(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 27 مرداد 1390- شماره 20003

بحران دموكراسي در اروپا
جنگ هاي سري پنتاگون



بحران دموكراسي در اروپا

جعفر بلوري
اشاره:
فساد، استثمار، نژادپرستي و دريك كلام ظلم، چه مزين با نام فريبنده اي چون دموكراسي باشد چه نباشد، تنها يك نتيجه به دنبال دارد: سقوط. فرق نمي كند، ظلم در اروپا واقع شود يا در آسيا يا آفريقا.
ظلمي كه ديروز درتونس و مصر به سقوط بن علي و حسني مبارك منجر شد، مسلما فردا در اروپا و آمريكا هم اين وضعيت تكرار خواهد شد. مگر «محمد البو عزيزي» جوان 26ساله تونسي كه از ظلم و بي عدالتي رنج مي برد،دودمان «بن علي» را به باد نداد؟ مگر خون «مارك دوگان» سياه پوست 29 ساله انگليسي، زنگ خطر را براي انگليس و كل اروپا به صدا در نياورده است؟ نه البو عزيزي و نه دوگان حتي تصور اين را هم نمي كردند كه با كشته شدنشان موجي از خشم عليه ديكتاتوري ها به پا كنند. اين دو تنها جرقه هايي بودند براي وقوع انفجار، انفجاري كه ممكن است اين بار دودمان غرب را به باد دهد.
واقعيت اين است كه بسياري از مدعيان دموكراسي، حقوق بشر و سازمان هاي بين المللي خود ساخته را ابزاري براي فريب و منفعت طلبي خود كرده اند، غافل از اين كه مردم هميشه فريب نخواهند خورد.
حوادث انگليس بار ديگر نشان داد، گاهي فقط يك جرقه كافي است تا آنچه استعمارگران طي ساليان سال بافته اند رشته شود.
دراين مقاله به اختصار آنچه در انگليس گذشت، مورد بررسي قرار گرفته است.
سرويس خارجي كيهان
پنجشنبه چهارم اوت سال 2011،خبري از منطقه فقيرنشين شمال لندن منتشر شد كه ابتدا توجه خاصي را جلب نكرد؛ چرا كه اين روزها انتشار اين گونه خبرها درجامعه غرب تبديل به امري متداول شده است. خبرهايي كه تقريبا همه روزه در بخش حوادث رسانه هاي غربي به وفور مي توان يافت.
خبراين بود :«مارك دوگان، گانگستر 29ساله انگليسي پس از درگيري مسلحانه با پليس اسكاتلند يارد كشته شد.»
بسياري از رسانه هاي انگليس نيز طوري اين خبر را منتشر كردند كه خواننده با تحسين اقدام «شجاعانه» پليس، پس ازچند روز مثل خيلي خبرهاي ديگر آن را فراموش كند.
اما با انتشار ابعاد تازه اي از حادثه، مانند سياهپوست بودن و يا پدر چهار فرزند بودن مقتول، حساسيت ها به خصوص درجامعه فقير و سياهپوست انگليس برانگيخته شد؛طوري كه پليس مجبور شد براي پاسخ به افكار عمومي و انتقادها، توضيحات بيشتري ارائه كند. پليس ادعا مي كرد، «دوگان» هنگامي كه سوار بر تاكسي بود، نه تنها به فرمان ايست پليس توجهي نكرده بلكه به سمت آنها شليك هم كرده است؛ بنابر اين نيروهاي پليس مجبور به شليك و كشتن وي با دو گلوله شده اند.
پليس گلوله اصابت كرده به بي سيم يكي از ماموران حاضر در صحنه را سند اصلي ادعاي خود دانسته و بر روي آن همواره تاكيد مي كرد. اما نتايج آزمايشهاي اوليه نشان داد، حادثه به شكلي كه پليس اسكاتلند يارد تشريح كرده، نيست؛ در واقع گلوله هاي شليك شده از اسلحه پليس خارج شده و قرباني در هنگام حادثه اصلا فرصت صحبت كردن هم نداشته است، چه رسد به آتش گشودن به سمت پليس. اينجا بود كه حساسيت ها از جامعه سياهپوست و فقير به اكثريت قشر متوسط به پايين انگليس سرايت كرد.
شنبه شب (ششم اوت 2011)، گروهي از اعضاي خانواده و دوستان «دوگان» مقابل ساختمان پليس «تاتنهام» تجمع اعتراض آميز برگزار كردند. پليس با بي توجهي، به جمعيت چند صد نفره سياهپوستان كه مقابل ساختمان شعار مي دادند، تنها به نظاره نشست. همين بي توجهي كافي بود تا معترضاني كه «دوگان» را قرباني نژادپرستي پليس انگليس مي دانستند، به خشم آمده به سمت پليس سنگ و بطري پرتاب كنند. پليس نيز سعي كرد با سركوب تجمع چند صد نفره، اين اعتراض را كه سال هاست در اعماق جامعه فقير انگليس ريشه دوانده و فرصت بروز نيافته بود، در نطفه خفه كند.
بنا به اعلام رسانه هاي انگليس، در كمتر از هفت ساعت، ناآرامي ها مناطق وسيعي از شمال لندن را فرا گرفت. پليس و مقامات دولتي انگليس كه متوجه اوضاع غيرعادي پايتخت شده بودند، اين بار با نيروهاي امنيتي بيشتر اشتباه چند ساعت پيش خود را تكرار و تصميم به سركوب معترضان به هر قيمت ممكن كردند تا مبادا اين بار ناآرامي ها به سرتاسر كشور سرايت كند.
كشته شدن يك جوان معترض به ضرب گلوله پليس و مجروح شدن صدها نفر ديگر، كافي بود تا ناآرامي ها به سرعت شمال، جنوب، شرق و غرب لندن را فرا بگيرد. به گواه تصاوير منتشره، جوانان سفيدپوست نيز در كنار سياه پوستان وارد ميدان شده و اين بار نه فقط عليه سياست هاي نژادپرستانه بريتانيا، بلكه عليه فقر، بيكاري، جنگ، و... اقدام كنند.
به گفته «ديويد كامرون» نخست وزير و ديگر مقامات دولتي انگليس، عملكرد ضعيف پليس در مهار ناآرامي ها، علت گسترش سريع ناآرامي ها به سرتاسر پايتخت بود؛ لذا اتهام زني بين مقامات پليس و دولتي آغاز شد و طرفين شروع به متهم كردن يكديگر كردند.
در اين ميان برخي فرماندهان پليس نيز اذعان كردند، سرعت تحولات به حدي بالا بود كه آنها را كاملا غافلگير كرده و ابتكار عمل را از آنها گرفت. به عبارتي كنترل اوضاع كاملا از دست پليس خارج شد.
در اين باره شبكه خبري الجزيره نوشت: «به اذعان مقامات پليس انگليس، سرعت تحولات اين كشور به قدري بالاست كه حتي رسانه ها نيز قادر به پوشش لحظه به لحظه اخبار نبوده و همواره چند ساعت از رويدادها عقب مي مانند.»
نيمه كاره رها كردن تعطيلات و برگزاري جلسه اضطراري، به خوبي گوياي وخامت اوضاع و نگراني به حق نخست وزير انگليس بود. احتمال سرايت ناآرامي ها به سرتاسر كشور تبديل به كابوس تازه دولت ائتلافي انگليس شده بود.
رسانه هاي انگليس نيز وارد ميدان شده با انتشار تصاوير دوربين هاي مداربسته فروشگاه ها و خيابان ها، معترضان را گروهي اوباش، دزد و مهاجر معرفي كردند. اين تصاوير به طور شبانه روزي منتشر مي شد طوري كه مردم با مشاهده آنها فراموش مي كردند كه هميشه اقليت فرصت طلبي وجود دارد تا از آب گل آلود ماهي بگيرند. در واقع گروه اقليت اوباش و دولت انگليس همزمان در حال ماهي گيري از آب گل آلود بودند.
در جريان برگزاري نشست اضطراري مجلس عوام انگليس و احضار نخست وزير براي اداي توضيحات بود كه هماهنگي رسانه ها با مقامات رو شد. «كامرون» دقيقا همان اظهاراتي را بيان كرد كه رسانه هاي اين كشور در برخورد با معترضان برگزيده بودند. «دزد، اوباش، وطن فروش، جنايتكار، بي تربيت و بي فرهنگ و...» از جمله القاب و صفاتي بود كه كامرون با چاشني خشم، نفرت، تهديد و كمي ترس، معترضان را خطاب كرد و هشدار داد، با اشد مجازات با آنها برخورد خواهد كرد.
اما اين تهديدات افاقه نكرد چرا كه وقتي «كامرون» سرگرم تهديد معترضان بود، ناآرامي ها علاوه بر لندن، شهرهاي بريستول، بيرمنگام، منچستر، ناتينگهام، وست ميدلز را هم فرا گرفته بود.
صدها خودرو، اتوبوس، فروشگاه، بانك، ساختمان دولتي، مسكوني و باستاني در آتش خشم مردم سوخت و به اذعان بسياري از تحليل گران انگليسي و غربي، «انگليس همچون سومالي و افغانستان تبديل به كشوري جنگ زده شد.»
افزايش شمار نيروهاي پليس از 6000 به 16 هزار نفر، صدور فرمان شليك گلوله هاي پلاستيكي، استفاده از خودروهاي آب پاش، سگ هاي آموزش ديده و حتي مزدوران ايرلندي، كاهش سرعت و گاهي قطع شبكه هاي اجتماعي، جست وجوي خانه به خانه، نصب بيلبوردها و مانيتورهاي بزرگ در سطح شهرها و انتشار تصاوير معترضان براي شناسايي، تهديد به استفاده از ارتش، و... در كنار شانتاژ گسترده خبري رسانه هاي مستقل! از جمله اقداماتي بود كه در دستور كار قرار گرفت تا به قيمت از دست رفتن آبرو و دموكراسي نداشته، آتش خشمي را كه پس از سال ها با جرقه اي كوچك زبانه كشيده بود، به طور موقت هم كه شده خاموش كند.
در حال حاضر حضور شبانه روزي نيروهاي پليس در خيابان هاي شهرها و جست وجوي خانه به خانه براي بازداشت معترضان همچنان ادامه دارد و دادگاه هاي انگليس نيز با فعاليت شبانه روزي اقدام به محاكمه بازداشت شدگان مي كند.
آخرين گزارش ها حاكي است بيش از 4000نفر بازداشت شده اند كه تقريباً نيمي از آنها به پرداخت جزاي نقدي و زندان محكوم شده اند.
تا اين لحظه كشته شدن پنج معترض تأييد و شمار زيادي نيز مجروح و بستري شده اند.
اما استخدام «بيل براتون»، افسر 63ساله و بازنشسته پليس آمريكا به عنوان مشاور ويژه نخست وزير انگليس براي نجات انگليس از بحران امنيتي، به خوبي نشان مي دهد، لندن خود نيز به موقتي بودن آرامشي كه به مدد حضور هزاران پليس مسلح و سركوب عايدشان شده، آگاه است.
اين «ابر پليس»! كه گفته مي شود موفق به برقراري دو دهه آرامش در ناآرامي هاي مشابه چند دهه پيش آمريكا شده، با تأييد خبر همكاري خود با «كامرون» اعلام كرد: طي چند هفته آينده با سفر به انگليس به ديدار نخست وزير و ديگر مقامات بلندپايه اين كشور خواهد رفت تا تجربيات خود را در مهار شورش ها در اختيار آنها قرار دهد. وي «دستگيري شورشيان» را بخشي از روش مورد پسند خود براي مهار ناآرامي ها اعلام كرده است.
اروپا، در هراس
بحران اقتصادي، بيكاري، بي اعتمادي مردم به مسئولان، شكاف عميق بين قشر اقليت ثروتمند و اكثريت فقير، تبعيض، جنگ و... از جمله مسائلي است كه مدت هاست موضوع و دغدغه اصلي كشورهاي اروپايي است. مدت زمان زيادي از شورش هاي يونان و اسپانيا و تظاهرات ايرلند، فرانسه، پرتغال نمي گذرد. از جلسات اضطراري كشورهاي عضو منطقه يورو براي بررسي بحران حاكم بر كشورهاي اروپايي مثل ايتاليا نيز زمان چنداني نگذشته است. از بحران بدهي آمريكا و اختلافات نمايندگان كنگره اين كشور با باراك اوباما، رئيس جمهور آمريكا يا برنامه هاي دولت انگليس براي اجراي اصلاحات سنگين و گسترده اقتصادي- بخوانيد رياضت اقتصادي- براي جبران كسري بودجه يا حل برخي مشكلات اقتصادي نيز همه باخبريم.
درمورد اظهارات و هشدارهاي بسياري از نهادها و شخصيت هاي سياسي و اقتصادي همچون، ساركوزي، اوباما، مركل، كلينتون، جك استراو، چامسكي، فريد زكريا، صندوق بين المللي پول، اتحاديه اروپا درمورد جدي بودن بحران اقتصادي و احتمال فروپاشي منطقه يورو نيز بسيار نوشته و گفته شده است.
پيش بيني بسياري از شخصيت هاي مهم سياسي جهان از جمله آيت الله خامنه اي رهبر انقلاب اسلامي ايران درمورد سرايت بيداري ها به قلب اروپا را نيز از ياد نبرده ايم.دولت و پليس انگليس در واكنش به ناآرامي هاي اين كشور اعلام كردند كه اين حادثه غافلگيركننده و غيرمنتظره بود. حال سؤالي كه مطرح مي شود اين است كه آيا با كنار هم قرار دادن واقعيت هاي فوق، وقوع شورش در انگليس باز هم غيرمنتظره به نظر مي رسد؟
شبكه الجزيره هنگام پوشش خبر تظاهرات ضددولتي چند روز پيش مردم لندن كه در محكوميت تهديدها و سركوب معترضان به دست پليس انگليس برپا شد، به اين سؤال پاسخ داد:
«ناآرامي ها براي بسياري از مردم انگليس اصلاً غيرمنتظره نبود چراكه دولت به جاي صرف ميليون ها پوند براي مردم اين كشور، آن را صرف جنگ عراق، افغانستان و اكنون ليبي مي كند. انگليسي ها فرياد مي زنند، براي جلوگيري از تكرار ناآرامي هاي اخير، هزينه هاي جنگ خارجي را قطع و آن را صرف بهبود شرايط داخلي و اقتصاد انگليس كنيد.» اما چندي پيش هفته نامه آلماني اشپيگل نيز در تحليل اوضاع حاكم بر انگليس به نكاتي اشاره كرد كه نشان مي دهد، نه تنها انگليس بلكه بسياري از كشورهاي اروپايي به شدت نگران فوران آتشفشان خشم مردم خود هستند.
اشپيگل در تحليل خود نوشت: سرخوردگي نسل جوان و افزايش شكاف ميان فقير و غني در اروپا، مي تواند ناآرامي هاي اخير انگليس را به ديگر كشورهاي اروپايي منتقل كند. براساس اين گزارش، خشم، برآشفتگي و نااميدي اكنون در سرتاسر اروپا وجود دارد كه درصورت حل نشدن اين مشكل، هيچ بعيد نيست كه كانون بعدي شورش، ساير كشورهاي اروپايي باشد. «اشپيگل» با اعلام اينكه «سرخوردگي در ميان ملل اروپا از درصد بالايي برخوردار است» نسبت به عواقب اظهارات دولت «كامرون»، نخست وزير انگليس كه معترضان را «مشتي تبهكار» خوانده بود هشدار داد. اين مجله آلماني نوشت، همه واقعيت اين نيست كه تبهكاران و جنايتكاران در ناآرامي ها شركت داشتند بلكه بخشي از مشكلات به تقسيم بندي به وجود آمده ميان فقير و غني بازمي گردد كه روز به روز درحال افزايش است.
روزنامه آلماني «فرانكفورتر آلگماينه» نيز نسبت به سرايت ناآرامي هاي انگليس به ساير كشورهاي اروپايي ابراز نگراني كرد. اين روزنامه نوشت: هم اكنون بسياري از كشورهاي عضو اتحاديه اروپا از توسعه آنچه در انگليس گذشت واهمه دارند. به باور رسانه هاي آلماني، قاره اروپا احتمالاً پاييزي انفجاري را تجربه خواهد كرد؛ تجربه اي كه برخي كارشناسان نام آن را «بحران دموكراسي در اروپا» مي گذارند.

 



جنگ هاي سري پنتاگون

پايگاه «كانترپانچ» در گزارشي به قلم «نيك ترز» نوشت: در بعضي مناطق اين كره خاكي يك گروه از كماندوهاي آمريكايي بدون اطلاع افكار عمومي آمريكا درحال انجام مأموريت هاي سري در جهان هستند.
بدون اطلاع افكار عمومي در آمريكا، نيروهاي مخفي در ارتش آمريكا درحال انجام عمليات در بسياري از نقاط كشورهاي جهان است. اين نيروها درحال انجام جنگ هايي در سراسر جهان هستند كه وسعت و حوزه آن تاكنون مشخص نشده است. پس از آن كه تفنگداران نيروي دريايي آمريكا «اسامه بن لادن» را كشتند، يكي از مخفي ترين واحدهاي عملياتي سيا در ارتش آمريكا ناگهان در كانون توجه افكار عمومي قرار گرفت. اين امر غيرعادي بود. اكنون كاملا مشخص شده كه «نيروهاي عملياتي ويژه آمريكا» به مناطق جنگي در عراق و افغانستان اعزام مي شوند و به طور فزاينده اي نيز روشن شده كه چنين واحدهايي در مناطق درگيري سخت تري همچون يمن و سومالي درحال انجام عمليات هستند؛ اما هنوز وسعت كامل و واقعي اقدامات اين نيروها در سراسر جهان در پرده اي از ابهام است.
سال گذشته، كارن دي يانگ و گرگ جف از واشنگتن پست در گزارشي نوشتند كه نيروهاي عمليات ويژه آمريكا در 75 كشور مستقر هستند. اين تعداد از 60 كشور در پايان رياست جمهوري بوش بالاتر رفته است. سرهنگ «تيم ناي» سخنگوي فرماندهي عمليات ويژه آمريكا در مصاحبه اي به من گفت؛ اين تعداد به احتمال زياد تا پايان امسال به 120 كشور مي رسد. وي اخيرا نيز گفته است؛ ما سفرهاي زيادي انجام مي دهيم، خيلي بيشتر از افغانستان و عراق. اين حضور جهاني (تقريبا در 60درصد كشورهاي جهان و به مراتب بيشتر از آنچه در گذشته آشكار شده بود) مدارك قابل توجه جديدي از افزايش قدرت نخبگان سري در پنتاگون را نشان مي دهد كه در حال راه انداختن جنگي سري در جهان هستند.
به موازات شكل گيري عمليات شكست خورده نجات گروگان هاي آمريكايي در سال 1980 در ايران، كه طي آن هشت كماندوي آمريكايي كشته شدند، فرماندهي عمليات ويژه آمريكا (SOCOM) در سال 1987 تاسيس شد.
سال ها بعداز جنگ ويتنام و گسترش بي اعتمادي و كمبود بودجه در ارتش، فرماندهي عمليات ويژه به ناگهان داراي پايگاه واحد، بودجه ثابت و يك فرمانده چهار ستاره شد. از آن زمان به بعد، فرماندهي عمليات ويژه رفته رفته به يك نيروي مركب از چندين بخش هاي پيچيده تبديل شد. فرماندهي عمليات ويژه كه سري ترين و تخصصي ترين عمليات را انجام مي دهد، واحدهايي از تمام سرويس هاي مختلف ارتش شامل: كلاه سبزها، كماندوها، تفنگداران نيروي دريايي، كماندوهاي نيروي هوايي و تيم هاي عمليات فوق ويژه تفنگداران دريايي، به علاوه خدمه متخصص بالگردي، تيم هاي قايقي، پرسنل امور غيرنظامي، چتربازان عمليات نجات و حتي كنترل كننده هاي ترافيك هوايي ميدان جنگ و كارشناسان هواشناسي عمليات هاي ويژه را تشكيل مي دهد.
يكي از بخش هاي اصلي فرماندهي، فرماندهي مشترك عمليات ويژه ((JSOC است؛ يك فرماندهي فرعي و مخفي كه ماموريت اوليه آن تعقيب و كشتن اهداف انساني مظنون است. اين فرماندهي فرعي كه زيرنظر رئيس جمهور فعاليت مي كند، ليستي از قربانيان از سرتاسر جهان كه شامل شهروندان آمريكايي نيز مي شود را در اختيار دارد. اين فرماندهي يك رشته عمليات فراقانوني (قتل، دستگيري) انجام داده كه جان ناگل مشاور ضدشورش ژنرال ديويد پتراوس، آن را «يك ماشين كشتار ضدتروريسم در مقياس صنعتي» مي نامد.
اين برنامه كشتار و ترور توسط واحدهاي كماندويي نظير نيروهاي ويژه نيروي دريايي و نيروي دلتاي ارتش و از طريق حملات هواپيماهاي بدون سرنشين به عنوان بخشي از جنگ هاي پوششي كه سيا نيز در كشورهايي چون سومالي، پاكستان و يمن در آن مشاركت دارد انجام مي شود. همچنين اين فرماندهي، شبكه اي از زندان هاي مخفي را اداره مي كند؛ فقط در افغانستان بالغ بر 20 مورد از اين مكان ها وجود دارد كه براي بازجويي از بازداشتي ها مورد استفاده قرار مي گيرند.
تعداد افسران فرماندهي عمليات هاي ويژه از 37 هزار نفر در اوايل سال 1990، تقريبا به 60 هزار نفر افزايش يافته است، كه حدود يك سوم آنها عضو حرفه اي فرماندهي عمليات ويژه بوده و مابقي داراي ساير تخصص هاي نظامي هستند. از 11 سپتامبر 2001 اين افزايش تصاعدي شد، به طوري كه بودجه پايه فرماندهي تقريبا سه برابر شده و از 3/2 ميليارد دلار به 3/6 ميليارد رسيده است. اگر بودجه جنگ عراق و افغانستان را نيز به آن اضافه كنيد، اين بودجه در حقيقت بالغ بر چهار برابر يعني 8/9 ميليارد دلار شده است. جاي هيچ تعجبي نيست، تعداد افسراني كه به خارج اعزام شده اند نيز افزايش چهار برابري داشته است. احتمال افزايش هاي بيشتر و عمليات هاي گسترده تر، در آينده نزديك نيز وجود دارد.
ارتش سايه
درياسالار «ويليام مك ريون»، فرمانده عمليات ويژه مشترك كه فرماندهي ترور بن لادن را برعهده داشت بر اين باور است كه به همان اندازه كه نيروهاي متعارف از افغانستان خارج مي شوند، نيروهاي عمليات ويژه نقش بيشتري را در اين كشور برعهده خواهند گرفت. وي افزود: اگر نيروهاي نخبه آمريكايي به هدايت ماموريت هاي خود در عراق پس از ضرب الاجل خروج كامل همچنان ادامه دهند، براي عراق بسيار سودمند خواهد بود.
درياسالار اريك اولسون رئيس فعلي فرماندهي عمليات ويژه آمريكا نيز در يك سخنراني در نشست سالانه «عمليات ويژه انجمن صنايع دفاع ملي» كه اوايل سال جاري برگزار شد به تصاوير ماهواره اي از جهان اشاره كرد و گفت: قبل از 11 سپتامبر 2001، بخش هاي نوراني كره زمين (عمدتا كشورهاي صنعتي شمال) حوزه هاي كليدي در نظر گرفته مي شدند. اما جهان طي دهه گذشته تغيير كرده است؛ تمركز استراتژيك ما نيز تا حد زيادي به سمت جنوب تغيير مي كند. مطمئنا در عمليات ويژه، ما با تهديدات در حال ظهوري مقابله مي كنيم كه جزو مناطق تاريك هستند.
به همين منظور، اولسون «پروژه لورنس» را كه تلاشي براي افزايش مهارت هاي فرهنگي (مانند آموزش پيشرفته زبان و شناخت بهتر از تاريخ و رسوم محلي) براي عمليات خارج از كشور است آغاز كرد. البته اين طرح، به ياد افسر بريتانيايي، توماس ادوارد لورنس (كه بيشتر تحت عنوان «لورنس عربستان» شناخته مي شد) به اين اسم نام گذاري شد. «اولسون» با اشاره به افغانستان، پاكستان، مالي و اندونزي خاطرنشان مي كند كه فرماندهي عمليات ويژه آمريكا در حال حاضر به اين «لورنس ها» احتياج دارد.
طبق اظهارات اولسون، در كميته نيروهاي مسلح مجلس نمايندگان در اوايل سال جاري، حدود 85 درصد نيروهاي عمليات ويژه در 19 كشور و در منطقه عمليات فرماندهي مركزي آمريكا در خاورميانه بزرگ قرار دارند: افغانستان، بحرين، مصر، عراق، اردن، قزاقستان، كويت، قرقيزستان، لبنان، عمان، پاكستان، قطر، عربستان سعودي، سوريه، تاجيكستان، تركمنستان، امارات متحده عربي، ازبكستان و يمن. مابقي در گوشه و كنار جهان از آمريكاي جنوبي تا آسياي جنوب شرقي تعدادي در گروه هاي كوچك و تعدادي درگروه هاي بزرگ تر، پراكنده شده اند.
البته فرماندهي عمليات ويژه دقيقا نام كشورهايي را كه در آنها مشغول انجام ماموريت است را اعلام نمي كند. به گفته «ناي» براي آنها منفعتي ندارد كه اسامي كشورها را اعلام كنند. بعضي از كشورهاي ميزبان به دلايلي نمي خواهند شناخته شوند؛ اين دلايل ممكن است داخلي باشد، يا منطقه اي.
اما اقدامات نيروهاي عمليات ويژه مانند نيروهاي عمليات ويژه نيروي دريايي و نيروهاي دلتا كه در حال هدايت عمليات قتل/ دستگيري در افغانستان، عراق، پاكستان و يمن هستند و نيروهاي كلاه سبز و كماندوها كه در حال آموزش نيروهاي بومي هستند و به عنوان بخشي از جنگ مخفي جهاني عليه القاعده و ساير گروه هاي شبه نظامي محسوب مي شود، محرمانه نيستند. به عنوان مثال، آمريكا در فيليپين در يك سال براي يك گروه 600 نفره نيروهاي عمليات ويژه 50 ميليون دلار هزينه مي كند كه شامل نيروهاي عمليات فوق ويژه دريايي، خدمه ويژه نيروي هوايي و ساير نيروها مي شود كه عمليات ضدتروريستي را به همراه متحدين فيليپيني خود عليه گروه هايي چون جماعت اسلامي و ابوسيف، انجام مي دهند.
آموزش نيروهاي فوق ويژه
سال گذشته، تجزيه و تحليل اسناد و منابع فرماندهي عمليات ويژه آمريكا كه توسط يك محقق و روزنامه نگار به نام «تارا مك كلوي» انجام شد، نشان داد كه زبده ترين نيروهاي نظامي آمريكا تمرينات مشترك آموزشي خود را در بليز، برزيل، بلغارستان، بوركينافاسو، آلمان، اندونزي، مالي، نروژ، پاناما و لهستان مي گذرانند. تاكنون در سال 2011، ماموريت هاي آموزشي مشابه در جمهوري دومينيكن، اردن، روماني، سنگال، كره جنوبي و تايلند به اجرا گذاشته شده است. در واقع، «ناي» خاطرنشان كرد كه برنامه آموزشي تقريبا در هر كشوري كه نيروهاي عمليات ويژه مستقر مي شوند، عملا اتفاق مي افتد. «ناي» مي گويد: از 120 كشوري كه ما تا پايان سال بازديد مي كنيم، مي توانم بگويم كه اكثريت قريب به اتفاق، به يك شيوه تقريبا مشابه تمرينات آموزشي را انجام مي دهند. اين كشورها براساس تمرينات آموزشي طبقه بندي مي شوند.
پيش از اين نيروهاي عمليات ويژه همانند يك بچه ناتني مورد غفلت قرار مي گرفتند، اما اكنون نه تنها در اندازه و بودجه بلكه در قدرت و نفوذ نيز به طور فزاينده در حال رشد هستند. از سال 2002، فرماندهي عمليات ويژه مجاز به تشكيل نيروهاي ضربتي مشترك خود شد، امتياز ويژه اي كه معمولا محدود به فرماندهي هاي جنگي بزرگ تر مانند فرماندهي مركزي است.
با كنترل بر بودجه بندي، آموزش و تجهيز نيروهاي خود، فرماندهي عمليات ويژه اكنون به طور استثنايي به يك بازيگر قدرتمند در پنتاگون تبديل شده است. اين فرماندهي در صورت نفوذ مي تواند جنگ هاي بوروكراتيك به راه اندازد، فناوري جديد خريداري كند و يا حتي توسعه تكنولوژي هاي رادار گريز براي نيروي زميني را دنبال كند. از سال 2001، اولين قراردادهاي مربوط به مشاغل كوچك (كه معمولا تسليحات و تجهيزات تخصصي را توليد مي كنند) به شش برابر افزايش يافته است.
مقر اصلي فرماندهي در پايگاه نيروي هوايي مك ديل (MacDill) در فلوريدا قرار دارد، اما فرماندهي اداره جنگ. در سراسر جهان از جمله هاوايي، آلمان و كره جنوبي پراكنده شده و در اكثر كشورهاي جهان نيز فعال است. فرماندهي عمليات ويژه در حال حاضر في نفسه يك نيروي مستقل است. همان طور كه «اولسون» اوايل سال جاري اظهار داشت: اين فرماندهي ويژه مقياس كوچكي از وزارت دفاع با بخش هاي زميني، هوايي و دريايي است كه حضور جهاني داشته و صلاحيت ها و مسئوليت هايي دارد كه انعكاسي از بخش نظامي، نيروهاي نظامي و سازمان هاي دفاعي است.
فرماندهي عمليات ويژه آمريكا نشان دهنده نوع جديدي از تشكيلات عملياتي است و براي هماهنگي تمامي برنامه ريزي هاي پنتاگون عليه شبكه هايي است كه تروريستي ناميده مي شوند. در اين راستا اين فرماندهي با ديگر سازمان هاي دولتي، ارتش هاي خارجي و سرويس هاي اطلاعاتي ارتباط نزديكي دارد و با فهرست گسترده اي از هلي كوپترهاي بي صدا، هواپيماهاي سرنشين دار، هواپيماهاي بدون سرنشين بسيار مجهز، تفنگ هاي پيشرفته، قايق هاي سريع السير، وسايل نقليه ويژه و ضد مين به همراه ساير تجهيزات به روز مجهز شده است.
«چالمرز جانسون» پژوهشگر نظامي، سيا را به عنوان «ارتش خصوصي رئيس جمهور» معرفي كرد. به اعتقاد اوسيا امروز همان نقش را اجرا مي كند و به عنوان جوخه ترور خصوصي رئيس جمهور فعاليت مي كند. او همچنين معتقد است فرماندهي بالاتر فرماندهي عمليات ويژه به عنوان قدرت جديد نخبگان پنتاگون؛ همچون ارتش مخفي درون ارتش كه داراي قدرت داخلي و دسترسي جهاني است عمل مي كند.
فرماندهي عمليات ويژه در 120 كشور در سراسر جهان جنگ مخفي خود را عليه ترور، كشتارهاي هدفمند، عمليات دستگيري/ آدم ربايي، شبيخون، عمليات مشترك با نيروهاي خارجي و مأموريت هاي آموزشي با نيروهاي بومي به عنوان بخشي از نبرد سايه كه براي بسياري از آمريكايي ها ناشناخته است، انجام مي دهند. زماني واژه «ويژه» براي چيزي كه كوچك، ظريف، خارجي و مجهز بود به كار مي رفت اما امروز آنها به خاطر قدرت، دسترسي، نفوذ و كيفيت خود ويژه ناميده مي شوند.
اين فرماندهي در حال حاضر از روابط عمومي گسترده به خوبي بهره مي برد و به آنها كمك مي كند تا تصوير مافوق انساني در داخل و خارج از خود ارائه دهد، اين در حالي است كه در حاليكه بسياري از فعاليت هاي واقعي آنها در مخفي باقي مي ماند، آنها بعضي از ديدگاه هاي درياسالار اولسون را دنبال مي كنند. وي گفته بود: من متقاعد شده ام كه اين نيروها هماهنگ ترين همكاران از نظر فرهنگي، مرگ آورترين شكارچيان، پاسخگوترين، چابك ترين، خلاق ترين مشاوران، مربيان، حلال مشكلات و جنگجويان مؤثر و كارآمدي هستند كه هر كشوري بايد داشته باشد. در همين اواخر در گردهمايي امنيتي مؤسسه آسپن (Aspen)، اولسون اظهارات مشابه و گمراه كننده اي نيز داشت. وي ادعا كرد كه نيروهاي عمليات ويژه تنها در 65 كشور فعاليت مي كردند و تنها در دو كشور درگير جنگ بودند. زماني كه از او درباره حملات هواپيماهاي بدون سرنشين در پاكستان سؤال شد، او پاسخ مشخصي نداد و فقط طفره رفت.
اولسون همچنين در پاسخ به سؤالي درباره اقدامات سري فرماندهي عمليات ويژه گفت: دسترسي ما (به كشورهاي خارجي) به توانايي ما در صحبت نكردن درباره آن بستگي دارد. هنگامي كه مأموريت هاي امنيتي مانند حمله به مقر بن لادن مطرح مي شود، نيروهاي نخبه اعتراض مي كنند اما نيروي ارتش مخفي، به سايه مي رود و اقدامات لازم را انجام مي دهد.
& منبع: خبرگزاري فارس

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14