(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه اول  تیر 1390- شماره 19956

بر كتاب خدا چه گذشت ؟
موارد ابتلا و امتحان در قرآن

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




بر كتاب خدا چه گذشت ؟

سيد علي بني لوحي
و اين حديث شريف حجت قاطع است بر جميع بشر به ويژه مسلمانان مذاهب مختلف؛ و بايد همه مسلمانان كه حجت بر آنان تمام است جوابگوي آن باشند؛ و اگر عذري براي جاهلان بي خبر باشد براي علماي مذاهب نيست9.
اكنون ببينيم چه گذشته است بر كتاب خدا، اين وديعه الهي و ماترك پيامبراسلام - صلي الله عليه و آله و سلم - مسائل اسف انگيزي كه بايد براي آن خون گريه كرد،10 پس از شهادت حضرت علي « ع » شروع شد. خودخواهان و طاغوتيان ،قرآن كريم را وسيله اي كردند براي حكومت هاي ضد قرآني ؛ و مفسران حقيقي قرآن و آشنايان به حقايق را كه سراسر قرآن را از پيامبر اكرم
- صلي الله عليه وآله و سلم - دريافت كرده بودند و نداي اني تارك فيكم الثقلان در گوششان بود با بهانه هاي مختلف و توطئه هاي از پيش تهيه شده، آنان را عقب زده و با قرآن، در حقيقت قرآن را - كه براي بشريت تا ورود به حوض، بزرگ ترين دستور زندگاني مادي و معنوي بود و است - از صحنه خارج كردند؛11 و بر حكومت عدل الهي - كه يكي از آرمانهاي اين كتاب مقدس بوده و هست - خط بطلان كشيدندو انحراف از دين خدا و كتاب و سنت الهي را پايه گذاري كردند، تا كار به جايي رسيد كه قلم از شرح آن شرمسار است.
و هرچه اين بنيان كج به جلو آمد كجي ها و انحراف ها افزون شد تا آنجا كه قرآن كريم را كه براي رشد جهانيان و نقطه جمع همه مسلمانان بلكه عائله بشري، از مقام شامخ احديت به كشف تام محمدي«صلي الله عليه وآله و سلم» تنزل كرد كه بشريت را به آنچه بايد برسند برساند12 و اين وليده «علم الاسما» را از شر شياطين و طاغوت ها رها سازد و جهان را به قسط و عدل رساند13 و حكومت را به دست اولياالله، معصومين - عليهم صلوات الاولين و الاخرين - بسپارد تا آنان به هر كه صلاح بشريت است بسپارند - چنان از صحنه خارج نمودند كه گويي نقشي براي هدايت ندارد و كار به جايي رسيد كه نقش قرآن به دست حكومت هاي جائر وآخوندهاي خبيث بدتر از طاغوتيان وسيله اي براي اقامه جور و فساد و توجيه ستمگران و معاندان حق تعالي شد. و مع الاسف به دست دشمنان توطئه گر ودوستان جاهل14، قرآن اين كتاب سرنوشت ساز، نقشي جز در گورستان ها و مجالس مردگان نداشت و ندارد و آنكه بايد وسيله جمع مسلمانان و بشريت و كتاب زندگي آنان باشد، وسيله تفرقه و اختلاف گرديد و يا بكلي از صحنه خارج شد،كه ديديم اگر كسي دم از حكومت اسلامي بر مي آورد و از سياست، كه نقش بزرگ اسلام و رسول بزرگوار15
- صلي الله عليه و آله و سلم - و قرآن و سنت مشحون آن است، سخن مي گفت گويي بزرگ ترين معصيت را مرتكب شده؛ وكلمه
«آخوند سياسي » موازن با آخوند بي دين شده بود و اكنون نيز هست 16.
و اخيرا قدرتهاي شيطاني بزرگ به وسيله حكومت هاي منحرف خارج از تعليمات اسلامي، كه خود را به دروغ به اسلام بسته اند، براي محو قرآن و تثبيت مقاصد شيطاني ابر قدرتها قرآن را با خط زيبا طبع مي كنند و به اطراف مي فرستند. و با اين حيله شيطاني قرآن را از صحنه خارج مي كنند. ما همه ديديم قرآني راكه محمدرضا خان پهلوي طبع كرد و عده اي را اغفال كرد و بعض آخوندهاي بي خبر از مقاصد اسلامي هم مداح او بودند.17
9 - براي اطلاع از منابع فراوان و اثبات تواتر اين حديث شريف به كتاب گرانقدر و نفيس «عبقات الانوار» تأليف علامه مجاهد كبير مير حامد حسين هندي
(متوفي 1306 هـ . ق.) كه شش جلد آن ويژه سند و شرح اين حديث از طريق علماي اهل سنت است، مي توان رجوع كرد.
علامه بزرگوار در اين اثر گرانقدر، چهل كتاب براي حديث ثقلين از منابع مهم اهل تسنن به دست داده اند. نيز آورده اند كه ناقلين اين حديث شريف به ترتيب زماني دراهل تسنن، در قرن دوم 16 نفر، در قرن سوم 33 نفر، در قرن چهارم 21 نفر، در قرن پنجم و ششم هر يك 13 نفر، در قرن هفتم 16 نفر، در قرن هشتم 17 نفر، در قرن نهم 5 نفر، در قرن دهم 18 نفر، در قرن يازدهم 10 نفر، در قرن دوازدهم 13 نفر و در قرن سيزدهم 11 نفر بوده اند كه تمام ناقلين از بزرگان و كبار اهل سنت مي باشند.
علامه سيد هاشم بحراني در باب 28 پيرامون حديث ثقلين، از طريق راويان و محدثين شيعه 82 طريق براي اين حديث مي آورد.
بدين ترتيب اين حديث شريف با 268 سند از معاريف شيعه و سني نقل شده و در تواتر آن ترديدي نيست. در اينجا به يك روايت از منابع اهل سنّت در مورد حديث شريف ثقلين، اشاره مي كنيم: در صحيح مسلم از زيد بن ارقم چنين روايت شده است:
روزي پيامبر در بين راه مكه و مدينه در آبگاهي كه خم ناميده مي شد به سخن ايستاد و آنگاه خدا را حمد و ثنا فرمود، مردمان را پند و اندرز داد و پس از آن چنين فرمود:«اي مردم من هم بشري هستم كه به زودي سروش پرودگار مرا برسد و من دعوت او را پاسخ گويم. اينك من در ميان شما دو گوهر گرانبهاء به يادگار مي نهم. نخستين آنها كتاب خدا است كه در آن هدايت و نور است. پس كتاب خدا را برگرفته و بدان چنگ زنيد. بدين سان، به كتاب خدا فرا خواند و ترغيب نمود. آنگاه فرمود: و اهل بيتم را. يادآورتان مي شوم خداي را در مورد اهل بيتم. (صحيح مسلم، كتاب فضائل، باب فضائل علي). همچنين ابن حجر در كتاب «الصواعق المحرقه » مي گويد: «در اين احاديث به اين مطلب اشاره شده است كه هيچ زماني تا روز قيامت از افراد شايسته عترت خالي نيست. از اين رو، آنان مايه امان اهل زمين هستند. همچنين رجوع كنيد: صحيفه امام، ج 21، ص 455 - و شرح وصيت نامه امام (رحمه الله عليه)، ص 32.
10 - حضرت علي (عليه السلام) پس از ماجراي سقيفه و 25 سال دور بودن از حق خود، در مدت كمتر از 5 سال خلافت، با فتنه هاي پيچيده اي روبه رو گرديد كه در بيشتر آن صحنه ها، با ريزش هاي بسيار از ياران خود روبه رو بود به گونه اي كه در باره آن سست پيمانان از افراد جبهه خودي مي فرمايند: گرفتار كساني شده ام كه چون امر مي كنم فرمان نمي برند و چون مي خوانم پاسخ نمي دهند. اي ناكسان، براي چه در انتظاريد و چرا براي ياري دين خدا گامي بر نمي داريد؟.... نه سخنم مي شنويد نه فرمانم را مي بريد تا آن گاه كه پايان كار پديدار گردد و زشتي آن آشكار. نه انتقامي را به شما بتوان كشيد و نه با ياري شما به مقصود توان رسيد. شما را به ياري برادرانتان خواندم، همچون شتري كه از درد سينه بنالد و زخم پشت او را از رفتن بازدارد، ناله در گلو شكستيد و بر جاي خويش نشستيد. (نهج البلاغه، خطبه 39.) در حقيقت
عدم بصيرت در اردوگاه حضرت علي (عليه السلام) زمينه شهادت آن حضرت به دست ابن ملجم، از خوارج را فراهم كرد. و اين عبرتي تاريخي است كه با عدم اطاعت مردم از حق، خداوند نعمت خود را از آنها خواهد گرفت.
11 - حضرت محمد (صلي الله عليه وآله) با تأكيد بر حقانيت اهل بيت خود و اينكه آن ها آگاه تر از شما بر حقايق بر كتاب خدا و تفسير قرآن هستند مي فرمايند: «اي مردم! همانا من، در مردن بر شما پيشي مي گيرم و شما در حوض كوثر بر من وارد خواهيد شد. آگاه باشيد كه من شما را از دو ركن و دو چيز گرامي و گران سنگ، پرسش خواهم نمود. بنگريد كه پس از من با آن دو چه خواهيد كرد؟ همانا خداي لطيف و مطلع و آگاه، مرا خبر داده است كه آن دو، هرگز از يكديگر جدا نمي شوند تا به ملاقات من آيند. اين چيزي بود كه من از خداوند مسئلت نمودم. و او به من عطا فرمود. آگاه باشيد كه من، آن دو را در ميان شما باز گذاشتم. آن دو چيز ارزنده عبارتند از: كتاب خدا (قرآن) و عترتم، نسبت به آنها كوتاهي نورزيد كه به هلاكت مي رسيد. همچنين به قرآن و عترت چيزي نياموزيد و تحميل نكنيد، چه اينكه آنان از شما آگاه تر مي باشند.» ارشاد شيخ مفيد، ص 96.
12 - منظور از تنزل قرآن از مقام شامخ احدّيت به كشف تامّ محمدي اين است كه قرآن كلام خداوند متعال است و بدون واسطه، انسانها استعداد و توان گرفتن پيام و كلام را ندارند بلكه به واسطه تنزل اين كلام از آن مقام ربوبي و تبلور آن در وجود اقدس احمدي- صلوات الله عليه- و جاري شدن كلمات بر زبان آن حضرت تعبير به كشف تامه شده است. صحيفه امام (رحمه الله عليه) ، ج 21، ص 456.
13 - حضرت آدم- عليه السلام- بنا به آيه شريفه »و علم آدم الاسماء كلها« (سوره بقره، آيه 31) به تعليم الهي عال م به اسماء (حقايق عالم هستي) شد و مستحق و لايق خلافت خدايي گرديد.
منظور حضرت امام از وليده علم الاسماء، انسان است كه همگي از فرزندان حضرت آدم- عليه السلام- ميباشند. همان.
14 - دشمن در عرصه ي نبرد، در همه ي حالات دشمني مي ورزد و مي توان با مديريت و تاكتيك مناسب به مقابله ي با او برخاست اما دوستان جاهل، بانيان جهالت هاي خطرناك، فريب خوردگان عقده اي و بدفهم كه با عصبيت هاي ناروا در دين، بر حقيقت شمشير مي كشند، بدترين دشمن براي جبهه حق مي باشند. علي (عليه السلام) در وصف اين طبقه كه در تاريخ «مارقين» خوانده شده اند، مي فرمايند: «به تن حاضر بودند و به خرد ناپيدا! گوسفندي را مانند بودند كه چرد تا فربه شود و زير كارد رود و نداند از آن چه خواهند و با او چه كنند!. همانند شتران بي ساربان كه اگر از سويي فراهمشان كنند، از ديگر سوي بپرا كنند. نهج البلاغه، خطبه 97. مقام معظم رهبري در تبيين جريانهاي مقابل حكومت علوي، كه زمينه دور شدن اهل بيت (عليهم السلام) از حاكميت سياسي و تسلط امويان و عباسيان به جهان اسلام را به وجود آوردند، مي فرمايند: ناكثين و مارقين جبهه داخلي و خودي بودند، منتها خودي هاي فريب خورده و به دام افتاده - يا به دام ثروت طلبي و مقام خواهي و عقده هاي خودشان يا به دام جهالت ها و حماقت ها و تعصبهاي خودشان- اما جبهه قاسطين جبهه دشمن بود. جبهه آشتي ناپذير بود. جبهه اي بود كه با جبهه علوي نمي ساخت. در هيچ شرايطي هم نمي ساخت. هر چه او عقب مي رفت، اين يك قدم جلو مي آمد. جز در ميدان جنگ، نقطه تلاقي با هم نداشتند.
15 - پيامبران بعد از دعوت مردم به توحيد، مردم را براي مقابله با طاغوت هاي زمان بسيج كردند تا حكومت الهي تشكيل دهند، همان طور كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) عليه نمرود و حضرت موسي (عليه السلام) عليه فرعون قيام كردند، چنان كه در آيه 36 سوره نحل آمده است: »ما تحقيقاً هر امتي را برانگيختيم كه خدا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنند.» و بر همين اساس، انگيزه بعثت و فلسفه سياسي اسلام شكل گرفته است، لذا پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) حكومت اسلامي و رهبري ديني را تشكيل داد و خود شخصاً تصدي اداره حكومت را به عهده گرفت و براي پس از خود جانشين مشخص كرد كه در حقيقت تفسير عملي آيه مباركه«اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولو الامر منكم» بود.
16 - با نفوذ استعمار انگلستان به ايران و شناخت آنها از روحانيت شيعه و نفوذ در توده هاي مردم، تلاش كردند روحانيت متعهد را به دور بودن از دنياي سياست تشويق و تهديد كنند. براي نمونه ميرزا حسين خان سپهسالار نخست وزير ناصر الدين و از عوامل انگلستان مي گويد: «اعتقاد من درباره حضرت ملّاها بر اين است كه ايشان را بايد در كمال احترام و اكرام نگاه داشت و جميع اموراتي كه به آنها تعلق دارد از قبيل نماز جماعت و موعظه، به قدري كه ضرر به جهت دولت وارد نياورد و اجراي صيغه عقد و طلاق و حل مسائل شرعيه را به آنها واگذار نمود و به قدر ذره اي در امورات حكومتي آنها را مداخله نداد و ايشان را ابداً واسطه فيمابين دولت و ملت مقرر نكرد.» انديشه ترقي و حكومت قانون، فريدون آدميت، ص 260.اين درد جامعه ما در تاريخ معاصر بود و روشنفكران بي دين در بسط و گسترش اين نظريه در دوران پهلوي ها تلاش بسياري كردند كه محور اصلي آنها فراماسونرها بودند. حضرت امام (رحمه الله عليه) در كتاب »ولايت فقيه« كه نظريه ايشان در تشكيل حكومت را تبيين كرده است، در دهه هاي قبل از پيروزي انقلاب، در بيان اين موضوع مي فرمايند: «هر وقت آدمي پيدا شد يا او را كشتند، يا زنداني و تبعيدش كرند، يا لكه دارش كردند كه سياسي است، اين آخوند سياسي است! پيغمبر(صلي الله عليه وآله و سلم) هم سياسي بود. اين تبليغ سوء را عمّال سياسي استعمار مي كنند تا شما را از سياست كنار بزنند و از دخالت در امور اجتماعي باز دارند.... و آنها هر كاري مي خواهند بكنند و هر غلطي مي خواهند بكنند، كسي نباشد جلوي آنها را بگيرد.» (ولايت فقيه، امام خميني، ص 25.)
17 - پهلوي ها، هم پدر و هم پسر، بويي از اسلام و دين داري نبرده بودند و اصولاً در محيط مذهبي كه حداقل دين را شناخته باشند رشد نكرده بودند. اما براي فريب مردم، قرآن هم چاپ مي كردند. مادر محمدرضا پهلوي، در وصف رضاشاه مي گويد:«رضا اهل نماز و روزه و اين قبيل امور نبود به اصطلاح هرهري مذهب بود ولي در روزهاي عزاداري لب به كنياك كه مشروب مورد علاقه اش بود نمي زد. حتي قبل از رسيدن به پادشاهي دنبال دسته سينه زن راه مي افتاد و يكي دوبار هم قمه زده بود. بعد هم كه رضا به تركيه رفت و اوضاع آنجا را ديد دستور داد در ايران هم كشف حجاب شود. البته آخوندها با رضا از در مخالفت در آمدند و رضا هم دستور ضرب و شتم آنها را صادر كرد تا آنها گوشمالي ببينند و در كارهاي حكومتي دخالت نكنند. «و در وصف همراهي آخوندهاي بي خبر و دين به دنيا فروش هم مي گويد: « از بازيهاي جالب روزگار هم اين بود كه يك آخوند رئيس دفتر رضا شده بود. آن ملا، كه لباس آخوندي را در آورد و كت و شلواري شد صد پله بدتر از اطرافيان رضا از هم صنفهاي سابقش انتقاد مي كرد و نسبتهاي بد به آنها مي داد! خاطرات ملكه مادر، ص 89.
پاورقي

 



موارد ابتلا و امتحان در قرآن

آيت الله محمد تقي مصباح يزدي
موارد ابتلا و امتحان در قرآن
مواردي را كه قرآن در زمينه فتنه و ابتلاء بحث كرده است، مي توان به دو دسته كلي تقسيم كرد. البته روح همه اين موارد اين است كه خداي متعال شرايطي پيش مي آورد تا افراد سر دو راهي ها يا چند راهي ها قرار بگيرند و يك راه را انتخاب كنند. حقيقت امتحان و فتنه و ابتلا و همچنين هدف از آفرينش انسان در اين عالم همين است. موارد امتحان به حسب تعبيرات قرآن كريم فرق مي كند. در برخي موارد خداي متعال صريحاً امتحان كردن را به خودش نسبت داده است و مي فرمايد: ما مبتلا كرديم، ما امتحان كرديم. در برخي موارد به انسان ها نسبت داده است و مي فرمايد: انسان ها ايجاد فتنه كردند. روح هر دو برمي گردد به اين كه بايد زمينه اي براي انتخاب انسان ها فراهم شود تا با اختيار خود استعدادهاي خويش را شكوفا كنند و راه نهايي خودشان را برگزينند. مواردي را كه خدا به خود نسبت مي دهد- عمده آيات از اين دسته است- باز قابل تقسيم به دو دسته است. در يك دسته مورد فتنه امور تكويني است؛ يعني خدا چيزي را به صورتي خلق كرده يا وصف وجودي تكويني خاصي به آن داده تا اسباب آزمايش و فتنه قرار گيرد. در دسته ديگر افعال تشريعي الهي به عنوان وسيله امتحان ذكر شده است. مثلا مي فرمايد: ما اين دستور را داديم و اين وظيفه را تعيين كرديم تا انسان ها آزمايش شوند.
اما آن هايي كه مربوط به امور تكويني است باز يك دسته آياتي است كه به طور كلي ذكر فرموده كه ما همه شما را امتحان مي كنيم يا همه چيز وسيله امتحان و آزمايش است. دسته ديگر، موردهاي خاصي را به عنوان وسيله آزمايش بيان مي فرمايد.
امتحان قانوني فراگير
از آياتي كه به طور كلي مي فرمايد: ما همه انسان ها را امتحان مي كنيم، آيه اي است كه در اول بحث در اين جلسات مطرح شد: «أحسب الناس أن يتركوأ أن يقولوا ءامنا و هم لايفتنون¤ و لقد فتنا الذين من قبلهم...»: مردم گمان نكنند، همين كه گفتند: ايمان آورديم، ما آن ها را رها مي كنيم و از آن ها مي پذيريم. نه، اين ها بايد امتحان شوند. پيشينيان را هم امتحان كرديم، اين ها را هم امتحان خواهيم كرد. بعد از اين هم هر كس بيايد، امتحان خواهد شد. اين يك اصل كلي است. در بعضي آيات مي فرمايد: همه پديده هاي زمين وسيله امتحان هستند؛ مانند: «انا جعلنا ما علي الارض زينه لها لنبلوهم ايهم احسن عملا»1: همه آن چه روي زمين است را، زينت قرار داديم تا مردم را آزمايش كنيم كه رفتارشان با اين جاذبه هاي كه روي زمين وجود دارد چگونه خواهد بود. آيا خوبي و بدي، حلال و حرام را رعايت مي كنند؟ فقط اصل امتحان هم نيست، بلكه در ميان امتحان شدگان هم مراتب، مختلف است تا بهترين ها شناخته شوند: «... لنبلوهم ايهم أحسن عملا». اين يك دسته آيات است.
ذكر برخي از اسباب تكويني امتحان
دسته ديگري از آيات، برخي نعمت هاي خاص را به عنوان وسيله آزمايش معرفي مي كند. منظور از خاص اين است كه دايره اش اضيق از دسته قبل است، به اين صورت كه كلياتي است كه شامل همه چيز نمي شود. مثل «واعلموا انما أموالكم و أولادكم فتنه ...»2: اموال شما و فرزندانتان وسيله آزمايش هستند. در ميان اموري كه در دنيا انسان به آن ها وابستگي پيدا مي كند، آن چه طبيعي تر و عمومي تر است اين دو امر است. شايد در هيچ جاي دنيا انساني پيدا نشود كه نسبت به اموال دنيا يك تعلق خاطري پيدا نكند و دلش هواي مال نكرده باشد. داشتن فرزند هم اينگونه است. تجربه هاي عمومي دنيا، تجربه هاي روزگار خودمان، تجربه هاي شخصي ما اين مطلب را نشان مي دهد. اين دلبستگي كه انسان نسبت به فرزند دارد با هيچ چيز قابل مقايسه نيست. همين طور مالي كه كسب مي كند مخصوصاً آن مالي كه انسان براي به دست آوردنش زحمت كشيده باشد. خداي متعال اين ها را به خصوص ذكر مي فرمايد، براي اين كه توجه ما را بيشتر جلب كند به اين كه بدانيم اين ها اسباب امتحان است و خودش اصالت ندارد. مثال ديگر از امور خاص، آيه معروفي است كه مي فرمايد: «ولنبلونكم بشيء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرين».3 مواردي كه اين آيه ذكر مي كند، شامل مال و فرزند هم مي شود؛ اما روي اموال خاصي تكيه كرده است. در بعضي از تفاسير ثمرات به فرزندان هم تفسير شده است. اين ها اسباب آزمايش هستند. از موارد ديگر اسباب امتحان فقر و غنا مي باشد. هر دو وسيله آزمايش است. در سوره فجر مي فرمايد: «فاما الانسان اذا ما ابتلاه ربه فاكرمه و نعمه فيقول ربي أكرمن¤ و أما اذا ما ابتلاه فقدر عليه رزقه فيقول ربي أهانن»4. در هر دو مورد مي گويد: ما مبتلا مي كنيم. در فارسي مبتلا كردن، تعبيري است كه فقط در موارد سختي به كار مي رود؛ اما در اصطلاح قرآني اين طور نيست؛ بلكه هر امتحاني، ابتلا است.
در اين آيه خداوند يكي از گلايه هاي خود را از انسان مطرح مي كند. مي فرمايد: اگر خدا اين طور امتحان كند كه او را در جامعه محترم و مورد اكرام قرار دهد و خدا نعمت هائي به او بدهد، در اين جا مي گويد: بله خدا من را احترام كرده و گرامي داشته است! اما اگر راه امتحان او را فقر قرار دهد و روزي اش را تنگ كند، در اين جا فراموش مي كند كه هر دوي اين ها امتحان بود و مي گويد: خدا من را خوار كرده و به من اهانت كرده است. در صورتي كه هر دو وسيله امتحان است. هيچ كدام اصالتاً نه ملاك اكرام است و نه ملاك اهانت.
يك راه ديگر براي امتحان اين است كه خداوند در ميان جامعه يك قشري را برخوردار و ثروتمند مي كند و يك قشري را محروم؛ نه اينكه يك نفر گاهي روزي اش تنگ است و گاهي وسيع. حكمت اين تفاوت چيست؟ چرا خداوند بين انسان ها فرق گذاشته است؟ البته معناي اين حرف اين نيست كه خود آن ها دخالتي در وضعشان نداشته اند. براي اين دسته زمينه اي فراهم شده كه توانسته اند مالي به دست آورند و ثروتي بيندوزند و ديگران چنين وسيله اي برايشان فراهم نشده است. بالاخره نتيجه اين شده كه در جامعه اين دو قشر شكل بگيرند. در چند آيه مشابه، علت اين نكته بيان شده است. در آيه 84 سوره مائده مي فرمايد: «... ولو شاء الله لجعلكم امه واحده و لكن ليبلوكم في ما آتاكم...»: اگر خدا مي خواست مي توانست همه شما را يك دست قرار دهد. همه يك نوع غذا داشته باشيد. لباس هايتان، خانه هايتان و... مثل هم باشد و همه چيز يكنواخت باشد. ولي خدا اين را نخواسته است. زمينه هايي را فراهم كرده كه اختلافاتي در ثروت ها و... پديد آيد؛ چرا؟ براي اين است كه شما آزمايش شويد كه آيا آن هايي كه ثروت بيشتري دارند، حق ديگران را مي دهند؟ آيا آنهايي كه ثروت كمتري دارند به فقر خود و به آن چه حقشان است قانع هستند يا به مال ديگران دست درازي مي كنند؟ آيا به تقديرات خدا راضي هستند يا در عمق دلشان از خدا گله و شكوه دارند كه چرا ما اين امتحان را پس مي دهيم؟ بندگاني وجود دارند كه داشتن همه ثروت هاي دنيا با محتاج بودن به يك لقمه نان، برايشان تفاوتي نمي كند. چنين انساني باور كرده است كه همه اين ها آزمايش است و كار خدا حكيمانه است. معتقد است كه چه من ثروت داشته باشم و چه فقر، مي توانم خدا را بندگي كنم و به مقامي برسم كه فرشتگان مقرب خدا بايد خادم من شوند.
البته اين ها غير از انجام وظيفه اي است كه انسان در قبال كسب روزي دارد. انسان بايد دنبال روزي حلال برود و بايد كسب و كار داشته باشد. آن ها هم يك نوع آزمايش است؛ به خاطر اين كه به دستورات خدا عمل مي كند. اين دو امر را بايد از هم تفكيك كنيم.
1-الكهف/ 7.
2-الانفال/ 82.
3-البقره/ 551.
4- الفجر/ 15 و 61.
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14