتب روايي، روايات فراواني درباره موضوع مهدويت ذكر شده است. برخي تعداد آنها را بالغ بر 7000 روايت دانسته اند كه اين تعداد از نظر ما صحيح نيست. بنابر آنچه در كتاب «معجم احاديث الامام المهدي» آورديم تعداد آنها 1436 يا 1439 روايت است. آياتي كه بر حسب تأويل يا تفسير، مرتبط با مهدويت مي شوند نيز حدود 400 آيه است؛ پس در مجموع، بالغ بر 1840 آيه و روايت در اين زمينه وجود دارد.
از مجموع روايات فوق، حدود سيصد روايت، دركتب اربعه آمده است كه بيشتر آن ها در «كافي» و «من لايحضره الفقيه» ذكر شده، البته قسمتي از آن در تهذيب، و در استبصار هم به صورت نادر آمده است. در اين ميان، هفت يا هشت روايت به موضوع «سيد حسني» پرداخته اند [1] كه در اين نوشتار بحث خواهيم كرد.
روش بحث
براي ارائه اين بحث، ابتدا به سراغ كتب اربعه رفته و به كنكاش روايات موضوع مورد بحث مي پردازيم. پس از دستيابي به روايات، به برخي از شروع كتب اربعه مراجعه كرده و به بعضي از اقوال و آرا اشاره مي كنيم. براي تكميل بحث، از كتب معتبر و دست اول شيعه نيز استفاده خواهيم كرد. اگر روايات مذكور در كتب اهل سنت نيز آمده باشد- فقط براي آشنايي با آنها - به آن مراجعه مي كنيم.
در ادامه به بررسي سند روايات مي پردازيم و سپس دلالت روايات را مورد دقت و تأمل قرار خواهيم داد. در پايان نيز به جمع بندي مباحث و اخذ نتيجه مي پردازيم.
روايات درباره «سيدحسني»
روايت اول:
يعقوب سراج از امام صادق(ع) پرسيد: «گشايش شيعيان شما چه زماني است؟» حضرت فرمود: «وقتي بين بني عباس اختلاف بيفتد و سلطنت آنها سست شود و در آنها طمع كند كسي كه در اين سطح نيست (كه به تسخير حكومت بپردازند) عرب، از حكومت سرپيچي مي كنند و هر صاحب قدرتي وارد ميدان مي شود، شامي ظهور مي كند و يماني رو مي كند، و حسني حركت مي كند و صاحب الامر از مدينه به طرف مكه خروج مي كند، در حالي كه ميراث رسول خدا(ص) با او است... و از خداوند، اذن ظهور مي خواهد. برخي دوستان حضرت مطلع مي شوند و خبر به حسني مي رسد و او به خروج مبادرت مي كند كه اهل مكه بر او يورش مي برند و او را مي كشند و سرش را براي شامي مي فرستند. دراين زمان، صاحب الامر ظهور مي كند و مردم با ايشان بيعت كرده و همراه مي شوند...» (كافي، ج8 ص224)
¤ بررسي سند
مرحوم مجلسي از اين روايت با عنوان «صحيح» ياد مي كند (مجلسي، بحارالانوار؛ ج26، ص154)؛ اما برخي درباره «يعقوب سراج» اشكالاتي را بيان كرده اند كه در ادامه به آن مي پردازيم:
1- ابن غضائري وي را تضعيف كرده، لذا روايت ضعيف است.
2- نام يعقوب سراج بين «يعقوب سراج كوفي» و «يعقوب بن سالم احمر» مجهول است.
در پاسخ به اشكال اول مي توان گفت؛ بنابر برخي مباني، استناد اين كتاب به ابن غضائري مورد ترديد است؛ لذا به تضعيفات اين كتاب نمي توان اعتماد كرد. مرحوم آيت الله خويي مي فرمايد؛ به دليل عدم اثبات انتساب اين كتاب به ابن غضائري، بر آنچه از اين كتاب نقل مي شود، اعتمادي نيست. (خوئي، معجم الرجال: ج20، ص156). ضمن اين كه برفرض صحت انتساب اين كتاب، تضعيف ابن غضائري نمي تواند در برابر توثيق نجاشي و... مقاومت كند.
اشكال دوم نيز بدين گونه قابل حل است كه مسئله از دو حال خارج نيست، با اين كه هردو نفر آنها يكي هستند كه در اين صورت، مشكلي وجود ندارد. چرا كه يعقوب سراج را نجاشي، شيخ مفيد و ابن شهرآشوب توثيق كرده اند، يا اينكه «يعقوب سراج» غير از «يعقوب بن سالم احمر» است كه دراين صورت، هم مشكل قابل حل است. چرا كه هردو نفر توثيق شده اند (ر.ك: خويي، همان: ج20، ص127 و 134 و 155). البته برخي نيز احتمال داده اند (يعقوب سراج) همان «يعقوب بن ضحاك» باشد (خوئي، همان: ص156) كه اين نيز مشكلي ايجاد نمي كند؛ چرا كه يعقوب بن ضحاك تضعيف نشده است. نكته ديگري كه درتوثيق يعقوب سراج مي توان به آن تمسك جست، نقل از محبوب (از اصحاب اجماع) از ايشان مي باشد كه بنا بر برخي از مباني، نقل اصحاب اجماع، بر وثاقت دلالت دارد؛ لذا به اين بيان، وي توثيق شده و ديگر اشكالي به سند وارد نمي شود.
درضمن او خادم امام صادق (ع) نيز بوده است و بعضي ازاين قضيه، حسن حال و مدح او را استفاده كرده اند (خويي، همان: ج20، ص142).
بررسي متن
از اين روايت، به چند مطلب مي توان پي برد:
1- حركت سيدحسني يكي از علائم ظهور است؛ چرا كه وقتي از امام سؤال مي شود: «گشايش شيعه چه زماني اتفاق مي افتد؟ حضرت اموري را برمي شمارد كه يكي از آنها حركت سيدحسني است و پس از ذكر اين امور، مي فرمايد «و خرج صاحب هذاالامر» كه مرحوم مازندراني اين جمله را براي جزاي عبارت قبل (اذا اختلف...) مي داند (مازندراني، شرح اصول كافي، ج12، ص301).
2- دو حركت توسط سيدحسني آغاز مي شود كه يكي از آنها به مدت كوتاهي پيش از خروج و ديگري پس از ظهور اتفاق مي افتد. دربخشي از روايت آمده است: «و تحرك الحسني و خرج صاحب هذاالامر» كه به حركت قبل از خروج اشاره دارد و روايت، درباره كيفيت اين حركت توضيحي نداده است. دربخش ديگر روايت آمده است وقتي خبر ظهور حضرت به او مي رسد، حسني به خروج مبادرت مي كند كه دراين حركت، كشته خواهدشد.
3- حركت توسط حسني آغاز مي شود كه مبدأ اين حركت مشخص نيست، اما در ادامه، به مكه منتهي مي شود.البته برخي شروع اين حركت را از مكه و به انگيزه خروج مي دانند كه با ظاهر روايت سازگار نيست.
4- زمان حركت حسني بسيار نزديك به زمان ظهور حضرت است، زيرا در روايت بيان شده است كه حسني حركت مي كند و امام عليه السلام نيز از مدينه به سوي مكه روانه مي شود. وقتي امام به مكه مي رسد، خداوند اذن ظهور مي دهد. وقتي اين خبر به حسني مي رسد، مبادرت به خروج مي كند و كشته مي شود و سپس امام عليه السلام ظهور مي كند.
5. در روايت، به مثبت يا منفي بودن شخصيت سيدحسني يا برحق بودن يا نبودن حركتش، اشاره مستقيمي نشده است، اما از قرائن مي توان حدس زد شخصيتي مثبت بوده و حركت وي بر حق باشد، زيرا اولا در روايت آمده است كه «... اذن ظهور داده مي شود و بعضي از دوستان حضرت باخبر مي شوند و خبر به سيدحسني مي رسد...»، از اين كه برخي از موالي و دوستان حضرت از «اذن ظهور» مطلع مي شوند و خبر به سيدحسني مي رسانند، معلوم مي شود وي نيز از خواص است كه از اين خبر مهم آگاهي مي يابد؛ چرا كه اطلاع از «اذن ظهور» امري نيست كه همگان از آن مطلع شوند بلكه خود ظهور علني است. البته برخي مرجع ضمير در «مواليه» را سيدحسني دانسته اند (مازندراني، همان: ج12، ص 302). در اين صورت، معناي روايت چنين مي شود كه برخي دوستان سيدحسني از اذن ظهور مطلع مي شوند و به او خبر مي دهند. در چنين صورتي نيز احتمال صورت اول به قوت خود باقي است و بلكه تقويت هم مي شود؛ چون وقتي دوستان سيدحسني از خواص باشند، خودش جايگاه ويژه اي خواهد داشت.
ثانيا: وي توسط اهل مكه كشته مي شود و سرش براي سفياني فرستاده مي شود. با توجه به اين كه سر او براي سفياني فرستاده مي شود، معلوم مي شود او از دشمنان سفياني است، اما اين كه از دوستان امام زمان عليه السلام نيز باشد، قطعي نيست؛ زيرا معلوم نيست هر كس با سفياني مخالف باشد، حتما با امام زمان عليه السلام موافق خواهد بود.
6. درباره سرنوشت سيدحسني چنين گفته شده است كه به دست مردم مكه كشته شده و سرش براي سفياني فرستاده مي شود؛ زيرا مردم مكه با حركت اهل بيت عليهم السلام موافقتي نداشته و ندارند، بلكه در زمان ظهور، از مخالفان هستند و حضرت با آن ها مقابله خواهد كرد.
روايت دوم
سپاهيان حركت مي كنند تا با آرامش به وادي القري مي رسند. آن جا پسر عمويش همراه دوازده هزار سواره به او محلق شده و مي گويد: «اي پسر عمو! من به اين سپاه، از تو سزاوارترم: من فرزند حسن، و من مهدي هستم». امام مهدي عليه السلام مي فرمايد: «بلكه من مهدي هستم». حسني مي گويد: «آيا نشانه اي بر ادعاي خودداري، تا با تو بيعت كنيم؟» حضرت مهدي عليه السلام به پرنده اي كه در آسمان در حال پرواز بود اشاره مي كند و پرنده روي دست حضرت مي نشيند و عصايي در زمين فرو مي كند و آن عصا سبز مي شود و برگ مي دهد. حسني مي گويد: «اي پسر عمو اين سپاه، از آن تو است» و سپاهش را تسليم امام عليه السلام مي كند و... (مقدس شافعي 1416: ص21)
بررسي سند
اولين كسي كه اين روايت را نقل كرده، سلمي شافعي- از علماي اهل سنت- در كتاب عقدالدرر است كه در قرن هفتم مي زيسته. وي اين روايت را به صورت مرسل و بدون سند نقل كرده است. پس از وي هم متقي هندي در كتاب برهان و ديگران اين روايت را از عقدالدرر نقل كرده اند. ميان علماي شيعه نيز اولين بار، مرحوم حائري يزدي در الزام الناصب با عنوان خطبه البيان آورده است. پس اين روايت، از نظر سند ضعيف است.
بررسي متن
1. سيدحسني از اولاد امام حسن مجتبي عليه السلام است و احتمالا به همين علت او را حسني مي گويند.
2. سيدحسني شخصيت مهمي است كه دوازده هزار نيرو تحت امر او است.
3. وي، انسان حق مداري است كه وقتي حقيقت برايش مشخص مي شود، آن را به راحتي مي پذيرد.
4. او ابتدا ادعاي مهدويت دارد كه پس از ارائه معجزات از سوي حضرت، از ادعاي خود منصرف مي شود. البته مي توان اين مسئله را چنين توجيه كرد كه او ادعاي مهدويت نداشته و فقط قصد داشته حقيقت را براي يارانش روشن كند. اين توجيه، در روايات ديگر مؤيد دارد.
روايت سوم
مفضل بن عمر درباره امام زمان عليه السلام و اوضاع آينده از امام صادق عليه السلام سؤال مي كند و امام در بخشي از پاسخ مي فرمايد:
سپس حسني كه جواني خوش چهره است، در اطراف ديلم خروج مي كند و با صداي فصيح و رسا مي گويد: «اي آل احمد! به داد گرفتار برسيد؛ به داد كسي برسيد كه از اطراف ضريح ندا مي دهد (يعني خودش)». گنج هاي خداوند از طالقان به او پاسخ مي دهند. گنج ها و چه گنج هايي كه از نقره و طلا نيست، بلكه مرداني هستند همانند پاره هاي آهن سوار بر اسب هاي سفيد، در دستشان اسلحه است. ظالمان را مي كشند، تا اين كه وارد كوفه مي شوند و بيشتر سرزمين ها فتح مي شود و آن سرزمين ها را براي فتوحات ديگر، دژ محكم قرار مي دهد.
سپس خبر ظهور امام مهدي عليه السلام به او و يارانش مي رسد. اصحاب به حسني مي گويند: «اي پسر رسول خدا! اين شخص كيست كه به قلمرو ما وارد شده است؟» حسني مي گويد: «برويم ببينيم او كيست و چه مي خواهد؟» به خدا قسم! اين در حالي است كه او مي داند اين شخص، مهدي است و او را مي شناسد، ولي با اين كارش مي خواهد او را به اصحابش بشناساند. حسني خارج مي شود و مي گويد: «اگر تو مهدي آل محمد هستي، كجا است چوب دستي جدت رسول خدا و انگشترش و لباسش و زره اش كه فاضل نام داشت و عمامه اش به نام سحاب و اسبش به نام يربوع و شترش به نام عضباء و قاطرش به نام دلدل والاغش به نام يعفور و اسب اصيلش به نام براق و كجا است مصحف اميرالمؤمنين؟» سپس (امام) آن ها را براي او مي آورد و آن چوبدستي را در سنگ فرومي كند و فورا به درختي سبز تبديل مي شود.
حسني با اين كارها مي خواهد فضيلت و برتري امام مهدي عليه السلام را به اصحابش نشان دهد تا با او بيعت كنند. حسني مي گويد: «الله اكبر! اي پسر رسول خدا! دستت را دراز كن، تا با تو بيعت كنيم». پس دستش را دراز مي كند و حسني و لشكرش با او بيعت مي كنند، مگر چهل هزار نفر از اصحاب مصاحف كه معروف به زيديه بودند2 و مي گويند اين كارها سحري عظيم است.
دو لشكر (امام زمان و حسني) متحد مي شوند و امام مهدي عليه السلام رو به گروه منحرف (زيديه) مي كند و آن ها را موعظه مي كند و سه روز آن ها را (به حق) دعوت مي كند، اما جز اين كه طغيان و كفر آن ها زياد مي شود، نتيجه ديگري ندارد؛ لذا امام عليه السلام به قتل آنها دستور مي دهد و همه آن ها كشته مي شوند. سپس امام به اصحاب خود مي فرمايد: «قرآن ها را (از گردن آنها) نگيريد و رهايشان كنيد، تا حسرتي باشد براي آن ها، همچنان كه آن را تغيير دادند و تحريف كردند و به آن عمل نكردند...». (مجلسي بحار ج53 ص16)
بررسي سند
سند اين روايت، از چند جهت قابل بررسي و تأمل است كه بدان اشاره مي كنيم:
1- مرحوم مجلسي در آغاز مي فرمايند: «روي في بعض مؤلفان اصحابنا» يعني در بعضي از نوشته هاي علماي شيعه روايت شده است كه مشخص نيست از كجا نقل مي كند.
2- درباره حسين بن حمدان، نجاشي گفته است: «الحسين بن حمدان الخصيبي الجنبلاني ابوعبدالله كان فاسد المذهب» (نجاشي، همان: ص49، ش159).
شيخ طوسي در رجالش ايشان را در ضمن «من لم بروعنهم» آورده است (طوسي، همان: ص11 و ص197).
ابن غضائري مي گويد: الحسين بن حمدان الحصيني الجنبلائي ابوعبدالله كذاب فاسد المذهب صاحب مقاله ملعونه لايلتفت اليه (ابن الغضائري، 1364: ص6).
ابن داوود نيز او را در قسم دوم ذكر كرده و درباره اش گفته است: كان فاسد المذهب (ابن داوود، رجال: ص233 و ص291).
مرحوم مامقاني نيز بعد از نقل كلمات نجاشي و شيخ طوسي و ديگران اضافه مي كند كه مرحوم مجلسي و الوجيزه او را تضعيف كرده است3 (مامقاني، چاپ سنگي: ج22، ص92) و در كتاب الحاوي در شماره ضعفا آورده شده است، ولي در تعليقه (تعليقه بهبهاني بر منهج المقال) مرحوم بهبهاني گفته است «ان كونه من مشايخ الاجازه يشير الي الوثاقه »4 يعني بهبهاني خواسته بدين طريق ايشان را توثيق كند، كه البته بايد گفت اين مسئله، مبنايي است و برخي آن را موجب وثاقت مي دانند و برخي ديگر اين مبنا را نپذيرفته اند. ضمن اينكه، برمبناي گروه اول نيز اشكال ديگري وارد مي شود كه مرحوم ما مقاني به آن اشاره كرده و مي فرمايد:
شيخ اجازه بودن، در كشف از وثاقت، به منزله اصل است و افساد افرادي مثل نجاشي در مذهب اين شخص به منزله دليل است. و چون اصل نمي تواند در مقابل دليل مقاومت كند، پس اظهر، ضعف اين شخص است.
مرحوم تستري نيز درباره ايشان مي گويد:
ظاهرا او در سال 692ق كه عده اي جمع شدند تا مقتدر را خلع كنند و اين معتز را به جاي او بنشانند- كه البته موفق نشدند- از فرماندهان لشكر بني عباس بوده است. جزري مي گويد: دراين حادثه، عجائبي است، از جمله اين كه ابن حمدان علي رغم شدت تشيعش و تمايلش به علي عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام سعي در بيعت براي بن معتز داشت، درحالي كه او (ابن معتز) انحراف از علي عليه السلام و غلو در نصب داشت (تستري، همان: ج 3، ص 044)
در تهذيب المقال در دفاع از حسين بن حمدان گفته شده است: اينكه شخصيتي مثل تلعكبري- كه از چهره هاي معروف بوده در اصحاب ما، ثقه و مورد اعتماد است و طعني درباره او وارد نشده- از او روايت نقل مي كند: با اين كه اين شخص كذاب و صاحب مقاله ملعونه باشد، منافات دارد (ابطحي، همان: ج 2، ص 452).
در پاسخ به اين كلام مي گوييم: با توجه به آن كه تلعكبري شخصيتي جليل است، اما از اصحاب اجماع نيست و فقط نقل اصحاب اجماع- بنابر برخي مباني- مي تواند شاهد بر وثاقت باشد.
3- ابي شعيب محمدبن نصير (ابي شعيب و محمدبن نصير): درسند روايت آمده است: «عن ابي شعيب و محمدبن نصير» در نسخه ديگر دارد: «عن ابي شعيب محمدبن نصير» كه بنابر هر دو احتمال، روايت، دچار ضعف خواهد بود.
احتمال اول: روايت دو طريق داشته باشد يكي «ابوشعيب» و ديگري «محمدبن نصير».
نام ابوشعيب محاملي را نجاشي دو بار در كتابش ذكر كرده است، يكي در اسم ها تحت عنوان صالح بن خالد محاملي كه كنيه اش ابوشعيب است و ديگر در باب كنيه ها كه در اين قسمت، او را توثيق كرده است. شيخ هم در رجال خود بعداز اين كه مي گويد از اصحاب امام كاظم عليه السلام است او را توثيق كرده است ولي بايد بگوئيم ابوشعيب مشترك است بين ثقه و غيرثقه و مشخص نيست شخص موردنظر ما كدام يك از آن هاست؛ پس مشكل ما در طريق اول حل نمي شود.
اما در طريق دوم يعني «محمدبن نصير» در احتمال دوم بحث مي كنيم.
احتمال دوم: طريق روايت يكي باشد و ابوشعيب، كنيه محمدبن نصير باشد.
كسي دربار محمدبن نصير گفته است:
عده اي قائل به نبوت محمدبن نصير نميري شدند؛ به دليل اين كه ادعا كرد نبي و رسول است و حضرت علي بن محمد عسكري او را فرستاده است. فائل به تناسخ بود و درباره ابوالحسن عليه السلام غلو مي كرد و قائل به ربوبيت آن حضرت بود.
اين احتمال، ضعف ديگري هم دارد و آن اين كه هيچ كس براي محمدبن نصير كنيه ابوشعيب را ذكر نكرده است، اگرچه در الهدايه الكبري و مستدرك وسايل گفته شده است: ابوشعيب محمدبن نصير (بدون واو).
در كتاب الهدايه الكبري تاليف حسين بن حمدان اين روايت آمده است كه از نظر متن با روايت بحارالانوار فرق مي كند. اگر علامه مجلسي اين روايت را از الهدايه الكبري نقل كرده باشد، احتمال دوم تقويت مي شود (خود مرحوم مجلسي هم به كتاب الهدايه الكبري خيلي اعتناي زيادي ندارد).
بررسي متن
متن اين روايت همانند متن روايت قبل است، با اندكي تفاوت كه در خاتمه به آن اشاره خواهيم كرد.
روايت چهارم
مرحوم علامه مجلسي ذيل روايتي كه به عنوان روايت سوم ذكر كرديم روايتي را نقل مي كند:
حسين بن حمدان مي گويد: آن سپاهيان چنان هستند كه سوار بر اسبهاي تيزتك بوده و در دستان خود سرنيزه دارند و به سوي مرگ يورش مي برند همانند گرگها كه به سوي طعمه يورش مي برند. فرمانده شان مردي از بني تميم به نام شعيب بن صالح است و در ميان آنان حسين(ع) نيز وجود دارد.
بررسي سند
اين روايت از نظر سند، همانند روايت قبلي- به سبب حسين بن حمدان- دچار ضعف است.
بررسي متن
دراين روايت آمده است كسي كه با امام مهدي عليه السلام روبه رو مي شود، امام حسين عليه السلام است، نه سيدحسني كه در اين صورت، روايت از بحث ما خارج است؛ ولي در منتخب بصائرالدرجات كه منبع اين روايت است، به جاي حسين، «الحسني» آمده است كه در اين صورت، مرتبط با بحث مي شود.
روايت پنجم:
اصبغ بن نباته از علي(ع) نقل مي كند كه در خطبه اي درباره مهدي و خروج او و يارانش و اسامي شان سخن گفت. ابوخالد حلبي از ايشان خواست كه آنان را توصيف كند. حضرت فرمود: مهدي شبيه ترين فرد به رسول خدا از نظر خلقت و خلق و خوي و زيبايي است و سيدحسني با 21 هزار نفر به او ملحق مي شود. مهدي مي گويد من به اين كار سزاوارتر از تو هستم او مي گويد نشانه هايت چيست. مهدي به پرنده اي اشاره مي كند و پرنده بر كتفش مي نشيند و چوب دستي خود را بر زمين فرو مي برد و آن سبز مي شود و شاخ و برگ مي گيرد در اين هنگام سيدحسني سپاه خود را در اختيار مهدي مي گذارد. (ابن طاووس، طرائف ص 541)
بررسي سند
1- اين روايت را از ميان عالمان شيعه و سني فقط سيدبن طاووس نقل كرده است و وي نيز از كتاب سليلي نقل مي كند. سيد بن طاووس در مقدمه كتابش، تاريخ نسخه اصل (كتاب سليلي) را سال 703 ق معرفي مي كند و اين، در حالي است كه سيدبن طاووس در قرن هفتم مي زيسته است. سيد در ادامه مي گويد: «اين نسخه به خط سليلي در مدرسه معروف به تركي در جانب غربي واسط است.»(7)
چه كسي گفته اين نسخه اصل است و چه كسي گفته اين دست خط سليلي است؟ چه كسي آن را نقل كرده است؟ مي فرمايد كسي كه گفته، خود شاهد آن بوده است و اين، يعني اين كه روايت مرسل است.
از سوي ديگر سيدبن طاووس مي فرمايد: من صحت مطالب كتاب را تاييد نمي كنم (ابن طاووس، ملاحم والفتن: ص 104) (8)
2- پس از تتبعي كه انجام داديم، هيچ مطلبي درباره ابوصالح سليلي پيدا نكرديم.
3- در بخشي از سند روايت آمده است «حدثنا...» و در بخشي ديگر گفته است «عن...» يعني روايت معنعن است كه در آن، احتمال تدليس و انقطاع زياد است.
4- سلمه بن انس، از اشخاص مجهول است.
بررسي متن
متن اين روايت نيز همانند روايت قبل است كه ما را از بررسي مجدد بي نياز مي كند.
روايت ششم
حضرت مهدي وارد كوفه مي شود، در حالي كه سه پرچم- كنايه از سه گروه و جريان- در آن جا است كه با هم اختلاف دارند. آن ها اختلافات را كنار مي گذارند و تابع امام مي شوند. امام، منبر مي رود و خطبه مي خواند و مردم از شدت گريه متوجه حرف هاي ايشان نمي شوند و اين كلام رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است كه: «گويا مي بينم حسني و حسيني نهضت را رهبري مي كنند.» آنگاه (حسني) پرچم را به حسيني تسليم مي كند و با او بيعت مي كند. (9) (طولي، الغيبه، ص 864)
بررسي سند
دو نفر در سند اين روايت دچار مشكل هستند:
1- ابراهيم بن بنان خثعمي: وي مهمل است؛ يعني در كتب رجالي اسمي از او به ميان نيامده است.
2- عمرو بن ثابت: اگر وي همان ابوالمقدام باشد مشكلي ندارد، اما اگر غير از او باشد، مجهول است.
بررسي متن
اين روايت با چند روايتي كه پيش تر ذكر كرديم، همخواني ندارد؛ مخصوصاً با روايتي كه از كتاب كافي نقل شد. در آن روايات، صحبت از حسني و حسيني نبود؛ اما اين جا دو نفر هستند و محوريت هم با حسيني است؛ مگر اين كه بگوييم منظور از حسيني همان امام مهدي عليه السلام است. آن روايات، محل وقوع حادثه را مسير عراق يا خود مكه بيان مي كرد و اين روايت، خود عراق را بيان مي كند.
روايت هفتم
حسني، صاحب (=حاكم) طبرستان بانيروهاي زيادي از سواره نظام و پياده نظام خروج مي كند، تا اين كه به نيشابور مي رسد و شهر را فتح كرده و آن را تقسيم مي كند. سپس به اصفهان مي آيد و بعد از آن به قم وارد مي شود و بين او و اهل قم درگيري بزرگي صورت مي گيرد كه عده زيادي كشته مي شوند و قمي ها شكست مي خورند. حسني اموال آن ها را غارت مي كند و بچه ها و زنانشان را اسير مي كند و خانه هايشان را خراب مي كند. اهل قم فرار مي كنند و به كوهي به نام وراردهار (اردهال) پناه مي برند. حسني چهل روز شهر را اشغال مي كند. بيست نفر را مي كشد و دو نفر را به دار مي آويزد و از آن جا مي رود. (مجلسي همان ج 75 ص 512)
بررسي سند
مرحوم مجلسي ظاهرا اين روايت را از ترجمه قم نقل مي كند.[01] مؤلف تاريخ قم مردي جليل القدر و معاصر شيخ صدوق بوده است. اين كتاب به دست ما نرسيده و فقط ترجمه آن- كه چهارصد سال بعد نوشته شده- در اختيار ما است.
مرحوم مجلسي اصلا به سند و اين كه روايت را از كجا نقل كرده است، اشاره اي نمي كند.
بررسي متن
آيا اين روايت، جزء روايات حسني است يا از روايات معارض به شمار مي آيد؟ ظاهرا بايد از روايات معارض محسوب شود. از نظر دلالت، احتمال مي رود مربوط به داعي الحق و قضاياي زيدي ها باشد.
طبق آنچه از روايات درباره «حسني» در كتب روايي يافت مي شود و ما به آن دسترسي پيدا كرديم به بحث و بررسي آن پرداختيم، از مجموع اين روايات چند نكته قابل برداشت است:
1- قدر متقين، شخصي به نام «حسني» به عنوان يكي از علائم ظهور وجود دارد و روايات درباره اصل وجود چنين شخصي در حد استفاضه است و چون روايات مستفيض است، ما را از بحث سندي بي نياز مي كند و اين اطمينان حاصل مي شود كه بعضي از اين روايات، از معصومان(ع) صادر شده است؛ همانند تواتر اجمالي.
2- تفصيلاتي كه درباره حسني وجود دارد در روايات متفاوت ذكر شده است. برخي مي گويند در مكه كشته مي شود، برخي مي گويند در راه عراق با امام بحث مي كند و برخي مي گويند در راه كوفه به امام مي پيوندد چون بين اين روايات، روايت صحيح السندي وجود نداشت، مگر يك روايت و روايات ضعيف هم با يكديگر اختلاف داشتند، نمي توانيم به اين تفصيلات قائل باشيم و نمي توان مثبت يا منفي بودن، بر حق يا به ناحق بودن او را ثابت كرد.
در پايان لازم است به مطلب ديگري درباره «حسني» اشاره شود برخي از علما قائلند كه احتمالا «حسني» همان «نفس زكيه» است كه از علائم حتمي ظهور مي باشد و ملا صالح مازندراني در شرح روايتي كه از علائم ظهور سخن مي گويد، بيان مي كند كه «لعل المراد بالنفس الزكيه «الحسني» المذكور سابقا». اگر اين بيان مقبول باشد، تمام روايات نفس زكيه ضمن روايات حسني قرار مي گيرد و بايد اين روايات نيز بررسي شود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
پاورقي:
1- البته در اين مقاله نه روايت بررسي شده است كه با توضيحات متن مشخص مي شود كه تعداد آنها هفت و يا هشت روايت بيشتر نيست.
2- چون قرآن به گردن آويزان كرده بودند، به آن ها اصحاب مصاحف گفته مي شد.
3- مرحوم مامقاني مي گويد: «ضعيف» در نزد مجلسي يعني «لم يثبت وثاقته» و منظور ضعيف اصطلاحي نيست.
4- «شيخوخه الاجازه كالأصل في الكشف عن الوثاقه ، ولاتقاوم الدليل، و افساد مثل النجاشي لمذهب الرجل دليل فالأظهر ضعف الرجل»؛ اين كه گفته «يشير الي الوثاقه» شايد نشانگر آن باشد كه خود ايشان هم نپذيرفته يا حداقل تأمل دارد.
5- ظاهرا تشابه اسمي بوده و باعث اشتباه مرحوم تستري شده است؛ چون در موسوعه الطبقات الفقهاء (ج 4، ص 661) و اعيان الشيعه (ج 5، ص 194) گفته شده اين شخص ابوعلي الحسين بن حمدان بن حمدون التغلبي بوده است؛ ولي به نظر ما اين كلام نيازمند اثبات است.
6- روايت ديگري تقريبا با اين مضمون وجود دارد- كه البته كامل نيست- و آن را طبري در دلائل الامامه از امام صادق عليهم السلام نقل كرده است. متن آن روايت با روايت فوق، تفاوت هاي زيادي دارد. (رك: معجم احاديث الامام المهدي، ج 4، ص 251، ح 056).
7- التصنيف الثاني كتاب الفتن لابي صالح اسليلي ابن احمد ابن عيسي شيخ الاحساني تاريخ نسخه الاصل سنه سبع و ثلاثمأه بخط مصنفها في المدرسه المعروفه بالتركي في الجانب الغربي من واسط من نسخه هي الأصل علي ماحكاه من ذكره أنه شاهدها (ر.ك: الذريعه ، ج 4، ص 981).
8- «انا بري من خطره لأنني أحكي ما أجده بلفظه و معناه».
9- بعد از شيخ طوسي، مرحوم عاملي نباطي بياضي در الصراط المستقيم آن را به اختصار آورده، و نيز مرحوم نيلي در منتخب الانوار المضيئه، حر عاملي در اثبات الهداه ، مجلسي در بحار، كاظمي در بشاره الاسلام، اربلي در كشف الغمه، و ابن فتال در روضه الواعظين آن را نقل كرده اند.
01- راجع به تاريخ قم رجوع كنيد به كتاب تا ظهور، ج 2، ص 503 (تأليف نگارنده).

 



ديدگاه

لزوم حمايت و كمك به مردم مظلوم بحرين
آيت الله مكارم شيرازي:
دولت هاي ظالم منطقه نيز به صورت تمام قد از دولت بحرين حمايت مي كنند و جالب آن كه مجامع بين المللي و جهاني نيز سكوت كرده اند! بر همه مسلمانان و به ويژه شيعيان جهان لازم است در هر صورتي كه مي توانند به مردم مظلوم بحرين كمك كنند؛ چرا كه ما پيرو مكتبي هستيم كه مي گويند هر مسلماني كه صداي مظلوميت مسلمان ديگري را بشنود و به او كمك نكند، مسلمان نيست.
عافيت طلبي مغاير با دين
كساني كه از مسير حق و اسلام گذشتند و نسبت به مسائل ديني، امر به معروف و نهي از منكر و حق كشي بي تفاوت باشند و براي عافيت طلبي خود از اسلام مايه بگذارند از دين خارج شده به حساب مي آيند1.
لزوم تلاش بيشتر براي حفظ نظام اسلامي
چيزي كه انسان ارزان به دست آورد، ارزان نيز از دست مي دهد و آنچه كه گران به دست آورد، به آساني از دست نمي دهد. وقتي مردم زمان ما و نسل هاي آينده بفهمند كه اين نظام ارزان به دست نيامده كه ارزان از دست برود، سبب مي شود در حفظ آن تلاش بيشتري نمايند و پاي آن بايستند2.
لزوم توجه به ادبيات ديني و فرهنگ ولايي
آيت الله جوادي آملي:
يكي از مسائلي كه مي تواند در شرايط كنوني، نظام ما را از جنگ نرم و سخت حفظ كند، توجه به ادبيات و فرهنگ ولايي است.
... در اين زمينه، بهترين راه براي آگاه سازي توده مردم توجه به ادبيات ديني است3.
مادي گرايي و الحادپذيري تهديدات نسل معاصر
آيت الله صافي:
جهان معاصر اگرچه در صنعت و تكنيك رو به جلو و پيشرفت است اما در اخلاق و معنويات و رعايت حقوق و بينش و خودسازي غرق در كمبودها و تاريكي هاست. مادي گرايي و الحادپذيري حيات نسل معاصر را تهديد مي نمايد و تحير و سرگرداني ها را روزافزون كرده است.
بلا و بلكه بليات اين تمدن به ظاهر آراسته و در باطن بي محتوا، در مسلمانان نيز اثر كرده است و نسل جديد مسلمانان را هدف قرار داده است. دوري از هدايت هاي قرآن مجيد در چنين شرايطي بسيار خطرناك است.
شفاي همه امراض روحي ما و همه بشريت، آشنايي با هدايت هاي قرآن مجيد است كه بشر را از تاريكي ها به نور و روشنايي و از سقوط در منجلاب هاي فساد، نجات مي دهد4.
شاخص هاي كفر جحود
آيت الله شيخ مجتبي تهراني:
يكي از بزرگ ترين مشكلات جامعه ما ترويج بي حيايي است يكي از جهاتش اين است كه بعضي از كساني كه وظيفه اسلامي جامعه را دارند مبتلا به «كفر جحود» هستند! يعني وقتي به آنها تذكر مي دهي نمي خواهند قبول كنند... با اين كه مفاسد كارشان را مي بينند اما حب رياست، حب شهرت ، حب مال و... نمي گذارد قبول كنند5.
لزوم حضور علما در سياستگذاري فرهنگي
آيت الله مصباح يزدي:
ايده انقلاب اسلامي بر اين اصل مبتني است كه همه فعاليت هاي انساني و هويت بخش جامعه، فرهنگ و باورهاي آن جامعه است؛ اين مسئله مهم ترين تفاوت ايران اسلامي با ساير كشورهاي اسلامي اسمي و ظاهري است.
... اگر فرهنگ ستون فقرات و مهم ترين اصل نظام، بلكه روح نظام تلقي مي شود، بنابراين سياست گذاري در اين عرصه بسيار اهميت دارد. ولي چه نهادي بايد اين وظيفه مهم را برعهده داشته باشد؟ آيا نهادي همچون آموزش و پرورش، هنرمندان، نقاشان و خطاطان و... مي توانند؟
... اگر فرهنگ را اساس جامعه و روح انقلاب دانستيم، تبعا دين شناسان بايد سياست هاي فرهنگي نظام را تدوين كنند؛ بنابراين تعيين كنندگان اين سياست ها، عالمان ديني كه در حوزه هاي علميه هستند، خواهند بود، پس چون نظام اسلامي و فرهنگ هم اسلامي است، حضور حوزه هاي علميه در عرصه سياست گذاري اين فرهنگ معقول و منطقي است. 6
مفاسد اجتماعي ناسازگار با جامعه شيعي
آيت الله مظاهري:
مفاسد اجتماعي حاكم بر جامعه كنوني، حاكي از آن است كه اين چنين جامعه اي هنوز، شيعه واقعي نيست. اگر محبت حقيقي به زهرا سلام الله عليها داشتيم، وضعيت اخلاقي جامعه به اين صورت نبود، فساد اخلاقي بر دختران و پسران حاكم نبود، دبيرستان ها و دانشگاه هاي ما چنين وضعي نداشتند و دولت و ملت ما چنين نبودند.
اين فساد اخلاقي هيچ تناسبي با حضرت زهرا سلام الله عليها ندارد. در روز قيامت همين خانم هايي كه رعايت حجاب و عفاف خويش را نمي كنند، با وضعيتي كه در دنيا داشته اند به صف محشر مي آورند. تجسم عمل اقتضا مي كند كه وضعيت اسفناك دنيا را در آخرت داشته باشند. كسي كه در دنيا بدحجاب يا بي حجاب بوده، در آخرت نمي تواند در رديف افراد با حجاب باشد و به چادر حضرت زهرا سلام الله عليها تمسك جويد و به بهشت برود. ما نبايد خودمان را فريب بدهيم و تصور كنيم كه در وضعيت مطلوبي قرار داريم. 7
رابطه تقوا و اخلاق سياسي
آيت الله سيد احمد علم الهدي:
در اخلاق سياسي جامعه تقوا وجود ندارد؛ برخي به مجرد اينكه در يك جريان سياسي قرار مي گيرند اين تصور را دارند كه همه حرام هاي خدا بر آنها حلال مي شود و همه معاصي پروردگار در راستاي جريان سياسي كه در آن قرار دارند بر آنها طاعت است از اين رو تفاوت بين اخلاق سياسي يك مؤمن با يك كافر در اين زمينه مشخص مي شود. دروغ گفتن، غيبت كردن و اتهام زدن به ديگران در هر جايگاهي حرام است.
... مشايي بين الغي و فردي است كه انحرافش علني شده از اين رو مي توان وي را به عنوان يك فرد منحرف معرفي كرد اما تهمت زدن به كسي كه بين الغي نيست و انحرافش مشكوك است، جايز نيست. 8
كم كاري در حوزه فرهنگ به ويژه حجاب
آيت الله سيد احمد خاتمي:
ديگر نمي توانيم بگوييم در حوزه مسائل فرهنگي و علي الخصوص حجاب در كشور كم كاري صورت مي گيرد و بايد گفت اصلا كاري در جامعه براي حل مشكلات اين چنيني صورت نمي گيرد... رويكرد فرهنگي دولت در اين زمينه به شدت ضعيف بوده و بنده بارها و بارها در نمازجمعه تهران اين مسئله را گوشزد كرده و مردم هم در نظرسنجي ها اين موضوع را با حدود 90درصد تاييد كرده اند.9
سطح زندگي حاكمان در اسلام
دكتر حسن رحيم پور:
از ديدگاه اسلام، دين از سياست جدا نيست، حاكمان اسلامي بايد در سطح توده مردم زندگي كنند و حقوق بيشتري نسبت به ديگران نداشته باشند. پيامبر اسلام فرموده اند. هرگاه حاكمان و روحانيون ثروتمند شدند يا در كنار ثروتمندان بودند آنها را محاكمه كنيد، چون هدف از حكومت به قدرت و ثروت رسيدن برخي نيست.
اسلام و خشونت
كساني كه شعار وجود خشونت در اسلام را سر مي دهند بايد بدانند كه جهاد در اسلام تنها عليه ظلم و امپرياليسم است و در دين ما حتي ظلم به حيوانات و گياهان جايز نيست... اسلام مسلمانان را به مهرباني و عدالت حتي با گياهان و حيوانات امر مي كند اما در برابر تجاوز اشغالگران مبازره و جهاد را واجب مي داند. 10


1- حوزه، 31/1/90
2-همان، 5/2/90
3-همان
4-همان
5-سايت معظم له 29/1/90
6-همان، 21/1/90
7-همان، 28/1/90
8 -مشرق ، 30/1/90
9-جهان، 4/2/90
10- فارس ، 28/1/90

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14