(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 31 شهریور 1390- شماره 20030

در پاسخ به مطروحه رهبر معظم انقلاب
از خاك اگر پر فشاندي...
آتش به بال و پريدي...
ادبيات و صهيونيسم نمايش ترحم طلبي درآثار فرانتس كافكا
يوسفعلي ميرشكاك: حافظ مسائل فكري پيش از خودش را در شعرش متجلي كرده است
اثباتي: ادبيات بيداري اسلامي مي تواند آكادميك باشد



در پاسخ به مطروحه رهبر معظم انقلاب
از خاك اگر پر فشاندي...

حسن واشقاني فراهاني (سائل)
«رندانه آخر ربودي جامي زخمخانه دل
خونين چو برگ شقايق، رنگين چو افسانه دل»
از خاك اگر پر فشاندي خود را به دلبر رساندي
مانند ما جا نماندي در بند پيمانه دل
در جبهه دلها رها بود بشكسته ها پر بها بود
ديدي كه خود تا كجا بود تصميم مردانه دل
دل ديده دارد به سويت، بنشسته بر خاك كويت
چشمش به جام و به سويت بيچاره ديوانه دل
بر زلف دل شانه بايد، شوقي چو ديوانه بايد
پروا، نه پروانه بايد، در راه رندانه دل
با ياد فكه فكورم، آواره كرخه نورم
مجنون مجنون و هورم، در گوشه خانه دل
تا كي چو آتش فروزم بر شعله ها ديده دوزم
تا چند بايد بسوم، پرهاي پروانه دل
وقتي كه رفتي و ماندم، سيلابي از ديده راندم
آن موج ها را رساندم بر خشت كاشانه دل
با اينكه رنجور دردم، با خصم دين در نبردم
از رهبرم برنگردم، آن پير فرزانه دل
«سائل» طلب كن دعايي شايد شوم كربلايي
جان را ببخشم رهايي از دام و از دانه دل

 



آتش به بال و پريدي...

مهدي عسگري
رندانه آخر ربودي جامي زخمخانه ي دل
خونين چو برگ شقايق رنگين چو افسانه ي دل
عمري چو شمعي نشسته سوزان و هم دلشكسته
دربزم والاي دلبر، بودي تو پروانه ي دل
بس ناله دردل شكستي، تنها بيادش نشستي
هجران او را سرودي،نالان چو حنانه ي دل
مردانه بودي به ميدان، جانانه بر عهد و پيمان
بشكسته پر، سركشيدي لاجرعه پيمانه دل
بودي رشيد و كماني، پيري به عهد جواني
خونين چو گوهر نهادي درسينه دردانه دل
آتش به بال و پريدي، تا روي ساقي بديدي
ققنوس آتش گرفته جامي ز خمخانه ي دل


 



ادبيات و صهيونيسم نمايش ترحم طلبي درآثار فرانتس كافكا

مجتبي حبيبي
دوره اول قسمت پنجم
چنانچه تاريخ يادآوري مي كند دست آوردهاي انقلاب فرانسه سازمان هاي مخوف «فراماسونري- صهيونيست» را درموقعيت هاي بهره برداري از تنش هاي قاره اي، جهاني قرارداد. سازمان هايي كه با به هم خوردن نظم موجود از سايه در مي آمدند و در قدرت سياسي، اقتصادي، نظري، فرهنگي مشاركت مي كردند و به آن سمت و سوي آينده نگرانه مي دادند. دردهه اول قرن بيستم و درپس صدور اعلاميه سازمان صهيونيستم در شهر بازل سوئيس،درامپراتوري عثماني درسال هاي 9- 1908حزب «ترك هاي جوان» با تركيبي از صهيونيست ها و فراماسونرها قدرت را در دست گرفتند و امپراتوري را درجهت وارد كردن به جنگ جهاني اول و متلاشي كردن آن به نفع قدرت هاي فرامنطقه اي حامي صهيونيسم (فرانسه و انگليس) پيش بردند.در سال 1910 در آسياي شرقي «سون يات سون» برخروش جمعيت هاي ميليوني چين سوار شد و اقتدار فراماسونري درآن منطقه از جهان را در دست گرفت. درآمريكا و فرانسه و انگليس و آلمان، رهبران فراماسونر و يهودي زمام امور را در دست داشتند و درچنين شرايطي نظريه پردازان فلسفي، اقتصادي، جامعه شناسي، فرهنگي و... يهودي به جلب توجه اذهان عمومي جهاني پرداختند. اين درحالي بود كه گروه هاي فيلم ساز يهودي هاليوودي «گريفيث، چاپلين و...» ملت ها را تحت تاثير رسانه اي هنري قراردادند. در اروپاي شرقي، جايي كه اكثريت جمعيت يهودي را تشكيل مي دادند و با استفاده از فضاي ايجاد شده، آماده مي شدند در سرزمين هاي فلسطين و بين النهرين استقرار يابند، كساني چون فرانتس كافكا (داستان نويس، نظريه پرداز) درچكسلواكي، رابينوويچ و مويخر اسفريم دراكراين، يهودا هالوي،ماپو، لونسيون، سمولنسكي، گوردون، آمبروز، بيرس و ... در ديگر كشورها، درعرصه ادبيات اوج كارهاي خود را به نمايش گذاشتند. در آثار همه نويسندگان و فيلم سازان متناسب با نظريه سياسي سازمان صهيونيسم، وانمود مي شد كه يهوديان درزير فشارهاي فرهنگ هاي غالب كشورها دست وپا مي زنند و بايد طبق نظريه وزير امور خارجه انگلستان درسال 1917 معروف به اعلاميه «بالفور»،به سرزمين موعود بروند.
بنابراين چه درگفته هاي نويسندگان يهودي تصريح شده باشد يا نشده باشد، اين ايجاد زمينه متناسب با كنگره هاي صهيونيسم واعلاميه بالفور انجام مي پذيرفت. كافكا درميان نويسندگان و نظريه پردازان آن زمان (اريك فروم، هانا آرنت، فرويد، تروتسكي، اميل دوركيم) يهودي كه بر اذهان عمومي تاثيرگذار بودند بيشتر از ديگران خود را متعهد به اصول مذهبي مي دانست. پروفسور «نوام چامسكي» يهودي مطرح معاصر آمريكايي دركتاب هاي خود به ويژه درسه جلدي «مثلث سرنوشت» تاكيد مي كند. كه در دهه هاي اول تا پنجم قرن بيستم ورود يهوديان از اروپاي شرقي به داخل آمريكا مطلقاً ممنوع بود. چامسكي در صفحه 130مثلث سرنوشت جلد يك مي نويسد:«شايد اگر به يهوديان فرصت داده مي شد به آمريكا بيايند، بسياري از اين نجات يافتگان ستم ديده اردوگاهـهاي «آدم سوزي هيتلر- و احتمالاً بيشتر آنها- از اين امر استقبال مي كردند. اما جنبش صهيونيسم- و در آن ميان- صهيونيست هاي آمريكايي ترجيح دادند كه آنها دركشوري يهودي مستقر شوند. قانون «اشخاص بي پناه» درآمريكا شامل كشورهاي تحت اشغال شوروي درناحيه بالتيك شد و حتي اعضاي «اس اس» پناه جستند.»چامسكي ادامه مي دهد:«دينر اشتاين مي نويسد:« هرچند آشكارا بر زبان كسي نمي آمد، درخلوت صهيونيست ها اين نگراني وجود داشت كه هر آينه، اگر راه پذيرش يهوديان به آمريكا باز شود، ديگر چندان كسي از يهودي هاي اروپاي شرقي به اسرائيل نخواهد رفت. موريس ارنست مشاور روز ولت در 1948 از نكاتي سخن گفت كه به دليل خودداري رهبران يهودي آمريكا از «دادن حق انتخاب به اين آوارگان آسيب ديده ي اروپايي» فشار بر او وارد آمده بود زيرا اين رهبران به آوارگان يهودي فقط امكان آن را مي دادند كه به فلسطين به كوچند. او نوشت: برنامه پيشنهادي من «ما را از رياكاري و فريبي كه درهاي خودمان را ببنديم اما در همان حال زاهد نمايانه از اعراب بخواهيم كه درهايشان را بگشايند نجات خواهد داد... وقتي رهبران يهودي بر من مي توپند و چون خائنان مورد حمله ام قرار مي دهند، فقط به اين دليل كه پيشنهاد كرده ام به بازماندگان اردوگاههاي آدم سوزي حق انتخاب و مهاجرت به آمريكا داده شود، نه تنها شگفت زده مي شوم كه حتي احساس مي كنم به من توهين شده است». با اين پيش درآمد موقعيت زماني و مكاني فرانتس كافكا را مرور مي كنيم: «سال شمار زندگي فرانتس كافكا: 1883 تولد در پراگ- پدر: هرمان كافكا (تاجر)- مادر: ژولي لووي در 1901 تحصيل در دانشگاه آلماني پراگ- نخست دو نيمسال در رشته ادبيات آلماني و بعد رشته حقوق در 1902 آشنايي با ماكس برود (وصي آثار ادبي كافكا بعد از مرگش)- در 1906 دكتراي حقوق- در 1908 استخدام در اداره بيمه سوانح كارگران- در 1910 شروع نگارش دفتر خاطرات روزانه- همكاري با گروه تئاتر يهوديان در 1911 اقامت در آسايشگاه ارلن «باخ- زوريخ»- در 1913 انتشار مجموعه مشاهدات، 1914 محاكمه، گروه محكومين، نوشتن آخرين فصل آمريكا، شروع جنگ جهاني اول- در 1915 ملاقات مجدد با فليس باور- كسب جايزه فونتان- انتشار داستان مسخ- 1916 مسافرت با فليس باور به مارين باد- انتشار داستان قضاوت- چند داستان كوتاه از مجموعه پزشك روستا، تشخيص بيماري سل- در 1919 انتشار گروه محكومين، نامه به پدر، انتشار مجموعه پزشك روستا- در 1920 شب ها، درباره قانون، چرخ و فلك- در 1921 رنج نخستين- در 1922 ادامه داستان بلند قصر، هنرمند گرسنگي، پژوهش ها، يك سگ- يك زن كوچك- بنا- در 1924 ژوزفين خواننده، اقامت در آسايشگاه ليزلينگ- در يازدهم ژوئن در پراگ به خانه سپرده شد. و اما داستان «مسخ» داستان قهرماني «گرگوارسامسا»؛ «يك جوان ويزيتور، فروشنده پارچه است. او از شهري به شهري مي رود و بازاريابي مي كند. در شبي كه تازه از راه رسيده است و صبح زود بايد با اولين قطار عازم سفر بشود، هنگام خواب در اتاق خود به مرور زندگيش مي پردازد. خانواده (سه خواهر و پدر و مادر) از حاصل زحمت او، زندگي آرام و مرفه و راحتي دارند. ترس از آينده، آينده اي كه سنگيني وظايف بر جانش مي افتد و او را در بيداري به كابوس هاي سراسر خرد كننده در ميان چرخ و دنده هاي اجتماعي بي ترحم، بي حامي و لغزنده و لرزان دچار مي سازد. به ياد مي آورد كه صاحب شركت، فردي بي رحم است وهيچ ملاحظه اي را نمي پذيرد. اگر به قطار نرسد كارش را از دست خواهد داد و ديگران بر جايش خواهند نشست.
آن گاه خانواده بي حامي به انواع محنت ها دچار خواهند شد و... مرور اين افكار پريشان كننده هنگامي سامسا را متوجه خود مي سازد كه مادرش در اتاق را مي زند تا آماده حركت براي سوار شدن به قطار بشود. بي آنكه خود بفهمد در جريان آشفتگي دروني و هراس هاي تهديدكننده مسخ شده است. هر چه بر خود فشار مي آورد تا با دست هايش پتو را كنار بزند و يا پاهايش را جمع كند و از تخت خواب پايين بيايد، نمي تواند. مشاهده مي كند كه پاهايش لاغرتر و به جاي دو پا، چندين شده اند و دست ها و سر و... سوسك شده است و توانايي جواب دادن به صداي مادر يا باز كردن در اتاق را ندارد. صبح نجار و آهنگر مي آورند. در اتاق را مي شكنند و او را مسخ شده بر روي تخت مي بينند. واكنش خانواده، آميزه اي از ترحم و اشمئزاز است. عزت جاي خود را به ذلت و خواري مي دهد و تا چند روز بعد بدبختي هاي پياپي سامان خانواده را بر هم مي زند و او هر روز بيشتر از روز قبل نفرت انگيزتر جلوه مي كند و ترحم هم در ميان خانواده كنار مي رود و سرانجام پدر با بيل او را زير تخت مي كوبد تا همه را از آن وضع نجات بدهد.» در آثار كافكا، در جايي كه او مي نوشت و شرايط داخلي و خارجي را طبق معيارهاي مربوطه مي سنجيد «قهرمان، يك (ضدقهرمان) است كه بعدها بعد از جنگ جهاني دوم طرفداران سرخورده از جنگ جهاني دوم (اگزيستانسياليست ها) در قالب «رمان نو» آن شيوه نگرش به جامعه و سرانجام آدمي را پي گرفتند. سامسا گرگوار هيچ سنخيتي با جامعه اش چه در قالب حزب و يا طبقه اجتماعي ندارد. وصله ناجوري است كه در كشاكش زندگي از پاي درمي آيد. در اين نابودي بيش از آنكه عوامل عيني (گرسنگي، بيماري، تصادف، جنگ و...) دخيل باشند، عوامل ذهني و ترس هاي فروخورده تعيين كننده هستند. خواننده به راحتي درمي يابد كه اين به اصطلاح قهرمان كه حتي همدردي در ميان اجتماع خود ندارد كسي نيست جز يهودي مطرود و به شانس ايمن كه هر آن انتظار مي رود به نحوي نابود گردد. قهرماني كه احساس همذات پنداري خواننده را برمي انگيزد كه كنجكاوانه بپرسد: سامسايي كه از شعور و كارآمدي و مهرباني و مثبت انديشي برخوردار بود چرا و چگونه از پاي درآمد؟ آيا غول «احساس وظيفه» از دل كدام ناامني ها سربرآورد و او را نابود كرد؟ داستان «مسخ» در آثار كافكا حاصل متأثر شدن از رويدادي منفرد و استثنا نيست و چنانچه شرحش رفت در راستاي بازنمايي آن (احساس ناامني) است تا يافتن (امنيت پايدار) كه در زمينه هاي سياسي به وسيله سازمان صهيونيسم منتشر و متجلي شده بود تا يهوديان به خصوص يهوديان اروپاي شرقي را به مهاجرت سوي فلسطين تشويق كند. برخي از مفسران و منتقدان گفته اند كه داستان هاي كافكا، هراس از پيش بيني سايه ظهور فاشيسم است و اين نظريه شايد پربي راه نباشد چنانچه جهانيان شاهد بودند در سال 1922 بينتوموسوليني و حزب فاشيست اش زمام امور را در ايتاليا در همسايگي چكسلواكي بدست گرفتند و هيتلر در گفته هاي تهيج كننده اش مدام تكرار مي كرد: «وجود چكسلواكي در همسايگي آلمان و در جغرافياي سياسي همچون خنجري بر قلب آلمان است». اسناد منتشر شده بعداز جنگ جهاني دوم به رغم تبليغات سيل آساي صهيونيسم جهاني و متحدان آن، نشان مي دهد كه در ايجاد جنگ و سمت و سو دادن به آن، صهيونيست ها در قالب رهبران احزاب چپ، ميانه رو و حتي فاشيست دخالت مستقيم داشته اند و اين رژيم صهيونيستي است كه فرزند جنگ جهاني دوم است. سود صهيونيسم در اشغال فلسطين و قتل عام ميليو ن ها مسلمان و عرب بيش از آن چيزي است كه آمارگران صهيونيستي از كوره هاي آدم سوزي ساخته و پرداخته اند. پس ايجاد زمينه ذهني براي ناامن نمودن جهان و به خصوص اروپا براي يهوديان كه حاصل آن مهاجرت دسته جمعي يا رانده شدن دسته جمعي به سرزمين فلسطين بود. اصلي ترين رويكرد دست اندركاران يهودي به شمار مي آيد. براي بررسي اين توهم توطئه و ترس از آينده در انديشه هاي رهبران يهودي به داستان «محاكمه» كه يك سال قبل از «مسخ» منتشر شده است، مي پردازيم. چنانچه در داستان «مسخ» شاهد بوديم جهان در خانواده اي خلاصه مي شود كه در آسياب زمانه اش محكوم به خرد شدن، مسخ شدن و از دست دادن هويت و زندگي است. جهان در خانواده مورد نظر متراكم مي شود و از خانواده هم فرد كه قهرمان يا «ضدقهرمان» داستان است برجسته تر مي شود: «يوزوف ك. در پانسيون «خانم گروباش» سرخوش از گذشت شب سي سالگي اش است. صبح زود قبل از آنكه عازم محل كارش (بانك) بشود در منزلش را به اميد صبحانه آوردن سرايدار باز مي كند و با دو مرد كه تا آن هنگام به يادشان نمي آورد، روبه رو مي شود.
فرانتس مامور قد متوسط و ويلم بلند قد است. لحظه اي بعد بازرسي هم به جمع شان اضافه مي شود. در خيابان روبروي پانسيون هم سه نفر ديگر از محافظان بانك به جمع مراقبين اضافه مي شوند. ساعت 5/9 صبح او را با قيد ضمانت و تفهيم اتهام بازداشت بودن، روانه محل كارش مي كنند.
يوزوف ك. كارمند عالي رتبه بانك است و نگران از اينكه در بانك كساني آگاه از وضعش بشوند و معاون كه رقيب كاري اوست با بدست آوردن بهانه برايش اشكال تراشي بكند. ساعتي به فكر «اليزا» مي افتد كه شب ها را در رستوراني به گارسوني مي گذراند و روزها دوستانش را در منزل خود مي پذيرد. ك. به محل پانسيون برمي گردد و گفت وگويي طولاني با صاحب پانسيون (خانم گروباش) انجام مي دهد تا دوشيزه «بورستز» همسايه اش كه به تئاتر رفته است برگردد و او از بابت برهم زدن نظم اتاق اش توسط ماموران عذرخواهي مي كند. نه خانم گروباش و نه خود او از اصل اتهام چيزي نفهميده بودند و تنها شنيده بودند كه بازداشت است. درمحل كار تلفني به وي خبر مي دهند تا براي تحقيق پرونده اش به آدرس داده شده، مراجعه كند. صبح يكشنبه كه يوزو ك. عازم محل تحقيق است سه نفر مأمور بازداشت را در خيابان و دورادور از خود مي بيند (رابنشايز، كاميز و كوليش) كه مراقب وي هستند. از محل هاي پيچ درپيچ مي گذرد و به تالاري مملو از جمعيت مي رسد كه محل تحقيق است. هنگام بازجويي فرصت را غنيمت شمرده دستگاه قضايي را استيضاح مي كند و درباره عدالت حرف مي زند. در مي يابد كه افراد حاضر در سالن همه به نام تماشاچي در اختيار هستند تا با علامت دادن هو كنند، سكوت كنند يا دست بزنند. يوزوف ك. آن هنگام مي فهمد كه با حرف زدن هاي خود شانس دفاع از خود را از بين برده است. روزي ديگر به وي خبر مي دهند به محل بازپرسي برود. يوزوف ك. در آنجا زن سرايداري را مي بيند كه در ميان كارمندان دور مي زند و شوهرش هم به دليل از دست ندادن كار و منزل متعلق به بازپرسي مجبور است خود را به ناديده گرفتن بزند. از آنجا به سالن هاي سربسته و پيچاپيچ مي رود. بيهوش مي شود و سرانجام زن و مردي از كارمندان او را تا پلكان خروجي مي آورند. او آنجا متوجه مي شود كه كارمندان از تماس با هواي آزاد دچار ناراحتي مي شوند. دراين جلسه افرادي سردرگريبان مي بيند كه چشم ها به درها دوخته اند و لال و كر ايستاده اند. در بازگشت به پانسيون مي خواهد تا با همسايه اش بورستز، با نامه يا به صورت رودر رو صحبت كند كه او رد مي كند. از دوشيزه «مونتاگ» هم خواسته است هم اتاقي شوند. اينجاست كه تلاش براي توضيح دادن به همسايه هم براي يوزوف ك. ناممكن مي شود. روزي مي بيند كه بازرس اداره دو نفر مأموري را كه صبح اول وقت براي بازداشت وي آمده بودند به دليل بدرفتاري شلاق مي زند و هرچه يوزوف ك. تلاش مي كند به شلاق زن بفهماند كه آنها گناهي ندارند و تنها مأموران بي اراده اي از خود بوده اند، مفيد واقع نمي شود. آلبرت كارل عموي يوزوف با نامه دخترش كه پي برده است يوزوف در بازداشت تحت مراقبت است با اولين قطار به نزد او در بانك مي آيد و با عنوان كردن اين كه وصي يوزوف ك. است درصدد كمك برمي آيد و يوزوف ك. را به نزد وكيل (ندارها) دكتر هولد مي برد. دكتري كه با سن زيادش بر روي بستر افتاده است و همچنان در همان حال به كارهايش مي رسد. دختري به نام «لني» از دكتر پرستاري مي كند. يوزوك ك. در كابوسي تمام وقت دست به دامن هركسي مي شود كه فكر مي كند مي تواند در كار دادگاهش به وي كمك كند. تنها دراين ميان لني شيفته اش مي شود و قول مي دهد به قضات شرح حال او را بدهد. لني خود را معشوقه او جا مي زند و به اين ترتيب ماهها از ادامه وكالت دكتر هولد مي گذرد بي آنكه حتي اولين عرض حال براي دادگاه از طرف يوزوف ك بدهد. يكي از مشتريان بانك نقاشي به نام «تيتورلي» را به وي معرفي مي كند كه تابلوي دادياران را براي آنان در لباس قاضي رسم مي كند و از زمان پدرش به نوعي آن كار را به ارث برده است. تيتورلي نيز بعد از فروختن چند تابلو به وي، پيشنهاد مي كند كه هر كدامشان در بن بست بودن، سرانجام شان از ديگري بدتر است. يوزوف ك. تصميم مي گيرد دكتر هولد را عزل كند. در آنجا با مردي تاجر غله روبه رو مي شود كه بيست سال است همچنان به خانه دكتر هولد رفت وآمد مي كند. در خانه او اتاقي هم براي خود اجاره كرده است. دكتر هولد براي منصرف كردن يوزوف ك. از تصميمش، مرد تاجر را وادار مي كند مثل سگ چهار دست و پا راه برود. يوزوف ك. درمي آيد لني كه خود را معشوق او مي ناميد به قول دكتر هولد با همه مراجعين وكالت نرد عشق مي بازد. هر چه روزها مي گذرد اعصاب پولادين يوزوف ك. ضعيف تر مي شود. در روزي از نابساماني هاي يوزوف ك. رئيس بانك به وي مأموريت مي دهد تا همراه مرد ايتاليايي برود و جاهاي ديدني شهر به ويژه كليساي جامع شهر را به وي نشان بدهد. سر ساعت ده، يوزوف ك در ورودي كليسا به انتظار مرد ايتاليايي مي ايستد اما او نمي آيد. ك. براي وقت گذراني داخل كليسا مي شود كه خادمي او را به طرف منبر اشارت مي دهد. او مي بيند كشيش در آن خلوت محض روزكاري، تنها بر روي پلكان منبر ايستاده است. مي خواهد بيرون برود كه كشيش وي را با نام كامل صدا مي زند. كشيش خود را كشيش زندان معرفي مي كند. براي يوزوف ك. داستاني نقل مي كند به اين شرح كه مردي به دم در دادگاه مي رود و در آنجا با زندانبان سوم روبه رو مي شود كه تنها جلوي ورود او را مي گيرد. نگهبان مي گويد شما فعلا نمي تواني وارد دادگاه بشوي. مرد بر روي چهارچوبي كه نگهبان برايش مي گذارد مي نشيند و اين نشستن سرانجام به زماني مي رسد كه مرد ديگر سوي چشم ندارد و گوش هايش نيز كيپ شده اند. كشيش در تفسيرهاي متفاوت توضيحاتي به ك. مي دهد كه سرانجام قانون به رغم مرگ و ميرها همچنان پابرجا مي ماند و... يوزوف ك شب سي و يكمين سالگرد تولدش در منزل نشسته است كه دو مأمور قوي هيكل به سراغش مي آيند و او را با خود مي برند و در خرابه اي به دور از شهر با ضربه چاقو به قلبش از پاي درمي آورند.» چنانچه داستان را مرور كرديم يوزوف ك. قهرماني با همان ويژگي هاي سامسا گرگوار «مسخ» است. آنجا بيم آينده تار به عنوان نيروي برتر، قهرمان را مسخ مي كند و در اينجا نيز به رغم اينكه مراجعه هايي به دادگاه و دايره تحقيق مي شود اما باز هم نيروي قاهر و برتر از آدم ها او را مي بلعد و از پاي درمي آورد، نيرويي كه؛ تنها آدم هايي چون او را مسخ و قرباني مي كند. باز يك داستان، يك خانواده متراكم يك فرد كه مي تواند هر فرد باشد و به دست نيروهاي برتر و نامريي نابود مي شود. در اينجا هم كافكا نقش قرباني را به قهرمانان خود داده است تا احساس همدردي در خواننده ايجاد كند. از آنجايي كه تحصيلات خود كافكا حقوق بوده است داستان را در نهايت دراماتيك آن تفسير و تصوير كرده است. مشخصات برشمرده شد براي «مسخ» شامل داستان «محاكمه» هم مي شود. راه نجات جايي است كه آنجا نيست. پس فلسطين است. جايي كه كليسا و ديوانسالاري عليه فرد نوعي، نتوانند متحد باشند. پس جايي است كه تحت اختيار مسيحيان نيست. پيام داستان هشداري است به خواننده كه چون يوزوف ك. كاردان، شريف و باشعور منتظر سررسيدن هيولاي خردكننده نباشيد. يوزوف ك. مرد تا به شما پيغام دهد مهاجرت كنيد. انتقال روح كلي مهاجرت به عنوان انگيزه صهيونيستي، با تمام شدت عاطفي و اثربخشي در داستان به كار رفته است. به روشني قابل توجه است كه غول هاي تهديد علاوه بر كاركرد شرايط موجود دهه بيست و سي قرن بيستم ميلادي به گذشته نيز نظري داشته باشد. دادگاه مي تواند نماد كلي تاريخ تمدن باشد كه شامل دولت و نظام سياسي مي گردد. در آن مخاطبين يوزوف ك. همه اتفاق نظر دارند آنچه بر تو روا داشته مي شود جزو طبيعت زندگي است و يهودي منزوي و مطرود تنها راه نجاتش در خروج از چكسلواكي است. عموي ك. بعد از پيشنهاد به او براي اقامت در روستا، بلافاصله حرف خود را پس مي گيرد كه آنها (پليس. دادگاه) به سرعت او را پيدا كرده با ظن فراري شدن آزار بيشتري خواهند داد. پدر يوزوف ك. سال ها پيش مرده است و مادرش پير و نابينا در روستايي است كه يوزوف ك. هر از گاهي به وي سر مي زند. مرگ پدر، نابينايي مادر، سركشي عمو هم ناشي از نظام زور و فشار اجتماعي چكسلواكي است. نه دادگاه، نه كشيش و نه حتي زنان نسبت به او صراحت و رورواستي ندارند. به طور كلي وصله ناجور بودن، يوزوف ك. را دربر گرفته است. در پس گفتار كتاب محاكمه از قول «ماكس برود» وصي كافكا در سال 1925 و در صفحه334 كتاب آورده شده: «اگر او با اين همه، كارش را طرد مي كرد و نمي خواست انتشار يابد، نخست به آن جهت بود كه برخي تجربه هاي ناخوش او را به راستاي گونه اي خود ويرانگري و، از اين رو، به سوي هيچ انگاري (نهيليسم) درباره كار خودش رانده بود، ولي همچنين مستقل از آن»، به اين سبب كه او والاترين سنجه هاي ديني را بر هنرش به كار مي بست (هرچند كه بي گمان هرگز اين را بر زبان نمي آورد) و هر آينه هنرش هميشه از اين سنجه ها كوتاه مي آمد. زيرا چكيده شك ها و دشواري ها و سرگشتگي هاي چندگانه اش بود. او اين برهان را نمي پذيرفت كه كار به ديگر جويندگان ايمان، طبيعي بودن و سلامت روحي ياري دهد. زيرا خودش چندان به جد و آرام ناپذير جوياي راه درست زيستن بود كه احساس مي كرد هنگامي كه نخستين نيازش پند دادن به خويش است نمي تواند به ديگران پند بدهد.» ماكس برود در ادامه مي افزايد: «... تنها چيزهايي كه در منزلش يافتم اين ها بوده: پوشه اي دربردارنده پيرامون صدگزين گفته (آفوريسم) درباره موضوع هاي ديني، طرحي درباره زندگاني خود نوشته (اتوبيوگرافي) كه عجالتاً بايد انتشار نبايدو تلي كاغذ كه اكنون دارم به سامانش مي آورم. اميدوارم كه ميان شان چندين داستان كوتاه تمام يا كمابيش تمام پيدا بشود. همچنين داستان ناتمامي كه شخصيت هايش جانور بودند و....»
درباره ساختار داستان هاي كافكا بايد افزود كه كارهاي او خطي است. از نظر شيوه كار، محور قهرمان، (ضدقهرمان) است يا قهرماني كه قرباني است و پايان شاد و به هنجار ندارد. طنز قوي و سياه خاص او خواننده را به شدت متأثر مي سازد. در هر يك از داستان ها، قهرمان يك روشنفكر بي طبقه و هويت اجتماعي است. انتخاب نام يوزوف (يوسف) شباهت شمايلي به يوسف دارد «زليخاهايي محصور در روابط اجتماعي هستند و بي آنكه او را از عشق سود برسانند موجبات رسوايي اش را فراهم مي سازند مانند اليزا: يكي از كاركنان رستوران، بورستز دختري كه در تئاتر كار مي كند و خانم گروباش چندين بار او را با مردان مختلف ديده است. لني كه هر متهمي را دوست دارد و نرد عشق مي بازد.» و در كل داستان از نمادهاي حضرت يوسف بهره مند است كه برادران ناتني- شهروندان چكسلوكي- حسادتش را دارند و او را متهم به گناهي ناكرده كرده اند. ده فصل داستان محاكمه آيا ده فرمان است؟
كافكا مي كوشد آموزه هاي قبلي دين يهودي را كه مبتني بر ازدواج درون گروهي و فقط با يهوديان به گونه اي انعطاف پذير تحليل كند. از سويي ضمن ستايش از زناشويي پدر و مادر تمجيد مي كند. از دو نامزدي كه خود بنا با عدم صلاحديد پدر كنار گذاشته شده بودند با نكوهش ياد مي كند. جداي از اينكه نامه صرفاً يك نامه بوده است يا نامه به تاريخ «چنانچه يهودي معاصر ديگرش چارلي چاپلين نامه به دخترش را منتشر مي سازد» و نسل آينده، نوشته با خطاب قراردادن پدر به عنوان كسي كه نمونه خارجي دارد به درون دنياي ذهني پرداخته مي شود كه ذهن قومي را نيز دربر مي دارد. شروع نامه چنين است: «چندي پيش يكبار از من پرسيدي كه چرا ادعا مي كنم از تو وحشت دارم. مثل هميشه نتوانستم جوابي بدهم، تا اندازه اي به خاطر وحشتي كه از تو دارم و تا اندازه اي هم به اين دليل كه اثبات چنين وحشتي مستلزم توضيح جزئيات فراواني است كه نمي توانستم شفاهي تمامي آن را بيان كنم. و اگر اينجا سعي مي كنم كتباً به تو جواب دهم، باز به شكلي بسيار ناقص قادر به بيان مطالب خواهم بود، چون وحشت و اثرات آن مرا از نوشتن نيز بازمي دارد و گذشته از آن حجم مطلب بيش از توانايي حافظه و فهم من است...» پايان نامه 78 صفحه اي هم به نوعي جمع و جور كردن آن است: «بديهي است كه اين چيزها در واقعيت، هرگز مثل دلايلي كه در نامه ام آورده ام، با هم جور درنمي آيند، زندگي چيزي جز بازي است كه حوصله زياد مي خواهد، ولي من معتقدم با تصميماتي به كمك اين حرف ها- تصميماتي كه نه مي خواهم و نه مي توانم وارد جزئياتش شوم- مي توان تا حدودي زياد به حقيقت نزديك شد چيزي كه بتواند به هر دوي ما كمي آرامش بخشد و زندگي و مرگ مان را آسان تر كند.» در صفحه25 نامه به پدر مي نويسد: «اين موضوع ها، هم شامل انديشه ها و هم شامل انسان ها مي شد. كافي بود كسي كمي توجه مرا جلب كند.- كه البته به علت طبيعتم كمتر چنين مي شد- تا تو بدون كوچك ترين توجهي به احساساتم و كمترين احترامي براي عقيده ام، دهان به دشنام، افترا و بي احترامي بگشايي. انسان هاي ساده و معصومي، مانند هنرپيشه يهودي «لووي» بايد اين كفاره را مي پرداختند.» در صفحه54 مي نويسد: «ايرما (برادرزاده ات) آدمي مريض احوال بود و از ساير جهات هم چندان خوشبخت نبود و يك گوشه نشيني يأس آور عذابش مي داد. رابطه ات را با او در جمله اي كه كاملاً ملكه ذهن ما شده بود خلاصه مي كردي؛ جمله اي كفرآميز، ولي نشان دهنده بي گناهي رفتارت با ديگران: آن مرحومه چه كثافتي براي من گذاشت و رفت.» هر كدام از كنايه ها و ايرادها به نوعي با طيف وسيعي از پدران سر و كار دارد و هر يك داراي مبناي اخلاقي است و در صفحه57 مي نويسد: «در يهوديت هم نتوانستم از دست تو نجات پيدا كنم. اينجا في نفسه و رهايي قابل تصور بود و حتي مي خواهم بگويم امكان داشت كه ما همديگر را در يهوديت بازيابيم و حتي آنجا با هم به توافق برسيم. اما اين چه يهوديتي بود كه از تو به من رسيد: «در طول زندگيم تقريبا به سه برداشت متفاوت از يهوديت رسيدم. در بچگي، مثل تو، خود را سرزنش مي كردم كه به اندازه كافي به كنيسه نمي روم، روزه نمي گيرم و چيزهاي ديگر. معتقدم با اين كارها نه به خودم، بلكه به تو بد مي كنم و احساس تقصيري كه هميشه و آماده بود سراپايم را فرامي گرفت. بعدها كه پا به سنين جواني گذاشتم، نمي توانستم بفهمم چگونه تو، كه خود از يهوديت چيزي نداشتي، مي تواني مرا سرزنش كني كه چرا (از سر تقوي هم شده، آن طور كه مي گفتي) سعي نمي كنم مثل تو همان كارهاي پوچ را انجام دهم. تا آنجا كه مي توانستم ببينم واقعا جز پوچي چيزي نبود. يك شوخي بود، و حتي مي خواهم بگويم شوخي هم نبود. تو سالي چهار بار به كنيسه مي رفتي، در آنجا به افراد بي تفاوت دست كم نزديك تر بودي تا آنها كه حضور در كنيسه را جدي مي گرفتند. نمازت را صبورانه، به عنوان تشريفات، ادا مي كردي و بعضي وقت ها تعجبم را برمي انگيختي از اينكه مي توانستي در كتاب دعا، جايي را كه نقل مي شد به من نشان دهي. به علاوه اجازه داشتم فقط همين كه در كنيسه بودم (و اصل كار هم همين بود) هر جايي كه مي خواستم پرسه بزنم. تمام ساعات را در آنجا با خميازه و چرت مي گذراندم (چنين خستگي و ملالي را فكر مي كنم بعدها در كلاس رقص احساس كردم) و سعي مي كردم حتي المقدور به تك و توك تنوعات كوچكي كه روي مي داد دل خوش كنم، مثل وقتي كه ميشگان گشوده مي شد، و اين هميشه مرا به ياد دكه هاي تيراندازي گاردن پارتي مي انداخت كه وقتي تير به لكه سياهي هدف مي خورد در جعبه اي باز مي شد. فقط با اين تفاوت كه آنجا هميشه چيزهاي جالبي از جعبه بيرون مي آمد ولي اينجا پيوسته همان عروسك هاي قديمي بدون سر ديده مي شوند. ضمنا در كنيسه خيلي هم وحشت داشتم. نه فقط از تماس نزديك با آن همه مردم (اين ترس طبيعي بود) بل به اين جهت كه تو يك بار از دهانت پريد ممكن است مرا هم براي تورات خواندن صدا كنند. از اين ترس ساليان دراز به خود مي لرزيدم. از اينها كه بگذريم، ديگر چيزي نبود كه زياد مخل سر رفتن حوصله ام شود. به جز حداكثر مراسم غسل تعميد كه آن هم فقط مستلزم از بر كردن مهملاتي بود و بس. يعني به يك امتحان مضحك مي انجاميد.» بحث پيرامون كنيسه و آداب ديني صفحه ها ادامه مي يابد و در آن كافكا پدرش را به خاطر انتقال مذهب بدون روح سرزنش مي كند. كافكا مي نويسد: «تو از جماعت روستايي كه شبيه به يك بازداشتگاه بود، واقعا مقداري يهوديت با خودت همراه آورده بودي كه البته زياد نبود و تازه در شهر و ارتش هم مقداري از آن به هدر رفت ولي با اين همه تأثرات و خاطرات جواني كفايت مي كرد تا نوعي زندگي يهودي بنا كني، از آنجا كه احتياج زيادي به اين قبيل كمك ها نداشتي، بلكه ازتيره نيرومندي بودي. اين چيزها به شرطي كه زياد با نگراني هاي اجتماعي درهم نمي شدند- تورا، كه آدمي مذهبي بودي، چندان به هول و هراس نمي انداخت. در اصل، اعتقاي كه راهنماي زندگي تو بود در اين خلاصه مي شد: اعتقاد به صحت بي چون و چراي عقايد يك طبقه اجتماعي معين يهودي. و در واقع چون اين عقايد جزو وجودت بودند، پس به خودت هم اعتقاد داشتي. در اينجا هم به حدكافي يهوديت وجود داشت، اما براي آنكه از سينه تو به سينه اين بچه برسد كفايت نمي كرد و درحين انتقال قطره قطره تا به آخر مي ريخت و از بين مي رفت. در واقع اين يهوديتي كه مي خواستي به من بدهي عبارت بود از خاطرات و تأثرات غيرقابل انتقال دوران جواني، به انضمام وجود ترسناكت. به علاوه غيرممكن بود به توان كودكي كه از فرط ترس به دقت مراقب همه چيز است اين كارهاي بي معنايي كه تو به نام يهوديت، با يك بي تفاوتي در خور همان بي معنايي، انجام مي دادي، مي توانند مفهوم والايي داشته باشند.
اين كارها براي تو فقط يادگاري از دوران قديم بود و به همين خاطر هم مي خواستي به من انتقال شان دهي. ولي از آن جا كه براي خودت هم ديگر فاقد ارزش ذاتي بودند، فقط با ترغيب و تهديد مي توانستي به من منتقل شان كني. از طرفي اين كار شدني نبود و از طرف ديگر تورا، به خاطر خيره سري ظاهري ام، بسيار خشمگين مي كرد، چون اصلا متوجه موقعيت متزلزلت نبودي. اين جريان يك پديده استثنايي نيست. قسمت اعظم نسل جوان يهودياني كه از روستاهاي نسبتا متعصب به شهرها مهاجرت كرده است، همين حالت را دارد. اين امر بديهي بود و فقط به رابطه ما، كه به اندازه كافي حاد بود، ضربه دردناكي وارد ساخت. در اين مورد توهم بايد مثل من، معتقد باشي كه بي تقصيري، ولي اين بي تقصيري را با وجود خودت و شرايط زمان، و نه فقط با اوضاع و احوال خارجي توجيه كني....» چنانچه آشكار است كافكا به يهوديت از روستا آمده غبطه مي خورد و مي نويسد: «به تمام اين خاطرات با تنفري آشكار پاسخ مي گفتي. از آن گذشته، يهوديت جديد مرا با اغراق زياد، تحقير مي كردي، اول آنكه اين يهوديت لعني بر تو بود و دوم آن كه رابطه اصولي با انسان هاي ديگر، در تكامل آن» تأثيري بسزا و در مورد من مرگ آور- داشت.
«كافكا اين قسمت از استدلال هايي كه هر روز يكي پي از ديگري در اروپا به دست مي آوردند و لائيك هايي چون «هرتصل» خاخام ها را وادار به تغيير متون ديني براي رسيدن به مقاصد خودشان مي كردند مرور مي كند. يهوديان به رغم مقاومت هاي پراكنده مجبور به پذيرش ايدئولوژي تروريستي صهيونيسم مي شوند و دراين راه بانك هاي بزرگ يهوديان صهيونيست در آمريكا و اروپا خط مشي ها را تعيين مي كردند و نه متون اوليه تورات پنجگانه. زيرا تورات هاي جديد با تفسيرهاي جديد در مراكز مهم اروپايي چاپ مي شدند و پدراني نظير پدر كافكا مجبور به پذيرش آن بودند.
چنان كه مرور كرديم به رغم تحريف هاي گروه هاي چپ در ايران كه افكار و انديشه هاي كافكا را ماركسيستي تبليغ مي كردند او داستان نويسي خود را با انديشه هاي يهوديت درحال تجديدنظر ادمه مي داد. از طرفي پديده صهيونيسم با كساني چون كافكا كه مي خواستند با فرهنگ محل زيست آلماني شان كنار بيايند مبارزه كرد و از اختلاط ملي يهودي ها با ديگر ملت ها جلوگيري كرد.

 



يوسفعلي ميرشكاك: حافظ مسائل فكري پيش از خودش را در شعرش متجلي كرده است

مراسم رونمايي از سري سوم مجموعه «شعر امروز» با حضور محسن مومني شريف، رئيس حوزه هنري، اميرحسين فردي مدير دفتر آفرينش هاي ادبي حوزه هنري، ناصر فيض مسئول دفتر طنز حوزه هنري، يوسفعلي ميرشكاك شاعر و منتقد ادبي، محمود حبيبي كسبي كارشناس دفتر شعر حوزه هنري و شاعران اين مجموعه ها، در تالار انديشه دو حوزه هنري برگزار شد.
يوسفعلي ميرشكاك گفت: متاسفانه كتاب هاي اين مجموعه را هنگام ورود به اين تالار به من دادند و هيچ كدام را نديدم كه بخواهم درباره شان صحبت كنم. حوزه هنري متصدي هنر و ادبيات كل كشور است و محور مدار توليدات هنري و ادبي كشور. شعر هم تا به حال رقم زننده تاريخ ما ايرانيان بوده يا مي توان گفت ظرف بروز و ظهور ما بوده است. آثار فردوسي، سنايي، عطار، مولانا، حافظ، بيدل و... گواه اين قضيه اند.
وي افزود: بنابراين شاعران جوان را دعوت مي كنم كه ضمن التفات به صور و ظواهر شعر در پي اين باشند كه بتوانند كاري كنند كه گذشتگان شعر كردند. در تاريخ شعر فارسي، از ابتدا شاعران كوچك كه آثارشان زود فراموش شد، حركت كردند تا به رودكي رسيدند. در شعر فارسي، شعر درباري نداريم؛ مگر در زمان پادشاهي شاهان قاجار.
ميرشكاك ادامه داد: شاعران فارسي زبان، به جاي اينكه به فكر تعريف و امتياز باشند، آثار صدسال پيش خود را مصادره مي كردند و سعي مي كردند ظرف تقدير كه همان شعر فارسي را به سمتي ببرند كه فراموش نشود. اين ظرف تقدير در اشعار فردوسي تبديل به حماسه و تراژدي مي شود. در آثار سنايي هم تبديل به مشرب قلندري مي شود كه اينها زيرمجموعه آيين تشيع هستند و از طرفي هم شكل دهنده آن هستند. اين شاعر گفت: مشكلي كه شعر معاصر ما از روزگار نيما و شاگردانش تا امروز دارد، اين است كه شاعران به دنبال سبك مشخصي بودند كه سبك مشخص به قول دكتر كدكني به راحتي به دست مي آيد. اين نه مانايي شاعر را تضمين مي كند و نه مي تواند مفاهيم را به نسل بعدي انتقال بدهد. اگر به آثار فراگيرترين شاعر فارسي زبان يعني حافظ نگاه كنيم، مي بينيم كه بسامد ابداع در كار حافظ از همه كمتر است، اما چه چيزي باعث شده كه ديوان حافظ در همه خانه ها بعد از قرآن قرار بگيرد؟
وي در ادامه گفت: حافظ مسائل فكري پيش از خودش را در شعرش متجلي كرده است و اين مهم ترين هنر حافظ است. فردوسي هم همين كار را كرده است. زماني كه مضامين را به موضع تبديل كنيد، يا پيام ها را به كد تبديل كنيد، شاعر ملي مي شويد. من به جد مي گويم ما قالب هاي مختلفي را آزمون كرديم با اين گمان كه اصل در قالب است؛ ولي بعدها متوجه شديم بايد از كالبد به سمت معنا مي رفتيم. وضعيت شعر در روزگار ما برخلاف داستان است. اگر نتواند از دهه اول به دهه دوم و از دهه به سده برسد، فرود مي آيد.
اين منتقد ادبي افزود: شعراي جوان فراموش نكنند كه غول هاي شعر مانند حافظ و سعدي پشت سر هستند. از همه وحشتناك تر بيدل است كه پيش روي شماست و هر ابداعي كه بخواهيد در قالب كلاسيك بكنيد، او پيش تر انجامش داده است. كار شعر اجمال است و بايد به معنا بپردازد. شعر امروز ما دارد شكل زده مي شود. از اين جهت نگران هستم. ميرشكاك گفت: شعر بعد از نيما يا شعر مرسل را جدي بگيريم. فراموش نكنيم كه اخوان ثالث قصيده سرا بوده است و اين تحول يعني سرودن شعر مرسل را به خودش تحميل كرد. وي در بخش ديگري از سخنانش گفت: شايد در اين روزگار بتوانيم كليد پيوند ادبيات داستاني و شعر معاصر را پيدا كنيم كه اين نيازمند تعامل شعرا و قصه نويس هاست. فراموش نكنيم كه دستمايه كار شاعر و نويسنده، زبان و واژه است. ما علي رغم اين كه با هم هستيم، بي هم هستيم. يعني شعرا و نويسندگان با هم ديالوگ نمي كنند.

 



اثباتي: ادبيات بيداري اسلامي مي تواند آكادميك باشد

نشست خبري دبير جشنواره هاي كتاب سال مقاومت (جايزه شهيد آويني) و شعر مقاومت، صبح روز شنبه 26 شهريور با حضور خبرنگاران در بنياد فرهنگي روايت برگزار شد.
بهروز اثباتي در اين نشست گفت: حدود يك سال و نيم پيش، موضوع ادبيات مقاومت و بيداري اسلامي در انتشارات روايت فتح، به طور جدي مطرح شد. اگر ادبيات انقلاب اسلامي را يك ادبيات پويا و تكاملي بدانيم، اين ادبيات يك سير مشخص خواهد داشت. ادبيات انقلاب اسلامي، مسيري را از قبل از انقلاب طي كرده و به ادبيات دفاع مقدس رسيده و نهايتا به وضعيت امروزي خود كه همان ادبيات گسترش يافته در سطح منطقه و جهان است، رسيده است.وي افزود: معتقدم ادبيات بيداري اسلامي، ادبياتي است قابل تامل كه مي توان اصولش را به عنوان يك سبك و نحله، تدوين كرد.اين نوع ادبي همان طور كه ادبيات انقلاب اسلامي وارد حوزه شد، مي تواند آكادميك باشد و روند رو به رشد خود را در بستر مبارزات و تعاملات پيش ببرد.
دبير جشنواره هاي كتاب سال مقاومت، ادامه داد: اعتقاد داريم پرداختن به مكتب ادبي مقاومت مي تواند گسترده تر باشد و يك گونه ادبي زماني تثبيت و ماندگار مي شود كه بتواند در قالب كتاب جا بگيرد. با اين كه كتاب رقباي زيادي دارد ولي هيچ قالبي هنوز نتوانسته است، جاي كتاب را بگيرد. همچنين يك ملت زماني مي تواند ادعا كند كه صاحب فرهنگ است كه كتاب هايش را به خط كند. طبيعتا ما با داشتن ميراث هايي چون فردوسي و سعدي مي توانيم ادعاي داشتن فرهنگ بكنيم.
اثباتي گفت: سؤال ما در برپايي اين جشنواره اين بود كه آيا ادبيات مقاومت به حد شكوفايي رسيده است يا نه؟ و آيا خود را در قالب كتاب و شعر معنا كرده يا نه؟ همچنين در يك كميته علمي در اين باره بحث كرديم كه آيا ادبيات دفاع مقدس با ادبيات مقاومت فاصله دارد يا نه؟ چون هر اثر دفاع مقدسي الزاماً مقاومتي است ولي هر كتابي كه در دايره مقاومت بگنجد، الزاما دفاع مقدسي نيست. علاوه بر دفاع مقدس، موضوعات زيادي هستند كه در دايره ادبيات مقاومت مي گنجد. سؤال مهم ديگر ما اين بود كه آيا ادبيات مقاومت از انقلاب اسلامي ايران در سال 58 شروع شد يا قبل از آن؟
معاون فرهنگي سازمان بسيج مستضعفين افزود: در اين بحث و گفت وگوها به اين نتيجه رسيديم كه ادبيات نوين مقاومت حداقل سابقه اي 200 ساله دارد. به همين علت به خود جرات داديم و پيشنهاد برگزاري جشنواره كتاب مقاومت را ارائه كرديم. در ميزگردهاي كارشناسي ديگري كه داشتيم به اين نتيجه رسيديم كه كتاب سال مقاومت و دفاع مقدس مي توانند جشنواره هايي مجزا و مستقل از هم باشند و در جشنواره هاي علمي مختلفي مورد بررسي قرار بگيرند.
وي با اشاره به تمهيدات لازم براي برگزاري اولين دوره جشنواره كتاب سال مقاومت، گفت: برنامه ريزي هاي لازم انجام شده و ستاد برگزاري جشنواره هم تشكيل شده است. بررسي كتاب هاي اين دوره از جشنواره، نه در يك مفهوم كلي كه در 6 رشته تخصصي برگزار خواهد شد. اين 6 رشته عبارتند از: مستند، شعر در تمام قالب ها، ادبيات داستاني، هنر در دو بخش تجسمي و نقاشي، نقد پژوهش و ادبيات تحقيق كه پرحجم ترين و مشكل ترين كتاب ها را دارد و در نهايت ادبيات جنگ نرم.
اثباتي ادامه داد: اميدواريم با تلاشي كه در اين زمينه مي شود، داوري حوزه هاي 6 گانه تا پايان امسال به پايان برسد و اجلاسيه نهايي و اختتاميه را در فروردين سال آينده و همزمان با سالگرد شهادت شهيد آويني برگزار كنيم. مهلت ارسال كتاب ها به دبيرخانه جشنواره، پايان مهرماه است. به علت كثرت كتاب ها، براي اين كه بتوانيم به كارها نظم بدهيم، كتاب هاي هر دوره جشنواره را به صورت دوسالانه بررسي مي كنيم. يعني در اين دوره به عنوان نخستين جشنواره كتاب سال مقاومت، كتاب هايي كه چاپ اولشان در سال هاي 88 و 89 منتشر شده را در جشنواره شركت خواهيم داد و كتاب هاي چاپ سال هاي 90 و 91 در دومين دوره برگزاري جشنواره، بررسي مي شوند.
دبير دومين كنگره شعر مقاومت اسلامي در بخشي از سخنانش گفت: جالب است كه شهيد آويني را با عنوان سيد شهيدان اهل قلم مي شناسيم ولي براي تشخص او به سراغ فيلم هايش مي رويم در حالي كه شهيد آويني تاليفات بسيار قابل توجهي دارد كه كمتر مورد توجه قرار مي گيرند. با توافقاتي كه با كتابخانه انقلاب و دفاع مقدس حوزه هنري داشته ايم، قرار شده كتاب هايي را كه در اين كتابخانه در 6 حوزه مورد نظر جشنواره وجود دارد، در اختيار داوران ما قرار دهند. به علاوه خانه كتاب و وزارت ارشاد هم به ما كمك مي كنند.
وي درباره بخش بين الملل در اين دوره از جشنواره كتاب سال مقاومت گفت: در اين دور برگزاري كه نخستين دوره جشنواره است، بخش بين الملل به صورت يك بخش جنبي برگزار مي شود و كتاب هايي كه به دو زبان عربي و انگليسي در ايران چاپ شده اند، در اين بخش شركت داده خواهند شد. تعداد عناويني كه در اين بخش حضور دارند، 150 كتاب است.
اثباتي در بخش ديگري از سخنانش با اشاره به دومين كنگره شعر مقاومت اسلامي، گفت: كنگره روزهاي 11 تا 13 آبان در بوشهر برگزار خواهد شد و در آخرين سفري كه ستاد اجرايي به بوشهر داشته اند، به لحاظ بسيج نيروها فعاليت هاي سازنده اي انجام شده و زمينه هاي برگزاري مهيا شده است. داوري آثار هم به خوبي پيش مي رود و اميدواريم بتوانيم كنگره اي مستقل و با كيفيت برگزار كنيم.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14