(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 30  خرداد 1390- شماره 19954

تنزيه صفات و افعال الهي
ناگهان پرده برانداخته اي يعني چه ؟

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




تنزيه صفات و افعال الهي

آيت الله محمد تقي مصباح يزدي
ما بايد اين را بدانيم كه طبيعت اين زندگي توأم با اين است كه دائما شرايطي پيش بيايد كه ما سر دوراهي ها و چندراهي ها قرار بگيريم. قرآن اسم اين وضعيت را امتحان مي گذارد. در اينجا هم يك مفهومي است كه وقتي لفظي را مي خواهيم در آن به كار ببريم، براي اينكه تفاهم نزديك تر باشد، از معاني حسي كمك مي گيريم. معمولا ما وقتي يك چيزي را نمي دانيم، امتحان مي كنيم تا خودمان بفهميم. خدا هم همين تعبير را به كار مي برد؛ اما مي دانيم خدا چيزي برايش مجهول نيست؛ اما وقتي مي خواهد بگويد: شما را سر دوراهي ها قرار مي دهم تا دائما يكي را انتخاب كنيد، مي گويد دائما امتحانتان مي كنم. حقيقت اين است كه خدا وقتي مي خواهد با ما صحبت كند كه ما يك چيزي بفهميم، بايد با زبان ما حرف بزند. اگر بخواهيم آن حقيقتي كه وجود دارد و تأثيري كه در سرنوشت ما دارد را با لفظ بگوييم، بهترين لفظ اين است كه بگوييم: يك امتحان است؛ چرا كه ما را مضطرب مي كند. مي توان اسم آن را بلا و از جهت ديگر اسمش را فتنه گذاشت. فتنه اين بود كه يك چيزي را روي آتش داغ مي كنند و مضطرب مي شود. ما كانه در يك شرايطي واقع مي شويم كه مضطرب مي شويم و نمي دانيم چه كار كنيم؛ مخصوصا آن جايي كه قضيه آن قدر ابهام داشته باشد كه تشخيص اين كه چه كار بايد كرد هم مشكل مي شود. اين واقعا فتنه است. يعني كاملا انسان كلافه مي شود. نمي فهمد چه كار بايد بكند. آن قدر هوا غبارآلود شده است كه نمي شود تشخيص داد كه جاده كجاست. ولي هر چه امتحان سخت تر باشد، نتيجه اش هم بهتر است. هر آني ما در انواع امتحانات درگير مي شويم. اگر انسان توجه داشته باشد به اين كه اين رفتارها بناست سرنوشت ما را تغيير بدهد؛ ما را جهنمي يا بهشتي كند و نمي دانيم چه خواهد شد؟ جاي اين دارد كه انسان خيلي مضطرب باشد. آدم عاقل دائما چنين اضطرابي داشته باشد. خوف خدا يعني همين. هر قدر ايمان قوي تر باشد، ترس آدم بيشتر مي شود؛ چون بيشتر دلش مي خواهد نمره قبولي بياورد.
فتنه هدف نزديك خلقت
شايد مفاهيمي كه در فارسي با فتنه مناسب تر است، گرفتاري و آشفتگي باشد. كسي را مورد فتنه قرار دادند يعني گرفتار و درگيرش كردند، كاري كردند كه آشفتگي براي او پيدا شود. امتحان و فتنه و گرفتاري اصلا رمز زندگي دنيا است. به تعبير ديگر هدف نزديك از آفرينش انسان، امتحان است. خدا انسان را براي چه در اين دنيا آفريد؟ تا امتحان كند. بعد سؤال مي شود: امتحان كند تا چه شود؟ تا لياقت بالاتري پيدا كند. لياقت بالاتري پيدا كند كه چه شود؟ تا پاداش بالاتري نصيب او بشود و نهايتاً پاداشي نصيب او شود كه عقل ما به كنه آن نمي رسد؛ فقط يك لفظ كلي مي گوييم: به خدا نزديك شود. آن مي شود هدف نهايي خلقت هدف نزديكش امتحان است. هدف دومش پاداش و بهشت است، و هدف نهايي اش رسيدن به قرب الهي است. خدا انسان را براي رحمت خلق كرد. يك رحمتي است كه ملائكه نمي توانند دريافت كنند؛ چرا كه ظرفيتش را ندارند. ما ملائكه را درست نمي شناسيم؛ اما همين اندازه مي دانيم كه انگيزه معصيت ندارند؛ لذا اين ابتلائات را هم نخواهند داشت. نتايجي هم كه بر اين امتحان ها مترتب مي شود، عايد آن ها نمي شود. آن كسي كه در امتحان قبول مي شود با كسي كه امتحان نداده، مساوي نيست. بايد امتحان بدهد تا هم براي خودش و هم براي ديگران معلوم شود چه كاره است. البته خدا احتياج به امتحان كردن ندارد؛ بلكه منظور اين است كه باطن شخص ظهور پيدا كند، يا به تعبير ديگري كه بيشتر قابل بيان باشد، تا استعدادهايش شكوفا شود: يا در جهت صعود، يا در جهت نزول و هبوط.
تنزيه صفات و افعال الهي
آن جا كه خدا بندگانش را امتحان مي كند، اين سؤال مطرح مي شود؛ اصلا امتحان خدا چه معنائي دارد؟ معمولا چيزي را امتحان مي كنيم كه اطلاع درستي از آن نداريم، يا كساني را مورد امتحان قرار مي دهيم كه آن ها را كاملا نمي شناسيم و مي خواهيم آنها را شناسايي كنيم.
اما به عقيده ما خداي متعال همه چيز را خوب مي داند؛ حتي خطورات ذهني ما را مي داند و به سرنوشت مان علم دارد. حال كسي كه اين همه آگاهي دارد و چيزي بر او مخفي نيست، امتحان به چه كار او مي آيد؟ اين سؤال درباره خيلي از مفاهيمي كه در قرآن درباره خداوند ذكر شده است، به خصوص در صفات و افعالي الهي، مطرح مي شود. مثلا قرآن درباره عده اي مي فرمايد: خدا از آن ها انتقام گرفت: «فانتقمنا منهم فأغرقناهم في اليم...».1 در اين جا هم اين سؤال مطرح مي شود كه انتقام در جايي است كه كسي به آدم ضرري بزند و او درصدد جبران اين ضرر برآيد. معمولا هم براي تشفي و خنك شدن داغ دل است: «... و يشف صدور قوم مؤمنين»2 اين چنين مفاهيمي در مورد خدا معني ندارد. چرا كه خدا از حالي به حالي تغيير نمي كند و همچنين ضرري به او نمي رسد. در مورد چنين كسي كه هيچ ضرري به او نمي خورد، اين انتقام گرفتن يعني چه؟
در مورد غضب هم همين مسئله مطرح مي شود. قرآن در موارد زيادي مي فرمايد: خدا بر كساني غضب كرد: «... غضب الله عليهم...»3 كسي كه ضرري به او خورده، اهانتي به او شده، ناراحت مي شود، خونش به جوش مي آيد، رنگش قرمز مي شود و رگ هاي گردنش پر مي شود. در اين حال مي گويند: غضب كرد. اما خدا اين حالات را ندارد. اصلا
تحت تأثير چيزي قرار نمي گيرد. اگر دقت كنيم اين سؤال در مورد خشنود شدن خدا هم مطرح مي شود.
دقت در خداشناسي و شناخت صفات و افعال الهي سؤالاتي را مطرح مي كند كه جوابش خيلي آسان نيست. مي توان يك مطلب كليدي گفت كه در مورد همه موارد مذكور به نحوي كارساز باشد، و آن اين است كه نه ما مي توانيم ذات الهي و حقيقت صفات خدا و حقيقت افعال خدا را درك كنيم و نه هيچ موجود ديگري چنين امكاني را دارد. اما صفات و افعالي كه در خود قرآن آمده است، به زبان ما سخن گفته است. اگر ما بخواهيم در اين صفات و افعال دقت كنيم، بايد آن لوازمي كه به لحاظ سخن گفتن با ما رعايت شده، يعني آن لوازمي كه همراه با نقص ها و يك حيثيت هاي امكاني است را حذف كنيم؛ مثلا وقتي مي گوئيم: «خدا غضب كرد» درست است كه عضب كردن ما، خارج شدن از حال عادي است، به طوري كه رنگ و روي انسان تغيير مي كند، عصباني مي شود و داد مي زند، ولي در مورد خدا بايد اين جهات نقص را حذف كرد؛ يعني خون خدا به جوش نمي آيد؛ چرا كه خون ندارد كه به جوش بيايد. رگ هايش درشت نمي شود و رنگش قرمز نمي شود؛ چرا كه خدا رنگ ندارد كه قرمز شود. نتيجه اين ها كه عبارت است از عذاب كردن و طرد كردن شخص مورد غضب، حقيقت فعل خداست. اين امور گفته شده، براي اين كه به زبان ما سخن بگويند؛ يعني اگر ما بخواهيم تصوري از غضب الهي داشته باشيم، مي گوييم: اگر بنا بود ما با حالت بشري مان چنين كاري انجام دهيم، چه نام داشت؟ چه حالي براي ما پيدا مي شد؟ اسم آن غضب بود. اما غضب به آن معنايي كه در ما وجود دارد، محال است در خدا وجود داشته باشد. اگر خدا اين ها را به زبان ما نمي گفت، هيچ چيز نمي فهميديم. درك نمي كرديم كه در اين موقعيت، بهترين چيزي كه مي توان درباره خدا، افعال خدا و صفات خدا درك كرد، چيست؟ خداوند در قرآن خيلي چيزها را با تشبيه به ما مي فهماند؛ چون اگر آن حقيقت را مستقيما بگويد، درست درك نمي كنيم.
اين شبهه در مورد مفاهيمي مانند وجود، واجب الوجود بودن، خالق بودن و... خدا نيز مطرح مي شود، حتي وقتي مي گوييم خدا موجود است، آنچه ابتدائا مي فهميم، چيزي مانند وجود اشياء مادي است. خالق در خود قرآن درباره غير خدا هم به كار رفته است. درباره حضرت عيسي-عليه السلام- مي فرمايد: «اذ تخلق من الطين كهيئه الطير...»4 تو از گل مانند پرنده اي را خلق مي كني. وقتي ما درباره خدا، خالق را به كار مي بريم، همان معنايي را مي فهميم كه درباره حضرت عيسي مي فهميم؛ فكر مي كنيم خلق يعني خدا گل برداشت، دستكاري كرد و يك شكلي به آن داد. درحالي كه خلق كردن خدا، با اين معنا خيلي فرق دارد. او مي گويد: «كن فيكون». حتي اين تعبير كه مي گويد: «يقول له كن فيكون...»5، نيز به زبان ماست و الا خدا احتياج به گفتن هم ندارد. به چه كسي بگويد باش؟ چيزي كه هنوز نيست چگونه به او بگويد باش؟ از اين رو الفاظ و مفاهيمي كه درباره صفات و افعال الهي به كار رفته است، آن مواردي كه ايهام معناي نقص دارد، بايد حيثيت نقصش را تجريد و تنزيه كرد. بايد گفت: خلق مي كند، اما نه مثل خلق ما. در روايات هم ائمه اطهار- سلام الله عليهم اجمعين- همين طور به ما دستور داده اند كه در ذهن يا در مقام توصيف بگوئيد: اين صفت براي خدا ثابت است، اما نه آن چنان كه در مخلوقات است.
البته خدا به بعضي از بندگانش يك معرفتي داده كه ما از آن هم خبري نداريم. آن ها را استثنا كرده و گفته است: آن توصيفي كه آن ها مي كنند، درست است. حال آن ها چگونه هستند؟ خدا خودش مي داند. ما همان طور كه خدا را درست نمي شناسيم، آن بندگانش را هم درست نمي شناسيم و نمي دانيم به چه مقامي رسيده اند.
«عبادالله المخلصين»، اين ها هستند: «سبحان الله عما يصفون ¤ الا عبادالله المخلصين».6
ممكن است با بحث هاي عقلاني كه بزرگان كرده اند، مقداري فهممان رقيق تر و دقيق تر و اشكالش كمتر شود؛ اما با اين مباحث كنه آن را نمي فهميم. از امام باقر-عليه السلام- روايت است: «كلما ميزتموه بأوهامكم في أدق معانيه مخلوق مصنوع مثلكم مردود اليكم...»7:
هر چيزي را در وهم و ذهن خودتان تصور مي كنيد، اين مخلوق شماست. اين خدا نيست. اين چيزي است كه شما در ذهنتان ساخته ايد. مفهومش هم مفهومي است كه شما ساخته ايد. با اينها نمي شود حقيقت خدا را شناخت. اگر كساني رسيدند به مقاماتي كه مخلصين رسيد ه اند، آن وقت پرده هائي برداشته مي شود و يك چيزهايي را مي بينند. «... ليس العلم بالتعلم انما هو نور يقع في قلب من يريدالله تبارك و تعالي أن يهديه...».8
1- الاعراف / .136
2- التوبه / .14
3- الفتح/ 6 و المجادله/ 14 و الممتحنه/ .13
4- المائده/ .110
5- يس/ .82
6- الصافات / 159 و .160
7- همان، ج 66، ص .293
8- همان، ج 1، ص .225
پاورقي

 



ناگهان پرده برانداخته اي يعني چه ؟

حميد رضا اسماعيلي
بسياري از اين جريان هاي سكولار غرب مدار، كه برخي از آنها به جبهه تجديدنظرطلب تعلق داشتند و برخي هم به جبهه اپوزيسيون مقيم خارج، در اين انتخابات نماينده داشتند و بيش از هر زمان ديگري مردم را براي شركت در انتخابات و رأي به نماينده خود تشويق كردند و از هيچ روش و ابزاري هم كه مي توانستند براي تخريب رقيب بهره ببرند كوتاهي نكردند. جبهه بزرگي از تمام نيروهاي سياسي مخالف انقلاب و مخالف احمدي نژاد در يك جبهه واحد قرار گرفتند. رسانه ها و دستگاه تبليغي دولت هاي غربي نيز به طور استثنايي از آنان حمايت كردند. اين رقابت شديد حتي تا آخرين لحظات روز رأي گيري نيز ادامه داشت. تا اينجا خدشه اي به دموكراتيك بودن هيچ گروهي وارد نبود، اما پرده از هويت واقعي جبهه تجديدنظرطلب وقتي كنار رفت كه نتيجه آراي عمومي را برخلاف انتظار خواسته هاي خود ديدند. لذا به نام مردم و آزادي و دموكراسي، به جنگ مردم و آزادي و دموكراسي آمدند.
اشتباه بزرگي است كه گمان شود «راديكاليسم سبز» در طول آشوب هاي پس از انتخابات تنها در پي مقابله با مؤلفه هاي اسلامي و ركن «اسلاميت» جمهوري اسلامي برآمد. گرچه در جبهه راديكاليسم سبز طيف هاي متنوعي از سكولاريست ها و تجديدنظرطلبان حضور داشتند كه با جديت در پي مقابله با ماهيت ديني «جمهوري اسلامي» بودند، اما فراتر از اين خواسته و آن چيزي كه مورد وفاق تمام طيف هاي آن جبهه بود، مقابله با مردم سالاري و ركن «جمهوريت» بود. انتخابات دهم رياست جمهوري طشت رسوايي تمام طيف هاي وابسته به اين جبهه را از بام انداخت.
از اين منظر انتخابات 22 خرداد، عرصه رقابت اشرافيت مدرن با جمهوريت بود. طبقه ممتازي از روشنفكران سكولار و اشراف اقتصادي كه يكي ايدئولوژي توليد مي كرد و ديگري سرمايه تأمين
مي كرد. يعني همان طبقه نوكيسه اي كه پس از انقلاب شكل گرفت و تا سال 1384 برخي مناصب دولتي و قدرت سياسي و اقتصادي را در اختيار داشت و مجبور بود در طول چهار سال گذشته به تدريج بازنشسته شود و جاي خود را به گروه هاي جديدتر بدهد. آشوب هاي پس از انتخابات 88 تلاش ها و فريادهاي اين جبهه عليه «جمهوريت» بود.
انتخابات دهم رياست جمهوري و حوادث مربوط به آن، همچنين نشان داد كه اصل ولايت فقيه در نظام جمهوري اسلامي نه تنها ضامن «اسلاميت» نظام است، بلكه حافظ «جمهوريت» آن نيز هست. شدت و ابعاد حوادث پس از انتخابات به اندازه اي بود كه اگر پايداري رهبر انقلاب مبني بر قانون مداري نبود چه بسا دامنه حوادث گسترش مي يافت يا اينكه «جمهوريت» قرباني «اشرافيت» مي شد. در جامعه اي كه خواص سياسي هنوز مواضع شديد و راديكاليستي دارند و فرهنگ سياسي مردم سالارانه در آن نهادينه نشده است، كوچك ترين اختلافي مي تواند به بزرگ ترين بحران ها تبديل شود و از درون رقابت هاي سياسي، منازعات سياسي و حتي جنگ داخلي پديد آيد. در اين جامعه اگر ثبات سياسي و مركز ثقلي نباشد كه توازن را در رفتار فعالان سياسي برقرار كند، فرايند سياسي از وضعيت مردم سالارانه خارج شده و به تدريج به سوي استبداد يا استعمارشدگي پيش خواهد رفت. چنان كه اين تجربه پس از انقلاب مشروطه به دست آمد.
رشد و توسعه سياسي از دو مؤلفه رقابت و ثبات سياسي تشكيل شده است. اگر رقابت سياسي نباشد، رشد سياسي به دست نمي آيد و اگر ثبات سياسي نباشد رقابت سياسي شكل نمي گيرد. در صورتي كه ثبات سياسي نباشد و رقابت ها به خصومت تبديل شود، رقابت ها پايدار نخواهد بود و نيروهاي سياسي به جاي حل مسالمت آميز سياسي به سوي رفتارهاي راديكاليستي و خشونت آميز پيش خواهند رفت. معناي اين جملات همان عقب افتادگي سياسي است، كه اتفاقاً در انتخابات دهم رياست جمهوري از سوي راديكاليسم سبز سر زد.
راديكاليسم سبز سعي كرد در تحولات پس از انتخابات 22 خرداد قواعد و ايستارهاي پذيرفته شده جامعه را بر هم بزند و با از بين بردن ثبات سياسي، مسئله رقابت هاي سياسي را كه در طول 30 سال گذشته در ايران نهادينه شده بود بي اثر سازد. به عبارت ديگر، اين جبهه پس از شكست در رقابت انتخاباتي به زورآزمايي خياباني و «آنارشيسم مخملي» روي آورد تا شايد از اين طريق به قدرت دست يابد. در چنين شرايطي، اگر مركز ثقل و ثباتي در حكومت ايران وجود نداشت تا اين وضعيت را كنترل كند و اگر قرار بود نيروهاي پيروز در رقابت نيز بسيج اجتماعي كنند كه ديگر مفاهيمي مانند
«رقابت سياسي» و «ثبات سياسي» بي معنا مي شد. بنابراين، در وضعيت پيش آمده پس از انتخابات رهبري ديني و سياسي جامعه با تأكيد بر راهبرد «قانون مداري» تلاش كرد ثبات سياسي را تأمين كند و از بي معنا شدن رقابت هاي سياسي و انتخاباتي جلوگيري كند.
اين تجربه تاريخي بار ديگر نشان داد كه تداوم توسعه سياسي در ايران بدون حضور ولايت فقيه ناممكن است و بقاي «جمهوريت» نظام همانند «اسلاميت» آن وابسته به حضور سرنوشت ساز اين اصل است. لذا دليل مخالفت برخي از گروه هاي اين جبهه نيز به همين امر بازمي گردد. تجربه اندوزي از انتخابات 22 خرداد و حوادث
پس از آن مي تواند به گسترش همبستگي و وفاق اجتماعي بينجامد. دوري از سياست زدگي و نگاه ايدئولوژيك در چنين شرايطي
مي تواند محنت هاي بر جا مانده از حوادث سال 88 را از صفحه ذهن نيروهاي سياسي بزدايد. همچنان كه اين انتخابات مي تواند فصل مهمي در تثبيت مردم سالاري ديني و پرنقش شدن «جمهوريت» در ذهن نخبگان سياسي كشور باشد.
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14