(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 3 خرداد 1390- شماره 19934

چراغ راه
حكايت خوبان
آثار فسق
تپش قلم
فاطمه (س)، الگويي براي خدايي شدن
مقام مادر در قرآن



چراغ راه

تاثير حب فاطمه(س)
قال النبي(ص): يا سلمان! حب فاطمه(س) ينفع في مأه من المواطن، ايسر ذلك المواطن: الموت و القبر و الميزان و المحشر و الصراط و المحاسبه.
پيامبر اعظم(ص) به سلمان فارسي فرمود: اي سلمان! حب و دوستي فاطمه(س) و پيروي از او در صد جا فايده دارد و سودمند است كه آسان ترين آن مكان ها عبارتند از: 1- هنگام مرگ 2-عالم قبر 3-وقت بيرون آمدن از قبر و برانگيخته شدن و محشور گشتن در صحراي محشر 4-عبور از پل صراط 5-در پاي ميزان عدل الهي 6-وقت محاسبه و حساب و كتاب.(1)

1- بحارالانوار، ج72، ص 116

 



حكايت خوبان

پاداش مباحثه با غلبه حق
از امام حسن عسكري(ع) نقل شده است كه فرمود: روزي دو زن كه با هم در مساله اي مذهبي اختلاف داشتند خدمت حضرت فاطمه(س) رسيده و نظرشان را اظهار نمودند، آن گاه حضرت فاطمه(س) دليل و برهان خود را مطابق عقيده آن كه اعتقادش صحيح و ادعايش درست بود بيان نمود، و پس از مشاهده سرور و خوشحالي آن زن مومنه به او فرمود: خوشحالي فرشتگان به سبب ظهور و غلبه حق، بيش از شادي تو بوده و حزن و اندوه شيطان و يارانش بيش از حزن و اندوه آن زني است كه در عقيده باطل خود مغلوب شده است، و پروردگار به فرشتگان دستور مي دهد و مي فرمايد: به جهت اين عمل براي فاطمه(س) هزار هزار برابر آنچه تهيه ديده است مهيا كنيد و اين سنت و قانون و پاداشي است هميشگي براي هر كه موجبات پيروزي و غلبه بنده ام را بر معاندين و ناصبين و مخالفين، فراهم كند.(1)

1-بحارالانوار، ج 2، ص 8

 



آثار فسق

پرسش:
فسق چه آثار و تبعاتي را در زندگي فردي و اجتماعي انسان دارد؟
پاسخ:
در بخش نخست پاسخ به اين سؤال ضمن بيان مفهوم فسق به آثار فسق از منظر قرآن شامل: 1- فسق مانع هدايت 2-فسق مانع قبولي 3-فسق مقدمه انكار وحي 4-از بين رفتن اعتبار اجتماعي 5-خود فراموشي پرداختيم. اينك در بخش پاياني دنباله مطلب را پي مي گيريم.
6- قضاوت برخلاف حكم خدا
قرآن كريم در اين زمينه مي فرمايد:
«و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الفاسقون» و كساني كه بر وفق آنچه خداوند نازل كرده است، حكم نكنند آنان همان فاسقانند. (مائده- 47)
7- فسق، زمينه ساز عذاب استيصال
قرآن كريم در اين رابطه مي فرمايد: «و اذا اردنا ان نهلك قريه امرنا مترفيها فقسقوا فيها فحق عليها القول فدمرناها تدميرا» و چون خواهيم شهري را نابود كنيم، نازپروردگانان را فرمان (و ميدان) دهيم و سرانجام در آن نافرماني كنند و سزاوار حكم (عذاب) شوند، آنگاه به كلي نابودشان كنيم. (اسراء- 16)
طبرسي «ترفه» را به نعمت معنا و بعد از تعريف مترف از قول ابن عرفه نقل مي كند: «مترف كسي را گويند كه افسارش را رها كرده باشند و هر چه دلش خواست بكند و كسي جلويش رانگيرد» (مجمع البيان، ج 6، صد 405)
مرحوم علامه طباطبايي در تفسير «اردنا» مي نويسد: معناي جمله «اذا اردنا ان نهلك قريه» اين است كه وقتي زمان هلاك كردن قومي نزديك شد، چنين و چنان مي كنيم و اين تعبير از قبيل اين است كه مي گويند: وقتي فلاني مي خواست بميرد چنين و چنان گفت و آسمان وقتي مي خواست ببارد فلان جور شد، كه در همه اين موارد معنا اين است كه وقتي نزديك شد بميرد و يا ببارد، چون واضح است كه هيچ كس به حقيقت معناي اراده، اراده مردن نمي كند، و آسمان هم اراده باريدن ندارد، پس در همه اين موارد، اراده به معناي نزديك شدن وقت عمل است. (الميزان، ج 13، ص 81)
اينكه خداوند در اين آيه فرموده است: «امر كرديم...» اين امر قطعا تشريعي نيست، زيرا خداوند متعال در آيه ديگر فرموده است «ان الله لايامر بالفحشاء» (اعراف -28) و از طرف ديگر «امر تكويني» هم نخواهد بود، زيرا اگر تكويني باشد ما اختيار نخواهيم داشت كه گناه بكنيم يا نكنيم، پس بايد اين امر را مجازي بدانيم، يعني گويي كه اينها مأموريت داشته اند نعمت هاي خدا را در گناه و معصيت خرج كنند، يا به اين صورت بايد معنا كرد: خدا از ايشان خواست كه خير را بر شر و اطاعت را بر معصيت مقدم بدارند، ولي آنان برعكس فسق و فجور را مقدم داشتند.
8- حقارت پذيري و پيروي از ستمگران
قرآن كريم در اين باره مي فرمايد: «فاستخف قومه فاطاعوه انهم كانوا قوما فاسقين. پس قومش را از راه به در برد، آنگاه از او پيروي كردند كه ايشان (در برابر خداوند) قومي نافرمان بودند. (زخرف- 54)
انسان با تقوايي كه تنها سر به آستان خدا مي سايد و از شيطان پيروي نمي كند، هيچ گاه ذلت و خواري نپذيرفته سر به اطاعت ستمگران فرود نمي آورد.
در مجموع فسق در قرآن بيشتر درباره ارتكاب گناهان كبيره به كار رفته و در عين حال در مورد كافر و منافق نيز «فاسق» اطلاق شده است. فسق به عنوان ضدارزش، در آيات، مانع بسياري از اهداف انبيا به حساب آمده كه هشت مورد آن را بررسي كرديم. به طور خلاصه مي توان گفت: از نظر اخلاقي «فسق» مانع هدايت، خودسازي و تعالي معنوي است و تا ظرف درون از آلودگي پاك نشود، نور نمي تواند آن فضا را روشن كند.

 



تپش قلم

عباسعلي كامرانيان
اگر پيامبران نبودند و نجواي عشق حقيقي را در گوش جان اولاد آدم زمزمه نمي كردند، انسان ناتمام از دنيا مي رفت!
¤ ¤ ¤
از انسان بي توجه به خدا، نهايتا چيز قابل ذكري باقي نخواهد ماند.
¤ ¤ ¤
دانا كسي است كه فهميده باشد فقط در پناه ايمان، ايمن است و اين راز را تا لحظه مرگ در گوش جان خويش نجوا نمايد!
¤ ¤ ¤
عنايت هاي خدا هميشه حاضر است، بندگان خدا بايد با ايمان و عمل صالح، ظرفيت هاي خود را آماده نمايند!
¤ ¤ ¤
از دوست نادان بپرهيز كه او، برآورنده مراد دشمنان دانا است!
¤ ¤ ¤
در عرصه خانواده، اگر بزرگان كوچك جلوه داده شوند، كودكان هرگز بزرگ نمي شوند!
¤ ¤ ¤
تواضع، نعمت بزرگي است كه هيچ كس به آن حسادت نمي كند و انسان را بر قله افتخار مي نشاند.
¤ ¤ ¤
شك عالم از يقين جاهل برتر است و انسان فاقد علم، در آخر صف حيوانات خواهد ايستاد.
¤ ¤ ¤
در نظر «اهل نظر» انسان هر چقدر آزادتر باشد، رهاتر نيست بلكه مسئول تر است!
¤ ¤ ¤
كسي كه به هر قيمتي طالب مقام، شهرت و ثروت است در نظر اهل نظر به هيچ قيمتي نمي ارزد!

 



فاطمه (س)، الگويي براي خدايي شدن

فاطمه(س)، اسوه نه تنها زنان بلكه انسانهاست و سبك زندگي ايشان مي بايست الگوي هر انساني قرار گيرد كه مي خواهد به كمال برسد و متاله و رباني شده و در مقام خلافت الهي قرار گيرد. اين گرايش طبيعي به خدايي شدن به سبب فطرت كمال طلب انسان است. از آن جايي كه انسان، خدا را كمال مطلق مي شناسد و مي يابد، مي كوشد تا با خدايي شدن، اين كمال مطلق را مظهريت نمايد.
در اين ميان، تشخيص حق و باطل هر چند كه در انسان به وديعت گذاشته شده، ولي به عللي با مشكل و دشواري انجام مي گيرد و انسانها در برخي از مراحل زندگي خويش به ترديد مي افتند و در حيرت فرو مي روند؛ چنان كه در برخي از موارد و زمانها نيز دچار سرخوردگي و نوميدي مي شوند و خدايي شدن را فسانه مي يابند. اين جاست كه داشتن الگوهايي چون فاطمه(س) نه تنها مي تواند اميد براي خدايي شدن را در دل نوميدان زنده كند، بلكه مي تواند ايشان را از حيرت بيرون آورد و مسير درست زندگي و شدن هاي كمالي را نشان دهد و در برخي از موارد نيز دستگير در حيرت فرورفتگان شود و به ريسمان عشق و محبت و ولايت، آنان را به سرمنزل مقصود برساند.
نويسنده در اين مطلب بر آن است تا براساس آموزه هاي قرآني و روايي، اسوه بودن فاطمه(س) را تبيين نمايد و گوشه اي از جايگاه والاي آن حضرت(س) را در نظام احسن الهي روشن سازد. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
الگوهاي قرآني براي سبك زندگي برتر
انسان هر چند به طور فطري حق و باطل را مي شناسد و توانايي تشخيص آن را دارد و مي تواند راه خويش را در ميان آن دو بيابد، ولي يكي از ويژگي ها و خصوصيات آدمي اين است كه از رفتارهاي ديگران تقليد كند؛ زيرا عقل و غريزه و فطرت به او مي آموزد كه راههاي گوناگون را بپيمايد و براي رسيدن به اهداف خويش از چيزي فروگذار نكند. اين گونه است كه حتي از رفتارهاي جانوران نيز تقليد مي كند؛ زيرا مي يابد كه آنان چگونه با استفاده از راهي به سادگي و آساني به مقصد مي رسند.
خاستگاه اين تقليدگري را بايد در حس قوي كمال جويي انسان جست وجو كرد؛ چرا كه حس كمال جويي، انسان را به سمت و سويي سوق مي دهد كه آن را كمال مي يابد و كساني را كه به نظرش به كمال رسيده اند، شايسته پيروي مي شمارد. اين گونه است كه تقليد از ديگران افزون بر يك حس غريزي، يك حس فطري كمال جويانه نيز شده و در اين ميان عقل هم آن را تأييد مي كند و مشوقي براي كمال جويي انسان از طريق تقليد از كاملان مي شود.
بي گمان اسوه ها و سرمشق هاي كامل و تمامي كه بتوان در سبك زندگي از آنان تقليد كرد، بسيار كم و انگشت شمارند؛ زيرا هر انساني هر چند داراي كمالات مي باشد، ولي در عرصه و زمينه اي، گرفتار نقص است. اين جاست كه جست وجو براي شناسايي انسان هاي كامل مطلق كه سرمشق باشند و بتوان از آنان و سبك زندگي شان الگوبرداري كرد، سخت و دشوار مي شود.
در اين ميان، ناتواني انسان از شناخت كامل انسان هاي ديگر به سبب عدم احاطه كامل علمي و ادراكي، موجب شده است تا راهي براي رفع اين ناتواني بجويد. شايد بتوان گفت كه بهره گيري از الگوهايي كه خداوند معرفي مي كند، بهترين امكان براي بشر است؛ زيرا خداوند از شناخت كامل و احاطه علمي مطلق برخوردار است و مي تواند اين الگوها را شناسايي و معرفي كند.
قرآن، به عنوان كتاب راهنماي سبك زندگي بشر، نه تنها به ارايه معيارها و موازين شناخت انسان كامل و سبك درست زندگي پرداخته، بلكه به ارائه مصاديق انسان هاي كامل پرداخته است تا مردم بتوانند آنان و سبك زندگي شان را به عنوان الگو قرار دهند و به كمال برسند.
بي گمان پيامبر(ص) و اهل بيت ايشان(ع) كامل ترين مصاديق انسان هاي كاملي هستند كه در كمال انساني به تماميت رسيده اند و توانايي قرار گرفتن به عنوان الگو سرمشق و اسوه مطلق را دارا هستند؛ زيرا آنان چنان در حق ذوب شده اند كه مي توان آنان را معيار سنجش حق از باطل قرار داد. از اين رو در آيات و روايات از آنان به عنوان انسان هاي كامل وحق مطلق ياد شده است.
به عنوان نمونه خداوند در آيه 21 سوره احزاب پيامبر گرامي(ص) را اسوه حسنه بر مي شمارد كه مي بايست همگان از ايشان بي چون و چرا پيروي و اطاعت كنند و در آيات ديگر اين پيروي از ايشان را عين پيروي از خود مي داند كه حق مطلق است. (آل عمران، آيه 132 و انفال، آيه 46 و آيات ديگر)
پيامبر گرامي(ص)، نفس و جان خويش (آل عمران، آيه 61) يعني اميرمؤمنان علي(ع) را حق مطلق و تجسم آن مي شمارد و مي فرمايد: علي مع الحق و الحق مع علي يدور حيثما دار؛ علي با حق و حق با علي است و حق در مدار علي مي گردد. اين معيت كه در عبارت پيامبر(ص) آمده، همانند معيت قيومي خداوند است كه ذاتي مي باشد. (حديد، آيه 4)
اين گونه است كه اهل بيت(ع) ترازوي سنجش هر حق و باطل و صحيح و باطلي مي شوند؛ چرا كه حق، ذاتي ايشان است و آنان حق مجسم در جهان هستي مي باشند.
خداوند در آياتي از جمله آيات سوره انسان و نيز 33 سوره احزاب و 58 سوره نساء و نيز 55 سوره مائده بر حقانيت و عصمت و كمال و اسوه بودن ايشان تأكيد كرده و مردم را به الگوبرداري از سبك زندگي آنان دعوت كرده است.
فاطمه(س) انسان كامل فاني در حق
انسان هاي كامل كه حق در ايشان مظهريت يافته و تجسم حق مطلق يعني خداوند هستند، انسان هاي نادري هستند كه به اين مقام بلند دست يافته اند؛ زيرا ايشان با تمام ظرفيت و توان خويش، گام در راهي گذاشته اند تا صورت خداوند شوند و اسما و صفات الهي را در خود ظهور و بروز دهند.
ايشان پروانه هاي زيبايي هستند كه از پيله سخت و سفت ابريشمي دنيا بيرون آمده و با تلاش و كوشش خود، عنايات الهي را به خود جلب و جذب نمودند. تلاش ايشان، عنايات و امدادهاي غيبي را نصيب آنان كرد و هر گام كوتاه ايشان، صدها گام تقرب خداوندي را بهره آنان نمود. هر چند كه خداوند انسان را بر صورت خويش آفريد؛ يعني تمامي اسما و صفات خويش را در انسان قرار داد (بقره، آيه 31) و انسان مظهر خداوند شد، ولي اين مظهريت، تنها زماني به تمام و كمال خود مي رسد كه انسانها با تلاش و سعي خويش (انشقاق، آيه 6) بتوانند اسما و صفات سرشته در ذات خويش را به فعليت برسانند.
راهي كه به فعليت اسماي الهي مي انجامد، راه هاي گوناگوني است، ولي كامل ترين آسانترين، كوتاه ترين و بهترين راه، همان راه و طريقت شريعت است كه از آن به طريقت عبوديت نيز ياد مي شود سالك طريقت عبوديت نه تنها به حقيقت مي رسد، بلكه خود مظهر حقيقت مي شود و به مقام «يدور حيثما دار» دست مي يابد. از اين رو امام صادق(ع) كنه و گوهر عبوديت را ربوبيت مي داند؛ زيرا كسي كه از مسير رنگ خدايي گرفتن حركت مي كند و از صبغه الله مي گذرد و گام در متاله و خدايي شدن مي نهد و در نهايت، متاله و خدايي مي شود، از مقامات متاله شدن نيز بهره مند مي گردد كه يكي از آنها ربوبيت است. به اين معنا كه در مقام خلافت قرار مي گيرد؛ زيرا وقتي خدايي شد، مي تواند خليفه الله شود و مظهر حق گردد و در مقام مظهر حق، ربوبيت و پروردگاري كند. اين گونه است كه در تحليل و تفسير قرآني، عبدالله و عبده، خليفه الله مطلق است كه مظهر ربوبيت مطلق خداوندي بر كائنات مي باشد.(آل عمران، آيه 641)
عبدخدا، طي الارض و الزمان (اسراء، آيه 1 و نجم، آيات 7 تا 01 و آيات ديگر) را به سبب همين عبوديتي انجام مي دهد كه در طريقت شريعت به دست آورده است؛ چرا كه وقتي رنگ خدايي گرفت و تحقق خدايي يافت و متاله گشت، محبوب و مرضي خداوند مي گردد. اين متاله و خدايي شدن و نيز تحقق صورت خدايي شدن است كه از آن به فناي في الله ياد مي شود. چنين شخصي ديگر خود نيست، بلكه به حكم آيه 71 سوره انفال خداوند است كه در او مظهريت يافته است و يدالله، عين الله و سمع الله و مانند آن مي شود. (روايت قرب النوافل) اين گونه است كه خداوند از طريق مظهر، عمل مي كند و تير مي افكند و كارش را انجام مي دهد (و مارميت اذرميت ولكن الله رمي)
اين فناي انسان در دنياست كه ارزش و اعتبار والا به انسان مي بخشد، چرا كه هر گبري به پيري مسلمان مي شود، هر انساني پس از مرگ به نوعي فنا دست مي يابد. از اين رو فرمان حضرت ختمي مرتبت(ص) اين است كه: «موتوا قبل ان تموتوا»؛ پيش از مرگ اضطراري و اجل مسمي و معلق، از مرگ اختياري بهره مند شويد و فناي الهي را در همين دنيا تجربه كنيد و كشف الغطاء را در همين جا درك نماييد. اين گونه است كه داخل در جنت ذات و صفات شده و بهشت آفرين را در آغوش مي كشيد. (فجر، آيات 72 تا 03)
نفس مطمئن، نفس آرامش يافته به فناي الهي است كه از مسير عبوديت از خود گذشته و با پايبندي به شريعت محبت، حقيقت را در خود تحقق بخشيده است.
از جمله اين نفوس مطمئن كه در دنيا به مرگ اختياري به فناي في الله و بقاي بالله رسيده اند، حضرت فاطمه(س) است كه در آيات قرآني به عنوان اسوه انسانها معرفي شده است. آن حضرت(س) چنان كه آيات سوره انسان و نيز آيه 33 سوره احزاب و آيات ديگر قرآني تبيين مي كند، متاله و رباني است و بر همگان است تا او را الگو و اسوه كامل زندگي خويش قرار دهند تا چنان كه او محبوب و مرضي خداوند شد، ديگران نيز محبوب و مرضي خداوند شوند.
از آن جايي كه مقامات انساني، زن و مرد نمي شناسد، الگوبرداري از فاطمه، اختصاص به زن و مرد ندارد، بلكه همه انسانها مي بايست او را الگو قرار دهند؛ چنان كه پيامبر(ص) با آن كه مرد است، الگوي زنان نيز مي باشد. بلكه بايد گفت كه مقامات انساني چنان است كه موجودات پائين تر از انسان نيز مي بايد از آنان پيروي كنند تا به كمال شايسته و بايسته خويش برسند.
به سخن ديگر، تمام موجوداتي كه خداوند به ايشان فرمان داده تا بر انسان سجده برند، مي بايست انسان كامل و خدايي و رباني شده را الگوي خود قرار دهند تا با راهنمايي و دستگيري ايشان به كمال برسند. از اين رو همه كائنات از فرشتگان و جنيان و ديگران، مي بايست انسان هاي كاملي چون فاطمه(س) را الگوي خويش قرار دهند.
فاطمه، محبوبه و مرضيه خداوند
پيامبر(ص) در بيان جايگاه والاي فاطمي در هستي مي فرمايد: فاطمه بضعه مني و هي نور عيني و ثمره فوادي و روحي التي بين جنبي، من آذاها فقد آذاني و من آذاني فقد آذي الله و من اغضبها فقد اغضبني يوذيني ما آذاها؛ فاطمه پاره تن من است و ميوه دل و نور چشم و روح من كه بين دو پهلوي من است. كسي كه فاطمه را اذيت كند مرا اذيت كرده است و كسي كه مرا اذيت كند خدا را اذيت كرده و كسي كه فاطمه را به غضب آورد مرا به غضب آورده و مرا اذيت مي كند آنچه كه او را اذيت كند. (مسند احمد بن حنبل؛ ينابيع الموده ، سليمان قندوزي؛ الصواعق، ابن حجر عسقلاني)
در صحيح بخاري و مسلم نيز آمده است: فاطمه بضعه مني من آذاها فقد آذاني؛ ونيز: «فاطمه بضعه مني يريبني من ارابها و يؤذيني من اذاها؛ هر كس او را ناراحت كند مرا ناراحت كرده است و هر كس او را خشمگين كند مرا غضبناك كرده است.» (صحيح بخاري؛ ج 3؛ ص 69)
و نيز رسول اكرم (ص) به دخترش فاطمه (س) فرمودند: يا فاطمه ان الله يغضب لغضبك و يرضي لرضاك؛ اي فاطمه به درستي كه خداوند غضب مي كند به غضب تو و راضي مي شود به رضاي تو. (حافظ ابوموسي بن المثني بصري متوفي سال 252 قمري در معجم خود و ابن حجر عسقلاني در صفحه 573 جلد 4 اصابه و ابويعلي موصلي در سنن و طبراني در معجم و حاكم نيشابوري در صفحه 451 جلد سوم مستدرك و حافظ ابونعيم اصفهاني در فضايل الصحابه و حافظ ابن عساكر در تاريخ شام و سبط ابن جوزي در صفحه 571 تذكره و محب الدين طبي در صفحه 93 ذخاير و ابن حجر مكي در صفحه 501 صواعق و ابوالعرفان الصبان در صفحه 171 اسعاف الراغبين)
بنابراين، آن حضرت(س) محبوبه خداوند است و خشم و غضب او بر مبنا و معيار حق بودن است، زيرا اهل عصمت مي باشد، پس خشم او عين خشم خداوند و رضايت او رضايت خداوندي است.
حضرت فاطمه(س) خود معيارهاي مهم و اساسي در سبك زندگي انساني را چنان تعريف مي كند كه محبوبيت و رضايت مندي خداوندي در اوج آن قرار مي گيرد. آن حضرت(س) در حديثي مي فرمايد: «اللهم اني اسئلك الهدي و التقي و العفاف و الغني و العمل بما تحب و ترضي؛ خدايا از تو هدايت، پرهيزگاري، عفاف، بي نيازي و عمل به آنچه كه تو دوست مي داري و مورد رضايت تو است، درخواست مي كنم.» (بحارالانوار، ج 78، ص 833، باب 9)
براساس اين گفتار كه سبك زندگي اش را تعيين و مشخص مي كند؛ چرا كه از خداوند مي خواهد تا اين گونه باشد، دانسته مي شود كه امور اساسي در سبك زندگي عبارت از پنج اصل اساسي است. از نظر آن حضرت(س) اگر انساني به اين اصل پنج گانه دست يافت، به مقام انساني رسيده است؛ چرا كه انسانيت انسان در اين پنج امر مي باشد.
هدايت الهي در كنار تقوا، عفت، بي نيازي از غيرخدا و كارهاي محبوب و مرضي خداوند است كه مي بايست همت بلند انساني را شكل بخشد. اگر انسان به اين پنج گانه رسيد، متاله و خدايي شده و مظهريت ربوبيت مي يابد. در آن زمان خود انسان، عين حق مي شود و مي توان حق را بر اساس وي سنجيد و ارزيابي كرد.
براساس آيات قرآني و روايات معتبر كه برخي از آنها بيان شده به خوبي مي توان دريافت كه آن حضرت(س) اين سير انساني را به خوبي پيموده و در كمالات به تماميت دست يافته است. از اين رو خشم وي خشم خداوند و رضايت وي رضايت الهي دانسته شده است.
اين تماميت در كمالات و حق شدن و مظهر خدايي گشتن است كه حضرت فاطمه(س) را در مقام الگوي مطلق و كامل و نيكوي انسان ها قرار داده است و خداوند از مرد و زن خواسته تا ايشان را الگوي زندگي خويش قرار دهند و در افكار و كردار و انديشه و رفتار، وي را پيشواي خود قرار دهند و در قول و عمل اطاعت او را بپذيرند؛ چرا كه مخالفت يا تخطي از او و گفتار و رفتارش عين خروج از سبك زندگي اسلامي و الهي و داخل شدن به سبك زندگي باطل و شيطاني است.
باشد با الگوبرداري از ايشان، سبك زندگي خود را مرضي و محبوب خداوند قرار دهيم و در مسير خدايي و مظهريت ربوبي قرار گيريم و به حق بپيونديم.

 



مقام مادر در قرآن

عليرضا شعاعي
قرآن نگاه جنسيتي به حوزه هاي اصلي بشر ندارد و اگر تفاوت هايي را در احكام و قوانين زندگي بشر در دنيا قايل است، به سبب تفاوت هاي طبيعي است كه تأثيري در اساس مسئله بجا نمي گذارد. اگر نوعي تبعيض جنسيتي در برخي موارد ديده شده، به قصد بازسازي ضعف طبيعي زن و فراهم آوري امكان بيشتر تساوي عدالت مي باشد. از جمله افزايش ديه و ارث تا دو برابر براي مرد، در ظاهر به نفع مرد است، ولي اگر بدرستي تحليل و تبيين شود، اين احكام تماماً در خدمت منافع زن و برقراري عدالت است؛ زيرا اين زن است كه از اين افزايش بهره مي برد تا اين گونه نقص طبيعي جبران شود و عدالت اجرا گردد.
اگر سخن از مقام مادر و زن است، به اين معناست كه فراتر از حقوق و اجراي عدالت، احساني شامل زن و مادر شود و به شكل برتر، از او تكريم و تجليل به عمل آيد.
نويسنده در اين مطلب با مراجعه به آموزه هاي قرآني، در صدد بيان مقام زن بويژه در اسلام و تعاليم وحياني برآمده است. اين مطلب را با هم از نظر مي گذرانيم.
برابري جنسيتي زن و مرد در آموزه هاي قرآني
برابري به معناي عدالت، قرار گرفتن هر چيزي در جاي خود است به گونه اي كه هرگونه تغيير و تبديل به معناي خروج از مسير آفرينش و اهداف و فلسفه آن تلقي گردد؛ چرا كه هر كسي ظرفيتي دارد كه مي بايست به تمام و كمال مورد توجه قرار گيرد و حداقل و حداكثر به معناي خسران و زيان و ضرر مي باشد. به اين معنا كه اگر كمتر از ظرفيت طبيعي به او داده شود، حق وي ادا نشده و دچار زيان مي شود و چنان كه بيش از ظرفيت وي داده شود، او را به تباهي مي كشاند.
هر چند كه انسانيت، جنسيت نمي پذيرد و روح انساني، مرد و زن ندارد و ذكوريت و انوثت از عوارض ماده و دنياست، ولي بايد پذيرفت كه كالبد جسماني روح در دو شكل متفاوت زن و مرد، اقتضائات و محدوديت هايي دارد كه نمي توان از آن غفلت ورزيد. بر اين اساس، اگر عدالت، تساوي مطلق نسبت به روح انساني است، ولي همين عدالت در دنيا، مقتضي آن است تا با توجه به طبيعت و ظرفيت هر يك از كالبدهاي روح انساني عمل شود. بر اين اساس، هرگونه ناديده گرفتن تفاوتها به معناي خروج از دايره عدالت و ورود به حوزه بي عدالتي و ظلم است.
از اين رو احكام شريعت اسلامي كه ناظر به افعال مكلفين است، به اين تفاوت هاي جنسيتي توجه داشته است تا روح انساني در هر يك از دو كالبد متفاوت بتواند در بهترين شرايط از فرصت عمر بهره برد و به كمال شايسته و بايسته خود يعني متاله (رباني) شدن دست يابد و خلافت الهي را در ربوبيت، مظهريت نمايد.
بنابراين، تفاوت هايي كه در احكام و قوانين شريعت ديده مي شود، براي ايجاد فضاي اعتدال و تعادل براي روح انساني در دو كالبد متفاوت زن و مرد است تا محدوديت هاي كالبدهاي روح در دنيا، موجب نشود تا انسان به مقام بايسته و شايسته خويش نرسد.
به عنوان نمونه اگر جهاد در راه خدا، تأثيراتي در متاله و رباني شدن روح انساني دارد، اين معنا براي مرد از طريق جهاد با كافران در مرزها به دست مي آيد و براي زنان در حسن التبعل و نيكو شوهرداري تحقق مي يابد؛ چرا كه زن از نظر فيزيك بدني و روحيه لطيف و حساس، نمي تواند در ميادين جنگ حضور يابد و كشتار و خونريزي نمايد؛ چرا كه زن براي زايش زندگي آفريده شده است و نمي تواند جان بگيرد و مرگ را بسازد. روحيه لطيف و سرشار از عواطف و احساسات زن، مي بايست در شكل ديگر، همان مزاياي جهاد را به دست آورد. اين گونه است كه نيكو شوهرداري كردن در حكم جهاد دانسته شده است. (نهج البلاغه، قصار 136)
بر اين اساس، آموزه هاي قرآني، متناسب با كالبد جسماني روح زن و مرد بيان شده است تا روح انساني در هر دو كالبد بتواند بدرستي اسماي الهي را در خود فعليت بخشد و با خدايي و متاله شدن، ربوبيت الهي را مظهريت نمايد.
اگر گفته شده است كه كالبد زنانگي اجازه نمي دهد تا برخي از مسئوليتهاي حساس و كليدي چون پيامبري، امامت، قضاوت و مانند آن را به عهده گيرد، اين بدان معنا نيست كه روح انساني وي نمي تواند به كمالاتي كه بر آن مترتب است برسد؛ بلكه به معناي دست يابي به اين كمالات از راههاي ديگر است. از اين رو حضرت فاطمه(س) همانند اميرمؤمنان علي(ع) و اهل بيت(ع) در حكم نفس پيامبر(ص) است و همان مقامات پيامبر و پيامبري را دارا مي باشد. پس در اصل رسيدن به مظهريت ربوبيت و مقامات انساني تفاوتي ميان دو كالبد زنانگي و مردانگي وجود ندارد؛ چرا كه اين مقامات مرتبط به روح انساني است و روح انساني مرد و زن ندارد و جنسيت بردار نيست.
براساس آن چه گفته شد، مي توان گفت كه از نظر آموزه هاي قرآني، هيچ گونه تفاوت ميان زن و مرد در مقام روح انساني و مقامات و كمالات آن وجود ندارد و تفاوتهاي موجود در كالبد انساني و فيزيك زن و مرد، هرچند كه تفاوتهايي را در احكام و قوانين و مسئوليت ها ايجاد مي كند، ولي اين تفاوتها تأثيري در اصل فلسفه وجودي انسان بجا نمي گذارد و به اشكال گوناگون، تأثيرات كالبدهاي زنانگي و مردانگي به گونه اي جبران شده تا روح انساني در هر دو كالبد زنانگي و مردانگي به كمال بايسته و شايسته خود برسد.
جبران ضعف ها با احكام خاص
باتوجه به ضعفهاي كالبدهاي مرد و زن و مقتضيات هر يك، لازم است تا احكام و قوانين به گونه اي تدارك ديده شود كه نواقص جبران شود. بر اين اساس، قوانين خاصي براي مرد و زن وضع شده تا نقاط ضعف هر يك از دو كالبد جبران شود.
به سخن ديگر، كالبدهاي زن و مرد، اين گونه نيست كه يكي در تمام جهات و ابعاد به كمال باشد و ديگري در تمام ابعاد به نقص باشد؛ بلكه هر يك از دو كالبد زن و مرد همان اندازه كه در برخي از ابعاد و جهات كامل مي باشد، در برخي ديگر دچار نقص و ضعف است از اين رو، لازم است تا اين نواقص و ضعفها به شكلي، جبران شود. احكام خاص و اختصاصي براي كالبدهاي مرد و زن، در حقيقت براي تدارك نواقص و ضعف هاست تا روح انساني در هر دو كالبد بتواند در شرايط مساوي و عادلانه مسير شدن را بپيمايد و خلافت الهي را در باطن جهان به دست گيرد.
آموزه هاي وحياني قرآن، يك مجموعه كاملي است كه برخورد گزينشي با هر قطعه از قطعات آن مي تواند به اصل اين مجموعه و تأثير و كارآيي آن ضربه بزند. بنابراين، هرگونه برخورد گزينشي و ايمان به برخي و كفر به برخي ديگر به عنوان راه سوم (نساء، آيات 150 و 151) عين كفر به همه آيات قرآني است. اگر كسي بخواهد در سايه آموزه هاي وحياني قرآن به خلافت انساني برسد و جامعه سالم و قرآني را برپا دارد، مي بايست به همه آموزه هاي قرآني به عنوان يك مجموعه واحد نگاه كند و نسبت به كوچك ترين آن ها به ديده انكار و رد ننگرد؛ چرا كه ناديده گرفتن يك آموزه از آموزه هاي به ظاهر كوچك به معناي نقص كل است. اگر شمع كوچك ماشين اسلام را برداريم و آن را ناديده بگيريم، ماشين اسلام، ما رابه مقصد خلافت ربوبي نمي رساند. بر اين اساس، لازم است تا همه آموزه ها به عنوان يك كل ديده شود و به درستي بر اساس آن عمل گردد.
برخي از آموزه هاي قرآني با توجه به كالبدهاي روح در دنيا، وارد شده است. بر اين اساس، لازم است تا به اختصاصات مرد يا زن توجه شود؛ زيرا هر يك از اينها، بخشي را تدارك مي بيند تا جبران نقص كالبد روح شود و روح انساني بتواند در يك شرايط متعادل و متناسب، خدايي و رباني شود.
تكريم و احسان، نوعي تدارك و جبران
برخي از احكام قرآني ناظر به حوزه فراتر از عدالت يعني احسان است؛ چرا كه لازم است به برخي از افراد در برخي از جايگاه ها يا زمان ها، توجهي خاص مبذول شود. اين نگاه خاص كه از آن به «احسان» ياد مي شود، در يك نگاه كلان تر در زير مجموعه عدالت مطلق قرار مي گيرد؛ چرا كه با احسان، شرايط عادلانه اي براي اين افراد يا در اين زمان هاي خاص آفريده مي شود تا آنان نيز بتوانند در يك بستر و شرايط مناسب تري به كمالات خود دست يابند.
به عنوان نمونه، خداوند از انسانها مي خواهد تا به يتيمان و فقيران و مسكينان، توجهي خاص مبذول شود؛ چرا كه شرايط روحي و رواني و يا اقتصادي يا جسماني اين افراد به گونه اي نيست كه در شرايط متعادل به كمال شايسته و بايسته خود دست يابند. يتيم از نظر روحي و رواني فرو ريخته است، يا فقير نمي تواند از امكانات مادي بدرستي بهره برد و يا مسكين به سبب ناتواني جسمي از قدرت افتاده است. براي تدارك اين افراد در اين شرايط نامتعادل لازم است تا از سوي ديگران، احساني صورت گيرد تا اينان نيز در شرايط برابر و متعادلي قرار گيرند و گامهاي خويش را براي تعالي و كمال بردارند.
همچنين خداوند از مردم خواسته است كه بي توجه به دين و مذهب و فكر و عقيده مستضعفان، به كمك آنان شتافته و حتي در راه رهايي ايشان از ظلم و ضعف تحميلي، به جنگ و مقاتله بپردازند؛ چرا كه لازم است تا شرايط متعادل و متناسبي براي همه افراد جوامع بشري فراهم آيد تا آنان نيز بتوانند به كمالات شايسته و بايسته خود در يك محيط مناسب و متناسب دست يابند. خداوند در اين باره مي فرمايد: و ما لكم لا تقاتلون في سبيل الله و المستضعفين من الرجال و النساء والولدان الذين يقولون ربنا اخرجنا من هذه القريه الظالم اهلها واجعل لنا من لدنك وليا واجعل لنا من لدنك نصيرا؛ و چرا شما در راه خدا و در راه نجات مردان و زنان و كودكان مستضعف نمي جنگيد؟ همانا كه مي گويند: «پروردگارا، ما را از اين شهري كه مردمش ستم پيشه اند بيرون ببر و از جانب خود براي ما سرپرستي قرار ده و از نزد خويش ياوري براي ما تعيين فرما.» (نساء، آيه 57)
همچنين با توجه به شرايط پيري والدين، از انسانها خواسته است تا به جبران و تدارك آن بپردازند و با نيكوكاري و احسان به پدر و مادر به ويژه در زمان پيري، شرايط رشد و تكامل مناسب براي آنان را فراهم آورند.
البته اين توجه به والدين اختصاص به دوره پيري ندارد؛ چرا كه والدين به سبب توجه خاص به فرزندان از بسياري از مسئوليت هاي خود غافل مي شوند و فتنه فرزند موجب مي شوند تا گامهاي درست و به هنگامي براي متاله و رباني شدن برندارند، اين جاست كه توجه فرزندان به والدين مي تواند نوعي تدارك و جبران را سبب شود و والدين را در مسير شدن هاي كمالي ياري رساند. (اسراء، آيات 32 و 42)
بر اين اساس تكريم واحسان، نوعي جبران و تدارك وضعيت پيش آمده براي گروه هاي انساني در دوره هاي زماني خاص مي باشد.
گراميداشت مقام مادر
خداوند در آياتي چند از جمله 63 سوره نساء، 151 سوره انعام و آيه 32 سوره اسراء، بر وجوب احسان و نيكي به والدين تأكيد كرده است. احسان به پدر و مادر بارها از سوي خداوند سفارش شده است. (عنكبوت، آيه 8؛ لقمان، آيه 41 و نيز احقاف، آيه 51)
سيرت الهي پيامبران كه سرمشق انسانها براي رسيدن به مقاماتي چون مظهريت ربوبيت و خلافت انساني است، بيانگر اين توجه خاص به والدين بوده است.پيامبران از جمله حضرت عيسي(ع) به مادر خويش احسان و نيكي خاص روا مي داشت. (مريم، آيات 23 و 43)
از نظر خداوند، احسان به والدين، مقدم بر احسان بر هر كس ديگري حتي زن و فرزند است. (بقره، آيه 38 و نساء، آيه 63)
در اين ميان مادر، مستحق احسان و نيكي بيشتر در مقايسه با پدر است؛ زيرا وي مدت سي ماه رنج بارداري و شيردادن و بيداري هاي شبانه روزي را تحمل كرده و سختي هاي آن را به جان و دل پذيرا شده است. (لقمان، آيه 41 و احقاف، آيه 51) از اين رو، احسان به مادر توجه ويژه به او تنها جبران كننده بخشي كوچك از سختي ها و رنج هايي است كه در طول سي ماه تحمل كرده است.(همان)
اگر كسي بخواهد ذره اي كوچك از سختي ها و جانفشاني هاي مادر را تنها در مدت سي ماه بارداري و شيردادن، جبران كند، مي بايست اصل شفقت و دلسوزي و مهرباني در رفتار را در پيش گيرد و كوچك ترين بي مهري نسبت به مادر روا ندارد. (مريم، آيات 13 و 23)
از آن جايي كه هر فرزندي بخشي از رنج و سختي را بر دوش والدين بويژه مادر انداخته است، لازم است تا اين را تدارك بيند و عدالت را تحقق بخشد؛ از اين رو، براي تدارك و رسيدن به درجه خدايي شدن، لازم است تا احسان به والدين را در راس امور زندگي خويش قرار دهد و آنان را دست مايه بهشت رفتن خود سازد. (احقاف، آيات 51و 61)
خداوند در اين آيات احسان به مادر را موجب پذيرش تمام اعمال نيك انسان در نزد خود و از عوامل موثر در شمول عفو خود نسبت به انسان دانسته است.
اگر كسي بخواهد محبت الهي را جلب نمايد، لازم است احسان به والدين و مادر را در برنامه خود قرار دهد؛ چرا كه محبت الهي اين گونه جلب مي شود. (نساء، آيه 61)
بنابر اين جايگاه والدين؛ چنان والا و ارجمند است كه انسان، بي توجه به شرك و كفر و فسق والدين، تنها به حكم پدر و مادر بودن، مي بايست به ايشان تكريم و احترام كند. بنابراين، كفر و شرك مانع احسان نيست. (لقمان، آيه 41)
خداوند در آيات 31 تا 51 سوره مريم، احسان به والدين و پرهيز از هرگونه نافرماني نسبت به آنان را مهم ترين عامل در عاقبت بخيري سرشار از سلامت و امنيت براي انسان مي داند و از فرزندان مي خواهد تا براي فرجام نيك خود هم شده، به والدين احسان كرده و در احترام و تكريم آنان بكوشند.
كساني كه در برابر ايشان گستاخي كرده و حتي از روي خستگي اف بگويند، خود را زيانكار خواهند يافت و در قيامت از اهل خسران خواهند شد. (احقاف، آيات 71 و 81)
حق والدين ، حق الله
بايد توجه داشت كه والدين به ويژه مادر در نظر خداوند از مقام و جايگاه والايي برخوردار است، لذا احكام خاصي براي رعايت آنان صادر شده است. از سوي ديگر، همين مقام والا در نزد پروردگار موجب شده تا استغاثه و دعاي والدين به ويژه مادر تأثير شگرفي در خوشبختي و بدبختي فرزند به جا بگذارد و تأثير هدايتي خاص داشته باشد. (همان)
از نظر قرآن، بر همگان است تا از والدين خصوصا مادر اطاعت كنند و تنها موردي كه اطاعت از آنان جايز نيست، دعوت به شرك و بي ديني است كه در اين مورد با تكريم و احترام خاص، دعوت ايشان رد مي شود، ولي همچنان لازم است تا احسان و تكريم آنان ادامه يابد و حتي توجه ويژه اي به آنان مبذول شود تا ايشان نيز به راه راست هدايت يابند. (عنكبوت، آيه 8 و لقمان، آيات 41 و 51)
از نظر قرآن، پس از خداوند، تنها والدين هستند كه مي بايست مورد توجه ويژه قرار گيرند و سخنان ايشان مورد اطاعت قرار گيرد؛ چرا كه حق والدين بر فرزندان همانند حق الله است. البته ناگفته نماند كه فرمان پيامبران(ع) و امامان معصوم(ع) و اولواالامر صاحب شرايط، همان حكم الله است و تفاوتي با آن ندارد. از اين رو گفته شده كه پس از خداوند تنها حكم والدين است كه همانند حكم الله مي باشد.
در بيان مقام مادر و ارزش هاي او سخن بسيار است. اين كه بهشت زير پاي مادران است يا مرد از دامن زن به معراج مي رود، به خوبي جايگاه زن و مادر را نشان مي دهد. پس هر كسي كه درجه خدايي شدن را مي خواهد، مي بايست اطاعت و احسان مادر را فراموش نكند و در تكريم و احترام مادر و همچنين زنان صالح و مومن بكوشد، چرا كه شرايطي كه زن براي تعالي و كمال مرد فراهم مي آورد، همانند سكوي پرتاب انسان به اوج هاي ربوبيت است. زنان با از خودگذشتگي و ايثار خود، مردان را به كمال مي رسانند و موجب آرامش و امنيت روحي و رواني آنها مي شوند تا به كمالات دست يابند؛ چراكه در بيوت است كه نام خدا رفعت مي يابد و از خانه و خانواده است كه اوج و عروج آغاز مي شود. (نور، آيه 63 و نيز اسراء، آيه 1)
باشد با شناخت مقام زن و مادر، در تكريم و تجليل درست ايشان با عمل صالح بكوشيم و فراتر از يك روز خاص براي زن و مادر، به روزهاي زن و مادر بينديشيم و هر روز ما روز مادر و زن صالح و مؤمن باشد و يك روز هم مادر را از ياد نبريم كه از ياد بردن مادر به معناي دوري از بهشت است؛ چرا كه به حكم خداوندي در آيات 51 و 61 سوره احقاف، احسان و تكريم و تجليل از مادر، دست مايه بهشت رفتن آدمي است.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14