(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 23 آذر 1390- شماره 20096

داوران!
مهندسي معكوس براي عقايد اوانجليك
درنگ نكنيم
نگاهي به چند فيلم در حال اكران
وعده مسئولان چه شد ؟!



داوران!

پژمان كريمي
نگارنده، پريروز، درباره برخي از ضروريات جشنواره بين المللي فيلم فجر سطوري بيان كرد.
در آن سطور به جايگاه هيئت داوران و تأثير انتخاب هاي آن بر روند سينماي ايران دست كم طي يك سال آتي، اشاره هايي صورت گرفت. بايد گفت درباره چينش و تركيب هيئت داوران سه نظر وجود دارد:
نظر نخست تأكيد مي كند كه اعضاي هيئت داوران، فارغ از هرگونه سليقه و شاخصه اخلاقي، بايد با شاخص قرار دادن «تخصص» انتخاب شوند تا نتيجه داوري آنها درواقع برآيند تخصص و معتبر و قابل استناد باشد.
نظر دوم؛ بر آن است كه هيئت داوران برپايه سلايق مختلف حرفه اي هاي سينما شكل پذيرد تا هيچ گونه نگاهي و سليقه خاصي در كار انتخاب تحميل نگردد و هيچ انديشه اي در فرآيند انتخاب مهجور نماند.
نظر سوم اما خواهان شكل گيري هيئت داوراني برآمده از سينماگران و كارشناسان متعهد است كه تخصص و تعهد را در كنار هم مي بيند.
نگارنده با نظر سوم موافق است!
ما براي هنر، مأموريتي سترگ قائليم و آن به تعبير شهيد اهل قلم مرتضي آويني، بازگرداندن انسان ها به فطرت الهي شان است. از اين منظر، هنر ديني شكل مي گيرد. هنري كه به تهذيب نفس همت دارد. بيدارگر است. طواغيت درون و برون را رسوا و نفي مي كند. مصلح است و نقطه عزيمت آن اصلاح است. منادي است. تعالي بخش است. نسبت به انحطاط انسان ها، انذار مي دهد و رو به رحمت الهي بشير است. نمي توان جامعه اسلامي و ديني را منهاي هنر ديني متصور شد.
هنر ديني در جامعه ديني، ابزاري براي آگاه كردن و در نهايت زمينه سازي براي تنزه و رستگاري فردي و اجتماعي است.
در سايه هنر ديني، سينماي ديني هم تعريف مي شود. سينماي ديني در جامعه ديني وقتي محقق مي شود كه سينماگر ديندار و حرفه اي را بشناسيم. الگو و مصداق سينماي ديني را وصف و معرفي و حمايت كنيم. جشنواره اي به بزرگي جشنواره فيلم فجر، بستر اين اتفاق است.
29دوره از جشنواره بين المللي فيلم فجر گذشته اما حاصل چيست؟ سينماي ديني محقق شده است؟ سينماي ايران را مي توان به تمامي ديني ناميد؟ در جشنواره سال گذشته، بيش از 20فيلم سينماي ايران با مباني انقلاب و نظام و ارزش هاي اخلاقي جامعه ما داراي منافات روشن بود. اين فيلم ها در جشنواره فيلم فجر شركت كردند و به نمايش درآمدند. در ادوار جشنواره، آثار و عناصري هدف تقدير قرار گرفتند كه اساساً هيچ وجه تناسبي با سينماي ديني نداشتند. مثلاً فيلم «جرم» و تقدير از سازنده آن چه نسبتي با سينماي ديني و سينماي مطلوب ما دارد؟! هيچ! بنابراين، اگر برپايي جشنواره فيلم فجر را به دليل بزرگداشت انقلاب و دستاوردهاي فرهنگي آن بدانيم، اگر جشنواره را يك ابزار براي تحقق سينماي ديني بدانيم، سياست حاكم بر جشنواره و تركيب هيئت داوران كاملاً مشخص مي شود. ديگر انتخاب داوران جشنواره، فيلم جرم نمي شود. ديگر فردي مانند سازنده فيلم جرم -حامي جريان فتنه- در جشنواره اي كه بهانه برگزاري آن، پيروزي انقلاب اسلامي است، هدف تقدير قرار نمي گيرد.
جشنواره سي ام فيلم فجر در پيش است. نگاه ما به تركيب هيئت داوران است. اعضاي اين هيئت بايد سينماگران و كارشناسان متخصص و متعهد باشند. اين يك ضرورت است كه تخلف از آن با ذات جشنواره و برپايي آن دچار تزاحم معنا مي شود.

 



مهندسي معكوس براي عقايد اوانجليك

سعيد مستغاثي
نمي توان فيلم «كتاب ايلاي» را تنها نتيجه فيلمسازي برادران هيوز (كه مهم ترين آثارشان «در جهنم» در سال 2001 و «جامعه تهديد شده» در سال 1993 بوده) و حتي تأليف نويسنده گمنامي با اسم «گري ويتا» دانست كه اين نخستين فيلمنامه اش به شمار مي رود و با نام مستعار GAZ تاكنون يك تدوين گر بازي هاي كامپيوتري بوده است. خصوصا كه «كتاب ايلاي» يك فيلم ايدئولوژيك آخرالزماني به شمار رفته و نه برادران هيوز و طبعا نه گري ويتا هيچ كدام تاكنون در طي فعاليت هنري شان نشاني از تمايل به اين گونه آثار بروز نداده اند. اگر چه در اين يكي دو ساله، بسياري از سينماگران بي ارتباط به اين نوع سينما (بنا به سياست هاي غالب كمپاني هاي هاليوودي) وارد اين عرصه شده اند؛ همچون كويينتين تارانتينو، متيو كاسوويتس، لارس فن ترير، ويليام فريدكين و حتي امثال مارتين اسكورسيزي و...
اما به نظر مي آيد مهم ترين عنصر سازنده فيلم «كتاب ايلاي»، تهيه كننده آن جوئل سيلور باشد كه در كارنامه سينمايي اش، تعداد زيادي فيلم هاي ايدئولوژيك و به خصوص آخرالزماني يافت مي شود. از سه گانه «ماتريكس» گرفته تا «تئوري توطئه» و «وي براي وندتا» و «تهاجم» و تا همين «شرلوك هلمز» كه گاي ريچي درباره فراماسونري در سال جاري جلوي دوربين برد. از همين رو فيلم «كتاب ايلاي» در ميان خيل آثار آخرالزماني امروز، جايگاه خاصي پيدا مي كند. مشخص است كه فيلم به سبك و سياق توليد در هاليوود، به صورت طرح يا قصه و داستان توسط تهيه كننده يعني جوئل سيلور سفارش داده شده، سپس براي تبديل شدن به فيلمنامه به «گري ويتا» سپرده اند و بعد از آن، برادران هيوز براي كارگرداني آن انتخاب شده اند. اما آنچه بيش از هر يك از عوامل ياد شده در فيلم «كتاب ايلاي» روشن است، همانا تأثير شخص جوئل سيلور بركليت ساختار روايتي و سينمايي اثر است. شباهت هاي انكارناپذيري كه مابين توليدات پيشين سيلور و فيلم «كتاب ايلاي» به چشم مي خورد، اثبات اين مدعا مي تواند باشد.
داستان فيلم مانند برخي از آثار اخير سينماي آخرالزماني همچون «جاده» يا «لژيون» و يا «بابل پس از ميلاد»، يك قصه پست آپوكاليپتيك يا پسا آخرالزماني است. يعني تمدن بشري به دلائل نامشخصي نابود شده و حالا تعداد معدودي كه باقيمانده اند براي بقا يا حفظ نسل انسان، تلاش مي نمايند.
اما اگر چه در فيلمي مانند «جاده» چندان از علل نابودي تمدن بشري سخن نمي رفت ولي در فيلم «كتاب ايلاي» به تدريج و با پيشروي داستان كه سؤالات بيشتري در ذهن مخاطب ايجاد مي گردد، سعي شده نه به طور واضح و مشخص، بلكه با ارائه كدهاي روايتي، به چگونگي آن ويراني اشاره شود. مثلا در يكي از صحنه هاي مياني فيلم كه شخصيت اصلي داستان براي دختري كه همراهش است، گذشته را توضيح مي دهد، اين اشاره ها وجود دارد. او مي گويد:
«...جنگ يك سوراخ بزرگ در آسمان ايجاد كرد، خورشيد پايين آمد و همه چيز و همه كس را سوزاند. من سرگردان و آواره بودم. واقعا نمي دانستم كه چه بكنم يا كجا بروم. فقط از اينجا به آنجا مي رفتم و سعي مي كردم زنده بمانم...»
در جايي ديگر از فيلم نيز صحبت از جنگي است كه رخ داده و بسياري از مظاهر تمدن را به نابودي كشانده است. جنگي كه سوراخي در آسمان ايجاد نموده يعني لايه اوزون را پاره كرده است. بنابراين جنگ ياد شده، احتمالا يك جنگ هسته اي بوده كه باعث سوختن و كوري بسياري از بازماندگان كره خاكي گرديده است. به گونه اي كه هر چه در كادر دوربين رويت مي شود، خرابي و ويراني و قتل و غارت و كشتار است. در همان نخستين سكانس فيلم كه دوربين بر روي اجساد متلاشي شده تراكينگ مي كند و يك گربه وحشي لاغر به يكي از اين اجساد يورش برده، دوربين آرام و با زمينه صداي نفس كشيدن پشت ماسك به كمينگاه مردي تنها با سر و روي پوشيده نزديك مي شود كه با تيركمانش، گربه بخت برگشته را نشانه رفته و سپس تير از كمان رها شده، از آن گربه، شام شب مرد را فراهم مي آورد. از همين جا و با پازل شدن سكانس بعدي كه مرد به خانه مخروبه اي پناه مي برد و به فراهم آوردن غذايش و همچنين استراحت مشغول مي شود، به راحتي مي توان پي برد كه فاجعه عظيمي بر روي كره خاكي اتفاق افتاده است. (اينچنين فيلمنامه و فضاي قوي فيلم «كتاب ايلاي»، با طمانينه و سنگيني خاصي به سنگيني فاجعه اي كه اتفاق افتاده، مخاطبش را با حادثه عظيمي كه كره زمين را به خاك و خون كشيده، آشنا مي سازد.)
مرد تنها (با بازي دنزل واشينگتن) كه در دل بيابان هاي بي آب و علف و خرابه هاي تمدن بشري به سوي مكاني نامعين، پيش مي رود، فقط در يك صحنه فيلم، وقتي تقريبا به انتهاي مسيرش رسيده، خود را «ايلاي» معرفي مي نمايد. مردي با سر و وضعي پرگرد و خاك و كوله اي كه درونش كتابي پنهان ساخته است. كتابي كه هر از گاهي آن را از درون پارچه هاي محافظش خارج كرده و مطالعه مي كند. او براي محافظت از اين كتاب تا سر حد مرگ پيش مي رود و با سلاح هايي كه در اختيار دارد از جمله يك تيغ بلند، يك اسلحه اتوماتيك و يك تيركمان، با كساني كه بخواهند به آن دسترسي پيدا كنند، مقابله مي كند.
اما هنگامي كه «ايلاي» به شهري مي رسد و درمي يابيم كه در آن شهر فردي به نام «كارنگي» (با بازي گري اولدمن) هم با استخدام عده اي از راهزنان و اراذل در پي همان كتاب است، كنجكاو مي شويم كه چه موضوع با اهميتي در آن كتاب وجود دارد كه فردي همچون كارنگي با آن دم و دستگاه آل كاپوني سعي در به دست آوردنش دارد. خود كارنگي در يكي از صحنه هاي فيلم در مقابل پرسش معاونش راجع به آن همه اشتياق و صرف سرمايه مادي و انساني كه كارنگي براي دستيابي به آن كتاب هزينه مي كند، پاسخ مي دهد:
«آن كتاب يك اسلحه است كه قلب ها و مغزهاي ضعيف و نااميد را نشانه مي رود، اگر ما مي خواهيم بر جايي گسترده تر از اين شهر حكم برانيم، به آن كتاب نياز داريم. مردم از همه جاي دنيا خواهند آمد اگر كلمات از آن كتاب باشد...»
روشن مي شود كه كتاب مورد بحث، شبيه آنچه در «اينديانا جونز و صندوقچه گمشده» (استيون اسپيلبرگ) وجود داشت، تصاحبش مي تواند حكومت جهاني را به صاحبش ببخشد. كتابي كه با هوشمندي جوئل سيلور و برادران هيوز و گري ويتا، تا آخرين سكانس هاي فيلم، رويت نمي شود و مخاب به طور قطعي نمي تواند به ماهيت آن پي ببرد. «سولارا» شخصيت ديگر فيلم است كه كارنگي با گروگان گرفتن مادرش، «كلوديا»، او را براي جلب نظر «ايلاي» جهت ماندن در آن، نزد او مي فرستد. در همان ديدار، ايلاي كلماتي از كتاب را براي سولارا به صورت دعاي پيش از شام زمزمه مي نمايد. بالاخره با نشانه هايي كه سولارا ناگزير و به دليل شكنجه مادرش به كارنگي مي گويد(با انگشتانش، علامت حك شده بر روي جلد كتاب كه يك صليب است را نمايش مي دهد) اين فكر درذهن مخاطب قوت مي گيرد كه كتاب ياد شده، همان كتاب مقدس مسيحيان يعني انجيل است.
اگر چه درصحنه اي كه سولارا سعي دارد تا از خواب ايلاي استفاده كرده و نگاهي به كتاب بيندازد، تنها كلمه «ايلاي» را روي آن مي توان ديد. از همين روست كه وقتي در اواخر فيلم، كارنگي كتاب را با زور اسلحه از ايلاي گرفته و نقش صليب را روي آن مي بينيم، هنوز در شك هستيم كه آيا كتاب اصلي به دست او رسيده يا باز هم ايلاي كلك ديگري سوار كرده و دوباره به كارنگي رودست زده است!
اما دربرخي صحنه هاي ديگر هم ايلاي كه با سولارا براي رسيدن به هدفش (كه آن را«غرب» ذكر مي كند!) ، دربيابان ها و اماكن مخروبه ره مي سپرد، همچنان از آيات كتاب مقدس برايش مي خواند تا شك مخاطب درباره محتواي كتاب كمتر و كمتر شود.
آنچه كه اهميت نسخه كتاب مقدسي كه دراختيار ايلاي قراردارد را بيشتر مي كند، آن است كه از فحواي صحبت هايي كه از طرف كارنگي بيان مي شود، متوجه مي شويم كه كليه نسخه هاي اين كتاب پس از جنگ هسته اي، سوزانده شده است. (چرا و از سوي چه كساني؟ توضيحي داده نمي شود) و آنچه نزد ايلاي است تنها نسخه باقيمانده به شمار مي آيد. نسخه اي كه گويا قرار است تمدن بشري را از اضمحلال نجات بخشد و نسل انسان ها را از نابودي برهاند.
جوئل سيلور، برادران هيوز و فيلمنامه نويسشان گري ويتا براي پيشبرد سير دراماتيك قصه و فيلمنامه تا اينجاي كار، مسير جذاب و پركششي را در نظر گرفته اند. اگر چه برخي شخصيت ها از جمله كاراكتر خود ايلاي، كاملا كليشه اي بوده و همان فرد برگزيده و رويين تني است كه همه را حريف بوده و قرار است يك تنه با رساندن كتاب ياد شده به مقصدي درغرب، تمدن و نسل بشري را از اضمحلال نجات بخشد. (اگر چه سازندگان فيلم تلاش دارند، ويژگي رويين تني را از وجود ايلاي بزدايند تا نكند وجه خرافه فيلم غلبه كرده و آنچه راجع به محافظت از او در مقابل هركس و هرچيزي براي رساندن كتاب، ذكر مي كند را همانند مسيح، تنها تا پايان ماموريتش برقرار بدانند اما به هرحال مقاومت او در برابر گلوله اي كه از سوي كارنگي به شكمش شليك شده علي رغم پانسمان و باندپيچي براي جلوگيري از خونريزي، به هرحال از حد و توان يك انسان معمولي، آنچنان كه كارنگي وصف مي كند، خارج است. اين رويين تني را حتي دردرگيري با دار و دسته كارنگي در زماني كه قصد دارد با كتاب از شهر خارج شود، شاهديم كه چگونه نخستين گلوله ها بر وي اثر نمي كنند.)
اما خودش درباره ماموريتي كه شامل حالش گرديده به سولارا چنين توضيح مي دهد:
«... روزي صدايي شنيدم كه نمي دانم چگونه آن را توضيح دهم. مثل اينكه از درون من، كسي مرا ندا مي كرد. اما مي توانستم آن را بشنوم. آن صدا واضح و روشن بود به روشني يك روز. روشن بود، همان طوري كه الان تو با من صحبت مي كني. آن صدا به من گفت كه كتاب را به طرف غرب ببرم. آن صدا به من گفت كه يك راه عبور دركنار من وجود دارد. و من در اين راه هدايت مي شوم تا كتاب را به مكاني امن برسانم. آن صدا به من گفت كه من در برابر همه چيز و هركسي حمايت خواهم شد و مرا در راه خودم نگاه خواهد داشت، اگر من ايمان داشته باشم. اين موضوع مربوط به 30 سال پيش است و من از آن موقع اين مسير را درپيش گرفته ام...»
اما در برابر اين منجي آخرالزمان و مسيح موعود كه پس از حضرت مسيح (ع) براي دومين بار كتاب مقدس را براي هدايت بشر به سوي جايگاه امنش حمل مي نمايد. كارنگي ضد مسيح و به قول كتب مقدس، دجال به شمار مي آيد كه مي خواهد به سوء استفاده از آن كتاب، مردم را به آيين شيطاني خود درآورد. شايد اين يكي از ويژگي هاي بارز محتوايي فيلم «كتاب ايلاي» در برابر ديگر آثار مشابه آخرالزماني باشد كه در طول فيلم، مسيح و ضد مسيح را به طور علني و ملموس در تقابل و جنگ با يكديگر قرار مي دهد. ايلاي از همه آنچه راجع به مسيح موعود گفته شده، برخوردار نشان داده مي شود؛ كتاب مقدس، محافظت غيبي، رويين تني (چنانچه مانند حضرت عيسي كه به روايت مسيحيان پس از مصلوب شدن و دفن، مجددا زنده شد و به آسمان ها رفت، ايلاي نيز پس از اينكه مورد اصابت گلوله كارنگي قرار گرفت و بر زمين افتاد و ظاهرا مرد اما پيش از بازگشت سولارا، برخاسته و همچنان به راه خويش و ماموريتش ادامه داد) و اينكه او مدام از آيات كتاب مقدس براي صحبت و نصيحت مردم بهره مي جويد و... وكارنگي هم تقريبا داراي ويژگي ها و خصوصيات ضد مسيح و دجال، آنچنان كه كتاب مقدس روايت كرده اند، هست؛ تشكيلاتي مخوف براي حكومت بر جوامع دارد، به استثمار و بهره كشي از انسانها مشغول است و مي خواهد با سوء استفاده از كتاب مقدس و با ظاهر مسيحايي، آدم ها را تسليم نيات پليد خود گرداند.
شخصيت كارنگي را مي توان قوي ترين كاراكتر فيلم «كتاب ايلاي» محسوب كرد كه از يك سو نگران حفظ كتاب مقدس است و خود را بزرگ شده با آن مي داند و از سوي ديگر دم از نيات شيطاني خويش براي سوء استفاده از آن مي زند. براداران هيوز و گري ويتا (و البته در اصل همچنانكه گفته شد جوئل سيلور) به نوعي كاراكتر او و افرادش را همسان دار و دسته هاي خلافكار فيلم هاي وسترن تصوير كرده اند تا با بهره گرفتن از آن فضا و تضادش با تصاوير تمدن امروز بشري، بتوانند به اصطلاح تمدني كه بر ويرانه هاي جنگ آخرالزمان بنا مي شود را به تصوير بكشند. از همين رو اساسا نوع فضاسازي خصوصا درسكانس هاي نخستين، به شدت فيلم هاي وسترن را تداعي مي كند. مردي يكه و تنها از ناكجا آبادي به آن شهر مخروبه مي رسد كه خرابي ها آن را كاملا شبيه شهرك هاي فيلم هاي وسترن نموده با آن تك خيابان اصلي و يك بار يا كافه كه در اختيار رئيس باند خلافكاران است و حتي نحوه ورود ايلاي به فروشگاه شهر با آن لگدي كه به در مي زند و يا شكل ورود دار و دسته كارنگي به خيابان اصلي كه انگار در فيلم «ريوبراوو» هاوارد هاكس، برادران جو بردت به شهر وارد شده اند!
چنين فضاي وسترن گونه در مقابل فضاي منطقه اي قرار مي گيرد كه هدف و مقصود اصلي راه ايلاي درغرب است. همان جايي كه از فراز پل معروف و اين بار تخريب شده گلدن گيت سانفرانسيسكو رويت مي شود و ايلاي بالاخره سخن از رسيدن به مكان مورد نظرش مي كند. مكاني كه در آن (شبيه به كشتي نوح فيلم «2012») اكثر نشانه هاي علمي و فرهنگي و هنري و اقتصادي تمدن بشري گردآوري شده ويك دستگاه چاپ نيز به آنها اضافه شده تا دوباره دستاوردهاي علمي و فرهنگي را نشر دهند و در اين ميان به قول لومباردي كه گويا مسئوليتي در جمع آوري مظاهر فرهنگ و تمدن بشري دارد، جاي كتاب مقدس خالي بوده كه آنهم توسط ايلاي اضافه مي شود:
در واقع مي توان همه آن تصاوير شهرك هاي مخروبه كه فضاي وسترن قرون 17 و 18 و 19 ميلادي در اوايل پاگيري نخستين كلني هاي مهاجرنشين در قاره نو را تداعي مي كند، در راستاي تمامي نماهاي تكان دهنده اي به حساب آورد كه از بقاياي سمبل هاي تمدن قرن بيستمي نشان داده مي شود، مانند بزرگراه ها و پل هاي غول آسايي كه مورد اصابت بلايي آسماني واقع شده اند. در واقع سازندگان «كتاب ايلاي» به نوعي تمدن قرن بيستمي بشر امروز در آمريكا را با همان روح و درونمايه توحش و بربريت وسترني قرون پيشين، تصوير نموده اند. روح و درونمايه اي كه از كتاب مقدس خالي بوده است و در طي قرون تنها شكل و قواره عوض كرده است. (همان نگاه كوبريكي به همساني ميمون هاي ميليون ها سال پيش روي زمين با بشر امروزي در مواجهه با سنگ صيقل خورده آسماني در فيلم «2001: يك اديسه فضايي»)
اما سؤال اساسي اينجاست كه اين كدام كتاب مقدس و آسماني است كه همه نسخه هايش، پس از جنگ هسته اي آخرالزمان سوزانده شده و قرار است باعث و باني نجات كل نسل بشر گردد؟
ابتدا از كتاب مقدس انجيل سخن مي رود كه بر روي آن علامت صليب حك شده است. اما اين كدام انجيل است كه قابليت نجات بشر آخرالزمان را دارد در حالي كه در انجيل هاي معتبر بشارت پيامبر آخرالزمان با نام احمد داده شده است؟ آيا واقعا اين انجيل همان متن مشهور به متن «عهد جديد» است؟ به نظر مي آيد پاسخ اين سؤالات منفي باشد، چرا كه خود ايلاي وقتي همراه سولارا به مكان تعيين شده مي رسد، خودش را حامل «انجيل شاه جيمز» معرفي مي كند. همين عبارت مي تواند روشنگر ماهيت ايدئولوژي و تفكري باشد كه بر فيلم و قصه و داستان آخرالزماني «كتاب ايلاي» حاكم است. قابل ذكر اينكه جيمز اول از صليبيوني بود كه كشتارهاي دهشتناكي در سرزمين هاي اسلامي به راه انداخت و مورد حمايت اسحاق كور و شاگردش موسي بن نهمان معروف به نهمانيدس (از بنيانگذاران فرقه صهيونيستي كابالا معروف به تصوف يهود) قرار داشت. از همين روست كه ايلاي به هنگام روايت حفظي كتاب مقدس براي اينكه به قلم لومباردي مكتوب شود، با اسفار تورات (كتاب يهوديان) و سفر اولش يعني سفر پيدايش آغاز مي كند! (قابل ذكر اينكه ايلاي بر اثر صدها بار خواندن آن كتاب، در واقع تمامي آيات و كلماتش را حفظ شده و پس از اينكه آن را از دست مي دهد، مانند آن حافظان كتاب درفيلم «فارنهايت 451» فرانسوا تروفو، در آخرين روزهاي عمرش محتواي آن را از حفظ مي خواند و لومباردي، آن گفته ها را به رشته تحرير درمي آورد. ضمن اينكه در پايان فيلم مشخص مي شود، آن تنها نسخه باقيمانده از كتاب مقدس، كتاب مخصوص نابينايان و به خط بريل نوشته شده بوده، در واقع ايلاي هم يك نابينا بوده است و در طول 30 سال سفرش به سوي مقصدي در غرب، با همان به قول خودش هدايت غيبي راه پيموده و به مقصد رسيده است. و طرفه آنكه كارنگي سرانجام به همان نسخه خط بريل كتاب مقدس دست مي يابد كه به قول كلوديا، در نزديكي اش قرار دارد ولي به اندازه هزاران كيلومتر از آن دور است!)
از همين جا مي توان عمق تفكر اوانجليستي/ كاباليستي حاكم بر فيلم را دريافت. چرا كه اگرچه كتاب مقدس برخي فرقه هاي پروتستاني با عهد قديم يا همان تورات آغاز مي شود اما امروزه تنها كتاب ظاهراً مذهبي كه با تورات شروع شده و سپس با عهد جديد ادامه يافته و با مكاشفات آخرالزماني يوحنا پايان مي يابد، انجيل اوانجليكي است كه باورها و اعتقادات آرماگدوني را مبني بر جنگ فاجعه بار آخرالزمان نشر مي دهد و اعتقادات جنگ طلبانه و ضد بشري اين فرقه صهيونيستي كه همراه صهيونيست هاي يهودي براي برپايي حكومت جهاني صهيون با مركزيت اسرائيل طرح و نقشه هاي تجاوزكارانه خطرناكي را در دستوركار خود قرار داده و اينك بر غرب صليبي از جمله ايالات متحده آمريكا تسلط سياسي و اقتصادي و فرهنگي كامل دارند را تبليغ مي نمايد.
از طرف ديگر امروز، تنها فرقه اي كه تفكرات آخرالزماني با سرانجام جنگ آرماگدون كه به ويراني كره زمين يا تمدن بشري مي انجامد و باعث ظهور و يا بازگشت منجي يا به قول آنها همان مسيح خواهد شد، همين اوانجليست ها يا مسيحيان صهيونيست هستند كه اينك با بيش از 1500 رسانه صوتي و تصويري و 70 تا 80 درصد فيلم هاي هاليوود و دهها هزار كليساي خانگي و در تاكسي و اتوبوس ومدارس و... به اشاعه تفكرات مخرب و نژادپرستانه خود اشتغال دارند. چنانچه بسياري از آثار سينمايي توليد كمپاني هاي هاليوودي كه امروز به فيلم هاي آخرالزماني شهرت يافته اند، همين نوع ايده هاي ضد انساني آرماگدوني را به بيان هاي گوناگون و با داستان ها و قصه هاي مختلف به نمايش مي گذارند كه نقد و بررسي نمونه هاي مختلفش را با همين قلم درهمين ماهنامه مشاهده كرده ايد.
اما نكته ديگري كه در فيلم «كتاب ايلاي» سوال برانگيز است،محوريت كتاب «انجيل شاه جيمز» يا همان گونه كه توضيح داده شد، كتاب اوانجليست/ كاباليست ها براي نجات بشريت است، درحالي كه به اعتراف و تاكيد همه اسناد تاريخي و مدرك و مكتوبات ديني و مذهبي از متفكران سراسر دنيا، تنها ديني كه كتاب محور واساس آن بوده و هست و خواهد بود، دين اسلام است كه همواره در برابر معجزات اديان الهي ديگر مانند يهوديت (كه عصا و يدبيضاء معجزه حضرت موسي عليه السلام ذكر شده) و مسيحيت (كه اعجاز پيامبرش، زنده كردن مردگان و شفاي كوري و امثال آن بوده)، معجزه پيامبر اعظم (ص)،كتاب قرآن است. چرا كه كتاب قرآن مجيد برگرفته از وحي مستقيم الهي و به زبان مبارك حضرت رسول (ص) توسط ياران و اصحاب ايشان همچون حضرت علي (ع) نوشته شد و در زمان خود حضرت نبي اكرم (ص) به صورت كتاب درآمد. اما كتاب مقدس مسيحيان به نام انجيل، پس از عيسي مسيح (ع) و توسط حواريون برگرفته از سخناني كه از آن حضرت شنيده بودند، نوشته شد و از اين جهت چندين انجيل مختلف به ثبت رسيده كه هريك توسط يكي از حواريون همانند پطرس يا لوقا و يا مرقس به رشته تحرير درآمده و تفاوت هاي عمده اي با يكديگر دارند. عهد عتيق يا كتاب تورات نيز قرن ها پس از حضرت موسي (ع) مكتوب شد و به نوشته برخي دانشمندان و خاخام هاي يهود اساسا ارتباطي با الواح مقدسي كه برحضرت موسي (ع) نازل شده نداشته و مورد تحريف هاي متعددي قرارگرفته است.(بنابر اعتقاد بسياري از يهوديان، الواح مقدس نازل شده برحضرت موسي عليه السلام پس از دوران آن حضرت مفقود گرديد و هنوز يافته نشده است)
از طرف ديگر خود حضرت عيسي مسيح (ع) و حضرت موسي (ع) به هيچ وجه سخني از كتاب براي راهنمايي و هدايت بشريت نياوردند. اما پيامبر اكرم(ص) در وصيت خودشان و حديثي كه حديث ثقلين نام دارد، كتاب قرآن و عترت يعني وجود مقدس ائمه اطهار(س) را ميراث خويش براي مسلمانان و آيندگان دانسته و موجب سعادت و رستگاري بشريت معرفي كردند.
ولي همچنان كه سوءاستفاده فرقه هاي مختلف صهيوني از سبك و روش فكري و سياسي و فرهنگي اسلام سابقه اي بيش از 10 قرن داشته و به برداشت هاي سوء بنيانگذاران كابالا در اوايل هزاره دوم ميلادي از عرفان اسلامي بازمي گردد، به نظر مي آيد تئوري پردازان غرب صليبي/صهيوني براي ارائه تفكرات و طرح هاي شيطاني و مخرب خويش بازهم به نقاط قوت و ويژگي هاي اسلام تمسك جسته و با استفاده فريب كارانه از آنها به اصطلاح برخي نظريه پردازان غربي، به مهندسي معكوس فكري روي كرده اند.
«فرانسيس فوكوياما»، استاد دانشگاه جان هاپكينز و تئوريسين معتبر آمريكايي در سه كنفرانس جهاني تورنتو، واشينگتن و اورشليم، كتاب «پايان تاريخ» خود را ارائه كرد. اين كتاب براي تكميل نظريه «برخورد تمدن ها» از «ساموئل هانتينگتون» به رشته تحرير درآمد. فوكوياما در كتاب خود، مدعي است كه خرده تمدن ها و فرهنگ هاي جزئي به دست فرهنگ غالب بلعيده شده و رسانه ها، دنيا را به سمت دهكده واحد پيش مي برند و به ناچار دنيا درگير جنگي خانمان سوز خواهد شد. بنابراين، براي پيشگيري از اين جنگ بايد يك قدرت را به عنوان كدخدايي بپذيريم و در ادامه ثابت مي كند كه بايستي اين كدخداي جهاني، آمريكا باشد. اما فوكوياما براي ارائه ادله بيشتر جهت اثبات نظريه خويش، مي گويد: «اين نبرد حتمي است، ولي برنده آن غرب نخواهد بود.»
او با اسناد و مدارك ثابت مي كند كه برنده نبرد آخرالزمان، شيعيان هستند. فوكوياما در كنفرانس اورشليم با عنوان «بازشناسي هويت شيعه» مي گويد:
«شيعه، پرنده اي است كه افق پروازش خيلي بالاتر از تيرهاي ماست. پرنده اي كه دو بال دارد: يك بال سبز و يك بال سرخ.»
او بال سبز اين پرنده را مهدويت و عدالت خواهي و بال سرخ را شهادت طلبي، معرفي مي كند كه ريشه در كربلا دارد و شيعه را فناناپذير كرده است.
فوكوياما معتقد است شيعه بعد سومي هم دارد كه اهميتش بسيار است. او مي گويد:
«اين پرنده، زرهي به نام ولايت پذيري به تن دارد و قدرتش با شهادت دوچندان مي شود. شيعه، عنصري است كه هرچه او را از بين مي برند، بيشتر مي شود.»
از اين روي فوكوياما، مهندسي معكوس را براي شيعه و مهندسي صحيح را براي خودشان طراحي مي كند و در سخنراني معروفش مي گويد:
«مهندسي معكوس براي شيعيان اين است كه ابتدا ولايت فقيه را خط بزنيد. تا اين را خط نزنيد، نمي توانيد به ساحت قدسي كربلا و مهدويت تجاوز كنيد... براي پيروزي بر يك ملت بايد ميل مردم را تغيير داد... ابتدا ولايت فقيه را خط بزنيد، در گام بعد، شهادت طلبي اين ها را به رفاه طلبي تبديل كنيد. اگر اين دو تا را خط زديد، خود به خود انديشه هاي امام زماني از جامعه شيعه رخت برمي بندد. بعد از آن شما بياييد براي غرب هم امام زمان، هم كربلا و هم ولي فقيه بتراشيد.»
فوكوياما براي اين كار، تقويت مكتب اوانجليسم (از جهت اعتقاد به آخر الزمان و منجي موعود) را پيشنهاد مي دهد. مكتبي كه قدمتش به قرن ها پيش برمي گردد. فوكوياما به صاحبان هاليوود توصيه مي كند در فيلم هايشان هرچه كه شيعيان درباره امام زمان مي گويند را بر شخصيت عيساي ناصري تطبيق بدهند. براساس دستور فوكوياما، فيلم هايي بر اساس مدل «روايت فتح» شهيد سيد مرتضي آويني، ساخته شد؛ با همان اسلوب متن و با به كارگيري مؤلفه هاي احساسي برنامه هاي شهيد آويني، با همان تيپ و همان ديالوگ ها كه آويني مي گفت.
اسناد و شواهد تاريخي نشان مي دهد كه تئوري هاي امثال فرانسيس فوكوياما براي مهندسي صحيح افكار شيعي در تبليغات غربي ازجمله به كارگرفتن انديشه هاي قرآني و اسلامي و انقلاب اسلامي و انديشه هاي امام خميني (ره) در آثارسينمايي هاليوود بخشي از طرح هاي توطئه گرانه غرب صليبي/ صهيوني جهت سوء استفاده از باورهاي اسلامي قرارگرفت.
از جمله اين آثار سينمايي مي توان به نمونه هاي زير اشاره داشت:
- فيلم «نجات سرباز راين» ساخته استيون اسپيلبرگ درسال 1997با محتواي تجليل از مادر سه شهيد؛
- فيلم «پرل هاربر» به كارگرداني مايكل بي درسال 2001 با محتواي جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم؛
- فيلم «وقتي سرباز بوديم» ساخته رندال والاس درسال 2002 با تئوري بازسازي كربلا و براساس الگوي عمليات كربلاي 5
و فيلم «سقوط شاهين سياه» به كارگرداني ريدلي اسكات در سال 2001 با انگيزه بازسازي صحنه كربلا،
درتمامي اين فيلم ها، براساس نظريه فوكوياما، نيروهاي مثبت و قهرمان با الگو گرفتن از حضرت امام حسين (ع) و كربلا، يك طرف و سوي ديگر، جبهه شرارت با شكل و شمايلي از شمر و يزيد نمايش پيدا مي كنند. شگفت آنكه حتي مدل و رنگ لباس هم براساس الگوي شيعي انتخاب شده است. لباس سربازان آمريكايي، سبز رنگ و لباس سربازان مقابل، قرمزاست! آن هم به دليل تقدس اين رنگ در آرمان هاي شيعي.
اينك بار ديگر اين مهندسي معكوس در فيلم اوانجليستي و آخرالزماني «كتاب ايلاي» اتفاق افتاده و معجزه كتاب قرآن كريم در نجات بشريت به نسخه اي از انجيل نسبت داده شده كه به انديشه هاي صهيونيستي اوانجليست ها تعلق دارد و براي اشاعه تفكر تسخير جهان توسط اشرار صليبي/صهيوني پس از يك جنگ مهيب تحت عنوان آرماگدون عرضه شده است.

 



درنگ نكنيم

حميد سزاوار
با وجود اينكه قريب به دوماه به برگزاري سي امين جشنواره بين المللي تئاتر فجر باقي مانده، اما همچنان در وضعيت بخش هايي از اين رويداد بزرگ هنري ابهام هاي نگران كننده اي وجود دارد.
بيش از دوماه از انتصاب دبير جديد جشنواره بين المللي تئاتر فجر مي گذرد و در حالي كه همين مدت به زمان برگزاري مهمترين رويداد نمايشي كشور در دهه مبارك فجر باقي مانده، تكليف بسياري از بخش هاي اين جشنواره همچنان نامشخص است و نوع عملكرد ستاد برگزاري جشنواره نگراني هاي بسياري براي اهالي هنر به وجود آورده است.
از جمله ابهام هاي اين دوره جشنواره نامشخص بودن معيارهاي انتخاب آثار در بخش مرور جشنواره است.
در اغلب دوره هايي كه اين بخش در جشنواره گنجانده شده است، به دليل كلي بودن عنوان آن ابهام هايي در مورد آثار اين بخش وجود داشته و در دوره اخير نيز وجود دارد. چون ماهيت اين بخش به گونه اي است كه اين امكان به برگزاركنندگان داده شده كه هر اثري را، با هر كيفيتي، دراين بخش قرار دهند؛ بخصوص كه نيازي هم به بازبيني ديده نمي شود و به صرف اراده برگزاركنندگان، اين نوع نمايش ها در جشنواره حضور مي يابند.
اين درحالي است كه به عنوان مثال، اغلب گروه هاي نمايشي شهرستان ها چندين و چند مرحله را طي مي كنند تا در جشنواره پذيرفته شوند.در واقع درست در نقطه مقابل هنرمندان شهرستاني ، كه بايد سختي هاي بسيار را متقبل شوند تا به مهم ترين آوردگاه تئاتر كشور پذيرفته شوند، گروه هاي بخش مرور، كه تجربه نشان مي دهد اكثريت قريب به اتفاق از تهران هستند، به سادگي و تنها با خواست مسئولان برگزاري جشنواره، مرارت ها را پشت سرمي گذارند و به راحتي در اين رويداد ملي پذيرفته مي شوند. اين موضوع در شرايطي كه معاونت هنري ارشاد همواره بر توجه به گروه هاي شهرستاني تأكيد دارد، دور از عدالت به نظر مي رسد.
از ديگر بخش هايي كه نبود اطلاع رساني بر ابهام هاي آن دامن زده بخش بين الملل است. اين بخش نيز همواره از موارد حاشيه ساز و حتي بعضا، عامل اعتراض هنرمندان و در مواردي مردم و مسئولان بوده است. چرا كه دراين بخش بايد آثاري انتخاب شوند كه اولا معيارهاي ارزشي تئاتر كشور را رعايت كرده باشد و از نظر كيفي نيز درسطحي قابل قبول باشد، اما ستاد برگزاري جشنواره فجر با عدم اطلاع رساني هيچ گونه امكاني را به وجود نياورده تا از نگراني هاي افراد دلسوز و دغدغه مند بكاهد.
اين موضوع وقتي حائز اهميت تر مي شود كه يادآوري مي شود مسئولان مربوط در طي سال و با اين منظور به دهها سفر خارجي رفته و ميليون ها تومان نيز هزينه كرده اند. (از جمله درسفر جنجالي معاون هنري به همراه چندتن از كاركنان اين معاونت وزارت ارشاد به آوينيون فرانسه)، اما اغلب نتايج حاصل بسيار مأيوس كننده بوده و متأسفانه هميشه نيز «زود دير شده» و كار از كار گذشته است؛ چون با حضور اين نوع گروه ها دركشورمان فرصتي براي جبران منافات وجود ندارد.اين نوع ابهامات تنها با قدري تجربه و درايت قابل پيشگيري و رفع است. اما در صورتي كه مسئولان مربوط ، واجد چنين مختصاتي باشند و حداقل اينكه با محرم دانستن صاحب نظران دلسوز نظرات ايشان را جويا شده و به كارگيرند.
زمان به سرعت مي گذرد و فرصت لحظه به لحظه كمتر مي شود، اما متوليان اين جشنواره مي توانند در همين مقدار اندك باقي مانده نيز از موهبت هايي بهره بگيرند تا واقعه، قبل از وقوع، علاج شود و حداقل اينكه از اتلاف بيشتر سرمايه هاي مادي و معنوي جلوگيري كنند.

 



نگاهي به چند فيلم در حال اكران
وعده مسئولان چه شد ؟!

محمد قمي
فيلمهاي متنوعي در دو سر طيف شكل و شمايل و نرم افزار و مضمون و موضوع، در حال حاضر در سينماهاي كشور در اكران هستند.
از فيلم گلوگاه شيطان گرفته كه يك تجديد خاطره نوستالژيك با آثار جنگي دوست داشتني دهه شصت و هفتاد است تا فيلم خانواده ارنست كه يك مانيفست شعارزده شبه روشنفكرانه سطحي در شمايل ابتر و نامفهوم سينماي به اصطلاح ملي است.
و البته دو فيلم ديگر يعني دلقك ها و پيتزا مخلوط، كه هر يك در نوع خود، تكراري كليشه اي و مهوع هستند در بازنمايي هزار باره سينماي مبتذل و فيلمفارسي هاي مد روز.
در اين نوشتار نگاهي گذرا داريم به هر يك از اين فيلمها.
گلوگاه شيطان فيلم قابل دفاعي است. يك درام جنگي با ساختاري خوب و محكم كه بنابر يك واقعيت جنگي يعني عمليات والفجر هشت ساخته و پرداخته شده و به خوبي تا پايان مخاطب را با خود همراه مي كند.
فيلم گلوگاه شيطان در عين حال فيلم مهمي هم هست. به چند دليل؛
اين فيلم ابدا ادا و اطوارهاي دمده و سنبل و جعلي فيلمهاي ضدجنگ مد روز را ندارد و به قول معروف، بنا ندارد زير آب جنگ هشت ساله را بزند و پز روشنفكري بدهد و براي آن طرف آبي ها خوش رقصي كند.
اين فيلم به شدت احياگر نوستالژي فيلمهاي جنگي خوب سالهاي دهه شصت است و در اين رهاورد، موفق مي شود به خوبي، به بازنمايي يكي از مهم ترين عمليات هاي جنگ هشت ساله نائل آيد.
فيلم ساختار درستي دارد. درست به اين معنا كه هم خوب روايت مي شود هم جذابيتهاي بصري فيلمهاي جنگي را داراست و هم موفق مي شود تا حد قابل توجهي به واقعيتي كه بر مبناي آن بنا شده است، وفادار بماند.
روبه رو شدن با فيلمي به مختصات گلوگاه شيطان براي نگارنده، در عين جذابيت و احياي آن حس نوستالژي كه اشاره اش رفت، موجد حس ديگري هم بود و آن هم اينكه حقايق و واقعيت هاي بكر و دست نخورده و كار نشده جنگ هشت ساله ما، كه طي اين همه سال، دچار غفلت اهالي هنر و به ويژه سينماورزان بوده است تا چه حد بالايي، قابليت هنرورزي دارد و چقدر غني و سرشار است.
و چه دريغ آلود و حسرت بار است اينكه اين گوهرهاي ناب و درهاي ناياب، همچنان زير غبار غفلت و بي توجهي و حتي بي اطلاعي اهالي هنر و به ويژه سينماگران و اهالي قلم، پنهان مانده است.
«گلوگاه شيطان» به كارگرداني حميد بهمني و تهيه كنندگي سعيد شرفي كيا مقطع زماني بين سالهاي 62 تا 64 را روايت مي كند و در آن عمليات هوايي و جنگ در آب و خشكي به تصوير كشيده مي شود.
«گلوگاه شيطان» درباره عمليات شناسايي والفجر 8 و درباره گروهي از غواصان است كه براي شناسايي و آماده سازي عمليات والفجر 8 اقدام مي كنند و به اين نتيجه مي رسند كه شرايط خطرناك است. آنها دست به طراحي جديدي مي زنند و در اين كشمكش عراقي ها متوجه جريان مي شوند.
امين زندگاني، پوريا پورسرخ، جمشيد هاشمپور، جعفر دهقان، محمد حاتمي، عليرضا كمالي، عليرام نورايي، محمد رباني، مهدي محمدزاده، سيدمهدي حيدري و بهروز ميرلو از جمله بازيگران اين فيلم هستند.
فيلمبرداري سكانس هاي زير آب فيلم، توسط جعفر عبدي پور در جزيره قشم انجام شده و بخشي از فيلمبرداري نيز در استخري كه در اتوبان بعثت آماده شده بوده، انجام گرفته. مديريت فيلمبرداري كار را امير كريمي برعهده داشته است.
فيلم سينمايي خانواده ارنست بي ترديد يكي از ورسيون هاي متاخر سينماي ايران در حوزه كژفهمي، و كج گويي و كج بيني در حوزه فهم مساله اي به نام «سينماي ملي» و از آن مهم تر، «هويت ملي» و بومي گرايي و... و چيزهايي از اين دست است.
فيلمي مشحون و مملو از شعارهاي پرطمطراق به ظاهر فرهنگي، بدون كاركردهاي حداقلي تصويري، آن هم در قالب و مديومي مثل سينما.
ماريا از انگلستان و كامران از تهران به اصفهان مي روند تا مهمان خانواده ارنست در يكصد و پنجاه سال قبل باشند و...
و همين موقعيت تخت باعث مي شود كه فيلم در فضايي ملهم از شعار و نه قصه و سينماورزي درست و ناب، به بدترين شكل ممكن پيش برود و با ريتمي كشدار و پرداختي معيوب و باسمه اي، در روندي به شدت غير قابل دفاع، به آخر برسد. فيلم ظاهرا قرار بوده به نوعي حديث بازگشت به خويشتن و يافتن آنچه در كوزه است به جاي گشتن گرد جهان و چيزهايي از اين دست را در يك مدل سينمايي به ما عرضه كند اما اتفاقي كه افتاده اين است كه تمام اين حرف ها و مفاهيم «خوب» و «مهم» و «جدي»، بي آنكه راه به هنر سينما و تصوير و قصه و ميزانسن و فضاسازي و حس برانگيزي و چيزهايي از اين دست ببرد، در حد همان شعارها و ادا و اطوارهاي دمده و زوركي و سنبل و كليشه اي باقي مي ماند و به شدت مخاطب گريز مي شود.
بازي هاي دم دستي، انبوه شعارهاي دهان پركن، تصاوير كارت پستالي از اصفهان و كلي بيانيه و سخنراني و... اقلام ديگر اينچنيني، شاكله معيوب و زمخت و دافعه برانگيز فيلم خانواده ارنست را تشكيل داده است كه ابدا نمي تواند كوچك ترين راهي به دل مخاطب ببرد.
شايد بهتر باشد سازنده فيلمي همچون «يك اشتباه كوچولو»، با آن سطح از ابتذال و كليشه و سنبليات، دست از سر سينماي شبه روشنفكري و بدنه بردارد و راه متناسب با خود را ادامه دهد و به اين حركت زيگزاگي ميان «يك اشتباه كوچولو» و «خانواده ارنست» خاتمه دهد، چه بسا به نتيجه بهتري منجر شود!
خب طبيعي است وقتي اين كارگردان محترم نتواند حرفش را در فيلم سينمايي اش بزند و بيانش در مديوم سينما، الكن و باسمه اي از آب درآيد، چاره اي ندارد به جز اينكه قلم به دست بگيرد و براي فيلمش توضيح و خطابه بنويسد و آن را سنجاق كند به فيلمش!
اما متاسفانه بايد گفت كه دوره اين جور كارها به سر آمده و يك اثر سينمايي بايد خودش و بر روي پرده سينما، از خودش دفاع كند نه اينكه نوشته هايي بروشوري، به آن الصاق گردد.به قول معروف مشك آن است كه خود ببويد، نه آنكه عطار بگويد! اين روزها و در ادامه اكران پاييزي سينماهاي كشور دو فيلم روي پرده رفته اند كه هر دو ساختار به ظاهر كمدي و طنازانه اي دارند.
گفتيم «ظاهري» به اين دليل كه تنها در ظاهر و نه در اصل و حقيقت، شبيه طنز هستند و الا هيچ بهره درست و نابي از طنز و كمدي به معناي اصيل كلمه نبرده اند.
دلقك ها و پيتزا مخلوط دو فيلم با دو داستان كپي شده از مدل كهنه و نخ نماي فيلم فارسي هاي دوران گذشته با اجرايي دم دستي و بي طراوت و سنبل كه صرفا به كار مخاطبان احتمالي سينماي باسمه اي و مبتذل مد روز مي آيد.
آش شله قلمكار داستان بي رمق و كليشه اي جوان هاي رفيق جوياي كار و حوادثي كه برايشان پيش مي آيد و... چيزهايي از اين دست.
فيلم هايي كه از فرط جعلي و عبث بودن، ارزش نقد ندارند و به عبارت بهتر و رساتر اساسا جايي براي نقد باقي نمي گذارند.
يكي داستان دو جوان شهرستاني كه براي كسب درآمد به تهران مي آيند و در پيتزافروشي مشغول مي شوند و به همين مناسبت فيلم مي شود پيتزا مخلوط. و در ديگري هم داستان دو جوان ديگر كه جنوب شهري اند به نام هاي كريم و اتابك.آنها وارد ماجراهايي مي شوند كه مثلا قرار است موقعيت هايي كميك و طنز آميز پديد آورد و به همين دليل هم مي شود دلقك ها! همين؛ به همين سادگي!
اگر از فيلم ها كه به دليل بي سر و ته و پرت بودن فاقد كمترين و كوچك ترين ارزش هاي سينماورزانه قابل توجه هستند بگذريم، مي رسيم به يك بحث مهم تر كه عبارت است از اينكه چنين دلقك ها و پيتزا مخلوط هايي با اين شرح و شمايل، چطور و طي چه پروسه اي و در چه فضا و با چه زمينه اي توليد مي شوند و تقديم ملت فهيم و باشعور ايران مي گردند؟
چه به لحاظ سخت افزاري و چه از جهت نرم افزاري، چه كساني زمينه هاي ساخت و نمايش اين آثار چندش آور و نازل و تهي را فراهم مي كنند و اين چنين باعث عقب گرد و سقوط سطح سليقه و تربيت بصري مخاطب عام را فراهم مي آورند؟
مگر مديران محترم سينمايي وعده نداده بودند كه جلوي ساخت و اكران فيلم هاي مبتذل و فيلم فارسي هاي مد روز را مي گيرند و مگر با همين وعده ها توجه و اعتماد عده اي را براي خود فراهم نكردند؟ پس چه شد؟ اين چه وضعيتي است كه بر سينماهاي ما حاكم است؟
آدم خجالت مي كشد سرش را بالا بياورد و به سر در سينماها نگاه كند! يا نگاهش به دلقك ها مي افتد و يا پيتزا مخلوط!

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14