(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه اول  تیر 1390- شماره 19956

تحولات منطقه و مأموريت رسانه هاي غربي- عربي
بررسي تحولات منطقه در گفت وگو با دكتر ولايتي
رشته كار از دست آمريكا در رفته است



تحولات منطقه و مأموريت رسانه هاي غربي- عربي

اكبر صفري
از آغاز موج بيداري اسلامي در كشورهاي مسلمان تا موج بيداري انساني كه در آستانه ورود به قلب اروپا مي باشد صحنه هاي فراواني از مظلوميت انسان هايي كه خواهان تحول خواهي هستند از دريچه دوربين ها و صفحه مطبوعات به تصوير كشيده شده است و خبرنگاران و روزنامه نگاران فراواني نيز در فضاي مجازي به پوشش خبري يا ارائه تحليل و بازتاب اين قيام در ساير نقاط جهان پرداخته اند. اما در اين ميان، مردم بحرين و قيام آنها علي رغم برخورداري از نقاط مشترك با مردم منطقه و قيام هاي موجود از زواياي متعددي با مظلوميت هاي مضاعفي مواجه شده است؛ سانسور رسانه اي و بايكوت شديد خبري از تحولات بحرين و انتفاضه خونين مردم اين كشور از جمله مواردي كه از سوي رسانه هاي غربي- عربي در يك توطئه مشترك در كنار بي توجهي ساير نهادهاي بين المللي حامي حقوق بشر به طور هماهنگ و هدفمند دنبال مي شود. در اين ميان رفتارشناسي رسانه هاي غربي- عربي در قبال تحولات منطقه و چرايي اتخاذ مواضع دوگانه و تداوم سياست يك بام و دو هوا از سوي اين رسانه ها از موضوعاتي است كه سعي شده در اين يادداشت مورد توجه قرارگيرد.
همگام با آغاز موج بيداري اسلامي در كشورهاي منطقه كه از تونس آغاز و همچنان زنجيروار در ساير كشورهاي اسلامي ادامه دارد و حتي بازتاب هاي آن در حال رسيدن به قلب اروپا مي باشد؛ مردم بحرين نيز براي رهايي از ديكتاتور دست نشانده به جرگه اين قيام ها پيوستند و از فرصت و فضاي پيش آمده براي احقاق حقوق خود به طور مسالمت آميز و بدون حمايت از پشتيباني قدرت هاي خارجي استفاده كرده و وارد عرصه شدند. رژيم آل خليفه نيز در برابر خواسته هاي منطقي و حداكثري مردم مظلوم بحرين نه تنها راه گفت وگو و مدارا را باز نكرد و به ارائه راهكار و گزينه نپرداخت؛ بلكه با چراغ سبز آمريكا، سكوت هدفمند نهادها و سازمان هاي بين المللي و همكاري كشورهاي عضو شوراي همكاري خليج فارس به طور وحشيانه اي به سركوب بي رحمانه مردم مسلمان و مظلوم اين كشور نيز پرداخت.
در اين ميان رژيم بحرين با هدف خروج از بن بست خطرناك سياسي پيش آمده، كه علاوه بر حكومت آل خليفه به شدت منافع آمريكا و كشورهاي عرب متحد رژيم صهيونيستي را تهديد مي كند؛ راه برخورد با مشت آهنين را پيش گرفت. طوري كه در سركوب انتفاضه مردم بحرين نه تنها نيروهاي امنيتي اين كشور، بلكه نيروهاي اعزامي از كشور عربستان، امارات متحده عربي، اردن، قطر و بنا به برخي گزارشها با هدف سركوب گسترده اعتراض ها بيش از هزار تن از افرادي كه پيش تر در ارتش پاكستان خدمت مي كردند به گارد بحرين ملحق شدند.
در اين ميان آل سعود و آل خليفه در طول شبانه روز و دربرابر چشمان بيدار نهادها و سازمان هاي مدافع حقوق بشر و كشورها و ملت هاي جهان از هيچ جنايت و تجاوزي در حق مردم بحرين از كودكان و زنان گرفته تا بيماران و كادر درماني دريغ نكردند. اين توحش زماني به اوج خود رسيد كه اشغال گران بحرين در برابر سكوت كشورهاي اسلامي و جامعه مسلمانان، اهانت به برترين مقدسات مسلمين همچون سوزاندن قرآن، تخريب مساجد و اماكن مذهبي و حمله به عزاداران اهل بيت(ع) را نيز به طور گسترده اي در دستور كار خود قراردادند.
لشكركشي نظاميان سعودي به بحرين و اعطاي تابعيت بحريني به اين نظاميان و همكاري سياسي و نظامي كشورهاي عضو شوراي همكاري خليج فارس موسوم به سپر جزيره، براي سركوب بيشتر و سرپوش گذاشتن به دخالت نيروهاي خارجي در بحرين نه تنها از منظر حقوق بين الملل و بدون مجوز شوراي امنيت صورت گرفته است؛ بلكه استفاده از انواع تجهيزات نظامي براي سركوب مخالفان حكومت از هوا و زمين و به طور شبانه روزي به واقع نوعي تجاوز و جنايت جنگي آشكار در بحرين محسوب مي شوند. چنانكه توسل به زور و استفاده از قدرت نظامي در سركوب مردم و تخريب اماكن مذهبي مبين تخطي اين شبه دولت مستبداز قوانين پذيرفته شده بين المللي است. در اين ميان دولت مردان آمريكايي نيز در راستاي حفظ منافع و ادامه حضور خود در كشوري با موقعيت بسيار راهبردي و داراي بافت جمعيتي حداكثري مخالف با سياست هاي آمريكا و رژيم صهيونيستي تلاش دارند اصول و قواعد بين المللي را بر طبق آنچه در بحرين روي مي دهد تفسير كنند. طوري كه از نظر آنان تلاش مقامات بحريني و همكاري برخي كشورها با آنان را در سركوب مردم كمك به برقراري امنيت ومهار كانون بحران در منطقه به شمار مي رود.
اما قيام مردم مظلوم بحرين و انتفاضه آنها در حالي نسبت به ساير قيام ها و تحولات منطقه همچون تونس، مصر، يمن و اردن بسيار مظلوم تر واقع شده است كه انقلاب هايي از جنس انقلاب مردم بحرين در اين كشورها با پيوستن نظاميان و نهاد هاي امنيتي در داخل و حتي همدلي ها و اظهار نظرهاي آمريكا و اروپا همراه شد. طوري كه در ليبي از طريق سازمان پيمان آتلانتيك شمالي (ناتو) از جمله فرانسه و ايتاليا حتي كار به مداخله نظامي كشيده شد و سران اتحاديه اروپا رهبران مخالفان قذافي را به پاي ميز گفت وگو دعوت كردند و حتي در مواردي نيز آنان را به رسميت شناختند. متأسفانه در اين شرايط حتي رسانه هاي عرب كه در اكثر حوزه هاي خبري و اطلاع رساني پيشگام هستند، از جمله الجزيره و العربيه از پوشش مطبوعاتي كافي درباره رويدادهاي كشور بحرين طفره رفتند. طوري كه براساس اخبار منتشره حتي «شيخ يوسف قرضاوي»، رئيس اتحاد علماي مسلمين كه مدتها در قطر زندگي كرده و از اعتراض ها عليه مبارك پشتيباني كرده است، اعتراض هاي مردم بحرين را «فتنه» خواند؛ زيرا به باور قرضاوي، اين حركت ها فرقه گرايانه و عشيره اي و مستحق سركوب بود.
اين وضعيت در حالي روي مي دهد كه مواضع رسانه هاي عربي و غربي در قبال اوضاع كشور عربي سوريه، نسبت به آنچه در بحرين مي گذرد؛ كاملا متفاوت و متمايز است. طوري كه رسانه هاي عربي كه در قبال اوضاع بحرين سكوت اتخاذ كرده و مواضع انفعالي پيش گرفته اند همزمان در راستاي خدمت به منافع آمريكا و رژيم صهيونيستي و خيانت به اعراب و مسلمانان روي دادهاي كشور سوريه را به طور هدفمندي برجسته كرده و پوشش مي دهند.
در اين ميان همكاري و هماهنگي رسانه هاي عربي با رسانه هاي غربي كه به عنوان يك سياست راهبردي با هدف هم پوشاني فضاي خبري دنبال مي شود، در قبال جريانات داخلي سوريه كاملا آشكار است. چنانكه اين رسانه ها علي رغم اتخاذ مواضع دوگانه و جهت دار در قبال تحولات منطقه، تلاش مي كنند خود را از «دوستان و دلسوزان» مردم سوريه معرفي كنند، اين در حالي است كه متأسفانه در قبال وضعيت بحرين و جنايات آل خليفه و آل سعود در اين كشور شيوه سكوت و سانسور خبري پيش گرفته اند.
اما چنانچه بخواهيم در يك نگاه كلي رفتارشناسي رسانه هاي عربي غربي درقبال تحولات منطقه و علل رويكرد دوگانه آنها را دراين حوزه مورد توجه قرار دهيم، دراين زمينه مي توان به موارد زير دراين زمينه اشاره كرد:
1- تلاش براي حذف سوريه از خط مقدم مقاومت:
نگراني رژيم صهيونيستي از نقش حزب الله درتحولات لبنان و سهم جبهه مقاومت در ناكامي هاي رژيم صهيونيستي بويژه در جنگ 33 روزه كه به عنوان الگويي براي ملت هاي منطقه تبديل شد؛ به مراتب بيش از گذشته افزايش يافته است. از ديگر سو نقش برجسته حماس درمقابله با زياده خواهي هاي رژيم صهيونيستي كه در جنگ 33 روزه تجلي يافت و قرارگرفتن فتح در كنار حماس كه منجر به تقويت چند منظوره جبهه مقاومت و همدلي مردم در فلسطين اشغالي شده است، ادامه حيات اين رژيم را با سختي همراه كرده است. آنچه در روز يوم نكبت سال جاري نيز روي داد در مواردي مبين همين موضوع است. دراين ميان نقش راهبردي سوريه هم به لحاظ موقعيت جغرافيايي و آمايش سرزميني و هم به جهت حمايت هاي معنوي از جبهه مقاومت درفلسطين و لبنان و حتي همسايگي عراق طي دهه هاي گذشته و به ويژه دهه اخير قابل توجه است. اين موضوع پس از بازشدن گذرگاه رفح درمصر- به عنوان محل ارتباط حماس با فضاي خارج- و ازطرفي وجود ريشه هاي فرهنگي عميق بين ملت هاي لبنان و سوريه، به نسبت براي حزب الله لبنان درمقايسه با حماس در فلسطين، مهمتر و راهبردي تر شده است. طوري كه سوريه به عنوان نقطه تنفسي مقاومت بسيار حياتي و برجسته است و هر اتفاقي كه در سوريه بيفتد تاثير مستقيم بر اوضاع جريان هاي اسلامي لبناني مي گذارد.
دراين ميان غرب و هم پيمانان منطقه اي رژيم صهيونيستي به ويژه عربستان براي حفظ موجوديت اين رژيم از تيررس جبهه مقاومت، تضعيف حزب الله، فشار به دولت و ملت لبنان با هدف انزواي مقاومت، آسيب پذيركردن مقاومت درفضاي سياسي و جلوگيري از نزديكي حماس و حزب الله با محوريت سوريه و ايران و همچنين جلوگيري از ايجاد مدل مقاومت و تكرار زنجيره اي آن در ساير كشورهاي اسلامي، از هر اهرم فشاري براي تغيير در حكومت سوريه استفاده مي كنند.
لذا همان طور كه درتحولات و رويدادهاي داخلي لبنان نقش رسانه هاي غربي به ويژه درحمايت از برنامه هاي جريان 14 مارس و كمك به تضعيف مقاومت كاملا مشهود و غيرقابل انكار بوده است؛ در قضاياي اخير نيز اين رسانه ها همچنان به نقش آفريني پرداخته اند. طوري كه همگام با آغاز تحركات مخالفان دولت در سوريه اين رسانه ها در برجسته سازي موج تحولات دراين كشور و حمايت بي حد و مرز اين جريان مخالف- برخلاف آنچه در قبال قيام بحرين انجام دادند- سنگ تمام گذاشتند.
لذا همان طور كه رئيس جمهور آمريكا نيز به حكومت سوريه پيشنهاد كرده بود و رسانه هاي موردنظر نيز به برجسته سازي آن پرداختند؛ تلاش براي واداركردن حكومت سوريه براي پذيرفتن يكي از دو راهكار- تن دادن حكومت سوريه به تحولات و اصلاحات موردنظر آمريكا يا خداحافظي بشاراسد از حكومت اين كشور- در دستور كار قرار دارد.
دراين باره يك نويسنده روس با اشاره به ناآرامي هاي اخير سوريه كه به كشته شدن طرفين درگيري ها منجر شد اين امر را قابل انتظار توصيف كرده چرا كه سياست خارجي دمشق باب طبع غربي ها نبوده و نيست.
«كنستانتين مدودف» در مقاله اي كه در روزنامه تريبونا منتشر شد مي نويسد: شخصيت اسد و سياست خارجي دمشق قطعا باب طبع غرب و به خصوص آمريكا نيست؛ غربي ها مي خواهند كه سوريه روابط نزديك با ايران را به حال تعليق درآورده و از ارائه كمك به سازمان شيعه «حزب الله» لبنان و گروه هاي فلسطيني مخالف اسراييل منصرف شود.
اين روزنامه نگار روسي با تأكيد بر اينكه مدتهاست روابط سوريه با كشورهاي غرب درست تنظيم نمي شود، يكي از علل اين تيرگي روابط را وجود مسئله ارتفاعات جولان و زياده خواهي اسراييل دانسته و مي نويسد: آمريكايي ها مقامات سوريه را به حمايت از تروريسم بين المللي و تشويق مقاومت متهم مي كنند و دراين زمينه اتهامات هميشگي را در زمينه نقض حقوق بشر و حكومت ديكتاتوري بشاراسد دنبال مي كنند.
اما مقاومت حكومت سوريه در برابر مخالفان سازماندهي شده و بعضا وابسته به رژيم صهيونيستي و مورد حمايت جريان سلفي كه مجهز به تسليحات نظامي هستند- به طوري كه اخيرا تنها در يك كمين حدود 120 سرباز سوري را به طرز فجيعي به كام مرگ فرستادند- باعث شده است، تلاش رسانه هاي غربي درحمايت از مخالفان و تضعيف حكومت را وارد فاز جديدي كرده است طوري كه پوشش خبري سوريه در صدر اخبار رسانه هاي عربي قرار دارد.
دراين ميان پوشش رسانه اي اظهارات شيخ يوسف قرضاوي درمورد حوادث سوريه قابل تأمل است. اين روحاني مصري كه رئيس هيئت علماي مسلمين را نيز برعهده دارد برخلاف اظهاراتش عليه قيام مردم بحرين در يك رويكرد كاملا جهت دار و برعكس، نظام سوري را به دليل سركوب معترضان محكوم كرد. اما گويا نسبت به اين رويكرد دوگانه در درون هيئت علماي مسلمين اختلاف مواضع جدي وجود دارد و در درون اين هيئت اختلاف هاي عميقي بر سر سوريه به وجود آمده است. چنانكه براساس اخبار منتشره «شيح حسان عبدالله» رئيس هيئت اداري درجماعت علماي مسلمين در اعتراض به اظهارات قرضاوي ضمن استعفا از سمت خود، گفته است: «چگونه است كه شيخ قرضاوي از جنبش هاي مردمي در سوريه حمايت مي كند، ولي تحركات مردم بحرين را محكوم كرد.»
2- سرپوشي بر جنايات آل سعود در بحرين:
رسانه هاي عربي و غربي درحالي در يك اقدام هماهنگ به برجسته سازي اخبار سوريه مي پردازند و هر روز به قول خود ابعاد جديدي از رويدادهاي سوريه را با هدف واكنش جامعه جهاني به تصوير مي كشند كه درميان اين رسانه ها سخني از جنايات آل سعود و آل خليفه مطرح نمي شود.
دراين ميان اين رسانه ها از زواياي مختلف تلاش دارند با پوشش گسترده رويدادهاي سوريه ضمن تلاش براي ترسيم چهره اي زشت و مستبد از حكومت سوريه، به برجسته سازي نقش حاميان و متحدان اين كشور در پاسخ به برخي انتقادات نسبت به دخالت نظامي در بحرين توجه شود. لذا با متهم كردن متحدين راهبردي سوريه همچون مقاومت و جمهوري اسلامي ايران در سركوب مخالفان، قصد دارند از فضاي بوجودآمده ضمن انحراف اذهان و افكارعمومي از جنايات گسترده در بحرين، به مظلوم نمايي مخالفان سوري نيز كمك كنند. اين درحالي است كه هرچند آنچه در سوريه روي مي دهد گرچه به نظر عده اي ممكن است قابل دفاع نباشد. اما هرگز نمي توان روي دادها و حوادث اين كشور را چيزي از جنس اتفاقات يا حوادث بحرين دانست. استفاده علني و آشكار از مزدوران بيگانه براي سركوب مردم از زمين و هوا، بهره برداري از انواع تجهيزات و جنگ افزارهاي نبرد شهري، اعلان آشكار دولت مردان انگليس در تجهيز و آموزش نظاميان سعودي، حمله به مراسمات مذهبي، توهين به مقدسات و تخريب اماكن مذهبي، بازداشت وضرب و شتم كادرپزشكي به جرم معاينه و كمك به مجروحان، سانسور شديد خبري و... نشان دهنده اين تناقض آشكار و ناكارآمدي سياست يك بام و دوهوايي است كه رسانه هاي عربي و غربي در قبال تحولات منطقه دنبال مي كنند.
طوري كه «راشد الراشد» در مصاحبه با شبكه خبري العالم در اين باره يكي از رهبران جريان عمل اسلامي بحرين حملات نظاميان بحريني به هيئت هاي عزاداري در مناسبت هاي مذهبي را به منزله اعلان جنگ عليه دين و مقدسات دانست.
3- تكرار سناريوي ليبي و يمن در سوريه:
شواهد نشان مي دهد مواضع هماهنگ رسانه هاي عربي غربي در قبال تحولات سوريه و بزرگنمايي بيش از اندازه حوادث اين كشور بواقع مبين بخشي از راهبرد هماهنگ كشورهاي عربي و غربي در قبال حكومت بشار اسد نيز مي باشد. چنانكه رسانه ها قصد دارند با انتشار اخبار گزينشي، جهت دار و از پيش هماهنگ شده با محوريت درشت نمايي جنايات حكومت اسد در سوريه ضمن كمك به افزايش تنش داخلي و تقويت مخالفان به جريحه دار كردن عواطف عمومي و بسيج جامعه جهاني در قبال حكومت سوريه نيز پرداخته شود. لذا تلاش براي معرفي كردن بشار اسد به عنوان جنايتكار جنگي، توطئه اي براي الحاق رهبر سوريه به سرنوشت ديكتاتورهاي عرب منطقه به شمار مي رود. طوري كه ادامه اين روند در عرصه جهاني ضمن تسريع در سقوط حكومت اين كشور به تضعيف موقعيت بين المللي اسد و حتي متحدان اين كشور نيز كمك خواهد كرد.
در اين ميان تقويت اين ذهنيت كه نظام سوريه نمي تواند از بحران موجود به سلامت عبور كند و مردم اين كشور نمي توانند نسبت به حركت هاي اصلاح طلبانه بشار اسد، رئيس جمهوري سوريه خوش بين باشند، راهبرد ديگري است كه از سوي رسانه ها دنبال مي شود. چرا كه قطع اميد از انجام اصلاحات در سوريه و تضعيف پايگاه مردمي حكومت اين كشور مي تواند در هدايت تحولات به سمت و سويي كه جنگ داخلي در اين كشور تقويت يا كار به تجزيه سوريه بينجامد به عرصه عمل نزديك تر شود. طوري كه اين كشور به سرنوشت لبنان و عراق دچار و زمينه براي حضور دولت ائتلافي به جاي يك حكومت قوي فراهم شود.
در همين رابطه در راستاي تلاش براي انزواي بشار اسد در خارج و داخل سوريه رسانه ها خبر دادند هيئتي متشكل از سازمان هاي حقوق بشري سوريه سه شنبه هفته گذشته (7-6-2011) در ديدار با لوئيس مورانو اوكامبو دادستان دادگاه جنايي لاهه با تقديم شكوائيه اي رسما خواستار محاكمه بشار اسد رئيس جمهور سوريه شدند.
اين هيئت گفته است براساس ماده 15قانون دادگاه جنايي لاهه و با توجه به جنايت هايي كه رژيم بشار اسد طي سه ماه گذشته بر ضد معترضان سوري مرتكب شده است از اين دادگاه خواسته است با رئيس جمهور سوريه برخورد كند.
در همين رابطه وزير خارجه فرانسه نيز براي اينكه از قافله عقب نماند و همچنان به ظاهر در صف اول مدافعان از حقوق ملت سوريه قرار داشته باشد بر عدم مشروعيت بشار اسد تأكيد كرده است. «آلن ژوپه» در جريان سخنراني در مؤسسه بروكينگز در آمريكا اعلام كرد: «فرانسه به فشار خود براي محكوم كردن سركوب هاي سوريه در شوراي امنيت ادامه مي دهد.»
4- فشار بر ايران و جلوگيري از تكرار انقلاب اسلامي در منطقه:
نقش انقلاب اسلامي در تحولات منطقه و الگوگيري انقلابيون اين كشورها از خيزش مردم سالاري ديني در جمهوري اسلامي باعث شده تحولات منطقه به طور جدي از سوي غربي ها رصد شود و دولتمردان آمريكا با وسواس زياد و صرف هزينه در حفظ منافع و حاميان خود در صحنه حاضر شوند. در اين ميان تكرار انقلاب اسلامي و تشكيل حكومت ديني به لحاظ تجربه انقلاب شكوهمند اسلامي مردم ايران- بنا به اظهارات آشكار نخست وزير رژيم صهيونيستي- بزرگترين خطري است كه بيش از هر چيزي موجوديت رژيم صهيونيستي و متحدان راهبردي آن را تهديد مي كند. لذا تلاش براي مهار كشورهايي چون بحرين كه اكثريت جمعيت آن به لحاظ فكري به انديشه هاي انقلاب اسلامي نزديك ترند نسبت به ساير كشورها در اولويت قرار دارد.لذا بخشي از مأموريت راهبردي رسانه هاي غربي عربي به كم رنگ كردن نقش انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي در تحولات منطقه معطوف شده است.
بنابر اين رسانه هاي غربي عربي در حالي كه از يكسو نسبت به اخبار و روي دادهاي كشوري چون بحرين كه ادامه تحولات آن مي تواند به انقلابي از جنس انقلاب اسلامي يا نزديك به آن منجر شود راهبرد سانسور پيش گرفته اند و از ديگر سو نيز در تلاش هستند در يك اقدام كاملا هدفمند و از پيش طراحي شده با برجسته سازي نقش حكومت سوريه در سركوب شديد مخالفان و حمايت جمهوري اسلامي از اين حكومت به جايگاه انقلاب اسلامي خدشه وارد كنند. لذا متهم كردن ايران و مقاومت به عنوان متحدان راهبردي سوريه در پشتيباني از حكومت اين كشور در برابر مخالفان و از طرفي برجسته سازي مخالفت ايران در امور بحرين با هدف ارائه تصويري نامناسب از جمهوري اسلامي ايران و حزب الله لبنان به افكار عمومي جهان راهبردي است كه از سوي رسانه هاي بيگانه بجد و به طور وسيع دنبال مي شود.
از طرفي تجربه انقلاب اسلامي نشان داده دولت مردان آمريكا و چند كشور اروپايي و عربي منطقه و جريان رسانه اي وابسته در طول سه دهه گذشته همواره در راستاي حفظ منافع و اجراي سياست هاي سلطه طلبانه خود و حركت در كنار رژيم صهيونيستي پيش رفته اند. لذا برخلاف ادعاهاي واهي مبني بر حفظ حقوق اوليه ملت ها، دولت ها و كرامت انساني از هر تيره و تباري همواره سياست گزينشي، تبعيض آميز و جهت داري را در پيش گرفته اند. چراغ سبز آمريكا در قبال جنايات آل سعود در بحرين و در عين حال حمايت از جريان مخالفان در سوريه نيز موضوع جديدي نيست؛ همان طور كه حمايت آشكار آمريكا، عربستان و متحدان اروپايي رژيم صهيونيستي از جريان فتنه در سال88 با حمايت رسانه هاي غربي عربي ادامه داشت و دارد. رسانه هاي بيگانه از اقدامات جريان فتنه در 25 بهمن سال گذشته براي ايجاد ناامني در ايران همگام با تحولات منطقه نيز در همين راستا قابل ارزيابي است.
نكته ديگر آنكه حفظ بحرين به عنوان كشوري با موقعيت بسيار راهبردي در منطقه خليج فارس به علت نزديكي به ايران و همچنين تسلط به كشوري با موقعيت حساس و مهم همچون سوريه به علت نزديكي به مقاومت و ايران در راستاي تضعيف جمهوري اسلامي از جمله مواردي است كه مي تواند به عنوان ريشه اين اقدام دوگانه وتبعيض آميز دشمنان انقلاب اسلامي در قبال تحولات منطقه به شمار رود.




 



بررسي تحولات منطقه در گفت وگو با دكتر ولايتي
رشته كار از دست آمريكا در رفته است

صبغه اسلامي تحولات منطقه و بيداري اسلامي علي رغم تلاش هاي آمريكا و نظام سلطه، هر روز پررنگ تر مي شود. رهبر انقلاب در بازديد خود از دانشگاه امام حسين(ع) اشاره كردند: «شكست سياست هاي شيطان بزرگ آمريكا در منطقه بسيار حساس خاورميانه و احياي نويدبخش شعارهاي اسلامي در ميان ملت هاي به خروش آمده منطقه، تحقق بخشي از وعده هاي الهي به ملت ايران است.» متن زير حاصل گفت وگوي تفصيلي پايگاه اطلاع رساني دفتر حفظ و نشر آثار رهبر معظم انقلاب اسلامي با مشاور امور بين الملل رهبر انقلاب است كه به بررسي تحولات منطقه مي پردازد .
¤چه نشانه هايي براي اثبات ماهيت اسلامي جنبش هاي خاورميانه و شمال آفريقا وجود دارد؟
-ما بايد به شعارهاي مردم معترض مراجعه كنيم؛ شعارهايي كه جمال عبدالناصر در زمان حكومت خودش مي داد و متحدين او در سوريه، ليبي، سودان، عراق و جاهاي ديگر، همگي شعارهاي عربي بود. شما مي بينيد كه در كشورهاي عربي مذكور در آن زمان بر بني اميه و بني عباس به عنوان افتخارات عرب تكيه مي كردند. اما الان در ميان اين ها كسي به بني اميه و بني عباس تكيه نمي كند. مي گويند سلف صالح يعني صدر اسلام. دقت كنيد كه سلفي گري با وهابيت فرق مي كند؛ مثلا اخواني ها سلفي هستند و معتقدند بايد به رفتار پيامبر(ص) در زمان حيات ايشان برگرديم. مي گويند اصل پيامبر(ص) و خلفاي راشدين هستند؛ يعني به بعد از اميرالمؤمنين به خلفايي نظير معاويه، يزيد، عبدالملك مروان، هارون الرشيد و... تكيه نمي كنند. شاخه انحرافي سلفي ها وهابيت است كه همين كارهاي بي ربط را مي كند و موجب بي آبرويي جهان اسلام مي شود.
فاتحه پان عربيسم در زمان جنگ ژوئن 1967، كه كشورهاي عربي در سه جبهه اردن، سوريه و مصر شكست خوردند، خوانده شد؛ يعني چه؟ يعني تكيه بر عربيت به جاي اسلاميت. از آن زمان به بعد ما شاهد رشد آرمان هاي اسلامي هستيم.
سابقه اسلاميت آن كساني كه در حال حاضر پرچم دار مبارزه هستند و اسم برخي شان در رسانه ها برده مي شود، امري بارز است و آن ها در حرف هايشان تكيه بر اسلام مي كنند. آدم هايي مثل عمروموسي و البرادعي نيز كه مي خواهند خودشان را كانديدا كنند، ديگر صحبت از اسلام و آزادي فلسطين مي كنند و حرف هايشان رنگ و بوي ضدصهيونيستي گرفته است. اگر ماهيت اين حركت اسلامي نبود، دليلي نداشت افرادي كه مي خواهند از مردم رأي بگيرند تظاهر به اسلاميت كنند، بلكه تظاهر به عربيت مي كردند!
¤مواضع و نقش رهبر انقلاب اسلامي در هدايت اين بيداري اسلامي را چگونه مي بينيد؟
-در مراحل نخست شكل گيري بيداري اسلامي، ايشان در يك نماز جمعه شركت كردند و اين خلاف عرف بود؛ چرا كه ايشان معمولا سالي دو، سه بار مثلا در ماه مبارك رمضان يا محرم شركت مي كنند. ايشان در نماز جمعه بهمن ماه سال گذشته تكيه صحبت خودشان را روي بيداري اسلامي و حمايت از آن گذاشتند كه بعدها برخي از سران نهضت بيداري به اشكال مختلف از اين حمايت اوليه ايشان تقدير كردند. اين نكته خيلي مهم بود. ايشان در اين كار اغتنام فرصت كردند و در حقيقت مانع از فرصت سوزي شدند. معمولا وقتي در كشوري انقلاب و حركتي رخ مي دهد، افراد، گروه ها و كشورها در موضع گيري هاي خودشان سعي مي كنند اصلاحاتي بكنند و به نوعي در جهت منافع خودشان بهره برداري كنند.
اين كه مي بينيم به عنوان مثال آمريكايي ها، اروپايي ها و برخي كشورهاي عربي يكي به نعل و يكي به ميخ مي زنند، به اين دليل است كه مي خواهند بگويند اين از جنس انقلاب اسلامي ايران نيست، در حالي كه به تدريج در نقاط مختلف، چه در منطقه و چه در كشورهاي غربي، همه اعتراف كردند كه اين از جنس انقلاب اسلامي است. لذا براي كمك به اين تحليل درست، خود رهبري به ميدان آمدند. تحليل شخصي بنده اين است كه يكي ديگر از دلايل حضور ايشان در آن نماز جمعه اين بود كه افكار عمومي در داخل كشور، سرگردان و تحت تأثير القائات و بهره برداري هاي سياسي كشورها و رسانه ها واقع نشوند.
سايت ها و ماهواره ها همه به دنبال بهره خودشان هستند. رهبر انقلاب مي خواستند با يك تبيين درست و منطقي بگويند كه اين خيزش ها در منطقه اسلامي هستند و تكليف تصميم گيران سياسي در داخل كشور روشن شود و به نوعي هدايت سياست افكار عمومي را ايشان در دست گرفتند تا در يك مسير صحيح بيفتد و ما اين فرصت به دست آمده را كه در جهت تقويت كلي منافع جهان اسلام و امت اسلامي است، از دست ندهيم. به غير از بحرين، خيزش هاي منطقه در كشورهايي اتفاق افتاد كه اغلب برادران اهل تسنن هستند. از طرف ديگر حمايت رهبري به عنوان رهبر يك كشور شيعه از حركت هاي مربوط به جهان اهل سنت، اين فايده را داشت كه تا حدود زيادي از القائات تفرقه ميان سني و شيعه را خنثي كرد و نكته بعد اين است كه به كساني كه اين حركت ها را شروع كردند دلگرمي داد كه اگر آمريكا و اسرائيل در مقابل شما هستند، ولي ما از شما حمايت مي كنيم و اين حمايت، همان طور كه در لبنان و فلسطين نشان داده شده است، محدوديت ندارد و از اين بابت نه از كسي اجازه مي گيريم و نه از كسي و جايي خوف داريم.
رهبر معظم انقلاب درست در زماني كه مردم مصر در حال قيام بودند و تلويزيون هاي عربي، غربي و سياست مداران آن ها عليه آنان سخن مي گفتند، حسني مبارك را با لفظ «نامبارك» تلقي كردند و اين در حالي بود كه عده اي از سران كشورهاي عربي از ابقاي حسني مبارك حمايت مي كردند. ايشان با سخنان خودشان مي خواستند به مردم مصر و سران كشورهاي عربي بگويند كه ملت ايران پشتيبان خيزش مردم مصر است.
گذشت زمان نيز نشان داد كه حق با ايشان بود؛ هم تحليل درست بود و هم اين حمايت به جا. اگر اين نمي شد، پراكندگي تحليل، تحت تاثير برخي القائات موجب مي شد كه ما تكليف خودمان را ندانيم. ايشان تنها به آن فرصت نيز اكتفا نكردند و طي اين مدت، اهتمام بسياري داشتند تا به هر شكلي كه شده از قيام ها و خيزش هاي بيداري اسلامي حمايت شود.
¤ رفتارشناسي آمريكا در مقابل اين حركت هاي مردمي يكي از وجوه تحولات اخير است. در حالي كه آمريكا و اسرائيل در اين قضيه غافلگير شدند، اما تلاش مي كند تا با ترفندهايي حركت هاي مردمي را در جهت منافع خويش هدايت كند. البته برخي هم كه اعتقاد دارند اين اتفاقات از ابتدا نقشه آمريكا بوده است. تبيين شما از اين مسئله چيست؟
- بدون ترديد آن چه كه پيش آمده مطلوب آمريكا نبوده است. به چه دليل؟ صرف نظر از دلايل نقلي، شواهد عقلي نيز وجود دارد. اين دلائلي عقلي از يك سو مربوط به بيداري ملت ها به طور عام و بيداري اسلامي به طور خاص مي شود و از سوي ديگر با سابقه رفتار استعمارگران به ويژه آمريكا مرتبط است. آنچه كه پيش آمده تقريبا منحصر به جهان اسلام و متمركز در جهان عرب است. اين جا بايد گفت كه در عصر حاضر جهان غير عرب در بيداري اسلامي، به لحاظ زماني، جلوتر از جهان عرب بوده است. البته اين به آن معنا نيست كه كشورها و ملت هاي عرب درگذشته، تلاش نكرده اند.
موج جديد بيداري اسلامي با انقلاب اسلامي در ايران شروع شد كه يك كشور غيرعربي است و بعد در ديگر كشورها مانند فلسطين، لبنان و افغانستان تاثير گذاشت. در موج بيداري اسلامي كه از انقلاب اسلامي شروع شد، ايران پيشتاز و پرچم دار بود و اين تفكر و روش در تقابل با استبداد داخلي و استعمار خارجي الگو گرفته شده از جمهوري اسلامي ايران است. اين را هم دوستان ايران و هم مخالفين آن اذعان دارند. شايد بتوان چنين گفت كه كشورهاي عربي با وجود سابقه مكرر و طولاني در امر مبارزه ضداستعمار، براي مدتي سركوب شدند و از اين موج جديد عقب نگه داشته شدند.
اما به يك باره در ماه هاي اخير اين انرژي فشرده شده در جهان عرب سرباز كرد. در عصر حاضر هم با توجه به توسعه وسايل ارتباطاتي نمي شود مردم را بي خبر گذاشت. اگر كساني نيز چنين تلاشي كنند موفق نخواهند بود. نكته دوم اين كه كشورهايي كه اين اتفاقات در آن ها افتاده، سابقه مبارزاتي طولاني دارند. بدون ترديد مهم ترين نقطه اين تغيير مصر بود. تحولات مصر بعد از تونس شروع شد. تاثيرگذاري مصر بر جهان عرب و اسلام بالاتر از كشورهايي مثل تونس است. مصر يك انرژي متراكم شده رو به افزايش بيداري اسلامي را را در خودش ذخيره كرده بود و به محض آن كه استارت حركت ها در تونس زده شد و با اولين حركت ها، رئيس جمهور ديكتاتور اين كشور فرار كرد و از دست حاميانش كاري برنيامد.
مصري ها نيز متوجه شدند كه زمان تغيير فرا رسيده است، به ويژه اين كه با تقلب فراگير در انتخابات مجلس مواجه شدند. در نوبت قبلي انتخابات مجلس مصر، اخوان المسلمين، حزب اصلي معارض حكومت حسني مبارك، به رغم همه فشارها، بيست درصد كرسي ها يعني حدود هشتاد كرسي داشت اما در انتخابات آخر، تنها يك كرسي به دست آوردند. در مصر هر اتفاقي بيفتد در جهان عرب به عنوان شاخص به حساب مي آيد. انقلاب 1952 يا 1331 شمسي مصر به رهبري ژنرال نجيب و جمال عبدالناصر كه تركيبي از انقلاب و كودتا بود، يك اتحاد بين اخوان المسلمين و ارتش مصر به وجود آورد. وقتي كه ناصر روي كار آمد، اين انقلاب سراسر جهان عرب را گرفت و بعد ما شاهد چيزي بين انقلاب يا كودتا در سوريه، عراق و ساير حكومت هاي پادشاهي عربي بوديم كه يكي پس از ديگري سقوط كردند، از شمال آفريقا تا يمن. شاخص جهان عرب حكومت مصر و جمال عبدالناصر بود؛ به ويژه اين كه بر روي پان عربيسم نيز تكيه مي كردند. شكست ناصر در جنگ شش روزه در سال 1967 موجب افول انقلاب مصر شد، در حالي كه ملي كردن كانال سوئز در سال 1956 موجب اوجش شده بود. بعد هم با سپتامبر سياه اردن مواجه شديم كه در آن فلسطيني ها قتل عام شدند و با فاصله كوتاهي ناصر سكته كرد و عملا انورالسادات، معاون رئيس جمهوري، كه غربي ها رويش كار كرده بودند، در سال 1970 رئيس جمهور مصر شد و به تدريج تمام كارهاي ناصر را خنثي كرد تا به حسني مبارك رسيد كه عملا ابزار دست آمريكا و اسرائيل بود.
مردم مصر همان مردم هستند؛ نقطه شروع اخوان المسلمين به عنوان نهضت فراگير جهان تسنن از مصر بوده و هر حركت فكري و فرهنگي در جهان عرب، بخش اعظم خاستگاهش در مصر است. اين ها كه عليه حسني مبارك اقدام كردند، حسني مبارك سعي كرد مقاومت كند. لذا از مصر خارج نشد بلكه به شرم الشيخ رفت. چون به حسني مبارك توصيه شده بود كه بماند تا بلكه امور به مجاري قبلي خودش برگردد. آمريكايي ها سعي كردند تا جانشين مبارك كسي باشد كه وابستگي اش به آمريكا به اندازه مبارك باشد اما كارايي اش بيشتر از مبارك و بدنامي اش كمتر از مبارك باشد. لذا روي عمر سليمان، مسئول امنيتي تكيه كردند. مردم عمر سليمان را نپذيرفتند. آمريكايي ها پشت سر هم سعي كردند جايگزيني را جا بيندازند، اما مردم زير بار نرفتند و بالاخره امروز كساني در مصر دولت موقت تشكيل دادند كه سابقه طولاني مبارزه و زندان رفتن در زمان حسني مبارك را دارند.
روي كار آمدن اين ها به نفع آمريكايي ها نيست. ببينيد، باز كردن دروازه رفح كار آساني نيست؛ اين درست نقطه مقابل سياست هاي قبلي آمريكا است. علت اين كه اسرائيل توانست غزه را محاصره كند، كمك دولت حسني مبارك بود. حتي فلسطيني ها يك تونل هايي زده بود تا بتوانند از غزه به داخل خاك مصر بروند. مصري ها با پول آمريكايي ها و اسرائيلي ها يك ديوار آهني طولاني و به عمق زياد در زمين ايجاد كرده بودند تا از احداث تونل نيز ناتوان باشند. در مقابل، دولت فعلي مصر، فلسطيني ها را آزاد كرد و رفت و آمد بين مصر و غزه را آزاد كرد. مصري ها اعلام كردند كه با ايران رابطه برقرار مي كنند. تلاش آمريكايي ها بر اين است كه ايران مورد تحريم سياسي و اقتصادي قرار بگيرد اما به يك باره نزديك ترين كشور متحد عربي شان اعلام مي كند كه مي خواهد با ايران رابطه داشته باشد و بعد هم اجازه مي دهد كه كشتي هاي جنگي ايران از كانال سوئز رد شوند. اين ها علائم خوبي براي آمريكايي ها نيست. آمريكايي ها بيش از سي سال روي حكومت حسني مبارك هزينه كرده بودند.
بعداز اسرائيل، بيشترين كمك خارجي آمريكا به مصر بود. اين همه سرمايه گذاري كردند و در سيستم هاي اطلاعاتي مصر نفوذ كردند تا بيداري اسلامي را كنترل كنند، بعد وقتي مردم پيروز شدند، جزو اولين خواسته شان اين بود كه مخوف ترين سيستم امنيتي مصر يعني أمن الدولي بسته شود و اسنادش برملا شود.
دولت زير بار نرفت، خود مردم حمله كردند و مثل ساواك زمان شاه ايران آن جا را گرفتند، اسنادش را نيز بردند و الان دست مردم است. لذا اگر اين يك طرح آمريكايي بود، نبايد چنين اتفاق مي افتاد. پس از گذشت هفتاد سال از تبعيد رضاشاه از ايران و قريب نود سال از تأسيس سلسله پهلوي در ايران، هنوز انگليسي ها اسناد سري مربوط به ارتباط شان با رضاشاه را برملا نكردند. براي اين كه آن كساني كه به نوعي در كشورهاي تحت نفوذ انگليس به حمايت انگليس ها مستظهر بودند و هستند، احساس ناامني نكنند.
درحالي كه اشخاصي مثل آيرونسايد، فردوست، اردشير ريپورتر، شاپور ريپورتر، علم يا حسن اعظام قدسي- كه خاطرات خودش را در رابطه با كنسول انگليس منتشر كرده است- اقرار كردند كه رضاشاه را انگليسي ها سركار آوردند، خود انگليسي ها بعداز گذشت نود سال هنوز اقرار نكرده اند. مردم مي دانستند اما استناداتش تقريبا تا بعداز انقلاب درنيامده بود. آمريكايي ها نيز اسناد افراد مزدور خودشان در حكومت حسني مبارك را افشا نمي كنند براي اين كه اگر افشا كنند ديگر كسي جرأت نمي كند مزدوري آن ها را در كشورهاي عربي بكند و بي آبرو مي شوند.
¤ پس اين نظر كه مديريت اتفاقات اخير به دست خود آمريكا بوده است، قابل قبول نيست؟
- آخر چطور ممكن است كه آمريكايي ها تيشه به ريشه خودشان بزنند؟! در جاهايي مثل فيليپين، زماني به واسطه حضور مائوئيست ها و مسلمانان انقلابي، تلاش مي شد تا فيليپين از زير سلطه آمريكا بيرون بيايد و مسلمانان استقرار پيدا كنند و مائوئيست ها نيز كه طرفدار چين بودند، فيليپين را به سمت چين ببرند.
آمريكايي ها يك ژنرال نظامي مثل حسني مبارك در آن جا گذاشتند به نام فرديناند ماركوس. اين ژنرال، مسلمانان را در جنوب و مائوئيست ها را در شمال سركوب كرد. آمريكايي ها ديدند دوره فرديناند ماركوس سرآمده، يك نفر تربيت شده آمريكا به نام آقاي آكينو را مطرح كردند. آكينو وقتي وارد فرودگاه مانيل پايتخت فيليپين شد، عوامل ماركوس وي را به گلوله بستند و كشتند. آمريكايي ها همسر آكينو را مطرح كردند، از آن طرف هم بساط ماركوس را جمع كردند و زن ماركوس را تحت تعقيب قرار داده و اموالش را توقيف كردند و خانم آكينو رئيس جمهور فيليپين شد. بعد فيليپين زير سلطه آمريكا ماند، منتها به شكل جديد و به روزش! آمريكايي ها اگر بخواهند حكومتي را كه دوره اش سر رسيده كنار بگذارند و حكومت ديگري بياورند، تا يك تضمين همه جانبه نداشته باشند كه نفر بعدي منافع آمريكا را حفظ كند، حكومت قبلي را عوض نمي كنند.
اين ها دلايل عقلي و مثال هاي تاريخي هستند كه به ما نشان مي دهد كه در جريانات اخير رشته كار از دست آمريكايي ها در رفته است. آمريكايي ها كاري نمي كنند كه مردم را به خيابان ها بكشانند- مردمي كه تظاهرات ميليوني برپا مي كنند- تا مخالفت با خودشان و اسرائيل و طلب آزادي فلسطين را در شعارهاي مردم بشنوند. اين چه نفعي براي آمريكا دارد؟
مگر مي شود اين انرژي آزاد شده را دوباره مهار كرد؟ من معتقدم اتفاقات اخير پيام بدي براي متحدين آمريكا در منطقه دارد. عوامل آمريكايي در كشورهاي عربي به آمريكا اعتراض دارند كه چرا به اندازه كافي از حسني مبارك دفاع نكرده است. سران ساير كشورهاي عربي مي دانند كه سرنوشت خودشان نيز همين است.
آمريكايي ها تلاش مي كنند تا آدم هاي جاافتاده، شناخته شده و تضمين شده طرفدار آمريكا ساقط نشوند و اگر شدند، آدمي كه روي كار مي آيد به آن ها نزديك تر باشد، اگر نشد بازهم عقب نشيني مي كنند.
آمريكايي ها تا جايي كه بتوانند سعي مي كنند بخشي از منافع از دست رفته خودشان را جبران كنند. مثال ديگرش را در خود ايران داريم. موقعي كه پايه هاي انقلاب اسلامي ايران از سال 1340 علني شد، اين ها گام هاي اول عقب نشيني را برداشتند. چه كار كردند؟ هويدا را برداشتند و به جايش آموزگار را گذاشتند، بعد ديدند آموزگار نيز نشد، شريف امامي را آوردند. هويدايي را كه پس از ترور منصور سيزده سال به اين ها خدمت كرد را به زندان انداختند. شريف امامي تظاهر به دين داري كرد، ولي مردم به اين هم رضايت ندادند. يك ازهاري نظامي را روي كار آوردند كه شروع به سركوب مردم كرد، ولي نشد.
مرتبه بعد شاپور بختيار را از جبهه ملي آوردند و بعد به شاه گفتند از ايران برو. اگرچه اسناد شاپور بختيار و وابستگي او به انگليس در اسنادي در زمان حكومت دكتر مصدق در آمده بود، اما بالاخره خودش را به عنوان يكي از رهبران جبهه ملي دوم جاانداخته بود و مي خواستند بگويند حالا كه شاه رفته، مليون سركار آمده اند.
مردم ما به اين رضايت ندادند و بختيار رفت و امام(ره) آمد. اين ها از آن زمان تا به حال در خود جمهوري اسلامي ايران، هركسي را كه يك مقدار زاويه با اصل حكومت پيدا مي كند مورد حمايت قرار مي دهند كه آخرين نمونه اش همين فتنه 88 است. برخي از آن ها سوابق انقلابي داشتند، اما به محض اين كه با نظام زاويه پيدا كردند، آمريكايي ها شروع به حمايت از آنان كردند؛ يعني آمريكايي ها هرچقدر كه مي توانند سعي مي كنند پايگاه از دست رفته خودشان را به دست بياورند ولو اين كه ميزان نفوذشان يك صدم قبل باشد. بعد به تدريج سرپل را كه پيدا مي كنند، بقيه نفوذشان را اعاده مي كنند.
¤ در ليبي هم ظاهرا همين اتفاق افتاد؛ يعني تمام تلاش شان را كردند تا در اين كشور نفوذ كنند.
-شما ببينيد غربي ها در رابطه با ليبي چند جور تصميم گرفتند. اول كمي صبر كردند، وقتي ديدند كه قدرت انقلابيون بالاست، قطعنامه صادر كردند. ضمن بمباران ليبي، در ايتاليا و جاهاي ديگر با دولت قذافي مذاكره مي كردند و همين الان نيز با مبارزين مذاكره مي كنند و هم با قذافي. هر وقت لازم ببينند يك مقدار نيروهاي قذافي را بمباران مي كنند و يك مقدار مبارزين را! بعد هم مي گويند اشتباه شده است. مگر مي شود ده، دوازده بار اشتباه شود؟ مشخص است كه پايگاه مبارزين شرق ليبي است، پايگاه حكومت قذافي غرب ليبي؛ چطور هواپيماهاي غربي كه مي توانند كوچك ترين حركت را برروي زمين رصد كنند براي چندمين بار انقلابيون را اشتباه بمباران كنند؟ آمريكايي ها سعي مي كنند كه هم قذافي تضعيف شود، هم انقلابيون رشد نكنند و هم در اين بين فعاليت هاي سياسي خودشان را انجام بدهند و با نوعي رفتار كج دار و مريز نگذارند مسلمانان روي كار بيايند.
¤ در جريان تحولات اخير منطقه اي، نقش عربستان سعودي به دليل حضور در بحرين و تلاش براي سركوب معترضين پررنگ است. چرا آل سعود دست به چنين كاري زد؟
- به نظر مي رسد كه اقدامات عربستان يك اشتباه در محاسبه است. در اوائل دهه 60 با كمك ناصر در يمن برعليه حكومت زيدي يمن كودتا شد و عبدالله سلال روي كار آمد. عربستان در آن زمان از حكومت زيدي يمن حمايت كرد و ناصر از عبدالله سلال و عاقبت هم سلال برنده شد. در تحولات سال هاي اخير بين يمن شمالي و يمن جنوبي به پايتختي عدن درگيري و جنگ شد. عربستان سعودي از يمن جنوبي در مقابل علي عبدالله صالح حمايت كرد، حتي پول هواپيماهاي ميگ مورد نياز يمن جنوبي را عربستان و برخي ديگر از كشورهاي منطقه دادند؛ براي اين كه مخالف تشكيل يمن يكپارچه به رهبري عبدالله صالح بودند. علي عبدالله صالح نيز فردي را به واشنگتن فرستاد، با آمريكايي ها كنار آمدند و عملاً دو يمن باهم متحد شدند و عربستان موفق نشد. در قضيه لبنان مخالف اين بودند كه مقاومت اسلامي حزب الله قوت بگيرد ولو اين كه در مقابل اسرائيل باشد. لذا شيخي از ائمه جمعه عربستان- در آن زماني كه نبرد حزب الله عليه اسرائيل بود- در خطبه نماز جمعه گفت حرام است كه كسي براي پيروزي حزب الله دعا كند. عربستان نه تنها كمك مالي، تسليحاتي به حزب الله نكرد بلكه از حمايت سياسي نيز دريغ ورزيد و يك شيخ وهابي به مردم گفت كه اگر دعا كنيد حزب الله و مقاومت اسلامي عليه صهيونيست ها بجنگد فعل حرام انجام داده ايد. تا اين جا نيز پيش رفتند اما موفق نشدند و در لبنان شكست خوردند. در ابقاي سعد حريري هم شكست خوردند.
حالا مي گوييم جنوب لبنان شيعه بودند؛ مردم فلسطين در غزه كه اهل تسنن هستند! اين جا نيز عربستان حمايت نكرد و به صورت غيرمستقيم از اهداف اسرائيل و حسني مبارك حمايت مي كرد اما باز در اين جا نيز شكست خوردند.
عربستان موافق اين نبود كه نوري المالكي در عراق به قدرت برسد ولي مردم عراق به مالكي رأي دادند. توصيه ما به عنوان يك كارشناس سياسي، به دوستان عربستاني اين است كه چند بار بايد يك تجربه شكست خورده را تكرار كرد؟ شايد بشود مردم بحرين را با زور نظامي گري عربستان ساكت كرد اما مردم بحرين هرگز اين را از ياد نخواهند برد كه از كشور همسايه به كشورشان لشكركشي شد، كشتار كردند، مردم را شكنجه كردند، به زندان انداختند و به زور سرنيزه مردم را ساكت كردند. تجربه مصر، تونس و بسياري از كشورهاي ديگر روبه روي ماست. مگر حسني مبارك توانست آرمان هاي اسلامي را در مصر خاموش كند؟ اكنون نيز دير يا زود نيروهاي سعودي از بحرين خارج مي شوند، اما خاطرات خوبي از آل سعود در ذهن مردم بحرين نخواهند ماند و آينده روابط مردم با دولت سعودي روابط خوبي نخواهد بود.
توصيه من به عنوان يك كارشناس سياسي به طرف سعودي اين است كه به منافع واقعي خودشان بيشتر فكر كنند. مي شود براي مدتي عده اي را ساكت كرد، ولي براي هميشه نمي شود همه را ساكت و خفه كرد. اين تجربه تاريخ در منطقه ماست.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14