(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 12 مرداد 1390- شماره 19990

گشت و گذاري در بازار دستفروشان و تحليل چالش هاي پيش رو- بخش نخست
روزي حلال پاي بساط آبروداري



گشت و گذاري در بازار دستفروشان و تحليل چالش هاي پيش رو- بخش نخست
روزي حلال پاي بساط آبروداري

گاليا توانگر
دستفروشي يعني روبه روي آينه زندگي ايستادن و تصاعدي پير شدن. چروك هاي پيشاني، پوست آفتاب سوخته و نگاه هميشه منتظر وجه اشتراك چهره همه دستفروش هاست. آنها منتظر مشتري هستند تا از راه برسد و بركت روزشان را با خود بياورد. دستفروشي با ترس و لرز نيز همراه است، ترس از مأمور شهرداري و ضبط شدن اجناس!
با اين حال حتي گاه جوان هايي را مي بينيم كه به پهن كردن بساط در حاشيه بازارها، بزرگراه ها و محل هاي پرتردد رو آورده اند و گلايه همگي شان اين است كه وقتي كار نيست، چه مي توان كرد؟ با اين اوصاف آن قدر دستفروشي در خيابان هاي پايتخت رونق گرفته كه شهرداري براي ساماندهي اين قشر از استانداري طي نامه اي كمك خواسته است. مسئولان حرفشان اين است كه براي جمع كردن بساط دستفروش ها خلاء قانوني وجود دارد، ولي چه كسي مي تواند و دلش مي آيد به تنها دلخوشي اين بندگان خدا كه هدفشان كسب روزي حلال است، چوب بزند؟
در اين كه دستفروشي پراكنده و انبوه در سطح شهر، چهره نازيبايي مي آفريند هيچ شكي نيست. اما از سوي ديگر بايد توجه داشت كه مردم از بساط دست فروش ها استقبال خوبي مي كنند و قيمت ها هم، چون جنس بي واسطه يا با واسطه كمتري عرضه مي شود، ارزان تر است.
همين رضايت مردم مهم ترين دليل مي تواند باشد كه مسئولان را به فكر ساماندهي و نه جمع آوري و برخورد بيندازد.
رونق بازارهاي هفتگي و محلي در مكان ها و مساحت هاي از پيش تعيين شده بهترين شيوه هدايت قشر دستفروش و تداوم جلب رضايت مردم است. متاسفانه با اين كه بارها و بارها وعده هايي پيرامون در نظر گرفتن مكان هايي خاص براي برپايي بازارهاي محلي در خبرها مطرح شده، اما تاكنون هيچ اقدامي را مبني بر عملي شدن اين گونه طرح ها لااقل در پايتخت شاهد نبوده ايم.
بايدها و نبايدهاي دستفروشي
يك سري از دستفروش ها هستند كه صرفاً كارشان دستفروشي است و واقعاً هم از جان و دل كار مي كنند، حتي بعضاً ديده مي شود كه محصولات دست ساز خود را براي فروش مي آورند از قبيل: گل ها و درختچه هاي مصنوعي، لباس هاي توليدي خودشان و محصولات هنري و... با اين حال اقليت سوء استفاده گري هم هستند كه دستفروشي را سپر كارهاي خلاف خود قرار داده اند، كه مسلماً بايد با اين قشر اخير برخورد قانوني صورت بگيرد.
اگر موارد فروش اجناسي باشد كه ابزار خلاف محسوب مي شود، مامور شهرداري ضمن ضبط بساط بايد مراجع قانوني و نيروي انتظامي را در جريان بگذارد.
در حاشيه بازار برلن و كوچه هاي منتهي به خيابان لاله زار كه قدم مي زني، در هر فاصله كوتاهي بساطي ها به چشم مي خورند. اين دستفروش ها گاه قدمت كارشان در اين محل به 40 سال هم مي رسد. از بساط سيگار و بيسكويت و شكلات گرفته تا بساط تي شرت هاي پسرانه و... روزهاي جمعه هم، جمعه بازار خوبي در كوچه برلن بر پا مي شد كه در جمعه هاي اخير ديگر اثري از آن شلوغي ها نيست. اگرچه شهرداري جمع كردن بساطي ها را از افتخارات خود مي داند، ولي آن جمعه بازار پاساژ پروانه كه در لابه لاي بساط ها صنايع دستي هم فروخته مي شد، با استقبال خوب مردم روبه رو بود. لااقل پس از جمع آوري، مكان جايگزيني براي ادامه فعاليت اين قشر در نظر گرفته نمي شود.
وقتي اهل كار جمع آوري مي شوند، خرده پاهاي دستفروش نما يواشكي و قايمكي كارشان رونق مي گيرد. آن يكي در خم كوچه آهسته زير گوش عابران مي گويد: CD، شو، فيلم و...
داد و ستدهاي مشكوكانه مواد مخدر نيز داستان تلخ ديگري است.
پارسال همين موقع بود كه به جمعه بازار پاساژ پروانه سري زدم. چه بسيار جواناني بودند كه از كميته امداد و يا بهزيستي وامي گرفته و بساط كوچكي برپا كرده بودند. يكي شان گل هاي مصنوعي درست مي كرد و براي فروش مي آورد. خانم دستفروش ديگري سارافون ها و دامن هاي دوخت خودش را براي فروش آورده بود. در اين اوضاع بيكاري چرا بايد تنها روزنه اميد جوانان را خاموش كرد؟ ما موافق سد معبر كردن شلوغي و بي نظمي و... نيستيم، ولي حرف حق اين است كه كار دستفروشي علي رغم همه چالش هايش مورد استقبال عموم واقع شده و بايد در مكان هايي خاص ساماندهي شود تا جواناني كه جوياي كار هستند و پتانسيل و استعدادي دارند، بتوانند بي واسطه كارشان را عرضه كنند.
چهل سال پاي بساط روزي حلال
اكبر تيموري چهل سال است كه روبه روي مغازه يك ساندويچ فروشي در لاله زار شلوار ورزشي و تيشرت مردانه مي فروشد. از وي سؤال مي كنم؛ «آيا مشتري ثابت هم داري؟» نفس عميقي مي كشد و زمزمه مي كند: «هي روزگار ... همه آنها الان زير خاكند!» با گوشه آستين عرق هاي پيشاني اش را جمع كرده و ادامه مي دهد: «شش سر عائله دارم و از اول كارم دستفروشي پوشاك بوده است. سرما و گرما كف خيابان ها چرخ زده ام، ولي هرگز به خوردن لقمه حرام رو نياوردم. خدابزرگ و روزي رسان است. فقط مشكل ما اينجاست كه حتي شهرداري به دستفروشان قديمي هم معترض است. من چهل سال روبه روي اين مغازه بساط دارم، بعد از چهل سال كجا بروم و چه كاري انجام دهم؟ مأمور شهرداري فقط مي آيد و مي گويد: جمع كن... جمع كن...».
در همين حين كارگري كه چرخ بار مغازه هاي الكتريكي اطراف را هل مي دهد، مثل طوفان از كنارمان رد مي شود و داد مي زند: اكبر... اكبر... بساط رو جمع كن. ماموراي شهرداري دارن ميان!»
احمد ناقله هم چهل سال است روبه روي يكي از مغازه هاي الكتريكي بساط پهن مي كند.
ناقله مي گويد: «اگر يك بكس سيگار بفروشم تنها هزار تومان سود مي كنم. درنهايت روزي 5، 6 هزار تومان بيشتر عايدي ام نيست. نه بيمه اي دارم و نه پناهي. با همين پول 4 تا بچه را بزرگ كرده ام. زمستان ها سقف جلوي اين مغازه چترم است و تابستان ها سايبانم. پدرم خدابيامرز كشاورز اردبيل بود، بيست سالگي براي كارگري ساختمان به تهران آمدم و بعد هم دستفروش شدم.»
از ناقله مي پرسم: «آيا مغازه هاي اطرافت از بساط شما شكايتي ندارند؟» وي پاسخ مي دهد: «اگر شكايتي داشتند كه در اين چهل سال بساطم را جمع مي كردند. صاحب اين مغازه خودش موافق كاسبي من هست.»
برخورد با دستفروشان سن بالا صحنه تلخي است
چرخ قديمي حسين فالوده فروش نظرم را جلب مي كند. حسين پيرمرد سي ساله اي است! كه تابستان ها با چرخ مي گردد و بستني مي فروشد و زمستان ها هم باقالي فروشي و لبوفروشي مي كند. روزگار موهايش را خيلي زود سفيد كرده، به خصوص كه در اين سن پدر سه بچه هم هست. ماهي 200 هزار تومان اجاره خانه مي دهد. خودش مي گويد: «از درد بي كاري به اين كار رو آورده ام. عايدي ام 250 تومان در ماه است. اين چرخ خيلي قديمي را از جوشكارها خريده ام. هر فالوده را ليواني 500 تومان مي فروشم تا يك لقمه نان حلال سر سفره زن و بچه ام ببرم.»
حالا دو مأمور آبي پوش شهرداري به كنار چرخ حسين رسيده اند. سر بر مي گردانم، درست پشت سرمان ايستاده اند.
مرتضي .ع مأمور شهرداري به چهره آفتاب سوخته حسين نيم نگاهي مي اندازد. معلوم است كه خود مأمور هم درد كشيده و رنج روزگار چشيده، بنابراين چوب زدن به مظلوم نمي داند. فقط مي گويد: «حسين جمع كن. امروز از بالا دستور داريم همه را ضبط كنيم.»
مرتضي .ع هفتمين يا هشتمين باري است كه از صبح لاله زار را بالا و پايين رفته تا سركشي اش را كامل كند.
از مرتضي سؤال مي كنم: «راست است كه بعضي مأمورها با دستفروش ها ساخت و پاخت دارند و در قبال گرفتن پول راحتشان مي گذارند؟!»
وي پاسخ مي دهد: «نه، اين شايعات صحت ندارد. اول اين كه ما نان حلال خانه مي بريم و دوم اين كه مگر اين بندگان خدا عايدي شان چقدر است كه به ما شيريني هم بدهند؟! من خودم مأمورم و وظيفه سرم مي شود، ولي به يك پيرمردي كه 70 سال دارد و چهل سالش به دستفروشي گذشته، جز مدارا و احترام چه مي توان كرد؟»
وي ادامه مي دهد: «اغلب فقط تذكر مي دهيم، ولي روزهايي كه دستور از رده بالاها صادر مي شود، مجبوريم همه را جمع كنيم.»
اين مأمور تذكر به افراد شكست خورده روزگار و دستفروشان سن بالا را خيلي تلخ توصيف مي كند و به شوخي مي گويد: «شايد من هم يك روز دستفروش شوم، آخر سه ماه است كه حقوق نگرفته ام!»
ما متكدي نيستيم!
رضا جاگيري معاونت سازمان رفاه و خدمات اجتماعي شهر تهران از كاهش متكديان و افزايش بي سابقه دستفروشان در تهران خبر داده و مي گويد: «شهرداري تهران به استانداري پايتخت براي چاره جويي در برخورد با دستفروشان نامه اي ارسال كرده و استانداري هم از دستگاه قضا خواسته تا براي مقابله با دستفروشي راهكاري ارائه كند!»
جاگيري، دستفروشان را با متكديان در كنار هم قرار مي دهد و در همين حين خبر از جمع آوري متكديان نيز مي دهد. وي در تكميل صحبت هايش مي گويد: «متكديان با استفاده از خلأهاي قانوني به جاي گدايي دستفروشي مي كنند كه براي برخورد با آنها خلأ قانوني داريم.»
اما به راستي چند درصد از دستفروشان كل كشور بي خانمان، متكدي و فرصت طلب هستند؟ چرا به جاي اين كه چهره دستفروشي را در حد گدايي پايين جلوه دهيم، قانوني براي ساماندهي منطقي دستفروشان تنظيم نمي كنيم؟!
در بين دستفروشان چه بسيار آبرومنداني هستند كه زماني براي خودشان كسي بوده اند. درست مثل حاج ميرزا اناركي كه 27 سال پيش در ميدان تره بار تهران ورشكسته شده و حالا با گاري كوچكش سيب قندك و هلو و ميوه هاي فصل مي فروشد.
وي مي گويد: «روزي ده هزار تومان عايدي ام است. اگر ميوه هايم را نخرند. بيشتر از ده هزار تومان ضرر مي كنم، چون ميوه چيزي نيست كه سالم بماند.»
گزارش روز

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14