(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 18 دی 1390- شماره 20116

به ياد پدر
به ياد امير خلبان شهيد منصور ستاري
مردي از جنس خواستن ...
«از من به من نزديك تر»



به ياد پدر

به هر گوشه از اين ديار پاك مي نگريم دلاور مردان و سرداراني را مي بينيم كه با خداي خويش معامله كرده اند و در هيچ زماني جز خدا نديده اند. از ميان آنان مي توان به شهيد نريمان نظري اشاره كرد. او كه در سال 1332در خانواده اي مذهبي چشم به جهان گشود در طول عمر با سعادتش همواره ياد خدا و عاشق امام خميني(ره) بود و از هيچ كوششي در راستاي مبارزه با رژيم منحوس پهلوي دريغ نكرد و در نهايت در 12 دي ماه 1357 در شهرستان گنبد كاووس در منطقه اي به نام گاليكش در مبارزه با رژيم پهلوي و حمايت از نفوس و نواميس مردم به همراه شش نفر ديگر شربت شهادت را نوشيد. از شهيد بزرگوار دو فرزند به جا مانده است. يك پسر و يك دختر.
جواد نظري فرزند شهيد مي گويد:
«از زماني كه فهميدم شهيد كيست و شهادت چيست بر خود باليدم و به پدرم افتخار كردم. سنگيني وظايف را بر دوشم احساس كردم به همين خاطر سعي كردم ادامه دهنده راه او باشم.
پدرم همواره به ياد خدا بود و به دستور حضرت امام( ره) از هيچ كوششي در جهت مبارزه با رژيم منحوس پهلوي دريغ نكرد. او نيز مانند انسانهاي شريف ديگري كه در جهت پيروزي انقلاب نقشي داشتند هدفي داشت و هدف او حتي بزرگتر از شهادتش بود. ميثاق وي تحقق و پيروزي انقلاب اسلامي به رهبري امام بود كه با عنايت امام زمان(عج) تحقق پيدا كرد. اكنون ما فرزندان شهدا و تمام فرزندان اين مرز و بوم وظايف بزرگي داريم. اگر پدرانمان با نثار خونشان نهال تازه رشد كرده انقلاب را سيراب كردند در حال حاضر وظيفه حفظ و نگهداري آن برعهده ما فرزندان اين ديار است. ما بايد با توسل به خدا و حمايت و پيروي از رهبر فرزانه انقلاب امام خامنه اي اين انقلاب را به هر نحوي حتي به تبعيت از شيوه پدرانمان با دادن خونمان حفظ كنيم تا ان شاءالله آن را تحويل صاحب اصلي اش امام زمان(عج) نماييم. در حال حاضر اين وظيفه تحقق پيدا نمي كند مگر با پيروي و تبعيت از ولي امر مسلمين.»

 



به ياد امير خلبان شهيد منصور ستاري
مردي از جنس خواستن ...

رحيم فرخي
سرلشكر شهيد منصور ستاري، در تاريخ 29 ارديبهشت ماه سال 1327، در روستاي ولي آباد ورامين ديده به جهان گشود. او پس از اخذ ديپلم متوسطه، در سال 1346 وارد دانشكده افسري شد، پس از نايل شدن به درجه ستوان دومي، با گذراندن دوره اي يكساله در آمريكا به عنوان افسر كنترل شكاري در تيپ دفاع هوايي نيروي هوايي ارتش مشغول به كار شد.
منصور ستاري درسال 1362 به سمت معاون عمليات فرماندهي پدافند نيروي هوايي، در سال 1364 به عنوان معاون طرح و برنامه نيروي هوايي و در بهمن ماه سال 1365 با درجه سرهنگي به سمت فرماندهي نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران منصوب شد و تا هنگام شهادت عهده دار اين مسئوليت بود .
همين بس كه مقام معظم رهبري
(مد ظله العالي) در شرح رشادتها و خدمات اين شهيد بزرگوار مي فرمايد:
«شهيد ستاري در ميدانهاي جنگ، بارها تا مرز شهادت پيش رفت و پيوسته در طلب شهادت بود. او شب و روز نمي شناخت و تمامي لحظات زندگي خود را وقف خدمت به اسلام و نظام اسلامي كرده بود.»
مومن و وارسته
تيمسار ستاري، فردي پركار بود. او تقريبا در تمام ساعات شبانه روز، به دنبال كارهاي نظامي پايگاه هوايي و رسيدگي به مسائل و مشكلات پرسنل و همچنين تنظيم برنامه هاي آينده كاري بود و هيچ فرصتي براي استراحت يا اشتغال به كار شخصي نداشت. يكي از پرسنل تحت امر ايشان چنين
مي گويد: «از ياد نمي برم وقتي براي وضو و نماز، آري فقط براي وضو و نماز پاي از كفش بيرون مي كشيد، پاهايش پر از زخم و پينه بود و به خاطر راه رفتن هاي ممتد و برپا ايستادن هاي طولاني، لابه لاي انگشتان پايش پنبه مي گذاشت تا تماس زخم ها با هم، مانع حركت و تلاش او نشود».
او در خانواده اي مذهبي ديده به جهان گشود و در حالي كه فقط 9 سال بيشتر نداشت، از نعمت پدر محروم شد، ولي همواره از او به عنوان تكيه گاه و حامي يتيمان و بي سرپرستان ياد مي كرد و اين يادبود، موجب جريان داشتن خون پدر فاضل و شاعر بلند طبعش، مرحوم حاج حسن ستاري در رگ هاي اين مرد بزرگ بود.
روحيه دستگيري از محرومان و درماندگان، از صفات بارز شهيد ستاري بود. يكي از دوستان ايشان در اين باره مي گويد: «بعضي ها را با اينكه در زندگي نيز همدم و رفيقشان بوده اي، فقط بعد از مرگ مي توان شناخت. شهيد ستاري اهل تظاهر نبود، ادعاي عدم تعلق نداشت، از زهد دم نمي زد و شعار سير و سلوك نمي داد. او را كه مي ديدي، باور نمي كردي فرمانده اي است وارسته و از دنيا گسسته. دست و دلش باز بود، ولي نه براي خودش. بخشنده بود و كريم، اما نه براي خانواده اش. امكانات خوبي در اختيار داشت، اما نه براي رفاه زندگي شخصي. زاهد بود، نه در گفتار. يك بسيجي تمام عيار بود، ولي نه فقط در ظاهر».
يكي از دوستان شهيد ستاري درباره ايشان چنين مي گويد: «شهيد ستاري، دل سوز انقلاب بود و دردمند مردم. سيمايش هميشه پر از لبخند بود و اميد و روحش سرشار از اتكال به خدا و دلگرم به وجود رهبر. وقتي بچه ها به چهره اش نگاه مي كردند، خستگي از تنشان مي رفت و مشكلات را فراموش مي كردند. با اينكه او خود از همه خسته تر بود و باري عظيم بر دوش داشت. اين جمله ورد زبانش را هرگز فراموش
نمي كنم كه مي گفت: با توكل بر خدا كار را شروع كنيد، من هم كمك مي كنم.
او در عمليات خيبر وقتي كه به همراه همرزمانش در محاصره بمباران شيميايي بودند، ماسك خود را تقديم به پيرمردي كه راننده لودر بود كرد و براثر اين اقدام، وي تا زمان شهادت از حس بويايي بي بهره شد و تا پايان عمر اين موضوع را مخفي نگه داشت. »
مبتكر و خلاق
تيمسار ستاري به دليل فعاليت بيش از حدي كه در ارائه طرح هاي نوين و مبتكرانه از خود نشان داد، در سال1362به س مت معاون عملياتي فرماندهي پدافند هوايي نهاجا منصوب شد. طرح و روش هاي پيشنهادي او بسيار منطقي، كاربردي و مؤثر بود. از اين رو در سال1364 به عنوان معاون طرح و برنامه نهاجا برگزيده شد و به دليل كارداني و شايستگي كه در شخصيت ايشان وجود داشت، در بهمن ماه سال 1365 با درجه سرهنگي به فرماندهي نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران منصوب شد و تا هنگام شهادت پرافتخارش در اين س مت انجام وظيفه كرد.
وي طرح ها و ابتكارهاي زيادي در تجهيز سيستم هاي راداري و پدافندي به اجرا گذاشت كه در طول جنگ تحميلي رژيم صدام عليه ايران توان نيروي هوايي را در سرنگوني هواپيماهاي متجاوز دشمن دو چندان كرد .
رهبر معظم انقلاب در سخناني ضمن اشاره به اين مطلب كه از اولين روزهاي انقلاب با اين شهيد بزرگوار آشنا بوده است، درباره اقدامات ارزشمند ايشان در زمينه طراحي هاي علمي-نظامي مي فرمايند:
«ساخت وسايل زميني رادارها و وسايل هدايت شونده زميني و به كارگيري بسيار دشوار و پيچيده آن ها جزو افتخارات نيروي هوايي است، كه شهيد ستاري قبل از آن كه فرمانده نيروي هوايي شود، يكي از قهرمان هاي اين ميدان بود. او و بسياري ديگر كه امروز در بين شما هستند و من آن ها را مي شناسم، از همان زمان و بعد از آن زمان، در داخل جبهه ها لحظه به لحظه مشغول تحرك و فعاليت جانكاه اما شيرين براي يك انسان متعهّد بودند». (19/11/79)
مردي از جنس خواستن
« تيمسار غلامرضا آقاخاني » در بيان خاطره اي از منصور ستاري مي گويد: من با شهيد ستاري در دانشكده افسري تحصيل مي كردم ، ايشان با وجود اينكه يك سال از من جلوتر بودند اما رابطه نزديك و خوبي با هم داشتيم.
به ياد دارم روزي از طرف مجله ي ماهنامه ارتش آمده بودند و از دانشجويان سال دوم و سوم سوال مي كردند، سوالاتي از اين قبيل كه چرا به ارتش آمده ايد؟ در آينده چه شغلي را مي خواهيد در ارتش داشته باشيد؟ و يا هدفتان از رسيدن به اين شغل چيست؟
هركدام از بچه ها چيزي مي گفتند، آن زمان در دانشكده جوي حاكم بود كه اكثر بچه ها مي خواستند رسته پياده را انتخاب كنند و به آن «عروس
جبهه هاي نبرد » مي گفتند ولي شهيد ستاري در پاسخ آن سوال كننده گفتند من مي خواهم فرمانده نيروي هوايي بشوم!
وقتي گزارشگر علت و انگيزه را از ايشان پرسيد دقيقا اين جمله را فرمودند: اقتدار هر مملكتي در ارتش آن است، و اقتدار هر ارتشي در نيروي هوايي آن.
گزارشگر پرسيد:
اگر شما فرمانده نيروي هوايي بشويد چه خواهيد كرد؟
ايشان جواب دادند:
نيروي هوايي قدرتمندي را مي سازم كه هواپيماهايش در داخل مملكت ساخته شود.
تيمسار ستاري ، اين حرفها را زماني مي زدند كه 19 سال بيش نداشتند و اصلا معلوم نبود كه به كدام يك از نيروهاي سه گانه ارتش فرستاده خواهند شد. پس از دوره دانشكده افسري ، من و ايشان به نيروي هوايي منتقل شديم.
17 سال از آن دوران گذشت و سرانجام شهيد ستاري به سبب لياقتها و رشادتهايي كه در دوران جنگ از خود نشان دادند به فرماندهي نيروي هوايي منصوب شدند.
ايشان تعدادي از بچه هاي دوران دانشكده را كه مي شناختند احضار كردند و دقيقا به همان خاطره اي كه من نقل كردم اشاره فرمودند و گفتند :
به خودم قول دادم نيروي هوايي مقتدري در ايران داشته باشم. روزهاي سخت جنگ است و ما بايد به نحوي تلاش كنيم كه ملت قهرمان ايران حضور ما را در صحنه هاي نبرد ببينند و دلگرم شوند. بايد بجنبيم، فرصت كوتاه است.
از خصوصيات تيمسار اين بود كه در انجام كارها و پروژه ها مرتب مي گفتند:
فرصت كم است ، وقت نداريم.
اين براي من يك معما شده بود تا اينكه ايشان به درجه ي رفيع شهادت نائل آمدند. تازه فهميدم ، شايد منظور از اينكه وقت نداريم و فرصت كم است اين باشد كه او مي دانسته عمر پر بارش بيش از 46 بهار نخواهد داشت.
به همين دليل عجله زيادي در انجام پروژه هايي كه شروع مي كرد، داشت.
آخرين پرواز
خلبان ستاري، در15 دي ماه سال 1373، به همراه چند تن از مسئولان نيروي هوايي، در مسير برگشت از كيش به تهران، در راه، تصميم به شركت در مراسم فارغ التحصيلي گروهي از دانشجويان دوره خلباني در پايگاه هوايي شهيد بابايي اصفهان گرفتند. ايشان پس از اقامت دو ساعته در اصفهان، در راه بازگشت، دچار سانحه هوايي شدند و هواپيمايشان سقوط كرد. در اين حادثه، شش تن از سرداران نيروي هوايي ارتش، به همراه تيمسار ستاري و شش تن از خدمه پروازي به درجه رفيع شهادت رسيدند.

 



«از من به من نزديك تر»

شب از نيمه گذشته و من دلم در ياد توست. در ياد تو و در ياد لحظه هاي بودن با تو. دوست دارم از تو بنويسم براي تو بنويسم. دوست دارم آن چنان قلمم را بر روي كاغذ به رقص دربياورم تا به تصوير كشد لحظه اي از عظمت وجودت را ، اما نمي دانم چرا قلم ياري ام نمي كند؟ شايد تو با من قهر كرده اي كه قلمم را تاب حركت و كاغذم را ظرفيت ميزباني نيست. در وصيت نامه ات از شاگردانت خواسته بودي تا مطالعه نهج البلاغه را ترك نكنند من نيز ترك نكردم اما بود زمان هايي كه كوتاهي كردم، سهل انگاري كردم.
گاهي با خود مي گويم شايد براي همين است كه با من قهر كرده اي و من چون گذشته نمي توانم از تو بگويم و بعد به خودم نهيبي ميزنم كه حسين و قهر؟! حسين و نبخشيدن؟!
حسين جان تو هماني، همان كسي كه پس از انقلاب وقتي در دادگاه محاكمه معبر (شكنجه گر ساواك) حاضر شدي، رو به او كه سرش را پايين انداخته بود كردي و گفتي: من از تو شكايتي ندارم،آن زمان هم نداشتم،آن زماني كه مرا زير
شلاق هايت سياه
مي كردي و با كابل برق به جانم
مي افتادي،آن زمان كه مرا در زمستان سرد به درخت وسط حياط بستي و دستور دادي آن قدر شلاقم بزنند تا از حال بروم و مرا تا صبح در آن سرما رها كنند، من در هيچ يك از اين لحظه ها از تو شكايتي نداشتم وندارم. نداشتم چون
مي دانستم كه نمي داني، مي دانستم كه غافلي وحالا هم فقط از تو مي خواهم تا در خلوتت ،نامه مرا بخواني شايد...
معبر سربلند كرد و با خجالت نگاهت كرد. او هم مثل تو به ياد گذشته افتاده بود به ياد لحظه هايي كه در دادگاه بي انصافي اش حكم شكنجه ات را صادر مي كرد و تو در تمام مدت مقاومت مي كردي و لب از لب نمي گشودي و حالا همه چيز دگرگون شده بود اما در اين دگرگوني تو خود را گم نكرده بودي. چرا كه شيوه ات جز شيوه مولايت علي(ع) نبود و هميشه هم همين بخشش و مهرباني هايت بود كه همه حتي نوجوانان خلافكاري را كه در زندان ساواك هم بندت بودند عاشق رفتارت مي كرد،
به گونه اي كه پس از آشنايي با تو تعداد زيادي نمازخوان شده بودند.
امشب من نيز به ياد تمامي مهرباني هايت به ياد تمام خوبي هايت دلتنگم وآرزو دارم كه
اي كاش...
اي كاش من نسيمي بودم و مي وزيدم در دشت يادگار مانده از كربلا،آن زمان كه دست برروي پيشاني ات گذاشته بودي و به دشت هويزه خيره شده بودي ونگاهت را به سوي كربلاي شهادتت دوخته بودي. اي كاش مي وزيدم بر صورتت آن هنگام كه اللهم ارزقني التوفيق الشهاده را زير لب زمزمه مي كردي و پس از آن دعايت را به سوي كربلاي حسين مي بردم و مي رساندم به حسين زهرا كه: اماما بنگر1400 سال پس از شهادتت، دشتي را كه فرسنگ ها دور است از نينوايت، اما هستند در اين دشت مرداني كه پاي در ركاب دل دارند براي پيوستن به كاروانت. و بعد سلامت را به امام مي رساندم و طوافي بر گرد گنبد زيبايش مي كردم و سپس باز مي گشتم به سوي دشت هويزه تا اين بار به هنگامه شهادتت به دستور مولايم حسين عليه السلام بر گرد پيكرصد پاره تو طواف كنم.
اي كاش من خاك هويزه بودم تا در لحظه شهادتت خونت را ميزبان بودم.
اي كاش من ملكي بودم واز عرش بر زمين مي آمدم و درود خداوند را بر تو مي رساندم در آن زمان كه تمام عرشيان هم نجوا مي شدند در تلاوت آيه قرآن كه: ولاتحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون.
حسينم اي كاش پس از رفتنت من نيز در اين دنيا نمي ماندم تا تجربه كنم بدون تو بودن را،بدون تو نبودن را!وحالا پس از گذشت 30 سال از شهادتت آرزو مي كنم كه كاش سنگي بودم تا مرا بر روي مزار پاكت مي نهادند وبر روي من حك
مي كر دند:سيدمحمد حسين علم الهدي.
و حالا من نه سنگم و نه باد و نه خاك. من تنها يك از كاروان جامانده ام، جامانده اي كه از فراقت اشك مي ريزد و در حسرت بودن با تو لحظه ها مي گذراند. من تنها يك جامانده ام، جامانده اي كه هر از گاهي داغ فراقت دل گرفته اش را راهي بيابان هاي هويزه مي كند و قلب پر دردش را زائر مزارت.
من تنها يك جامانده ام، جامانده اي كه روزگاري شاگردت بود و عاشق و امروز نيز عاشق است و چشم انتظار.
چشم انتظار روزي كه بيايد تا با تو هم نشين شود و هم قدم.
وآن روز به وعده خدا بسيار بسيار نزديك است.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14