(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 13 مرداد 1390- شماره 19991

چراغ راه
حكايت خوبان
فلسفه ناسخ و منسوخ
راههاي مهار و كنترل خشم
جايگاه و اهميت دعا و توجه به خداوند
پيشينه و اقسام دعا



چراغ راه

آثار روزه غير واقعي
قال النبي(ص): ربّ صائم ليس له من صيامه الاالجوع و العطش.
پيامبر اعظم(ص) فرمود: چه بسيار كساني كه روزه مي گيرند، ولي از روزه داري بهره اي جز گرسنگي و تشنگي نمي برند.(1)
1- نهج الفصاحه، حديث 447

 



حكايت خوبان

درد و دوا، هر دو از خدا

نوشته اند كه موسي بن عمران مريض شد. بني اسرائيل بر او وارد شدند و بيماري اش را شناختند. به او گفتند اگر فلان دوا را استفاده كني خوب مي شوي. موسي«ع» گفت: «لا اتداوي حتي يعافيني الله» دوا نمي خورم تا خدا خودش من را شفا بدهد. دوا را نخورد. فطالت عليه علته بيماري او ادامه پيدا كرد. موسي هم منتظر كه خدا شفايش بدهد و خدا شفايش نداد.
اوحي الله اليه: و عزتي و جلالي ... به او وحي شد: قسم به عزت و جلال خودم كه تو را خوب نخواهم كرد مگر اينكه همان دوايي را كه به تو توصيه كردند بخوري. موسي ديگر چاره اي نديد، گفت: همان دوايي كه گفتيد، بياوريد. آوردند و بعد از مصرف آن خوب شد. بعد در دل موسي(ع) واقع شد كه چرا خدا من را شفا نداد و گفت بايد اين دوا را بخوري؟ فاوجس في نفسه من ذلك فاوحي الله اليه خدا به او وحي كرد: «اردت ان تبطل حكمتي بتوكلك علي» تو خواستي با توكلت حكمت مرا باطل كني؟ فمن اودع العقاقير منافع الاشياء غيري تو گفتي كه من دوا نمي خورم خدا من را شفا بدهد، مثل اينكه خاصيت شفا را خدا در دوا قرار نداده و كس ديگر قرار داده كه اگر دوا بخوري ديگر خدا تو را شفا نداده! همان خدايي كه درد را آفريد، دوا را هم آفريده است، تو مي خواهي توكل را نقيض و ضد حكمت من قرار بدهي؟ (1)
1- گفتارهايي در اخلاق اسلامي، شهيد مطهري(ره)، ص 47

 



فلسفه ناسخ و منسوخ

پرسش:
آياتي كه در قرآن كريم به عنوان ناسخ و منسوخ آمده، آيا به معني تناقض درگفتار است يا اينكه فلسفه ديگري دارد؟
پاسخ:
مفهوم ناسخ و منسوخ
نسخ در لغت به معني زايل كردن و از بين بردن، باطل كردن چيزي را و چيز ديگر به جاي آن آوردن است. در اصطلاح برداشته شدن حكمي ديني است دراثر سپري شدن مدت آن. پس نسخ در حقيقت پايان يافتن زمان حكمي است كه در آيه منسوخ آمده و با آيه ناسخ آن اعلام مي شود. (ترجمه البيان، ج 1، ص 12)
بحث درباره اين موضوع و آياتي كه ادعاي نسخ و ابطال حكم آنها شده و پاسخ كساني كه ايرادهايي بدان دارند، مبحث ناسخ و منسوخ را در موضوعات علوم قرآني تشكيل مي دهد كه در اينجا به نحو اختصار به اين شبهه مي پردازيم.
شبهه مخالفين پيامبر(ص) و پاسخ آن
يهوديان از تبديل بعضي احكام قرآن، مانند تغيير جهت قبله از بيت المقدس به كعبه، به پيامبر اسلام(ص) طعن مي زدند و مي گفتند: اگر فرمان پيشين حق بود چرا باطل شد، و اگر باطل بود، چرا چنين حكمي صادر شد؟ و نتيجه مي گرفتند كه قرآن ساخته و پرداخته خود پيامبر(ص) است. (خرمشاهي، قرآن كريم، ص 17)
در پاسخ خداوند، در سوره بقره مي فرمايد: «مانسخ من آيه اوننسها نات بخير منها او مثلها، الم تعلم ان الله علي كل شيئ قدير» هر آيه اي را نسخ كنيم يا به (دست) فراموشي بسپاريم بهتر از آن يا مانندش را مي آوريم. مگر ندانستي كه خدا برهر كاري تواناست. (بقره- 106) همچنين در سوره نحل آيه 101 مي فرمايد: «و چون آيه اي را جانشين آيه ديگر سازيم و خدا داناتر است كه چه فرو فرستاده است، گويند تو دروغ زني، چنين نيست، بلكه اكثرشان نمي دانند.»
بنابراين از نظر قرآن پژوهان و علماي اسلام، نسخ هم در قرآن و هم در سنت رواست، و انواعي دارد كه شرح آن دراين مقال نمي گنجد. همين قدر توضيح مي دهيم كه مورد نسخ احكام است نه اقوال، يعني چنين نيست كه پيامبر امين(ص) سخني بگويد و يا وعده اي بدهد و بعد آن را تغيير دهد. از اين رو نسخ از قبيل تناقض در گفتار نيست، بلكه با تغيير مصلحت كه خدا بدان آگاه است حكم شرعي كه در كتاب خدا يا سنت آمده است برطبق حكم و صوابديد جديد تغيير مي يابد. مانند آيه 56 سوره انفال كه برطبق آن مي بايد هريك از مجاهدان اسلام با ده تن مقاومت و مبارزه كند، در آيه بعد تخفيف فرمود كه هركس با دو كس روياروي شود، كه معلوم شد در شما ضعف است. يا تبديل وجوب نماز شب به استحباب كه حكم آن در اوايل سوره مزمل و نسخ آن در آخرين آيه همان سوره آمده است. چنانكه از دو آيه مذكور برمي آيد يكي از حكمتهاي نسخ آسان گيري بر امت اسلام است و گاه آزموني براي نشان دادن حد پذيرش بنده نسبت به احكام الهي است كه به وسيله پيامبر(ص) ابلاغ مي شود. مانند موضوع «تحويل قبله» از بيت المقدس به مكه، كه حكم آن در سوره بقره آيات 142 تا 144 آمده است و چنين بيان شده: «... و قبله اي را كه بر آن بودي برنگردانديم مگر از آن روي كه كسي را كه پيروي از پيامبر(ص) مي كند از كسي كه از عقيده اش باز مي گردد بازشناسانيم.»

 



راههاي مهار و كنترل خشم

خليل منصوري
خشم كه حالت نفساني است؛ درحقيقت واكنش تند و شديد به اموري است كه سبب ناخشنودي شخص شده است. اين واكنش با خاستگاه انتقام و مجازات جلوه مي كند. به اين معنا كه انسان هنگام خشم مي كوشد تا از هر كسي و چيزي كه او را ناخشنود ساخته، انتقام گيرد و مجازات كند.
هر چند كه خشم يكي از حالات طبيعي انسان است و وجود اين قوه و توانايي در انسان عامل حفظ و صيانت اوست، ولي مهار و مديريت آن لازم و ضروري است؛ زيرا اين قوه همانند ديگر قواي طبيعي انسان چون قوه شهواني، اگر مديريت و مهار نشود، مي تواند آدمي را از حالت تعادل شخصيتي بيرون برده و از مسير اعتدال خارج كند و آسيب جدي به شخص و يا جامعه وارد سازد. از اين رو بخشي از آموزه هاي قرآني به مهار قواي غريزي و طبيعي بشر از جمله قوه غضب اختصاص يافته است.
نويسنده در اين مطلب با مراجعه به آيات قرآني ضمن تبيين چيستي و اهميت قوه غضب و خشم در انسان، راهكارهاي مديريت و مهار خشم را ارايه نموده است. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
خشم و غضب، توان حفاظتي انسان
خشم همانند ديگر توانايي هاي طبيعي و ذاتي بشر، يكي از قواي بسيار خوب و مفيدي است كه اگر به درستي مديريت شود، مي تواند موجبات حفظ و صيانت جان و نيز حركت به سوي كمال و بالندگي انسان شود.
خشم نيز مانند ساير عواطف و احساسات بشري همراه با تغييرات فيزيولوژيكي و زيست شناختي است. وقتي عصباني مي شويد ضربان قلب و فشار خون شما بالا مي رود و نيز سطوح هورمون هاي مربوط به انرژي مانند آدرنالين و نورآدرنالين افزايش مي يابد.
اين معنا از خشم و آثار فيزيكي آن، حتي براي گذشتگان روشن و واضح بوده است. از اين رو راغب اصفهاني درگذشت سال 425 قمري در بيان معناي غضب و خشم مي نويسد كه غضب هيجان آمدن خون قلب براي گرفتن انتقام است. (مفردات الفاظ قرآن كريم، راغب، ص 608) در همين رابطه آيت الله محمد مهدي نراقي صاحب معراج السعاده ، درباره اصطلاح اخلاقي و تربيتي خشم مي نويسد: غضب، حائلي نفساني است كه مبدا آن انتقام است و در سه حالت افراط و تفريط و اعتدال ،خود را نشان مي دهد. وي مي افزايد كه تنها در حالت اعتدال است كه انسان به سبب آن كه مديريت نفس خويش را به عقل و شريعت سپرده مي تواند آن را مهار و مديريت كند و در دو حالت ديگر رفتارهاي شخص، طبيعي و عادي نيست؛ زيرا در آن جايي كه بخواهد خشم گيرد و واكنش نشان دهد، واكنشي بروز نمي دهد يا آن كه چنان واكنش نشان مي دهد كه بيرون از دايره عقل و شريعت مي باشد. (جامع السعادات، ج 1، صص 321 و 322)
علت خشم در انسان مي تواند هم رخدادهاي بيروني و هم دروني باشد؛ شما مي توانيد از دست شخص يا رويداد بخصوصي عصباني باشيد كه از عوامل بيروني به شمار مي آيد و يا اين كه خشم شما مي تواند به دليل نگراني و تشويش در باره مسايل شخصي تان باشد. البته خاطره رخدادهاي دردناك و خشم آور نيز مي تواند احساس هاي عصبانيت را برانگيزد كه آن نيز مرتبط به امور بيروني است كه به شكل خاطر ذهني اكنون شما را تحت تاثير قرار داده است و واكنش احساسي و عاطفي شما را به شكل خشم برانگيخته است.
انسانها اصولا خشم خويش را به اشكال مختلف بروز مي دهند. بيان خشم، درحقيقت، واكنش و بازتاب عملي شما نسبت به عاملي است كه خشم شما را برانگيخته است. راه غريزي و طبيعي بيان خشم، پاسخ دادن تهاجمي است.
خشم يكي از غرايز بسيار مفيد انسان است. اين واكنش طبيعي به انسان اجازه مي دهد تا از خود حفاظت كند و واكنش هاي درست و مناسبي را نسبت به تهديدهاي صورت گرفته نشان و بروز دهد. ازاين رو، خشم پاسخي تطبيقي به تهديدهاست و الهام بخش احساس ها و رفتارهاي قوي و اغلب تهاجمي است كه به ما اجازه مي دهد در صورت مورد حمله قرار گرفتن بجنگيم و از خود دفاع كنيم. حتي اين واكنش نسبت به اموري ديگر چون تهديد نسبت به مال و عرض و شخصيت و دين و مانند آن باشد، واكنشي دفاعي براي حفاظت از جان به شمار مي آيد؛ زيرا انسان در هنگامي كه يكي از اين امور اساسي را از دست دهد، آرامش و امنيت خود را درخطر مي يابد. از اين رو واكنش هاي خشم آلود انساني در اغلب موارد براي حفاظت و مقابله با تهديدات مي باشد. به اين معنا كه شخص به تهديد پاسخ طبيعي مي دهد و اين واكنش در مقابل كنش هاي تهديد آميز مي باشد. هرچند كه گاه واكنش خشم، واكنش به كنش هاي خيالي و توهمي است؛ يعني شخص در برابرگمان و توهم تهديد، واكنش نشان مي دهد و مي كوشد تا كنش ديگري را با مقابله به مثل و انتقام و مجازات، پاسخ درخور و شايسته دهد. ولي اين توهم و اشتباه در تطبيق و اين كه غير تهديد را تهديد شمرده و واكنش نشان داده، اصل عمل را از مطلوبيت آن بيرون نمي برد.
به هرحال، خشم، واكنش طبيعي و غريزي، مطلوب براي انسان است و مي توان گفت يك مقدار عصبانيت براي زنده ماندن ما لازم است.
واكنش هاي انسان به كنش هاي تهديدآميز
چنان كه از استاد علم اخلاق و تربيت، آيت الله محمد مهدي نراقي (درگذشت سال1209 قمري) نقل شد، واكنش هاي انساني نسبت به كنش هاي ناپسند و آزار دهنده و تهديدآميز ديگران مي توان به سه شكل افراطي و تفريطي و اعتدالي بروز كند. به اين معنا كه شخص ممكن است چنان احساس خشم و ناراحتي از كنش ديگري داشته باشد كه بيرون از دايره عقل و شريعت باشد. دراين صورت واكنش و بازتاب شخص به عنوان يك پاسخ افراطي شناخته مي شود و اگر به شكل عمل درآيد، آثار قانوني و حقوقي به دنبال خواهد داشت. به اين معنا كه اگر پاسخ و واكنش شخص، بيرون از چارچوب هاي عقلاني و عقلايي باشد كه به شكل هنجارها، آداب و رسوم و يا قوانين درآمده باشد، شخص مي بايست در برابر واكنش خود پاسخ گو باشد؛ چنان كه اگر بيرون از دايره آموزه هاي شريعت باشد، مي بايست به عنوان گناه در آخرت پاسخ گوي رفتار خود باشد.
به سخن ديگر، واكنش خشم مي بايست بيرون از دايره چارچوب هاي قانوني و شرعي نباشد، زيرا به عنوان جرم و يا گناه، مجازات دنيوي و عقاب اخروي را به دنبال خواهد داشت. به اين معنا كه ما به طور فيزيكي نمي توانيم به هرشخص يا چيزي كه ما را ناراحت مي كند حمله كنيم و ضربه بزنيم؛ زيرا قوانين، هنجارهاي اجتماعي، عقل سليم و آموزه هاي شريعت براي ميدان عمل خشم ما، حد و حدودي مي گذارد و مرزهايي را به عنوان خطوط قرمز واكنش تبيين و مشخص مي كند.
اگر شخص در برابر كنش هاي ناپسند و آزاردهنده و خطرساز كنشگر، واكنشي نشان ندهد و هيچ گونه آثار خشم و غضب در وي و احساسات و عواطفش نمودار نشود، در اين صورت مي توان گفت كه چنين شخصي در مسير تفريط گام برمي دارد و فرصت هاي مهم را از دست مي دهد؛ زيرا چنين واكنش غيرطبيعي، زمينه تجاوز و تعدي به جان و مال و عرض وي را فراهم مي آورد و ديگران را نسبت به وي گستاخ ساخته و تباهي را برايش رقم مي زند.
تنها كساني رفتاري سالم و براساس اصول شخص و شخصيت سالم را انجام مي دهند كه واكنش هاي خود را كنترل و مديريت كرده و با مهار آن در چارچوب عقل و عقلا و شريعت واكنش نشان دهند. در اين صورت است كه اين قوه و نيرو در انسان همانند ديگر قواي بشري عامل رشد و كمال و بالندگي وي مي شود.
رفتارهاي سه گانه به هنگام بروز خشم
مردم طيفي از فرآيندهاي خودآگاه و ناخودآگاه را براي دست و پنجه نرم كردن با احساس هاي خشمشان به كار مي برند. سه رويكرد مهم در مواجهه با خشم عبارتند از: بيان كردن، سركوب كردن و آرام كردن.
آموزه هاي قرآني، سركوب كردن و يا آرام كردن را كه به معناي بي تفاوتي به عوامل تهديدزا و آزاردهنده باشد، نمي پسندد، بلكه خواهان واكنش هاي مناسب در چارچوب عقل و شرع است، زيرا پاسخ مناسب، هم انسان را آرام مي كند و هم آنكه ديگري را از رفتارهاي زننده و تهديدكننده باز مي دارد و جلوي گستاخي وي را مي گيرد. در حقيقت پاسخ و واكنش مناسب، به معناي رفتار سازنده است؛ زيرا اگر انسان خشم خود را سركوب كند و به درون بريزد، ممكن است سبب فشار خون بالا، يا افسردگي شود كه در اين صورت به خود شخص آسيب مي رسد؛ و يا آن كه موجب بقاي عوامل آزاردهنده و گستاخي كنشكر بزهكار و تهديدزا مي شود كه اين نيز خود عامل تشديد نگراني و افزايش اضطراب و ناامني در شخص مي شود.
قرآن و مديريت خشم
خداوند در آيات 133 تا 134 سوره آل عمران، مهار خشم و مديريت آن را نه تنها وظيفه و مسئوليت مؤمنان پرهيزگار و اهل تقوا مي شمارد، بلكه با بيان اينكه اين روش موجب بهره مندي آنان از پاداش هاي الهي مي شود مي كوشد تا ايشان را به مهار و مديريت خشم تشويق و ترغيب كند.
تأكيد بر واژه تقوا از آن روست كه مديريت خشم و مهار آن موجب مي شود تا آدمي رفتارهاي پليد و زشتي كه از آن به رفتار ناهنجار و ضدتقوايي تعبير مي شود، بروز ندهد و از مسير اعتدال و تعادل بيرون نرود. مديريت خشم به اين است كه آدمي در مسيري گام بردارد كه احكام عقل و شريعت بر آن مدار و محور مي باشد و رفتارهاي انساني معتدل و معقول و مشروع مي شود. اين گونه است كه شخصيت انسان مؤمن، شخصيتي سالم و معتدل مي شود و موجبات جلب و جذب ديگران به اين شخص و اسلام نيز مي گردد.
اينكه برخي بر اين باورند كه خشم يك واكنش طبيعي و غريزي است و غيرقابل مديريت و مهار مي باشد، سخني نادرست و نارواست؛ زيرا انسانها هر چند كه نمي توانند احساسات و عواطف خود را نسبت به امور آزاردهنده و ناپسند به طور كلي از ميان ببرند و حتي از ميان بردن آن همانند از ميان بردن اصل قوه شهوت، امري غيرانساني و شرعي و عقلاني و عقلايي است، ولي مي توانند همانند ديگر قواي انساني آن را مديريت و مهار كنند. آيه 134 سوره آل عمران اين معنا را مورد توجه قرار مي دهد كه انسانها اصولا قابليت مهار و مديريت خشم و غضب خود را دارا مي باشند؛ از اين رو مومنان راستين را به فرو خوردندگان خشم ياد مي كند. فرو خوردن خشم به معناي مهار و مديريت آن است؛ زيرا آنچه به طور طبيعي بروز و ظهور مي كند يعني احساسات و عواطف خود را با مهار و مديريت فرو مي برند و اجازه نمي دهند تا طغيان كند و بيرون از چارچوب هاي عقلاني و عقلايي و شرعي عمل و واكنش نشان دهد.
از نظر قرآن همان گونه كه مهار و مديريت خشم امري شدني و نيز مطلوب و مقبول از سوي خداوند معرفي شده؛ همچنين عدم مديريت و مهار آن و نيز واكنش هاي افراطي نشان دادن، امري غيرمطلوب و ناپسند شمرده شده است. آيه 78 سوره انبياء كه به خشم حضرت يونس(ع) نسبت به امت خويش به سبب ايمان نياوردن به خدا و وي اشاره دارد، اين معنا را تبيين مي كند كه آن حضرت(ع) به سبب اين كه واكنش تند و افراطي نسبت به رفتار خشم انگيز امت خود نشان داد، نه تنها مورد سرزنش و نكوهش قرار گرفت بلكه مجازات و كيفر شد. به اين معنا كه خشم حضرت يونس(ع) و ترك قوم خود پيش از آنكه دستوري از سوي خداوند بيايد، موجب گرفتار وي در دريا و بلعيده شدن به وسيله نهنگ شد به گونه اي كه اگر دعا و تضرع وي در درون ماهي نبود، وي تا پايان دنيا همچنان زنده در درون ماهي گرفتار مي ماند.
واكنش تند و شتاب آميز حضرت موسي(ع) كه در آيات 58 تا 39 سوره طه و نيز 150 تا 541 سوره اعراف بيان شده نمونه ديگري است كه قرآن آن را بيان مي كند تا نشان دهد كه چنين واكنش هاي شتاب آميز تا چه اندازه مي تواند رفتار بيرون از دايره عقل و منطق و شريعت پديد آورد؛ زيرا حضرت موسي(ع) بي آن كه حقيقت امر را جويا شود برادرش هارون (ع) را بازخواست و نكوهش كرده و يا الواح تورات را به زمين انداخت. اما پس از آنكه خشم وي فرو نشست و آن را مديريت و مهار كرد، به رفتار شتاب آميز و بازخواست نادرست خود آگاه شده، از ايشان پوزش خواست و از خداوند طلب مغفرت كرد. (اعراف آيات 150 و 151)
به هر حال واكنش هاي انساني نسبت به چيز يا شخص و يا رفتار آزاردهنده، مي تواند سه گونه افراطي و تفريطي و متعادل باشد و اينكه انسانها مي توانند واكنش هاي احساسي و عاطفي خود را مهار و مديريت كنند.
راهكارهايي براي مديريت و مهار خشم
از آن جايي كه افراط در خشم همانند ديگر قواي انساني مي تواند در شخص و شخصيت انسان تاثير منفي به جا بگذارد، خداوند در آياتي چند افزون بر بيان آثار مخرب و زيانبار افراط در خشم و مجازات ها و كيفرهاي دنيوي كه براي آن بيان مي كند، خواستار مهار و مديريت خشم از سوي مومنان مي شود تا تعادل و سلامت شخصيت ايشان برقرار بماند.
تقوا
در آموزه هاي قرآني، بخشي از آيات به بيان راهكارهاي مديريت و مهار خشم اختصاص يافته است. از مهم ترين راهكارهايي كه خداوند در قرآن براي مهار و مديريت هر عامل آسيب زاي دروني و بيروني بيان مي كند، تقواست. (آل عمران، آيات 133 و 134) تقوا به معناي پرهيزگاري، از جمله عوامل چند كاره و چندمنظوره است؛ زيرا هم آدمي را از عوامل تهديدكننده بيروني حفظ مي كند و هم مديريت نفس و جان آدمي را در اختيار عقل و شريعت قرار داده و عوامل تهديدزاي دروني را مهار مي كند.
كسي كه تقواي الهي داشته باشد، مي كوشد تا كنش ها و واكنش هايش براساس عقل و شرع باشد و هرگز به خود اجازه نمي دهد تا رفتاري بيرون از دايره و چارچوب عقل و شرع انجام دهد. اين گونه است كه با چيرگي عقل و شرع بر تمام قواي دروني و عوامل بيروني، رفتارهايش معتدل و معقول و مقبول مي شود.
دست يابي به تقواي الهي نيز راهكارها و روش هايي دارد كه در جاي خود بيان شده تبيين همه آنها بيرون از حوصله اين مقاله است.
به هر حال، هدف مديريت خشم، كاهش احساس عصبانيت و برانگيختگي فيزيولوژيكي است كه خشم باعث آن مي شود. از آن جايي كه گاه شما نمي توانيد از دست مردم يا چيزهايي كه شما را عصباني مي كنند، رهايي يافته يا از آنها دوري كنيد؛ يا چون شما نمي توانيد آنها را تغيير دهيد؛ اما مي توانيد بياموزيد كه واكنش هاي خود را مديريت و مهار كنيد كه تقواي الهي اين امكان را به شما مي بخشد.
احسان و گذشت
يكي ديگر از راهكارهاي اساسي و مهمي كه خداوند در آيه 134 سوره آل عمران براي مديريت و مهار خشم ارايه مي دهد، تاكيد بر احسان و گذشت و نيكوكاري است. به اين معنا كه انسان مي تواند باتقويت خود از طريق احسان، زمينه مهار و مديريت قواي خود را به دست آورد. احسان به معناي نيكوكاري شامل اموري چند مي شود كه از جمله آن كمك هاي مالي و معنوي به ديگران و همچنين عفو و گذشت است.
يادآوري پاداش الهي
يكي ديگر از راهكارهاي مديريت خشم، يادآوري پاداش هايي است كه از طريق مهار خشم نصيب آدمي در دنيا و آخرت مي شود. يعني اينكه شخص به خود يادآور شود كه اگر خشم خويش را مهار و مديريت كند، از تعادل شخص و شخصيت در جامعه بهره مند مي شود و كمتر دچار آسيب هاي گوناگون روحي و رواني مي شود و يا از سوي خداوند به عنوان مهار كننده خشم از بهشت رضوان و مغفرت الهي سود مي برد. از اين رو قرآن در آياتي چند چون آيات 133 تا 136 سوره آل عمران به پاداش هاي مهاركننده خشم اشاره مي كند تا انگيزه را در اشخاص براي مديريت و مهار آن برانگيزد.
تحريك احساسات
تحريك عواطف و احساسات ديگري نيز از جمله راهكارهايي است كه قرآن براي مهار و مديريت خشم بيان مي كند. شما گاه مي توانيد با بيان واژگان محبت آميز، خشم ديگري را كنترل كنيد و اجازه ندهيد كه خشم شخص به سبب اشتباه و خطاي شما چنان دامنگيرتان شود كه شما را بسوزاند. حضرت هارون (ع) با بيان اي پسر مادرم! خواست تا عواطف و احساسات برادر را در برانگيزد و محبت و عواطف مادرانه را تحريك نمايد. اين گونه است كه مي توان از اين راهكار براي فرونشاندن خشم ديگران استفاده كرد. (اعراف آيات 150 و 154) تجربه نيز نشان داده كه ابراز عبارات نرم و محبت آميز تا چه اندازه انسان خشمگيني را آرام كرده است.
پوزش خواهي
از ديگر رفتارهايي كه مي تواند خشم شخص و يا ديگري را فرونشاند و مهار مديريت نمايد، توبه و پوزش خواهي است. (همان) زيرا در اين صورت شخص در مي يابد كه كنشكر به رفتار زشت خويش آگاه شده و در صدد بازسازي و يا عدم تكرار آن بر آمده است. اين گونه است كه مي توان بر واكنش هاي ديگري تاثيرگذاشت و آن را مهار و مديريت كرد.
عفو و گذشت نه تنها موجبات آرامش انسان مي شود بلكه زمينه را براي رشد و بالندگي شخص نيز فراهم مي آورد؛ زيرا چنين رفتاري موجب مي شود تا عنايت خاص الهي جلب و جذب شود و شخص به آرامش بسيار خاص دست يابد(شوري آيات 63 و 73)
اصولا در روايات اين معنا مورد تاكيد است كه يكي از راههاي جلب و جذب محبت و مهر الهي، رحم و گذشت نسبت به ديگري است: ارحم ترحم. بنابراين كساني كه واقعا بدنبال كسب آرامش خاص الهي هستند مي توانند با عفو و گذشت نسبت به خطاهاي ديگري، هم خشم خويش را مهار و مديريت كنند و هم بتوانند آرامش خاص الهي و مهر او را به سوي خود بكشانند.
خشم در روايات
در روايات اين معنا نيز مورد تاكيد است كه در هنگام خشم، هيچگونه عمل و يا عكس العملي انجام ندهيد، زيرا موجب مي شود تا رفتارهاي شما بيرون از دايره عقل و شرع باشد و موجبات پشيماني و ندامت را فراهم آورد كه گاه پشيماني نيز ديگر سودي نخواهد داشت.
امام صادق(ع) از رسول گرامي اسلام (ص) نقل كرده است كه ايشان فرمود:«غضب، ايمان را تباه مي سازد، آن چنان كه سركه، عسل را فاسد مي كند.
منظور پيامبر (ص) خشمي است كه بيرون از دايره عقل و شرع باشد و مديريت و مهار نشود؛ زيرا آن حضرت بارها و بارها خود نسبت به دشمنان خشم گرفته است وحتي خشم نسبت به كافران فرماني الهي است. (توبه آيه 37 و فتح آيه 92) رسول خدا (ص)، درحديثي مي فرمايد: انسانها در برابر خشم وغضب گوناگون هستند: بعضي دير به خشم مي آيند و زود آرام مي گيرند. عده اي زود به خشم مي آيند و زود برمي گردند، گروهي نيز زود به خشم مي آيند و دير آرام مي گيرند. برخي ديگر، دير به خشم مي آيند و دير آرام مي شوند. بهترين اينان، كساني هستند كه دير به خشم مي آيند و زود آرام و راضي مي شوند و بدترين ايشان،كساني هستند كه زود به خشم مي آيند و دير آرام و راضي مي شوند.
حضرت علي (ع) مي فرمايد: خشم آتشي است مشتعل و فروزان، كسي كه آن را در باطن خود نگه دارد، با اين عمل شراره اش را فرو نشانده است و آن كسي كه آزادش گذارد، خود او، اولين كسي است كه در شعله اش مي سوزد.
آن حضرت (ع) براي درمان شعله هاي سوزان خشم مي فرمايد:« خشم خود را با سكوت و هواي نفس را با خرد درمان كنيد.»
و نيز مي فرمايد:«آگاه باش كه خشم و غضب تو را به ارتكاب گناه وادار نكند؛ چرا كه در نتيجه خشمت شفا مي يابي، ولي دينت بيمار مي گردد.

 



جايگاه و اهميت دعا و توجه به خداوند
پيشينه و اقسام دعا

آيت الله حسن ممدوحي
پيشينه دعا
تاريخ دعا را مي توان با پيدايش انسان قرين دانست، زيرا انسان هرگز از نيازمندي ها جدا نبوده و در درون و بيرون خود اين احساس را داشته است كه بايد در پناه قدرتي آرام بگيرد. بنابراين، هرگز تاريخ بشر از توجه به مبدأ عالم تهي نبوده است. كاوش ها نشان مي دهد كه حتي در دورترين زمان ها، معبد و مسجد جزء واقعيت هاي غيرقابل انفكاك زندگي بشر بوده اند، حتي آن زمان كه بشر توان تصور يك مبدأ نامتناهي و قدرت مطلق را نداشته و به اشتباه به بت ها پناه مي برده و از آنها ياري مي جسته و زندگي پرماجراي خود را با اميدواري به مبدأ ناشناخته چيره بر همه قدرت ها توأم مي ساخته است.
آري، راز نهاد هستي، ارتباط محض با خالق هستي است. گويي سر حضور زبان نيز در درخواست از مبدأ متعال بر استمرار فيض است. بدين معنا كه وجهه خاص هر موجود، ارتباط با غني مطلق است كه لحظه به لحظه، هستي او در گرو عطا و فضل وي مي باشد. بنابراين، هستي با تمام حقيقتش، زباني است كه درخواست بقاي خود را مي نمايد، چه اگر كمتر از «آني» عطاي خودرا دريغ كند، همه چيز هيچ خواهد گرديد. از اين رو، فرمود:
(و ان من شيء الاّ عندنا خزائنه و ما ننزله الاّ بقدر معلوم)؛(حجر21)
هيچ چيزي در عالم نيست جز آن كه گنجينه هاي آن نزد ماست، ولي ما از آن بر عالم خلق به جز به قدر معيني كه مصلحت است، فرو نمي فرستيم.
و نيز فرمود:
(ان يشأ يذهبكم و يأت بخلق جديد)؛ (ابراهيم9)
اگر بخواهد نسل شما آدميان را در زمين نابود مي كند و خلقي ديگر مي آورد.
محققان از اين درخواست باطني به «دعاي تكويني» ياد كرده اند. البته هم چنان كه سؤال در طلب اصل وجود، تكويني است، در احوال طبيعي موجودات نيز، مسئله از همين قرار است. كودكي كه از مادر متولد مي شود، با زبان حال از خداي مهربانش غذاي متناسب با لب و دهان و حلقوم و دستگاه گوارش كودكانه خود طلب مي كند؛ چنان كه هركس ديگر نيز متناسب با سيستم خلقت خود، تكويناً غذا و لباس و دوا و احتياجات ديگر را درخواست مي كند و خداوند در پاسخ همين دعا و سؤال تكويني، در قرآن كريم مي فرمايد:
(و آتاكم من كل ما سألتموه)؛ (ابراهيم 34)
از هرچه درخواست كنيد، به شما ارزاني داشته است.
بنابراين، نهاد هستي در اصل وجود خود و در جميع حالت ها و حاجت هايش لحظه اي از دعا جدا نيست و وجود دعا از لوازم حتمي و ضروري است كه همه مخلوقات از آن برخوردار و به آن مفتخرند.
البته گاه از اين ارتباط به معلوليت تعبير شده است، آن گاه كه بحث در اصل ايجاد و صدور هستي است و گاه به معلوليت ياد شده است از آن نظر كه صحيفه هستي در محضر حضرت حق- جلّ و علا- حضور دارد و گاه نيز اين ارتباط به مخلوق و مقدور بودن موصوف گشته است، بدان جهت كه منتخب دعا كننده در اختيار تام حضرت باري تعالي قرار دارد. درهرحال، هر يك از اصطلاحات فوق، در افق خاصي از مباحث فلسفي قرار دارند و بايد با حفظ مراتب خود درنظر گرفته شوند.
با اين حال، متأسفانه انسان از اين ارتباط تنگاتنگ سخت غافل مانده و به توهم آن كه ياد خدا در گرو ارتباط اختياري او است و به انتخاب و عملكرد او وابسته است، از كلمه دعا جز همين حركت معمول، چيزي درك نكرده است. جايگاه ما كجا و مقام آن بزرگ مرداني كه با زبان راستين هستي آشنايند و راز آفرينش را در خرد و كلان نظام وجود يافته اند و به تسبيح و تمجيد آنها گوش جان سپرده اند و تمامي مراتب را يك دل و يك زبان يافته اند و هم راز با آنها دل به جانان بسته و از همه گسسته اند كجا؟
صلاح كار كجا و من خراب كجا؟
ببين تفاوت راه از كجاست تا به كجا!(5)
آري، از كمال هاي انسان، همين است كه حاكميت مطلق خداوند متعال را در گستره نظام هستي دريافته و از اطلاق (ان الحكم الا لله)؛ (يوسف40) فرمان تنها از آن خداست. آگاه گرديده و بداند كه از كران ازلي تا كران ابدي، جز يك حاكم واحد كارگر نيست و هر حركت و سكوني، در افق اراده ازلي او بوده و خارج از حكم ابدي و لايزالي او نخواهد بود. اين رشته خود سلسله اي بس دراز دارد كه تفصيل آن مجالي ديگر مي طلبد و بايد آن را به زمان مناسب خود واگذار نمود.
اين شرح بي نهايت كز زلف يار گفتند
حرفي است از هزاران كاندر عبارت آمد(6)
اقسام دعا
دعا به اعتبارهاي گوناگون، اقسام مختلفي دارد. در مباحث آينده درحد گنجايش اين مقدمه بدان مي پردازيم.
1- دعاي لفظي
به درخواست زباني كه با درخواست قلبي همراهي ندارد، دعاي زباني گفته مي شود. تطابق در مفهوم، به تنهايي براي ترتب آثار كافي نيست؛ چنان كه اگر آتش را در ذهن خود تصور كنيم، با آن كه مفهوم آتش بر اين تصور صادق است، اما هرگز تصور ما داراي آثار آتش- يعني حرارت و روشنايي- نخواهد بود. از اين رو، اطلاق واژه «دعا» بر درخواست زباني فقط به لحاظ تطابق مفهومي است كه در اصطلاح علم منطق و فلسفه از آن به «دعا به حمل اولي» ياد مي كنند، زيرا هرچيز آن گاه فرد راستين ماهيت خود است كه علاوه بر تطابق مفهومي (حمل اولي) در مصداق نيز با ماهيت منطبق باشد (حمل شايع صناعي). از اين رو، به لحاظ اين كه در مصداق خارجي، ماهيت دعا بر لقلقه زباني صادق نيست، فرد راستين دعا محسوب نمي شود و چنين كسي فقط در حد زبان به دعا مبادرت ورزيده است و نبايد به اجابت دعاي خود دل ببندد:
با كدامين روي، چون دل مرده اي
رو به سوي آسمان ها كرده اي؟(7)
2- دعاي مصداقي
دعايي است كه در آن زبان با قلب همراه بوده و ترجمان آن است. اين نوع دعا، مصداق راستين و حقيقي دعا بوده و به اجابت بسيار نزديك است. البته گاهي ممكن است ظاهراً اجابت نشود، با اين همه عبادتي است كه اجر قطعي بر آن مترتب است و تأخير در اجابت فقط از مصلحتي برخاسته كه خداوند متعال بر اسرار آن آگاه است؛ چنان كه اميرمؤمنان(ع) در سفارش خود به امام حسن(ع) مي فرمايد:
و ربّما سألت الشيء فلا تؤتاه و أوتيت خيراً منه عاجلا أو آجلا، أو صرف عنك لما هو خير لك، فلربّ أمر قد طلبته فيه هلاك دينك لو أوتيته؛(8)
چه بسا از خداوند متعال چيزي را درخواست مي كني كه به تو عطا نمي كند، ولي در عوض آن خير دنيايي يا آخرتي ديگري به تو مي رساند. آن چيز از تو منع شده، زيرا خير تو در آن نبوده؛ چه بسا امري را طلب مي كني، ولي نمي داني كه اگر بدان برسي هلاك دين، نصيب تو خواهد شد.
5- ديوان حافظ، تصحيح قدسي، غزل5.
6- ديوان حافظ، تصحيح همان، غزل981.
7- مثنوي معنوي، دفتر سوم، ص372.
8- نهج البلاغه، نامه13؛ نيز ر.ك: بحارالانوار، ج47، ص702 و 422 و ج09، ص103.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14