(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 18 آبان 1390- شماره 20069

حسينعلي بهاء و ادعاي الوهيت
مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
سوغات رضا خان از فرنگ

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




حسينعلي بهاء و ادعاي الوهيت

وي پس از كشته شدن بعضي از پيروانش، نامه اي به اسم «لوح برهان» نگاشته بود كه آن را در لوح ابن الذئب (نامه به آقا نجفي اصفهاني) بازنويسي كرده تا هم بر آن تمايز و مسالمت آميز بودن روش خود و پيروانش پافشاري و براي اين گروه در اصفهان فضا سازي سياسي-اجتماعي و تبليغي نمايد و هم به طور ضمني به آقا نجفي نيز كه در تئوري و عمل، طرفدار تز قتل گهگاه بابيان بود، توهين كند و هشدار دهد! وي در آن لوح،در دفاع از گوسفندانش (بهائيان) و خطاب به عالمي شيعي چنين نگاشته است (ترجمه): »اي شهرت يافته به دانش! بر عليه كساني فتوا داده اي كه كتاب هاي جهان(!؟) براي آن ها نوحه كرد و همه ي دفاتر اديان (!؟) برايشان گواهي داد و تو اي دور (!؟)، در حجابي غليظ هستي! به خدا قسم عليه كساني حكم كرده اي كه افق ايمان به وسيله ي آن ها آشكار شد!... از ظلم تو، دين خدا در ماسواي او صيحه زد(!؟) و تو بازي مي كني و از خوشحال ها مي باشي! در دلم بغض تو و نه بغض هيچ يك از بندگان نيست. همانا فرد عارف، تو و امثال تو را در جهلي آشكار مي بيند! اگر تو بر آنچه كه انجام دادي مطّلع مي شدي، هر آينه خودت را در آتش مي انداختي يا از خانه بيرون رفته به سوي كوه ها رو مي كردي و نوحه مي نمودي...اي وهم زده! حجاب هاي گمان ها و اوهام را پاره كن تا خورشيد دانش را ببيني كه از اين افق منير اشراق (طلوع) نموده است (يعني از ناحيه ي خودش!!؟) پاره ي تن پيامبر را بريدي و گمان كردي كه دين خدا را ياري كردي...از كار تو دل هاي ملأ اعلي و كساني كه پيرامون امر خداوند در طوافند(!!؟) آتش گرفته است. جگر حضرت بتول (س) از ستم تو ذوب شده(!) و اهل فردوس در مقام كريم نوحه كردند! به خدا (قسم؟) انصاف بده كه علماي يهود با كدام برهان استدلال كردند و عليه روح (الله: حضرت مسيح عليه السلام.) فتوا دادند هنگامي كه حق را آورد؟ و فريسيان و علماي بت ها (كاهنان؟) با چه حجتي انكار نمودند وقتي كه محمد رسول خدا (صلّي الله عليه و آله) كتابي آورد كه بين حق و باطل داوري كرد به عدالتي كه... و تو امروز به آنچه كه علماي جهل(!؟) در آن عصر استدلال مي كردند، استدلال مي كني. مالك مصر (آبادي) فضل در اين سجن عظيم (!!؟) به آن گواهي مي دهد. تو به آن ها اقتدا كردي،بلكه در ستمگري بر آن ها پيشي گرفتي و گمان كردي كه دين را ياري نموده اي و از شريعت خداي عليم حكيم دفاع كرده اي؟! به نفس حق او (؟!)قسم كه از ستم تو، ناموس اكبر نوحه مي كند و شريعت خدا صيحه مي زند (!!؟)... آيا گمان كردي كه تو در آنچه كه فتوا دادي، سود كرده اي؟ قسم به سلطان اسماء (!؟) كه چنين نيست. به زيان كاري تو، كسي كه نزد او علم هر چيزي در لوح حفيظ است (يعني خودش؟!!) گواهي مي دهد. اي غافل! تو نه مرا ديده اي و نه (با من) معاشرت كرده اي و نه با من انس گرفته اي در كمتر از يك لحظه! پس چگونه مردم را به سبّ و دشنامم فرمان دادي؟ آيا در آن كار از خواهش نفست پيروي كردي يا از مولايت؟... گواهي مي دهيم كه تو شريعت خدا را پشت سرت انداختي و شريعت نفست را گرفتي(!؟)... اي غافل! آنچه را كه رحمان (حق تعالي) در فرقان (قرآن كريم) نازل فرمود، بشنو:«و نگوييد به كسي كه به شما سلام را القا كرد (سلام گفت) تو مؤمن نيستي!»...به درستي كه تو حكم خدا را فرو افكندي و حكم نفست را گرفتي.پس واي بر تو اي غافل اهل ريب (تهمت و شك)! اگر تو مرا انكار مي كني، با چه برهاني آنچه كه نزد توست، اثبات مي شود؟ پس آن را بياور اي مشرك به خدا و رويگردان از سلطانش...(!!؟) بدان كه عالم كسي است كه به ظهورم اعتراف كرد و از درياي علمم نوشيد و در هواي محبتم پرواز كرد و غير مرا فرو انداخت و آنچه را كه از ملكوت بيان بديعم نازل شد، اخذ نمود!! همانا او (يعني كاهنان بهائيت كه پرورش يافته ي كاهن اعظم خود،حسينعلي بودند!) به منزله ي بينايي براي بشر و روح زنده براي جسد امكان (!؟) است. بلند مرتبه است رحمان كه او را شناساند و برپا داشت بر خدمت امرش (امر بهائيت)... تو اگر از اهل اين مقام اعلي هستي، پس آيه اي از نزد خداوند فاطر آسمان بياور و اگر ناتواني خودت را شناختي، عنان هوايت را بگير، پس برگرد به سوي مولايت (يعني ميرزا بها!) شايد كه بدي هايت را كه با آن برگ هاي سدره بسوخت و صخره بانگ زد (!!؟) و چشم هاي عارفان بگريست، از تو بپوشاند! پرده ي ربوبيّت با تو شكافت (!) و سفينه (نجات؟) غرق شد! و ناقه (ي صالح عليه السلام) پي شد! و روح (عيسي عليه السلام) در مقام رفيع نوحه كرد!! آيا بر كسي كه آنچه كه نزد تو و نزد اهل عالم است، از حجت هاي خدا و آياتش، را برايت آورد اعتراض مي كني؟ ديده ات را بگشاي تا مظلوم (خود بها!) را ببيني كه از افق اراده ي خدا مي تابد!... سپس گوش دلت را بگشاي تا آنچه را كه سدره (؟) به آن نطق مي كند بشنوي(!!؟)... به درستي كه سدره (؟) با آنچه از ستم تو و كژ راهه رفتن امثال تو بر او وارد شد، با بلند ترين ندا صدا مي زند و همه را سوي سدره المنتهي و افق اعلي مي خواند(!!؟) ...اي رويگردان به خدا! اگر تو با چشم انصاف، سدره(؟) را ببيني، هر آينه آثار شمشيرت را در شاخه ها و شاخسارها و برگ هايش مي بيني، پس از آن كه خدا تو را براي شناخت آن و خدمت به آن آفريد(!!؟) تفكرنما شايد كه به ظلمت مطلع شوي و از توبه كنندگان بشوي! آيا گمان كردي كه ما از ظلمت مي ترسيم؟ پس بدان سپس يقين كن كه ما در نخستين روزي كه در آن صداي قلم اعلي (علي محمد شيرازي يا خودش؟) بين زمين و آسمان بلند شد، ارواح و اجساد و پسران و اموالمان را در راه خداي علي عظيم انفاق كرديم (فرار و پنهان شدن و توبه نامه و التجاء وي به شاه ايران و روسيه و ديگران همه حاكي از اين جان فشاني او در راه خداي عليّ عظيم است!!) و به آن بين اهل انشاء و ملأ اعلي (!!؟) افتخار مي كنيم...به خدا قسم كه جگرها ذوب شد و جسد ها مصلوب گشت و خون ها ريخت (مجازات ها و جنگ ها عليه بابي هاي تروريست و ياغي عصر امير كبير و پس از آن) در حالي كه ديدگان به سوي افق عنايت پروردگارش كه شاهد و بصير است، مي نگريست! هرچه بلاء افزون گشت، اهل بهاء هم در محبتشان فزوني يافتند...آيا كسي كه پشت پرده ها خود را نگه داشته (مقصودش علماي شيعه است كه بابي نشدند) بهتر است يا كسي كه خود را در راه خدا انفاق نمود؟ انصاف بده و نباش در بيابان دروغگويي و از جمله ي وهم زدگان! (وي علماي شيعه را مظاهر وهم و گمان و بهائي ها را مظاهر عدل و انصاف مي خواند!)... به خدا قسم كه بلاء مرا ناتوان نساخت و روگرداني علماء (از باب و بهاء) ضعيفم نكرد، سخن گفته ام و سخن مي گويم در مقابل روي ها(!)... حاضر شود در مقابل وجه (يعني نزد من!) تا اسرار آنچه را كه موسي بن عمران(ع) در كوه عرفان شنيد، بشنوي(!؟) اينچنين فرمان مي دهد تو را مشرق ظهور پروردگار رحمانت از حدود سجن عظيم خودش! ( وي خود را محل تابش ظهور خدا معرفي مي كند)...» او در ادامه، به مدح خودش پرداخته است!
هدف وي از نقل اين نامه (لوح برهان) سراسر فحش و ناسزا گويي به يكي از علماي شيعه ي ضد بابي (جبهه ي رفض اصولي) و غلط پردازي هاي ادبي و عقيدتي و خود ستايي هاي محيّرالعقول چه بود؟ آيا او مي خواست در نفس مرحوم آقا نجفي، انفعال و در اراده ي ضد انحرافات و ضدّ استعماري وي خلل وارد كند؟ واو را از طرفي از علماي رافض اباطيل باب و بهاء جدا و از طرف ديگر عليه بابيان ازلي اصفهان (كه از آن ها در سطور بعد بدگويي نموده است) وارد عمل نمايد؟! بر نيّت واقعي وي خدا آگاه است. اما به هر حال، اين قصد را مي توان حدس زد كه او مي خواست ازفشارها عليه بهائيان بكاهد و عليه رقباي ازلي خود بيفزايد. امّا چگونه مي توانست به اين خواست خود برسد؟ در حالي كه در همين لوح، ديوانه وار جملاتي گفته كه از شدّت زشتي آن بايد كوه ها متلاشي و آسمان ها شكافته شوند:«ا نّ الّذي خلق العالم ل نفس ه قد حب س في اخرب الدّ يار ب ما كسبت ايد ي الغاف لين. و م ن افق السّ جن يدعو النّاس ا لي فجر الله» وي خود را كسي خوانده كه جهان را براي خودش آفريده و در خراب ترين سرزمين ها (عكّاء؟!) زنداني شده به واسطه ي عملكرد غافلان. و از افق آن زندان (قصر محل سكونتش) مردم را به سوي سپيده دم خدا(!؟) فرا مي خواند!
علي رغم اين كه نوري مكرراً و از جمله در جملاتي كه خطاب به يكي از علماي شيعه از وي نقل كرديم، مخالفان خود را متهم كرده كه بدون اين كه وي را ببينند يا با وي معاشرتي داشته باشند، به او تهمت و افتراء مي زنند، با اين حال، در جملات فوق صريحاً ادعاي الوهيّت نموده است! پرواضح است كه وي و پرستندگانش مرتدّ، كافر، و مشرك و مهدور الدّم بودند و هستند و متأسفانه علماي شيعه در آن عصر، از نظر اختيار و اقتدار سياسي- قضائي محدوديت داشتند و نمي توانستند حكم خدا را درباره ي آن ها اجرا كنند (لذا بايد دست امثال آقا نجفي را كه موجب قتل چند بابي و بهائي و زمين گير شدن بقيه ي آنهاگرديد، بوسيد) و در اين زمان، بهائيان معمولاً بهائي زاده اند و مرتدّ ملّي محسوب نمي شوند و به همين دليل و به خاطر غوغا سالاري آن ها و ارباب هاي غربيشان، باز هم علماء و دولت محدوديت دارند.
پاورقي

 



مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
سوغات رضا خان از فرنگ

انحطاط اخلاقي، سوغات رضاخان از غرب
يك روز عدّه اي غربزده چشمهاي خود را بستند و گفتند ما بايد همه چيز را از غرب بگيريم. آنها چه چيزي را از غرب گرفتند؟ يكي از خصوصيات خوبي كه اروپاييها دارند، خطرپذيري است. منشأ عمده موفقيتهاي آنها اين بوده است. آيا غربزده هاي ما اين را گرفتند و به ايران آوردند؟ آيا ايرانيها ريسك پذير شدند؟ خصوصيت خوب ديگر آنها عبارت از پشتكار و از كار نگريختن است. آيا آن را به ايران آوردند؟ بزرگترين و ماهرترين مكتشفان و دانشمندان غربي كساني اند كه سالهاي متمادي با زندگيهاي سخت در اتاق خود نشستند و چيزي را كشف كردند. انسان وقتي زندگي آنها را مي خواند، مي بيند چگونه زندگي كردند. آيا اين روحيه تلاش خستگي ناپذير فقط براي علم را به ايران آوردند؟ اينها بخشهاي خوب فرهنگ غربي بود. اينها را كه نياوردند؛ پس چه چيزي را آوردند؟ اختلاط زن و مرد و آزادي عيّاشي و پشت ميز نشيني و ارزش كردن لذّات و شهوات را آوردند!
رضاخان قلدر وقتي خواست از غرب براي ما سوغات بياورد، اولين چيزي كه آورد، عبارت از لباس و رفع حجاب بود؛ آن هم با زور سر نيزه و همان قلدري قزّاقي خودش! لباسها نبايد بلند باشد؛ بايد كوتاه باشد؛ كلاه بايد اين طوري باشد؛ بعد همان را هم عوض كردند: اصلاً بايد كلاه شاپو باشد! اگر كسي جرأت مي كرد غير از كلاه پهلوي - كلاهي كه آن موقع با اين عنوان شناخته مي شد - كلاه ديگري سرش بگذارد، يا غير از لباس كوتاه چيزي بپوشد، بايد كتك مي خورد و طرد مي شد. اين چيزها را از غرب گرفتند! زنها حق نداشتند حجابشان را حفظ كنند؛ نه فقط چادر - چادر كه برداشته شده بود - اگر روسري هم سرشان مي كردند و مقداري جلوي چانه شان را مي گرفتند، كتك مي خوردند! چرا؟ براي اين كه در غرب، زنها سربرهنه مي آيند! اينها را از غرب آوردند. چيزي را كه براي اين ملّت لازم بود، نياوردند. علم كه نيامد، تجربه كه نيامد، ج دّ و جهد و كوشش كه نيامد، خطرپذيري كه نيامد - هر ملتي بالاخره خصوصيات خوبي دارد - اينها را كه نياوردند. آنچه را هم كه آوردند، بي دريغ قبول كردند. فكر و انديشه را آوردند، اما بدون تحليل قبول كردند؛ گفتند چون غربي است، بايد قبول كرد. فرم لباس و غذا و حرف زدن و راه رفتن، چون غربي است، بايستي پذيرفت؛ جاي بروبرگرد ندارد! براي يك كشور، اين حالت بزرگ ترين سمّ مهلك است؛ اين درست نيست.
بيانات در ديدار جوانان و فرهنگيان در مصلّاي رشت ـ 12/2/80
دروازه ي تمدّن بزرگ يا نابودي معنويت در ايران
در دوران رژيم گذشته، شاه دست نشانده و خائن مي خواست اين راه حلّ كاذب را با عنوان «دروازه ي تمدّن بزرگ» براي اين مردم به ارمغان بياورد. البته سالها روي اين زمينه كار شده بود؛ فلاكت اخلاقي در حد اعلي بود؛ ورشكستگي معنوي و روحي و علمي در اين كشور، بي نظير بود. با نام «دروازه تمدّن بزرگ» و با نام مدرنيزم ايراني مي خواستند به بقيه موجودي معنويت كشور چوب حراج بزنند. شاه عيّاش بي سواد مفلوك در مقابل بيگانه و مقهور پنجه امريكا و صهيونيسم، و ملتي كه تحقير شده و مورد اهانت قرار گرفته بود؛ اين مدرنيزم ايراني مال همانهاست. اين كه مدرن شدن و به تمدّن واقعي رسيدن نيست. مظهر آن راه كاذب اين بود كه در اين جا هر نقطه اي كه مي شد از آن پول ساخت، لانه اي براي عوامل و ايادي كمپانيهاي خارجي بود. البته به وسيله ي شركاي داخليشان اين كار را مي كردند كه شركاي داخلي هم به همان دستگاههاي دربار و رجال سياسي وابسته خائن آن روز مربوط مي شدند. اين مدرنيزم به درد نمي خورد؛ اين براي يك ملت، بدبختي و بيچارگي و فنا شدن همه چيز را به بار مي آورد. اگر اين انقلاب اتّفاق نيفتاده بود، اگر آن فرياد رعدگونه همه چيز را در اين مملكت به جنب و جوش نياورده بود و دلها را از جا نكنده بود، خدا مي داند كه امروز كشور ما در چه وضعي بود. شما به بعضي از كشورهاي عقب افتاده - چه در آسيا، چه در آفريقا - نگاه كنيد؛ يقين بدانيد با اين موقعيت ممتاز جغرافيايي و اقليمي و تاريخي ايران، وضع ما از آنها بدتر بود. انقلاب به داد اين كشور رسيد و اين ملّت را از اين كه در قعر دريايي فرو رود كه ديگر نتواند از آن بيرون بيايد، نجات داد. بنابراين، چنان راه حلّي، راه حلّ كاذب است و جوان نبايد دنبال آن باشد.
بيانات در ديدار جوانان و فرهنگيان در مصلّاي رشت ـ 12/2/80
اهميت و نقش ميرزا كوچك خان
ميرزا كوچك، مرد تنهايي بود كه به دو قدرت بزرگ آن روز دنيا - يعني روسها و انگليسيها - يك «نه»ي بزرگ گفت. نه با روسها ساخت، نه با انگليسيها؛ اما در كنار او كساني بودند كه مي خواستند با دستگاه حكومت آن روز - بعد هم با رضاخان كه تازه مي خواست سر كار بيايد - مبارزه كنند، اما به روسها پناه مي بردند؛ به باكو رفتند و بند و بستهايشان را كردند و به ايران برگشتند و سرسپرده آنها شدند. اما ميرزاكوچك خان قبول نكرد و حاضر نشد سازش كند؛ او، هم با انگليسيها جنگيد، هم با قزّاقهاي روس جنگيد، هم با لشكر رضاخاني - و قبل از رضاخان، آن كساني كه بودند - مبارزه كرد؛ با احسان الله خان و ديگران هم كنار نيامد. وقتي جوان گيلاني سر قبر ميرزاكوچك خان مي رود و مي بيند اين مرد تنها، اين مرد باايمان و باصفا، اگرچه در وسط جنگلهاي گيلان در مظلوميت مرد، اما شخصيت خودش را در تاريخ ايران تثبيت كرد؛ مرد، اما يك مشعل شد. ما در دوران مبارزه خودمان، هر وقت نام ميرزاكوچك خان را به ياد مي آورديم و شرح حال او را مي خوانديم، نيرو مي گرفتيم. او از همت و اراده و شخصيت و هويّت خود خرج كرد، براي اين كه به يك نسل هويّت و شخصيت و نيرو و اراده ببخشد. اين بسيار ارزش دارد. امثال او تعدادي بودند كه در غربت مبارزه كردند، در غربت هم مردند؛ اما مي بينيد كه امروز غريب نيستند. جريان تاريخ، جريان عجيبي است. نگذاشت و نخواهد گذاشت شيخ فضل الله ها و ميرزاكوچك خان ها و خياباني ها و امثال اينها، همچنان كه غريب مردند، غريب بمانند. دشمنان مي خواهند اين مفاخر را از دست جوان ايراني بگيرند.
بيانات در ديدار جوانان و فرهنگيان در مصلّاي رشت ـ 12/2/80
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14