(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 13 مرداد 1390- شماره 19991

شاخصه هاي اصلي فيلم هاي اكران تابستان و پاييز 1390- قسمت دوم
رابطه نسبي گرايي با هرج و مرج طلبي
نگاهي به سريال «نابرده رنج» گنج فراموش شده
هشدار!(نكته)
سخني با مديران محترم رسانه ملي سكولاريسم با طعم فكاهي



شاخصه هاي اصلي فيلم هاي اكران تابستان و پاييز 1390- قسمت دوم
رابطه نسبي گرايي با هرج و مرج طلبي

رامين شريف زاده
جريان نسبي گرايي همواره درحوزه معرفت و شناخت بشري، از جريان هاي مهم و تاثيرگذار بوده است. فيلسوفان پيش از سوفيست ها اساساً به پديده ها و اعيان خارجي نظر داشتند و برآن بودند تا بنياد و اصل نهايي اشيا را بيابند و به ياري آن از راز تحولات و دگرگوني هاي جهاني پرده بردارند. هيچ فيلسوفي در امكان حصول معرفت و پيشرفت درعرصه پژوهش هاي جهان شناختي به ديده ترديد نمي نگريست اما چندي پس از پيدايش انديشه هاي متعارض، رفته رفته جوانه هاي بي اعتمادي به حقانيت آن جهان شناسي ها دردل برخي انديشمندان روييد و زمينه هاي توجه به ذهن و انسان را فراهم آورد. اين چرخش توجه از عين به ذهن و از طبيعت به انسان نخستين بار در ميان سوفيست ها پديد آمد. تا آنجا كه در تاريخ مكتوب فلسفه گزارش شده است، پروتاگوراس اولين نسبي گرا بود كه اصل اساسي نسبي گرايي را بيان كرده است.
جهان در چند دهه گذشته،شاهد احياي دوباره اين آموزه بوده است. انديشه نسبي گرايي در عصر جديد، به خصوص در قرن بيستم درحوزه هاي مختلفي از جمله اخلاق، فلسفه، حقوق و ... گسترش داده مي شود. به عنوان مثال نسبيت اخلاق درمقابل مطلق بودن اخلاق از مسائل جديدي است كه مورد توجه پاره اي از متفكران معاصر قرارگرفته است. نسبي گرايان براين باورند كه احكام اخلاقي، ثابت و يكنواخت درهمه جا نيستند. آداب و عادات ملل گوناگون باعث زشت يا زيبا شمردن افعال اخلاقي مي شود و اين سخن يا بحث معيار اخلاق پيوند وثيقي دارد. از ديدگاه اخلاق نسبي، مثلا عدالت ازشهري به شهري ديگر و از جامعه اي به جامعه ديگر متفاوت است و انسان هرگز نمي تواند با كليت و قطعيت بگويد كه عدالت اين است يا آن و چنين تعريفي نيز براي همه كشورها و افراد معتبر است. يا حتي گزاره هايي مانند «همه انسانها از نظر حقوق با يكديگر برابر هستند.»، «فرد از حقوق مطلق و غير قابل الغائي برخوردار است»، «نظام سياسي بايد به واسطه نمايندگان مردم اداره شود» نيز بديهي نيستند. به عبارت ديگر، نسبي گرايي تمامي طول ارزشي كه بنياد يك نظام سياسي هستند، چه دموكراتيك و چه غير دموكراتيك، چه متساهل و چه نامتساهل، را مورد ترديد قرار مي دهد و همه آنها را يك جا غير قابل اثبات و دفاع معرفي مي كند.
درميان نسبي گرايان، آرا و عقايد متفاوتي وجود دارد؛ درنوعي از نسبي گرايي اين باور ترويج مي شود كه هيچ يك از گرايش هاي گوناگون رفتاري و اخلاقي را منحصراً و براي هميشه قابل تصويب ندانيم و درميان ارزش هاي متفاوت و گرايش هاي متعارض اخلاقي، نتوانيم برخي را درست و برخي را نادرست معرفي كنيم بلكه همه را داراي ارزشي يكسان بدانيم. اين نوع از نسبي گرايي را كه درباره قابليت و عدم قابليت تصويب گرايش هاي اخلاقي و رفتاري بحث مي كند، نسبي گرايي فرا اخلاقي ناميده اند. نسبي گرايي فرا اخلاقي، امكان قضاوت و داوري ميان گرايش هاي متعارض و متضاد را موجود نمي بيند و بر صحت هيچ يك حكم نمي كند و اين چيزي جز شك گرايي نيست. زيرا شك گرايان تحصيل هرگونه باوري را غير ممكن مي دانند و به هر گزاره اي با ديد شك و ترديد مي نگرند. آنچه از گسترش اين تفكر نتيجه مي شود آن است كه قول و قضاوت و داوري هيچكس حجت تعبدي براي ديگري نيست و هيچ فهمي مقدس و فوق ديگري نخواهد بود و هيچ گروهي نمي تواند اخلاق و دين خود را برتر از دين و اخلاق ديگر گروه ها بداند. در واقع درمعرفت شناسي اين نوع تفكر،اصل بر شكاكيت و انكار براهين عقلي و نفي قطعيت است و حداكثر برخي باورهاي عرفي و رايج را مي پذيرند كه آن را نيز پيش از آنكه سهمي از واقع نمايي و حجيت معرفت شناختي برايش قابل باشند ازباب اضطرار براي دوام زندگي اجتماعي پذيرفته اند.
آقا يوسف
«آقا يوسف» كارمند بازنشسته اداره تئاتر كه هم اكنون به كار تميز كردن منازل مردم مشغول است با دخترش «رعنا» زندگي مي كند. همسر آقا يوسف مدت ها است كه فوت كرده و «حميد» تنها پسر آقا يوسف به بهانه يافتن كار مناسب همسر و فرزندش را ترك كرده و به كانادا رفته است از اين رو آقا يوسف هزينه زندگي عروس و نوه اش را مي پردازد. آقا يوسف بسيار به دختر خود علاقه مند است و نمي تواند دوري او را تحمل كند و به گفته خود يوسف، رعنا همه زندگي اوست. رعنا در يك استوديو كار مي كند؛ از همكاران رعنا در استوديو دختري به نام «مريم» است كه پدرش «مرتضي»، دوست صميمي آقا يوسف است. مريم و مادرش «عصمت» با هم زندگي مي كنند، چرا كه مرتضي و عصمت از هم جدا شده اند. مرتضي بسيار علاقه مند است كه با دخترش رابطه برقرار كند اما مادر مريم راضي به اين كار نيست. آقا يوسف براي نظافت به منزل دكتري به نام «مهران» مي رود كه خانواده اش در خارج از كشور زندگي مي كنند؛ دكتر فرد خوش گذراني است كه هرشب را در ميهماني مي گذراند. يك روز صبح وقتي آقا يوسف مشغول نظافت كردن منزل دكتر است، تلفن زنگ مي زند و صداي دختري را مي شنود كه براي دكتر پيغام گذاشته است. صداي دختر بسيار شبيه صداي رعنا دختر يوسف است. يوسف كه مطمئن شده رعنا روابط پنهاني با دكتر مهران دارد به شدت عصباني و دلگير مي شود تا آنجايي كه رابطه اش با رعنا سردتر و سردتر مي شود. يوسف ماجرا را براي مرتضي تعريف مي كند و مرتضي براي آرامش يوسف، قسم ياد مي كند كه دكتر را مي كشد؛ پس از چند روز يوسف به كلانتري احضار مي شود و در آنجا متوجه مي شود كه به جان دكتر مهران سوء قصد شده است. پليس گمان مي كند كه مرتضي دكتر را با چاقو مجروح ساخته است. يوسف درگير ودار ماجرا متوجه مي شود كه صداي پشت تلفن متعلق به رعنا نبوده است، لذا تلاش مي كند تا روابطش را با رعنا مجددا صميمي تر كند. پليس چندي بعد متوجه مي شود كه مرتضي در جريان سوء قصد به دكتر مقصر نبوده و او را آزاد مي كنند. يوسف به خانه دكتر مهران جهت نظافت باز مي گردد؛ دكتر براي استراحت به شمال رفته است. «ترگل» ديگر نظافتچي خانه به يوسف مي گويد كه يكي از دوستان دكتر جهت بردن لوازم دكتر به منزل مي آيد. يوسف درحال نظافت است كه دوست دكتر وارد مي شود، فرد وارد شده دخترش، رعنا است.
علي رفيعي در فيلم «آقايوسف» قضاوت كردن درباره افراد و به تعبيري ايجاد شكاكيت را از زاويه اي ديگر مطرح مي كند. آقا يوسف، تصوير مردي سنتي و خانواده دوست است كه اگرچه حفظ خانواده براي او بسيار مهم است، اما سرنوشت، برخلاف ميل و خواست او چيز ديگري را برايش رقم زده است. او به زندگي از دريچه صادقانه و زلال فكر خود نگاه مي كند و دورويي و تزوير در زندگي او جايي ندارد، چنانچه وقتي پسرش به بهانه يافتن شغل مناسب، همسر و فرزندش را رها كرده و به يك كشور خارجي رفته او وظيفه نگهداري از آنها را برعهده گرفته است. رفتار او با دخترش نيز برگرفته از همان نگاه ساده و صادقانه او مي باشد، چنان كه تا آنجا به دخترش اعتماد دارد كه هيچ گونه واكنشي نسبت به بيرون ماندن دخترش تا ساعت سه نيمه شب از خود بروز نمي دهد. يا اينكه اگرچه از آرايش كردن دخترش رضايت نشان نمي دهد اما وقتي مرتضي نسبت به آرايش و پوشش نه چندان مناسب دخترش از او مي پرسد به اين پاسخ كه هزينه اينها را از درآمد خودش مي پردازد، بسنده مي كند و از كنار آن مي گذرد. درگيري آقايوسف با پسري كه از پدرش بدگويي مي كند نيز سند ديگري براين ادعا است. در واقع يوسف تركيبي از تفكر سنتي و شبه روشنفكري است كه اگرچه تحكيم و ثبات خانواده سنتي عيب محسوب مي شود با تساهل و تسامح برخورد مي كند.
روند وقايع و رويدادها ذهن مخاطب را متوجه اين واقعيت مي كند كه آقايوسف دچار روزمرگي شده و به محيط اطراف خود و خواسته ها و نيازهاي فرزندش توجهي ندارد؛ يوسف همسرش را دوست داشته چون در كنارش بوده و دخترش را به خاطر در كنار خود بودنش دوست دارد تا اينكه وقوع حادثه اي در محيط خانواده توجه او را به محيط اطرافش جلب مي كند. در واقع كارگردان در اينجا از نگاه خود به جامعه و شكاف بين دونسل پرده برمي دارد؛ ارزش هايي كه به هم گره نمي خورند، اگرچه ارتباطات عاطفي بين آنها برقرار باشد.
در جامعه مورد نظر كارگردان، اثري از قيد و بندها و تعهد به ارزش هاي اخلاقي سنت گذشته نيست؛ جوانان درپي آرزوهاي خود (چه به درست و يا غلط) از سنت پدرسالاري و قيد و بندها و اعتقادات آن فراري هستند (رفتن به خارج از كشور فرزندان) و روابط نامشروع در جامعه رايج است. يك زلزله آقايوسف را بيدار مي كند و توجهش به اطراف بيشتر مي شود؛ خانواده هايي كه آقايوسف در منازلشان كار مي كند اكثرا دچار اين معضلات هستند؛ پدر و مادري كه آرزو داشتند فرزندانشان در دوران پيري عصاي دست آنها باشند اما آنها را ترك كرده و به حال آقايوسف كه توانسته تربيت صحيحي داشته باشد غبطه مي خورند؛ فرزندي كه از پدر بيمار خود پرستاري مي كند و مورد احترام آقايوسف است اما ازسوي همسرش مورد تأييد نيست و در زندگي زناشويي خود ناموفق است، نمونه اي از مشكلات ريشه دار جامعه بيان مي شود.
خبردارشدن آقايوسف از رابطه پنهاني دخترش با دكتري كه به شب زنده داري معروف است و آقايوسف درمنزلش كار مي كند موضوع فيلم را به سوي بحث قضاوت و بالطبع شكاكيت گرايي در افكار و عقايد رهنمون مي سازد. در فيلم شاهد قضاوت آقايوسف درباره دخترش رعنا و رابطه او با دكتر و همچنين قضاوت هاي رعنا درباره پدرش هستيم كه در بحث نسبي گرايي فرااخلاقي راجع به آن صحبت شده است. آقايوسف با شنيدن صداي دختري كه روي پيغامگير گوشي تلفن دكتر پيام گذاشته، يقين پيدا مي كند كه صدا متعلق به رعنا است. چينش اتفاقات نيز به گونه اي است كه اين موضوع براي مخاطب باورپذير مي شود اما درست هنگامي كه ظاهر همه چيز روال عادي خود را سير مي كند ناگهان متوحه مي شويم كه صدا متعلق به زن ديگري است. اما ماجرا به اينجا ختم نمي شود. يعني درست هنگامي كه آقايوسف از قضاوت عجولانه اش نسبت به رعنا پشيمان شده ناگهان از ارتباط رعنا و دكتر پرده برداشته مي شود. قضاوت رعنا نسبت به پدرش نيز قابل تأمل است. رعنا با ديدن دست زن همسايه كه براي گرفتن ناني كه هر روز آقايوسف براي او خريده، دراز مي شود و گمان مي كند كه پدر قصد ازدواج مجدد دارد، اما خيلي زود به اشتباه خود پي مي برد. پليس نيز با گمان اينكه دكتر با ضربات چاقويي كه مرتضي به او وارد كرده، مجروح شده است. مرتضي را بازداشت مي كند، اما در تحقيقات بيشتر پرده از واقعيت برداشته شده و مرتضي آزاد مي شود.
همان گونه كه اشاره شده، حوادث و رويدادها در فيلم به نحوي كنار هم چيده شده اند كه مخاطب را ناخودآگاه به سمت قضاوت پيش مي برد. البته قضاوتي كه مخاطب خيلي زود به اشتباه بودن آنها پي مي برد و نتيجه آن شك گرايي و ايجاد قطعيت نسبت به امور است. در اينجا نيز وقتي كارگردان توانست شكاكيت را در ذهن مخاطب خود نسبت به حقيقت ايجاد كند، ضربه پاياني خود را وارد مي كند؛ تساهل و تسامح مطرح شده در موضوع نسبي گرايي، يعني آزادي عمل و انتخاب نوع زندگي، روابط و رفتارها به دور از رفتارهاي دگماتيسم مكتب و يا ايدئولوژي خاص در جايي كه آقايوسف به رغم ديدن رعنا در منزل دكتر آشكار مي شود. او در پشت به تصوير دور مي شود تا به مخاطب خود بگويد خواه ناخواه نسل جديد راهش را از نسل قبل خود جدا كرده و كاري هم از دست كساني امثال آقايوسف برنمي آيد و اين نسل جوان است كه بايد براي آينده خود تصميم بگيرد. اين حرف كارگردان در نصيحت هاي يكي از مشتريان يوسف مورد اشاره قرارگرفته بود؛ پيرمردي كه يوسف را نصيحت مي كند جلوي پرواز دخترش را نگيرد و با كمال اعتماد به نفس به او جواب مي دهد كه مردي با خصوصيات دكتر كافي است تا عاشق يك زن بشود تا تمام گذشته خود را كنار بگذارد.
ادامه دارد


 



نگاهي به سريال «نابرده رنج» گنج فراموش شده

عليرضا قبادي
اشاره: در شماره گذشته صفحه تصوير روز مطلبي درباره سريال «نابرده رنج» منتشر شد كه بيشتر قائل به تحسين جنبه هاي مثبت اين سريال بود. اين نوشتار، نگاه متفاوتي به مجموعه نابرده رنج است و به انتقاد از برخي نقاط ضعف آن پرداخته.
تصوير روز
مجموعه تلويزيوني «نابرده رنج» توانست در ميان مجموعه هاي رنگارنگ تلويزيون مخاطبان خودش را پيدا كند.
پرواضح است كه براي ساخت چنين مجموعه اي مبالغ هنگفتي توسط سازمان صدا و سيماي جمهوري اسلامي هزينه شده است تا مخاطبانش را سرگرم كند كه با چاشني طنزي هم كه دارد اسباب فرح خاطرشان را فراهم مي كرد. اتفاقا از حيث طنازي، اين مجموعه در قياس با مجموعه ساختمان پزشكان بسيار فخيم تر و موفق تر بود. طنزش نه با لودگي ها و اطوارهاي زننده بازيگرانش بلكه با اتكا به ديالوگ نويسي خوب نويسندگان و بازي جذاب بازيگرانش توانست مخاطبانش را سرگرم كند. اما براي اين سرگرمي از دستمايه بزرگي همچون دوران دفاع مقدس استفاده شده است. اين به خودي خود محل ايراد نيست. وقتي در اواسط دهه هفتاد فيلم «ليلي با من است» كه اولين فيلم طنز دفاع مقدس است ساخته شد كم كم پاي نگاه هاي متفاوت به اين حوزه باز شد.
اما «نابرده رنج» صرفا به گنج و جنگ مي پردازد و كاري با مفاهيم عميق و معنوي دفاع مقدس ندارد. «نابرده رنج» محصول يك نگاه سطحي و عوامانه به حماسه ماندگار ملي ست. چه مي شد اگر ماجراي اين فيلم سال 1944 در فرانسه اتفاق مي افتاد و نبرد نورماندي را در جنگ دوم جهاني به تصوير مي كشيد. اين خنثي بودن و بي توجهي نگاه كارگردان در ارزش هاي دفاع مقدس، اين مجموعه را تبديل به يك فيلم فارسي بي بو و خاصيت كرد. اصلا انگار اين جريان فيلم فارسي با رگ و خونمان در آميخته است كه هيچ حاضر نيستيم دست از آن برداريم و مدام مثل آن گربه معروف هميشه با چهار چنگول همين عشق و عاشقي هاي سطحي و كوچه بازاري به زمين مي آييم.
آدم هاي قصه، تك بعدي و بي ريشه اند. جابر، شخصيت مثبت داستان است كه با يك برخورد كوتاه خياباني با خواهر متهم فراري چنان عاشق و دلداده اش مي شود كه خودش را به آب و آتش مي زند تا به او نزديك شود. و بعد راه مي افتد تا كردستان مي رود تا اسد را به زندان باز گرداند.
اسد و عماد از زندان مي گريزند، تا پايشان به جبهه مي رسد و آن وقت مي افتند دنبال گنج.
اميدوار بوديم كارگردان با طرح قصه گنج و وارد كردن آن به هياهوي جنگ درصدد به تصوير در آوردن اين جمله مقام معظم رهبري باشد كه فرمودند: «جنگ ما همان گنج بود.»
اما گويا سازندگان اين مجموعه راه را به اشتباه رفته اند يا عدم شناختشان از فضاي جنگ و روحيات رزمندگان باعث اين بيراهه روي شده باشد. واسطه هايي كه براي اسد تراشيده مي شوند تا سير تحول او را نشان دهند راه به تركستان مي برند و نه به «عند ربهم يرزقون».
اسد هر اتفاقي را نشانه اي مي داند از سوي خدا كه او را به سوي گنج هدايت مي كند. چون يك گمشده آبا و اجدادي است و به او چه مربوط است كه دشمن دارد مملكتش را هورت مي كشد و عماد هم نگران حرف هاي معنوي رفيقش است كه كار دستش ندهد كه البته نگارنده هنوز نسبت ولع كشف گنج را در بحبوحه جنگ با معنويت درنمي يابد. كارگردان مي خواهد به مخاطب بقبولاند كه مثلاً اسد تغيير كرده، تطهير شده است و حالا لايق شهادت است، اما اين تغيير و تطور اسد از آن نوع تحول ها نيست كه بخواهد سرانجامش به شهادت ختم شود. اين نوع مرد شدن ها عموماً سر از سفره عقد درمي آورد. انگار گنج، يك عشق مجازي است كه قرار است او را به عشق حقيقي يعني ارتباطش با كژال رهنمون شود. با اين تفاوت كه اينجا كوچه پس كوچه هاي شهر نيست، دشت و دمن است كه اتفاقاً عده اي هم دارند آنجا جنگ بازي مي كنند و حالا يك خانم دكتر خودش را از همدان رسانده است پاوه كه در ميان آن همه آدم بشود ليلي، مجنون بازي هاي اسد پنبه.
تخيل خوب است اما ولنگاري خيال جذاب نيست. كشانيدن روابط دختر و پسر با چاشني عاشقي تا خط اول جبهه هاي جنگ حق عليه باطل تقلاي بيهوده اي است براي لجن پراكني به ساحت مقدس پاك ترين و عارفانه ترين ايام سپري شده معاصر. در آن روزگار و در آن نقطه آسماني از كره خاكي بساط عيش عارفانه آن قدر فراهم بود كه ديگر دلفريبان نباتي از رنگ و رو افتاده بودند. بهتر نبود به جاي وارد كردن شخصيت كژال به داستان براي تحت تأثير قرار دادن اسد از صحنه هاي ريز و درشت ميان ساير رزمندگان و از شجاعت هايشان، احوال معنويشان و حتي گپ زدن ها و بگو بخندهايشان به عنوان عوامل تأثيرگذار استفاده مي شد؟! اسد هم به مرور تغيير مي كرد تا آخرين صحنه جنگيدنش واقعي تر به نظر بيايد. اسد و كژال مست عاشقي، زلف به عشق يكديگر گره مي زنند و اسلحه مي كشند و مي زنند به دل دشمن و بعد به شهادت(!) مي رسند.عماد هم كه كسي را پيدا نكرده كه عاشقش شود يك دستش را از دست مي دهد و باز مي گردد تا سال ها بعد به وصال مرضيه، بيوه عروس نشده جابر برسد. عماد كه حالا جانبازي است كه با يك ماشين بزك شده قديمي مسافركشي مي كند، شخصيت عماد و مرضيه عصبي، افسرده و وامانده در تاريخ نشان داده مي شود كه هيچ نسبتي با دنياي امروز ندارند و بي اينكه مشخص شود چه رابطه اي با هم دارند هر پنجشنبه به قبرستان مي روند تا غبار قبر اسد و جابر را بشويند و گپي بزنند و... براي اينكه عماد تبديل به چنين شخصيتي شود چه دليلي فرض شده است؟ آيا اين افسردگي و دلمردگي در جهت همان نوع از تغيير و تحولي است كه در اسد ايجاد شد؟! يا به خاطر از دست دادن دوستي مثل اسد به اين روز افتاده است؟! چه مي شد اگر نشان داده مي شد كه عماد حالا بعد از اين سال ها دارد آرام زندگي اش را مي كند و سر و ساماني دارد كه حاصل شهادت رزمندگان همراهش است (از به كار بردن كلمه همرزمان اجتناب مي كنم) و يا اين طور نشان داده مي شد كه عماد نشسته است جاي جابر و در اداره آگاهي مشغول خدمت است!!!
بايد باور كنيم كه هنوز هم اين كشور بر مدار غيرت همان سلحشوران ديروز مي چرخد و منزوي كردنشان محال آمد محال...!
تهيه كنندگان و كارگرداناني كه در حوزه دفاع مقدس كار مي كنند بايد آن دوران را با جان و دلشان حس كنند و با يك حساسيت آگاهانه و دلسوزانه و غيرتمندانه و نه متعصبانه شروع به كار كنند. در عين حال كاش مسئولين صداوسيما هم در كيفيت مفهومي آثار توليدي دقت بيشتري به عمل آورند.

 



هشدار!(نكته)

سيد اميد عرب
پس از انتشار خبر دستگيري بازيگري جوان به نام «پگاه آهنگراني»، رسانه هاي ضدانقلاب همچون گذشته پرچم حمايت از هنرمندان وابسته به خود را برافراشتند و پس از آنها، موجي جديد و در عين حال ملايم از انتقادها به جهت نحوه برخورد با متخلفان و وابستگان فرهنگي بلند شد.
يادم هست كه از دوران تحصيل از دبستان گرفته تا دانشگاه، اگر نمره اي ضعيف نصيب دانش آموز يا دانشجويي مي شد، طرف لب به انتقاد مي گشود و مي گفت: فلان معلم يا استاد به من هفت يا هشت داد!در همين حال اگر نمره اي قابل قبول و بالاتر از 10 مي گرفت، از لفظ و فعل «گرفتم» يا «شدم» استفاده مي كرد و هميشه يك عنصر در اين بين فراموش مي شد و آن نكته مهم اين است كه چه كرديم كه اين گونه شد؟
پس از دستگيري پگاه آهنگراني، روابط عمومي انجمن بازيگران بيانيه اي صادر كرده و در سطور آن دم از نگراني بابت آغاز موج دستگيري هنرپيشه ها زده است. به عنوان فردي كه چند صباحي در كمپ روزنامه نگاران اصلاح طلب حضور داشت و از نزديك شاهد لغزش عمده اين طيف بود و امروزه نيز بسياري از آنها را مي توانيم در شبكه هاي خبري بي.بي.سي فارسي، صداي آمريكا، راديو فردا و بسياري كه شبكه هاي مبتذل و زرد ديگر ببينيم، لازم دانستم چند نكته را به عنوان فردي آشنا به ذهنيت اين افراد منعكس كنم و بپرسم چه شد كه آهنگراني و آهنگراني ها دستگير شدند؟
در درجه اول بنا به عرف قضايي، زماني كه فردي دستگير مي شود، دليلي بر محكوم شدن او نيست و شايد پس از انجام بازجويي اوليه، طرف مظنون بتواند خود را تبرئه كند و در اين مرحله شايسته است شخص دستگير شده و اعضاي خانواده او، اندكي شكيبايي به خرج دهند و حداقل تا مشخص شدن اوضاع، سكوت اختيار كنند.
اين همان كاري است كه خانواده بازيگر دستگير شده صورت داد و جالب اينجاست كه با وجود سكوت نزديكان پگاه آهنگراني، سوءاستفاده گران از اين وضعيت، نقش كاسه داغ تر از آش را به خوبي ايفا كرده اند كه از آن جمله مي توان به بيانيه انجمن بازيگران سينماي ايران و اخبار پخش شده توسط بخش فارسي شبكه دويچه وله اشاره كرد.
مطلب بعدي كه اينجا به نظر مهم و قابل ذكر مي نمايد اين است كه دام سرويس هاي جاسوسي و اطلاعاتي غربي ها هميشه به صورت واضح و آشكار كار گذاشته نمي شود و زماني بازگشايي گره اين دام ها سخت تر مي شود كه شكار جوان در پي دعوت شدن به بلاد سبز غربي ها، خود را چنان مي بازد كه در دامگاه آنها هرچه بخواهند، از پس گفتن كلمه «نه» برنخواهد آمد... سرنوشت چنين بي تجربگي ها را مي توان در آيينه هنرمنداني چون شادمهر عقيلي و گلشيفته فراهاني و... مشاهده كرد و جالب تر اينكه وقتي ارزش هاي اسلامي را از صيدشان ربودند، در محافل خصوصي شان خنده مستانه مي زنند و مي گويند: اين هم از يك مسلمان پلاستيكي ديگر كه ديگر مسلمان نيست و تبديل به پلاستيكي بي مصرف شده است.
آنچه در همين چند سطر آمد، نه از صعود موج احساسات شخصي نگارنده است و نه حاصل تنها حركات موزون قلم به روي كاغذ كه تجربه نزديك به دو دهه است از نشست و برخاست با جماعت اروپايي و آمريكايي و اقيانوسيه اي.
آنها نسخه از پاي درآوردن هر كسي كه نشاني از اسلاميت داشته باشد را خوب مي شناسند و همان طور كه آندلس اسپانيا را از چنگ مسلمانان درآوردند، براي اين مرز و بوم نيز نقشه ها دارند.
كاش پيش از آنكه پگاه آهنگراني عزم سفر به آلمان را مي كرد، از خود مي پرسيد: من بازيگر را چه به گزارش فوتبال و راه اندازي وبلاگ ورزشي آن هم به حمايت از شبكه دويچه وله اين كشور؟
اين شيوه تحت فشار جلوه دادن جامعه ايران اسلامي و نياز كشور عزيزمان به تنفس عميق ليبرالي با انفاس مصنوعي غرب، راه كار جديدي است كه عمال آنها براي بي قيد و بند ساختن نسل جوان به كار بسته اند و گويا از اين اصل مهم و اساسي كمك هاي اوليه بي خبر هستند كه كالبد زنده، نيازي به تنفس مصنوعي ندارد و شايد هم با علم به اين موضوع مي خواهند پيكره زنده مان را با شكستن دنده هاي جامعه به نعشي بي حركت تبديل كنند.
نكات گفتني بسياري از رابطه گيري نمايندگان به اصطلاح فرهنگي كشورهاي خارجي با چهره هاي سرشناس هنري و ورزشي دارم كه در عمده موارد مربوط به بانوان، فريب دادن آنها با شعار فراهم آوردن زمينه آزادي بيشتر براي همنوعان در ايران اسلامي است و هر فردي كه در قبال خواسته آنها تمكين نكند، مورد بي مهري و توهين واقع مي شود كه نمونه بارز آن نحوه تقابل گروهي از هنرمندان با هنرپيشگان حاضر در فيلم اخراجي هاي يك تا سه و پروانه معصومي است.
شايد جالب باشد بدانيد در همان سال هاي اوليه قدرت گيري اصلاح طلبان در عرصه سياست، كليد راه اندازي شبكه بي.بي.سي فارسي و راديو زمانه به همين روش دعوت از روزنامه نگاران جوان و عمدتاً بانوان خورده بود و به همين ترتيب از آنها براي حضور جلوي دوربين هاي رسانه هاي غربي دعوت مي شد.
در تجربه اي ديگر، شخصاً شاهد حضور مقامات فرهنگي سفارت خانه هاي چند كشور اروپايي در منزل يكي از نويسندگان سرشناس و به همراه خيل عظيمي از همكارانش كه حال در ژست فيلسوف و شاعر و منتقد و داستان نويس هستند، بودم و در حدود 10 سال قبل، نويد بروز ناآرامي نظير آنچه پس از انتخابات دهم رياست جمهوري گذشت را مي دادند. اما پيش بيني آنها درست از آب درنيامد زيرا آنها معتقد بودند كه نظام اسلامي، تاب و توان فشارهاي وارده را خواهد داشت و در قبال خواسته روشنفكران، سر تسليم فرود خواهد آورد. غافل از اينكه ايران اسلامي، آندلس اسپانيا نيست و سرزميني است تسخيرناپذير. ما در عين اينكه ميهمان نواز هستيم، هيچ گاه اجازه نخواهيم داد ميهمانانمان صاحب خانه آب و اجدادي مان شوند.
اميد است معدود نويسندگان و هنرمندان كشورمان كه به واسطه تجربه كم و سن و سال پايين اسير افكار پوچ غربي ها هستند، دست از سوداي صيد نمادهاي خرس و نخل و اسكار غربي ها بردارند و بدانند در پس صحنه هاي بي اخلاقي هنر آنها، جايي در شأن و منزلت هنرمند ايراني وجود ندارد و به جاي تخريب و ناسزاگويي اوضاع جامعه و نظام نزد غربي ها، پرورنده احساسات پاك ايراني اسلامي باشند.

 



سخني با مديران محترم رسانه ملي سكولاريسم با طعم فكاهي

شبنم نادري
يك رسانه، چند گلوله... شليك
در دنيايي زندگي مي كنيم كه رسانه در آن يك پل ارتباطي و وسيله قدرتمند تسلط بر افكار، اراده و احساسات بشر دوران معاصر به شمار مي آيد. به همين سبب است كه مراكز استكباري در شيوه نوين استعمار خود كه به «استعمار فرانو» شهرت دارد، خود را به مدرن ترين فناوري جهاني مجهز كرده اند. آنها از اين ابزار يك سو در جهت اجراي عمليات رواني عليه ملت ها و دولت هاي مستقل بهره مي گيرند و از سوي ديگر براي كنترل، تضعيف، جهت دهي و هدايت مغزها و قلب ها سود مي جويند. رسانه ها در تمامي جنگ هاي قرن بيستم به مثابه ابزاري براي جنگ رواني و تبليغات جنگي از سوي بسياري از كشورها مورد استفاده قرار گرفتند.
جنگ رواني به عنوان يكي از مؤلفه هاي اصلي جنگ نرم، از طريق رسانه به عنوان تأثيرگذارترين عامل بر روند تفكر جامعه، اعمال مي شود و ارتباطي مستقيم با موضوع افكار عمومي دارد و همان طور كه برمي آيد تأثيري عميق بر انگاره هاي ذهني مجموعه هدف اعمال مي كند.
جنگ رسانه اي از تاريخ باستان تا امروز وجود داشته و جزء لاينفك سياست ابرقدرت ها و قدرت ها بوده است و آنچه امروز كيفيت و كميت اين جنگ ها را عوض كرده، توسعه زيرساخت هاي رسانه اي و تكنولوژيكي در يك قرن اخير است.
يكي از نخستين جنگ هاي رسانه اي در دنياي اسلام را، معاويه عليه امام علي(ع) آغاز نمود. در جنگ معاويه با امام علي(ع) وقتي كه معاويه خود را در برابر سپاه اميرالمؤمنين(ع) عاجز ديد به هم فكري عمروعاص در شب به پاي كوبي و طبل زني پرداخت تا وانمود كند كه سپاهي عظيم و غيرقابل مقاومت در اختيار دارد و توانست سپاهيان علي(ع) را مرعوب و هراسان سازد. در جنگ صفين همچنين قرآن ها را بر سر نيزه كردند و در دل سپاهيان شك انداختند. از جنگ دوم جهاني به بعد، جنگ رسانه اي به يك رشته علمي و استراتژيك تبديل شد كه شاكله اصلي قدرت نظامي، اقتصادي، فرهنگي و سياسي كشورهايي مثل آمريكا و... را تشكيل مي دهد.
سابقه پيدايش جنگ نرم و عمليات رواني به انقلاب فرانسه و انقلاب 1917 روسيه و جنگ جهاني اول و دوم برمي گردد. به طوري كه تشكيل وزارت تبليغات بعد از جنگ جهاني اول در آلمان و اقدامات و فعاليت هاي گوبلز در زمينه پروپاگاندا در جنگ جهاني دوم نشان دهنده درك اهميت جنگ رواني، تبليغات و جنگ نرم در بين سران كشورهاي مختلف در مقاطع حساس دارد. جنگ جهاني دوم، اولين جنگي بود كه رسانه هاي جمعي الكترونيكي؛ يعني راديو، نقش مهمي را در شروع و ادامه آن، بازي كرد. شعار گوبلز در مبارزات سياسي اين بود: «ذهن و قلب مردم را در اختيار بگير، روح آنها به دنبال تو خواهد آمد.» در همين قرن است كه اهميت جنگ نرم و نقش رسانه هاي گروهي نه تنها در زمان جنگ بلكه حتي در زمان صلح و براي مقاصد گوناگون بر همگان مشخص شده است.
ژنرال كالين پاول، رئيس ستاد مشترك ارتش «آمريكا» در سال 1991 و مقارن با جنگ اول «خليج فارس» گفت: «پيروزي در هر جنگي بدون حمايت رسانه ها، امري مشكل و شايد غيرممكن است.» با نگاهي به عملكرد آمريكا در جنگ هاي ويتنام، بالكان، كارائيب، افغانستان و دو جنگ خليج فارس مي توان به نمونه هاي فراواني از استفاده تبليغاتي و جنگ رواني توسط رسانه ها اشاره كرد. اكنون جنگ رسانه اي از برجسته ترين مؤلفه هاي جنگ نرم در جهت هموارسازي رسيدن به اهداف سخت مي باشد. فرماندهان جنگ رسانه اي نويسندگان، خبرنگاران، مفسران، تصويربرداران، كارگردانان، توليدكنندگان خبري و مطبوعاتي، سردبيران، كارگردانان، تهيه كنندگان، بازيگران، عكاسان و... هستند كه سلاح و تجهيزاتي چون راديو، روزنامه، سينما، اينترنت، خبرگزاري، تلويزيون و... دارند.
فراگيري رسانه هاي جمعي متنوع و مدرن در عصر كنوني اذهان همه را تحت الشعاع خود قرار داده است. ابزاري همراه با ويژگي دوسويه كه داراي بازخوردهاي منفي و مثبت است. اما بايد گفت تلويزيون به مثابه رسانه اي همه گير و پرنفوذ تأثيري فراتر و بيشتر از ساير رسانه هاي موجود دارد. از آنجا كه معمولا تصوير بيش از نوشته يا سخن، انسان را متأثر مي سازد، بيشتر بررسي هاي مرتبط با تاثير وسايل ارتباط جمعي در رفتارهاي انحرافي به سينما، تلويزيون و احتمالا نوارهاي مصور اختصاص يافته است.
با اين مقدمه زمان طرح اين سؤال فرارسيده است؛ ما در جبهه جنگ نرم با ابزار رسانه و با علم به اثرگذاري آن به ويژه «تلويزيون» كه اينك به عنوان يكي از اعضاي خانواده درهرخانه اي جا خوش كرده است، چگونه عمل كرده ايم؟
يك سريال... چند لودگي... شليك
براي رسيدن به پاسخ سؤال بالا بهتر ديدم به يك مصداق اشاره نمايم. مجموعه اي به نام «ساختمان پزشكان» از شبكه سه صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران پخش مي شد. اين مجموعه به همراه مجموعه «مختارنامه» از پربيننده ترين مجموعه هاي تلويزيون درسال جاري بودند. مشخص نيست سريال ساختمان پزشكان مطابق چه منطق و يا چشم پوشي از ضابطه اي مجوز پخش گرفته است؟ با مروري بر چند قسمت از اين سريال به خوبي مي توان بر نقاط ضعف مفهومي و تاخت وتاز ضداخلاقي آن پي برد. درعرصه جنگ نرمي كه دشمن با تمام قوا و تجهيزات برما هجوم آورده است در اينجا «ايران» و «حكومت اسلامي» يك رسانه ملي بهترين وقت شبانگاهي خود را در پربيننده ترين كانال تلويزيوني با بيشترين هجويات و فكاهيات در اختيار جبهه غيرخودي قرارداد و با اباحه گري ها و ترويج زندگي به سبك غربي زنگ خطر را براي كارشناسان و صاحبان نظر به صدا درآورد . چگونه است كه مسئولان شبكه سوم هيچ كدام از مرحله آغاز تا انجام و پخش حتي با يك تعمق و تحليل مختصر هم به اين مجموعه كه به فراواني مروج انديشه هاي لاقيدي و سكولاريستي است نگاهي نينداخته و اين گونه هزينه بيت المال را در راهي متضاد با اهداف رسانه اي ايران هزينه كردند. بايد از دست اندركاران رسانه اي پرسيد چگونه است كه يك برنامه سبك و فكاهي به همراه لودگي و تمسخر را به نام طنز به اذهان مردم تزريق مي كنيد؟
«از جمله مواردي كه شما بايد از نويسنده يا كارگردان يا تهيه كننده بخواهيد، يكي همين است كه اين محاوره ها، جهت دار و معنادار باشد. از آنها بخواهيد كه بعضي از محاورات بد، القاء كننده مفاهيم نادرست و عادات و اخلاق بد را به كلي حذف كنند... همين طنزها و تفريح ها و فكاهيات تلويزيوني كه منتشر مي كنيد، هرچقدر از محاورات پايين و عادات نادرست دور باشد، بهتر است. البته من روي طنز، قدري ترديد مي كنم؛ چون بعضي واقعا طنز است، بعضي طنز نيست و فقط فكاهي است. فكاهي با طنز فرق دارد. بعضي واقعا آن ظرفيت طنزي را ندارد و فقط فكاهي است. بعضي هم واقعا طنز است و در بطن خود يك معناي جدي خوبي دارد؛ كما اين كه گاهي اين محاوره ها نقش خيلي مهمي ايفا مي كنند...» (بيانات مقام معظم رهبري در ديدار مديران صدا و سيما 14/11/81)
متاسفانه مسئولان رسانه ملي هنوز الزامات يك برنامه طنز را نمي دانند. چه خوش گفت شهيد آويني كه ما با تلويزيون همچون جعبه جادويي كه خيلي كارها از آن برمي آيد روبروييم، ولي هنوز شيوه هاي استفاده از آن را در خدمت اهدافمان نمي دانيم.
مجموعه ساختمان پزشكان يك طنز نبود. يك فكاهي ضدفرهنگي بود. يك فكاهي با شيوه اي كاملا سكولار، پرواضح است كه شادي با لودگي و ابتذال و بي بند و باري متفاوت است. شادي كردن و شادي دادن به مردم، به معناي لودگي نيست. طنز، بيان يك مطلب مهم جدي است كه با زبان شوخي بيان مي شود؛ در طنز نيز بار محتوايي و معنايي وجود دارد و تنها زبان بيان آن متفاوت است. با اين تعريف به راحتي مي توان دريافت كه اين مجموعه به مانند بسياري مجموعه هاي ديگر از اين دست از دايره تعريف طنز خارج مي شوند. تمسخر شخصيت ها، لهجه ها، به جان هم انداختن مردمان شهرها كه بايد همه را تحت يك هويت ملي و ديني گردهم جمع نمود، ترويج سبك زندگي بدون حضور دين و اعتقادات و صرفا بر مبناي منافع فردي و روابط روزمره انساني، بدون محتواي اخلاقي و تلاش در جهت رشد فكري در كدام تعريف جاي مي گيرد؟دراين سريال تقريبا در هيچ صحنه اي حتي يك نشانه از اعتقادات ديني و هويت ملي ديده نمي شد. ارتباطات محارم با يكديگر با ارتباطات ميان محارم و نامحرمان چه از جهت كلامي و چه از جهت رفتاري با هم هيچ تفاوتي نداشت و به نوعي مي توان گفت كه نوعي تابوشكني در برخي رفتارها نيز به طور مكرر به چشم مي خورد. اختلاط زن و مرد به بهانه هاي مختلف همچون مهماني تولد يك زن با حضور جمع زيادي از مردان، حضور برادر همسر بدون رعايت حريم خانه در منزل برادر ديگر، روابط يك زن و مرد مطلقه در محيط كار، حضور يك فيزيوتراپ زن براي درمان يك مرد، ترويج روابط محرم و نامحرم (برادرشوهر و زن برادر، منشي و پزشك، همكار با همكار،...) در اين سريال آشكارا به نمايش درآمد.
شأن پدر و مادر به راحتي در اين سريال مشابه بسياري از ساير سريال هايي از اين دست، از بين رفته است. پدر و مادر در اين سريال شخصيت هايي كودن، حراف، ابله، پول دوست، ضداخلاق، ضددين، عامل تبعيض، مداخله گر، مسخره كننده، كند ذهن؛ و... نشان داده مي شدند.
در دو قسمت كه از اين مجموعه در تاريخ 29 و 30 تير پخش شد، در سكانس هايي به صورت آشكار هم جنس گرايي تبليغ شد. در آن برنامه يك بيمار رواني، رسماً با ابراز عشق به نيما افشار هم كاري مي كند تا دل وي را به دست آورد! او تلاش هاي خود را از خريد يك ساعت گران قيمت آغاز مي كند و به آنجا ختم مي شود كه در ميان تعجب و حيرت پدر و مادر نيما بيمار از دكتر مي خواهد سرش را برروي شانه او بگذارد تا كمي آرام بگيرد!
عادي دانستن نگاه هاي لذت طلبانه برخي مردان به دختران جوان به بهانه ازدواج و خواستگاري (نگاه هاي ناصر به دوستان نازنين و...)، نامتعادل دانستن خانواده ها و نشان دادن اختلافات خانوادگي همچون طلاق، زن سالاري، بي اعتمادي ميان روابط زن و شوهر، عدم ابراز علاقه و محبت بين زن و شوهر، از ديگر شاخصه هاي اصلي تشكيل دهنده سوژه هاي داستاني اين سريال بود.
چندي پيش وقتي مسئولان فرهنگي به ناگاه با هجوم شبكه هاي مختلف فارسي زبان بيگانه مواجه شدند موج «چه كنيم؟ چه كنيم» ها به همراه صرف هزينه هاي هنگفتي براي برگزاري همايش ها و سمينارها و جلسات ريز و درشت به راه افتاد و ناله ها برخاست كه اي داد با
فارسي وان ايمان مردم را به تاراج مي برند، VOA اين را گفت، BBC آن را گفت، «من و تو» بهمان را...؟
وقتي نظر برخي از دست اندركاران صاحب تصميم در ارگان ها و مراكز فرهنگي جمهوري اسلامي اين است كه تلويزيون وظيفه اي جز پر كردن اوقات فراغت مردم با تفنن و تفريح ندارد؛ ديگر چه انتظاري مي توان داشت! واقعاً وظيفه رسانه ملي چيست؟

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14