(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 31 اردیبهشت 1390- شماره 19931

رويدادها
با مقدمه عليرضا قزوه كتاب شعري با موضوع بيداري اسلامي منتشر مي شود
اندر باب جدانويسي و سرهم نويسي
آفت
آدما هميشه بين شادي و غم مي مونن
انجمن هاي ادبي هند در دوران تيموري



رويدادها

شاكري : كار هيئت نظارت بر كتاب، نظارت بر اداره كتاب وزارت ارشاد است
عضو هيئت نظارت بر كتاب گفت: اين طور كه من مطلع هستم كار شوراي نظارت، نظارت بر اداره كتاب و كتاب خواني وزارت ارشاد است و مجموعه مسائل و نكات مطرح را بررسي مي كند به خصوص در بخش مميزي كتاب.
با گذشت بيش از يك سال از ابلاغ ضوابط جديد چاپ و نشر، اعضاي هيئت نظارت بر كتاب بزرگسالان و كودكان سرانجام معرفي شدند و محمدرضا مخبري دبير شوراي عالي انقلاب فرهنگي- در ارائه گزارشي از نشست اخير اين شورا، از انتخاب سيدمهدي خاموشي، هادي صادقي، بهمن دري، حسين كچويان، محسن مؤمني، احمد شاكري و سوسن كشاورز به عنوان هيئت نظارت بر كتاب بزرگسالان خبر داد.
با وجود انتخاب اعضاي اين شورا، هنوز كاركردها و جايگاه آن براي مردم و رسانه ها مشخص نشده است. به همين منظور از ميان افرادي كه نامشان در ليست اعضاي هيئت نظارت بر كتاب آمده است سراغ احمد شاكري را گرفتيم.
احمد شاكري در گفت وگو با خبرنگار فارس درباره شرح وظايف اعضاي اين شورا گفت: هنوز جلسه هيئت نظارت به صورت رسمي تشكيل نشده و اين طور كه من مطلع هستم كار شوراي نظارت، نظارت بر اداره كتاب و كتاب خواني وزارت ارشاد است و مجموعه مسائل و نكات مطرح را بررسي مي كند به خصوص در بخش مميزي كتاب.
وي در پاسخ به اين سؤال كه يعني شوراي نظارت بر كتاب، شوراي بالادستي اداره كتاب به حساب مي آيد و تصميماتش براي اين اداره لازم الاجرا است اظهار داشت: دقيق نمي دانم. در دوره جديد اعضاي هيئت به پيشنهاد وزارت فرهنگ و ارشاد به شوراي انقلاب فرهنگي معرفي شدند و اين افراد مصوب شوراي انقلاب فرهنگي هستند.
شاكري افزود: يك بخش نقش و عملكرد شورا، نظارت است اما اينكه به چه نحوي و در چه مواردي، هنوز قابل بحث است و نقش شورا بيش از اينكه يك شوراي مشورتي باشد، يك شوراي نظارتي است كه بر كاركردهاي اداره كتاب نظارت مي كند.
وي در پاسخ به اين سؤال كه آيا براي شوراي نظارت تشكيلاتي ايجاد مي شود يا اينكه اين هيئت مركب از كميته هاي داخلي خواهد بود يا نه اظهار داشت: مطلع نيستم. باز هم بايد تأمل كرد اما فكر نمي كنم كميته هاي داخلي تشكيل شود اما به هر حال همه اينها منوط به شروع كار جلسات است.

 



با مقدمه عليرضا قزوه كتاب شعري با موضوع بيداري اسلامي منتشر مي شود

راضيه رجايي شاعر متعهد كشورمان از آماده سازي مجموعه شعري درباره بيداري اسلامي مردم منطقه با گزينش و تصحيح محمد كاظم كاظمي خبرداد.
راضيه رجايي شاعر متعهد كشورمان در گفت گو با فارس از آماده سازي مجموعه شعري درباره بيداري اسلامي مردم منطقه خبرداد و گفت: شعرهايي را به منظور انتشار در يك كتاب گردآوري كرده ام كه شاعران كشورمان درباره بيداري مردم مسلمان منطقه سروده اند.
رجايي درباره گزينش شعرها گفت: من شعرها را جمع آوري مي كنم اما محمدكاظم كاظمي هم در گزينش شعرها خيلي به من كمك كرد.
رجايي گفت: دراين كتاب شعرهايي از علي داوودي، علي معلم، حميدرضا برقعي، علي محمد مودب، اميد مهدي نژاد، محمد قاضي، سيدحسن مبارز، پروانه نجاني شعر هست و قرار است عليرضا قزوه مقدمه اي براين كتاب بنويسد.

 



اندر باب جدانويسي و سرهم نويسي

محمدكاظم كاظمي
امروزه در نگارش، به ويژه در ميان جوان ترها گرايش غالب به سمت جدانويسي است و اگر گرايش گاهي شكلي كمابيش افراطي يافته است.
در اين ترديدي نيست كه جدانويسي در حد معقول خود به بهسازي خط فارسي در اين چند دهه كمك كرده است. اين را هم بايد به عنوان يك قاعده پذيرفت كه در جاهايي كه در ميان جدانويسي و يا پيوسته نويسي اجزاي يك كلمه يا تركيب ترديدي داريم، يعني آن گونه نيست كه يكي از دو جانب قضيه ارجحيتي قطعي داشته باشد، جدا نوشتن به احتياط نزديك تر است.
ولي اين گرايش به جدانويسي نبايد يك مزيت مهم پيوسته نو يسي را از نظر ما دور بدارد و آن، استفاده از شكل هندسي كلمات براي خواندن متن است. اين را بايد توضيح دهم.
خط فارسي به گونه اي است كه بيشتر حروف در آن امكان اتصال دارند، برخلاف خط هاي لاتيني كه در آنها حروف كاملا مستقل اند. اين گاهي براي فارسي زبانان مايه دردسر است؛ مثلا آنجا كه مي بايد شكلهاي مختلف يك حرف را فراگيرند، مثل «ب» اول و «ب» وسط و «ب» آخر، و نيز در جدانويسي و پيوسته نويسي بعضي كلمات و تركيبات.
ولي بايد پذيرفت كه خط فارسي به سبب همين ويژگي يك مزيت هم دارد و آن ايجاد شكل هاي هندسي متفاوت و متمايز براي كلمات است. يعني خط بدين ترتيب جنبه بصري بيشتري مي يابد و راحت تر خوانده مي شود.مثلا دو كلمه «حافظ» و «حفيظ» در خط فارسي شكل هندسي متفاوتي دارند كه همين سبب مي شود چشم خواننده بدون زحمتي اين دو را در جمله تشخيص دهد و نيازي به خواندن تك تك حروف نباشد. ولي همين دو كلمه با خط انگليسي چنين مي شوند: Hafez و Hafiz. اينجا خواننده متن بايد تك تك حروف را بخواند. همين گونه است كلمات «سعيد» و «سعدي» كه هر يك ساختار هندسي متفاوتي دارند. حرف «ي» در سعيد، به صورت «يـ» آمده است و در «سعدي» به صورت «ي». كلمه «سعيد» يكپارچه است و «سعدي» دو پارچه. همين دو ساختار هندسي متفاوت به كلمات داده است.
ما بسياري از وقت ها به جاي تمركز در تك تك حروف، اين ساختارها را با سابقه اي كه از حضورشان در ذهن داريم تشخيص مي دهيم.
حالا هرچه به سمت جدانويسي حركت كنيم، از اين ساختارهاي هندسي دورتر مي شويم. يعني اگر در حد نهايي قضيه، همه حروف را جدا از هم بنويسيم (مثل انگليسي) خواندن خط فارسي بسيار دشوار خواهد شد. شما اين جمله را چه خواهيد خواند؟
ب ن ي آدم اع ض اي ي ك دي گ رن د
شايد بگوييد «اگر عادت كنيم، همين را هم به سهولت خواهيم خواند». شايد تا حدودي به سهولت بتوان خواند ولي به اين سرعتي كه اكنون مي خوانيم. هيچ گاه مثلا كلمه «ادب ي ات» آن ويژگي و تمايز هندسي را نخواهد داشت كه «ادبيات» دارد. در «ادبيات» ما ديگر حروف را نمي خوانيم و كلمه را يكجا مي خوانيم.
اگر اين معيار بصري را در نظر گيريم، گاهي (و نه هميشه) كلمه يا تركيبي كه سر هم نوشته شده است، بهتر از شكل جدا شده اش خوانده مي شود. وقتي اجزاي كلمه با هم هستند، چشم ما با يك تمركز روي ساختار كلي كلمه، آن را مي خواند. اما همان كلمه را وقتي بشكنيم، چشم ناچار است كه شكل هندسي هر يك از پاره ها را جدا به خاطر بسپارد. مثلا در مورد كلمه «ماهيچه» ذهن در واقع دو واحد «ما» و «هيچه» را در كنار هم ثبت مي كند. ولي وقتي مي نويسيم «ماهي چه» اين ساختار هندسي شكسته شده و به سه قسمت تبديل شده است. اينجا ديگر ثبت آن ذهن سخت تر است، چنان كه اگر «م اه ي چ ه» بنويسيم، اين ساختار ديگر كاملا نابود مي شود. (من به اين كاري ندارم كه «ماهي چه» به واقع يك مشكل ديگر هم دارد، يعني چنين به نظر مي رساند كه «ماهي كوچك» است، در حالي كه اينجا گوشت ماهيچه گوسفند منظور است و ربط مستقيمي به ماهي ندارد. در واقع ما يك قاعده داريم كه وقتي كلمه مركب بسيط گونه است، يعني معني اش دقيقاً معادل جمع معني ها اجزاي آن نيست، بايد سرهم نوشته شود.)
اما حفظ ساختار هندسي كلمات مهم ترين و تنها اصل است؟ مسلماً نه. اين هم اصلي است در كنار چندين اصل ديگر كه براي جدانويسي و سرهم نويسي داريم و بايد به مجموعه اينها توجه كرد. بعضي از اين اصول گرايش به جدانويسي را تقويت مي كنند و بعضي در جهت پيوسته نويسي اند. بايد بكوشيم كه همه اصول را در كنار هم در نظر گيريم.
مثلا ما اين اصل را هم داريم كه كلمه بهتر است به گونه اي نوشته شود كه با كلمه اي ديگر اشتباه نشود. من در كتابي از يك نويسنده نامدار كه علاقه اي ويژه به جدانويسي دارد، تا مدتي كلمه «بهروز» را كه به صورت «به روز» نوشته شده بود، به معني «به +روز» مي خواندم و حيران مي ماندم كه وقتي مي گويد «به روز اين كار را كرد» فاعل اين جمله چه كسي است كه اين كار را «هنگام روز» انجام مي دهد. بعد متوجه شدم كه «به روز» به واقع يك آدم است و آنگاه يكي دو صفحه از متن را دوباره خواندم.
همين طور ما اصول ديگري هم داريم كه در اينجا مجال طرح شان نيست. وقتي مجموعه اينها را در نظر گيريم، به يك نگارش متعادل مي رسيم كه در آن، نه «جايي كه» به صورت «آنجاييكه» نوشته شود و نه «بهروز»، «پيوسته»، «ماهيچه»، «امروز» و «همراه» به صورت «به روز»، «پي وسته»، «ماهي چه»، «ام روز» و «هم راه»
به واقع انگيزه نگارش اين مطلب براي من، مطالعه بخشي از كتاب ارزشمند «جانستان كابلستان» رضا اميرخاني داستان نويس برجسته روزگار است. اين كتاب سفرنامه اوست به كشور ما افغانستان.همين جا بگويم كه آنچه درباب رسم الخط جذاب اميرخاني مي گويم، هيچ گاه ناقض ارزش هاي اين كتاب نيست.
«جانستان كابلستان» نثري است بسيار شيرين و مهم تر از آن، موضع گيري ستودني نويسنده است نسبت به ارتباطات فرهنگي دو كشور و يادكرد اين كه مردم ايران غالبا از ميراث فرهنگي و تاريخي آن سوي مرز بي خبرند و سخناني از اين دست كه براي خوانندگان ايراني كتاب سخت سودمند است. من خواندن اين كتاب را به همه كساني كه دغدغه اين ميراث فرهنگي مشترك را دارند توصيه مي كنم، به ويژه دوستان ايراني.
خوب، به ناچار و علي رغم ميل باطني ام مي پردازم به آن نوع از جدانويسي مفرطي كه جناب اميرخاني بدان راغب است و چنين است كه در مطلع كتابش مي خوانيم:
«رسم الخط اين كتاب، مطابق ديدگاه مولف است»
اولين قضيه اين است كه به راستي انتخاب رسم الخط امري فردي است، مثل لباس پوشيدن يا غذاخوردن؟ يا امري جمعي است مثل قوانين راهنمايي و رانندگي؟ به گمان من زبان و رسم الخط مجموعه اي از نشانه هاست ميان گروهي از مردم و اگر هم نگوييم همه در انتخاب آن حق دارند، لااقل مي توان گفت كه همه در آن موثرند. من بيش از اين بدين موضوع نمي پردازم، چون تحليل دقيق آن از دايره آگاهي من فراتر است و تخصصي در زبان شناسي و نشانه شناسي به كار دارد.
از جانبي ديگر به نظر من راه عملي و منطقي تصرف در رسم الخط اين است كه مؤلف پيشنهادهايش را به صورت مقالاتي علمي و با تأليفاتي دراين حوزه به نهادهاي متولي رسم الخط فارسي مثل «فرهنگستان زبان و ادب فارسي»، «مركز نشر دانشگاهي» و «دفتر برنامه ريزي و تأليف كتابهاي درسي» و يا لااقل به بعضي مراكز عمده چاپ و نشر ارائه كند و در صورت پذيرش اين پيشنهادها ازسوي اين نهادها، آنها را عام و كاربردي بسازد، همانند حقوقداني كه نظرياتش در مورد ناكارآمدي قوانين مملكت را ازمسير قانوني در نظام قضايي مملكت رسوخ دهد.
پس از اين مقدمات مي آييم و قدري به قول معروف قضيه را حلاجي مي كنيم. چنان كه در جايي خواندم، رضا اميرخاني با اين جدانويسي ها مي خواهد قدرت تركيب سازي زبان فارسي را روشن دارند و زمينه را براي ايجاد تركيب هاي تازه فراهم سازند. مثلا ايشان وقتي «ام روز»، و «ام شب» مي نويسند، غيرمستقيم به خواننده آن را گوشزد مي كنند كه مي شود به همين قياس، تركيب «ام صبح» را هم ساخت.
من مي پذيرم كه وقتي اجراي تركيبات را جدا بنويسيم، اين قابليت زبان، خود را بهتر نشان مي دهد. مثلا اگر «همراه» را «هم راه» بنويسيم، خواننده با تمركز بر اجزاي اين تركيب، ناخودآگاه حس مي كند كه مي شود اين «هم» و «راه» را با كلمات ديگري هم تركيب كرد. آنگاه ممكن است زمينه ديگر تركيب هايي از اين دست نيز فراهم شود.
اين تا حدودي درست است، ولي قضيه اين است كه به همان ميزان، متن براي خواننده دشوارخوان و نامأنوس مي شود. اين مشكلي است كه من در كتاب «جانستان كابلستان» داشتم، به گونه اي كه بخشي از لذتي كه از نثر شيرين و شيواي اين كتاب مي بردم، تباه شد.
محتمل ترين پاسخ در برابر اين سخن من و امثال من، تا حدودي براي مردم عادي خواهدشد، ولي مسلما سرعت خواندن و درك مطلب در آن صورت براي خوانندگان، مثل اول نيست. وضعيت درست مثل كساني است كه تك انگشتي تايپ مي كنند و درعين حال از تايپ خود راضي هستند. ولي با تايپ تك انگشتي چطور مي شود ساعتي ده صفحه كتاب را تايپ كرد؟
قضيه ديگر و مهم تر اين است كه به همين ميزان كه به مرور زمان خواندن كلمه اي مثل «هم راه!» براي مردم سهل خواهد شد و آنان بدان عادت خواهند كرد، دريافتي كه از تك تك اجزاي آن به عنوان يك تركيب دارند هم كاهش مي يابد. يعني نقش تركيبي كلمه- كه بيشتر بدان اشاره كرديم و مورد تأكيد جناب اميرخاني است- دوباره كمرنگ مي شود. به واقع به تدريج و با عادت كردن مردم به شكل جديد، آن كلمه هر چند جدا نوشته شده است، حكم يك كلمه جامد مي يابد.به عبارت ديگر اگر قرار باشد مردم با خواندن «هم راه» همان قدر مأنوس شوند كه با «همراه» مأنوس هستند، به همان ميزان جنبه تركيبي اين كلمه هم برايشان پنهان خواهند شد. آنگاه چه مي بايد كرد؟ بايد براي يادآوري مجدد جنبه تركيبي كلمه، آن را به صورت «هم+راه» نوشت؟

 



آفت

دكتر محمدرضا تركي
بيزارم از آن عشق كه عادت شده باشد
يا آن كه گدايي محبت شده باشد
دلگيرم از آن دل كه در آن حس تملك
تبديل به غوغاي حسادت شده باشد
دل در تب و طوفان تنوع طلبي چيست؟
باغي ست كه آلوده به آفت شده باشد
خودبيني و خودخواهي اگر معني عشق است،
بگذار كه آيينه نفرت شده باشد!
از وهن خيانت به امانت چه بگويم
آنجا كه خيانت به خيانت شده باشد!
شرمنده عشقيم و دل منجمد ما
جا دارد اگر غرق خجالت شده باشد
مقصود من از عشق نه اين حس مجازي ست
اي عشق مبادا كه جسارت شده باشد!

 



آدما هميشه بين شادي و غم مي مونن

علي محمد مودب
آدما هميشه بين شادي و غم مي مونن
شادي و غم، تنها جفتي ان كه با هم مي مونن
اونا كه بين غم و شادي باشن، بهشتين
اونا كه غرق يكي شن تو جهنم مي مونن
بعضي دردا ر با گريه مي گي و خلاص مي شي
بعضي از غصه ها هستن كه با آدم مي مونن
يه چيزايي هس كه بايد با نگفتن بگيشون
مث بي گناهي حضرت مريم مي مونن
ابرا كوهاي بخارن، كوها ابر سنگي ان
نه كه ابرا ر گمون كني كه محكم مي مونن
نه كه مثل ابرا از راه ببرن بادا تو ر
نكنه گمون كني باداي عالم مي مونن
دلاشون هزار تاي چشمه و درياس، آدما
پشت شيشه هاي دنيا قد شبنم مي مونن
دلاشون تنگ براي جاهاي دور، آدما
مرغاي دريا كنار بركه ها كم مي مونن

 



انجمن هاي ادبي هند در دوران تيموري

مقدمه
دربار گوركانيان هند، مهم ترين و بزرگ ترين كانون ادبي در حوزه زبان و ادب فارسي در فاصله قرن دهم تا اواسط قرن دوازدهم است. آنچه در هند عصر تيموري در ميانه جامعه ادبي سخت رايج بود، برگزاري مجالس و محافل ادبي بود كه «مجلس مشاعره» خوانده مي-شد. هر چند مركزيت محافل ادبي هند در دربار بود. اما محافل ادبي و مجالس مشاعره مختص به دربار نمي-شد. از آنجا كه شاعري در هند از راه آموزش حاصل مي-گرديد، كساني كه هواي شاعري در سر داشتند، در محضر شاعران و اديباني كه سمت استادي داشتند، به مشق شعر مي-پرداختند و بدين ترتيب، نوعي انجمن ادبي از طريق تدريس فن شعر پديد مي آوردند. اين نوع آموزش فن شعر، به جامعه ادبي هند، بافت منظم و ويژه اي مي داد. هر شاعر استاد، داراي سبك و مكتبي خاص با شماري شاگرد بود. شاگردان، تتبع سبك استاد مي كردند و هر روز با اشعار خود، در محضر وي حاضر مي شدند، سروده هاي خود را مي خواندند و استاد به تصحيح اشعار آنان مي پرداخت. «از شاعراني كه در شبه قاره هند سمت استادي داشتند و محضر آنان محل فراگيري فنون شاعري بود. مي توان به اين افراد اشاره كرد: بيل دهلوي، ناصر علي سرهندي، محمدعلي حزين لاهيجي، محمد افضل سرخوش، عبدالطيف خان تنها، ميرزا عبدالغني بيگ قبول، ميرزا معز فطرت موسوي، آفرين لاهوري و...»(1)
اين شاعران با شاگردان خود در محافل ادبي كه در مكان هاي عمومي مانند مزارات هند، مساجد، قهوه خانه ها و كتابخانه ها يا در منازل شاعران اهل ذوق و شعردوست تشكيل مي شد، حاصل مي گرديدند و با هواداران فرقه هاي شعري ديگر به مشاعره و مناظره مي پرداختند. يكي از اين مكتب ها و فرقه هاي شعري، فرقه «قبوليه» بود كه شاگردان و متتبعان ميرزا عبدالغني بيگ قبول، اعضاي آن بودند. فرزند وي، ميرزا گرامي، كه پيرو طرز پدر بود، 500 شاگرد شاعر داشت و در مجالس مشاعره، معمولا پنجاه تن از شاگردانش ملازم وي بودند.(2)
«خان آرزو» در ذيل گزارش احوال وي مي نويسد: «اوايل كه شيخ محمدعلي حزين به شاه جهان آباد آمد و آوازي شعر او به گوش رسيد، ميرزا گرامي با ده- بيست كس از شاگردان و مخلصان جايي كه شيخ بود رفت و به لهجه اي كه مرسوم فرقه قبوليه است، غريو در گنبد افلاك افكند».(3)
عمده ترين محافل ادبي حوزه هند، در پيوند با دربار گوركانيان و امرا و صوبه داران آنان، مجالس تدريس فن شعر و مشق شاعري، مجالس اصلاح شعر و گروه هاي هم طرح پديد مي آمد. تحت تأثير چنين فضايي، بازار شاعري و شعر و هم چنين نقد شعر، بسيار رونق گرفت. رقابت ايرانيان و هنديان نيز بر گرمي اين بازار مي افزود و موجب عميق شدن نقدها و زيبايي ظرافت هاي شاعرانه مي گرديد.
دربار، بزرگ ترين انجمن ادبي
اوج فعاليت هاي ادبي دربار گوركانيان هند ، در دوران حكومت سه پادشاه مقتدر اين سلسله، يعني اكبر، جهانگير و شاه جهان بود. بزرگ ترين شاعران طرز تازه، در دربار آنان و صوبه دارانشان به سخنوري و شاعري مشغول بودند و مهم ترين محافل ادبي روزگار خود را پديد مي آوردند. در دستگاه تيموريان هند، تعداد زيادي شاعر بود كه امور مربوط به آنان تحت مديريت ملك الشعراي دربار تمشيت مي يافت. بسياري از اين شاعران، در دربار، سمت اجرايي داشتند و به كارهايي نظير استيفا، وكالت، كتاب داري و... مشغول بودند.(4) منصب ملك الشعرايي، نخستين بار توسط اكبرشاه بزرگ، در دربار گوركانيان برقرار شد و نخستين ملك الشعراء در دربار آنان، غزالي مشهدي (920- 980 ه . ق) بود و پس از مرگ وي، اين منصب به فيضي فياضي دكن آبادي محول شد. بنابر فهرستي كه ابوالفضل علامي در كتاب «آيين اكبري» از شعري دربار اكبر آورده است، تعداد 56 شاعر در محفل ادبي اكبر بوده اند كه معروف ترين آنان: عرفي شيرازي، نظيري نيشابوري، شكيبي اصفهاني، غزالي و وقوعي نيشابوري هستند(5). جهانگير، چهارمين پادشاه سلسله گوركانيان و جانشين اكبر، خود شاعر بود و ذوق نقادي او در اندازه يك استاد بزرگ فن بود. وي شعراي زيادي را تحت حمايت خود گرفت و در چهاردهمين سال جلوس (1028ه.ق) خود، طالب آملي را به ملك الشعرايي دربار خود برگزيد. وي اشعار طرحي شركت مي كرد و به آنان طرح شعر مي داد. يك بار در نامه اي كه شاه عباس براي او نوشته بود، اين بيت درج بود:
همنشينم به خيال تو و آسوده دلم
كاين وصالي است كه در پي غم هجرانش نيست
جهانگير از شعراي دربار خود خواست تا در زمينه همين بيت، ظرف مدت ده روز غزلي بگويند تا بيتي از آن در ضمن پاسخ نامه شاه عباس نوشته شود. نظيري نيشابوري دوغزل مي گويد كه اين سه بيت آن را شاه مي پسندد:
تا به كي فكر توان كرد و سخن تازه نوشت
قصه شوق حديثي است كه پايانش نيست
عشق ما واقعه اي نيست كه آخر گردد
هرچه آغاز ندارد غم پايانش نيست
دولت عشق ندارد خطر از عين كمال
كاين سعادت به كمالي است كه پايانش نيست
جهانگير خطاب به نظيري مي گويد: «هر يك بيت به سر خود خوب است و اين چند بيت در اين غزل به طور خود بد نيستند، اما آن بيت كه در برابر آن شعر كه در عريضه خود شاه نوشته اند، مي توان نوشتن كدام است؟ و مقصود ما آن بود.» اعتمادالدوله به عرض اقدس رسانيد كه: «سعيدا گيلاني هم اين غزل را گفته است. اگر فرمان شود او هم به عرض اقدس رساند. رخصت يافته او غزل خود را معروض داشت، چون بدين بيت رسانيد:
دلم از فيض محبت ز ازل با تو يكي است
خبر از وصل ندارد غم هجرانش نيست
بر زبان مقدس رفت كه اين بيت بد نيست، يك گونه مناسبت دارد... از آن چه مذكور شد بهتر است... نظيري معروض داشت كه من سه چهار بيت در اين غزل آن طور دارم كه توان نوشت. از آن جمله اين است:
عشق تو واقعه اي نيست كه آخر گردد
هرچه آغاز ندارد غم پايانش نيست
بر زبان اقدس رفت: لفظ عشق از كمالات سلطنت بسيار دور است. پادشاهي به پادشاهي نمي نويسد. عاشقي و معشوقي نيست. نظيري بيت ديگر خواند كه:
شادم از دل كه مي شوق تو مدهوشش كرد
خبر از رشك وصال و غم هجرانش نيست...
فرمودند كه برادر بزرگ به برادر خرد چنين نمي نويسد...
حياتي- شاعر گيلاني-... غزل گفته آورده بود... اعتمادالدوله گرفته خواند... چون اين بيت ها به عرض رسيد:
مي ندانم ز چه بي كار نشيند عاشق
سينه خود هست اگر چاك گريبانش نيست
چه كند عاشق بيچاره كه حيران نشود
هر كه را هست دلي بده به فرمانش نيست
فرمودند كه حياتي، اين دو بيت را خوب گفته است... پس خطاب به شيخ جميلي كرده فرمودند كه شاعران درگاه آن غزل را گفته اند شما هم بگوييد... به عرض اقدس رسيد كه شيخ جميلي غزلي تازه گفته آورده است... حكم فرمودند بيايد. او آمده... و غزل را در زمين آن بيت كه شاه عباس در عريضه خود نگاشته بود معروض داشت. از آن جمله اين مطلع بيت است:
غرقه ي لجه ي عشقيم كه پايانش نيست
طالب دردي درديم كه درمانش نيست
من به دل با تو شب و روز وصالي دارم
واصل آن است كه درد و غم هجرانش نيست
... پس بر زبان مبارك رفت شيخ جميلي بسيار خوب گفته است. مي توان اين بيت را برابر آن بيت در كتابت شاه مرقوم ساخت».(6)
اين گونه نقد و گرفت ها موجب مي شد كه شاعران در شعرهاي خود، نازك كاري هاي زيادي به كار برند و جانب ظرافت هاي شاعري را نگه دارند و در فن خود پيشرفت كنند. جهانگير، معتقد غزل و رباعي بود و به مدح و مرثيه اعتقادي نداشت و به حياتي گيلاني، از شعراي دربارش مي گفت: «بهترين فنون شعر، غزل و رباعي است؛ معتقد قصيده نه ايم كه در مدح از حد مي گذرانند و مرثيه راهم دوست نداريم».(7)
شاه جهان، جانشين جهانگير نيز معتقد شعر و شعرا بود. وي انجمني بزرگ از شاعران در دربار خود فراهم آورده و كليم همداني را سمت ملك الشعرايي داده بود. از شاعران بزرگ دربار او، يكي حاج محمدجان قدسي بود كه در مجلس شاه جهان بالادست كليم، ملك الشعراي دربار مي نشست.(8)
از عهد «اورنگ زيب» به بعد، از رونق محافل ادبي دربار گوركانيان كاسته شد. وي به شعر اعتقادي نداشت و به همين سبب، منصب ملك الشعرايي را در دربار خود منسوخ كرد. در عهد او، از ميزان مهاجرت ها و مسافرت هاي شاعران و نويسندگان ايراني به هند كاسته شد و حوزه ادبي هند به دست خود اهل هند افتاد و در حالي كه مباحثات و مناظرات ادبي حاصل از رقابت ايرانيان و هنديان داشت به بار مي نشست. ناگهان طوفان سرخ و سهمگيني برخاست (استعمار) و سير صعودي به سيري قهقرايي تبديل شد.(9)
انجمن هاي كوچك تر
در دربارهاي محلي
در هند علاوه بر شاهان و شاهزادگان تيموري، بسياري از صوبه داران و أمراء، در حوزه هاي فرماندهي خود محافلي ادبي تشكيل داده بودند و در جذب شاعران به محفل خود مي كوشيدند. معروف ترين اين صوبه داران و حاكمان اينان بودند: بيرم خان (م. 968 ق) از امراي عهد همايون و اكبر كه به تركي و فارسي شعر مي گفت؛ پسر بيرم خان، عبدالرحيم خانخانان (م. 10360 ق) سپهسالار دستگاه اكبر و جهانگير كه در شهر احمدآباد، يك آكادمي ادبي تأسيس كرده بود.(10) ظفرخان احسن، حاكم كابل و كشمير كه كليم و صائب از اعضاي محفل ادبي وي بودند و صائب به سفارش وي، ديوان خود را تدوين كرد. وي تذكره اي از شعراي محفل خود را همراه با خط و تصوير آنان ترتيب داده بود(11). حكيم ابوالفتح گيلاني، كه به همراه دو برادر ديگرش، حكيم نجيب الدين همام گيلاني و ميرزا نورالدين محمد قراري، از ترس سياست شاه تهماسب و تحت تأثير تنگ نظري هاي مذهبي او، به هندوستان فرار كرده بودند، در دربار اكبر به مقامات بالا رسيد و ايرانيان مهاجر به هندرا مورد حمايت قرار داد و موجب رسيدن آنان به مناصبي مهم در دربار هند گرديد.
بنا به گفته شبلي نعماني، وي يك آكادمي ادبي پديد آورده بود و شاعران زيادي از جمله ميرزاقلي ميلي، عرفي شيرازي، حياتي گيلاني و... نزد او مشق شعر مي كردند. نويسنده «مآثر رحيمي» در ذيل گزارش احوال وي نوشته است: «مستعدان و شعرسنجان اين زمان را اعتقاد اين است كه تازه گويي كه در اين زمان در ميانه شعرا مستحسن است و شيخ فيضي و مولانا عرفي شيرازي و غيرهم به آن روش حرف زده اند و الحال متعارف شده، به اشاره و تعليم ايشان بود...»(12).
از ديگر صوبه داران اهل ذوق هند كه برپاكننده مجلس مشاعره بود، ميرزا غازي ترخان، حاكم قندهار است كه شاعران ايراني در سر راه خود به هند، در محفل او حضور مي يافتند. ميرزا غازي، «وقاري» تخلص مي كرد و اين تخلص را از شاعري به همين نام به هزار روپيه خريده بود. مرشد بروجردي، ملا اسد قصه خوان، طالب آملي، ميرنعمت الله وصلي و بزمي از شاعران محفل ادبي او بودند(13).
امكاناتي كه برخي از صوبه داران هند براي شاعران و اديبان در دستگاه خود فراهم نموده بودند، دربار آنان را به يك دانشكده ادبي براي فعاليت هاي شاعران و اديبان تبديل كرده بود. عبدالرحيم خانخانان، سپهسالار دستگاه اكبر و جهانگير (م1036 ه)، در احمدآباد كتابخانه اي بزرگ با چندين هزار كتاب و ده ها كارگزار كه عموماً اهل ذوق بودند، پديد آورده بود. اين كتابخانه محل نگهداري آثار شاعران و مجمع مشاعره بود. ده ها شاعر و اديب در محفل ادبي عبدالرحيم خان حضور داشتند كه جلد سوم كتاب «ماثر رحيمي» در شرح احوال شاعران مجلس خان است. معروف ترين شاعران مجلس او، نظيري نيشابوري، عرفي شيرازي، خواجه شبلي نعماني، حسين ثنايي، مولانا ملكي قمي، ميرحيدر معمايي، نوعي خبوشاني، تقياي شوشتري، شكيبي و... بودند(14).
خود عبدالرحيم خان نيز داراي ذوق شاعري بود و در غزل هاي طرحي موزونان دستگاهش شركت مي كرد(15).
در هرحال، بيشتر شاهان و شاه زادگان گوركاني و صوبه داران و اميران اهل ذوق هند، برپا كنندگان محافل ادبي بودند و در احوال بسياري از شاعران اين روزگار، به اين عبارت بر مي خوريم كه «در خدمت فلان امير بود» يا «در سلك شعراي فلاني بود».
اما دو مسئله و موضوعي كه در اين محافل جالب توجه است، يكي ايراني بودن اكثر شعراي مربوط به حوزه دربار و نهاد سياست در هند است و ديگري اين كه بزرگترين شاعران يا شعراني طراز اول طرز تازه مانند عرفي، صائب، كليم، طالب آملي، فيضي فياضي و... تربيت شدگان محافل درباري و وابسته به دربار هستند.
تحت تأثير استقبال بزرگان هند از شاعران، شاعري در هند به يك ابزار براي ترفيع پايگاه طبقاتي تبديل گرديد. به همين علت هندوها براي راهيابي به دربار و پيوستن به بزرگان ثروت و سياست، روي به شاعري و يادگيري فن شعر آوردند. در هند، شعر به كالايي ارجمند تبديل شده بود كه داشتن آن مايه مباهات بود و شاعري نوعي كمال بود كه به آنان عزت اجتماعي مي بخشيد. به همين جهت، هنديان روي به فراگيري زبان فارسي و فنون ادبي و علوم بلاغي آوردند. كلاس هاي مشق شعر و تدريس فن شعر رونق گرفت و بزار مشاعره و مناظره داغ شد.
انجمن هاي ادبي و خانه هاي
اهل ذوق
پيش تر به محافل ادبي كه از طريق تدريس فن شعر پديد مي آمد و استاداني كه محضرشان محل يادگيري فنون شعر بود، اشاره كرديم. علاوه بر اين محافل، در خانه هاي بسياري از شعرا و اهل ذوق و اديبان در حوزه ادبي هند، مجلس مشاعره و محفل ادبي برگزار مي شد. منزل نظيري نيشابوري، سيد صلابت خان آشنا، شاه ولي الله اشتياق، واله داغستاني، خوشگو، بيدل دهلوي، مجلس ريخته گويي در خانه خان آرزو كه در پانزدهم هر ماه برگزار مي شد، منزل كشن چند اخلاص از اهالي دهلي، شاگرد عبدالغني كشميري و نويسنده تذكره هميشه بهار، منزل شاه محمد موسي حيرت تخلص، منزل مولانا محمد طاهر موصوف، منزل شاه محمد اجمل اله آبادي، منزل نواب محمد غوث خان بهادر جنگ متخلص به اعظم و... از جمله خانه هاي اهل ذوق بود كه محل تشكيل بزم مشاعره بود.
محافل ادبي در هند، به ويژه محافلي كه در خانه هاي بزرگان تشكيل مي گرديد، داراي نظم و ترتيبي خاص بود. مجلس ادبي از يك رئيس مجلس، دو داور، يك منشي و تعدادي شاعر كه گاه شامل ده ها شاعر مي شد، تشكيل مي گرديد. رئيس مجلس معمولا صاحب خانه بود و داوران مجلس ادبي كه بيان كنندگان نظر نهايي درباره شعر شاعران بودند، از ميان شاعران برجسته كه سمت استادي داشتند انتخاب مي شدند. منشي مجلس نيز وظيفه ضبط صورت تصحيح شده اشعار شاعران را داشت. در مجلس مشاعره اي كه محمد غوث خان بهادر جنگ در شهر كرناتك در 1262 هجري قمري ترتيب داده بود، رياست مجلس را خود به عهده داشت و دو شاعر با تخلص هاي واقف و قدرت حكمين مناظره بوده اند. از نكات بسيار جالب اين محفل مشاعره، ترتيب دو تذكره در شرح احوال شعراي اين محفل به نام هاي «گلزار اعظم» نوشته رئيس محفل مشاعره يعني محمد غوث خان و تذكره «اشارات بينش» نوشته سيدمرتضي بينش حسيني مدارسي بود. در تذكره بينش، از هفتاد و هفت شاعر كه در بزم سخن نواب شركت مي كرده اند ياد شده است(16).
انجمن هايي در مكان هاي عمومي
در هند عصر تيموري، مكان هايي مانند مساجد، تكايا، مزارات، قهوه خانه و كوكنار خانه ها از جاهايي بودند كه شاعران در آن ها جمع مي شدند و به مشاعره مي پرداختند «زيب النسا بيگم، در كنار رود جمنا (در دهلي) مسجدي احداث كرد و براي ساكنان مسجد كه اغلب شاعر بودند، مستمري مقرر كرد. شاعران و موزونان هر هفته شنبه در آنجا گردهم مي آمدند و مشاعره مي كردند». هم چنين قهوه خانه «چاندني چوك» در شاه جهان آباد محفل شاعران آن عصر بود (17). از ديگر مكان هاي تشكيل محافل ادبي در هند، تكيه شاه محمود و تكيه درويشي در دهلي بود(18).
عرس شاعران
اديبان و شاعران هند در سالروز درگذشت عارفان و شاعران بزرگ (عرس) بر سر آرامگاه آنان حاضر مي شدند و به انشاء شعر و مشاعره مي پرداختند. معروف ترين و مهم ترين اين مراسم ها، مراسم «عرس بيدل» بود كه در چهارم ماه صفر، يعني سالروز وفات وي، همه ساله برگزار مي گرديد. بنا گفته خان آرزو، «مردم هند اين روز را چراغان كنند و طعام پخته به خلايق دهند». در روز عرس بيدل، شاعران زيادي بر سر آرامگاه او جمع مي شدند و به شعرخواني و نقد شعر مي پرداختند. مراسم عرس بيدل، امروزه به صورت يك كنگره بين المللي برگزار مي شود و اهل ادب به ارايه مقالاتي درباره بيدل و شعرش مي پردازند. مراسم عرس شعراي بزرگ ديگر هند نيز به همين ترتيب برگزار مي گرديد(19).
پي نوشت ها:
1-فتوحي، محمود، نقد ادبي در سبك هندي، 97
2-همان، 265، نقل از سفينه خوشگو، 234
3-آرزو، سراج الدين علي خان، مجمع النفايس، 110
4-زرين كوب، عبدالحسين، سيري در شعر فارسي، 111
5-شبلي نعماني، شعر العجم، 3
6-لاهوري، عبدالستار، مجالس جهانگيري، 93- 233
7-همان، 269
8-زرين كوب، عبدالحسين، سيري در شعر فارسي، 115
9-همان.
10-شبلي نعماني، شعر العجم، 3
11-همان، 3
12-مآثر رحيمي 479- 480
13-3293/13- شعر العجم.
14-مآثر رحيمي 479- .480
15-شاه علي كبير ميرنجان محمد اله آبادي، تذكره خازن الشعراء، 115
16-همان، 180
17-همان، 286
18-گلچين معاني، احمد، تاريخ تذكره هاي فارسي، 51 و .354
19-نقد ادبي در سبك هندي، .97

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14