(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 18 دی 1390- شماره 20116

دردمندانه با مسئولان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي
تجديد حيات ليبراليسم فرهنگي؟!
دوباره، پس از دو ماه
درد بي درمان
مرد
مجال به عناصر معلوم الحال!



دردمندانه با مسئولان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي
تجديد حيات ليبراليسم فرهنگي؟!

مصطفي روزبهاني
ماجراي رسوايي عملكرد «دفتر شعر جوان» كه اين روزها جنجال مطبوعاتي بزرگي به پا كرده، دوباره نگاه ناظران فرهنگي را به وظايف مسئولان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي دوخته است؛ در ساليان گذشته به ويژه در دوران موسوم به اصلاحات حمايت هاي بي ضابطه مادي و معنوي دولت از محافل و عناصر سكولار در عرصه هنر، دل دردمندان «هنر متعهد» را به درد آورده و واكنش هاي انتقادي رسانه هاي اصولگرا را برانگيخته بود. اين بار هم وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي «سكوتي تأمل برانگيز» را بر«پاسخگويي صريح» ترجيح داده است.
مستندات و شواهد نشان مي دهد كه «مافياي مروج ليبراليسم فرهنگي» از نيمه دوم دهه 1360 و دوران وزارت سيدمحمد خاتمي در وزارت ارشاد بتدريج شكل گرفت و ريشه دواند تا جايي كه در عصر اصلاحات، اين مافياي ليبرال اكثر حوزه هاي تصميم گيري فرهنگي در دولت را تحت سيطره مطلق خود درآورد و سرانجام در دوران وزارت «عطاالله مهاجراني» صدرنشين سياستگذاري هاي فرهنگي دولت شد.
اگر چه اكنون وزير فرهنگ و ارشاد دولت اصلاحات، به همراه معاون فرهنگي خود «علي اصغر رمضانپور» فراري است و در لندن به عنوان تحليلگر شبكه هاي تلويزيوني BBC فارسي با انگليسي ها پيوندهاي نزديكي يافته اند، اما مافيايي كه آنان به پيدايش و گسترش آن كمك كردند، اكنون در فرآيند تصميم گيري هاي محافل هنري و نهادهاي فرهنگي وابسته در دولت و برخي مراكز فرهنگي نظير «سازمان فرهنگي هنري شهرداري» حضور دارند. از اين روست كه ناگهان تحت نفوذ پسماندگان همين عناصر سكولار «دفتر شعر جوان» جايزه ارزشمند «قيصر امين پور» را به يك مستندساز شبكه BBC فارسي اهداء مي كند.
در دولت اول دكتر احمدي نژاد، مديران وزارت ارشاد كوشيدند تا بدنه وزارتخانه را از حضور عناصر سكولار و پسمانده هاي «مافياي مروج ليبراليسم فرهنگي» پاكسازي كنند، اما علي رغم جد و جهدهاي فراوان، ريشه اين مافيا چنان تنومند بود كه چهار سال كفاف چنين كاري را نمي داد، بنابراين انتظار مي رود كه روند اضمحلال بقاياي عناصر سكولار/ليبرال در ساليان اخير نيز استمرار يابد.
با اين همه چند اتفاق تأسف بار - خصوصاً در دو سال گذشته- ترديدهايي را در روند مباره با مافياي مذكور پديد آورد. سال 1386 در پي افشاگري هاي مستند «روزنامه كيهان» يكي از محافل اصلي ليبراليسم فرهنگي در «خانه هنرمندان ايران» متلاشي شد و «بهروز غريب پور» (مديرعامل خانه) نيز مجبور به استعفا گشت، اما متاسفانه در سال 1389 «گواهينامه درجه يك هنري» را به اين عنصر تابلودار «كودتاي مخملي» اهداء كردند. مقارن با همين رويداد، در حوزه «تئاتر» نيز معاونت هنري اين وزارتخانه از «نصرت كريمي» (كارگردان فيلم موهن و ضد ديني «محلل») به عنوان «پيشكسوت» تجليل كرد و متاسفانه مجوز نمايش تئاتر «هداگابلر» نيز صادرشد؛ نمايشنامه اي نوشته «هنريك ايبسن» كه در آن روابط جنسي نامشروع به شكلي مستهجن توسط كارگرداني مرتبط با محافل ضدانقلاب در خارج كشور تبليغ مي گشت. در حوزه «موسيقي» نيز هر روز اخبار تكان دهنده اي به گوش مي رسد كه سپردن سكان «اركستر سمفونيك تهران» به عناصر معلوم الحال فقط يكي از آنهاست. در عرصه «نشر»، كتابهاي روشنفكران سكولار و ضدانقلابهاي فراري از «حسين بشيريه» و «رامين جهانبگلو» تا «عبدالكريم سروش» و «محسن كديور» همچنان «مجوز چاپ» و نيز اجازه شركت در «نمايشگاه بين المللي كتاب» مي گيرند و بدتر از همه در عرصه «سينما»، آن هم در «جشنواره بين المللي فيلم فجر» (كه در ايام جشن هاي انقلاب برگزار مي گردد) براي فيلم فارسي سازان مبتذل عصر طاغوت بزرگداشت گرفته شد و بازيگر فيلم مبتذل «ورود آقايان ممنوع» سيمرغ بلورين «بهترين بازيگر زن سينما» را گرفت يا از فيلم دين ستيز «آتشكار» در افتتاحيه جشنواره تجليل گشت. البته وقتي در جمع داوران جشنواره چهره هايي چون «علي معلم» مدير مسئول ماهنامه اي مبتذل و مشاور هنري «مهدي كروبي» در انتخابات 1388 حضور داشتند، نتيجه اي بهتر از اين انتظار نمي رفت! اين اتفاقات تكان دهنده فرهنگي در كشوري رخ داده است كه بنيانگذار كبير جمهوري اسلامي ايران «منشور هنر متعهد» را ترسيم ساخته است. حضرت امام خميني(ره) هنري را «زيبا» و «پاك» و «مورد قبول قرآن» دانسته اند كه «كوبنده اسلام سرمايه داري و اسلام رفاه و تجمل و «اسلام سازش و فرومايگي» و در يك كلام كوبنده «اسلام آمريكايي» باشد؛ مقام معظم رهبري نيز بارها دلسوزانه و دردمندانه خطر «تهاجم فرهنگي» و «ناتوي فرهنگي» را به مسئولان حوزه فرهنگ تذكر داده اند، اما متأسفانه علي رغم برخورداري از «منشور هنر متعهد» و رهنمودهاي رهبري هم «غربزدگي» و هم «عوام زدگي» گريبان برخي از سياستگذاران هنري دولت و متوليان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي را گرفته است. سوگمندانه، امروز شاهد يك «غفلت فرهنگي» پرمخاطره هستيم كه آثار و تبعات زيانبار آن مي تواند در درازمدت و بدون سروصدا هزينه هاي يك «فتنه سياسي» را به كشور تحميل سازد.
غفلت از خاستگاه هاي اصيل انقلاب اسلامي، هدفي است كه «مافياي ليبراليسم فرهنگي» دست كم در دو دهه گذشته خواهان استمرار آن بوده و عوامل متعددي نيز به گسترش آن دامن زده است. اين «غفلت فرهنگي» زاده سلسله علل و عوامل به هم پيوسته اي است. يك عامل مهم، فقدان مكانيسم نظارتي، شفاف بر جهت گيري استراتژيك و عملكرد مالي نهادهاي فرهنگي مي باشد. مجلس شوراي اسلامي حسب صلاحيت ذاتي و تكاليف قانوني خود، صاحب شأن و تكليف نظارت بر عرصه فرهنگ و هنر است و عملكرد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي به گونه اي بوده كه حداقل در يك سال گذشته سؤالات مختلفي خصوصاً درباره اهداي گواهينامه درجه يك هنري به «بهروز غريب پور»، كيفيت نامطلوب كارنامه جشنواره فيلم فجر و دلايل صدور مجوز نمايش تئاتر مستهجن «هداگابلر» از وزير محترم ارشاد طرح شده و در مواردي با انتقادات متعدد نمايندگان مردم، كار به تهديد براي «استيضاح» رسيد، اما هيچ گاه نظارت مجلس به اصلاح مفاسد حوزه فرهنگ نينجاميد؛ حتي نتيجه سؤالات نمايندگان محترم و چگونگي پاسخ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي براي ناظران و منتقدان نامعلوم ماند! بديهي است اين مكانيسم نظارتي كه «نتايج نامعلوم» دارد، نمي تواند انتظارات «جريان حزب الله» و «هنرمندان متعهد» و موكلان دردمند را از نهادهاي فرهنگي دولت مطالبه كند؛ جرياني كه در اين ساليان صبورانه و دردمندانه به انتظار نشسته تا دولت اصول گرا مطالبات واقعي هنرمندان متعهد را محقق سازد. بنابراين، از آنجا كه «غفلت فرهنگي» و «ابتذال هنري» زاده يك «سهل انگاري سيستماتيك» است، جاي اين سؤال جدي از نمايندگان و خصوصاً اعضاي «كميسيون فرهنگي مجلس» باقي است كه چرا از اهرم هاي قانوني جهت سد كردن راه مافياي ليبرال/ سكولار در اين عرصه بهره نگرفته اند؟! بي ترديد اگر نهادهاي ناظر در انجام وظايف قانوني خود تعلل نكنند، بخشي از مفاسد عرصه فرهنگ زدوده خواهد شد.
در ميان مسئولان دولتي، چهره هاي بسياري با دغدغه هاي خالص ديني- انقلابي حضور دارند و به ياد مي آورند كه چندي پيش مقام معظم رهبري در ديدار با اعضاء محترم دولت فرمودند «هيئت وزيران» وفق قانون اساسي مسئول تمامي تصميمات «دولت» هستند و اين چنين نيست كه وزراء كابينه فقط در حيطه مسئوليت رسمي خود صاحب «ضمان» و «مسئوليت» باشند. چنين تكليفي، حقي را نيز درپي دارد؛ اينكه اعضاء دردمند كابينه دهم نسبت به مفاسد و مصالح فرهنگي دغدغه بيشتري نشان دهند و خصوصاً به رصد و تحليل مصوبات دولت محترم در اين حوزه بپردازند و نسبت به رويدادهاي فرهنگي- هنري كشور حساس باشند.
در كنار صلاحيت ذاتي مجلس و مسئوليت وزراء محترم، قوه قضائيه نيز شأنيت پيشگيري از وقوع جرم، رسيدگي به «جرائم فرهنگي» و برخورد با «ابتذال هنري» را دارد. در پايان دهه 1370 وقتي فيلم سينمايي «پارتي» مجوز اكران گرفت، يكي از شعب دادگاه عمومي و انقلاب تهران قرار توقيف فيلم مذكور را صادر كرد يا زمستان 1380 كه شبكه جاسوسي «سيامك پورزند» در عرصه هنر به تبليغ «سينماي سياه» مي پرداخت، با حكم قاضي يك مجتمع قضايي ويژه فيلم سازاني ضدانقلاب مانند «بهرام بيضايي» به دادگاه احضار شدند. اكنون نيز انتظار مي رود قوه قضائيه مجازات مروجان ليبراليسم فرهنگي را كه در شكلي جديد ظهور كرده اند، به عنوان يكي از وظايف مهم خود تلقي كند؛ چراكه «اختلاس فكري- فرهنگي» آن هم با «بودجه دولتي» به مراتب از «اختلاس بانكي» زيانبارتر است، اما آثار و تبعات پنهاني دارد، چون جنس و ماهيت آن بسيار پيچيده است. اگر يك «اختلاس مالي» به «اخلال» در نظام اقتصادي كشور بينجامد، حسب نص صريح قانون مجازات اسلامي، عاملان آن در حكم «محارب» تلقي مي گردند، اما معلوم نيست به عاملان «اختلاس فكري- فرهنگي» و «ابتذال هنري» مستمري كه فرجام پروژه آن جز «كودتاي ايدئولوژيك» و فرسايش نرم افزاري انقلاب اسلامي نيست، بايد چه عنوان مجرمانه اي داد و آنان را به كدامين «اتهام» مجازات كرد؟! وقتي با بودجه دولتي خريد كتاب، يك «دانشنامه» (آن هم اثري مرجع كه توسط مترجمان سكولار و نويسندگان حامي «فرقه ضاله بهائيت» تدوين گشته) حمايت مي شود و تعداد زيادي از آن براي توزيع در «كتابخانه هاي عمومي» كشور درنظر گرفته مي شود، بايد به شدت نگران حيف و ميل شدن بودجه هاي فرهنگي و شيوه هاي حمايت از توليدكنندگان فكري در كشور بود و خطر «اختلاس فكري- فرهنگي» را جدي تر گرفت. در وضع ناگوار فعلي، كمترين مطالبه هنرمندان متعهد و منتقدان دردمند از وزارت ارشاد به ويژه در ماجراي اخير رسوايي «دفتر شعر جوان»، اولاً شكستن «سكوت» تأمل برانگيز مسئولان فرهنگي و ثانياً تغييرات كلان در مديريت اين دفتر است. اما در همين حال، «آزموني جديد» نيز پيش روي اين وزارتخانه قرار دارد و از قضاء اين آزمون مقارن با دهه فجر انقلاب اسلامي است و چشم ناظران به عملكرد دولت محترم در وضعيت پيش رو دوخته شده است.
پروژه جديدي كليد خواهد خورد؛ عناصر «مافياي ليبراليسم فرهنگي» در «خانه سينما» در جديدترين پروژه التهاب آفريني خود زمزمه «تحريم» جشنواره بين المللي فيلم فجر را سر داده اند! دو احتمال وجود دارد: از سويي، زمزمه مضحك «تحريم» براي آن است تا «خانه سينما» به عنوان يك محفل سكولار قدرت «چانه زني» خود را براي دخالت در روند مديريتي، انتخاب داوران و تركيب نهايي برگزيدگان جشنواره افزايش دهد تا بدين ترتيب مانند سال گذشته يك «كارنامه نامطلوب» و «عملكرد غيرقابل» دفاع را بر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي تحميل كند. بنابر احتمال ديگر، عناصر سكولار و هنرمندان ليبرال كه به سبب رسوايي هاي پياپي، حاشيه امن شان را در خطر مي بينند، يك پروژه «فرار به جلو» را كليد زده اند تا از رهگذر پروژه «تحريم»، به خيال خود از وزن يكي از رخدادهاي مهم جنبش هاي پيروزي انقلاب اسلامي بكاهند و همچنين وانمود سازند كه «اعتبار فرهنگي نظام» به سبب عدم مشاركت و حضور آنان در جشنواره سقوط كرده است.
اين مافيا هر دو گزاره را يك بازي «برد-برد» مي پندارد، اما به دلايل مختلف، تحليل ها و تخمين هاي آنان از بيخ و بن اشتباه است.
اولا؛ تعدد رخدادهاي تأسف بار فرهنگي، فرصت يك «خطاي استراتژيك» جديد را از مسئولان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي گرفته است. هنرمندان متعهد و خصوصا فيلم سازان مسلمان كه در دولتهاي سازندگي و اصلاحات در انزوا به سر مي بردند، با گذشت شش سال از عمر دولت آقاي احمدي نژاد انتظار دارد تا در 2 سال باقي مانده، روزنه هاي تنفس جديدي را براي احياء فرهنگ اصيل انقلابي تجربه كنند. كارگزاران دولت نيز مي دانند كه در فرصت اندك باقي مانده بايد به مطالبات هواداران و حاميان راستين خود پاسخ گويند و ديگر نه جايي براي «آزمون و خطا» باقي مانده است و نه فرصتي براي باج دادن به جريان هاي انحرافي؛ چه از جنس ليبرال هاي كلاسيك و چه از نوع ملي گراهاي مدرن! بنابراين، مسئولان وزارت ارشاد پس از تجربه هاي تلخ گذشته به اهميت اين «آزمون جديد» و نبودن فرصت «خطا» آن هم در ايام جشن هاي انقلاب اسلامي آگاهند و همه اصول گرايان انتظار دارند كه آنان چنين موقعيت خطيري را درك كنند.
ثانيا «تحريم» جشنواره فيلم فجر توسط «مافياي ليبراليسم فرهنگي» كه بقاياي آن در «خانه سينما» دست و پا مي زند، نه تنها يك «تهديد» به شمار نمي رود بلكه يك «فرصت» ارزشمند است؛ چون عدم مشاركت آنان به منزله اضمحلال جريان ليبرال در حوزه هنر است؛ جرياني كه مي خواهد در جشنواره پيش رو اين بار به جاي «مسعود كيميايي» از «ناصر تقوايي» تجليل كند و اين رويداد ملي را به فرصتي براي ستايش از فيلم سازان ضدانقلاب و بازيگران مبتذل بدل نمايد. طبيعي است مسئولان فرهنگي بايد از «تحريم» اين جريان فاسد استقبال كنند، چرا كه در غير اين صورت مانند گذشته شريك مفاسد فرهنگي اي مي شوند كه اين بار و پس از پشت سر گذاشتن چند رسوايي جنجالي، هزينه سنگيني را بر دولت و مردم تحميل خواهد كرد و چنانكه گفتيم، ديگر فرصت «آزمون و خطا» و زمينه بروز يك «خطاي استراتژيك فرهنگي» وجود ندارد.
در نتيجه، «مافياي ليبراليسم فرهنگي» نه به يك «بازي برد- برد» بلكه به يك «بازي دو سر باخت» وارد شده است. عزم مسئولان وزارت فرهنگ و ارشاد براي اضمحلال اين جريان بيمار نيز چشم انداز اقتدار «هنر متعهد» را تقويت مي كند و اين اميد در دل دردمندان انقلاب جوانه خواهد زد كه ديگر دوره ناموفق «آزمون و خطا» گذشته و نوبت استفاده از ظرفيتهاي هنرمندان اصول گرا فرا رسيده است.
يك بار براي هميشه، كارنامه فرهنگي- هنري شش سال گذشته را مرور كنيم؛ تلخي ها و شكست هاي آن اكثرا محصول اعتمادهاي كاذب با انگيزه هاي البته متنوع به جريان هاي سكولار بوده است. اين جريان ها هيچ گاه نه با انقلاب اسلامي همراه بوده اند، نه پاسخ مطلوبي به اعتمادهاي دولتمردان داده اند. بنابراين، بدون هراس از جنجال سازي و التهاب آفريني غرب زدگان و عوام فريبان فرهنگي، به منشور «هنر متعهد» امام خميني(ره) تكيه كنيم كه در آن فرموده اند:
«تنها هنري مورد قبول قرآن است كه صيقل دهنده اسلام ناب محمدي(ص)، اسلام ائمه هدي- عليهم السلام- اسلام فقراي دردمند، اسلام پابرهنگان، اسلام تازيانه خوردگان تاريخ تلخ و شرم آور محروميت ها باشد. هنري زيبا و پاك است كه كوبنده سرمايه داري مدرن ]...[ و نابودكننده اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومايگي، اسلام مرفهين بي درد، و در يك كلام اسلام آمريكايي باشد... هنرمندان ما تنها زماني مي توانند بي دغدغه، كوله بار مسئوليت و امانتشان را زمين بگذارند كه مطمئن باشند مردمشان بدون اتكاء به غير، تنها و تنها در چهارچوب مكتبشان، به حيات جاويدان رسيده اند.»

 



دوباره، پس از دو ماه

اميرحسين فردي
اول به سراغ پنجره مي روم و پرده را كنار مي زنم. كبوترهاي چاهي رديف نشسته اند روي شيرواني ساختمان روبه رو. كيسه پلاستيكي ارزن جايش نيست، حتما تمام شده است، مي ترسم كبوترها من را ببينند و بيايند روي قرنيز پنجره بنشينند و زل بزنند به اتاق و ارزن بخواهند. آهسته پرده را به حال اول برمي گردانم و نگاهم را مي دوزم به قفسه كتاب هايم. به طرفشان كشيده مي شوم، همه شان ادبيات هستند، داستان، شعر، نقد و پژوهش بيشترشان را خوانده ام، برايم آشنا هستند. نگاهم به نقاشي بزرگ از تولستوي مي افتد، پشت ميز مشغول نوشتن است، اگر روسي بلد بودم، مي توانستم بعضي جمله هايش را بخوانم. دوستي آن را از مسكو برايم فرستاده است و من هم داده ام قابش كرده اند و چسبيده به سينه ديوار. مي آيم پشت ميز روي صندلي مي نشينم. پارسال اين موقع گلدان حسن يوسف داشتم و برگ هايش در آفتاب پاييز و زمستان مي درخشيد، امسال جايش خالي است، اما پيچك ها هنوز هستند، چسبيده اند زير سقف، نگاهم مي افتد به تقويم روي ميزي ام، به تاريخ آن خيره مي مانم. بيشتر از دو ماه عقب مانده است. دو ماه من را به عقب برمي گرداند، به شبي كه درد مي پيچيد توي سينه ام و نگرانم مي كرد. يادم مي آيد آن شب با نوعي نااميدي تقويم را ورق زدم تا روي دوم آبان نود بماند. اما از خودم اطمينان نداشتم كه باز هم بتوانم به اين اتاق برگردم جلد دوم رمان اسماعيل در حال تمام شدن بود، به عنوان عزيزترين چيز آن را برداشتم تا شايد فرصتي پيش بيايد و بتوانم تمامش كنم. وسايلم را جمع كردم، درها را بستم، چراغ ها را خاموش كردم و به حياط رفتم.
چراغ تابلوي بزرگ روزنامه كيهان هم چنان روشن بود، همين طور چراغ اتاق حاج حسين شريعتمداري مدير مسئول روزنامه. هر شب موقع رفتن به خانه به نور نارنجي خوش رنگ آن پنجره نگاه مي كنم و زير لب با حاج حسين خداحافظي مي كنم و مي روم خانه. از اين كه زودتر مي روم، خجالت مي كشم- سينه ام مي سوزد، نفسم بالا نمي آيد...
... حاج حسين در بيمارستان به عيادتم مي آيد. در بخش مراقبت هاي ويژه هستم، از ديدارش آن قدر خوشحال مي شوم كه از روي تخت، دست هايم را به دو طرف باز مي كنم، دلم مي خواهد پرواز كنم بروم و او را در آغوش بكشم، حاج حسين هم نمي تواند بيايد جلو، ورود ممنوع است، براي هم سر تكان مي دهيم، لبخند مي زنيم و چند دقيقه ديگر مي رود. من انگار خواب مي ديدم. اسماعيل را هم آورده ام، بدون آن كه بتوانم يك خط بنويسم، اما خيالم راحت بود كه پيشم است. قول داده بودم، چند ماه ديگر تمامش كنم. اما نشد. قلبم ياري نكرد، ناچار سينه ام را شكافتند تا درمانش كنند، اميدوارم هرچه زودتر بتوانم به قولم عمل كنم.
... اولين روز و اولين دقايق است كه پس از دو ماه و خرده اي به كيهان مي آيم، بيشتر از هر كس دلم براي حاج حسين تنگ شده در اين مدت چند بار در برنامه هاي تلويزيون ديده بودمش و همين بيشتر دل تنگم كرده بود. راهروهاي آشناي تحريريه روزنامه را پشت سر مي گذارم. خودم را به دفترش مي رسانم. به گرمي از من استقبال مي كند. هر وقت خدمتش مي رسم، سعي مي كنم ملاقات كوتاه باشد، مي دانم چه مسئوليت سنگيني بر دوش دارد. در دو برنامه تلويزيوني ديده بودم كه مچ چپش را بسته بود، نگران شده بودم، اما امروز مچ بند نداشت. خيالم راحت شد. به فاصله يك استكان چاي خوردن بيشتر نماندم، در همين مدت اندك هم كمي از گذشته ها صحبت كرديم. از حضورش در بيمارستان تشكر كردم و حاج حسين هم مثل بيشتر وقت ها با قرائت آيه اي از قرآن جانم را جلا داد. اجازه مرخصي مي گيرم و بلند مي شوم، صورت و پيشاني و شانه هم را مي بوسيم، براي من تلافي بيمارستان درمي آيد، تا پشت در دفتر بزرگوارانه بدرقه ام مي كند و من با حالي خوش بيرون مي آيم، درد سينه و لرزش زانوانم را فراموش مي كنم، اين را مي دانم با كسي ملاقات كرده ام كه، در عرصه رسانه يگانه است. ديده بان اين نظام است. به همين خاطر هم انگشت اشاره دشمنان خارجي و دنباله هاي داخلي آنها به سوي اوست. (مي دانم خواندن اين جمله ها و موافقت با چاپشان در كيهان براي حاج حسين بسيار سخت است؛ با اين حال اين جسارت را بر من خواهند بخشيد.) براي همين هم كيهان يك روزنامه بي بو و بي خاصيت نيست، روزنامه اي ست كه در عرصه مطبوعات ايراني، در خط مقدم نبرد قرار دارد. رخ در رخ دشمن؛ در جهت دفاع از استقلال و آزادي اين سرزمين و كرامت و سربلندي انسان ايراني. حضور در چنين فضايي دلنشين و هيجان انگيز است، احساس زنده بودن و ثمربخش بودن به انسان مي بخشد. امروز با اين حس و حال پس از دو ماه دوري دوباره به پايگاه دفاع از ارزش هاي انقلاب و خون شهدا برمي گردم و اين يعني توفيق بزرگ و سعادت بي نظير.

 



درد بي درمان

مژگان عباسلو
مثل گيسويي كه باد آن را پريشان مي كند
هر دلي را روزگاري عشق ويران مي كند
ناگهان مي آيد و در سينه مي لرزد دلم
هرچه جز ياد تو را با خاك يكسان مي كند
با من از اين هم دلت بي اعتناتر خواست، باش!
موج را برخورد صخره ك ي پشيمان مي كند؟
مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرت ك ش است
هركسي او را به زخمي تازه مهمان مي كند
اشك مي فهمد غم افتاده اي مثل مرا
چشم تو از اين خيانت ها فراوان مي كند
¤ ¤ ¤
عاشقان در زندگي دنبال مرهم نيستند
درد بي درمان شان را مرگ درمان مي كند...

 



مرد

عليرضا حكمتي
مردي كه گم كرده دل دريايي اش را
تنها همين سرمايه و دارايي اش را
هر شب فقط در آسمان تلخ غربت
با ماه قسمت مي كند تنهايي اش را
هرشب كسي تا سرزمين خواب هايش
مي آورد آن نيمه ي »نيمايي »اش را
اما كسي در حجم خوابش شعله ور شد
سوزاند حجم خالي تنهايي اش را
روبه تمام خواب هاي سبز و روشن
مي برد سمت وسعت يلدايي اش را
...
ري را !دوباره آسمان ابري ست ،شايد
مردي ست گم كرده دل دريايي اش را

 



مجال به عناصر معلوم الحال!

چندي پيش روزنامه ايران، يكي از مبتذل نويسان و فعالان مطبوعاتي زمان طاغوت را هدف تعريف و تمجيد قرار داد.اين روزنامه تلاش كرد تا از «رجبعلي اعتمادي» تصويري متفاوت ارائه كند.
در ليد اين مطلب از
«ر-اعتمادي»، به عنوان يك روزنامه نگار و حادثه پرداز و نويسنده قصه هاي جنجالي نام برده شده است.در اين مطلب ادعا شده كه وي با قلم شيرين و روانش(!) با نگاهي به اعماق جامعه، طي گزارش هاي جالبي؛ واقعيت هاي تلخ و شيرين را از لايه هاي مختلف اجتماع از جمله فرار دختران افشا مي كرده است و در كتابهاي قصه اش به نسل جواني مي پرداخت كه در هجوم مدرنيته در برابر سنت هاي ديرين جامعه و اختلاف فرهنگي نسل ها، گرفتار شكست ها و تلخكامي ها و محروميت ها بوده است.
متأسفانه روزنامه دولتي ايران، به تمجيد از چهره اي پرداخته است كه سوابق سياهي در كارنامه دارد. «ر.اعتمادي» در كتاب بهائيان عصر پهلوي به خوبي معرفي شده است در اين كتاب مي خوانيم:
«وي با ستار لقايي- بهايي زاده اي كه به مراكز قدرت رژيم وصل بود- دوستي داشت. لقايي هم براي روزنامه حزب ايران نوين مطلب مي نوشت و هم با روشنفكران منتقد دولت دوست بود. لقايي به سبب ارتباط نزديكي كه با «ر.اعتمادي» (سردبير مجله جوانان) داشت، به طور كلي يكي از مشاوران اصلي او به حساب مي آمد.
در آن زمان طاغوت، مجله جوانان، فعال ترين نشريه اختصاصي جوانان بود اين نشريه با پشتيباني وسيع دولت و كمك مالي بهائيان عكس يا «پرتره»هاي چهاررنگ و يا رپرتاژ آگهي هاي گران قيمت را كه توسط شركت ها و كارخانه ها و بازرگانان و كلان سرمايه داران بهايي در اختيارشان قرار مي گرفت به چاپ مي رساند، جوانان هر هفته با تيراژي افزون بر 100 هزار نسخه به عنوان يكي از نشريات اقماري و زير مجموعه مؤسسه اطلاعات چاپ مي شد و در سرتاسر ايران- حتي دورترين روستاها- توزيع مي گرديد.
مهم ترين هدف اين مجله، رواج ابتذال و «از خودبيگانگي» در ميان نسل جوان بود و مسئولان آن هر هفته مي كوشيدند تا با چاپ مطالبي دور از اخلاق و داستانهاي عاشقانه مبتذل و چاپ تصاوير سكسي از هنرپيشگان خارجي و رقاصان و خوانندگان، نوجوانان و جوانان ايراني را به ورطه فساد و انحطاط اخلاقي بكشند.
ستار لقايي از رجبعلي اعتمادي، سردبير مجله جوانان خواسته بود اسلايدهاي چهاررنگ از عهديه- خواننده بهايي راديو و فيلمهاي فارسي را در شماره اي بر روي جلد چاپ كند و صورت حساب آن را به نام شركت امنا صادر نمايد و در هفته بعد عكس رنگي عهديه، خواننده راديو و هنرپيشه فيلم هاي فارسي بر روي جلد مجله انتشار يافت. در اين عكس، عهديه گردنبندي به گردن داشت كه بر روي پلاك آن كلمه «اسم اعظم» كه آرم و علامت جهاني بهائيان است، به وضوح ديده مي شد.
به موجب چاپ اين عكس جنجالي در تهران شد و باعث گرديد عده اي از مردم مسلمان به ساختمان روزنامه اطلاعات حمله كردند و شيشه هاي آن را شكستند و رجبعلي اعتمادي را تهديد به قتل نمودند. اما رژيم پهلوي در آن زمان، به اين نوع اعتراضات اعتنا نمي كرد. البته بعدها مردم انتقام خود را از اعتمادي گرفتند و كاركنان مسلمان روزنامه اطلاعات در نخستين روزهاي پيروزي انقلاب، او را به عنوان عنصر پاكسازي شده از اطلاعات اخراج كردند و زماني كه وي با هدف اعتراض به محل روزنامه اطلاعات آمد، دستگيرش كرده و تحويل دادستاني انقلاب دادند.
رجبعلي اعتمادي در كانال 3 تلويزيون كه به عنوان نخستين فرستنده تلويزيوني ايران با سرمايه «شركت امنا»- مركز موقوفات و فعاليت هاي اقتصادي بهائيان- و يكي از كلان سرمايه داران بهايي به نام حبيب ثابت ايجاد شد، مورد حمايت همه جانبه بهائيان قرار داشت و هر هفته يك برنامه ويژه درباره رويدادها و مسائل سياسي ايران و جهان تهيه و شخصا اجرا مي كرد. از آنجا كه كليه كاركنان اين فرستنده از بالاترين مقام، يعني مدير و سرپرست تا پايين ترين رده هاي شغلي، نظير كارگران خدمات، همگي بهايي و بهايي زاده بودند و معمولا به هيچ مسلمان و غيربهايي در اين فرستنده كاري ارجاع نمي كردند، همكاري «ر-اعتمادي» با تلويزيون كانال 3 شائبه بهايي بودن او را در اذهان تقويت مي كرد. البته اين همكاري دو طرفه بود و «رجبعلي اعتمادي» نيز از بهائيان در تهيه و توليد مطالب مجله جوانان سود مي برد.»
با توجه به مطالب فوق، جاي پرسش جدي دارد كه چرا روزنامه متعلق به دولت و بيت المال، بايد يك مبتذل نويس وابسته به بهائيان را هدف تحسين قرار دهد و از چهره او، الگويي براي نسل جديد بسازد.
متأسفانه بخش فرهنگي برخي روزنامه ها، در دست نيروهاي اصولگرا نيست و همين نقيصه سبب شده است كه عناصري معلوم الحال و ضدفرهنگ ايراني و اسلامي مجال طرح نام يابند.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14