علاقه به مرگ آري يا نه ؟
آيت الله محمد تقي مصباح يزدي لقاي دوست (21) ... ثم قبضه الله اليه قبض رأفه و اختيار، و رغبه و ايثار فمحمد صلي الله عليه و آله عن تعب هذه الدار في راحه ، قد حف بالملائكه الأبرار، و رضوان الرب الغفار، و مجاوره الملك الجبار، صلي الله علي أبي نبيه و أمينه علي الوحي و صفيه و خيرته من الخلق و رضيه والسلام عليه و رحمه الله و بركاته؛1 حضرت زهرا سلام الله عليها بعد از شهادت به رسالت پدر بزرگوارشان و بيان نقشي كه در هدايت مردم بر عهده داشتند مي فرمايند: خداي متعال او را با مهرباني و با انتخاب شايسته، قبض روح كرد. تعبير بعدي «و رغبه و ايثار» است. بعضي از شارحين فرموده اند: اين رغبت و ايثار از طرف پيغمبر است؛ يعني خدا با مهرباني ايشان را قبض روح كرد و ايشان از زندگي دنيا صرف نظر كردند و زندگي عندالله را بر زندگي دنيا ترجيح دادند؛ يعني از هيچ يك از دو طرف نارضايتي نبود. هم خدا مي خواست كه ايشان را از اين عالم ببرد و از گرفتاري هاي اين عالم خلاص كند و هم خود ايشان در اين بازگشت به سوي خدا رغبت داشتند و آن را انتخاب كردند. بعد اضافه مي فرمايند كه: پس پدرم درحالي كه فرشتگان برتر خدا او را احاطه كرده بودند و مشمول رضوان پروردگار غفار بود از رنج اين دنيا راحت شد و به مجاورت و همسايگي خداي متعال نايل گرديد، و در ادامه اين گونه بر پدرشان صلوات مي فرستند: صلي الله علي أبي نبيه و أمينه علي الوحي و صفيه و خيرته من الخلق و رضيه، والسلام عليه و رحمه الله و بركاته. بانوي آسماني از اين عبارات چند نكته استفاده مي شود؛ اولاً پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله علاقه داشتند به اين كه به لقاي الهي نايل شوند و اين چيزي نبود كه به ايشان تحميل شده باشد؛ ولي نكته مهم تر اين است كه حضرت مي فرمايند: پيغمبر از رنج دنيا خلاص شد درحالي كه فرشتگان الهي او را احاطه كرده بودند. كسي مي تواند اين را بگويد كه علمي فراتر از علوم افراد عادي داشته باشد. معناي اين سخن اين است كه من مي دانم بلكه ديدم فرشتگان او را احاطه كردند. اين مطلب اشاره است به اين كه شناخت ها و معلومات ما از سنخ معلومات شما نيست. لقاي الهي و طلب طول عمر آيا انسان بايد مرگ و انتقال از اين عالم را دوست بدارد و دائماً خواهان مرگ باشد، يا برعكس بايد زندگي دنيا را لااقل به عنوان نعمتي الهي دوست داشته باشد، و طبعاً نسبت به مرگ كراهت داشته باشد؟ در كلمات اهل بيت صلوات الله عليهم اجمعين از يك طرف به مواردي برمي خوريم كه دلالت دارد بر اين كه آنها خيلي به لقاي الهي علاقه داشته اند كه لازمه آن مرتبه از لقاء، رفتن از اين عالم است. از طرف ديگر گاهي در دعاها مي بينيم كه براي طول عمر دعا كرده اند. در نظر سطحي و ابتدايي، جمع اين ها مقداري مشكل به نظر مي آيد. وقتي شنيده مي شود كه حضرت زهرا سلام الله عليها دعا كردند كه از دنيا بروند، يا اميرالمؤمنين سلام الله عليه دعا كردند كه خدا ايشان را از آن مردم بگيرد، شايد توهم شود كه آن قدر ايشان در تنگنا واقع شده بودند كه به مرگ خودشان راضي شدند. اما اين تصور خامي است. در قرآن كريم آياتي است كه دلالت دارد بر اين كه اولياي خدا تمناي مرگ مي كنند و براي اثبات دروغ كساني كه به دروغ، خودشان را اولياي خدا مي ناميدند مي فرمايد: «قل يا ايها الذين هادوا ان زعمتم انكم أولياء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صادقين؛2 اگر راست مي گوييد كه از اولياي خدا هستيد تمناي مرگ كنيد.» معلوم مي شود ولي خدا بودن، با تمناي مرگ ملازم است. پس درخواست مرگ اولياي خدا براي اين نيست كه از رنج و بلا نجات پيدا كنند. در حديث قدسي خداوند مي فرمايد: لا يزال عبدي يتقرب اليّ بالنوافل مخلصا لي حتي أحبه فاذا أحببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و يده التي يبطش بها؛3 همواره بنده من با مخلصانه خواندن نوافل به من نزديك مي شود تا اين كه محبوب من مي شود. وقتي محبوب من شدند، من مي شوم چشم و گوش او؛ همان چشم و گوشي كه با آن ها مي بيند و مي شنود. وقتي بنده خدا زياد عبادت مي كند و تسليم محض مي شود ديگر از خود اراده اي ندارد و در هر لحظه در اين فكر است كه خدا چه مي خواهد تا انجام دهد و به اين فكر نمي كند كه خودش چه مي خواهد. وقتي اين طوري شد خدا چشم و گوشش مي شود و عنايت خاصي به تدبير او خواهد داشت. قطعاً ائمه اطهار عليهم السلام مصداق أتم اين معنا هستند. آن ها هر چه را خدا بخواهد مي خواهند. در دسته اي از روايات آمده است كه: «قلوبنا اوعيه لمشيه الله فاذا شاء شئنا؛4 دل ما ظرفي است براي خواست خدا.» كساني كه از پيش خود چيزي نمي خواهند و فقط مي خواهند بنده خدا باشند، خدا دل آن ها را ظرف مشيت خودش قرار مي دهد؛ يعني هر چه خدا مي خواهد در دل اين ها متبلور مي شود. در اين صورت آن ها با الهام الهي مطمئن مي شوند كه آن چه در دلشان پيدا مي شود همان خواست خداست. اين افراد اگر طلب حيات يا طلب مرگ كنند معنايش اين است كه خدا آن را خواسته است. علاقه به مرگ؛ آري يا نه؟ اصولاً انسان بالفطره بايد طالب حيات باشد يا طالب مرگ؟ هيچ شكي نيست كه انسان وجود خودش را دوست دارد و كمالات خودش را مي خواهد. هيچ وقت به نقص و فناي خودش راضي نيست؛ اما بعضي انسان ها وجود و حيات خودشان را همين زندگي دنيا مي دانند و مرگ را نيستي و نابودي مي پندارند. فرد با وجود چنين بينشي، هيچ گاه آرزوي مرگ نمي كند و آرزو دارد هرچه بيشتر زنده بماند. ممكن است چنين انساني در اثر سختي هاي زندگي توهم كند كه اگر بميرد از اين سختي ها راحت مي شود. در اين صورت ممكن است اقدام به خودكشي هم بكند. اين فكر غلطي است؛ ولي حتي در چنين حالي باز او راحتي خود را مي خواهد. براساس بينش مادي، دوست داشتن مرگ هيچ وجه معقولي ندارد. اما اگر كسي معتقد شد كه بعد از اين عالم هم عالمي است و نه تنها آن عالم هم جزء زندگي حساب مي شود، بلكه زندگي واقعي در آن عالم است (و ان الدار الآخره لهي الحيوان)5 و لذت هاي آن جا قابل مقايسه با اين جا نيست، طبعاً چنين كسي زندگي در آن عالم را بيشتر دوست خواهد داشت. مخصوصاً اگر از محبت خدا بويي برده و بداند كه در آن عالم مي تواند از جلوه هاي الهي بهره ببرد، ديدار محبوب برايش خيلي ارزنده است و مشتاق رسيدن به آن عالم است. اين يك رابطه طبيعي است. اگر رفيق خداست، ملاقات با خدا را هم دوست دارد. نمي شود انسان به كسي علاقه داشته باشد، ولي نخواهد او را ببيند. در اين صورت در دوستي اش صادق نيست. راز كراهت از مرگ ما وقتي به عمق دل خود نگاه مي كنيم با اين كه به جهان آخرت و اوصاف آن معتقديم و خدا و اهل بيت را دوست داريم، ولي مي بينيم كه نمي خواهيم از اين عالم برويم. حتي گاهي اسم مرگ براي بعضي افراد ناراحت كننده است و اگر ببينند كسي علاقه به مرگ دارد او را انساني غيرطبيعي و رواني تلقي مي كنند. سر اين حالات چيست؟ شخصي از ابوذر پرسيد چرا ما از مرگ مي هراسيم؟ فرمود: چون دنيا را آباد كرده ايد و آخرت را خراب؛ لذا دوست نداريد از مكاني آباد به مكاني خراب برويد.6 انسان هاي عادي ممكن است درعين حالي كه معتقد به وجود آخرت و ثواب هاي آن باشند، اما چون نمي دانند به آن ثواب ها خواهند رسيد يا خير، از مرگ نگران اند. جهت ديگر اين نگراني كه معقول تر به نظر مي رسد اين است كه مي خواهيم زاد و توشه اي برداريم و گناهانمان را جبران كنيم. مي بينيم وقتي مرگ فرا برسد ديگر اين فرصت ها از دست مي رود. مي خواهيم زنده باشيم تا كارهاي خوب بيشتر انجام دهيم و جبران مافات كنيم. اين دو عامل متضاد، يعني از يك طرف وجود جاذبه نعمت هاي اخروي و قرب الهي و از يك طرف اميد به انجام كارهاي خوب، دائماً در ما اثر متضاد دارند. يكي مي گويد: مرگ را دوست داشته باش و ديگري مي گويد: دنيا را دوست داشته باش. گاهي آن قدر اين دو تا عامل هم وزن مي شوند كه اگر بنا باشد يكي را انتخاب كنيم مردد مي مانيم. در روايت معتبري خداي متعال مي فرمايد: من در چيزي ترديد پيدا نكردم مانند ترديدي كه در قبض روح مؤمن پيدا كردم. از يك طرف مي دانم خير او در اين است كه از اين دنيا برود و از طرف ديگر خودش مرگ را دوست ندارد. من هم نمي خواهم ناراحتش كنم. البته خدا در چيزي ترديد پيدا نمي كند؛ اين تعبير اشاره به اين است كه حكمت اين دو كار آن قدر هم وزن هم مي شود كه جاي اين دارد كه ترديد پيدا شود. جالب اين است كه براساس اين روايت، دعايي هم وارد شده كه بعد از هر نماز مستحب است بخوانيم؛ اللهم ان رسولك الصادق المصدق صلواتك عليه و آله قال انك قلت ما ترددت في شيء أنا فاعله كترددي في قبض روح عبدي المؤمن يكره الموت و أنا أكره مساءته. اللهم فصل علي محمد و آل محمد و عجل لأوليائك الفرج و النصر و العافيه و لا تسوؤني في نفسي؛7 كساني كه بعد از هر نماز اين دعا را بخوانند خدا به مرگ ناگهاني مبتلايشان نمي كند. پس ما براساس ايمانمان بايد آخرت را اصالتاً دوست بداريم؛ ولي بالاخره قصورها و تقصيرهايي داريم و اميد داريم كه بتوانيم مقداري آن ها را جبران كنيم؛ لذا مرگ را خيلي دوست نداريم. پس دوست نداشتن مرگ هم براي مؤمن بالعرض معقول است؛ البته استدعاي طول عمر اگر توأم با سلامت در دين باشد معقول است. اين نعمتي است از خدا كه انسان فرصت اطاعت بيشتر داشته باشد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1- بلاغات النساء، ص72 و بحارالانوار، ج92 ص022. 2- جمعه، 6. 3- ارشاد القلوب، ج1 ص19. 4- بحارالانوار، ج52 ص633. 5- عنكبوت، 46. 6- ارشاد القلوب، ج1 ص281. 7- بحارالأنوار، ج52 ص633. پاورقي
|