(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 2 خرداد 1390- شماره 19933

انعكاس حماسه فتح خرمشهر در آيينه شعر
خرم آن شهر كه در كشور دل جا دارد
شعر
اي شهر خرمشهر...
بخشي از شهري در آسمان
مبارزه مردمي در كالبد ادبيات پايداري
پرده خواني از جنس گل سرخ
درنگي بر مجموعه شعر «قطاري از جمهوري شهريور» سروده اسماعيل محمدپور



انعكاس حماسه فتح خرمشهر در آيينه شعر
خرم آن شهر كه در كشور دل جا دارد

كامران شرفشاهي
حماسه خرمشهر حماسه اي شگفت، ژرف و تكان دهنده است. حماسه اي كه همچون نگيني تابناك بر تارك مقاومت مردم اين مرز و بوم مي درخشد و قلب ها را از شور و ايمان سرشار مي سازد. اين حماسه در قلمرو سحرانگيز شعر و ادبيات پايداري هم از جايگاه رفيع و ويژه اي برخوردار است. آثاري كه در اين مورد خلق شده با رويكرد اجتماعي افزون تري روبه رو شده، تا جايي كه برخي از اين آثار در شمار شاهكارهاي ادب معاصر مرتبه اي ممتاز يافته اند و همين منزلت موجب شده تا بر سر زبان ها جاري شوند.
روانشاد دكتر سيدحسن حسيني در شرح غزل «غريبانه» در كتاب گزيده شعر جنگ و دفاع مقدس، چنين نوشته است: «گرفتن يا گل كردن و به تعبير اهل فرنگ» «هيت» شدن يك شعر يا ترانه در گرو شرايط پيدا و پنهاني است كه به سختي تن به همنشيني با هم مي دهند. بايد در غم از دست رفتن خرمشهر سوخته باشي تا براي هميشه اين غزل پرويز بيگي با صداي حزن آور نوحه خوانان جنگ در دهليز جانت طبل عزا و حماسه را به صدا درآورد. بيگي حبيب آبادي را بايد با اين غزل شناخت.»
در بررسي جلوه هاي حماسي خرمشهر مي توان گفت كه نخستين طيف از اشعار مربوط به حماسه خرمشهر، اشعاري است كه مربوط به ايام غم انگيز سقوط اين شهر مي باشد. در اين گونه اشعار، شاعر با بيان ستمي كه به اين شهر و ساكنان آن روا شده است لزوم جهاد تا پيروزي، يا همان شعار معروف دوران جنگ را يادآور مي شود كه: «جنگ جنگ تا پيروزي.»
همچنين بسياري از شعرهاي مربوط به حماسه خرمشهر سروده شاعراني است كه خود در ميدان هاي نبرد حاضر بوده اند. حضور بسياري از شاعران در صحنه حماسه خرمشهر موجب شد تا جغرافياي اين منطقه در شعرها حضوري پررنگ داشته باشد و مخاطب مي تواند فضا را با تمام عظمت فاجعه يا حماسه يا هنگام سقوط يا فتح خرمشهر احساس كند. در اكثر آثار شاعران واژگاني كه داراي حس گرم جنوبي است، مورد استفاده قرار گرفته است؛ همانند: شط نخل، خورشيد، خرما، كارون، زخم، اروند، شقايق، كربلا، مرغان مهاجر، بلم، تشنه، ساحل، سوخته و...
بخش قابل توجهي از اشعار حماسه خرمشهر مربوط به ستايش پايمردي، شجاعت و ايستادگي خستگي ناپذير آنان است، در اين آثار به شهيد محمد جهان آرا و شهيدمحمدحسين فهميده به عنوان نماد ايستادگي نگريسته شده و اين شخصيت ها مورد تحسين قرار گرفته اند.
از حيث قالب هم مي توان گفت كه اغلب قالب ها، قالب هاي متداول شعر همچون غزل، مثنوي، رباعي، دوبيتي و آزاد به استقبال اين مفهوم شتافته اند. آن چه در پي مي آيد يادي و نگاهي است به سروده هايي كه هر يك سندي ارزنده و ماندگار از حماسه اي سرخ و باشكوه است و البته ذكر آثار تمامي شاعران كه در اين عرصه رسالت خويش را به انجام رسانيده اند، ميسر نمي باشد كه جاي پوزش بسيار دارد.
حسين اسرافيلي
باز خونين شهر ما، خرم شود
باز هر گلدسته اي پرچم شود
محمود اكرامي
شهري كه مي گويند شهر خورشيد باشد، همين جاست
شهري كه يوسف در آن جا ترس از برادر ندارد
قيصر امين پور
تو همچون غنچه هاي چيده بودي
كه در پرپر شدن خنديده بودي
مگر راه حيات جاودان را
تو از فهميده ها، فهميده بودي
آرش باران پور
آه اين كشف جاودان خونين شهر را/ با كدام زبان بايد سرود؟/ بگذار جهان بداند/ بر اين قوم قهرمان چه گذشته است/ بر خرمشهر/ كه درود عشق، هزاران بار/ بر خاك مقدس و پاكش باد...
نادر بختياري
با اين كه هزار بار ويران شده اي
در خاطر ما هنوز خرمشهري
پرويز بيگي حبيب آبادي
ياران چه غريبانه رفتند از اين خانه
هم سوخته شمع ما، هم سوخته پروانه
تيمور ترنج
هنوز هم از بندرگاه/ بوي عرق تن كارگران مي آيد/ بازگشته ايم/ تا اين زخمي را/ كه بر گرده خونين خاكمان نشانده اند/ التيام دهيم
كاظم جيرودي
خرم آن شهر كه در كشور دل جا دارد
كوچه اي پرزگل لاله حمرا دارد
احمد زارعي
شهيدم! محمد! برادر! منم
كه در شهر خونين قدم مي زنم
مجيد زماني اصل
خرمشهر!/ هرگز از خاطر نخواهيم برد/ صميميت سيال تو را/ بوي نخلي كتفهايت را و شرجي ات را...
حميد سبزواري
به شهر آتش و خون و حماسه، خرمشهر
به پاي صبر زراهي دراز آمده ايم
محمود شاهرخي
الا شهر خرم، الا شهر خون كه شد از ستم خاك تو لاله گون
بهمن صالحي
غم عظيم دل ما به دور شد زين فتح
كه جان مام وطن باد از شما مسرور
محمدرضا عبدالملكيان
مژده فتح خرمشهر/ در ساعت چهار بعدازظهر/ در خيابان آزادي/ غريو شادي در طوفان حنجره ها/ و اشك زلال شوق/ در سپيده چشمان شهر...
علي عدالتي
الا شهر حماسه، شهر خرم
تو را دست خدا آزاد كرده است
همايون عليدوستي
اي چشم هايت تا ابد بيدار، خرمشهر
وي كوه عزمت همچنان ستوار، خرمشهر
ناصر فيض
خانه ام روزي در اين جا بود و نيست
آن طرف همسايه ما بود و نيست
مشفق كاشاني
نيست در ديباچه ياد تو جز تصوير فتح
آنچه در پيكار، شيران دلاور ديده اند
سپيده كاشاني
اي شهر خرم شهر، اي خاك گهرخيز
اي سينه، پر آذرت از غصه لبريز
شيرين علي گلمرادي
به شهر سوخته سرفراز مي گويم
كه ايستاده چنين در فراز مي گويم
يدالله گودرزي
اي شهر هميشه سبز و خرم
از خاطره ها نمي شوي گم
محمدعلي محمدي
خرمشهر/ دستان اهتمام پر از خالي/ چشمان انتظار نمكسود/ دل هاي داغدار/ شگفتا/ اميدوار مثل اوان جنگ/ اين جا هنوز جنگ به پايان نمي رسد...
اميد مسعودي
... شهري كه درآمد و شد كهكشاني از ستاره هاي خون آلود/ پيروزي را معنا كرد/ و استقامت را تفسير/ هنوز هم ميل بودن دارد/ خرمشهر
علي موسوي گرمارودي
بلند آستان، شهر خونين ما
ز تو خرم، آيين ما، دين ما
سيميندخت وحيدي
آه خونين شهر من، اي شهر من
دشمنت كي مي رهد از قهر من
محمدرضا ياسري (چمن)
گر چه كارون باشد از ما تشنه تر بر آب عشق
همچو خرمشهر جاري آب دارد تاب عشق؟
و...

 



شعر
اي شهر خرمشهر...

سپيده كاشاني
اي شهر خرمشهر اي خاك گهر خيز
اي سينه پرآذرت از غصه لبريز
خاكت ببوسم خاك تو بوسيدني شد
گلهاي خرمشهر من بوييدني شد
اي قله ايثار و محراب عبادت
آي اي مقام شهر اي شهر شهادت
آواي اروند رود بشنو كه شعر فتح خواند
نخلت اگر سوزند برجا ريشه ماند
خورشيد از خون سرزند بر خون نشيند
تا شام بد فرجام دشمن را ببيند
سوي تو مرغان مهاجر باز آيند
بر آشيان سبز در پرواز آيند
با من بخوان شعر ظفر اي بندر سبز
شب سر شد و آمد سحر اي بندر سبز

 



بخشي از شهري در آسمان

شهيد سيدمرتضي آويني
با خود مي گفتم: از دوازدهم مهر ماه 1359 چه به ياد داري؟ هيچ! آنجا كه تو به آن پاي مي نهادي خرمشهر نبود، خونين شهر نيز نبود... اين شهر دروازه اي در زمين داشت و دروازه اي ديگر در آسمان. و تو در جست وجوي دروازه آسماني شهر بودي كه به كربلا باز مي شد و جز مردان مرد را به آن راه نمي دادند.
زمان، بادي است كه مي وزد؛ هم هست و هم نيست. آنان راكه ريشه در خاك استوار دارند از طوفان هراسي نيست. جنگ مي آمد تا مردان مرد را بيازمايد. جنگ آمده بود تا از خرمشهر دروازه اي به كربلا باز شود.
با خود مي گفتم: جنگ برپا شده بود تا از خرمشهر دروازه اي به كربلا باز شود و محمد جهان آرا به آن قافله اي ملحق شود كه به سوي عاشورا مي رفت.
يك روز شهر در دست دشمن افتاد و روزي ديگر آزاد شد. پندار ما اين است كه ما مانده ايم و شهدا رفته اند، اما حقيقت آن است كه زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند.
مسجد جامع خرمشهر رازدار حقيقت است و لب از لب نمي گشايد. از خود مي پرسم: كدام ماندگارتر است؟ اين كوچه هاي ويران كه هنوز داغ جنگ بر پيشاني دارند و يا آنچه در تنگناي اين كوچه ها و در دل اين خانه ها گذشته است؟
در اين ويرانه ها چه مي جويي؟ دفترچه هاي مشق شب كودكاني كه اكنون سال هاست دوران كودكي را ترك گفته اند؟ و يا كهنه تصويرهايي از مشت هاي فروبسته و دهان هايي كه به فرياد باز شده اند؟ بر فراز پله هاي ويران، از روزن پنجره ها، در لابه لاي نخل هاي آتش گرفته... چه مي جويي؟ لوحي محفوظ كه همه آنچه را كه گذشته است بر تو عرضه دارد؟ اين لوح هست، اما تو كه چشم ديدن و گوش شنيدن نداري.
سيزده سال از آن روزها مي گذرد و محمد نوراني ديگر جوان نيست. جواني او نيز در شهر آسماني خرمشهر مانده است، همراه ديگران: محمد جهان آرا، تقي محسني فر، پرويز عرب، احمد شوش، بهروز مرادي، علي هاشميان، امير رفيعي و ديگران...
زمان ما را با خود برده است، اما اين صدا جايي بيرون از دسترس زمان باقي است. باد زمان در اين شهر زميني مي ورزد نه در آن شهر آسماني كه در كرانه ابديت، بيرون از رهگذر باد وجود دارد.
سيدصالح موسوي عكسي از هفده سالگي خود را در زمان سقوط خرمشهر نشان مي دهد.
آيا از آن روزها تنها همين يك عكس مانده است؟ سيدصالح موسوي آن روزها هفده سال بيش تر نداشته است و اكنون سي سال نيز بيش تر دارد. آن روزها مانده اند و باد زمان ما را با خود برده است. حقيقت همين است.
با خود مي گفتم: از دوازدهم مهر ماه 1359 چه به ياد داري، جز آنچه در حافظه فيلم ها مانده است؟ خرمشهر دروازه اي در زمين دارد و دروازه اي ديگر در آسمان و تو در جست وجوي دروازه آسماني شهر هستي كه به كربلا باز شده است و جز مردترين مردان را به آن راه نداده اند. جنگ برپا شده بود تا از خرمشهر دروازه اي به كربلا باز شود.

 



مبارزه مردمي در كالبد ادبيات پايداري

محمدحسين مقيسه
ادبيات پايداري، ادبيات خشم و ستيز است، تعقيب و گريز، و عصيان.
ادبيات پايداري، ادبيات ستيهنده است و پرخاشگر، خروشمند است و فريادگر، و راوي مبارزه هاي نابرابر.
ادبيات پايداري، ادبيات طغيان است؛ طغيان عليه جور و ستم، و درد و داغ از نديده گرفتن كرامت انساني؛ و تركاندن بغض هاي درگلو خفته، براي ارزش هاي والاي بر زمين مانده.
اين ادبيات از ميان توده هاي مردمي سرچشمه گرفته و قطره قطره كوششها و جنبش هاي مردمي كه همواره در برهه ها و محدوده هاي جغرافيايي مختلف روي داده، در راه انداختن رود خروشان ادب پايداري بر بستر زندگي بشري، حرف اول را زده است.
گستره اين ادب، شمول تام دارد و سير حركتي آن آفاقي و انفسي است: از طغيان عليه ياغيگران و حاكمان محلي، تا قيام ضد استبداد داخلي و رويارويي با استعمار خارجي. همچنين مبارزه توده هاي مردمي با خفقان هاي اجتماعي، اشغالگري بيگانه و حتي ستيز با نيروهاي اهريمني و طبيعت، مي تواند در زير چتر ادب پايداري جاي گيرد. بدين ترتيب، عنصر اصلي اين ادب كه حكم خون حياتبخش آن رادارد، «مبارزه» است؛ مبارزه عليه قدرت، ظلم، وضعيت موجود و حتي طبيعت و نفس. از اين منظر «پيرمرد و دريا» در كنار «كلبه عمو تم» قرار مي گيرد و «مزامير» محمود درويش نيز در همين طبقه جايگزين مي گردد.
نطفه اين ادب در سه مرحله بسته مي شود: پيش از حادثه، درميان حادثه و پس از حادثه. نقش اصلي در ولادت ادب پايداري بر دوش مراحل مياني و پاياني سنگيني مي كند. چه، آفرينش اثري ادبي كه الهام بخش ايستايي و دمنده روح شوريدگي باشد، آن هم در مرحله مياني حادثه، از يك طرف تكيه گاه محكمي است براي جنگاوران و ازطرف ديگر در بالارفتن روحيه شكست ناپذيري آنان بي تأثير نيست. اما اين آفرينش بعد از فروكش كردن آوار حادثه، در نظم بخشي، موضوع بندي و سروسامان به آن نقش مي آفريند. و هرچند كه آفرينش پيش از حادثه نيز در اين چرخه بي تأثير نيست، تعيين كنندگي از آن مراحل بعدي است؛ زيرا در جامعه اي كه از فرق سر تا نوك پا در زير ذره بين است، خلق اثري كه ثناگوي ايستايي و دليري و دلاوري باشد، اولا چندان ساده نيست و ثانيا بروز سربرآوردن هاي اجتماعي و قيام هاي مردمي، اصولا با تكيه بر اصالتهاي انساني و عمدتا مذهبي صورت مي بندد.
جاودانگي اين ادب، صرف نظر از اينكه در كداميك از مراحل سه گانه زاده شده است، بسته به بهره مندي اوست از زباني فخيم و استوار؛ زباني كه از مايه هاي فصاحت و مواد بلاغت سرشار باشد و بتواند برآورنده خواست و آرمان هاي پايداري و مقاومت گردد. بنابراين، ادب توده اي و آنچه در زبان مردم كوچه و خيابان از قيام هاي محلي و منطقه اي وجود دارد، ادا كننده تمام و كمال اين خواست نيست و شعاع عملكرد آن در حد و اندازه همان ادب توده اي و عاميانه است.
ويژگي ديگر ادب پايداري در خصيصه انساني عام آن بازتاب دارد كه با عبور از مرزهاي زمان و شكستن دژهاي مكان، در همه برهه هاي زماني، مقاطع تاريخي و رده هاي اجتماعي گنجيده و با تركاندن پوسته نازك آرمان هاي ملي گرايانه و ناسيوناليستي- كه هيچ گاه تاب ظرفيت هاي بلند انساني را نداشته و ندارد- شمولي جهان گستر مي يابد.
خصلت جهان شمولي ادب پايداري از آن جا ناشي مي شود كه ستون اصلي اين خيمه برنهاد دروني و مشترك همه انسانها قائم است و آن، فطرت انساني است؛ فطرتي كه ظلم پذير نيست و ظالم ستيز است؛ فطرتي كه خواهان آزادزيستي و بندگي ناپذيري است؛ فطرتي كه پاشنه اش بر خداخواني و ديگرخواهي مي چرخد و آبش با شورابه خودخواهي و گنداب خودداني دريك جوي نمي رود. پس اگر يك نويسنده زن سفيدپوست از آلام و چالش هاي سياهان آمريكا گفت؛ و زني ديگر از انگليس، بهترين اثر خود را به فلسطين و نبردها و زخم هايش اختصاص داد؛ (1) و سومي از آفريقا و مبارزاتش نوشت؛ و هموطني نيز از سال هاي پرفراز و نشيب رويارويي اين ملت دلاور در چهره به چهره شدن با بيگانه هاي فزون خواهي چون پرتغالي ها و انگليسي ها و روس ها، و آشناهاي بيگانه پرستي مانند قجرها و رضاشاه ها و عاري از مهرها و از جنگ هشت ساله سخن ساز كرد، همه بر سكوي مشترك خدادادي انسان ايستاده و از يك درد گفته اند؛ درد فقدان برابري انسان ها در استفاده از مواهب هستي، و تحقير هويت انساني به دست معدودي چند.
و بايد نوشت كه اميد، شگفت آورترين ثمره اين نوع ادب است؛ مرواريدي كه هيچ گاه در رهگذر طوفان بلاها، بوران مصيبت ها و در تنگناي سلول ها، دستخوش حادثه نشد و در صدف آرزوي مبارزان اين راه باقي ماند، تا بشير تابناكي باشد بر طلوع فرداهاي آفتابي و سحرزاد.
اگرچه وجود پس زمينه هاي تاريخي ادب پايداري به صورت پراكنده كند و اندك در متون ادب ما جاري است، اما بايد سرآغاز كاري منظم در جهت تدوين، بالندگي و حركت رو به رشد اين گونه ادبي را در كشور به بعد از شعله ورشدن آتش جنگ مرتبط دانست.
خوشبختانه اين حركت جوان كه بدون وقفه به سير و سياحت خود در مزارع وسيعي از دشتزارهاي ادبي رمان و تحقيق و شعر و ترجمه و... پرداخته، توانسته در مدت زماني كوتاه، به فرازهاي پرافتخاري دست يابد، كه از طرفي نويدبخش حركت مباركي است، و از طرف ديگر مبشر افق هاي باز و روشن آينده در پهنه ادبيات كشورمان.

 



پرده خواني از جنس گل سرخ
درنگي بر مجموعه شعر «قطاري از جمهوري شهريور» سروده اسماعيل محمدپور

فرامرز محمدي پور
¤ يك
ادبيات پايداري يعني جلوه اي از حماسه و ايثار كه رد پاي روشني در تاريخ بشري دارد جريان راستيني كه با آرمان هاي انساني؛ متكي به دو جنبه فطري و عقلي رخدادهاي اجتماعي را شكل مي دهد. شعر پايداري يا شعر مقاومت در سرزمين كهن ايران ريشه حماسي و سترگي دارد و شاهنامه فردوسي نمونه بارزي كه پس از رويدادهاي دوره هخامنشيان تا دوره ساسانيان و ظهور اسلام سروده شده و هنوز نفس مي كشد و زيبايي شاهنامه يعني آخرش را از جان و دل به بازخواني مي نشيني؛ اما «شعر دفاع مقدس» حماسه اي با پرده اي از پرده خواني واقعي را كه جنس گل سرخ را دارد رو به روي ما قرار مي دهد با مفاهيمي چون جوانمردي و ايثار كه در نهايت به مقدس ترين آرزو يعني ديدار معبود مي رسد، جاودانه مي شود و هماره بر بام شرف مي درخشد.
و اما مجموعه شعر «قطاري از جمهوري شهريور» سروده شاعر جوان، پرتلاش، صميمي و نام آشناي گيلاني «اسماعيل محمدپور» بر آمده اي از شعر دفاع مقدس است ؛ سوار بر سمند صاعقه (فصل سپيد)/ و با رقص خاكستري دود (غزل- غزل مثنوي)/ در مثل آفتابگردان (لحظه لحظه دوبيتي و رباعي) فرود آمد تا آواز دهد كه: «دل هاي شهيد با يقين مي روند.
¤ دو
شاعر «قطاري از جمهوري شهريور» در هر سه فصل اين اثر، آرمان خواهي هست كه به پيشاني شهادت سلام مي دهد و مي خواهد اين انديشه را ارزاني دارد. شهيد يعني واژه واژه ايثار. اين جلوه حماسي از هنر و ادبيات پايداري در حقيقت خط روشني از پاسداشت جوانمردي و ايثار و حرمت خون شهيدان را به همراه دارد و در فصل شعر سپيد «سوار بر سمند صاعقه» شاعر مي خواهد؛ خدا نكند- شهدا- از يادها فراموش شوند:
هفت ساله بودم/ پدرم رفت/ با دست هاي قلم شده مثل اباالفضل/ و من مشق هاي كلاس اول را/ روي سنگ قبرش گريستم/ حال بيست و پنج ساله شدم/ پدرم رفت/ اما اين بار از يادها... شعر نسيان/ ص24
در شعر «فسيل ماهي هاي موج گرفته» تلفيق فصلي از روزهاي جنگ و عاشورا را پيش رو داريم و باز هم احساس غريبي براي ياد شهيدي كه غريب خواهد ماند: به سپيدرود خيره شد/ و زير لب/ گفت: «خدايا! عباس چگونه با موج هاي كارون كنار آمد؟»/ پس مشك ها را به ياد آورد/ و عباسي را/ كه رفته بود آب بياورد/ بي كه بينديشد/ پس از كارون/ رد پاي غيرتش/ روي شن هاي سپيدرود/ غريب خواهد ماند... ص20 و 21
«محمدپور» در روند معنادار ادبيات پايداري ايران به نهضت هاي آزادي بخش احترام مي گذارد و در دو شعر «از سنگ ها بپرس» و «بوي خاك و خون مديترانه اي» سري به فلسطين و لبنان مي زند از «والفجر ده» آغاز مي كند، نذر عاشورا را مي نويسد و به مديترانه مي رود تا آواز دهد:
بر شهيدان نماز مي گزاريم/ به والفجر ده سلام مي دهيم/ مقتل مي خوانيم/... و با ياد شهيدان فتحي قريب را بشارت مي دهيم با اذاني كه از مسجد الاقصي به گوش خواهد رسيد- با شاهد مثال هايي از اين دست:
اما بي بي/ تمام كودكي مان را/ با والفجر ده بزرگ كرد/ بي بي لالايي هاي شيميايي مي خواند/ و براي حسين گريه مي كرد/ كه رفته بود/ عباس را بياورد از شريعه... شعر از سنگ ها بپرس- ص32
حسنك كجايي؟/ حسنك رفته است بر شهيدان نماز بگزارد/ و سران عرب/ چشم هاشان را بر فريادهاي او بستند. ص37
¤ سه
در فصل «رقص خاكستري دود» يك غزل مثنوي و چند غزل زينت بخش «قطاري از جمهوري شهريور» است- شاعر باز پابه پاي شهدا حركت مي كند، زيبا مي آفريند، شكوه ها مي برد، در عاشورا توقف مي كند... و چقدر زيباست كه شعر دفاع مقدس ريشه در كربلا دارد با نگاهي مؤمنانه:
ما كه از نسل خطر، نسل نبرديم اي شهر/ به شهيدان چه بگوييم؟ چه كرديم اي شهر؟ شايد از غربت شان وقت سفر پرسيدند/ به شهيدان چه بگوييم؟ اگر پرسيدند يادتان هست كه هر نخل زمين مي افتاد/ حاجت فاتحه و غسل و كفن آيا داشت؟ ما كه باشيم كه اين شهر، كه اين عاشورا/ آبرويي هم اگر داشت كه از آنها داشت
شعر جمله ها و نخل ها- ص42
در غزل «پرده خواني» شهيد را اسطوره اي مي بيند كه ريشه تاريخي دارد با وسعتي به شكوفايي بهار كه به ميهماني اش مي آيد:
اگرچه لاله لاله زخم مانده بر تنت ولي/ بهار مي رسد قدم قدم به ميهماني ات تو از تبار آرش و سياوش و تهمتني/ و شاهنامه طرحي از نبرد باستاني ات بخوان براي من كه/ شاهنامه آخرش خوش است
بخوان هميشه بي نظير بود پرده خواني ات ...
ص 49 و 50
¤ چهار
شاعر «قطاري از جمهوري شهريور» شهيد را «مثل گل آفتابگردان» مي بيند با تركيب هايي چون: مرگ سرخ/ پيشاني بند/ پابوس بهشت/ در سرخ ترين غروب/ مثل گل سرخ/ تشنگي قنوت/ آواز ملائك/ شرحي از شهيد- در فصل دوبيتي و رباعي- محمدپور اين شاعر آوازهاي مانا- چيزي براي شهيد كم نمي گذارد، انديشه فصل هاي قبل مجموعه را دنبال مي كند هم در خط افقي و هم در محور عمودي شعر از حقانيت و توصيف و رشادت ها دور نمي شود و به قول معروف براي شهيد سنگ تمام مي گذارد تا باقيات و صالحات نوشته شود:
تلفيق با عاشورا در رباعي «پيشاني بند»:
يك دفتر خون شهادتين آوردند/ از خندق و خيبر و حنين آوردند
برخيز شهيد من كجايي؟ برخيز/ پيشاني بند «يا حسين» آوردند
نگاهي به طبيعت در رباعي «مثل تبر» در عظمت و بزرگي شهيد
در حسرت موج رو به دريا كردند/ توفان هاي دروغ برپا كردند
گفتند: «درختيم» ولي مثل تبر/ افتادن سرو را تماشا كردند
فراموشي آلاله ها در دو بيتي «نسيمي در خيابان»
هوا خشكيده، باران نيست ديگر/ نسيمي در خيابان نيست ديگر
تمام لاله ها از ياد رفتند/ كسي فكر شهيدان نيست ديگر
¤ پنج
«قطاري از جمهوري شهريور» تلنگر به جايي است كه مبادا شقايق هاي پرپر از خاطره ها پاك شوند و اين مهم نشان مي دهد شاعر از لحاظ انديشه، و محتواي حماسي شعر دفاع مقدس پويا درخشيد و اين رويكرد كارنامه درخشان شاعر را رقم مي زند.
اشاراتي به سبب «نقد» اثر خالي از لطف نيست:
1- زنده ياد «نصرالله مرداني» در مجموعه شعر «خون نامه خاك» غزلي دارد با نام «چون گل زباغ جهان پاره پاره رفت» با اين مطلع:
سمند صاعقه زين كن سواره بايد رفت/ به عرش شعله سحر با ستاره بايد رفت
شاعر اين مجموعه عنوان فصل شعر سپيد را «سوار بر سمند صاعقه» مي گذارد
2- از دو شاعر نام آشناي معاصر يكي «م. مؤيد» و ديگري زنده ياد «قيصر امين پور» در سال 1380 دو مجموعه شعر با عنوان «گلي- اما آفتابگردان» و «گل ها همه آفتابگردانند» منتشر شد كه «محمدپور» عنوان فصل دوبيتي و رباعي را «مثل گل آفتابگردان» انتخاب مي كند.
3- «قطار انديمشك» مجموعه شعر «عليرضا قزوه» است كه در شعر (3)/ صفحه 166 اين اثر مي خوانيم:
با اين همه/ هميشه آخر شهريور/ قطار انديمشك را سوار مي شوي و/ از ياد مي بري/ كه اين قطارها بليت مي خواهند...
و «محمدپور» قطاري از جمهوري شهريور را براي مجموعه شعرش برمي گزيند
4- شاعر اين مجموعه يكنواختي زبان و فرم را دوست ندارد، در شعر سپيد مي خواهد امروزي باشد- دوست دارد مثل يكي از شاعران معاصر حرف بزند يعني متأثر از مجموعه «ساده بودم، تو نبودي، باران بود» اين شاعر! و گاهي نيز دوست دارد با اشعار سپيد سلمان هراتي و عليرضا قزوه همراه باشد و طي اين مسير غزل فرم را فراموش نمي كند هر چند در نگاه اول تأثير غزليات محمد سعيد ميرزايي از مجموعه «مرد بي مورد» توارد ذهني ايجاد مي كند ولي «محمدپور» با توانايي و درايتي كه دارد خط «استقلال زباني» خود را بايد به ظهور برساند تا ديگر بار دچار شباهت ها و توارد ذهني نگرديم.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14