(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 21 آذر 1390- شماره 20094

درآمدي بر فقه حكومتي از ديدگاه مقام معظم رهبري
راهبرد گذار از فقه سنتي به فقه حكومتي (قسمت پاياني)
عوامل سقوط انسان



درآمدي بر فقه حكومتي از ديدگاه مقام معظم رهبري
راهبرد گذار از فقه سنتي به فقه حكومتي (قسمت پاياني)

عبدالحسين و عباسعلي مشكاني سبزواري
در قسمت هاي قبلي اين مطلب، مباحث فقه حكومتي، تفاوت فقه حكومتي با فقه سياسي و فقه سنتي، رهبري و فقه حكومتي، فقه سنتي مزايا و كاستي ها و علل عدم گرايش فقها به مسائل اجتماعي و حكومتي مورد بحث و بررسي قرارگرفت.
اينك آخرين بخش اين مقاله را از نظر مي گذرانيم:
فقه شيعه در طول عمر هزار و دويست ساله خود آثار گران بهايي را عرضه داشته و در طول زمان با تحول و نوآوري هاي فراواني مواجه بوده است. گرچه فرآيند نوآوري و تحول گاه به تندي و گاه به كندي انجام پذيرفته، اما مهم، تداوم اين فرآيند است:
در فقه نوآوري هميشه بوده است، فقهاي ما در طول تاريخ هزار و دويست ساله فقاهت استدلالي و اجتهادي، نوآوري داشتند. (همو، 22/4/76).
آنچه در اين فرآيند مورد توجه بوده و از اهميت برخوردار مي باشد اين است كه سير اين فرآيند به گونه اي نبوده كه ماهيت فقه را دگرگون نمايد، بلكه تحول و نوآوري در بستر فقاهت و اجتهاد صورت پذيرفته و در حال حاضر نيز مي بايست تحولات در همين بستر واقع شود.
تفقه در دوره جديد با تفقه در دوره پيش هيچ فرقي ندارد، بسياري از مسائل امروز در گذشته وجود نداشته و فقيه مجبور نبوده كه آن مسائل را استنباط كند. اين با ماهيت تفقه ارتباطي ندارد، امروز هم اگر كسي بخواهد احكام جديد را به دست بياورد بايد همان كاري را بكند كه فقيه پانصد سال پيش انجام مي داد. (همو، 4/10/61).
از بيان فوق روشن مي گردد كه تفاوت فقه حكومتي با فقه سنتي ، نه تفاوت ماهوي فقه است، بدين معنا كه در گذر از فقه سنتي به فقه حكومتي، ماهيت فقه دگرگون گردد؛ و نه تفاوت تفقهي، بدين معنا كه تفقه در فقه حكومتي غير از فقهي باشد كه در فقه سنتي، مرسوم و متداول است؛ بلكه ماهيت فقه، ماهيتي واحد و شيوه تفقه، شيوه مرسوم فقهاء از صدر تا به امروز مي باشد.
گذار از فقه سنتي به فقه حكومتي در گرو عوامل و برنامه ريزي حساب شده اي است، كه در ذيل به طور گذرا بدان ها اشارتي خواهد رفت:
برنامه ريزي بلند مدت
گذار از فقه سنتي به حكومتي و همگام سازي فقاهت با نيازهاي جاري عرصه حكومت و جامعه اسلامي و جهاني، مسأله يي نيست كه در كوتاه مدت قابل دسترسي باشد. نبايد اميد كاذب پديد آورد كه با يك برنامه كوتاه مدت، فقه و فقاهت بتواند مجموعه نيازهاي جاري جامعه و نظام را برآورد و به پاسخ هاي عميق، متقن و كارآمد در معضلات اجتماعي و حكومتي دست يابد.
بايد كاري كنيم كه وقتي شخصي رساله عمليه را باز كرد، بداند چرا ماليات مي گيرند و چگونه بايد بگيرند و اگر نگيرند، چه مي شود و بقيه چيزهاي ديگر. اين ها بايد از اسلام استنباط بشود. اين كار را شما بايد بكنيد. من نمي گويم كه اينها را سه چهار ساله تدوين كنيد؛ پنجاه سال وقت داريد. پنجاه سال، زمان زيادي است؛ اما اين كار هم، كار بسيار عظيمي است. امروز ما حكومت و كشور را اداره مي كنيم؛ اما اين اداره امروز ما با ناشي گري و بي اطلاعي و عدم تجربه و ندانستن اسلام در بسياري موارد همراه است. همين مقدار كم است كه غوغا به پا كرده و قدرتها را از ما مي ترساند. پس اگر بخواهيم به طور كامل و صحيح از آن استفاده كنيم، ببينيد چه مي شد. ... حالا شما قدم اول را برداريد، براي آن پنجاه سال بعد كار كنيد، كار دقيق و عميق. (همو، 21/6/72).
شجاعت و جسارت فقهي
ايجاد تحول در فقه كنوني و گذار از آن به فقه حكومتي، نياز به فقيهان و دانش پژوهان فقهي شجاع دارد؛ كساني كه در عين برخورداري از تسلط فقهي و تديّن، در گشودن ابواب تازه و نيز ابراز ديدگاه هاي جديد، در كمند احتياطهاي فردي و يا ملاحظه كاري هاي متداول حوزوي نباشند و با بينشي باز و تلاشي فقيهانه، در مسير استخراج و استنباط احكام الهي گام بردارند و به پيش روند و ديدگاه هاي خود را -هرچند خلاف مشهور- ابراز نمايند و در معرض افكار عموم و نقد و نقادي قرار دهند.
آفاق و گستره هاي جديد در امر فقاهت، لازم است. چه دليلي دارد كه بزرگان و فقها و محققان ما، نتوانند اين كار را بكنند؟ حقيقتاً بعضي از بزرگان اين زمان و نزديك به زمان ما، از لحاظ قوت علمي و دقت نظر، از آن اسلاف كمتر نيستند. (همو، 14/9/74).
شجاعانه حرف بزنيد؛ ... اگر چيزي ... مطرح شد كه هر چند از نظر افكار عمومي فعلي، خيلي مورد قبول ذهنيت حوزه [نبود]، هر چند در آينده رد خواهد شد، اشكالي ندارد؛ لااقل مطرح بشود تا اين فضا براي نظرات باز گردد. (همو، 7/12/74).
همزمان با پيدايش اين روح در فقيهان و فاضلان فقه شناس، حوزه نيز مي بايست شجاعت پذير باشد؛ از شنيدن روش ها و حرف هاي نو، احساس دلواپسي نكند؛ به اضطراب و دلواپسي نيفتد و براي صاحبان آرا و ديدگان فقهي جديد، سد و مانع نتراشد؛ موقعيت معنوي آنان را در دامن حوزه مخدوش نگرداند. بلكه مي بايست فضاي حوزه را براي شنيدن و پذيرش حرف هاي نوين فقهي آماده كند و بالاتر از آن، خود زمينه خطور، طرح و ابراز افكار نوين فقهي را آماده ساخته، از آراء و افكار جديد استقبال و قدرداني نمايد.
بايد اين اراده در حوزه راه بيفتد؛ بايد اين گستاخي و شجاعت پيدا بشود و حوزه آن را بپذيرد. البته اين طور نباشد كه هر كس صدايي را بلند كرد، حوزه آن را قبول كند. در عين حال نبايد حرف جديد در حوزه و در چارچوبهاي مورد قبول، مستنكر (مورد انكار) باشد.
(همو، 14/9/74).
تحول در نگرش
فقاهت حوزه مبتني بر مباني ثابت و محكمي است كه تمامي فروعات از آن استنباط مي شود. البته از ديرباز فقها با توجه به شرايط مكاني و زماني با نگرش ويژه و اسلوب كاملا شرعي و عقلي به اين مباني رجوع مي كرده اند. با پيچيده شدن مسائل امروزي چگونگي مراجعه و نوع نگرش به مباني و روشهاي استنباط زبدگي ويژه اي است كه فقها امروز از آن برخوردارند و لازم است كه اين نوع نگرش تقويت شود. از همين روي است كه «فقيه امروز علاوه بر شرايطي كه هزار سال پيش بايد يك فقيه مي داشت، لازم است شرط هوشمندي و هوشياري و آگاهي از جامعه را داشته باشد و الا اصول و اركان اجتهاد و تفقه امروز با هزار سال پيش فرقي نكرده، اصول همان اصول است، يعني يك نوع نگاه به كتاب و سنت لازم است براي فقيه تا بتواند احكام را استنباط كند و اگر نداشته باشد نمي تواند استنباط كند.»(همو، 4/10/61).
اين امر نيز مستلزم نوعي بازنگري در تمامي ابواب فقهي از طهارت تا ديات است.
ما به بازنگري در تمام ابواب و كتب فقهيّه احتياج داريم. شما بايد يك بار ديگر از طهارت تا ديات نگاه كنيد و فقهي استنباط كنيد براي حكومت كردن. ما مي خواهيم الان حكومت كنيم بر مبناي فقه اسلام. (همو، 11/6/64).
تحول در روش و ابداع روشهاي نوين
تلاش فقهي بايستي معطوف به تجديد نظر در روش ها و شيوه ها باشد. روش هاي متداول فقهي با تمامي اتقان و استواري، تكامل پذيرند و براي گذار از فقه كنوني به مرحله تكاملي (فقه حكومتي) امري ضروري به نظر مي رسد.
فقه سنتي ما خود پوياست و از آنجا كه بر مبناي اجتهاد است مشكلات را علاج و حوادث واقعه را پاسخ مي دهد. (همو، 20/4/68).
اما اين امر بدان معنا نيست كه اين روش نيز به بالاترين مرحله خود رسيده و قابليت پيشرفت ندارد، بلكه يكي از راه هايي كه به مدد آن مي توان فقه شيعه را متحول نمود، تحول در روش است.
همان روش فقاهتي كه قبلاً عرض شد احتياج به تهذيب، نوآوري و پيشرفت دارد. بايد فكرهاي نو كار بكنند تا بشود كارآيي آن را بيشتر كرد... فقه اسلامي اگر بخواهد براي نظام اسلامي پاسخگو و رافع نياز باشد بايد به شيوه و متد مأموربه خودش مورد بازنگري قرار بگيرد. (همو، 29/8/64).
اين (مسئله تاثير شرايط زمان و مكان در فتواي فقهي) يك چيزي است كه اگر فقهاي بزرگوار ما و فضلاي بزرگ در خصوص حوزه علميه قم بر روي آن تكيه كنند، ابواب جديدي از مسائل اسلامي و احكام الهي براي مردم باز خواهد شد و ما مشكلات جامعه را بر مباني تفكر اسلامي با شيوه فقاهت حل خواهيم كرد. (همو، 16/10/67).
بعلاوه راه گشايي روش ها و شيوه هاي نوين، با استعداد وجودي مكتشفان و مخترعان پيوند مي خورد و توانايي هاي در خوري را طلب مي كند و همين امر خود مقدمه تحول بنيادين در گستره فقه مي گردد.
چه دليلي دارد كه فضلا، بزرگان و محققان ما، نتوانند بر اين شيوه بيفزايند و آن را كامل كنند؟ اي بسا خيلي از مسائل ديگر را غرق خواهد كرد و خيلي از نتايج عوض خواهد شد و خيلي از روش ها دگرگون شود. روش ها كه عوض شد، جواب هاي مسائل نيز عوض خواهد شد و فقه، طور ديگري مي شود. (همو، 14/9/74).
شناخت شرايط و مسائل جامعه
در طول تاريخ گاه فقهايي بوده اند كه با توجه به آسيب هاي رويكرد اجتماعي به دين بر اين باور بوده اند كه طلاب و فقها نبايد در مسائل اجتماعي دخيل بوده و با دنياي بيرون تعامل داشته باشند.«نبايد تصور بشود كه فقها بايد بروند در مدرسه ها بنشينند و كار به دنيا نداشته باشند!»اين رويكرد كه در صدد رفع آسيب بود نيز با آسيب هاي فراواني رو به روست.»آن فقيهي كه كار به دنيا ندارد، از اوضاع دنيا خبر ندارد، چگونه مي تواند براي زندگي انسان ها از قرآن و حديث و متون اسلامي نظام شايسته را استخراج كند؟!»(همو، 27/2/67).
تلاش در آفاق و گستره هاي نوين
تكامل فقه و ورود در مرحله متكامل، نبايستي تكامل خطي بوده و در رشته هايي محدود و دامنه هايي خاص، تحقيقات و دقت هاي موشكافانه و ژرفكاوانه صورت پذيرد. بلكه مي بايست در همه زمينه و در آفاق جديد و مناطق كشف نشده و مغفول مانده جست وجو و تحقيقات كارآمد ادامه يابد.
محقق امروز، نبايد به همان منطقه يي كه مثلاً شيخ انصاري(ره) كار كرده است، اكتفا كند و در همان منطقه عميق، به طرف عمق بيشتر برود. اين كافي نيست. محقق بايد آفاق جديد پيدا كند. اين كار، در گذشته هم شده است. مثلاً شيخ انصاري، حكومت را در نسبت بين دو دليل، كشف و ابداع كرده است؛ بعد ديگران آمدند و تعميق كردند و آن را گستراندند و مورد مداقه قرار دادند. آفاق و گستره هاي جديدي در امر فقاهت، لازم است. چه دليل دارد كه بزرگان و فقها و محققان نتوانند اين كار را بكنند؟ (همو، 14/9/74).
تحول در انتظارات
پس از انقلاب اسلامي ايران و حاكميت فقه بر ايران اسلامي، نيازهاي روزافزوني در حوزه فقه وارد شده و سطح انتظار پاسخگويي از حوزه اجتهاد از محدوده فقه فردي و عبادي بالا رفته و به سقف مسائل اجتماعي و سياسي، و بلكه تمام شئون حكومت رسيده است. طبيعتاً فقيهان نيز مي بايست با عنايت به نوع پرسشها در حوزه هاي نوظهور به پاسخ اقدام نمايند.
اين حرف كه با انقلاب ما اسلام يك حيات دوباره اي پيدا كرده و آينده بشريت آينده اي آميخته با اسلام و راهنمايي هاي اسلام و نظام اسلامي خواهد بود، اين ادعا كه ادعاي درست و دقيقي هم هست و نشانه هايش را داريم مشاهده مي كنيم، احتياج به اين دارد ما براي استنباط اسلام و فهم اسلام و كار روي اسلام سرمايه گذاري بيشتري بكنيم. (همو، 20/9/63).
انقلاب اسلامي ايران اين فرصت را به فقه شيعه داد كه ظرفيتهاي بالقوه خود را به فعليت برساند و حيثيت هاي اجتماعي خود را به منصه ظهور برساند.
فقاهت بايد به ما، نيازهاي امروزمان را پاسخ بدهد؛ ما امروز ميخواهيم حكومت كنيم. ما مي خواهيم دولت تشكيل بدهيم، ما ميخواهيم بخشهاي مختلف اين جامعه را اداره كنيم، جواب همه اينها در اسلام هست، بايستي از اسلام استخراج بشود. (همو، 28/4/66).
فقه استدلالي ما، فقه فردي بود، حالا شده است فقه يك نظام، فقه اداره يك كشور، بلكه فقه اداره دنيا. دعواي ما اين است ديگر، ما مي گوييم با اين فقه دنيا را مي شود اداره كرد ديگر. مخصوص ايران كه نيست. (همو، 8/3/73).
ايجاد بسترهاي مناسب براي پژوهش و عرضه آراي فقهي نوين
تلاش در عرصه تحول فقه و گذار از مرحله اي به مرحله متكامل، به فضايابي و ايجاد بسترهاي مناسب نيازمند است. بايستي با پيشنهادهاي كاربردي به سوي آرمان فقه حكومتي گام برداشت و آن را به واقعيت نزديك تر ساخت و از ايده دوردست به اميدي در دسترس و زودرس تبديل كرد.
پيشنهادهاي فراواني در اين عرصه از سوي بزرگان، علي الخصوص مقام معظم رهبري(حفظه الله) ارائه شده است. در ذيل به بخشي از اين پيشنهادات كاربردي اشارتي مي رود.
ارائه اجازه اجتهاد به روشي نوين
اجتهاد به عنوان مهم ترين مشخصه فقه شيعي است. از ديرباز فقهاء بزرگ با پرورش شاگرداني سترگ به غناي علمي حوزه ها مي افزودند. اجازه اجتهاد نيز بيشتر از روي شناخت شخصي و مباحثات علمي صادر مي شد. شايد بيشترين اجازه هاي اجتهاد نيز از ممارست فقها بر مسائل متداول به دست آمده است. با توجه به گسترش حوزه هاي ديني و تعداد شاگردان اساتيد، روال سابق به سختي محقق مي شود. براي رفع اين نقصان پيشنهادات متعددي وجود دارد كه يكي از مهم ترين پيشنهادات مي توان به سيستمي اشاره كرد كه مقام معظم رهبري بدان اشاره كرده اند:
چه قدر خوب بود كه اجازه اجتهاد در حوزه ها زنده بشود؛ منتهي به ترتيبي كه من پيشنهاد مي كنم. من مي گويم طلبه فاضل، بعد از آنكه مقداري درس خواند و در خود، احساس قوت اجتهاد كرد و نيرو و قدرت اجتهاد را در خودش حدس زد، پيش استاد برود و او هم موضوع و مسأله مهمي را كه از مسائل جديد و بحث نشده است، انتخاب كند، به اين طلبه بدهد. طلبه هم برود روي اين مسئله كار كند و يك جزوه -مثل اين جزوه هاي تزي كه در دانشگاه ها معمول است- تهيه كند... آن گاه شما ببينيد كه در ظرف چند سال، هزاران تز فقهي جالب و مسايل بحث نشده، به دست خواهد آمد. اين راه را باز خواهد كرد.
(همو، 29/6/71).
اين سيستم مي تواند علاوه بر ايجاد فرصت براي تمامي طلاب در ارائه پژوهش فقهي،به روز بودن اين پژوهش ها را نيز در پي داشته باشد.
برگزاري تريبونهاي آزاد فقهي
فضاي آزاد فكري از ديرباز بر نظام آموزشي حوزه هاي علميه حاكم بوده است. بسياري اساتيد مورد اشكال و رد شاگردان خودواقع مي شدند و مباحثات فراواني بين علما در مي گرفته است. اين رويكرد هميشه به طراوت علمي فقه شيعي مي افزوده است. در حال حاضر نيز مي توان با رويكردي جديد و كارآمد اين نظام علمي را تقويت نمود:
ايجاد محيط هاي باز براي پرورش افكار ... بايد اين كار در حوزه انجام شود و از چيزهايي است كه حوزه را زنده خواهد كرد. ... مثلاً براي فقه مجمع بررسي مباحث تازه فقهي مركب از هفت، هشت، ده نفر طلبه فاضل ايجاد شود و اينها مركزي داشته باشند و جلساتي تشكيل بدهند و سخنراني هاي فقهي بگذارند، تا هر كس خطابه و مطلب و فكر جديدي در فلان مسئله فقهي دارد -از طهارت تا ديات، كوچك و بزرگ- به آنجا بياورد و آنها نگاه كنند؛ اگر ديدند اركانش درست است (نه اينكه خود حرفش درست باشد) و متكي به بحث و استدلال طلبگي است و عالمانه طرح شده است، آن را در فهرست بنويسند و در نوبت بگذارند تا اينكه آن فرد روزي بيايد و در حضور جماعتي كه اعلان مي شود خواهند آمد، سخنراني كند و آن مسئله را آزادانه تشريح نمايد و عده اي هم در آنجا اشكال كنند. ممكن است كساني كه در آن جلسه هستند از خود آن شخص فاضل تر باشند، هيچ اشكالي ندارد. يك مسئله كه بحث مي شود، اين فكر پراكنده مي گردد. (همو، 14/9/74).
راه اندازي نشريات و مجلات فقهي
بسياري از پژوهش هاي اجتهادي در حوزه علميه انجام مي گيرد كه مي توان در برخي از آن ها موازي كاري و نيز دوباره كاري ها را مشاهده نمود. اين مشكل از آنجا نشأت گرفته است كه اين پژوهش ها به خروجي تبديل نشده اند. با انتشار اين پژوهش ها مي توان محققين ديگر را از ورود در حوزه پژوهشي خاص مطلع ساخت. وانگهي انتشار پژوهش آن را در معرض انتقادهاي جامعه آماري بزرگتري قرار داده و نقض و ابرام هاي جديد و محكمي را به وجود مي آورد. از همين روي است كه مقام معظم رهبري بر اين باورند كه «ما يك مجله فقهي لازم داريم. ... مگر فايده اين مجله براي پيشبرد فقه اسلام، كمتر از فايده آن درس است؟» (همو، 30/11/70).
افزايش روحيه تحمل مخالف و تحمل آراء شاذ و خلاف مشهور
حوزه هاي علميه هميشه با روحيه تحمل مخالف عجين بوده است. البته در فرازهايي از تاريخ نيز اين روحيه كاهش يافته و روحيه رد مطلق يا سنت تكفير حاكم بوده است. اين سنت كه رويكرد تحول علمي را با چالش مواجه مي ساخت باعث ايجاد فضاي غير علمي مي گرديد. البته رويكرد كلان فقها و مجتهدين بنام بر تحمل آراء مخالف و جوابيه هاي علمي استوار بوده است. در اصل روحيه جوابيه نويسي و مداقه هاي علمي باعث ايجاد روحيه تتبع فقهي مي شده است. ايشان نيز به درستي به اين مسئله توجه فرموده اند:
در حوزه ها بايد روح تتبع علمي و فقهي وجود داشته باشد. حالا ممكن است كه به قدر فتوا، مواد آماده نشود، عيبي ندارد، ولي بحث علمي را بكنند. من گاهي مي بينم كه چند نفر در يك بحث فقهي، يك حرف جديدي مطرح مي كنند، بعد از اطراف به اين ها حمله مي شود كه شما چرا اين حرف را زديد! ... در حوزه علميه بايد طاقت شنيدن حرف هاي جديد زياد باشد، هر چند به حدي نرسد كه اين فقيه، فتوا بدهد. ممكن است ديگري چيزي به آن بيفزايد و فتوا بدهد.
(همو، 21/6/73).
ايشان علاوه بر اينكه به اهميت قضيه اشاره نموده اند راهكار عملياتي شدن آن را كه عدم حمله به نظرات جديد علمي است ارائه نموده اند. البته تحمل مطالب علمي بايد در فضاهاي علمي صورت پذيرد و ارائه پژوهش هاي غير متقن و غير اجتهادي در فضاي عمومي آفتي است كه برخي از محققين با آن روبه رو هستند و باعث جبهه گيري هاي غير علمي ديگران مي شود.
رفع توهم بيگانگي فقاهت و سياست
فقه شيعه به علل مختلفي در دوران غيبت با سياست و حكومت ميانه و رابطه اي نداشته است و طبيعتاً در حيطه استنباط خود نيز از مولفه هاي سياست بهره نمي جست. به دنبال آن نيز تفكر جدايي دين و فقاهت از سياست و حكومت توسط ايادي استعمار دامن زده مي شد. ليكن با ورود به عرصه حاكميت و پيروزي انقلاب اسلامي ايران، اين خلأ در فقه شيعه پر شد و در اين حوزه نيز فقه شيعه، رو به تكامل و تحول داشته و به سوي فقه حكومتي در حركت است، گرچه رگه هايي از تفكر سكولار در جريان است. لذا اولين گام ، ريشه كن سازي اين جرثومه است.
مطلب نهم عبارت است از اين كه فكر وحدت دين و سياست را هم در تفقه و هم در عمل دنبال كنيد. آقايان بدانند فكر جدايي دين از سياست به عنوان يك آفت، بكلي ريشه كن نشده و هنوز در حوزه هاي ما متأسفانه هست و كساني هستند كه خيال مي كنند حوزه بايد به كار خودش مشغول باشد و اهل سياست و اداره كشور هم مشغول كار خودشان باشند. حداكثر اين كه با هم مخالفتي نداشته باشد. اما اين كه دين در خدمت اداره زندگي مردم باشد و سياست متغذي از دين باشد و از دين تغذيه بكند، هنوز در بعضي از اذهان درست جا نيفتاده است. ما اين فكر را بايد در حوزه ريشه دار كنيم. (همو، 31/6/70).
در عين حال حركت به سوي فقه حكومتي نيز در جريان بوده و به مرور تفكر جدايي فقاهت و حكومت را به كنار مي زند. در واقع بينش سياسي و وجهه سياسي فقه شاكله اصلي فقاهت را تشكيل مي دهد.
فقاهت امروز با بينش سياسي منافاتي ندارد، بلكه بينش سياسي مكمل و كيفيت بخش آن است. (همو، 9/1/62).
ديگر اينكه همراهي فقاهت با سياست در عرصه اجتهاد، جز با تدوين دوباره فقه بر مبناي ايده هم سازي فقاهت با سياست، راه به جايي نبرده و گرهي از كار نخواهد گشود.
ما بايستي اين فكر را (جدايي دين از سياست) در حوزه ريشه كن كنيم. به اين شكل كه هم فقاهت را اين طور قرار بدهيم و هم در عمل اين گونه باشيم؛ يعني چه؟ [يعني] استنباط فقهي، بر اساس فقه اداره نظام باشد نه فقه اداره فرد. فقه ما از طهارت تا ديات بايد ناظر به اداره يك كشور، اداره يك جامعه و اداره يك نظام باشد. (همو، 31/6/70).
در همين راستا و در تكميل مباحث فقه حكومتي، مي بايست به تاليف كتاب هاي مستقل در ابواب گوناگون فقه اجتماعي و سياسي اقدام كرده و در حوزه سياست داخلي و خارجي به پرسش ها و معضلات پاسخ گفت و احكام متناسب را استنباط نمود.
در ارتباط با كشورهاي ديگر در سياست خارجي و ديپلماسي جمهوري اسلامي احتياج داريم به كتاب سياسات كه در فقه ما وجود ندارد. اين كتاب بايد در فقه به وجود بيايد. (همو، 10/9/66).
حركت به سوي فقه حكومتي، در سال هاي اخير حركتي هر چند خزنده و آرام داشته، اما همين حركت آهسته، نويد تدوين نوين فقه شيعه بر اساس ايده اداره حكومت و اجتماع را مي دهد.
در فقه ما به مسائل سياسي به بعضي از فصول مباحث سياسي كمتر پرداخته شده مگر در اين اواخر كه در اين مرحله قبل از تشكيل جمهوري اسلامي و بعد از تشكيل جمهوري اسلامي تا حالا، مباحث سياسي هم با همان توسع و عمق مباحث عبادات و معاملات مورد بررسي ما قرار گرفته است. (همو، 31/3/78).
و كلام آخر اينكه:
بدانيد! آن فقهي ارزش خواهد داشت، خواهد ماند، خواهد ساخت و اداره خواهد كرد كه عالمانه تهيه شود. اگر چشم روي چشم گذاشته شود و همين طوري گفته شود كه آن حديث، اين را مي گويد، اين فقه نخواهد شد؛ مواظب باشيد. (همو، 25/6/63).
نتيجه گيري
دلايل فراواني فراروي فقه شيعه قرار داشته است تا اين فقه را از ورود در عرصه اجتماع و به عبارتي توليد فقه حكومتي بازدارد. اين عوامل كه بر گرده فقه شيعي سنگيني مي كرد با انقلاب تاريخي ايران كم رنگ شده و يا از بين رفتند. از سوي ديگر آمدن دين از حوزه فردي به متن جامعه و روشن شدن لايه هاي اجتماعي دين ضرورت بازسازي فقه حكومتي را نمايان مي سازد. اين فقه كه در راستاي ايجاد نظام ديني پاسخگو به مسائل فراروي حكومت ديني است مي تواند با بنيان هاي فقه شيعي نضج يافته و اين فقه را فعال سازد. با توجه به حساسيت اين موضوع، انديشمندان و فقهاء دوران به عنوان سكانداران اين علم، اولين گام ها را كه تبيين چيستي، چگونگي ايجاد و رفع آسيب هاي فراروست، برداشته اند. امام خميني(ره) و حضرت آيت الله خامنه اي(حفظه الله) را مي توان به عنوان سكانداران تفكر بازسازي فقه حكومتي شناخت. در سير تفكر فقاهتي آيت الله خامنه اي آسيب هاي فقه فردي و ضرورت بازسازي فقه حكومتي و نيز راهكارهاي آن و حتي برخي مصاديق آن ذكر شده است. در نگاه ايشان فرايند گذار از دوران فقه فردي به فقه حكومتي تبيين شده و مي توان آن را به عنوان نقشه راه و يا مگاپلان در نظر گرفت و به ترسيم نقشه هايي در حوزه هاي گوناگون همت گمارد.
از تمامي سخنان و نيز رويكرد ايشان مي توان نتيجه گرفت كه اهميت و ضرورت ايجاد فقه حكومتي درخور توجه و غير قابل انكار است. همچنين امكان ايجاد آن نيز به خوبي روشن است و لذا ايشان برخي مصاديق را ذكر نموده اند. همچنين مي توان نوعي خط مشي گذار از فقه سنتي به فقه حكومتي را ترسيم نموده و با تقويت و نيز تضارب آراء، نقشه راه فقه حكومتي را ترسيم نمود.
منابع در دفتر روز نامه موجود مي باشد

 



عوامل سقوط انسان

مجيد ميرعلي زاده
هر انساني گرايش به كمال دارد و اموري را به عنوان كمال مي شناسد و در پي آن مي رود؛ چنان كه از نقص مي گريزد و اموري را نيز به عنوان نقص شناسايي و از آن پرهيزمي كند. البته گاه در مقام شناخت و گاه در مقام عمل به اشتباه مي رود و امر كمالي يا موجبات آن را ضدكمال و در مقابل، نقص يا موجبات نقص را امري كمالي مي شمارد.
علل و عوامل چندي در ايجاد اشتباه و خطا و دگرگوني ذائقه طبيعي انسان نقش دارد؛ اشتباهات و تغييراتي كه موجب سقوط انسان مي شود. نويسنده در اين مطلب بر آن است كه به يكي از عوامل سقوط براساس آموزه هاي قرآني اشاره كند.
دسيسه حق و تغيير فطرت
انسان موجودي كمال گرا و كمال خواه و نقص گريز است. بنابراين، ضمن شناسايي كمال و نقص، دنبال كمال مي رود و موجبات آن را فراهم مي آورد تا به كمال دست يافته و از نقص رهايي يابد؛ زيرا هنگامي كه به خود مي نگرد، در تمام وجودش نواقص بسياري را مي يابد كه مي تواند آن را به كمال تبديل كرده و از شر و آسيب نقص رهايي يابد.
در حقيقت فطرت آدمي او را نسبت به كمال خواهي تحريك مي كند. با اين همه وقتي به خود مي نگرد، همان اندازه كه شر و نقص مي يابد، بستر و توانايي دست يابي به كمال را نيز مي يابد. از اين رو مساله حركت و تغيير در آدمي امري طبيعي مي شود؛ زيرا استعداد و قوه كامل شدن او را به حركت از نقص به سوي كمال وامي دارد و حركت جوهري به سمت كمال و تغييرات مثبت را به صورت كدح و تلاش بي پايان مي پيمايد.
حقيقت زندگي آدمي در دنيا، همان حركت جوهري براي شدن هاي كمالي و تغييرات مثبت پياپي است. از اين رو خداوند در آيه 6 سوره انشقاق، از حركت و كدح و تلاش بي پايان انسان براي رسيدن به كمال مطلق در دنيا سخن به ميان مي آورد. اين كمال مطلق براساس تفسير قرآن نمي تواند جز خداوند و لقاي او باشد.(همان)
حركت از قوه به فعل، حركت جوهري انسان براي رسيدن به كمال است؛ چرا كه همان اندازه كه انسان به كمال گرايش دارد از نقص گريزان است و اين استعداد را در خود مي يابد كه اين حركت و تغييرات مثبت را انجام دهد و به كمال برسد.
اما چرا بسياري از مردم در شناخت كمال ناتوان هستند و يا به جاي كمال به سمت ضد آن حركت مي كنند و به جاي شدن هاي كمالي گرفتار شدن هاي ضدكمالي و سقوط مي شوند؟
قرآن در پاسخ به اين پرسش به اين نكته توجه مي دهد كه هر انساني به طور فطري و طبيعي، قدرت شناخت كمال از نقص و توانايي حركت به سوي كمال و رهايي از نقص را دارا مي باشد، چرا كه فطرت آدمي بر بنياد عقل نهاده شده و هر انساني به طور فطري از روي عقل توانايي شناخت حق از باطل يعني امر كمالي و مثبت از امر ضدكمالي و منفي را داراست، بنابراين، عوامل بيروني و طغيان دروني است كه آدمي را از حركت طبيعي و فطري باز مي دارد و يا قدرت شناخت وي را تغيير مي دهد يا از ميان مي برد.
خداوند ريشه طغيان دروني كه قدرت شناخت درست و حالت راست را از انسان مي گيرد، خروج از حالت اعتدال و استوا مي داند. به اين معنا كه انسان در حالت استوا و اعتدال آفريده شده است.
(اعلي، آيه 2؛ انفطار، آيه 8؛ بلد، آيه 10) و توانايي شناخت و حركت به دو سوي حق و باطل، تقوي و فجور، خير و شر و خوب و بد را دارا مي باشد (شمس، آيه 8)؛ اما به سبب پيروي از هواهاي نفساني به جاي بقاي بر اعتدال و فعال سازي همه قواي بشري براي رسيدن به كمال و رهايي از نقص، بخشي را تقويت و بخشي ديگر را سركوب مي كند. از اين رو خداوند از دسيسه به معني دفن كردن حقانيت به سبب تسلط هواهاي نفساني سخن به ميان مي آورد و قدخاب من دساها(شمس، آيه 10) كسي كه به دنبال هواهاي نفساني مي رود و حق هر قوه اي را چنان كه بايسته و شايسته است، ادا نمي كند، اقدام به دسيسه و دفن كردن فطرت حق طلبانه خود مي كند و اين گونه است كه راه سقوط را در پيش مي گيرد. اما كسي كه در مقام استوا و اعتدال مي ماند و هرگز راه افراط و تفريط را در پيش نمي گيرد، در مسير فطرت باقي مي ماند و ضمن حفظ سلامت عقلاني خود از سلامت حركت مثبت در مسير سلامت و كمال نيز بهره مند مي شود. چنين شخصي در سبل السلام (مائده، آيه 16) به دارالسلام مي رود (يونس، آيه 25) و در كمال مطلق و ساحل امن بهشت لقا و رضوان الهي قرار مي گيرد (انشقاق، آيه 6؛ مائده، آيه 119؛ مجادله، آيه 22؛ فجر، آيات 27 تا 30) و از تقرب متاله و رباني شدن بهره مند مي گردد. (آل عمران، آيه 79)
البته در اين ميان دشمن آشكار و سوگند خورده اي نيز هست كه با وسوسه اجازه نمي دهد تا انسان مسير فطرت و سلامت كمال را به آساني بپيمايد. لذا همواره به اشكال گوناگون خطا و اشتباه و گمراهي در حركت آدمي و سقوط از مسير كمالي را موجب مي شود. وسوسه هاي ابليس و شيطان هاي جني و انسي، عامل بيروني است تا هواهاي نفساني تقويت شود و پايمال شدن حق و كمال خواهي تحقق يابد. خداوند در آيات بسياري به انسان هشدار مي دهد كه تحت تأثير وسوسه هاي شيطاني و ابليسي قرار نگيرد. (سوره ناس؛ و نيز يوسف، آيه 6؛ طه، آيه 120 و آيات ديگر)
همراهي انسان با هواهاي نفساني و وسوسه هاي شيطاني موجب مي شود تا قدرت شناخت آدمي كاهش يابد و قدرت فهم و درك عقل و قلب كاسته شده و منابع شناختي انسان تغيير ماهيت داده و به سبب دسيسه و دفن و پوشيده شدن، فطرت، تغيير ذائقه دهد و حق را باطل و باطل را حق بداند و بدان سمت حركت كند و كمال را نقص و خوب را زشت و برعكس نقص را كمال و زشت را خوب بشناسد و بدان گرايش يابد.
البته اين تغييرات در قواي شناختي و تغيير در ذائقه و دفن و دسيسه فطرت و طبيعت كمال گرايي انسان، در يك فرآيندي تحقق مي يابد كه در قرآن از آن به زنگار گرفتن (مطففين، آيه 14) و سپس دسيسه شدن و در نهايت ختم و مهر شدن (بقره، آيه 7) و تغيير طبيعت قلب و عقل (مومن، آيه 35) تعبير شده است. اين گونه است كه انسان با پيروي از هواهاي نفساني و وسوسه هاي شيطاني، قدرت شناختي خود را از دست مي دهد و ذائقه فطرت پاك تغيير مي كند و زشت را زيبا و نقص را كمال مي يابد و بدان سو گرايش پيدا مي كند و حركت خود را بر پايه آن سامان مي دهد.
اما اگر انسان بر پايه فطرت سالم خود باقي بماند و در مسير تقواي الهي حركت كند (شمس، آيات 8 تا 10) خداوند را مقصد كمال مطلق خود مي شناسد و از فقر مطلق و نقص كامل خود به سوي كمال مطلق يعني خداوند حركت مي كند و مي كوشد تا خدايي و رباني شود. (انشقاق، آيه 6 و آيات ديگر)
غرور و تفاخر، عامل سقوط انسان
از جمله عواملي كه بستر مناسبي براي هواهاي نفساني و طغيان آن و مسلط شدن وسوسه هاي شيطاني و ولايت شيطان و طاغوت فراهم مي آورد، غرور بيجا و تفاخر و فخرفروشي به نداشته هاي خود يا داشته هاي غير ذاتي خود است.
هر انساني، گرفتار فقر ذاتي است (فاطر، آيه 15) چرا كه همه موجودات در ذات خود فقير الي الله هستند و تنها خداوند است كه غني بالذات است. (همان) بنابراين، هر آنچه كه انسان دارد، داشته هاي ديگري است و انسان تنها زماني به نوعي غنا يعني كمال مي رسد كه متصل به غني بالذات باشد و از او بريده نباشد. اين در حالي است كه مردم داشته هاي ديگري را داشته هاي خود مي دانند و به توهمي به جاي متصل شدن، از خدا منقطع مي گردند. از اين رو آنان نمي توانند خدايي (متاله) شوند و صفات كمالي را در خود بر اثر اتصال و تقرب به خداوند تحقق و ظهور بخشند.
انسان زماني، از فقر ذاتي به نوعي غنا مي رسد كه دارايي خداوند را دارايي خود بيابد و خداوند همه دارايي هاي او باشد؛ ماذا وجد من فقدك و ما الذي فقد من وجدك. اما كسي كه خدا را نشناخت و به خداوند متصل و از غير خدا منقطع نشد و به سوي خدا از غير نگريخت (ذاريات، آيه 50) هيچ چيز ندارد. اينان مانند كساني هستند كه زينت هاي آسمان و زمين را آرايه هاي خود مي دانند و با آرايه هاي ديگران به زينت خويش مي پردازند.
اين توهم غنا يا استغنا (عبس، آيه 5) است كه عامل بسياري از طغيان هاي موجودات مريد و مختار يعني جن و بشر است. با نگاهي به گزارش هاي قرآني به سادگي مي توان دريافت كه هر كسي طغيان كرد، در دام غروري افتاد كه توهم غنا و استغنا عامل آن است. ابليس نيز به خود مغرور شد و توانايي و قدرت خود را به رخ كشيد و مدعي توانايي ولايت الهي و خلافت او شد و از پذيرش ولايت انسان سرباز زد. (ص، آيه 76)
در حقيقت جهل از وضعيت خود است كه موجودي را به توهم غنا و استغنا دچار مي سازد. از اين رو خداوند ريشه رفتارهاي غلط و باطل انسان را در جهل او نسبت به حقيقت خود و هستي و خدا مي داند و خواهان دست يابي به علم و دانش و تدبر و تفكر در هستي و خود مي شود. (تكاثر، آيات 1 تا 5)
اين جهل موجب مي شود تا دارايي هاي خداوند را دارايي هاي خود بداند و بدان مغرور شود و غرور بي جايي براي او پديد آيد و گرفتار تفاخر و فخرفروشي شود. (نساء، آيه 36؛ لقمان، آيه 18؛ حديد، آيه 23)
همين جهل است كه شخص، ثروت (كهف، آيات 34 و 35؛ قصص، آيات 76 و 79) و نعمت هاي الهي (هود، آيه 10؛ حديد، آيه 23) و قدرت زياد (فصلت، آيه 15؛ زخرف، آيه 51) و كثرت فرزند (سباء، آيه 35) را دارايي خود مي شمارد و آرايه هاي ديگري را آرايه هاي خود مي داند و بدان مغرور شده و تفاخر مي كند.
خداوند به صراحت در آيه 14 سوره آل عمران از تصور نادرست مردم درباره دارايي ها و زينت هاي ديگري به عنوان آرايه ها و دارايي هاي خود سخن به ميان مي آورد و آن را عامل گمراهي بشر مي داند؛ زيرا به توهمي نادرست گمان مي كند كه چيزي دارد كه كمالي است و آن كمال از آن اوست.
عواقب جهل انسان
در حقيقت، جهل موجب مي شود كه امر كمالي ديگري را مال خود بداند يا امر غيركمالي را كمال بشناسد و در پي آن برود. اين در حالي است كه امر كمالي جز خداوند نيست و انسان مي بايست به سوي او فرار كند (ذاريات، آيه 50) و هر چيز ديگر را كمال نداند، هر چند كه ظاهر آن كمالي است؛ زيرا آنچه كمالي ديده مي شود حتي اگر كمالي باشد، مظهر كمال الهي است.
به سخن ديگر، هر امر كمالي كه انسان آن را به كمال مي شناسد و حقيقتاً كمالي باشد، مظهر كمال مطلق است. پس انسان اگر مي خواهد به كمال برسد به جاي مظهر كمالي و توهم كمال مي بايست به خود منشأ كمال گرايش يابد و بدان سمت حركت كند. پس به جاي اينكه به كمالات ديگري تفاخر كند، به كمال مطلق تفاخر كند و با متاله (خدايي) شدن به كمال مطلق برسد.
انسان اگر بخواهد به اموري چون ماشين هاي مدل بالا و لباسهاي مارك دار دل خوش دارد و آن را كمال داند و به زيبايي هاي ديگري بنازد، دچار توهم كمال و غنا و استغنا شده است و جز سقوط نتيجه اي نخواهد داشت.
جهالت انسان، درد بزرگ انسانيت است؛ چرا كه به اموري دل بسته است كه اصلا مال او نيست. احمق ترين انسان هاي جاهل كساني هستند كه به نياكان (مومنون، آيه 101؛ بقره، آيه 200)، موقعيت اجتماعي (توبه، آيه 19؛ مريم، آيه 73)، مردگان خويش (تكاثر، آيات 1 و 2)، مال و ثروت (كهف، آيه 34)، قدرت (فصلت، آيه 15)، فرزند (كهف، آيه 34)، جمعيت (تكاثر، آيات 1 و 2) و نعمت هايي چون ماشين و خانه و باغ و بوستان (آل عمران، آيه 14؛ كهف، آيات 32 و 34) و مانند آن تفاخر مي كنند و بدان مغرور مي شوند.
چنين انسان هاي جاهل و مغرور، در رفتارهاي خويش تفاخر پوچ (تكاثر، آيات 1 و 4) خود را به نمايش مي گذارند تجمل گرا مي باشند و تظاهر به اموري مي كنند كه اصلا ارزش و كرامت نيست و يا اينكه اهل بخل و ضد احسان و انفاق هستند (نساء، آيات 36 و 37)، اهل كفران نعمت و ريخت و پاش و تبذير و اتراف (همان و آيات ديگر) اهل تكبر و رفتارهاي متكبرانه (لقمان، آيه 18) و اهل غرور مي باشند و در برابر كسي تواضع نمي ورزند و زير بار حق و حقيقت نمي روند و چون داشته ها و آرايه هاي ديگري را مال خود مي دانند، اهل حركت به سوي كمال نيستند و در برابر كمال موضع گيري كرده و آنچه را خود دارند عين كمال مي شناسند و به جهل خود بسنده مي كنند و در پي علم و دانش و كمال نمي روند تا از اين جهالت بيرون آيند. (نساء آيات 36 و 37 و آيات پيش گفته)
به هر حال، مهمترين عامل سقوط و بازدارنده انسان از حركت به سوي كمال، جهلي است كه انسان هاي مغرور و اهل تفاخر به آن گرفتار هستند و همين جهل و غرور و تفاخر اجازه نمي دهد تا به سمت كمال واقعي يعني خدايي شدن حركت كنند. ذائقه اينان همانند فطرتشان تغيير كرده و امر كمالي را نمي شناسند و يا اگر بشناسند به داشته هاي ظاهري و عرضي خود بسنده مي كنند.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14