(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 2 خرداد 1390- شماره 19933

رابطه دين و اخلاق



رابطه دين و اخلاق

آيت الله مصباح يزدي
در مقاله حاضر، استاد علامه مصباح يزدي با نقل نظر برخي دانشمندان غربي درباره اخلاق، ارزشهاي اخلاقي را به عنوان مطالبي برهاني، قابل اثبات مي داند و بر ارتباط اخلاق با اعتقادات ديني تأكيد مي كند. با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
مسئله اي كه امروز در مراكز علمي و دانشگاهي دنيا مطرح مي شود و دست كم دو قرن است كه ده ها كتاب در اين زمينه نوشته شده، ارتباط اخلاق با دين است.
ما وقتي مي خواهيم درباره موضوعي بحث كنيم، بايد در واژه هايي كه در عنوان آن مسئله به كار مي رود، دقت كنيم. به نظر مي رسد اين پرسش كه چه رابطه اي بين اخلاق و دين است، پرسش ساده اي باشد؛ اما وقتي دقت كنيم، خواهيم ديد اين گونه نيست. درباره اين مسئله، پرسش هاي ديگري نيز مطرح است: اخلاق يعني چه؟ دين يعني چه؟ كدام دين؟ كدام اخلاق؟ كدام نظريه اخلاقي و كدام مكتب اخلاقي؟
همان طور كه ديديم، بحث بسيار گسترده است و براي پرداختن به آن به چندين جلسه نيازمنديم. اما در اين مقال، باتوجه به محور اصلي مباحث مطرح شده، به اجمال مي توان گفت: چون ما دين را به معنايي مي گيريم كه منطبق بر دين اسلام شود، آن گاه مي گوييم دين سه بخش دارد: عقايد، اخلاق، و فقه و دستورات عملي (قوانين). اگر دين را به اين معنا بگيريم، اخلاق هم به معناي اخلاق هنجاري، يعني صفات خوب و بد، يا قدري گسترده تر، به معناي صفات و رفتارهاي خوب و بد است. در واقع، وقتي دين را داراي سه بخش عقايد، اخلاق و فقه مي دانيم، به اين معناست كه اخلاق با دين ارتباط جزء و كل دارد. يعني همان طور كه مرحوم مدرس مي فرمود: سياست ما عين ديانت ماست، در اين جا هم ما بايد بگوييم اخلاق ما عين ديانت ماست، زيرا اخلاق، بخشي از دين است و شايد براساس حديث: «انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق» (مستدرك الوسائل/11/187) از يك جهت اهميت فوق العاده اي هم داشته باشد.
به هر حال، در اين نگرش، اخلاق، بخشي از دين است. ولي مسئله اين است: آن هايي كه اين پرسش را مطرح مي كنند، اخلاق و دين را به معنايي كه گفتيم، نمي گيرند. درست است كه ما اخلاق را بخشي از دين دانستيم؛ اما وقتي آن را تحليل و تفسير كنيم، خواهيم ديد كه آن «اخلاق ديني» است، و اخلاق ديني بخشي از كل دين است. در واقع، آن هايي كه اين پرسش را مطرح كرده اند كه چه رابطه اي بين اخلاق و دين است، منظورشان اخلاق ديني نبوده است. مراد آنان اخلاقي است كه در علوم عقلي به صورت بحث آزاد و با صرف نظر از اعتقاد يا عدم اعتقاد به دنيا مطرح مي شود.
اخلاق ديني
توجه داشته باشيم: اخلاق مي تواند به دو معنا، ديني باشد: نخست، به معناي اين كه منظور از دين محتواي كتاب و سنت و به تعبيري، «ما انزل الله» باشد. در اين جاست كه مي توان گفت: در ما انزل الله، عقايد، توحيد، نبوت، امامت هست، اخلاق هم وجود دارد. به عبارتي در كتاب و سنت، هم معرفي كارهاي خوب و بد است و هم دستورات عملي فقهي وجود دارد. بنابراين تعريف، وقتي مي گوييم اخلاق ديني است، يعني جزء «ما انزل الله» است. اخلاق به معناي ديگري هم مي شود گفت ديني است: وقتي ما بخواهيم بگوييم كاري يا صفتي اخلاقاً خوب است يا بد، از چند راه مي توانيم استدلال كنيم. يك راه استدلال بر آن از طريق منابع ديني است. يعني چون قرآن و روايات گفته اند فلان كار يا صفت خوب است، نتيجه مي گيريم كه خوب است. طبق اين اصطلاح، اخلاق ديني يعني اخلاقي كه دلايل آن، دلايلي ديني و تعبدي است. پس، ما به دو معنا اخلاق ديني داريم و به هر دو معناي آن، اخلاق، جزئي از دين است. اما آن كه در محافل آزاد علمي دنيا مطرح است، صرف نظر از اين كه ما مي گوييم اخلاق ديني داريم يا نداريم، اين است كه: آيا اخلاق به معناي عام آن، نيازي به اعتقادات ديني دارد؛ بنابر اين پيداست كه دين در اين جا اعم از دين اسلام و اديان ديگر است (كه البته ازنظر ما ديگر اديان باطل اند، قابل اعتماد نيستند. تناقض آميز و حتي شرك آلودند).
اخلاق هنجاري
به هرحال، اخلاقي هم كه آنان مي گويند، تنها اخلاقي نيست كه در اسلام معتبر است يا با ادله شرعي اثبات مي شود؛ بلكه هرچيزي كه عاقلان عالم، خوبي و بدي آن را مي پذيرند. جزء اخلاق است. اما پرسش اين است؛ آيا پذيرفتن اين خوبي و بدي، متوقف بر پذيرفتن دين است، يا با صرف نظر از دين هم ما مي توانيم بگوييم اخلاقا اين كار يا اين صفت خوبي است؟ آيا اگر كسي هيچ اعتقادي به خدا و دين نداشته باشد و منكر همه اديان هم باشد، باز هم مي تواند يك نظام اخلاقي داشته باشد يا خير؟
به عبارتي ديگر، آيا انساني كه به هيچ روي اعتقاد به ديني ندارد، مي تواند بگويد من اخلاق خوب را دوست دارم، آن را كسب كرده ام و خوش اخلاق هستم. يا تنها وقتي مي شود گفت كسي اخلاقش خوب است كه قلباً ايمان بالله و اعتقاد به روز قيامت داشته باشد؟ مسأله اين جاست. وقتي پرسش به اين صورت مطرح مي شود، پاسخ آن كار آساني نيست. ما بايد دوباره بازگرديم به اين كه نظام اخلاقي، براساس كدام مكتب در فلسفه اخلاق تبيين شده است.
تاكنون صحبت از اخلاق هنجاري بود، يعني اين كه بگوييم كار يا صفت خوب و بد چيست، اما بحث ديگري هم هست و آن، اين است كه اصلا خوب بودن يعني چه؟ چگونه مي شود كه ما صفتي را خوب مي دانيم؟ چه دليلي داريم كه راست گفتن خوب است؟ آيا خوبي راست گويي استثنا هم دارد؟ و اين خوبي و بدي برچه مبنايي است؟
همان طور كه مي دانيم. اين بحثي است كه به فلسفه اخلاق مربوط مي شود كه رشته اي از فلسفه هاي مضاف است وامروز در دنيا طرفداران بسياري دارد. اين رشته درايران نيز به بركت شهيد مطهري بسيار گسترش يافت و كتاب هاي بسياري هم دراين زمينه نوشته شد. يكي از مباحث اصلي فلسفه اخلاق اين است كه به چه دليل و ملاكي يك كار، خوب يا بد است؟ در اين جا بحث هاي بسياري هست كه بايد تفصيل آن ها را در مدرسه مطرح كرد. ولي به آن مقدار كه احتياج به تبيين هاي فني و فلسفي نداشته باشند، اشاره مي كنم:
ارزش هاي اخلاقي و عواطف انساني
بعضي معتقدند: وقتي، براي مثال، مي گوييم راست گفتن خوب است و دروغ گفتن بد است، يا تواضع خوب است و تكبر بد است، منشأ اين قضاوت ها احساسات و عواطف انسان ها است. يعني وقتي كسي راست مي گويد، ما خوشمان مي آيد و چون مي بينيم برايمان نفع دارد، مي گوييم اين كار، كار خوبي است. آن وقت به طور مطلق مي گوييم؛ راست گفتن خوب است. هم چنين، وقتي يك نفر تكبر مي كند، ما از ديدن او و رفتارش نفرت پيدا مي كنيم و مي گوييم اين كار بدي است. بنابر اين، منشأ اين قضاوت ها، احساسات و عواطف انساني است. يعني وقتي به طور طبيعي، از چيزهايي خوشمان مي آيد مي گوييم خوب است و اگر بدمان بيايد، مي گوييم بد است. در اصطلاح منطق، اين قضايا از قضاياي مشهوره است كه اساس آن احساسات و عواطف است و پايه برهاني ندارد. اين چنين است كه گاهي مي گوييم احكام اخلاقي فطري هستند، يعني از هر انساني بپرسيد، هيچ كس از دروغ گفتن خوشش نمي آيد:(البته از دروغ گفتن ديگران!) گاهي ممكن است خودش به خاطر منافعش دروغ بگويد، اما از دروغ گفتن ديگران خوشش نمي آيد. يا از تكبر كردن ديگران هيچ كس خوشش نمي آيد. برعكس، اگر كسي متواضع، فداكار، خدمت گزار و يا شجاع باشد، همه از او خوششان مي آيد.
بنابراين، اين يك مكتب اخلاقي است كه اساس ارزش هاي اخلاقي آن، احساسات، عواطف و تمايلات انسان ها است. اما آن ارزش هايي كه عموميت داشته باشد، مي شود ارزش هاي اخلاقي ثابت كه گاهي ادراك عمومي را ادراك فطري مي نامند. از نظر ديني، اين عقيده را نه مي توان قبول كرد و نه مي توان ردكرد.
مواردي است كه احساسات ما با چيزي موافق است و دراين دين هم قبول است؛ اما بعضي كارها مورد علاقه و تمايل انسان است ولي مورد قبول دين نيست.
ارزش هاي اخلاقي و قراردادهاي اجتماعي
يك مبناي ديگر اين است كه ارزش هاي اخلاقي قراردادي است و به هيچ روي، مبنايي چون احساس فطري عام دركار نيست. به اين تربيت كه وقتي مردم مي بينند چيزي براي زندگيشان خوب است، مي گويند اين كار يا صفت خوبي است و اگر روزي شرايط و سليقه شان تغيير كرد، مي گويند بد است. اين امر درتاريخ بسيار رخ داده است، به خصوص اين كه گاهي ارزش ها درمدت كوتاهي تا 180 درجه تغيير كرده اند. دركشوري كه دست كم درپنجاه سال پيش، رفتارهايي بسيار زشت بوده و نسبت دادن آن رفتار به كسي از بدترين فحش ها به شمار مي آمده، امروز از رفتارهاي مطلوب آن جامعه شده و بعضي نيز به آن افتخار مي كنند!
استدلال آنان اين است كه خوبي و بدي نسبي است. در هر زمان، چون مردمي قرار داد مي كنند چيزي خوب باشد و فعلا از آن خوششان مي آيد، در مجموع مي گويند خوب و چون بدشان آيد، مي گويند بد. اين خوبي و بدي حتي در احساسات و عواطف عام انساني هم ريشه اي ندارد. دراين نظر، اخلاق، نسبي و تابع قرارداد است. مي دانيم كه اين نظر در دين مردود است و آشكار است كه با دين تباين دارد.
ارزش هاي اخلاقي و احكام عقلي
نظريه پردازان ديگري معتقدند: احكام اخلاقي تابع احكام عقلي است و پايه هاي عقلي دارد؛ چرا كه عقل است كه قضاوت قطعي و قابل استدلال برهاني دارد. اين بدان معناست كه عقل انسان براساس استدلالي منطقي به قضاياي اخلاقي منتهي مي شود كه قابليت اين را دارند كه بر آنها برهان اقامه كنند و خود آنها نيز در برهان به كار مي روند. اما آيا ما چنين قضايايي داريم؟ آيا اخلاق از اين قبيل است يا نه؟ حتي بين صاحبنظران مسلمان هم در اين زمينه اختلافاتي هست. شايد ديده باشيد كه بعضي در نوشته ها و بحث هايشان اشاره كرده اند كه چون مسائل اخلاقي اعتباري هستند، قابل اقامه برهان نيستند. نيز، چون اعتباري هستند، نمي توانند به عنوان مقدمه برهان اخذ شوند.
ارزش هاي اخلاقي و عقل عملي!
نظر ديگري وجود دارد مبني بر اين كه ما مي توانيم قضاياي اخلاقي را به صورت برهاني دربياوريم و برهان عقلي هم بر آن اقامه كنيم. كساني كه اين نظر را دارند، معتقدند: در مقام استدلال، براي بيان پايه عقلاني اخلاق، مي بايست به خدا و قيامت اعتقاد داشت. يك فيلسوف معروف آلماني به نام كانت كه شخصيت برجسته اي در فلسفه غرب است، درباب اخلاق به اين مسئله قائل است كه عقل عملي مي تواند حسن و قبح افعال و صفات را درك و بر آنها استدلال كند. وي مي گويد: لازمه اعتقاد به ارزش هاي اخلاقي- سه اعتقاد است: اعتقاد به خدا، اعتقاد به جاودانگي نفس و روح، كه لازمه اش اعتقاد به معاد است.
وي مي گويد: ما وقتي مي توانيم ارزش هاي اخلاقي را ارزش هاي ثابت عقلي بدانيم كه معتقد باشيم خدايي هست، و روح انسان نيز بعد از اين عالم باقي مي ماند و نتيجه اعمالش را خواهد ديد. يعني، خداوند نتيجه اعمالش را به او خواهد داد و پاداش و كيفر مي كند. كانت مي گويد: اگرچه كسي كه كار اخلاقي انجام مي دهد، نبايد انتظار پاداش داشته باشد؛ بلكه كار را فقط بايد به خاطر خوبي اش انجام دهد (وگرنه كارش اخلاقي نيست)، ولي كسي كه كار اخلاقي انجام مي دهد، بايد با ديگران فرق كند. بايد پاداش داشته باشد و نتيجه آن بر افعالش مترتب شود. پس، يك ضامني مي خواهد كه بتواند اين نتيجه را به او بدهد، به عبارتي ديگر، بايد عالمي باشد كه اين پاداش در آن تحقق پيدا كند. براي مثال، مي توان كسي را كه يك نفر را كشته است، مجازات كرد. اما اگر هزاران نفر را كشت چه؟ اين دنيا گنجايش كيفر را ندارد. آيا مي توان او را هزار بار اعدام كرد؟ يك بار كه اعدام شود، مي ميرد و اين فقط مي شود كيفر يك گناهش.
پس، ما بايد به عالمي بسيار گسترده تر از اين عالم معتقد باشيم كه گنجايش پاداش و كيفر همه اعمال خوب و بد را هر قدر كه سنگين باشد، داشته باشد. بنابراين، بايد روح انسان بعد از مرگ باقي باشد تا بتواند آن پاداش ها و كيفرها را دريافت كند. حال، اختصاص آن پاداش ها و كيفرها هم بايد توسط كسي باشد كه قدرت عطاي آنها را داشته باشد. آنچه مسلم است، انسان ها از عهده اين كار برنمي آيند؛ چرا كه در همين دنيا هم مي بينيم چقدر حق و ناحق مي شود. بنابراين كسي بايد باشد كه اين قدرت داشته باشد و البته عادل باشد و پاداش هركسي را آن طور كه استحقاق دارد به او بدهد. پس بايد معتقد به خدا باشيم. به اين ترتيب يك رابطه منطقي ميان اخلاق و دين برقرار مي شود؛ دين هم يعني اعتقاد به خدا و قيامت: آمنابالله وباليوم الاخر.
اين يكي از مكاتب اخلاقي معروف دنيا است. مبتكر و نظريه پرداز آن خود يك مسيحي است و نظريات فلسفي اش در دنيا و در فضاهاي علمي و فلسفي بسيار موثر است. او معتقد است اگر بخواهيم احكام اخلاقي را با عقل اثبات كنيم و منشأ آن تنها احساسات و عواطف يا قراردادهاي اجتماعي نباشد، بلكه بر اين باور باشيم كه ارزش اخلاقي، امور ثابتي هستند و مردم بخواهند يا نخواهند اين احكام را دارد. بايد اين مكتب را قبول كنيم. براي مثال، عدل يعني حق هركسي را بايد به او بدهند. هيچ كس نيست كه اين اصل را نفي كند. هيچ استثنا هم دارد. همچنين، ظلم هم يعني حق كسي را پايمال كنند. هيچ كس نمي تواند بگويد اين استثنا دارد. يعني هيچ ظلمي خوب نيست و هيچ عدلي بد نيست. اين حكم ثابت عقلي است. مردم قبول داشته باشند يا نداشته باشند، خوششان بيايد يا بدشان بيايد، حتي با صرف نظر از احكام دين، عقل انسان، يا بهتر بگوييم فطرت انسان، اين را درك مي كند. (البته، بستگي دارد كه فطرت چگونه معنا شود).
اشكال كانت
از نظر كانت، ما وقتي مي توانيم احكام عقلي در اخلاق داشته باشيم و آنها را برهاني كنيم و با مقدمات برهاني به اثبات برسانيم كه به خدا و قيامت (به تعبيري خلود نفس) معتقد باشيم. به اين ترتيب، اين گونه مكاتب اخلاقي ارتباط تنگاتنگي با بخش عقايد دين دارند. اين كه بيان شد دين سه بخش دارد: عقايد، اخلاق و احكام، و اخلاق جزء دين ماست، به اين معنا بود كه جزء عقايد نيست. بلكه اخلاق يكي از اين سه بخش و در كنار عقايد است. اما وقتي كانت مي گويد اخلاق با دين ارتباط دارد، معنايش اين است كه اثبات ارزش هاي اخلاقي و اعتقاد عقلي به وجود ارزش هاي مطلق در اخلاق بدون اعتقاد به خدا و معاد نمي شود. بر اساس اين نظر، اگر اين اعتقاد نباشد، اخلاق هم وجود نخواهد داشت. براي مثال، اگر به كسي بگوييد راست بگو تا عاقلان تو را مدح كنند. او ممكن است بگويد من به هيچ وجه نمي خواهم عاقلان مرا مدح كنند. آن ها هرچه دلشان مي خواهد تقبيح كنند! بسياري از فجار مي دانند كه مردم به سبب رفتار ناپسندشان به آن ها فحش مي دهند، حتي مجازات مي شوند و به زندان مي روند؛ ولي مي بينيم كه به خاطر لذت و سود آني كه مي برند، باز هم آن كار ناپسند را انجام مي دهند. باز اگر به او بگوييد راستگويي منفعت دارد. ممكن است بگويد: من از يك دروغ، منفعت بسياري كسب مي كنم، چرا راست بگويم؟ وقتي اين دروغ را بگويم، ميلياردها تومان پول گيرم مي آيد، بهترين دختر را به من مي دهند، رياست يك طايفه اي را كسب مي كنم، يا رئيس جمهور مي شوم! آيا فقط براي اين كه يك منفعت عامي در جامعه پيدا شود و قدري هم سهم من گردد از يك دروغ صرف نظر كنم؟ چرا بايد منفعت نقدي را كه با دروغ به دست مي آورم فدا كنم؟! اگر بگوييد دروغ گويي كار زشتي است، مي گويد زشت يعني چه؟ به راستي چه دليل عقلي داريد كه به اين فرد بگوييد، دروغگويي كار بدي است و نبايد آن را انجام دهد؟ ما چگونه مي توانيم براي او اثبات كنيم كه اين كار بدي است؟
به عقيده كانت، اگر كسي به خدا و ابديت معتقد نباشد، هيچ دليل عقلي نداريم كه به او بگوييم كاري را كه دوست داري و براي تو منافعي هم دارد انجام نده. وقتي مي توانيم به كسي بگوييم اين كار اخلاقاً بد است و نتيجه اش كيفر ابدي است كه وي به خدا ايمان داشته باشد. در اين صورت است كه مي توان آگاهانه مذمت مردم را هم پذيرفت. در استدلال هاي كانت، مناقشاتي هست كه مي بايست در مدرسه درباره آنها بحث شود؛ چرا كه نظرات وي با همه ابتكارات و زيبايي هايي كه دارد، اشكالات فلسفي هم دارد. اما در نظام ارزشي و اخلاقي اسلام، بيان عميق تري وجود دارد.
با صرف نظر از نظرات مطرح شده، ما مي توانيم نظريه اي براساس مباني اسلامي ارايه دهيم كه عقلاني بودن ارزش هاي مطلق اخلاقي را اثبات كنيم، بدون اين كه به دليل تعبدي استناد كنيم. به عبارتي ديگر، بگوييم اين كار عقلا خوب است و بايد انجام بدهيم؛ نه اين كه بگوييم چون آيه قرآن و حديث بوده بايد آن كار را انجام دهيم. يعني بتوانيم براي اين كه اين كار حسن اخلاقي يا وجوب اخلاقي دارد، دليل عقلي بياوريم.
ما معمولا در سنت علمي حوزوي خود، اخلاق را فقط به صفات و ملكات منحصر مي كنيم و مي گوييم در علم اخلاق، از ملكات خوب و بد، يعني از صفات ثابت بحث مي شود. در اخلاق نمي گوييم حكم مسئله انفاق چيست، چرا كه اين مسئله فقهي است. در اخلاق از ملكات و صفات ثابت مانند سخاوت بحث مي كنيم. اما در محافل علمي دنيا اخلاق اعم از اين است. يعني مطلق ارزش هاي رفتاري و كارهاي اختياري مد نظر است. به عبارتي، هر كار اختياري كه خوب يا بد است را داراي ارزش اخلاقي مي پندارند. سخن ما اين است كه مي توانيم ارزش هاي اخلاقي را به عنوان مطالبي برهاني، مبتني بر يقينيات و بديهيات و با صرف نظر از ادله تعبدي اثبات كنيم. از اين رو، معتقديم ارتباط اخلاق با اعتقادات ديني به صورت يك ارتباط منطقي صحيح، قابل تبيين خواهد بود.
ارزش هاي اخلاقي و فطرت انسان
هر انساني فطرتا طالب كمال خود است. اين مسئله اي نيست كه بگوييم چون يك امر خوبي است، من مي خواهم كامل شوم. گاهي مي گوييم تحصيل كمال خوب است. اين يك حكم اخلاقي مي شود. ولي براي مثال، آيا شما فكر مي كنيد انساني پيدا شود كه بگويد من دوست دارم جاهل محض باشم و هيچ ندانم؟ اگر چنين كسي باشد، مي گويند وي را به بيمارستان رواني راهنمايي كنيد. به يقين آدم عاقل چنين حرفي را نمي زند. فطرت انسان طالب فهم و كشف حقيقت است. فطرت انسان حقيقت جو، كنجكاو و علم دوست است. اين حكم فطري است. هم چنين انساني را پيدا كنيد كه بگويد من سعادت را نمي خواهم و از خوشي بدم مي آيد. در واقع اگر كسي چنين حرفي زد، قواي عقلي اش دچار مشكل است. مگر مي شود كسي از خوشي بيزار باشد؟ «خوشي»، يعني اين كه آدم از چيزي خوشش مي آيد و اگر كسي بگويد من از خوشي بدم مي آيد، تناقض است. اين جمله، جمله غلطي است. نه اين كه بگوييم خوش بودن يك خوبي اخلاقي دارد، نه؛ بلكه يك ضرورت وجودي است. يعني آفرينش ما به گونه اي است كه نمي تواند غير از اين باشد و البته اين مسئله، يك مسئله برهاني هم هست.
فرا اخلاق!
بنابراين هيچ عاقلي نمي تواند انكار كند كه ما فطرتا طوري آفريده شده ايم كه نمي توانيم خوشي و كمال را نخواهيم. به همين دليل است كه اگر كسي عيبي داشته باشد، سعي مي كند عيب خود را بپوشاند. هيچ كس از عيب داشتن خوشحال نمي شود. همه دوست دارند كمال و علم داشته باشند. پس، اين كه ما طالب كمال هستيم يك بحث اخلاقي نيست؛ بلكه مساله اي فرااخلاق است. يك بحث هستي شناسانه و يك ضرورت وجودي است. همه تلاش هايي كه ما در زندگي مي كنيم، براي اين است كه بيشتر به كمال برسيم. اما در اين كه كمال چيست و از چه راهي مي شود به آن رسيد، غالبا اشتباه مي كنيم و مي پنداريم كمال در اين است كه آدم ثروت بيشتر داشته باشد، در جامعه بيشتر به او سلام كنند، وقتي وارد مي شود احترامش كنند، دستش را ببوسند، و... به راستي كه ما در اشتباهيم. اگر بفهميم كه كمال و سعادت حقيقي انسان چيست و از چه راهي بايد به آن رسيد، به مطلوب دست يافته ايم. اما آن فرمولي كه به ما نشان مي دهد كه چه كاري يا چه صفتي موجب رسيدن ما به كمال و سعادت است، به اصطلاح طلبه ها، حاكي از ضرورت بالقياس است، يعني براي رسيدن به سعادت و كمال، انجام دادن اين كار مي شود واجب. به عبارت ديگر، تو كه فطرتا تا طالب كمال و سعادت هستي، اگر بخواهي به آن برسي، بايد اين كار را انجام دهي. اين استدلال منطقي است، ولي برهان مي خواهد كه اثبات كند انجام دادن اين كار موجب كمال و سعادت مي شود. بنابراين راه اين است؛ بايد هر چيزي را كه مي خواهيم برايش ارزش قائل شويم، اول ثابت كنيم در كمال و سعادت ما دخالت دارد. در اين صورت است كه در تشخيص كارهايي كه بايد انجام دهيم به بيراهه نمي رويم.
وحي، مددكار عقل
سعادت مفهومي است كه در قرآن هم به آن تكيه شده است: فمنهم شقي و سعيد. (هود/105) و اما الذين سعدوا ففي الجنه (هود/108) مي فرمايد: سعادت حقيقي در بهشت است. بنابراين، هر چيزي براي ما اثبات كند كمال و سعادت حقيقي چيست و راه رسيدن به آن كدام است، مي شود همان نظام ارزشي كه مورد قبول اسلام است. اگر عقل ما رسيد و برهان اقامه كرديم، اين ارزش هاي اخلاقي با دليل عقلي اثبات مي شود و اگر عقلمان نرسيد يا فرصت پيدا نكرديم و تنها به دليل نقلي و تعبدي اكتفا كرديم، منتي است كه خدا بر ما گذاشته است: ان الله يامر بالعدل والاحسان، (نحل/90) اين ارزش ها به عنوان يك امر الهي و به عنوان يك تكليف الهي به ما عرضه مي شود. حال اگر شما خودتان بخواهيد برويد و براي اين دو امر، برهان عقلي بيابيد، چه بسا به نتيجه نرسيد. اين لطف خداست كه به وسيله تكاليف شرعي، در بيانات قرآن و كلمات اهل بيت عليهم السلام، اين ارزش ها را به ما معرفي مي كند. ولي آشكار است كه پشتوانه همه اينها برهان عقلي است. به مدد براهين عقلي است كه اثبات مي شود انجام دادن اينها براي رسيدن به كمال و سعادت موثر است. پس، مي توان گفت: هر چيزي كه در رسيدن به كمال (كه فطرتا مطلوب انسان است و انسان نمي تواند از آن صرف نظر كند) موثر باشد، وجوب بالقياس خواهد داشت. معناي اين كه كاري را اخلاقا بايد انجام داد، اين است كه براي آن كه به آن نتيجه دست پيدا كنيد، بايد اين كار را انجام دهيد. به عبارتي ديگر، تويي كه دنبال آن هدف مي گردي، راه و ابزارش اين است.
حاصل، اين كه اخلاق وسيله اي است براي رسيدن به كمال و سعادتي كه فطري انسان است. چون ما مصداق كمال و سعادت را قرب خدا و رسيدن به نعمت هاي ابدي در بهشت مي دانيم، پس اخلاق ما منطقا با دين و عقايد ما ارتباط دارد. گفتيم: اخلاق يا صفت خوب يعني چيزي كه آدم را به سعادت مي رساند. حال، سعادت كدام است؟ دين ما مي گويد سعادت در قرب به خداست. پس، اگر ما اين اعتقاد ديني را نداشتيم، نمي توانستيم اثبات كنيم چه چيزي خوب و چه چيزي بد است. تا هدف مشخص نباشد، ابزار و وسيله مشخص نمي شود. بنابراين، اخلاق اگر بخواهد با برهان عقلي ثابت شود، متوقف است بر اعتقادات ديني كه در اعتقاد به خدا و قيامت خلاصه مي شود. حال، اگر بخواهيم با صرف نظر از برهان عقلي، از راه هاي تعبدي استفاده كنيم، به نبوت نيازمنديم. چرا كه اگر بخواهيم با صرف نظر از عقل، راه مطمئن ديگري بيابيم، بايد از راه وحي باشد. پس بايد به نبوت هم معتقد باشيم.
اخلاق ديني- اخلاق عقلاني
بنابراين، اخلاق ديني ما يعني همان كه از راه نبوت و وحي اثبات مي شود و اخلاق عقلاني ما با اعتقاد به توحيد و معاد سر و كار دارد. آنچه كانت گفت كه اخلاق متوقف بر اعتقاد به خدا و قيامت است، درست فهميده بود. شايد اين هم از همان تعاليم مسيحيت برايش باقي مانده بود و ميراثي از حضرت عيسي(ع) است. به هر حال، اين اصل را درست فهميده بود؛ اما در توجيه آن، راه منطقي و صحيحي را نپيمود. بنابراين، ما بايد به تبيين ديني- عقلاني ارزش هاي اخلاقي مان اهتمام داشته باشيم و سعي كنيم تاجايي كه عقل ما راه دارد، برهان عقلي بر آنها اقامه كنيم. ويژگي اين كار اين است كه اگر ما با اين براهين اخلاقي، ارزش ها را اثبات كنيم، درك درستي از استثنائات هم خواهيم داشت.
استثنائات اخلاقي
دراين جا مناسب است به اين مطلب اشاره شود كه كانت مي گويد: صفات اصلي اخلاق هيچ استثنا ندارد!
براي مثال، به عقيده او فقط بايد راست گفت، درغير اين صورت بايد سكوت كرد. امكان ندارد راست گفتن بد باشد. از او سؤال كردند كه اگر راست گفتن ما سبب كشته شدن شخص صالحي شود چه؟ مي گويد: به شما مربوط نيست! كسي كه مي كشد كار بدي كرده است، شما بايد راست بگوييد. معروف است كه اگر حيات پيامبري مرهون دروغ گفتن ما باشد، بايد دروغ بگوييم و پيغمبري را نجات بدهيم. ما در روايات داريم كه اگر مال مؤمني درخطر غارت است و مي توان با يك دروغ آن را نجات داد، شما دروغ بگو و مال مؤمن را از ظلم نجات بده. اما كانت مي گويد: نه! شما حق نداريد دروغ بگوييد، اگر نمي تواني راستش را بگويي، سكوت كن! اما اگر مجبور هستي كه حرف بزني بايد حتما راست بگويي و اگر راست گفتي و هزار مفسده هم بر آن مترتب شد، شما مسئول آن نيستي، اين نظريه كانت است.
ولي وقتي ما اثبات كرديم كه خوب و بدي آن است كه كه دركمال و سعادت انسان دخالت دارد و از طرف ديگر فهميديم وجود پيغمبران در ميان انسان ها چه نقشي درسعادت انسان ها دارد، در هنگام خطر جاني براي آنان، بدون ترديد دروغ مي گوييم. به راستي كه هيچ گاه مصلحت حفظ جان پيامبر با مفسده اي كه بر دروغ مترتب مي شود قابل مقايسه نيست. بنابر اين، هيچ احتياجي به دليل تعبدي نداريم. عقل هر آدمي مي فهمد كه اگر جان پيغمبر، امام و حتي يك مؤمن و انسان صالح بي گناهي با يك دروغ در امان مي ماند، بايد اين كار را كرد. دراين جا راست گفتن خوب نيست. حتي اگر با دروغ گفتن، مي توانيد دو مؤمن را آشتي دهيد بايد دروغ بگوييد و آن ها را آشتي بدهيد. (اصلاح ذات البين). البته نبايد مفاسد ديگري داشته باشد. اما چرا براي اصلاح ذات البين دروغ مطلوب است؟ براي اينكه اين امر راه رسيدن به كمال و سعادت براي انسان ها است. پس دروغ كه موجب بدبختي انسان ها مي شود و نمي تواند مطلوب باشد، استثنائي هم دارد.
البته شارع مقدس ما را وانگذاشته كه با عقل خود اين استثنائات را تشخيص دهيم. در شرع مقدس اين استثنائات هم بيان و مشخص شده است. حتي درباره غيبت آمده است:غيبت كجا جايز است، كجا واجب است و كجا جايز نيست. درباره اكل ميته، نص آيه قرآن راهنمايي كرده است كه اگر حيات انسان متوقف بر آن باشد و هيچ راه ديگري نباشد، «فمن اضطر غير باغ ولا عاد فلا اثم عليه». (بقره / 173). درزمان اضطرار حتي «اكل ميته» هم مانعي ندارد. اگر جان يك انساني درخطر باشد و بايد گوشت مرده بخورد تا زنده بماند بايد بخورد خوردن گوشت مرده حرام است؛ ولي درچنين شرايطي بايد بخورد. تا زنده بماند. درشرع مقدس و به خصوص در فقه شيعه، همه اين ها به طور مفصل بيان شده است. البته همه اينها پـشتوانه عقلي دارد و قابل تبيين عقلاني است؛ اگر ما عقلمان را درست به كار ببريم.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14