(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 21 دی 1390- شماره 20119

مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
امروز ملت ايران عزيز است
نتيجه مدل پيشنهادي عملگرايان آمريكايي
فمينيسم و همجنس گرايي : پايه هاي اخلاقي يك «جامعه شريف»

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
امروز ملت ايران عزيز است

تأثير عدم احساس مسئوليت دولتمردان
در حكومتهاي قبل
آنچه ملّت ما در طول دهها سال قبل از انقلاب، بلكه پيش از آن به آن دچار بود، نبودن اين دو عامل بود: يكي نبودن احساس مسئوليت در ميان دولتمردان، كه دولتمردان در قبال آحاد مردم، هيچ احساس مسئوليتي نداشتند؛ رؤساي كشور، كشور را ملك خودشان ميدانستند و براي استفاده از اين ملك به دنبال اين بودند كه ببينند كجا چه كاري براي آنها فايده ي بيشتري دارد؛ آنچه برايشان مطرح بود، فايده ي مردم نبود. اين عرف «دورافتاده» و «نزديك»، از آنجا به وجود آمد. اينكه فلان شهر دورافتاده است. دورافتاده يعني چه؟ معنايش اين بود كه از مركز كشور، از تهران دور است. اين كافي بود براي محروميت؛ چون چشمشان همين مناطق دور خود را ميديد و دلشان به دنبال كارها و مراكز و مناطقي بود كه براي آنها منشأ سود و نفعي باشد، نه براي مردم. انقلاب اين عرف را عوض كرد. انقلاب دور و نزديك را از منطق دولتيان و مسئولان كشور زدود؛ دور و نزديك ندارد. لذا شما مي بينيد مسئولين كشور، هيأت دولت، رئيس جمهور به سرتاسر كشور مسافرت ميكنند. اين معنايش اين است كه نگاه و عواطف و همت مسئولين بايد ميان همه ي شهرهاي كشور تقسيم شود. اين جور نباشد كه يك شهري، يك منطقه اي كه دوردست است، از شعاع همت و تصميم مسئولين دور بماند؛ نه، دور و نزديك ندارد. امروز در اين كشور شهرهائي و مناطق دوردست و كوچكي موفق مي شوند كه مسئولان كشور را، يعني رئيس جمهور را، دولت را، وزرا را از نزديك ببينند، به آنها نامه بدهند يا حرف بزنند و از زبان آنها و حنجره ي آنها مستقيماً سخن بشنوند كه در روزگارهاي گذشته در طول تاريخ، اميد اين را نداشتند كه حتي يك مدير درجه ي سه به آنها سركشي كند. پس اين يك عامل، يعني عامل احساس مسئوليت از سوي مسئولان كشور و مديران ارشد كشور امروز وجود دارد.
بيانات در ديدار عمومي مردم ابركوه ـ 15/10/86
تأثير عدم همّت و خودباوري مردم در دوران گذشته
عامل دوم، همت و خودباوري مردم است. آن مردمي، آن ملتي، جمعيت آن شهري كه براي خود ارزش و اهميتي قائل نباشد، همواره محكوم به عقب ماندگي است از همه ي مسابقات انساني و ميان جوامع بشري. در دوران تسلط استعمار بر كشورهاي اين منطقه و بر كشور ما، يكي از خطرناك ترين تبليغاتي كه روي ملّت ما انجام دادند همين بود كه به ملّت ما، به مرد و زن ما بباورانند كه شما نسبت به ملّتهاي غربي، ملّتهاي اروپائي عقب و درجه ي دو هستيد. همين درجه ي دو بودن هم باز در ميان مناطق گوناگون كشور يكسان نبود؛ بعضي ها عزيزكرده تر مي دانستند خودشان را و توقعاتشان بيشتر بود، بعضي توقعاتشان كمتر. انقلاب اسلامي آمد مثل طوفاني اين هواي آلوده و كثيف را از كشور زائل كرد.
امروز ملّت ما با تكيه ي بر تاريخ مشعشع خود، با تكيه بر استعدادهاي دروني خود و با تكيه بر اسلام و ايمان - كه امروز سخن نو براي بشريت دارد - ديگر خودش را يك ملّت عقب مانده نمي داند، خود را باور دارد. اين همان چيزي است كه همت ملي را برمي انگيزد، مردم را براي رسيدن به قله هاي پيشرفت آماده ميكند و آنها را تشويق ميكند. عرض من به شما برادران و خواهران، بخصوص به شما جوانان اين است كه نگذاريد اين احساس شيرين اميدواري به آينده در شما زائل شود.
اين كشور به ناحق عقب مانده نگه داشته شد. ما امروز پيشرفتهاي زيادي كرديم، اما اين پيشرفتها نسبت به آنچه كه شأن ملّت ايران است و جايگاه ملّت ايران است، كم است. ملّت ايران يك روزي در قله ي علم و اقتدار مادي و معنوي قرار داشته است به بركت اسلام. ما امروز اسلام را بازيابي كرده ايم؛ آغوشمان را به روي اسلام باز كرديم، اسلام را با نگاه متناسب با زمانه و با پيشرفت زمانه به دنيا عرضه كرديم. امروز تفكر سياسي اسلامي، تفكر اجتماعي اسلام، تفكر گرايش معنوي اسلام، تفكر اسلام در مورد روابط داخلي و دروني افراد جامعه با هم، مي تواند در دنيا مثل يك دستورالعمل، مثل يك سرمشق مطرح شود؛ نه اينكه اين حرف را ما بزنيم يا من اينجا بگويم؛ اين سخني است كه امروز انديشمندان باانصاف دنيا همين حرف را مي زنند. اين را ملّت ايران آسان هم به دست نياورده. شما شهيد داديد؛ ابركوه شهداي عزيزي دارد، فداكاراني دارد، پدر مادرهائي دارد كه فرزندان خودشان را فرستادند براي دفاع از اين انقلاب در دوران جوشش انقلاب؛ و براي دفاع از مرزهاي كشور در دوران دفاع مقدس. اينها بوده است كه توانسته اين انقلاب را زنده نگه دارد، اين پرچم را بلند نگه دارد و امروز ملّت ايران را عزيز كند.
بيانات در ديدار عمومي مردم ابركوه ـ 15/10/86
لحظات و حوادث تأثيرگذار در تاريخ
اين لحظه هاي حوادث بزرگ تاريخي، در واقع عوامل پيشرفت تاريخ ملّتها هستند. عاشورا يك نيمه روز بيشتر نبود؛ تاريخ را تكان داد و متحول كرد. يك حادثه، گاهي به قدري عميق و حكيمانه و بجا در طول زندگي يك ملّت اتفاق مي افتد كه تأثيرات آن براي سالهاي متمادي، گاهي براي قرنهاي متوالي باقي مي ماند. يقيناً روز نوزدهم دي براي ملّت ايران از جمله ي اين حوادث بود. ظرفيت حضور مردم و خشم مقدس و انقلابي مردم در طول سالهاي متمادي با ظلم دستگاه طاغوت و اعمال نفوذ بيگانگان لبالب شده بود؛ يك حركت هوشمندانه و بجا لازم بود. اين حركت را شما مردم قم در روز نوزدهم ديماه انجام داديد و اين گردونه به حركت در آمد. آنچه كه نظام طاغوت بر سر اين كشور و اين ملّت آورد، در طول سالهاي متمادي حاكميت سياه و ننگين خود، حقيقتاً يكي از فصول تلخ تاريخ ماست.
يكي از همين فعاليتهاي فاجعه آميز، قضاياي هفدهم دي بود كه در زمان رضاشاه اتفاق افتاد. طبق نقشه ي دشمنان اسلام و ايران، به كمك روشنفكران آن روز متصل به دربار پهلوي، تصميم گرفتند كه زن ايراني را از دائره ي عفاف و حجاب خود بيرون كنند و اين نيروي عظيم ايماني را كه به بركت عفاف، زن همواره در جوامع مسلمان وجود داشته است، نابود كنند و بر باد بدهند.
بيانات در ديدار جمعي از اقشار مختلف مردم قم به مناسبت سالروز قيام نوزدهم دي ماه ـ 19/10/86
پاورقي

 



نتيجه مدل پيشنهادي عملگرايان آمريكايي
فمينيسم و همجنس گرايي : پايه هاي اخلاقي يك «جامعه شريف»

نويسنده: پيام فضلي نژاد

نتيجه حضور بزرگ ترين فيلسوف معاصر آمريكا براي اصلاح طلبان آن بود كه «پايه ها و بنيادهاي اخلاقي جامعه اي شريف» از فلسفه حاصل نمي شود؛ بلكه نقش «فمينيست ها» و«همجنس بازان» مهم تر است215 و «دموكراسي براي پاگرفتن نيازي به فيلسوفان ندارد.» اين گزاره نيز از دل نظريه يكي از شاخص ترين فلاسفه سياسي قرن بيستم، يعني جان راولز بيرون آمد. راولز در رساله عدالت در مقام انصاف مي گويد اصل رواداري، تسامح و تساهل را مي خواهد بر «خود فلسفه» اعمال كند و در كتاب مشهور نظريه عدالت، علاج كار غرب در حوزه نظريه پردازي سياسي را «حذف فلسفه» مي داند. او معتقد است صورتبندي ديدگاههاي فلسفي بهتر در باب انسان، زندگي و اخلاق چاره كار نيست، بلكه «بهتر است با رافت و عطوفت، كل اين مضامين را ناديده بگيريم.»216 رورتي نيز به پيروي از راولز، كنار گذاشتن «فلسفه» را امتداد منطقي كنار گذاشتن «دين» مي داند:
درست همان طور كه «اصل تسامح و تساهل مذهبي» و انديشه اجتماعي در عصر روشنگري به ما پيشنهاد كرد تا بسياري از «موضوعات الهياتي» و كلامي استاندارد را به هنگام تامل درباره سياست عمومي و ساختن نهادهاي سياسي، «درز» بگيريم و در پرانتز قرار دهيم، امروز بر همان وجه نياز داريم كه بسياري از موضوعات استاندارد «پژوهش فلسفي» را درز بگيريم و در پرانتز قرار دهيم... بايد جامعه را به اين سمت سوق دهيم كه اصول و شهودات برگرفته از گزارش هاي فلسفي - درباره خويشتن يا عقلانيت- را «دور» بريزد.217 اين سطحي بودن و سبكسري فلسفي به «افسون زدايي» از جهان كمك مي كند. به ما ساكنان اين جهان كمك مي كند كه پراگماتيك تر، متساهل تر، ليبرال تر و بيشتر پذيراي توسل به «عقلانيت ابزاري» باشيم... لازمه «تعهد اخلاقي» به رژيمي ليبرال سعي در اين جهت است كه با «شوخي و سبكسري»، عادت اين همه جدي گرفتن مسائل را از سرشان بيندازيم. دلايل جدي زيادي براي سر به سر گذاشتن افراد جدي وجود دارد. در تاريخ اخير جوامع ليبرالي دست كشيدن از آنچه نيچه «روح جديت» مي خواند، يكي از عاملان مهم «پيشرفت اخلاقي» بوده است.218
تبديل فلسفه و تنزل فيلسوفان به ابزاري براي «توجيه» ايدئولوژي ليبرال سرمايه داري و «تأمين» نيازهاي سياسي آمريكا، ريشه در مطلق انگاري باورهاي معرفت شناختي پراگماتيست ها دارد كه در نگاه آنان به «انسان آمريكايي» نهفته است. نگاه انسان شناسي جان ديويي و ريچارد رورتي عميقاً از رساله دانشور آمريكايي نوشته رالف والدو امرسن متاثر بود كه فرد آمريكايي را داراي يك «خود افسانه اي» با چهره اي قهرمان وار مي پنداشت:
«انسان آمريكايي» كسي است كه مالك قدرت و توان «خداگونه» شده و اين اعتماد به نفس را دارد كه با قدرتش جهان را تغيير دهد.219
ديويي با اعتقاد به «زيست شناسي دارويني» نظريه اي نژادپرستانه ساخت و معتقد بود آمريكايي ها به عنوان «آخرين محصول تطور و تكامل زيستي و فرهنگي نوع بشر» جهان آينده را شگفت زده خواهند ساخت.220 وانگهي، برهمين اساس مفهوم «آينده» - به شكلي مبهم- در فلسفه رورتي شكل گرفت: «آينده سبب شگفتي و شعف مي شود.»221 چون آن جهش زيست شناختي و فرهنگي انسان آمريكايي در «آينده» صورت مي بندد، پس مدام بايد به «تخيل درباره آينده» دست زد و به آن «اميد» داشت.222 بنابراين، اميد به آينده آمريكا ناشي از تلفيق تئوري داروين و ديويي مبني بر ظهور «آخرين انسان» است،223 همان لحظه اي كه فرانسيس فوكوياما نيز خيال مي كرد «پايان تاريخ» فرا مي رسد.224 البته اين اعتقادات، به سنت تفكر آمريكايي بازمي گردد كه جان. ال. اوسوليوان در سال 1839 در مانيفست سرنوشت 2 آن را شرح داد:
بر پيشاني «ملت آمريكا» جدايي از گذشته و عظمت در «آينده» نوشته شده است. ما مفتخريم كه از آثار دردناك گذشته چيزي بر ما نمانده. دوره عظمت آمريكا پاياني نخواهد داشت... نيروهاي ياغي توان پيروزي بر ما را ندارند. به راستي چه كسي است كه بر توانايي آمريكا در تبديل شدن به ملت بزرگ آينده اندكي ترديد روا دارد؟225
«امروزه براي استقرار دموكراسي و تجربه كردن آن در ايران، نيازي به فلسفه نداريم.» با ارائه اين نظريه، رورتي بر همه كوشش هاي شبه معرفتي اصلاح طلبان مهر باطل زد و مدل «اتكاء به سنت آمريكايي براي گذار به دموكراسي» را پيشنهاد داد. او با ارجاع به آثار خود هرگونه «كوشش فلسفي به منظور تبيين ليبراليسم» را رد كرد.226 رورتي با تاكيد به اصلاح طلبان يادآوري كرد هيچ حقيقت و معرفتي وجود ندارد كه بتوان به كمك «عقل» آن را كشف كرد و هستي فلسفه، انسان و اخلاق را بر مدار آن بنا ساخت.227 همه اين ها فقط ابزار و وسيله هاي رسيدن به اهداف سودمند ماست و هيچ سرشت و جوهري ندارند. به روايت رورتي، پراگماتيست ها چون به «شناخت حقيقت» نيازي ندارند پس فقط به توجيه عقايد خود فكر مي كنند.228 فلسفه يك ابزار توجيه است، نه وسيله شناخت و نه راه بازنمايي واقعيت. حقيقت، صرفاً نامي است كه بر آنچه ضرورت وجود «ايدئولوژي آمريكايي» را نشان دهد، مي گذارند. هر آنچه كه براي ما خوب و سودمند باشد، همان حقيقي است:
«حقيقت» همان «سودمندي» است. نظريه اي حقيقي و صادق است كه سودمند باشد. فلسفه اي سودمند است كه ما را به هدفمان نزديك تر كند. اهميت و اعتبار هر چيزي به «كاربرد» آن است، نه به «اصول ارزشي» و هستي شناختي آن.229
ريچارد رورتي به روشني اعلام مي كند نزد پراگماتيست ها، سياست هيچ اصل و اصولي ندارد.230 سياست تلاشي است براي پيش بيني كردن اثرات حاصل از اجراي طرح ها و برنامه هاي آمريكايي در راستاي تغيير جهان به سود ما.231 «عملگرايي» و
«سنت آمريكايي» هر دو بايد در ذهن بشر به مثابه تجربه اي اميدوارانه و سودمند جلوه كنند. فوراً اين پرسش به ذهن مي آيد كه «چه چيزي سودمند است؟» روتي پاسخ را مي دهد: «سودمند براي آينده بهتر آمريكايي» و «سودمند براي تنوع و آزادي از نوع بورژوايي»؛232 چون آن طور كه والت ويتمن مي گويد «ايالات متحده خود بزرگترين شعر است»،233 اما ژان بودريار (فيلسوف برجسته فرانسوي) اين «آرمانشهر شعرگونه» را زاده «نبوغ شيطاني مدرنيته» مي داند و در توصيفش مي نويسد:
آمريكا، «آرمانشهر تحقق يافته» است. آمريكا نسخه اصلي «مدرنيته» است: هيچ «حقيقت بنياديني» در خود ندارد. مقدر است كه همه چيز به صورت وانمود دوباره ظاهر شود. اينجا همه چيز ساختگي است. «هرزگي» اين جامعه نشانه آزادي اش است. «سياست» خودش را در نمايش، در حالت تبليغي تمام عيار آزاد مي كند. گرايش جنسي، خودش را در تمام ناهنجاري ها و انحرافاتش آزاد مي كند. شعائر، آداب و رسوم، جسم و زبان خودشان را در گردش هرچه سريعتر «مد» آزاد مي كنند. اينجا نه ابرها، بلكه مغزها «پنبه» مانندند. آري! «ويراني مدرن» واقعاً شگفت آنگيز است. اينجا همه چيز گواهي مي دهد كه مرگ «خانه آرماني » خود را يافته است... اما، در آمريكا به شما «لبخند» مي زنند؛ گرچه اين كار نه ناشي از ادب است و نه حاصل تلاش براي دلربايي. در واقع، اين لبخندي است كه «انسان مرده» در موسسه كفن و دفنش بر لب خواهد داشت... بگذار اين پوچي و بيهودگي در لبخندت بدرخشد!234
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14