(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 20 اردیبهشت 1390- شماره 19922
PDF نسخه

بهشت در حوالي باغ موزه تهران
براي گل هميشه بهار
برداشت دوم
از آب گذشته!
ليست پريم
بوي بارون



بهشت در حوالي باغ موزه تهران

1. آنها كه شهيد مي خواستند؛ آنها كه نمي خواستند
داستان بسيار عجيب شروع و عجيب تر تمام شد. طرح از اين قرار بود كه شهدا را به ميان شهرمان بياوريم و آنها را همسايه مراكز شاخص خود كنيم تا از نور آنها، همسايگانشان نيز منور شوند. ولي گويا عده اي از اين همسايگي احساس ناخوشايندي داشتند و دلائل عقلي و غيرعقلي زيادي را براي اين امتناع مي آوردند. تشييع و خاكسپاري شهداي گمنام در دانشگاه تهران؛ چنان خاطره خوشي را براي بچه هاي مذهبي رقم زد كه يادشان رفت عده اي از اين كار نه تنها خوششان نمي آيد؛ بلكه شايد خوشي ديگران را نيز ناخوش كنند. داستان دانشگاه اميركبير از همين جنس بود. يعني ورق برگشت و آنهايي كه
نمي خواستند شهدا مهمانشان باشند؛ پا در يك كفش كردند و ضيافت معنوي دانشجويان و شهدا را تبديل به همهمه اي غمناك كردند. كار به جاهاي خطرناك رسيد ولي...
مي گويند بيشتر كساني كه مخالف اين خاكسپاري بودند؛ برخي از دانشجويان بودند؛ اما بعد ها قضيه ابعاد تازه تري پيدا كرد و فهميديم كه اين ممانعت يك طرز تفكر است و ربطي به قشر خاص ندارد. يعني اگر در اميركبير :آنگونه كه مي گويند: تعدادي از دانشجويان مانع شدند؛ در دانشگاه شاهد، مسئولان وقت هر بار براي خاكسپاري بهانه مي آوردند. مهم ترين دليل مسئولان دانشگاه شاهد، اين بود: نزديكي ما به حرم امام و گلزار شهدا؛ ما را همسايه اجباري اين معنويت كرده و نيازي به خاكسپاري شهدا در دانشگاه نيست!! ولي بايد دانست دانشجو جماعت، اگر بخواهد كاري بكند؛ به هر قيمتي مي كند! اين شد كه رفت و آمدهاي مداوم آنها، بالاخره نتيجه داد و براي سال تحصيلي جديدشان؛ روي تمام بردها اين جمله نوشته شد: «به احترام همكلاسي هاي جديد؛ قيام كنيد...»
مراسم تدفين شهدا در دانشگاه شاهد چنان با عظمت برگزار شد كه همه، حتي مسئولان دانشگاه تحت تأثير اين اقدام كاملاً خودجوش قرار گرفتند و در نهايت خستگي كار مداوم اين دانشجويان با تجليل مقام معظم رهبري تبديل به عزمي راسخ براي حركت در راه شهدا شد.
2. برونسي يا گمنام؛ مساله اين است...
اواخر فروردين در رسانه ها، خبري با اين عنوان درج شد كه: پيكر بي سر عبدالحسين برونسي، پس از 27 سال در شرق دجله شناسايي شد. انتشار اين خبر همان و اخبار ضد و نقيض پيرامون اين خبر همان.
عبدالحسين برونسي؛ فرمانده تيپ 18جوادالائمه؛ در عمليات بدر (سال 63) به شهادت رسيد. ويژگي ممتاز اين شهيد، معنويت بالاي او و ارادتش به حضرت زهرا عليها سلام بود. شهيد برونسي يك تفاوت ديگر هم با همتايان شهيدش داشت. او قهرمان كتاب خاك هاي نرم كوشك است. سعيد عاكف، به عنوان نويسنده اين كتاب، مجموعه خاطراتي را كه از زبان معصومه سبك خيز؛ همسر شهيد برونسي روايت مي شود در اين كتاب جمع آوري كرده است. شايد يكي از دلائل مطرح شدن اين كتاب؛ آشنايي شهيد برونسي با رهبر انقلاب در مشهد است. رهبر معظم انقلاب كتاب
«خاك هاي نرم كوشك» را يكي از كتاب هاي خواندني مي دانند كه علاوه بر توصيه براي خواندن، آن را دستمايه اي براي توليد محصولات فرهنگي هنري نيز مطرح مي كنند. ضمن اينكه فيلم «به كبودي ياس »نيز بر اساس همين توصيه و همان كتاب ساخته شد.
به هر حال، همين نويسنده محترم؛ چنان خود را در شهيد مجذوب ديد كه باعث به وقوع پيوستن يك سري اتفاقات عجيب و غريب شد. آن طور كه مي گويند، شهيد برونسي چند جمله معروف داشته كه همه آنها محقق شده. مثلا گفته بود كه: اگر شهيد نشدم، در مسلماني ام شك كنيد. جمله معروف ديگري نيز از اين شهيد نقل شده كه مي گويد: جنازه من مفقود خواهد شد و برنخواهد گشت.
همين جمله براي كسي مثل عاكف كفايت مي كرد تا در انتساب جنازه تفحص شده به شهيد برونسي، ابراز ترديد كند و اين ترديد را به خانواده شهيد نيز منتقل كند. فضاي ترديد باعث مي شود كه خانواده شهيد برونسي؛ علي رغم اطمينان صددرصدي ميرفيصل باقرزاده مبني بر تعلق جنازه به شهيد برونسي، از قبول آن سرباز زنند و حتي قبول تحليل رئيس بنياد حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاع مقدس؛ برايشان سخت مي آمد كه:
«جمله اي كه شهيد پيرامون مفقود بودن پيكرش گفته؛ قطعا تعبيرش همين 27 سال است. اما اين كه حتما بايد معتقد باشيم
الي الابد پيكر گمنام مي ماند؛ قابل قبول نيست. چون معتقديم پس از ظهور حضرت حجت (ع) قبر مطهر حضرت زهرا(س) هم پيدا خواهد شد و تا ابد پيكرها گمنام باقي نخواهند ماند.»
ثمره عدم قبول جنازه؛ دفن پيكر به عنوان شهيد گمنام بود و خاكسپاري او در كنار ساير شهداي گمنام در دانشگاه فردوسي مشهد؛ ولي تقدير چيز ديگري رقم زده بود و در نهايت همسر شهيد برونسي، دوشنبه هفته گذشته پس از رؤيت شهيد، اين پيكر را پذيرفت و روز شهادت حضرت زهرا(س)؛ عبدالحسين برونسي پس از يك تشييع باشكوه، در بهشت رضاي مشهد؛ در همان مزاري كه سالها پيش به عنوان يادبود و نماد بر آن سنگ انداخته بودند؛ آرميد.
آنچه اينجا بيشتر از هر چيز جلب توجه مي كند؛ اظهار نظر اشخاص غيرمسئول در زمينه شناسايي است. امري كه باعث به وجود آمدن حرف و حديث هاي بسيار و مشكلات عديده اي شد. اينكه كسي ادعا كند چون شهيد برونسي بادگير به تن نمي كرده؛ پس اين پيكر متعلق به او نيست؛ و حتي با اصرار همرزمان شهيد مبني بر شيميايي بودن منطقه و مقيد بودن شهيد برونسي به استفاده از تجهيزات شيميايي؛ باز هم بر حرف ناصواب خود تاكيد كند؛ كمي غيرعادي مي نمايد.
به هر حال؛ دانشگاه فردوسي مشهد هم بي نصيب نماند و سهم دو شهيد خود را پس از رايزني هاي بسيار دريافت كرد. اين مراسم روز دوشنبه 19ارديبهشت به همت دانشجويان و اساتيد اين دانشگاه مادر برگزار شد. علت تأخير دو روزه مراسم اين بود كه حتي خوابگاهي هايي هم كه به خاطر اين تعطيلات به شهر خود رفته اند نيز از اين خوان نعمت بي بهره نمانند و از بركتي كه در مسجدجامع دانشگاه فردوسي، روبه روي ميدان علوم، نورافشاني خواهد كرد؛ مستفيض شوند. احساس همه اين بود كه گمنامي مهمانان شهيدشان؛ باعث خواهد شد تا منيّت و نامداري غيرالهي، از اين دانشگاه رخت بربندد و همه گروه هاي درسي دانشگاه؛ با نگاهي دوباره بر سر درس و كلاس خود حاضر شوند.
3. وقتي بزرگ ترين باغ موزه خاورميانه، ميزبان صاحبان اصلي خود مي شود
يكي از شريان هاي اصلي شهر تهران براي صاحبان خط 11 (همان بي ماشين هاي خودمان!) مترو است. باغ موزه دفاع مقدس تهران كه پس از سالها كش و قوس و آرزو، در نهايت به بهره برداري رسيد، در كنار متروي حقاني تهران، جنب پارك طالقاني قرار دارد. اين باغ موزه، همه چيز داشت جز يك چيز مهم. به نظر
مي رسيد تا صاحبان اصلي اين باغ موزه در آن حضور نداشته باشند؛ آن جلوه و شكوه به اين محوطه پر متراژ و پرهزينه وارد نخواهد شد. سالروز شهادت حضرت زهرا(س) بهانه اي بود براي رجعت مرداني كه دفاع از وطن و كيان اسلام را به بهاي جان پرداختند و ما تشييع شان را با بهايي ميلياردي!
هزينه ميلياردي كه صرف تشيع جنازه 8شهيد گمنام در باغ موزه دفاع مقدس شد؛ مي توانست در راه آموزش اهداف و انتقال ارزش هايي هزينه شود كه آنها برايش خون داده بودند. باور كنيد اگر نگويم همه؛ ولي با صراحت مي گويم قريب به اتفاق كساني كه براي مراسم آمده بودند؛ حداكثر انتظارشان از مسئولان برگزار كننده؛ آب بود و ديگر هيچ... ولي دست و دل بازي مسئولان گل كرد و نزديك به20هزار دست غذا علاوه بر 6تانكر حداقل 1500ليتري شربت سفارش داده شد. جالب تر از همه، نحوه پخش اين غذاها و نوشيدني ها بود! پخش غذا به صورت كارتن هاي 8تايي، آن هم به هر نفر از نوآوري هاي منحصر به فردي بود كه بدجور احساسات آدم را جريحه دار مي كرد. وجود ايستگاه هاي صلواتي با اقلام مختلف فرهنگي و سي دي هايي كه واقعاً جز اتلاف ماده و انرژي چيزي عايد آدم نمي كنند، اعصاب آدم را بيشتر پياده مي كرد.
به قول يكي از دوستان همراه: برادر مسئول من؛ باور كن هيچ شهيدي از اول تاريخ تا امروز، راضي نبوده و نيست كه تو به اندازه اي شربت درست كني كه مجبور شوي مابقي اش را توي جوب و پاي درخت بريزي... هيچ شهيدي راضي نيست به اسم حضرت زهرا(س) و محصول فرهنگي، پول بيت المال را هدر دهي... هيچ شهيدي راضي نيست كه وقتي عرضه نداري، جاي كسي ديگر را تنگ كني و به اسم شهيد و به كام خودت كار كني...»
مادرم هميشه بعد از گلايه هاي من مي گويد: جمله عيبش كه بگفتي؛ هنرش نيز بگو!
از انصاف نگذريم؛ مدل تشييع شهدا و حمل آنها؛ خيلي دلنشين بود. به هر شركت كننده در مراسم هم يك شاخه گل داده شده بود. زماني كه پيكر ها بعد از مداحي محمودكريمي و پياده روي فوق تصور حضار، به ميعاد رسيدند؛ بشخصه چيزي از تابوت شهدا
نمي ديدم؛ بلكه تويوتايي را مي ديدم كه انباشته از گل شده بود و آخرين شاخه هاي گل نيز به سمتش پرتاب مي شد. خيلي احساس لطيفي است وقتي ظرافت گل را در كنار آخرين بقاياي وجودي مي بيني؛ زلال بودن را از اعماق وجود درك مي كني. آن وقت است كه رابطه بين جهاد و شهادت و سلسله درجات بهشت را مي فهمي. آن وقت است كه مي فهمي چرا جهاد دري از درهاي بهشت است. راستي بهشت هشت در دارد. شهدايي هم كه در باغ موزه مهمان ما شدند؛ هشت تن بودند. يعني مي شود كه شهدا ما را از اين تهران دود گرفته، به سمت بهشت راهنمايي كنند؟
4. در شهرداري چه خبر است؟
در ماه هاي گذشته (حدود 13ماه به بالا) شما جلوه خاصي از سازمان فرهنگي و هنري شهرداري تهران ديده ايد؟ اگر ديديد با دفتر روزنامه تماس بگيريد كه ما هم برويم و ببينيم! به جاي آن حتما جلوه هاي بيشتري از معاون فرهنگي - اجتماعي شهردار تهران ديده ايد. مثلا همين چند روز پيش همراه با روزنامه همشهري، ويژه نامه اي مربوط به جشنواره سينمايي شهر پخش مي شد كه آقاي معاون در عكس ها و تيپ هاي مختلف در آن حضور داشت و كلي حرف زده بود...اين البته همان دكمه اي بود كه برايش يك كت دوخته بودند. داستان از اين قرار است كه شما جشنواره فيلم شهر را راه اندازي مي كنيد، پول كه هست، سفره هم كه هست، پس دست دوستان را مي گيريد و دور هم صفايي مي كنيد! كمي بالاتر درباره هزينه هاي سنگين يك تشييع عاشقانه سخن گفتيم و البته در برداشت دوم نمونه اي از بي توجهي به فعاليت هاي ارزشي و بدون سر و صداي تبليغاتي را بررسي
كرده ايم ....و اما بعد! دوستان جمع مي شوند و مثلا براي بولتن جشنواره هرچه در پستو داشته اند و هفته ها و گاه ماه ها قبل در نشريات ديگر منتشر كرده اند؛ دستي به سر و رويش مي كشند و بعد براي خالي نبودن عريضه يك مصاحبه هم با آقاي معاون ترتيب مي دهند و يك پول قلمبه مثلا 50 ميليون توماني براي 40 صفحه نشريه دريافت مي كنند و به اسم بولتن ويژه جشنواره منتشر مي كنند و خلاص! آقاي معاون شهردار هم كه اصولا سازمان فرهنگي هنري را به مرخصي فرستاده و خودش يك تنه كار همه را انجام مي دهد ـ حتي جواب وزير ارشاد درباره ساخت محلي براي نمايشگاه كتاب را هم مي دهد ـ با مشاهده مصاحبه خود و ابراز جمله طلايي «هوممم... چه مجله خوبي!»، به رفقا جايزه هم مي دهد و اين داستان ادامه دارد...همين مي شود كه هميشه يك عده خاص، در يك جاهاي خاص، يك مسئوليت هاي خاص دارند و دست بر قضا اغلب، هيچ اعتقادي به نظام و آن محل درآمد نيز ندارند! مي آيند و پولشان را
مي گيرند و يك چيزي هم تحويل مي دهند!

 



براي گل هميشه بهار

سلام، مشتري هاي مغازه مشكل گشايي محمد (ص)! سر سفره چاشت صبحگاهي نشسته ايد؛ بفرماييد خرماي خودشناسي، بفرماييد لقمه حلال زيارت مدينه! اگر در صف صبر بايستيد، در چايخانه
«چشم انتظاري» زيارت اين پيغمبر مهربان براي همه دل هاي دور افتاده، جا هست.
اينجا مدينه است شهر پيغمبري كه وقتي با دست عطوفتش،
پرده هاي بي سوادي را كنار زد، سواد شهر علم را نشان داد. مردم! طبيب دردهاي شما اينجاست؛ رسولي كه با تواضع خود، ثابت كرد، سجده در برابر خدا نافع ترين دارو براي جوش «غرور» است!!
اينجا مدينه است طولاني ترين سريال سرسپردگي: بازيگران، مخلص. حق الزحمه، ثواب. تصويربردار، جبرائيل. كارگردان،
پيامبر اعظم (ص). اينجا زائرها زودتر از خورشيد بيدار مي شوند و هنوز، آسمان در ترديد دورنگي فلق، مانده كه با دل هاي شكسته و بي رنگ، از زيارت مزار بر مي گردند.
چه صبحگاه با صفايي است... در فاصله حرم پيغمبر تا قبرستان بقيع، تا چشم كار مي كند گل آفتابگردان ارادت روييده و زيباتر از آن، مشك شيريني است كه بايد رو به كدام خورشيد، عرض حاجت كرد: محمد مصطفي (ص) يا بيت الاحزان فاطمه زهرا(س).
لحظه اي صبر كنيد! من انگار در جيب قصه هاي مدينه يك عكس يادگاري از فاطمه پيداكرده ام:
در عصر انجماد عاطفه و ايمان كه مردم زمانه دختر را مصيبت آشكار مي خوانند و رسول خدا را به سنگ كنايه «ابتر» از مقابل خويش مي رانند، پيامبر، دخترش را بسيار بلند پايه مي دارد.
- يا رسول الله اسم دخترت را چه گذاشتي؟
- فاطمه، اسمش از ريشه فطم است يعني «بريده شده» چون خدا، او و شيعيانش را از آتش دوزخ، بريده و جدا كرده است.
رسول خدا بهتر مي داند آن چه از وحي نازل شده، در جام جان فاطمه هم چكيده است. مهر پيامبر به دخترش، بسيار برتر و با اهميت تر از دوستي يك «پدر و دختر» به حساب مي آيد. اگر فاطمه خلاصه قرآن، عصاره وحي و اميد محمد در برابر طعنه هاي كفار نباشد مگر مي شود، زهرا را نمونه دوستي خدا و غضب خدا ناميد؟
خدايا چقدر بي صبرم براي ديدن اين بارگاه توسل يعني «جنت بقيع».
راه مي افتم و در مسير پرترافيك آدم ها و فرشته ها خودم را به پلكان اين آرامگاه فريادهاي خاموش مي رسانم. ازدحام جمعيت، كتف هاي سنگي پلكان را به بانگ بيدارباش بامدادي زائرين بقيع، از خواب، بيدارمي كند. مشتري هاي غربت از راه مي رسند و زير نگاه لاجوردي پگاه، خود را به در بقيع مي رسانم.
- دانه... دانه دانه... گندم، دانه، دانه...
صداي پسرك دانه فروش، جلوي بالكن بهاري بقيع، دلم را به كنسرت دلگير بال كبوتران و سكوت حزن انگيز اين قبرستان مي برد. پا آهسته بگذاريد بر اين مزار خاك فرش كه اينجا ميناي دل اولاد رسول(ص) مدفون شده... شعر دلدادگي ات را دانه كن براي اين كبوتران كه شايد فقط آن ها به خاطر داشته باشند كه جنت بقيع، زيارتگاه همه مسلمانان است همه آن ها كه به دختر پيغمبر، سلام مي كنند در سرآغاز هر زيارت.
صداي اين همه سلام، من را مي برد در خانه ام سلمه، روزخواستگاري فاطمه(س). آن روز پيامبر در خانه ام سلمه بود. باقي قصه را فاطمه حكايت مي كند.
- صداي در خانه كه آمد پدرم قبل از اينكه ام سلمه، در بگشايد فرمود: در را باز كنيد كه پشت اين در، كسي نيست جز دوست من و دوست خداي من.
علي، پشت در ايستاده بود كوه كرامتي در آستانه دريا شدن و بوسيدن پاي پيغمبر(ص). حرفش چه بود؟ به خواستگاريم آمده بود با همان شتري كه از نخلستان مناجات و معاش خود، روزي مي آورد.
تمام بضاعت علي براي جهيزيه همين شتر بود، شمشير و زره اش. پدرم، شتر را براي كار و شمشير را براي كارزار، لازم ديده بود ولي زره به چه كار علي مي آمد وقتي كه كسي را در نبرد، جرات نزديك شدن به حضرت حيدر نبود؟
جهيزيه ام به چهارصد درهم فراهم آمد اما ديگر زره بر تن علي نبود! عمار، آن صحابه وفادار، زره را به بازار برد و جهيزيه ام را به خانه آورد. سياهه اش اين بود:
پيرهني به هفت درهم- چارقدي به چهاردرهم- قطيفه مشكي، بافت خيبر، تخت خوابي بافته از برگ خرما، دو گستردني كه رويه آن از كتان ستبر بود- چهار بالش از چرم طايف كه از اذخر (نوعي گياه بياباني) پر شده بود- پرده اي از پشم- يك تخته بورياي بافت هجر (روستايي نزديك مدينه) - آسياي دستي- لگني مسي- مشكي از چرم- قدحي چوبين - كاسه اي گود، براي دوشيدن شير- مطهره اي (آبدست) اندوده به زفت- سبويي سبز و چند كوزه گلي و... فقط همين!
با ادب و عقب عقب از بقيع، بيرون مي آيم تا ثواب بيشتر دانستن درباره اين تربت ستاره نشان، چهره زيارت امروز من را كامل كند. برمي خورم به جمعيت زيادي كه دور يك سيد روحاني، حلقه زده اند. صداي مه گرفته سيد، جاي خالي تحريف را با مرواريد هاي دانايي پر مي كند. گوش مي سپارم... چقدر اين حرف ها، دل زائرين را جلا مي دهد.
- خدا را شكر كنيم كه در اين درياي ظلمت زده دنيا، يه فانوس دريايي و يه ماه بي نظير هست به نام فاطمه (س) تا ما راه فضيلت رو گم نكنيم. جماعت! كدام يك از ما كتاب زندگي زهرا (س) را به دقت، مرور كرده؟ شده تا حالا يه برگ از «سرمشقي» را كه با «خوف و خاطره و خطر» برامون نوشت و به يادگار گذاشت، درست بنويسيم؟ شده به ياد بيار يم كه دختر پيغمبر اگر نبود، شمايل محمد مصطفي (ص) غبار مي گرفت و پشت علي مرتضي (ع) خالي مي ماند؟
اومديم يك بار هم كه شده از پاك منشي، انديشه مترقي، آيين همسرداري ... چي بگم! از كمال جويي و حق طلبي فاطمه سخني به ميان بياوريم؟
فاطمه، زينت زنان شد به سادگي، رشك فرشتگان آسمان شد به پاكدامني، فاطمه، خلاصه قرآن شد به كوثر نفيس طهارت و افتخار خلقت خداي رحمان شد به سرمايه عصمت.
جماعت، يه روزي در همين مدينه، چنين آيينه اي رو شكستند و پاره تن پيغمبر رو سوختند.
حرف هاي سيد، من را مي برد تا غروب يك مزار بي نشان! كبوترها اما راز اين مزار را خوب مي دانند مزار فاطمه در قلب مسلمين است. كبوترها سلام مي كنند و سينه ها مدينه مي شوند!
...وصداي فاطمه مثل صبح آرميده در پشت تپه هاي شب، مثل حس بهار در تن سرد درختان زمستان ديده، مثل خواهش يك برگ در حسرت آفتاب ... مثل راز يك مرواريد در دل صدف حقيقت، هميشه زنده است. هيچ كدام از ما زمستان را پايان عمر خود نمي دانيم. سردي از خود ماست؛ ولي تا ياد فاطمه كني، گرماي شكفتن در برگ برگ رگ هايت جريان پيدا مي كند. فاطميه مادر عاشورا است؛ فاطمه همه روزها را به نام خود سند زده است؛ بهار، نام ديگر فاطمه است.
فرزاد جمشيدي

 



برداشت دوم

فقط عزاداري بلديم
داستان تئاتر در كشور ما داستان بدون سر وتهي است كه با رفت و آمد مديران هم به سرانجام نمي رسد؛ اصولا مديران فرهنگي و هنري ما بيش از آنكه به فكر هنر و فرهنگ كشور باشند به قطر گزارش هاي سالانه و ماهانه خود مي انديشند. براي همين هم هست كه فصل هاي آشتي مردم با تئاتر تنها ايام عزاداري محرم و فاطميه و رمضان است. آن هم با چند كار شاخص تكراري كه ديگر همه از حفظ شده ايم. اصلا گناه دارد كه به جوان ها ميدان بدهيم بيايند و كار جديد روي صحنه ببرند .گرچه وقتي همه چيز بر اساس رفاقت رقم مي خورد و فلان اسم براي 10 شب اجرا 400 ميليون تومان از وزارت ارشاد دريافت مي كند و اجراهايش هم با بليت هاي ميهمان روي صحنه مي رود و هيچ چيز خاصي هم ندارد جز رقص نور و رقص گروه هاي بازيگري و چند مرثيه و دود و ...اين تازه بخش خوب ماجراست، در ايام شادي و
مناسبت هاي غير سوگوارانه كه همين را هم نداريم! باقي ايام سال هم سالن هاي نمايشي ما در تسخير نمايشنامه هاي ترجمه اي و فرم بازي و متلك پراني به دولت و مملكت است! پول ها و اعتبارات و بهترين سالن ها در اختيار كساني است كه يا اسمي دارند و يا رفاقتي دارند با مديران ارشد.اما اگر شما در اين دو گروه نگنجي بايد هفت خوان رستم را طي كني تا شايد بعد از تصويب و تاييد و تكميل هشت هزار نوع فرم(!) نهايت 5ميليون تومان آن هم سه سال بعد از اجرا به شما بدهند در حالي كه اگر در دو دسته مذكور باشيد خودشان مي آيند در
خانه تان و پاكت را تقديم مي كنند و شما اگر خواستيد و حال داشتيد چند شب اجرا مديران فرهنگي را ميهمان مي كنيد...حالا همه اينها يك طرف استعفاهاي دم به ساعت آقاي مدير اداره نمايشي و رد استعفاهايش هم يك طرف!
در چنين فضايي اگر يك كار بي سروصدا و بي ادعا در گوشه اي از شهر برگزار شود بايد خدا را شكر كرد، با همين زاويه ديد سراغ كارگردان نمايش يادگار بانو رفتيم اگرچه او بسياري از دغدغه هاي ما را تلويحا تاييد كرد.
كارگردان نمايش «يادگار بانو» گفت : در سال هاي گذشته آثاري كه بر اساس تحقق اهداف عالي نظام، كه اصول آن فرهنگي و معنوي است، هنرمندان تئاتر خدمات و تلاش هاي بسياري كرده اند اما آن چنان كه شايسته بسياري از اين هنرمندان است حمايت نشده اند.
عليرضا غنچي، كه نمايش او (يادگار بانو ) هفته گذشته به مناسبت ايام فاطميه در تالار سنگلج اجرا شد، درباره وضعيت تئاتر آييني و مناسبتي به نسل سوم گفت: «كافي است با نگرشي اجمالي به صدها اثري كه تئاتري ها درباره اهل بيت(ع) تهيه، توليد و به عموم مردم عرضه كرده اند، توجه شود. در حالي كه سينماي ايران به تعداد انگشتان يك دست نيز درباره اهل بيت) توليد نداشته است، هنرمندان تئاتر درباره هر كدام از اهل بيت (ع) و نيز مفاخر ايران دهها اثر خلق كرده اند كه با استقبال بسيار چشمگير مردم نيز مواجه شده است، به طوري كه برخي از اين آثار چندين سال پياپي همزمان با ايام تعزيت اهل بيت (ع) و يا در روزهاي تكريم مقام بزرگان، هزاران عاشق دلسوخته را ميزباني كرده است اما در مقابل هميشه با صدها مشكل روبه رو بوده و هستند.
وي افزود: براي نمونه در حالي كه نمايش فعلي ما حاصل 10 سال كار پژوهشي است اما براي تامين هزينه ها ناچار شديم كه از اداره كل هنرهاي نمايشي درخواست ياري كنيم اگر چه بسيار كم، اما در حد مقدورشان ما را حمايت كردند. بخصوص در تماشاخانه سنگلج كه براي اجرا به ما معرفي شد، برخلاف بسياري از مراكز متصل به بخش
غير خصوصي، گويا همه دوست داشتند و دارند تئاتر زنده و جاري باشد و همين به ما بسيار روحيه و انگيزه داد.
او درباره ميزان اين حمايت نيز گفت: با اينكه «برخي»همواره به نمايش هاي مذهبي معترض بوده اند، چون گمان مي كنند اين نوع نمايش ها از بودجه و حمايت بسياري برخوردار مي شوند ولي به اين گروه بايد بگويم كه ميزان حمايت مسئولان از نمايش ما، در طول سه سال اجرا،
به اندازه نيمي از بودجه اي كه به امثال اين افراد در يك نوبت اجرا
مي دهند نبوده و نيست. در واقع برخلاف آنچه خيلي ها تصور
مي كنند ميزان حمايتي كه از آثار غير مذهبي مي شود بسيار بيشتر از حمايت هاي اختصاص يافته به نمايش هاي مذهبي است. اگرچه آن هم به نسبت بودجه هاي ميلياردي كه به سمت سينما و تلويزيون روانه مي كنند هيچ است و كل تئاتر بايد از بودجه و حمايت بسيار بيشتري برخوردار شود. او با بيان اين كه كاش اراده اي پيدا مي شد كه ميزان تاثيرگذاري نمايش هاي محصول هنرمندان مان بر مخاطبان و نسبت آن با تاثيرات مخرب شبكه هاي صدا و سيما را بررسي مي كرد، تاكيد كرد: بايد نتيجه اين پژوهش در اختيار مسئولان و متوليان گذاشته شود، تا با زبان اعداد و ارقام به مسئولان ثابت شود كه بودجه ها را به سمتي هدايت كنند كه خواسته هاي نظام را محقق مي كند. شايد به اين ترتيب بسياري از مشكلات تئاتر حل مي شد و نيز پاسخ محكمي مي شد به كساني كه بر اساس برخي رفتارهاي نامهربانانه مسئولان هنري، گمان مي كنند اراده مسئولان بر نبود تئاتراست، نه بودن آن.
اين كارگردان تئاتر اضافه كرد: همين كه مردم براي ديدن اين نمايش ها با شور و شوق به تماشاخانه ها مي آيند و با انرژي فراواني كه دارند، اين نوع آثار را همراهي مي كنند به معناي موفقيت تئاتر است؛ در اين راه نيز كساني كه همراهي كرده اند در زمره موفقان و كساني كه به هر دليل نخواسته اند و يا نتوانسته اند همراهي كنند در زمره شكست خورده ها هستند.
وي البته اين نكته را هم ذكر كرد كه در اجراهاي مناسبتي نيز گاهي برخي خاصه خرجي هاي بدون مبنا انجام مي گيرد كه دليلي جز روابط پشت پرده ندارد ضمن اينكه گاهي مديران ارشد براي بيلان كاري خود؛ آثار ضعيفي را نيز به نام كار مناسبتي عرضه مي كنند كه البته تماشاگر خود به خوبي بين اثر فاخر و اثر تجاري تفاوت قائل مي شود.
غنچي اين نكته را هم گفت كه تئاتر همواره مورد توجه مردم است اگر به آن نگاه فصلي و مناسبتي نداشته باشيم و در تمام طول سال، تئاتر را با حمايت مناسب مادي و معنوي به عرصه اي براي تصويركردن ارزش هاي ديني و ملي خود تبديل كنيم.

 



از آب گذشته!

نيمرو به دو روش
دخترها
توي ماهيتابه روغن مي ريزن/ اجاق گاز زير ماهيتابه رو روشن مي كنن/ تخم مرغ ها رو مي شكنن و همراه نمك توي ماهيتابه مي ريزن/چند دقيقه بعد نيمروي آماده رو نوش جان مي كنن...
¤ ¤ ¤
پسرها
توي كابينت هاي بالايي آشپزخانه دنبال ماهيتابه مي گردن/ توي كابينت هاي پاييني دنبال ماهيتابه مي گردن و بالاخره پيداش
مي كنن/ ماهيتابه رو روي اجاق گاز مي ذارن/ توي ماهيتابه روغن مي ريزن/ توي يخچال دنبال تخم مرغ مي گردن/ يه دونه تخم مرغ پيدا مي كنن/ مقاديري بدوبيراه به خودشان نثار مي كنن / دنبال كبريت مي گردن/ با فندك اجاق گاز را روشن مي كنن و بوي سركه همراه/ دود آشپزخانه رو بر مي داره/ ماهيتابه رو مي شورن (بگو چرا روغنش بوي ترشي مي داد!) / ماهيتابه رو روي اجاق گاز مي ذارن و توش روغن واقعي مي ريزن/ تخم مرغي كه از روي كابينت سر خورده و كف آشپزخونه پهن شده رو با دستمال پاك مي كنن/ چند تا بدوبيراه ديگه به عالم و آدم ميدن و لباس مي پوشن/ ميرن سراغ بقالي سر كوچه و 20 تا تخم مرغ مي خرن و برمي گردن/ وتلويزيون رو روشن مي كنن و صداش رو بلند مي كنن/ روغن سوخته رو مي ريزن توي سطل و دوباره روغن توي ماهيتابه مي ريزن/ تخم مرغ ها رو مي شكنن و توي ماهيتابه مي ريزن/ دنبال نمكدون مي گردن/ نمكدون خالي رو پيدا مي كنن و باز هم بدوبيراه... / دنبال كيسه نمك مي گردن و بلاخره پيداش مي كنن/ نمكدون رو پر از نمك مي كنن/ صداي گزارشگر فوتبال رو مي شنون و مي دون جلوي تلويزيون/ نمكدون رو روي ميز ميذارن و محو تماشاي فوتبال مي شن/ بوي سوختگي رو استشمام مي كنن و مي دون توي آشپزخونه/ داستان بدوبيراه رو دوباره به راه مي اندازن و تخم مرغ هاي سوخته رو توي سطل مي ريزن/ توي ماهيتابه روغن و تخم مرغ مي ريزن/ با چنگال فلزي تخم مرغ ها رو هم مي زنن/ صداي گــــــــــل رو از گزارشگر فوتبال مي شنون و مي دون جلوي تلويزيون/ سريع برمي گردن توي آشپزخونه/ تخم مرغ هايي كه با ذرات تفلون كنده شده توسط چنگال مخلوط شده رو توي سطل مي ريزن/ ماهيتابه رو مي ندازن توي سينك/ دنبال ظرف هاي مسي مي گردن/ قابلمه مسي رو روي اجاق گاز مي ذارن و توش روغن و تخم مرغ مي ريزن/ چند دقيقه به تخم مرغ ها زل مي زنن/ ياد نمك مي افتن و مي رن نمكدون رو از كنار تلويزيون
برمي دارن/ چند ثانيه فوتبال تماشا مي كنن/ ياد غذا مي فتن و مي دون توي آشپزخونه/ روي باقيمانده تخم مرغي كه كف آشپزخونه پهن شده بود ليز مي خورن/ چند تا بدوبيراه ديگه پرت مي كنن و بلند مي شن نمكدون شكسته رو توي سطل مي ندازن/ قابلمه رو برمي دارن و بلافاصله ولش مي كنن/ چند تا فحش
مي دن و انگشتهاشون كه سوخته رو زير آب مي گيرن/ با يه پارچه قابلمه رو برمي دارن/ پارچه رو كه توسط شعله آتيش گرفته زير پاشون خاموش مي كنن/ نيمروي آماده رو جلوي تلويزيون مي خورن و بدوبيراه مي گن...
دانشجويان تركمن دانشگاه مازندران

 



ليست پريم

از آنجا كه حدود 4روز ديگر تا پايان نمايشگاه كتاب فرصت هست و هفته گذشته خيلي ها از انتشار ليست خريد استقبال كردند، نسخه دوم ليست پيشنهادي نسل سوم را امروز منتشر مي كنيم تا شايد باقيات الصاحاتي بشود براي ما كه به شما گفتيم ايها الناس برويد كتاب بخوانيد!
شهر گمشده
كتاب «شهر گمشده» نوشته محمدحسن زورق با همكاري دفتر نشر فرهنگ اسلامي، نشر دليل ما و انتشارات سروش و با مقدمه محمدرضا حكيمي منتشر شده است. كتاب شامل چهار فصل با عناوين «در عصر بعثت»، «قريش، محمد و فاطمه»، «مدينه النبي و مدينه العرب» و «فاطمه چه گفت؟ مدينه چه شد؟» است.
عاشقانه هاي شاهنامه
«عاشقانه هاي شاهنامه» شامل 17داستان شاهنامه است كه با باز آفريني و بازنويسي محمدرضا يوسفي از سوي انتشارت پيك بهار منتشر شده است. در اين اثر نويسنده تلاش دارد روايت متفاوتي از داستانهاي شاهنامه ارايه دهد و به داستان ها با نگاهي تفاوت بنگرد.
مارش پيروزي و دو نمايشنامه ديگر
3 نمايشنامه «مارش پيروزي»، «تلفن بي موقع» و «تلفن آن سوي خط» درباره تاثيرات جنگ بر روي خانواده ها پس از جنگ است. در هر 3 اثر شخصيت هاي محوري زنان هستند. مجموعه نمايشنامه «مارش پيروزي و دو نمايشنامه ديگر» نوشته بهزاد صديقي از سوي نشر افراز منتشر شده است.
از غلط هاي نحوي معذورم
كتاب از چهل تكه داستان و شعر تشكيل شده است كه هر تكه داستان در يك شب روايت مي شود و با قطعه شعري كه به داستان ارجاع مي دهد؛ ارتباط دارد. اين اثر نوشته ليلا صادقي است و نشر ثالث آن را در 80 صفحه منتشر كرده است.
خاطرات كاناپه فرويد
كتاب «خاطرات كاناپه فرويد» نوشته كريستيان موزر با ترجمه ناصر غياثي از سوي نشر حوض نقره منتشر شده است، در اين كتاب 143 صفحه اي خاطرات فرويد از زماني كه او كار روان كاوي خود را شروع كرد، از زبان كاناپه وي به تصوير كشيده شده است.
فتنه از ديدگاه امام خميني (ره)
«من اخطار مي كنم به ملت ايران كه هوشيار باشيد و نگذاريد اين شياطين رخنه كنند. اين هايي كه به اسلام اعتقاد ندارند، اين هايي كه به ايمان اعتقاد ندارند، اين هايي كه به خدا اعتقاد ندارند، بخواهند صفوف شما را درهم بشكنند و صفوف توحيدي شما، انساني شما، اسلامي شما را در آن رخنه بكنند.»...اين بخشي از يادداشت پشت جلد كتاب «فتنه از ديدگاه امام خميني (ره)» است كه با تدوين و گردآوري بهروز رحماني از سوي انتشارات آرون به چاپ رسيده است.
رويارويي سوم و جهاد اقتصادي
محسن رضايي در كتاب «رويارويي سوم و جهاد اقتصادي» به نقد دولت هاي گذشته پرداخته و دو نامه مهم را براي نخستين بار منتشر كرده است. در اين كتاب كه انتشارات كميل آن را منتشر كرده نامه اي به محمود احمدي نژاد انتشار يافته ـ كه در سال 1387 يعني تقريبا 3 سال پيش نوشته شده ـ كه نگاهي به عقب ماندگي، فقر، بيكاري و تورم، تبعيض و بحران هويت و ضعيف ماندن نهادهاي اجتماعي از قبيل خانواده، تربيت و آموزش در جامعه دارد و به نقد نظريه جامعه مدني و جامعه دولتي مي پردازد.
خانجون و خواب شمرون
شرمين نادري در كتاب «خانجون و خواب شمرون» كه در 132 صفحه از سوي انتشارات حوض نقره منتشر شده داستانهايي را حول و حوش مادربزرگ راوي كه خانجون خوانده مي شود، حكايت مي كند. 26 داستان اين كتاب با لحن محاوره اي و عكسهاي سياه و سفيد قديمي كه در بعضي صفحاتش به چاپ رسيده است، حسي از روزگاراني دور را در خواننده زنده مي كند. «خواستگاري خانجون، پيرهن مراد خانجون، گربه خانجون، نمايش خانجون، عروس خانجون و كفتر خانجون» از جمله داستان هاي اين كتاب هستند.
اقليم خاطرات
كتاب «اقليم خاطرات» نوشته فاطمه طباطبايي، عروس امام خميني (ره) و همسر زنده ياد سيد احمد خميني، در 8 فصل تدوين شده و خاطرات مستند 10 سال (1347- 1357) را دربر دارد .
اين كتاب 612 صفحه اي، توسط پژوهشكده امام خميني(ره) و انقلاب اسلامي، وابسته به موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره) به چاپ رسيده است .
همه چيز درباره يك كارگردان
«كارگردان آماده مي شود» اثر مرل ال شرايبمن با ترجمه محمد صديقيان است كه به مسئوليت هاي يك كارگردان پرداخته است و به اين موضوع اشاره مي كند كه كار كارگردان اين است كه فيلم نامه را به گونه اي براي نمايش روي پرده آماده سازد كه همكاري و مشاركت تماشاگر را برانگيزد و پول او را به گيشه واريز كند؛ بنابراين مشاركت او حلقه كامل كننده فرايند خلق يك اثر است كه با متن آغاز مي شود. كتاب را نشر ساقي منتشر كرده است.
دانشنامه اي براي سياسيون
كتاب «سياست» اثر اندرو هيوود از آثار تازه نشر ني است كه به گفته ناشر دانشنامه اي در حوزه سياست است كه سعي كرده واژگان مورد كاربرد در حوزه سياست را به تفصيل تعريف و تشريح كند.
200قطعه خواندني
مجموعه شعر كوتاه «كتاب نيست» عليرضا روشن شامل نزديك به 200 قطعه شعر در سه دفتر «شمع گندم»، «كتاب تو» و«كتاب نيست» است. اين كتاب در 124 صفحه از سوي نشر آموت منتشر شده است.
جرعه اي از زمزم عرفان
يادنامه آيت الله محمدتقي بهجت (ره) تأليف محمد محمدي ري شهري و اصلي ترين و آموزنده ترين رهنمودهاي آيت الله بهجت را در خود جاي داده است. اين كتاب، پس از انتشار مورد استقبال اهل نظر قرار گرفت اما به دليل حجم زياد و سنگيني هزينه هاي چاپ و نشر همه علاقه مندان نتوانستند آن را تهيه كنند بنابراين بخش اول و دوم «زمزم عرفان» كه حاوي مطالب اصلي آن كتاب است در اين گزيده و با نام «جرعه اي از زمزم عرفان» آورده شده و انتشارات دارالحديث آن را روانه بازار نشر كرده است .
اگر ...آنگاه
كتابي است از جميله گودرزي درباره رمز و رازهاي زندگي همراه با جملات قصار كه نشر نور قرآن و اهل بيت(ع) آن را منتشر كرده است.

 



بوي بارون

من همچنان به ياد تو هستم، غريب وار...
اي ابر نيمه سوخته! برقي بزن ببار...
برق بزن! بچرخ و سماعي دوباره كن!
اما ببار تيغ به چشمان روزگار....
من همچنان كه تو هستي هنوز هم
سيراب از غرورم و سرشار از انتظار
اي باغبان عشق! بيا مثل قبل از اين
در زخم هاي سينه من خنده اي بكار!
تا بنگريم خلوت صبحي دوباره را
دستي بيار و پرده شب را بزن كنار!

سهيل محمودي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14