(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 28 دی 1390- شماره 20124

مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
بد فهمي عامل مخالفت عده اي با انقلاب
تحليل «سرويس جاسوسي فرانسه» از نتايج انقلاب اسلامي ايران
دورنماي عيني «پايان تمدن غرب»

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
بد فهمي عامل مخالفت عده اي با انقلاب

عادي شدن فسق و فجور دولتمردان حكومتهاي سابق
توسري خوري، شنيدن زور، ديدن فسق در كساني كه از آنها جامعه توقع عدالت و انصاف و طهارت و پاكيزه دامني دارد، عادت شده بود. يعني اگر در دوران پيش از انقلاب مي آمدند به مردم مي گفتند آقا فلان مسئول عالي كشور - حالا شخص اول كه خود شاه بود - يا وزرا يا مسئولين فلان عياشي را كردند، فلان فسق را كردند، فلان عمل زشت و ناهنجار را انجام دادند، مردم تعجب نمي كردند؛ مي گفتند خوب، هست ديگر؛ معلوم است! يعني عادت كرده بودند به اينكه مسئولاني را كه بايد پاك باشند و پاكدامن باشند، آلوده دامن و ناپاك ببينند. ما تعجب مي كرديم از اينكه در صدر اسلام چطور يك خليفه مست رفت براي مردم نماز صبح خواند! هم درباره ي خليفه هست، هم درباره ي يكي از امراي منصوب از ق بل يك خليفه. اين در تاريخ اسلام هست و معروف و مسلّم هم هست. نماز صبح دو ركعت است؛ اما او چون سركيف بود، شش ركعت خواند. گفتند آقا نماز صبح را زيادي خواندي؛ گفت بله، حالم خوش است؛ اگر بخواهي، بيشتر هم مي خوانم! اين در تاريخ بود. در آن زمان مردم مي ديدند كه خليفه يك چنين فسقي را دارد انجام مي دهد، اما تحمل مي كردند و بي تفاوت از مقابل اين قضيه مي گذشتند. زمان ما هم همين جور بود. در دوره ي طاغوت - كه ماها تا قبل از پيروزي انقلاب با طاغوت مواجه بوديم - قضيه همين جور بود. مردم تعجب نمي كردند از اينكه پادشاه كشور اسلامي فسق كند، فجور كند، باده گساري كند، كارهاي هرزه انجام دهد. شايد من قبلاً گفته باشم كه يكي از علماي بزرگ تبريز كه مرد بسيار دانشمند و عالمي بود و بنده هم او را ديده بودم - استاد پدر ما بود - پيرمردي بود بسيار عالم، اما بسيار ساده! من يك وقتي رفته بودم تبريز، شاگردان و دوستان علاقه مند خود ايشان نقل مي كردند؛ مي گفتند يك وقتي محمّدرضا در دوره جواني اش آمده بود تبريز، رفته بود سراغ اين آقا. احترام كرده بود از اين آقا، رفته بود توي آن مدرسه اي كه اين آقا تدريس مي كرده. بعد كه محمّدرضا رفته بود، اين آقاي عالم - كه عالم هم بود، متقي هم بود، منتها ساده بود - مجذوب شاه شده بود و از او تعريف مي كرد. دوستان گفته بودند آقا شما كه از اين شخص تعريف مي كنيد، اين مرد اين كارهاي خلاف را انجام مي دهد - حالا كارهائي كه در نظر آن عالم، خيلي بزرگ بايد مي نمود؛ مثلاً او شراب مي خورد - گفته بود خوب، شاه است ديگر؛ مي خواهي شراب نخورد؟! گفته بودند آقا مثلاً قماربازي مي كند، گفته بود شاه است ديگر؛ پس مي خواهي مثلاً چه بازي كند؟! عرف اين بود كه چون شاه است، چون وزير است، پس بايد بتواند فسق كند، فجور كند، ناپاكي از خودش نشان بدهد. اين جزو عاداتي بود كه در جامعه ي ما وجود داشت. اينها همان موانع دروني است؛ اينها آن چيزهائي است كه در مقابل رسيدن به يك هدف و مقصود والا عايق ايجاد مي كند.
بيانات در ديدار اساتيد و دانشجويان دانشگاههاي شيراز ـ
14/2/87
بدفهمي از معارف ديني، عامل مخالفت بعضي با انقلاب
خشم و شهوتهاي بي مهار و تربيت نشده، دلبستگي به عادات و عقايد خرافي ميراثي، و بد فهميدن دستور دين جزو ضعفهاي دروني است. بعضي ها خيلي از چيزها را نمي فهميدند. مبارزه مي كرديم؛ بعضي ها به استناد رواياتي كه هر پرچمي كه قبل از برافراشته شدن پرچم حضرت مهدي (ارواحنا فداه) برافراشته شود، در آتش است، با مبارزه مخالف بودند. مي گفتند آقا شما قبل از مبارزه ي حضرت صاحب الزمان (عجّل الله فرجه) مي خواهيد مبارزه شروع كنيد؟ خوب، اين پرچم مبارزه را كه بلند مي كنيد، در آتش است. معناي حديث را نمي فهميدند. يك عده اي از صدر اسلام، از زمان ائمه: كه شنيده بودند مهدي ظهور خواهد كرد و دنيا را پر از عدل و داد خواهد كرد، ادعاي مهدي گري مي كردند؛ بعضي بر خودشان هم امر مشتبه بود. بد نيست بدانيد هم در بني اميه ادعاي مهدويت بود، هم در بني عباس بود، هم در افراد ديگري كه چه در زمان بني عباس و چه در زمانهاي بعد تا امروز وجود داشتند، ادعاي مهدويت وجود داشت. بله، اين پرچم مهدويت را كسي بلند كند، در آتش است. اين معنايش اين نيست كه مردم با ظلم مبارزه نكنند، مردم براي تشكيل جامعه ي الهي و جامعه ي اسلامي و علوي مبارزه و قيام نكنند. اين، بد فهميدن دين است. مي بينيد اينها همه موانع دروني اي بود كه بعد از آنكه انقلاب پيروز شد، ما ملّت ايران با اين زمينه ها مي خواستيم كشور را به سمت آن اهداف ببريم. خوب، اينها هر كدامش يك مانع بود. البته اينها برطرف شدني بود، نه اينكه برطرف شدني نبود؛ خيلي اش هم با تبيين برطرف شد. لذا در مبارزات اسلامي، تبيين خيلي نقش دارد. من اين را به شما جواناني كه احساس مسئوليت مي كنيد، توي پرانتز عرض مي كنم كه تبيين خيلي اهميت دارد. در مبارزات اسلامي، در همه حال تبيين - بيان واقعيت و رساندن واقعيت؛ تبليغ، بلاغ - خيلي اهميت دارد و اين را نبايد از دست داد؛ برخلاف تفكر ماركسيستي كه آن روز رائج بود و اعتقاد به تبيين نداشتند؛ ميگفتند مبارزه يك سنّت است، تحقق خواهد يافت؛ چه شما بخواهيد، چه نخواهيد؛ چه بگوييد، چه نگوييد. يعني ديالكتيكي كه آنها تفسير كرده بودند، لازمه اش اين بود كه اين مبارزه، احتياج به تبيين ندارد. در سال 49 يك جواني از همين كساني كه مشهدي بود، با ما هم آشنا بود، وابسته ي به يكي از همين گروهكهائي بود كه آن روز تازه سر بلند كرده بودند، كمونيست بودند - گروه جنگل و امثال اينها - يك جايي با من ملاقات كرد؛ شرح داد كه مي خواهيم اين كارها را بكنيم. من گفتم توي اين زمينه ي اجتماعي كه نمي شود؛ يك قدري با مردم صحبت كنيد، تبيين كنيد، حرف بزنيد، به مردم تفهيم كنيد چه كار مي خواهيد بكنيد. با كمال بي اعتنائي گفت: آن روش اسلامي است! بله، روش اسلامي همين است. روش اسلامي تبيين است و همين تبيين ها موجب شد كه انقلاب اسلامي بر بسياري از اين پيش زمينه هاي تاريخي و تربيتهاي غلط فائق بيايد و فائق آمد.
بيانات در ديدار اساتيد و دانشجويان دانشگاههاي شيراز ـ
14/2/87
پاورقي

 



تحليل «سرويس جاسوسي فرانسه» از نتايج انقلاب اسلامي ايران
دورنماي عيني «پايان تمدن غرب»

نويسنده: پيام فضلي نژاد
دوست عزيزم! اين نمايش عظيم و تشويش انگيز كه آغاز مي شود، يكي از »وسوسه هاي غرب« است.
آندره مالرو
جنگ شواليه هاي ماسون
يك «شواليه» با زرهي طلايي و كلاه خودي كه پري سفيد رنگ داشت، سوار بر اسبي قهوه اي. اين نقاشي از ادوارد دانته به ديوار اتاق كار رئيس كل سرويس جاسوسي فرانسه آويخته بود. درون مايه نقاشي، تمثيلي رازآميز از «جنگ شواليه ها» به نظر مي آمد كه وقتي كنت الكساندر دمارانش پشت ميز كارش مي نشست، مي خواست از وراي آن ديده شود.1 البته، اين جاسوس كهنه كار فرانسوي خود را شايسته تر از ديگر همتايان غربي اش براي قرار گرفتن در قاب نقاشي دانته مي ديد. دست كم اينكه در مقام ديرپاترين رهبر اطلاعاتي غرب، هم ملقب به لقب اشرافي كنت بود، هم عضو بلندپايه كلوب سري بيلدربرگ2 و نيز مانند خود دانته يك شواليه فراماسون.3
دمارانش در عصر جنگ سرد از تئوريسين هاي عمليات «بي ثبات سازي سياسي» و مخفي ترين مقام امنيتي بلوك غرب به شمار مي رفت. او را با اسم مستعار ميل فوي صدا مي زدند كه نام نوعي شيريني فرانسوي عجيب است. در دوران رياست 11 ساله اش بر سرويس جاسوسي فرانسه، هيچ گاه مصاحبه مطبوعاتي نكرد؛ هيچ عكسي از چهره اش منتشر نشد و حتي كسي او را در همايش هاي سياسي يا ضيافت هاي رسمي نديد. در سه مرحله نقشي تاريخي عليه ايران ايفاء كرد: يكي از سال 1351 كه «مشاور ويژه شاه» بود و براي اجراي «پروژه نفوذ به درون جامعه شيعي» به تاسيس يك شبكه اطلاعاتي بزرگ در مساجد ايران پرداخت.4 ديگري، طراحي نقشه ترور و ربودن امام خميني(ره) در ايتاليا و سپس قم.5 بار آخر، دو سال پس از پيروزي انقلاب اسلامي وقتي به ديدار رئيس جمهور آمريكا رفت تا «عمليات سري پشه مالاريا» را براي براندازي «اسلام انقلابي» به او پيشنهاد دهد؛6 چه اينكه دمارانش تنها رئيس در ميان رؤساي سازمان هاي جاسوسي غرب بود كه در 5 ماه منتهي به انقلاب اسلامي، لحظه به لحظه امام را در فرانسه تعقيب كرد و شخصيت مبارز ايشان را از نزديك مي شناخت. او نه تنها سريع تر و صريح تر از همه گفت «اين بار دشمن ما مذهب است» بلكه «جنگ جهاني چهارم» را نبرد نهايي «شواليه هاي صليبي با مسلمانان اصول گرا» خواند.
رئيس سرويس جاسوسي فرانسه صحنه هاي آغازين اين نبرد را از نزديك در ايران ديد. در شش ماه منتهي به انقلاب اسلامي، او شش بار شاه را در تهران ملاقات كرد. سه بار پياپي، دو هفته بعد از كشتار 17 شهريور. دو بار، دو روز پس از سقوط دولت جعفر شريف امامي و ششمين بار، در دي ماه 1357 ديداري طولاني با او در كتابخانه كاخ نياوران داشت تا گزارش جاسوسي از فعاليت هاي سياسي امام خميني(ره) در نوفل لوشاتو را به اطلاعش برساند.7 دمارانش روز 16 مهر 1357 طرحي فوري را براي اخراج امام از فرانسه به تصويب رئيس جمهور ژيسكاردستن رساند، اما به مرحله اجرا نرسيد.8 سپس يك روز بعد نقشه اي براي انتقال امام به ايتاليا و ترور ايشان در حين سفر كشيد. پس از موافقت دولت فرانسه، آغاز اين عمليات فوق سري به سازمان ضدجاسوسي ايران ابلاغ شد، اما آن هم ناكام ماند.9 او از شاه درباره دلايل جلوگيري از اجراي طرح هايش مي پرسيد، اما جواب دقيقي نمي شنيد، چون «اعلي حضرت كاملاً درهم شكسته و فرسوده بودند»، درست مثل نظام سلطنتي. پس از پايان آن ديدار طولاني هر دو مايوس به نظر مي آمدند.
آخرين ملاقات كنت با شاه در تهران، حتي نزديك بود به قيمت جانش تمام شود. وقتي نيمه شب از محاصره تانك هاي گارد سلطنتي در كاخ نياوران بيرون آمد، سيل جمعيت مردم در خيابان ها غافلگيرش كرد. چند پست بازرسي حكومت نظامي به ماشين حامل رئيس سرويس جاسوسي فرانسه ايست دادند و در يكي از پست ها ناگهان سرباز جواني مسلسل را درست روي شقيقه دمارانش گذاشت و دليل رفت وآمدش در شهر را پرسيد، اما سرانجام توانست از معركه بگريزد.10 در مسير رفتن از منطقه شميران تا فرودگاه مهرآباد، دمارانش با ديدن سيل انقلابيون، مدام معمايي قديمي را در ذهنش مرور كرد: «اسلام گرايان چه زماني جهاد خود را عليه غرب آغاز مي كنند؟»11 اين معما از 5 سال پيش مغزش را مي خورد. در نگاه او، همين صحنه هاي انقلاب اسلامي ايران بذر «جنگ جهاني چهارم» را مي پاشيد؛ همان «جهاد شيعه عليه غرب» يا «جنگ شمال و جنوب» كه دمارانش در توصيفش مي نويسد:
در اين مهلك ترين «جنگ عقيدتي تاريخ» كه دورنماي عيني «پايان تمدن غربي» را به ما نشان مي دهد، چيزي هولناك تر از گلوله آتش زاي «امام خميني» وجود ندارد. ممكن است همه جا طعمه اين حريق شود.12
او امام را بهتر از ديگر روساي سرويس هاي جاسوسي بلوك غرب مي شناخت. با سعدون شاكر، رييس سازمان امنيت عراق كه مسئول مستقيم حفاظت از امام در نجف بود، رفاقت و آشنايي ديرين داشت و شاكر، گزارش جزئيات روحيات و روابط امام را نزد دمارانش مي فرستاد.13 براساس تحليل او، حضور امام در بخش شيعي نشين عراق، خطر بزرگي عليه حزب بعث محسوب مي گشت و يك بار به صدام حسين پيغام فرستاد :
هوشيار باش! هيچ چيز خطرناك تر از جنگلي كه آتش گرفته باشد، نيست. ] امام[ خميني مرزهاي فكري را درمي نوردد.14
صبح سوم اسفند 1357 كنت دمارانش براي حضور در جلسه اي فوري و سري با محمدرضا پهلوي سوار بر جمبوجت شخصي اش پاريس را به مقصد مراكش ترك كرد.15 حالا، 11 روز پس از پيروزي انقلاب اسلامي كه عدم پيش بيني آن چون يك «فاجعه اطلاعاتي» و زلزله اي مهيب سرويس هاي جاسوسي غرب را مي لرزاند، در مسير پرواز تا فرودگاه مراكش، پاسخ آن «معماي قديمي» را مي دانست؛ مثل خيلي هاي ديگر. گرچه در آن روزها فقط نگران نخستين پيامد «جنگ جهاني چهارم» بود، يعني از دست رفتن يك كارگزار ديگر بلوك
ليبرال سرمايه داري كه پس از سقوط شاه به او پناه داد. براي همين، بي درنگ سراغ ملك حسن دوم رفت و مدعي شد كه مسلمانان تندرو در پي ترور پادشاه مراكش يا دزديدن خانواده اش هستند. بنابراين، خاندان سلطنتي ايران بايد خيلي سريع به جاي ديگري بروند. حسن پس از ملاقاتي طولاني اين پيشنهاد را پذيرفت و دمارانش نيز محمدرضا پهلوي را قانع به ترك مراكش كرد.16 پايان تلخ ششمين ديدارش با شاه مخلوع نيز رقم خورد؛ از قضاء در سالگرد كودتاي سوم اسفند و روز به قدرت رسيدن رضاخان. هنوز تا كليد خوردن پروژه رئيس سرويس جاسوسي فرانسه براي «بي ثبات سازي سياسي ايران» با تكيه بر «استراتژي جنگ هاي علم» دو سال باقي مانده بود.
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14